نگاه نو ابوالفضل چمروشیان نژاد به تاریخ تمدن جهان
چهار شنبه 23 اسفند 1402برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

عنوان مطلب :

نکاتی در انتقاد از تشکیل فراکسیون ترک زبان های مجلس

نگارنده :

بابک سارانی

 

 متاسفانه چندی است که خبر تاسیس فراکسیون مناطق ترک نشین در مجلس و توسط نمایندگان محترم ، منتشر شده است لذا در این باب مطالب و نکاتی را بیان می کنیم .

1-هویت ایرانی دو رکن دارد : مذهب تشیع و زبان فارسی . این دو رکن چه کسی خوشش بیاید چه نیاید عامل هویت بخش ما و عامل تشخص ما در جهان امروز است . تضعیف این دو رکن با هر بهانه و دستاویزی که باشد خیانت به ایران و ایرانی است . امروز با تاسیس فراکسیون ترک زبانان ضربه ای اساسی به هویت ایرانی زده شده و آن کم رنگ کردن زبان فارسی به عنوان یکی از دو عامل تشخص ایرانیان است . زبان فارسی که از بیش از 2500 سال پیش زبان ملی ایرانیان بوده ، موجب شده ایرانیان معاصر به ایرانیان میانه و ایرانیان باستان پیوند بخورند در واقع آنچه ایران و ایرانی را ایران و ایرانی کرده و جلوی انقطاع تاریخی آن را گرفته فقط و فقط زبان فارسی است زیرا حتی دین ایرانیان نیز با تمام اهمیتش در این 2500 سال دستخوش تغییر و دگرگونی شده و از زرتشتی به اسلام متحول شده ولی این زبان فارسی است که ما را با اجداد باستانیمان مرتبط کرده و همه دنیا ما را به عنوان وارثان هخامنشیان و ساسانیان می شناسند . بنابراین هرگونه ضربه و خیانت به زبان فارسی  خسارتی جبران ناپذیر است .

2-باید توجه داشت پان ترکها که امروز به تاسیس فراکسیونی خوشنودند به هیچ وجه آن را کافی ندانسته و در پی گرفتن امتیازات متعدد و متوالی دیگری می باشند با شناختی که از پان ترکها داریم مطالباتی نظیر تاسیس فرهنگستان زبان ترکی ، تدریس ترکی در مدارس و سرانجام جا انداختن ترکی به عنوان زبان رسمی دوم ایرانی و اگر نشد استقلال و جدایی از ایران از خواسته های آنهاست . باید توجه داشت هرگونه امتیاز دهی به ایشان و کوتاه آمدن از هویت ایرانی نه تنها آنها را ارضا نکرده بلکه آنها را جری تر نیز خواهد کرد . بنابراین نباید به هیچ وجه از ایران و منافع آن کوتاه آمد و از سر و صدای و های و هوی پان ترکان ترس و واهمه ای به دل راه داد و یا سکوت و عقب نشینی را بر مجادله با آنان ترجیح داد.

 

3- تشکیل فراکسیون ترک زبانها در مجلسی که قرار است خانه ملت باشد نه خانه قومیت ها موجب ایجاد درگیری و نزاع قومیتی شده و طبیعی است که اقوام دیگر نظیر کردها و لرها و عرب ها و بلوچ ها و... را به سودای تاسیس فراکسیونی مشابه اندازد  و کاملا روشن است که درگیر شدن به مسایل قومی و نژادی و غفلت از مسایل ایرانی و ملی تا چه حد می تواند برای آینده ملت ایران خطر آفرین باشد .

در پایان این جستار کوتاه جا دارد دو مطلب را گوشزد کنیم مطلب اول اینکه پان ترکهای ترکیه برای صدمین سال تاسیس دولتشان ، که بر خون علویان و کردها و ارامنه و یونانیان و آشوریان  استوار است ، برنامه های مفصلی چیده اند و قرار است با همکاری همه ترکهای جهان رویاها و بلند پروازی های خود را محقق کنند ، برخی از اقدامات ترکیه در عراق در همین راستاست ، اما ترکان آذربایجان هم وطن ما هستند  و باید مواظب باشند در بازی یی که پان ترکهای ترکیه قاعده آنرا ساخته اند داخل نشوند و بازی نکنند .

دوم اینکه ایرانیان هیچ گونه نفرت و بغض و کینه ای با ترکها ندارند و آنها را برادر خود می دانند اما این بعضی از ترکها و بهتر بگوییم پان ترکها هستند که با بکار بردن اصطلاحات و عباراتی علیه ایرانیان ، که ما شرم داریم از تکرار آنها ، کینه و نفرت خود را نثار آنان می کنند و طوری در مورد ایرانیان سخن می گویند که گویا دشمن خونی و پدرکشته آنانند . و این همان نقطه ضعف کشور ماست که می تواند در بلند مدت خطر آفرین باشد. و ما معتقدیم که بر همگان لازم است که اجازه ندهند  از ایران که بر دو پایه مذهب تشیع و زبان فارسی استوار است کشوری 72 ملت نظیر لبنان یا سوریه و یا عراق و افغانستان بسازند .

  به هر روی ما در این جستار ، انذار و هشدار خود را دادیم وامیدواریم اهل بصیرت از عاقبت های کشورهای نام برده عبرت بگیرند و کاری نکنند که به ایجاد حقد و کینه از یکدیگر و نزاع قومیتی و جنگ و جدال طایفگی منتهی شود و عوارض آن دامن گیر همگان شود و جملگی در آتش آن بسوزند و فاتحه تمدن کهن ایرانی خوانده شود . مخصوصا توقع از نمایندگان محترم مجلس که این فراکسیون را تاسیس کردند این است که به این نکته توجه کنند ما همه ایرانی هستیم و نباید با دستاویزها و بهانه های مختلف میان ملت جدایی و دوگانگی بیاندازیم

چهار شنبه 23 اسفند 1402برچسب:, :: 10:43 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

با پیروزی فلسطین تاریخ ورق می خورد .

نویسنده :

رضا مهریزی

( کارشناس ارشد ایران شناسی )

اخبار جنگ و ستیزی که چندی است در سرزمین فلسطین میان نیروهای مقاومت فلسطینی از یک سو و نیروهای صهیونیستی از دیگر سو آغاز شده است ، را همه شنیده و خوانده و دیده ایم . از جهتی شجاعت و قدرتِ بی سابقه نیروهای مقاومت را شاهدیم و از جهتی دیگر نهایتِ قساوت و شقاوت نیروهای صهیونیستی را نظاره گریم . شاید برای شماری ، این یک کشمکش عادی میان دو کشور ِدشمن ، شمرده شود . اما حاق حقیقت به پندار ما چیز دیگری است . حقیقتی که بدان قایلیم ، ثمره دیدِ تمدنی است و چنین می نماید که باید درگیری میان فلسطین و اسراییل را از جمله نقاط عطف جهان و یک واقعه آغازین و نمادین ، تلقی کرد .

توضیح بیشتر آنکه تمدن ها به زعم ما یا مظهر اسم جمالی حق اند ( که اراده ایجاد گری در اقلیم درون گوهر دارند ) یا مظهر اسم جلالی حق اند ( که خواست ایجاد گری در اقلیم برون گوهر دارند ) از این منظر ما به چهار تمدن بزرگ و دامنه دار در تاریخ باور مندیم  : 1) تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالیِ ابتدایی حق است . 2) تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالیِ ابتدایی حق است . 3) تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالیِ انتهایی حق است . 4)  تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالیِ انتهایی حق است .

آنچه تحرک و ترقی تاریخ را ساخته نزاع ها و سپس نکاح های این چهار تمدن می باشد . اما مقصود اصلی ما این است که هر کدام از این تمدن های چهارگانه را حادثه و واقعه ای مبدا و اتفاقی منتها و پایان ، قلمداد می شود . مثلا تمدن ایران هخامنشی با روی کار آمدن کوروش ذوالقرنین در 559 قبل از میلاد شروع شد و در 330 پیش از میلاد با حمله اسکندر از میان رفت ؛ یا تمدن یونان و روم باستان با پایه گذاری دموکراسی توسط کلئیستنس در 508 قبل از میلاد آغاز شد و در 529 بعد از میلاد با بسته شدن آکادمی افلاطون به پایان رسید . تمدن اسلام و ایران با حکومت انوشیروان و پذیرش حکیمان فراریِ آکادمی افلاطون ( یعنی همان حدود 529 میلادی ) آغاز شد و با هجرت رسول اکرم (ص ) در 622 میلادی به چکاد خود رسید و با حملات  تیمور لنگ به ایران و شرق اسلامی و مرگ وی در سال 807 قمری یا 1405 میلادی به سرازیری و سرانجام رسید . تمدن چهارم با سقوط قسطنطنیه به دست عثمانی ( یعنی 1453 میلادی که تقریبا نزدیک حملات و مرگ تیمور است ) آغاز شد و تا اکنون ادامه یافته است . امروزه که از دید تعدادی از متفکران ،  تمدن غرب مدرن در سراشیبی سقوط یا استحاله شدن است ، پیروزی یا شکست هر گروه متخاصم در قدس و فلسطین ، که سرزمین مقدس تمام ادیان ابراهیمی است ، می تواند بیانگر و نمادِ پیدایش یک تمدن بدیع و یا تداوم ِترقی ِتمدن فعلی باشد.

در واقع مقصود آن است که در این ستیزه سر نوشت ساز اگر فلسطینیان و جبهه مقاومت پیروز شود ؛ این پیروزی به منزله آغاز تمدن مدرن اسلام و ایران است ( که پیش تر با انقلاب اسلامی ملت ایران در 1357/1979 طلایه هایش آشکار شده  ) ولی اگر فلسطین و جبهه مقاومت شکست بخورد و صهیونیسم غالب شود ، این به معنای تداوم تسلط تمدن غرب مدرن است که گروهی دیگر از اندیشمندان آن را بهترین تمدن و پایان تاریخ بشر می شمارند . امروزه بر عهده همه ماست ( اعم از مسلمین و غیر مسلمین و آنانی که دیدی تمدنی دارند و طرفدار اسم اعظم حق اند که مظهر آن تمدن مدرن اسلام و ایران است و در آن اراده ایجاد گری در اقلیم درون گوهر و برون گوهر به صورت عادلانه ، نقش می بندد ) که با تمام وجود پشت ملت فلسطین خصوصا مردم قهرمان غزه و گروههای مقاومت فلسطین بایستند و با قدمی یا قلمی یا دِرَمی از آنها پشتیبانی و حمایت نمایند و آنان نیز که دیدی تمدنی ندارند ، در جهت جانبداری از مظلوم با هر چه دارند و می توانند ، به پا خیزند و بکوشند ؛ و در ضمن ، افزون بر کمکهای مادی و مالی ، با دعا و بُکا به درگاه باری تعالی پیروزی ملت فلسطین را استغاثه و تمنا کنند ؛ باشد که با پیروزی ملت فلسطین ، علاوه بر نجات ستمدیدگان و رهایی ایشان از ظلم ظالمان زمان ، برگی تازه نیز از تاریخ جهان رقم بخورد و بشر به ساحت تازه و نوین از سرنوشت خود پا بگذارد. ان شاء الله .

دو شنبه 21 اسفند 1402برچسب:, :: 10:58 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

-تاملی کوتاه در معانی پنج واژه مهم در زبان فارسی

( گفتگو ، سیاست ، آزادی ، اندیشه و داوری  )

نویسنده :

رضا مهریزی 

شناختن ریشه و معانی متعدد واژگان از کارهایی است که می تواند ما را با ژرفای فرهنگ خود آشناتر کند و  هنر های فرهنگمان را جلوه گر کند و عیوبش را نمایانگر و از این رهگذر ما را برای اصلاح و تعالی خویشتن مصمم تر . در این جستار کوتاه پنج واژه را که از بعد فرهنگ و اندیشه مهم اند آوردیم و با استفاده از لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین ، معانی متعدد آن را وانمودیم . دعوی هایی که بیان می شود بیشتر حالت ِ حدس و گمان دارد نه حکم و ایقان و جای بررسی بیشتر مجالی موسع تر می طلبد . به نظر می رسد با درنگ و تامل در آن معانی ، برخی وجوه پنهانی فرهنگ ایرانی نمایان شود امید که با نقادی خویشتن راه نجات از واپس ماندگی هموار شود .

1)    گفتگو

یک معنای گفتگو ، مکالمه و هم سخنی است که این معنا بی نیاز از توضیح است ولی معنای دیگر پرخاش و جنجال و مخاصمه و هنگامه است .
چو یک هفته بگذشت و ننمود روی
برآید بسی غلغل و گفت و گوی .( فردوسی )
پس از رفتن وی [ مسعود ] بر آنها روان شد و گفت و گوی بخاست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260).

از دو معنای گفتگو که یکی همین گفتگو و مکالمه است و یکی دعوا و جنجال و غوغا می توان حدس زد که در پیشینه ما احتمالا گفتگوی دوستانه و خردورزانه و منصفانه و دادگرانه جای و پایی نداشته است البته همین امروز هم گفتگو گمشده ماست چرا که به وضوح می بینیم که حتی تعداد قابل توجهی از پدران و پسران و زنان و شوهران و امثال ایشان نمی توانند 10 دقیقه با هم مکالمه دوستانه و منصفانه داشته باشند و هر کس می کوشد حرف خود را پیش دارد و بر کرسی نشاند و به سخن مخاطب بی اعتناست و حتی اگر بطلان سخن خویش را آشکار ببیند به هزار گریزگاه می زند تا از پذیرفتن حقی که علیه اوست اجتناب می کند .

 

2)سیاست

از معانی سیاست دو مورد مطمح نظر ماست : یکی تدبیر ملک کردن و یکی تنبیه و مجازات کردن .

الف ) تدبیر ملک :
نام عمر به عدل و سیاست سمر شده ست
امروز هم بعدل و سیاست سمر تویی .( سوزنی )

مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست نپاید. (گلستان).

ب ) مجازات  . شکنجه . عذاب .


مردم که با وی بودند از این سیاست و حشمت بترسیدند و امان خواستند و از وی جدا شدند. (تاریخ بیهقی ). این ناحیت جز به شمشیر و سیاست و ... نایستد که قاعده ها بگشته است . (تاریخ بیهقی ).

از دو معنای سیاست که یکی تدبیر ملک است و دیگری مجازات و شکنجه ؛ می توان حدس زد که در پیشینه ما یکی از بهترین راههای تدبیر ملک و ملت ، مجازات و شکنجه کردن مردمان قلمداد می شد البته این در حد حدس است. ( البته برخی اندیشمندان دیگر نیز به این مساله و معنا اشارت کرده اند ) .

 

3)آزادی

دهخدا و دکتر معین معانی متعددی برای آزادی بیان کرده اند که  دو مورد ، مورد نظر ماست : یکی آزادی به معنای رهایی و خلاصی است و  یکی آزادی به معنای شکر و سپاسگزاری . معنای آزادی به مثابه « حریت »که روشن است ولی معنای آزادی به مثابه « شکر و سپاسگزاری » در ابیات زیر مشهود است :
نیا طوس را دید و در بر گرفت
بپرسید و آزادی اندرگرفت ( فردوسی )

ای گروه مومنان شادی کنید

همچو سرو و سوسن آزادی کنید ( مولوی )

 

از دو معنای آزادی که یکی حریت است و دیگری سپاسگزاری ؛ شاید بتوان حدس زد در فرهنگ ما آزادی نه حق فرد است که دادنش وظیفه است ، بلکه عطا و منتی است که فردی فراتر می بخشد و بر عهده فرد فروتر ، است که سپاس گزاری و شکر گویی کند چرا که منتی بر سرش گذاشتند و بخششی کردند ، نه آنکه حقش را داده اند .

4) اندیشه

برای اندیشه دو معنا بیان شده است  : الف ) تفکر، تأمل . ب ) ترس ، اضطراب

الف ) تفکر :
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد.( فردوسی )

 

ب )  ترس .  اضطراب . هراس

چو شب تیره گردد شبیخون کنیم
ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم .( فردوسی ) .

از دو معنای اندیشه که یکی تفکر است و دیگری ترس می توان حدس زد که در پیشینه ما تفکر آزادانه و  عقلانیت بی عصبیت ، همواره همراه ترس و اضطراب از حکومتگران سیاسی و فکری و اجتماعی بوده است . ( احتمال می دهیم که این وجه شباهت را دیگران هم گفته اند ).

 

 

5)داوری کردن

برای کلمه داوری چند معنا بیان شده است که دو مورد ، مطمح نظر ماست : 

الف ) قضاوت کردن و حکمیت  ب ) ستیزه و منازعه  .

الف ) قضاوت . محاکمه .
میان دو تن چون کنی داوری
به آزرم کس را مکن یاوری . ( اسدی )

ب ). ستیزه کردن . جدال کردن . مرافعه کردن:


کسی را که دولت کند یاوری
که یارد که بااو کند داوری .( نظامی )

دیدیم که داوری دو معنا دارد یکی حکمیت است و قضاوتگری و دیگری دشمنی و کینه گری ؛ از این هم می توان حدس زد که در پیشینه ما به دلیل حاکمیت استبداد یا داوری هایی که می شده از سر عدل و داد و انصاف نبوده است که همین موجب دشمنی و عداوت می شده است و یا اینکه افراد جنبه داوری علیه خود را نداشتن و همواره خود را حق می شمردند و دچار بیماری ایرانی " خود حق مطلق پنداری " بودند و لذا پذیرش حکمی بر علیه خود بر ایشان گران بوده و لذا قضاوت به عداوت منجر می شده است .

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان :

33-تاملی دوباره در چند مقوله دینی

 (پیامبری ، عصمت ، وجه جمالی و وجه جلالی دین )

نویسنده :

رضا مهریزی

کارشناس فقه اسلامی 

 

 

. تاملی در پدیده پیامبری :

جا دارد پرسش اساسی خود را اینگونه مطرح نماییم که: به راستی پیامبران کیستند ؟

در پاسخ باید بگوییم که پیامبر انسانی است مانند سایر انسانها « قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ . آیه  110 سوره  کهف : بگو : جز این نیست که من هم بشری مانند شما هستم ، با این تفاوت که به من وحی می شود که معبود شما معبودی یگانه است » .

پیامبر کاملا همانند انسانهای زمان خودش است یعنی با همان سطح از  اطلاعات و معلومات و دانش های زمانه ، که یک انسان نابغه می تواند فرا بگیرد و مهمتر از این پیامبر فردی است که همان فرهنگ و عادات و عرفهای زمانه خود را دارد « وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ . آیه ۴ ابراهیم :  ما هیچ پیامبری را ، جز به زبان قومش ، نفرستادیم تا برای آنها امور را آشکار سازد سپس خدا هر کس را بخواهد گمراه ، و هر کس را بخواهد هدایت می کند و او توانا و حکیم است ». البته توجه داریم که منظور از زبان در این آیه شریفه صرف زبان گفتگو نمی باشد بلکه به معنای فرهنگ و دانش و کل داشته ها و نداشته های فرهنگی مردم یک عصر است. « قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولًا . 93  اسرا : بگو پاک و منزه است خدایم آیا من چیزی بیش از بشری به پیامبری آمده ام ؟ » .

یا در جای دیگر صریحا پیامبر به عنوان یک فرد که خود بخشی از مردم است  و جزیی از مردم زمان خودش هست ، معرفی می شود . « هُوَ الَّذِي بَعَث في الأُمِّيِّينَ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحکْمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضلَلٍ مُّبِينٍ‏ . آیه 2 سوره جمعه : اوست که در میان امّیان ( مردم مکه که غالبا بی سواد بودند ) فرستاده ای از جنس خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها تلاوت می نماید و آنها را پاکیزه می کند و به آنها کتاب ( آسمانی ) و معارفی محکم می آموزد ، و حقیقت این است که آنها پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند » .

در واقع اگر پیامبران جزوی از مردم جامعه شان نبودند و حرف و فرهنگ آنان را نمی فهمیدند اساسا نمی توانستند آنها را تغییر دهند . چرا که به قول اندیشمندی تا چیزی را نپذیری نمی توانی آنرا تغییر دهی . در واقع کار پیامبران دو چهره دارد : جامعه پذیری و جامعه سازی  . و جامعه پذیری لازمه و مقدمه واجب جامعه سازی است و اینکه عده ای مطرح می کنند که : آیا دین را باید عصری کرد و یا عصر را باید دینی کرد ؟ جواب این است که هر دو ؛ یعنی ابتدا دین را عصری کرد و سپس برای دینی کردن عصر مجاهدت کرد و این کاری است که پیامبران کردند.

 به هر روی باید دانست که پیامبران انسانهای مسوول ، دلسوز ، دغدغه مند و البته با هوش و نابغه ای تلقی می شوند که با تصفیه روح و پالایش جان از آلودگی ها و رجس ها ، کوشیدند که به روح هستی و نور وجود و ذات ثابت حق متصل شوند و در راستای آن روح و همنوا با آن و نیز متناسب با توانایی و استعدادها و نبوغ خودشان به اصلاح امور جامعه و مردم بپردازند . « قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَني‏ مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَکُم إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي‏ إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ. آیه  88  سوره هود : گفت: ای قوم من ، بیندیشید ، اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم ، و او از سوی خود روزیِ نیکویی به من داده باشد [ آیا باز هم از پرستش او دست بردارم؟ ] من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم با شما مخالفت کنم [ و خود مرتکب آن شوم ] . من قصدی جز اصلاح [ جامعه ] تا آنجا که بتوانم ، ندارم ، و توفیق من جز به [ یاری ] خدا نیست. بر او توکّل کرده ام و به سوی او بازمی گردم.»

به همین دلیل است که در بعضی اقوام که نوابغ بیشتری وجود داشتند و آن اقوام متوسط هوش بالاتری داشتند ، پیامبران بیشتری به نسبت دیگر اقوام در آنجا ظهور کرد . از جمله اقوامی که دارای متوسط هوش بالا و نوابغ پر شمار بودند بنی اسراییل می باشد و به همین جهت پیامبران زیادی نیز در میان آنها ظهور کرد  « يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْکُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمينَ آیه 47 سوره بقره :  ای بنی اسرائیل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید و ( نیز به یاد آورید که ) من ، شما را بر جهانیان برتری بخشیدم . البته کمیت و کیفیت ارتباط پیامبران با روح هستی ، بستگی تام و  تمام دارد به کمیت و کیفیت تزکیه روح توسط پیامبران و نیز نبوغ و استعداد فردی و درایت و تدبیر شخصی پیامبران . بنابراین پیامبران گرچه در داشتن مقام پیامبری برابرند ولی در کمیت و کیفیت ارتباط با روح هستی متفاوتند و بعضی مهتر و بعضی کهترند « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ . آیه۲۵۳ بقره : از این فرستادگان ، برخی را ( که ذکرشان گذشت ) بر برخی برتری دادیم ، از آنان کسی هست که خدا با وی سخن گفت ( مانند موسی ) ، و برخی را چندین درجه بالا برد ، ( مانند پیامبران اولوا العزم )  وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً . آیه ۵۵ اسرا : و به یقین ما برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم ( برتری در علم و فضایل نفسی ، و معجزات ، و رسالت و شریعت و کتاب ) و به داود زبور دادیم. » .

دیگر نکته اینکه وحی که بر پیامبران نازل می شده است تنها نزول معانی و مفاهیمِ کلی قدسی بر قلب مبارک آنان بوده است که خود آن بزرگواران جامه ای از واج بر قامت آن معانی می  پوشاندند « وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ 192 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ  123عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ194 . سوره شعرا . بی تردید این قرآن از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است . 192 که به واسطه روح الامین فرود آورده است 193 و آن را بر قلب تو فرود آورده تا از بیم دهندگان باشی » .  در واقع قرآن تنها نزول دفعی داشته که اصول اساسی دین بر قلب ایشان از جانب ذات لایتغیر خدا نازل شده است و پیامبران نیز بر اساس زمانه و زمینه بعثت خود به بیان داستانها و قصه ها و مثل ها و کنایه ها و یا نوع مجازات ها و شیوه تنبیه ها و یا شکل و شمایل طاعات و عبادات و ... پرداخته اند . که البته این کار پیامبران در راستای تشریح و تبیین و تفهیم و نیز تشریع و ایجاد ضمانت قانونی برای آن مفاهیم و ایده ها و ارزش های کلی الهی بوده است که وام گرفته از فرهنگ جامعه محل بعثت خود بوده است . البته در بسیاری موارد جانشینان و پیروان برجسته یک پیامبر نیز نقشی مهم و اساسی در تکوین و تکامل و کارآمدی منهاج و شریعت آن دین داشتند . ( چنانکه پولس در تکوین مسیحیت و اصحاب و اولادِ ارجمند پیامبر اسلام در تکمیل اسلام نقش اساسی داشتند ) و حتی می توان یکی از مسایلی که به کارآمدی ، نفع بخشی و در نتیجه برتری یک دین کمک اساسی  می کند همین کمیت و کیفیت پیروان و شارحان یک دین دانست .

به هر تقدیر اصل و اساس تفکرات و ارزش های یک دین ازلی و ابدی و برخاسته و برون تراویده از ذات راز آمیز و راز ریزان خدا و لایتغیر خداست ؛ ارزش هایی  مثل برابری همه انسانها در آفرینش و یا حرام بودن برخی امور ( مثل زنا و لواط و قتل نفس و دزدی و سقط جنین و دروغ و... ) و یا واجب بودن برخی امور ( مثل برقراری رابطه با امر متعالی مقدس و نیایش و کرنش در برابر او و یاری جستن از او ). اما نوع بیان آنها و شکل تشریع آنها ، بسته به شرایط و اسم الله غالب بر آن زمانه دارد که هر پیامبری ،  بنا به اقتضاآت مظاهر آن اسم که همان زمانه و زمینه اجتماعی و فرهنگی خود آنها را تئوریزه کرده و سیستمی برای اجرای آنها طرح ریزی می کند که این سیستم همان منهاج و شریعت و مناسک است که از یک پیامبر تا یک پیامبر دیگر فرق می کند .

البته این را هم باید اضافه کرد که طرح و بنای منهاج و شریعت تنها محدود و منحصر به پیامبران نیست بلکه پیروان ایشان نیز در شکل دهی به منهاج و شریعت نقش مهمی دارند و گاه این نقش از نقش خود پیامبر پر رنگ تر است (  همان طور که بیان شد نقشی که پولس در تکوین مسیحیت داشت و یا نقشی که صحابی و تابعان و فقها و مفتیان مسلمان در تکوین و تکمیل منهاج و شریعت اسلام داشتند ، غیر قابل انکار است ) .

.

 

 

 به عبارت دیگر  پیامبران ، اصول کلی دین و ارزش های اساسی آنها که برگرفته از روح هستی و نور وجود و ذات خدا است را متناسب با احوال زمانه و زمینه اجتماعی خود تشریع می کردند . (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْکُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِيَبْلُوَکُمْ في‏ ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ 48 سوره مائده : و ما این کتاب را به سوی تو به حق و درستی فرو فرستادیم که تصدیق کننده است آنچه را از کتاب ها ( ی آسمانی ) که پیش از او بوده و مسلط و مراقب و حافظ و گواه بر آنهاست. پس میان آنان بر طبق آنچه خدا ( بر تو ) نازل کرده داوری کن و هرگز از هواهای ( نفسانی ) آنان با انحراف از حقّی که بر تو آمده پیروی مکن. برای هر یک از شما ( امت ها ) آیین و برنامه روشنی قرار دادیم. و اگر خداوند ( به اراده حتمی خود ) می خواست همه شما ( امت ها ) را بی تردید یک امت می کرد ( همه بشر را در طول تاریخ با یک نوع استعداد فکری راکد ، نیازمند یک شریعت می کرد ) و لکن خواست در آنچه به شما داده شما را آزمایش کند ( از این رو استعدادهای گوناگون قابل تکامل داد و بر حسب تکامل آن شرایع نازل کرد ) پس به سوی کارهای خیر پیشی گیرید. برگشت همه شما به سوی خداست ، پس شما را به آنچه درباره آن اختلاف می کردید آگاه خواهد کرد.).

یا در جای دیگر می فرماید : « لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكًا هُمْ نَاسِكُوهُ  فَلَا يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ  وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ  إِنَّكَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِيمٍ 67 سوره حج : براى هر امتى مناسكى قرار داديم كه آنها بدان عمل مى‌كنند، پس نبايد در اين امر با تو به ستيزه برخيزند، به راه پروردگارت دعوت كن، زيرا تو بر راهى راست قرار دارى » .

در جای دیگر نیز می فرماید : « وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَکُونُوا يَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ 148 سوره بقره : و برای هر کسی قبله ای است که وی روی خود را به آن [ سوی ] می گرداند پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید. هر کجا که باشید ، خداوند همگی شما را می آورد در حقیقت ، خدا بر همه چیز تواناست » .

می بینیم که در قرآن اختلاف در شرایع و مناسک و تفاوت در احکام فقهی و قبله اقوام پیامبران پذیرفته شده است و از پیروان آن پیامبران  می خواهد در این جور مسایل فرعی فقهی با یکدیگر نزاع نکنند بلکه به سوی کارهای انجام کارهای خیر بروند . اما در اینجا پرسشی که مطرح می شود این است که کار خیر چیست ؟ به نظر می رسد کار تعریفی که باید برای کار خیر ارائه داد این است که کار خیر کاری است که در مقایسه با مخالف آن زیباتر باشد . مثلا : عبادت و پرستش خدا را با مخالف آن که عدم پرستش خداست مقایسه کنیم و منصفانه حکم کنیم کدام زیباتر است . یا روابط بی بند و بار جنسی و یا همجنس گرایی را با مخالف آن که انجام قانونمند یا عدم ارتکاب این کارهاست مقایسه کنیم و منصفانه داوری کنیم کدام زیباتر است . یا سقط جنین را با خلاف آن مقایسه کنیم ببینیم سقط جنین زیباتر است یا عدم سقط جنین و قس علی هذا .

اما پرسشی که اینجا چه بسا مطرح شود این است که ما اسلام را شریعت خاتم می دانیم و این اختلاف مذاهب ، ویژه  شرایع پیش از اسلام است و نه برای پس از آن و به همین دلیل است که خدا به پیامبر اسلام نیز دستور می دهد از هدایت پیامبران پیش از خودش پیروی کند نه از خودشان و شخصیتشان و زمانه شان و منهج و شریعتشان که برآمده از شرایط و شخصیت آن پیامبران سلف است . آنجا که می فرماید : « أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا  إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ آیه ۹۰ سوره انعام : اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو: «من، از شما هیچ مزدى بر این نمى‌طلبم. این [قرآن‌] جز تذکرى براى جهانیان نیست ». 

.حال ما باید چه کنیم آیا ممکن است با گذشت این همه زمان و این همه تغییرات بنیادین در زندگی بشر با همان شرایع بسنده کرد ؟ در پاسخ باید گفت : در  شریعت خاتم نیز برای این مساله تدبیر شده است و آن مساله اجتهاد مدام است که بر طبق اصول اساسی دین اسلام باید انجام شود و دایما به بازنگری فروع مطابق شرایط جدید و بر اساس اصول و با حفظ اصول پرداخته شود . البته متاسفانه مساله اجتهاد دایم در فروع با حفظ اصول از سوی علمای اسلام دچار کم کاری و حتی اهمال شده است و برای جبران آن ما احتیاج داریم که علما بیش از بیش به مساله اجتهاد بپردازند . اجتهاد باید مدام و منتقدانه باشد ( منتقد نسبت با فتاوای سلف صالح در فروع و منتقد نسبت به وضعیت امروز جامعه در اصول ) . به هر روی صلاح دین و دنیا اسلام و مسلمین است که فقها  خودشان پرچم دار تغییر از درون دین شوند و کاری نکنند که از بیرون چنین تغییراتی تحمیل شود که نتیجه آن جز رواج  لاابالیگری و فساد اخلاقی و نهایتا نیهیلیست و پوچ انگاری نخواهد بود و همان عواقب و بحران هایی را خواهد داشت که دنیای مسیحیت امروز با آن روبه روست . پس ما توصیه و نصیحت و حتی امر به معروف می کنیم علمای اسلام را که خود پرچم دار تغییر در فروع فقهی و به ویژه سبکبار کردن احکام فقهی که حقیقتا برخی جاها گیج کننده و دست و پا گیر و عامل رنج و عذاب مکلفین است ، دست به کار اصلاح فروع دین با حفظ اصول اساسی دین شوند و کاری نکنند که همانطور که علمای مسیحی با لجاجت بر حفظ فروع موجب نابودی اصول نیز شدند در اسلام نیز علمای اسلام با ستیهیدن و یا وسواس بر فروع ، اصول دین را به پای آن قربانی کنند ( از جمله کارهای لازم و ضروری که برای ایجاد فقه سهل و سیال می بایست کرد محدود کردن ادله اربعه فقه از چهار مورد قرآن و سنت و اجماع و عقل به دو مورد قرآن و عقل است در واقع علمای اسلام و بلکه همه اندیشمندان اسلامی باید به تامل و تدبر و تعقل آزادانه در کتاب تکوین که طبیعت است و تطبیق آن با کتاب تدوین که قرآن است بپردازند و نیازهای خود و جامعه شان را استخراج کنند ).

 

 

بحثی در باب عصمت و امکان آن :

بحث مهمی که در اینجا پیش می آید بحث عصمت انبیاست . آیا براستی انبیا و پیامبران معصوم بودند ؟ آیا براستی امکان عصمت داشتن و معصوم بودن وجود دارد ؟

در پاسخ باید گفت عصمت به معنای بی گناهی و بی اشتباهی  اساسا ممکن نیست و چه پیامبر و چه غیر پیامبر هیچ کس نمی تواند ادعای عصمت و بی گناهی و بی اشتباهی کند چرا که گناه و اشتباه در زندگی فردی و اجتماعی گریز ناپذیر است و همین گناه و اشتباه پیامبران در قرآن نیز بارها آمده است :

طه : و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و گمراه شد .  121 وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ 87 سوره انبیا : و «ذو النون» را [ یاد کن ] آن گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما را بر او  هرگز توانایی نیست ، تا در [ دل ] تاریکیها ندا درداد که: «معبودی جز تو نیست ، منزّهی تو ، راستی که من از ستمکاران بودم.»

وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ 24 سوره صاد : داوود دانست که ما او را ( با این ماجرا ) آزموده ایم ، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.

وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ 34 سوره صاد : ما سليمان را آزموديم، و بر تخت او جسدي افكنديم، سپس او به درگاه خداوند توبه كرد.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ 15 قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ 16

و داخل شهر شد بی آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در ستیزه یافت: یکی ، از پیروان او و دیگری از دشمنانش . پس آن که از پیروانش بود ،  در برابر دشمنش از وی یاری خواست. موسی مشتی محکم بر سینه او زد و کار او را ساخت ( و بر زمین افتاد و مرد ) موسی گفت: «این از کار شیطان بود ، چرا که بی شک او دشمنی گمراه کننده است. ( 15 ) گفت: «پروردگارا ، من بر خویشتن ستم کردم ، مرا ببخش.» پس خدا از او را بخشید چرا که او بخشنده مهربان است.

لِيَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْکَ وَ يَهْدِيَکَ صِراطاً مُسْتَقيماً  2 سوره فتح : تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو  ( پیامبر اسلام ) درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست هدایت کند.

البته آیاتی که ما آوردیم آیاتی است که صریحا به ذنب و عصیان یا ظلم اشاره دارند وگرنه آیات دیگری نیز می توان آورد .

البته در خصوص گناه تذکر نکته ای ضروری است که ما دو نوع گناه داریم : یک نوع گناه شرایطی و دیگر گناه شخصیتی .

گناه شرایطی گناهی است که همه افراد جامعه یی که در آن شرایط به سر می برند مرتکب می شوند . به عبارت دیگر گناه شرایط از نظر مردمی که در آن شرایط زندگی می کنند ، گناه نیست . بلکه از نظر مردمی که در زمان های جلوتر و شرایطی پیشرفته تر زندگی می کنند ، گناه است . مثل : برده داری که از نظر مردم در زمان های عقب تر زشت و ناپسند نبود ولی از نظر مردم جلوتر زشت و ناپسند است . یا مثل برخی خشونت ها که در برخی زمان ها متعارف و معمول بود ولی هنگامی که زمان پیشرفت می کند ، دیگر غیر متعارف و منکر می شود . یا مساله تعدد زوجات که در زمان هایی به دلایل متعدد کاملا متعارف و مطلوب بود ولی هنگامی که زمانه و زمینه دگرگون شد ، دیگر مطلوب نیست . یا وجود عصبیت های قبیلگی و علاقه و وابستگی شدید به قوم و خویش که از نظر مردم امروز چه بسا قابل درک نباشد .

از این رو باید توجه داشت که برخی گناهان پیامبران ، از سنخ گناهان شرایطی است نه شخصیتی . مثل رفتار خشن موسی با برخی از اقوام و ملل ، یا رفتار شدید پیامبر اسلام (ص) با بنی قریظه و یا محبت شدید ایشان به خاندان و خانواده اش  اینها همه برخاسته از شرایطی است که آنها در آن می زیسته اند و بدون در نظر گرفتن شرایط ، قضاوت ناعادلانه ای خواهیم داشت . حتی می توان گفت که برخی از ازدواج های متعدد پیامبر اسلام نیز برخاسته از شرایطی بوده که ایشان در آن می زیستند و به همین جهت است که این عمل در نظر مردم آن زمان نامتعارف و ناپسند و مساله انگیز نبود ، بلکه به نظر مردم زمانه های پیش آمده تر جور دیگری می نماید .

دومین نوع گناه ، گناه شخصیتی است . باید اذعان کرد در زندگی پیامبران الهی گناه شخصیتی هر چند اندک نیز وجود داشته است  ( آیاتی را که ذکر کردیم بیشتر ناظر به همین سنخ است ) به هر روی پیامبران نیز انسان هایی بودند مانند باقی انسان ها و باید دانست همانطور که در میان جماعت آدمیان ، گناهکار مطلق نداریم ، معصوم مطلق نیز نداریم . دلیل ما بر این مدعا این آیه قرآن است که بیان می کند همه انسانها بلا استثنا به جهنم وارد می شوند : « وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِيًّا71 سوره مریم : و همه شما ( بدون استثنا ) وارد آن ( جهنم ) می شوید این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت » .

توضیح آنکه ، برای مثال ما فرد ظالم و ستمگر و بدکاری را گناهکار می شمریم . اما آیا این گناهکار دانستن بدین معناست که او سرتا پا گناه و معصیت و بدی است ؟ یا نه ممکن است صفات خوبی هم داشته باشد ؟

در پاسخ باید گفت : قطعا چنین افرادی برخوردار از برخی صفت های پسندیده و نیک بوده است ولی آنچه موجب نامبردار شدن ایشان به گناه و جرم و جنایت شده است غلبه شدید ، صفات شیطانی بر وجود ایشان است . در خصوص انبیا و اولیا و صدیقین نیز همین حکم جاری است یعنی اینکه آنچه بر وجود این بزرگواران غالب بود خصال حسنه و صفات جمیله بوده است ورنه این بدین معنا نیست که وجود ایشان به طور کلی و صد در صدی از هر عیب و و آلایش پاک بوده است و در قرآن کریم  نیز مواردی از این گناهان به صراحت ذکر شده است و تقریبا تمام علما و مفسران اسلامی نیز آن را پذیرفته اند . ولیک بدین گونه آن را توجیه کرده اند که اینها گناه نبوده بلکه ترک اولی (!؟) بوده است . شاید مساله ترک اولی را در خصوص آدم یا یونس ، علی رغم نص قرآن به عصیان و ظلم بتوان پذیرفت . اما آیا می توان در خصوص موسی که فردی را به قتل رسانده است نیز مدعی ترک اولی شد ؟ واقعا اگر عمل قتل ، ترک اولی است دیگر چه گناهی گناه است ؟ حال آنکه از سیاق آیه بر می آید که آن مرد مستحق مرگ هم نبوده است ؟ و به همین دلیل موسی استغفار کرده است . ( البته قتل آن فرد پیش از رسالت موسی بوده است و ظاهرا مرد ستمگری هم بوده ولی جزایش قتل نبوده است لذا قتل او و استغفار موسی خدشه ای به رسالت موسی که بعدا بدان نایل شد نبوده است .

به هر روی باید توجه داشت ، توجیهات روحانیان و تحمیل کردن عقاید کلامی خودشان بر قرآن خود بزرگترین تفسیر به رای است و با نص صریح قرآن ناسازگار است .

به هر روی آنچه از این گفتار می خواهیم بدان برسیم این است که ؛ اول : پیامبران نیز مانند باقی انسانها ، انسان بودند و در نتیجه امکان گناه داشتند . دوم : پیامبران بنا به تصریح قرآن و نیز کتاب مقدس مرتکب گناهانی شده اند . سوم : گناهان پیامبران زیاد و قابل اعتنا نبوده و به هیچ وجه گناهکاری بر شخصیت پاکشان مستولی نبوده است و به همین دلیل به رسالت و نبوت آنان آسیبی نمی زده و نمی زند و بهترین مدعا در این باب نیز این است که مردم زمان ایشان آنها را به پاکی و درستکاری پذیرفته بودند هر چند که همه آنها بدیشان ایمان نیاورده باشند ( مثل اعطای لقب امین به پیامبر اسلام از سوی اهل مکه پیش از رسالتشان ) . چهارم : همین گناهان اندک نیز بخشی از آن گناه شرایط  بوده و بخشی از آن گناه  شخصیت . پنجم : پیامبران بنا به تصریح قرآن بعد از گناه فوری استغفار و توبه می کردند و به هیچ وجه اصراری بر گناه نداشتند و همین امر در ارتقای رتبه آنان موثر بوده است . 

البته نکته مهمی که وجود دارد و جا دارد در ذیل بحث عصمت مطرح شود مساله نگرش مسلمانان نسبت به ذات انسان است و آن این نحوه تفکر است که : " همه انسانها ذاتا و فطرتا پاک و سالم و درستکار تلقی می شوند که باید به همه آنها اعتماد کرد ، مگر آنکه خلافش ثابت شود " . همین نحوه نگرش به انسان و تلقی مثبت از او که در فرهنگ ما ریشه دارد موجب اعتماد بی جا به موجود ذاتا پست و شریر و بدکاری چون انسان شده است و همین اعتماد بی خود  و ساده لوحانه به انسان است که  ، اسباب فساد و تباهی و سوء استفاده در جوامع اسلامی را فراهم آورده است و از عوامل مهم در اشاعه شدید فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع اسلامی شده است زیرا که با نیک و پاک شمردن انسان ، راهکارهای مناسب برای حراست و کنترل و مهار او در جامعه ایجاد نمی شود و همه انسانها به امان خدا و امان وجدان خودشان رها می شوند و طبیعی است که موجود ذاتا فاسد و تبهکاری چون انسان وقتی رها و یله شود جز فساد و تباهی کاری نخواهد کرد . ( البته عده ای نگرش مثبت به انسان را به قرآن ارجاع می دهند و می گویند قرآن انسانها را فطرتا پاک می داند و معمولا تنها به این آیه استناد می کنند :

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

 در حالیکه این آیه به هیچ وجه نشانگر ذات پاک انسان ندارد و فطرت یعنی آفرینش و خلقت و نامی از پاکی در آیه نیست . حتی اگر هم به سختی بپذیریم ابتدای آیه چنین دلالتی داشته باشد آخر آیه آنجا که می گوید : وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ . تمام توهمات کسانی که انسان را فطرتا پاک می دانند در هم می ریزد . حتی اگر هم قبول کنیم این آیه به فطرت پاک آدمی دلالت دارد تنها همین یک آیه است در حالیکه کسانی که با قرآن آشنایند می دانند که در قرآن بیشترین نکوهش ها و سرزنش ها از انسان شده است و خدای قرآن به هیچ وجه روی خوشی به انسان نشان نداده است و او را مذمت های سخت کرده است . مثلا :  

وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا

                                                                                           وَكَانَالْإِنسَانُأَكْثَرَشَيْءٍجَدَلًا

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً

                                                                                                                          إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ 

وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً

 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

وَمَا اَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُوْمِنِينَ

 البته آیاتی از این دست بسیار است که ذکر آن در این مقال نمی گنجد. اما شاید بهترین آیه بر ذات فاسد انسان دلالت دارد آیه 53 سوره یوسف باشد که از قول پیامبر الهی حضرت یوسف می فرماید :

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ

و از این آیه کاملا می توان به ذات خبیث و کثیف انسان پی برد البته تنها کسانی مستثنا هستند که خدا به آنها رحم کند و این افراد شاید در هر یک میلیون یک نفر باشند ، و اگر باشند باید در حد پیامبران خدا باشند و می دانیم این افراد که تربیت دینی پذیرفته اند و شایسته رحمت الهی شده اند چقدر نادرند و النادر کالمعدوم . در واقع باید اذعان کرد که بسیار بسیار کم اتفاق می افتد که انسان تربیت پذیر ، آنهم از نوع تربیت دینی که سخت ترین تربیت هاست ، باشد و در واقع بجای تلاش کم هوده برای تربیت انسان باید کوشید به هر طریقی که می توان  وی را مهار کرد و کنترل کرد و لجام به او زد تا شاید کمی کمتر فساد و پلیدی به پا کند ).

به هر روی متاسفانه در فرهنگ اسلامی به غلط و برخلاف نظر قرآن انسان موجودی پاک تصویر شده است و عوارض آن نیز تا بحال دیده ایم اما بر عکس این مساله را در فرهنگ غربی مشاهده می کنیم زیرا در آنجا این اندیشه راجع به انسان حاکم است که انسان ذاتا و فطرتا بد و شریر و فاسد و گناهکار است و حتی گناهکار به دنیا می آید و از رهگذر این نگرش است که همه راهکارها و ابزار و اسبابی که برای کنترل و مراقبت و مهار این موجود پست و تبهکار  لازم است در جامعه و سیستم حکومتی تعبیه می شود و مطلقا انسان به حال خودش و یا وجدانش رها نمی شود و به نظر می رسد این خود یکی  از عوامل پایین بودن فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع غربی و نیز جوامع تابع فرهنگ و تمدن غربی ، می باشد .

 

تاملی در طبقات یک دین :

بنابرآنچه در بالا بیان شد ، دین دارای لایه ها و یا طبقاتی است . لذا به نظر می رسد  باید برای یک دین شش طبقه متصور شد :

طبقه اول : مفاهیم و معانی کلی ثابت ، که فیضان ذات لایتغیر و راز آمیز الهی است ، این بخش لب لباب دین است و در آن خبری از شریعت و قصه و حکایت نیست. این طبقه مقام بی رنگی است .

 طبقه دوم : مفاهیم و معانی کلی و جزیی و منهاج و شریعت ابتدایی دین که پیامبران بنا به اقتضای زمانه و زمینه خود و متناسب با شخصیت خاص خود تبیین و تشریع می کنند و گاه حکایت ها و قصه های مرسوم در زمانه خود را نیز بدان می افزایند .

طبقه سوم : مفاهیم و معانی جزیی و جزیی تر و نیز منهاج و شریعتی است که یاران و پیروان درجه اول پیامبران ( در اسلام صحابی و تابعین ) بنا بر سنت پیامبر به بسط و گسترش آن ، البته با نگاه خاص خود ، می پردازند .

طبقه چهارم :  مفاهیم و منهجی است که پیروان  دور از زمان پیامبر و در واقع صنف روحانی  با بهره گیری از سنت نبوی و سنت یاران و پیروان درجه اول بسط و توسعه می دهند و گاه منافع صنفی خود را نیز بدان می افزایند ، اینها معمولا تفکرات کلاسیک دینی را تولید می کنند . 

طبقه پنجم : علمای زنده در هر عصر و مصری که مانند طبقات دیگر چشم از جهان فرو نبسته اند و در شرایطی مشابه با باقی مردم زندگی می کنند و بر اساس سنت و اجماع و شرایط زمان حکم می کنند .

طبقه ششم :  از آنجا که دین معمولا به دست دینداران زمانی می رسد که به شدت مشبع و فربه و نیز آماسیده شده است لذا هر دینداری معمولا آن بخش هایی از دین را اخذ می کند و یا بر آن تکیه و تاکید می کند که با روحیات شخصی و ویژگی های فردی وی و نیز نیازهای وجودی او  تناسب بیشتری داشته باشد . مثلا عده ای که درون گرا ترند از توصیه های دین به عزلت گزینی و پرهیز از جماعت استقبال می کنند ؛ گروهی که برون گرایند و اهل اجتماع اند به تاکیدات دین بر حشر و نشر با خلق الله اقبال می کنند . گروهی که علم دوستند از علم دوستی دین خوششان می آید و گروهی که ثروت طلبند سراغ آن بخشی می روند که در فضیلت کسب مال و ثروت است و...  .

این طبقه مقام رنگارنگی دین است .

دین در واقع در مقام تشبیه همانند گوله برف کوچکی می مانند ، که در واقع همان لب لباب ثابت الهی دین است ، که از قله خداوندگار بر ذهن و زبان پیامبر و به واسطه پیامبر ، بر پیروان وی جاری می شود و نرم نرم به بهمنی بزرگ تبدیل می شود و به دست انسان ها در نسل های بعد می رسد .

به هر روی برای شناخت هر دینی ، ناچاریم که به این شش طبقه دین توجه جدی نماییم . تا حقیقت امر بر ما روشن گردد.

  بنابراین تنها در بعد منهاج و شریعت می توان از کارآمدتر بودن و کارگشا تر بودن و به وجود مردم نفع بخش تر بودن یا برعکس کم کارآمدی یا یا به وجود مردم کمتر نفع بخش بودن ، و در نتیجه فضیلت  بیشتر یا کمتر یک دین به نسبت ادیان دیگر سخن گفت ولی در گوهردین ، چنین سخنانی روا نباشد. در اینجا تاکید مطلبی که پیش تر نیز گفتیم ضروری است و آن اینکه در فرهنگ خداوند ِقرآن اساسا معیار سنجش راست از دروغ و حقیقت از باطل ، چیزی نیست جز همین سودمندی و نفع بخشی به وجود مردم :  « کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد : خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.»

در واقع قرآن هر آن چه را که برای مردم نفع بخش باشد ماندنی می شمرد و در نتیجه آن را حق و راست می شمرد و هر آن چه را که برای مردم سود و نفعی نداشته باشد و یا دیگر نفع بخشی و کارآییش را از دست داده باشد باطل و ناماندنی می داند .( البته اینکه معیار حق و باطل سودمندی آن است درست است اما اینکه معیار خود سودمندی چیست و سود را باید اخروی محاسبه کرد یا دنیوی یا هر دو خود نیاز به تامل و تفکر بیشتری دارد . اما آنچه از سیاق آیه به دست می آید این است که حداقل در اینجا بیشتر سود دنیوی و مادی و روزمره زندگی منظور است والله اعلم  ).

این معیار سودمندی و ضررمندی در نظر قرآن به حدی اهمیت دارد که زمانی که می خواهد گروهی را به دلیل شرک ورزی ملامت کند به آن ها چنین خطاب می کند : « وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُکَ وَ لا يَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمينَ  آیه 106 سوره یونس : و به جای خدا چیزی را که سود و زیانی به تو نمی رساند مخوان که اگر چنین کنی، ق :

در واقع عمل جای خود را به علم داد و این یکی از بلاهایی بود که بر سر مسلمین آمد در حالی که عمل در منطق قرآن ملاک انسانیت است نه علم « الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا  وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ.. آیه 2 سوره ملک : همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان عمل نيكو تری دارید ، و اوست ارجمند آمرزنده » .

البته جا دارد در پایان این بخش که سخن از دین به میان آوردیم نیز بگوییم دین برای اینکه نافع باشد و در نتیجه حق باشد باید به وجود مردم  اضافه شود . به دیگر بیان دین نباید شخصیت و اصالت مردم را ذوب کند و در خود استحاله نماید بلکه باید با حفظ استقلال و اصالت شخصیت به آنها چیز دیگری و چیز زیادتری بیافزاید.

نگاهی به وجه جمالی و وجه جلالی دین :

هر چه در جهان هست ، دو وجه دارد : وجه جمالی و وجه جلالی . هیچ چیز در هستی نیست که تنها یک وجه داشته باشد . در واقع وجه جمالی همان وجه جلالی است که رویش به ماست و وجه جلالی همان وجه جمالی است که پشتش به ماست . البته وجه جلالی در اموری ممکن است جلالی تر باشد و وجه جمالی نیز ممکن است در برخی امور جمالی تر ولیکن هیچ چیز فارغ از این دو وجه فعلا نیست . ( آیا می شود زمانه ای که وجه جمالی و جلالی با هم یکی شوند و وجه اعظم شکل بگیرد ؟! )

 همچنین باید توجه داشت  برخی چیزها وجه جمالیشان زمانی غالب می شود و برخی چیزها وجه جلالیشان . ولی با تغییر زمان دوباره جای دو وجه جابجا می شود .

دین نیز وجهی جمالی دارد و وجهی جلالی . ما در ادامه ابتدا از وجه جمالی دین و آنگاه از وجه جلالی آن سخن به میان می آوریم .

چهره های  وجه جمالی دین ،  عبارتند از :

1-دین به دلیل آنکه معمولا نظام معنایی منسجم ، یکدست و روشنی ارائه می دهد ، لذا موجب می شود پیروان آن از آرامش و معنامندی و هدفمندی بیشتری برخوردار باشند .         

2-دین به دلیل اینکه انسان را به نیرویی بی انتها که قادر است همه محدودیت ها و موانع موجود را بی کمترین مرارت ، رفع نماید ، متصل می سازد ؛ زین سبب از نومیدی و یاس و همچنین هراس و ترس مردم می کاهد.

3- دین از آنجا که به مکافات عمل قائل است و بیان می کند که اگرکسی خوبی کند ، پاداش می گیرد و اگر بدی نماید کیفر می بیند ، لذا بهترین ضامن اخلاق است ( اخلاقی مانند : ایثارگری ، انفاق به فقیران و درماندگان ، گذشت کردن از بدی های دیگران ، خانواده دوستی و... )

4-دین از آنجا که در مسایل جنسی سخت گیر است ، یکی از محکم ترین پشتوانه های سلامت جنسی و مانع محکمی در برابر آوارگی عاطفی و اعتیاد به سکس و سکر و هرزگی و بی بند و باری جنسی و عادت شدن تجاوزگری های جنسی و تبدیل انسان به " ماشین سکس "  است .

5- دین از آنجا که با ولنگاری جنسی مخالف است و نیز چون بر نقش محوری و بنیادین پدر به مثابه خداوندگار خانه و خانواده ، تاکید دارد بزرگترین حافظ نهاد خانواده و روابط نزدیک ِعاطفی و دوستانه موجود در آن است .

6- دین به دلیل آنکه به پیروان خود منظومه فکری و نظام معرفتی - معنایی مشترکی می بخشد نقش بارزی در انسجام گروهی و اجتماعی دارد . اگر چه این نقش در جوامع سنتی سطوت بیشتری داشت ولی باید پذیرفت که همچنان نیز بی اثر نیست .

7- دین بزرگترین نیرویی است که می تواند به انسان جهت روح سازی و جان پروری و در نتیجه بی مرگی و جاودانگی کمک کند .

و اما چهره های وجه جلالی دین ، که عبارتند از :

1-دین از آنجا که پیرو متون مقدس ثابت و کهن و معمولا پر دعوی و مغرور و نقد ناپذیر است ، مانعی جدی برای پیشرفت علم و دانش جدید ، که ذاتا پر تحرک ، سیال و چالشگر است ، می باشد. ( اگر چه دینداران با علم کردن پرچم تاویل می کوشند نیاز بنیادین خود که همانا  " اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص " و یا  به زبان ساده تر نیاز به داشتن ارتباط با دیگران به منظور متفاوت بودن و متمایز بودن است را از راه تاویل آیات جبران کنند اما طبیعی است که ایشان نمی توانند مانند افرادی که خارج از دین هستند نیاز به تشخص شاکله خود را آزادانه ارضا کنند ).

2- دین از آنجا که انسان ها را به دو دسته مومن و کافر و نیز مومن و مومن تر تقسیم می کند ، علاوه بر ایجاد احساس غرور و خودبرتر بینی  برای عده ای ، موجبات ایجاد خشونت و کینه مقدس میان انسان ها را  فراهم می آورد .

3- دین از آنجا که برخی خشونت های مقدس را مجاز می شمرد ، لذا موجب می شود که عده ای بتوانند به بهانه دین و با پوشش دین ، بیش از آنکه دین گفته یا در جایی که دین نگفته ، به عداوت با دیگر انسان ها برخاسته و به کین کشی و عقده گشایی شخصی بپردازند .

4- دین از آنجا که با روابط نامشروع جنسی مخالف است و انسان نیز ذاتا پست و هوس پرست و لذت جوست ، لذا همین امر موجبات ناخرسندی و سرخوردگی روحی- روانی انسان را فراهم می آورد ، اساسا از آنجا که دین با گناه مخالف است و بسیار " نه " می گوید ، خود این مخالفت ها و نه گفتن ها ، موجب کم نشاطی ، دلمردگی و افسردگی مردم می شود.

5- دین از آنجا که معمولا خدا محور است و پدر را معادل خدا در خانواده  می شمرد ، لذا معمولا  روی چندان خوشی به زنان نشان نمی دهد و موجب ایجاد محدودیت برای زنان ، بیش از مردان ، می شود.

6- دین معمولا با هنر و فلسفه و مسایلی این چنینی ، به بهانه غفلت زا بودن آنان و یا گمراه کننده بودن آنان و یا لهو و لعب و بیهوده بودن آنان ، رابطه خوبی ندارد و لذا اگر به طور کامل آنها را طرد نکند ، به شدت آنها را محدود می کند  و می کوشد به هر طریقی که هست آنها را خادم خود کند .

7-دین از آنجا که از لحاظ آسمانی خدامحور و از لحاظ زمینی خانواده محور است ، مانعی جدی برای شکل گیری فردیت و تشخص فردی است. و باید دانست که به وجود نیامدن فردیت و شخصیت مستقل انسانی ، از اصلی ترین موجبات فلاکت و عقب ماندگی است .

8- دین از آنجا که خدا محور است و انسان محور نیست لذا به نزد آن ، کرامت و منزلتی که انسان در تفکر اومانیستی دارد ندارد . به تبع آن در جوامع دینی و نیز حکومت های دینی نیز انسان ها منزلت و مرتبتی ، که هم نوعان ایشان در حکومت های غیر دینی دارند ، ندارند و خودشان نیز در جامعه برای یکدیگر چنان شانی قایل نیستند .

9-دین از آنجا که احتیاج به پاسدار دارد  ، یا به عده ای مجال می دهد که خود را پاسدار دین گردانند ، لذا همین امر موجب می شود گروهی به نام روحانیون به وجود آیند ، روحانیون معمولا قدرت طلب ، خودکامه و جاه جو ،  معمولا حسود و تمامیت خواه و نیز دارای تعصب شدید صنفی می باشند . که همین امر ، یکی از عوامل تنش زا و نشاط زدا در جامعه است . البته روحانیون ، از آنجا که از دین ارتزاق می کنند و کار مولد انجام نمی دهند معمولا از نظر مالی وابسته به دیگر اقشار جامعه هستند و از این راه تا حدودی موجب فشار مالی بر دیگر اقشار می شوند .

10- دین توجه اصلیش به روح سازی و آخرت و جاودانگی است و معمولا به این دنیا کم توجهی می کند ؛ به تبع آن دین داران نیز به دنیا کم توجهی می کنند . در واقع دین داران آن شور و نشاط کافی برای آبادی دنیا ، که لازمه آن گناه و معصیت و حتی ظلم و جور است ، را ندارند . از همین رو دنیایی که دینداران دارند به نسبت دنیای بی دینانان ویران تر و خراب تر است .

به هر روی دین نیز همان گونه که گفته آمد همانند همه چیز در این عالم  ، وجهی جلالی دارد و وجهی جمالی . اما پرسش اینجاست که آیا می توان این دو وجه را به یک وجه اعلا و وجه اعظم بدل کرد ؟  این پرسشی است که چه بسا آیندگان بدان جواب خواهند داد و البته به نظر ما اگر علمای اسلام نیز خود با توجه به شرایط جدید پرچمدار اصلاحات درون دینی و ایجاد تغییرات درون زا در فروع با حفظ اصول اساسی اسلام باشند ( که همانطور که گفتیم با اجتهاد مدام منتقدانه ، منتقد به دو سو : به فتاوای سلف صالح در فروع و به وضعیت امروز جامعه در اصول و ایجاد فقه سهل و  سیال که متکی بر دو منبع قرآن و عقل باشد ، میسر خواهد بود ) با این تدبیر است که پیش از آنکه اسلام به سرنوشت مسیحیت دچار شود ، با اصلاحات درونی می توانند ضمن تضمین پیشرفت مادی و مدرن کشور از فروافتادن جامعه در بحران های دنیای مدرن نیز جلوگیری کنند ( دنیای مدرن حاصل اصلاح تحمیلی از برون دین است و نه اصلاحات درون زا  ) مهمترین این بحران ها ، نیهیلیست و بی معنایی و ولنگاری اخلاقی است که نتیجه قهری اصلاح  برون دینی مسیحیت است و ان شاء الله ما مسلمانان با اصلاح درون زا از افتادن در ورطه بحران معنا و بی اخلاقی ممانعت به عمل آوریم . 

 

 

 

بسمه تعالی

35-نگاهی به تکامل تاریخ از دیدگاه قرآن و حدیث

رضا مهریزی

کارشناس الهیات و معارف اسلامی

 

 

صدر سخن :

در غرب مساله تکامل تاریخ و جامعه در دوران جدید مورد توجه قرار گرفته است .  شاید اولین فیلسوفی که به طور نظام مند به طرح تکامل تاریخ پرداخت هگل فیلسوف آلمانی بود بعدها مارکس این نظر ایده آلیستی هگل را زیر رو رو کرد و به شکل ماتریالیستی مطرح کرد .اما متاسفانه در جهان اسلام این مساله تا جایی که می دانیم چندان مورد اعتنا نبوده است و این از بزرگترین ضعفهای مسلمین است که به حرکت و تکاپو و پیشرفت تاریخ اعتقادی ندارند و متاسفانه از دل همین اندیشه است که تفکرات سلفی گری و واپس گرایانه بیرون می آید.  ما در این جستار می کوشیم مساله تکامل تاریخ را از دیدگاه قرآن و حدیث بررسی کنیم .

 

اصل سخن

 الف ) منظور از تکامل تاریخ و تمدن هم بعد مادی است و هم بعد معنوی  :

منظور از پیش آمدن و ارتقا این است که همه چیز یک تمدن  اعم از ابعاد مادی یعنی عالم برون گوهر آدمی و ابعاد معنوی یعنی عالم درون گوهر آدمی ، آباد شود و بهبود یابد و بهتر شود و اتساع و اشتداد بیابد . باید بدانیم هم عالم برون گوهر آدمی و هم عالم درون گوهر آدمی بدترین عالم های ممکن است و در حالت طبیعی ، ویران و خراب و فاسد است و از آن بدتر متصور نیست . و وظیفه و رسالت آدمی و هدف از آفرینش او ، آنست که این دو عالم ویرانه و کثیف و بدترین را ، آباد و بهترین کند و هر چه این دو عالم را آبادتر کند ، بر مرتبه انسانیت او افزوده می شود . البته این را بگوییم که غالبا منظور از تکامل و فراز شدن تمدن در امور مادی و برون گوهر مثل علم و هنر و فلسفه و تکنولوژی برای همگان روشن و کاملا قابل فهم است چرا که بشر در این امور توانسته جهان ویران را تا حدودی آباد گرداند و بدترین عالم ممکن را کمی بهتر گرداند . ولی در خصوص اینکه امور معنوی و درون گوهر مثل ایمان و پرهیزگاری و جاودانگی نیز با گذشت زمان تکامل یافته و منزه تر و بی غل و غش تر شده و پالوده تر شده است ؛ کسی آن را نمی پذیرد و معمولا افراد نسبت به ایمان دیدی گذشته گرا دارند و ایمان ناب را مخصوص سلف صالح می دانند . در حالیکه حقیقت اینست که هم علم و هم  ایمان هر چقدر زمان گذشته و فراز آمدیم اینها نیز فراز تر گشته اند و اساسا تکامل تاریخ بی تکامل ایمان معنای درست و کاملی نخواهد داشت .

آیه 106 سوره بقره به مساله تکامل بشری اشارتی دارد :

«مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

ترجمه :  « هر آیه و نشانه ای را  نسخ یا متروک می کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم آیا نمی دانستی که خداوند بر هر چیز تواناست ».

از آنجا که کلیت عالم و نیز اجزای عالم ، اعم از تک تک افراد انسان و نیز تمامی اشیاء و نیز تمام امور حقیقی و اعتباری مثل : انسانهای مختلف ، خانواده های متفاوت ، جامعه های مختلف و تمدن های گوناگون ، نشانه و آیه و اسم خداست و جهان سراسر پر از  آیه ها و اسم های خداست ؛ می توان با استفاده از آیه بالا حدس زد که هر چیزی که از این عالم نسخ می شود و یا در واقع نابود می شود ، چیزی بهتر و فرازتر از آن یا حداقل مثل آن توسط خدا آورده می شود و این نزدیک به همان مفهومی است که ما از تکامل تاریخ در نظر داریم .

علاوه بر آیه بالا از آیه 48 زخرف نیز می توان مفهوم تکامل تاریخ را استنباط کرد :

« وَمَانُرِيهِمْ‌مِنْ‌آيَةٍإِلاَّهِيَ‌أَکْبَرُمِنْ‌أُخْتِهَاوَأَخَذْنَاهُمْ‌بِالْعَذَابِ‌لَعَلَّهُمْ‌يَرْجِعُونَ‌»

.ترجمه :  ما هیچ آیه ای به آنان نشان نمی دادیم مگر اینکه از دیگری بزرگتر بود و آنها را به انواع عذاب گرفتیم شاید بازگردند .»

از آنجا که تک تک انسانها و تاریخ و جامعه و تمامی تمدن های بشری یک سر آیتی از آیات و اسمی از اسمای خداست از این آیه هم می توان تکامل تاریخ را فهمید .

 در زیر ما احادیثی را می آوریم که به همین تکامل تاریخ و به تبع آن تکامل ایمان اشاره دارند ( همانطور که گفتیم تقریبا همگان به تکامل و ترقی مادی و برون گوهر آدمی باور دارند ولی گروهی به تعالی و تکامل معنوی و درون گوهر باور ندارند ، که ما در ادامه روایاتی در خصوص تکامل و تعالی معنوی نیز می آوریم ) :

عُلَماءُ اُمَّتی أفضَلُ مِن أنبِیاءِ بَنی إسرائیل  : دانشمندان امت من از پیامبران بنی اسراییل برترند . ( باید توجه داشت همانطور که هر پیامبراولوالعزمی نسبت به پیامبر پیش از خود برتری ایمانی دارد پس از پیامبر اسلام نیز چنین است و حتی می توان گفت پیروان پیامبر اسلام نیز گاه بر خود ایشان فضیلت دارند ) .

ـ سُئل‌ علي‌ بن‌ الحسين عليه السلام عن‌ التوحيد، فقال‌: ان‌ الله‌ تعالي‌ علم‌ انه‌ يكون‌ في‌ اخرالزمان‌ اقوام‌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ تعالي‌: «قل‌ هو الله‌ احد، الله‌ الصمد» و الايات‌ من‌ سورة الحديد الي‌ قوله‌: و هو عليم‌ٌ بگوهرالصدور، فمن‌ رام‌ ماوراء ذلك‌ فقد هلك

از امام‌ سجاد عليه السلام درباره توحيد پرسيده‌ شد، حضرت‌ فرمود: خداوند دانست‌ كه‌ در آخرالزمان‌ گروه‌هايي‌ اهل‌ تعمق‌ يافت‌ خواهند شد، لذا سوره‌ توحيد و آياتي‌ از سوره‌ حديد را [آيات‌ 1 تا 6] نازل‌ فرمود؛ حال‌ هر كس‌ در پي‌فهم‌ فراتر از اين‌ آيات‌ بر آيد، نابود خواهد شد.

عن ابی عبدالله قال : قال رسول الله : سيأتي قوم من بعدكم ، الرجل الواحد منهم له أجر خمسين منكم ، قالوا : يا رسول الله نحن كنا معك ببدر وأحد وحنين ونزل فينا القرآن ، فقال : إنكم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم "

از امام صادق ( ع ) نقل شده است که فرمود : پيامبر ( ص ) فرمود : قوم و گروهى بعد از شما خواهند آمد ، كه اجر و پاداش يك مرد آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر باشد . گفتند : اى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) ما در ( جنگ ) بدر و احد و حنين با شما بوديم و قرآن در زمان وميان ما نازل شد . حضرت در پاسخ فرمود : اگر به اندازه آنها بار تكاليف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمىكنيد و مانند آنها صبر نداريد.

در شرح احوال روزهای پایانی عمر مبارک پیامبر اسلام نیز آمده است :

وقبل الوفاة بـ 9 أيام نزلت آخر آية من القرآن 

(281 بقره  واتقوا يوما ترجعون فيه إلي الله ثم توفي كل نفس ما كسبت وهم لا يظلمون) ..

وبدأ الوجع يظهر علي الرسول صلى الله عليه وسلم

فقال : أريد أن أزور شهداء .

فذهب إلي شهداء أحد ووقف علي قبور الشهداء

 و قال : السلام علیکم یا شهداء احد ، انتم السابقون و انا ان شاء الله بکم لاحقون و انی ان شاء الله بکم لاحق .

وأثناء رجوعه من الزيارة بكي رسول الله صلى الله عليه وسلم

 قالوا : ما يبكيك يا رسول الله ؟

اشتقت إلي إخواني قال :

یا رسول الله ؟  أولسنا إخوانك قالوا :

قال : لا انتم اصحابی ، اما اخوانی فقوم یاتون من بعدی یومنون بی و لا یرونی .

اللهم انا نسالک آن نکون منهم  : 9  روز پیش از رحلت پیامبر ، آخرین آیه قرآن نازل شد

« و از روزی بپرهیزید که در آن روز ، شما را به سوی خدا بازمی گردانند سپس به هر کس ، آنچه انجام داده ، به طور کامل باز پس داده می شود ، و به آنها ستم نخواهد شد 281 بقره » . 

و آثار درد بر پیامبر خدا هویدا گشت . پس فرمودند : که می خواهم به زیارت شهدای احد بروم .

پس به سوی مزار شهدای احد رفتند و کنار قبورشان ایستادند و فرمودند : سلام بر شما باد . شمایی که بر ما پیشی گرفتید و ما هم ان شا الله به شما می پیوندیم و من هم ان شا الله به شما می پیوندم .

به هنگام بازگشت از زیارت شهدا پیامبر خدا گریستند .

از ایشان پرسیدند : ای پیامبر خدا چرا می گریید ؟

ایشان فرمود : از اشتیاق دیدار برادرانم

گفتند : مگر ما بردرانتان نیستیم یا رسول الله ؟

پیامبر فرمود : نه شما یاران من هستید ولیک برادرانم گروهی هستند که پس از من می آیند و بی آمکه مرا دیده باشند به من ایمان می آورند .

{ و سپس فرمودند } خداوندگارا از تو درخواست می کنیم که ما را از شمار ایشان بشمار.

در حدیث دیگری هست که :

 قال الصادق علیه السلام  :  « الْعِلْمُ‏ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً » .

امام صادق علم و دانش بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز به آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد، آن را بین مردم نشر و گسترش می‌دهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و مجموع بیست و هفت حرف را در میان مردم منتشر می‌سازد » .

در حدیثی دیگری نیز از امام صادق ، به عنوان نماد کامل ایمان در زمان خودش ،  نقل است که در مورد حضرت صاحب الزمان ، به مثابه نماد اتم و اکمل ایمان در آخر الزمان ، فرمودند :

« قال لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی  : اگر ایشان را درک می کردم در طول زندگی ام حتما به او خدمت می کردم ».

بنابراین علی رغم این تصور که ایمان واقعی در میان گذشتگان و به اصطلاح سلف صالح بوده است می بینیم که ایمان واقعی در میان آیندگان و خلف اصلح خواهد بود . چرا که هر چه زمان جلوتر آمده و والاتر گشته است ایمان و مومنان نیز از شوائب و ناخالصی ها پاک تر شده اند . آیا ایمان مومنان در عصر معصیت و غلیان شهوت و ماهواره و اینترنت و فیلم های پورن و انواع و اقسام وسایل گناه و معصیت و شهوت محکم تر است یا ایمان صحابی ساده دلی که در معرض هیچ کدام از این آلودگی هایی نبودند ؟! آیا ایمان مومنان در عصری که بسیاری از پیش فرض های دینی با نظریات علمی متزلزل یا ویران شده است آسان تر است یا ایمان صحابی بی اطلاع و کم سوادی که در عصر جهالت و بی خبری می زیستند و هیچ سخنی از چنین چیزهایی نبود ؟!

ایمان هرچه والاتر آمده ناب تر و ایمان تر شده ( همچنان که کفر نیز هر چه جلوتر آمده ناب تر و کفر تر شده است ) امروز بسیاری از ابهامات و موهومات به ضرر دین و ایمان کهنه ، روشن گشته و همین امر موجب شده روز به روز از شمار مومنان هم کاسته شده است . این مرحله چونان سیر مرغان است به سوی سیمرغ که در هر قدمی مرغی پا پس کشیده است و تا رسیدن به حضرت سیمرغ راهی دراز مانده است .

به هر روی ایمان روز به روز از خرافات و موهومات کهنه مبرا تر می شود. ایمان کهنه در حال پوست انداختن است و ایمانی نو و بی خرافه در حال متولد شدن است که بسیاری از مومنان کهنه تاب آن را ندارند .

به هر روی مومنان هرچه بیشتر به سوی حضرت سیمرغ پر می کشند زبده تر و شایسته تر و زیباتر می شوند و حقیقتا اینها خلف اصلحند .

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ 105 سوره انبیا : و به حقیقت ، در زبور  و پس از تورات ، نوشتیم که زمین را  بندگان شایسته من به ارث خواهند برد.

جالب آنکه در آیه قرآن نفرمود : بنده شایسته من وارث زمین خواهد شد . بلکه فرمود بندگان شایسته من .

ب ) پایان تاریخ :  

در منظری که ما از آن به تاریخ بشر می نگریم ، چهار تمدن به عنوان تمدن های اصلی و محوری و دامنه دار تاریخ شمرده می شوند ( پیش از این چهار تمدن نیز تمدن های کوچکی بودند که در شمار تمدن های بزرگ و محوری محسوب نمی شوند این تمدن ها از آنجا که آنچه می پرستیدن مظاهر طبیعت بود ، اغلب مظهر اسما جلالی خدا بودند ) این چهار تمدن ، عبارتند از  : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- تاثیرگزاری فزونتر بر تمدنهای و ملتهای دیگرِ همزمان .6- مدت زمان طولانی ترِ اقتدار و شکوفایی. 7- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ حتی بعد از دوران شکوفایی. بر اساس همین معیار هاست که ما تمدن هایی مثل چین و هند و مصر و ... در زمره این چهار تمدن محوری قرار ندادیم ).

به هر ترتیب ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار كه تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ، ( البته پیش از تمدن ایران هخامنشی نیز تمدن های کوچکی بودند که یا مظهر اسم جلالی بودند یا مظهر اسم جمالی ، اما نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تمدن ایران هخامنشی است ).

در هر حال تمدن ایران هخامنشی نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار است ؛ تمدنی که زاده نكاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و نیز تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم در این تمدن به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) .  پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ كه حاصل نكاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به كاسموس ناسوتی " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور و نیز تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر ،  ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ). سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است كه فرزند نكاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) . پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است كه مولود نكاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور ، تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر  ، ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ).

 و سرانجام پس از این چهار تمدن که مظاهر اسمای جلالی و جمالی حق بوده اند ( باید توجه داشت فروزه ها و ویژگی هایی که برای دو نوع تمدن جمالی و جلالی بر شمردیم در مظاهر ابتدایی ، به شکل بسیار بدوی و کمرنگ وجود دارند ولی با این حال  به هم شبیه و نزدیک هم هستند که بذر و زمینه تفاوت در آنها وجود دارد ، اما در مظاهر پیش آمده این تفاوتها  بسیار پر رنگ و پیشرفته و برآمده می شوند و بسیار قوی تر از مظاهر ابتدایی ظهور می یابند ) . در هر روی در پنجمین خان ، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن كه افراخته ترین و افروخته ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می كند.

( البته ظهور این تمدن پایانی ، بسته به اراده خلق و حق دارد که اراده حق و خلق در طول یکدیگرند و تا خلق نخواهد خدا نیز به طور تکوینی نخواهد خواست ، هر چند به طور تشریعی بخواهد « إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما  بِأَنْفُسِهِم. آیه 11 سوره رعد » و خود اراده خلق نیز برآمده از ترکیب هفت عامل است : نوع هبوطگاه ، ویژگیهای بدنی ، عقل ، عقده ، تجربه حسی ، عاطفه و شهود ؛ در واقع ترکیب این 7 عامل می شود اراده خلق که این اراده ابتدا در خیل خیال متخیل می شود و آنگاه بروز می یابد و به همین جهت پیش بینی کردن اراده و عمل خلق بسیار دشوار است . به هر روی تا خلق اراده نکند ، حق هم اراده تکوینی نمی کند و تمدن جدید ظهور نمی یابد . هر چند اراده تشریعی حق بر ظهور چنین تمدنی و کمال بشر در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات است )  .

در هر حال این تمدن مولود نهایی رقابت ها و سپس نكاح های متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسمای ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی كرد . در واقع حرکت روی به افراز شدن و فروزان گشتن گیو مردم ، در دو سوآیات انفسی و آفاقی ، به هم می رسند و چنین می شود که مردم افراخته و افروخته و تمدن افراخته و افروخته دوشادوش هم پا به هستی می گذارند و این تحقق همان وعده قرآنی است که فرمود : « سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ . 53 سوره فصلت ».

در این تمدن ، گیو مردمی ژرف ترین و بی کران ترین و بدیع ترین و نو ترین ایجاد نمایی ، البته به طور هم عرض و هم ارز ، در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات ، را می کند و به این ترتیب از فساد نسیان سراسر نفس و فراموشی تمام خویشتن خویش ، که موجب درد از همه ی خود ، بیگانگی و رنج بردن از استضعافی که ناشی از تحت تسلط اسمای تک بعدی و ناقص و نا اعظم بودن است ، و گیو مردمی در کل تاریخِ بدان مبتلا بوده ، نجات می یابد . « وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ . 5 سوره قصص » این آخرین خان تمدن بشری است که  ان شا الله گیو مردمی را وارد مرحله نهایی تكامل ، که نوروز حقیقی بشریت است ، می كند و زمین را به نور خدا روشن خواهد كرد ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر ) تمدنی كه آن را می توان " تمدن اشراق " نامید ...

حاصل سخن :

انقلاب اسلامی بهمن ایران که محصول پیوند ایران و اسلام ( اسلام به عنوان آخرین حد تکامل ادیان ابراهیمی منظور نظر است که اثر ارزش های اخلاقی و معنوی ادیان ابراهیمی در دل آن مکنون است ) و مدرنیته غربی است و در پی ایجادنمایی روزافزون و آزادانه ، در هر دو عالم درون گوهر و برون گوهر و پرهیز از برتری دادن یکی بر دیگری ، است ؛  را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و دیباچه ای بر ظهور تمدن اشراق که ، تمدن کامل و کاملترین تمدنها و مظهر اسم اعظم خداست ، تلقی کرد. ( البته منظور از کامل چه در اصطلاح " مردمی کامل" و چه در اصطلاح " تمدن کامل"  این است که : اولا آن چیز و آن کس از مراحل ابتدایی و متوسطِ حرکتِ خود گذشته و به مرحله قابل قبولی از کمال و تعالی رسیده است و دوما آنکه وی راه و راهبرد راستین را برای تکامل بیشتر  شناخته است . و روشن است که این سخن ، به معنای انسداد راهِ اکمل شدن نیست ، چرا که اساسا تا مردم بر زمین می زید ، تکامل وجود دارد ).  به هر روی با برقراری تمدن کامل است که مولود تمدن کامل که انسان کامل است از دل آن تمدن کامل ظهور خواهد کرد . ابرمردی کامل که منجی نوید داده شده و موعود ادیان و تتمه دور زمان است و همگان چشم به راه او داشتند و او که خود مولود تمدن کامل است می تواند مولد تمدنی کاملتر نیز می شود و بدین ترتیب تاریخ مردم به پایان خواهد رسید.

نکته پایانی آنکه مسلمانان باید از این پس ، کعبه آمال خود را در آینده ببینند نه در گذشته و دست از افکار سلفی گرایانه بردارند و چشم به آینده بدوزند و نسبت به آینده نوستالژی داشته باشند و نه گذشته . انسان فرزند فرداست و نه فرزند دیروز  و باید دانست که  آینده هر چه باشد قطعا از گذشته بهتر است و این بهتری هم از لحاظ مادی است و هم از لحاظ معنوی .

دو شنبه 21 اسفند 1402برچسب:, :: 10:48 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

حقیقتا چه نامی زیبا تر و زیبنده تر از "دریک" که یادآور روزگار آقایی و سروری ملت ایران بر جهانیان است و اگر کهن ترین واحدهای پول در جهان نباشد، بی شک یکی از کهن ترین آن ها است. ( دریک همانطور که دیدیم طبق نظر اکثر زبان شناسان معنای زرین و طلایی را می دهد و ربطی به نام کسی ندارد ) قطعا دولت و ملت ایران با اینکار تاریخی و بزرگ، قدمت و قدرت فرهنگ و تاریخ و اندیشه ایرانی را به رخ جهانیان می کشند و قطعا این کاری خواهد بود که آیندگان ما را به خاطر انجام آن خواهند ستود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داخلی صفحه سیاسی و امنیتی آرشيو گزارش

 

۱

 

توصيه مطلب

 

 

 

 

  • چهارشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۳
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱,۳۹۹

16-مراحل یا سبک های زندگی از نظر کی یرکگارد

 

در این مقاله ابتدا شمه ای از زندگانی کی یر کگارد مطرح شده سپس مراحل یا سبک های زندگی از دیدگاه وی ارائه می شود

سورن کیرکگارد در ۱۸۱۳ در کپنهاگ دانمارک متولد شد.پدرش در ابتدا چوپانی تهی دست بود او که فردی مذهبی بود روزی زبان به اعتراض گشود و آنچه را که توانست نثار خدایش کرد پس از ان واقعه او به حرفه تجارت منسوجات پرداخت و پس از مدتی ثروت فراوان یافت. اما دیری نپاید که فرزندان او یکی یکی از بین رفتند و از هفت فرزند او فقط دونفر باقی ماندن . پدر این امر را خشم خدا میدانست و به پادافره گناهاش تصمیم گرفت سورن را یک خدا دان کند.لذا سورن در۱۸۳۰ در رشته الهیات وارد دانشگاه کپنهاگ شد اما دیری نپاید که متوجه فلسفه شد و فلسفه هگل او را شیفته خود کرد ؛اما بعدها معتقد شد که هگل کاخی (نظام فلسفی) محکمی را بنا کرده‌است که خود هگل در آن جایی ندارد . لذا به جرگه منتقدان فلسفه هگل پیوست .

یکبار در دوره دانشجویی به روسپی خانه ای رفت که تنها تجربه جنسی او در زندگی محسوب می شود ولی سر خورده و با خاطره ای بد از انجا گریخت.در بهار سال۱۸۳۶ کیرکگارد دچار بحران نومیدی شد و مدت دو سال طول کشید تا به حالت عادی و طبیعی برگردد. در سال۱۸۳۸ پدر را از دست داد و ارث نسبتا قابل توجهی به وی رسید . همین امر کمک کرد که او راحت تر به مسائل فلسفه بپردازد.در ۱۸۳۹ و در سن ۲۶ سالگی با دختری هفده ساله از خانواده نجبا دانمارک به نام رژین اولسن اشنا شد . این دو بزودی با هم نامزدی کردن ولی۲ روز پس از نامزدی کیرکگارد به این نتیجه رسید که اشتباه کرده و حلقه را به او پس داد.کیرکگور پس از بهم زدن نامزدی اش ، به آلمان رفت و یکسال در برلین اقامت گزید.

وی در۱۸۴۲ به کپنهاگ برگشت و کتاب " یا این یا ان .پاره ای از زندگی " را منتشر کرد.

در سال ۱۸۴۲ترس و لرز را منتشر کرد. کتابی که بنا به گفته خودش برای جاودان کردن نامش کافی بود . .

عشق رژین همچنان در دل کیرکگارد زنده بود و هر یکشنبه او را در کلیسا می دید هر چند که صحبتی ما بین ان دو ردو بدل نمی شد.

چندی بعد نیز رژین ازدواج کرد در اوریل سال ۱۸۵۵ رژین و شوهرش قرار بود از کپنهاگ بروند در این بین رژین با کیرکگارد برخورد داشت و بعد از ۱۴ سال با همدیگر به صحبت پرداختنند.۷ ماه پس از سفر رژین یعنی در ۱۱ نوامبر ۱۸۵۵ کیر کگارد بر اٍثر ضعف و ناتوانی در سن ۴۲ سالگی در گذشت و طبق وصیتش تمام اموالش را برای رژین گذاشت .

حال که با سبک زندگی خود کیرکگارد آشنا شدیم ، به سراغ بحث اصلی خود در این جستار یعنی انواع سبکهای زندگی از نظر کیرکگارد ، می رویم .

طبق نظر کیرکگارد در افرادبشر سه دیدگاه نسبت به زندگی و یا سه مرحله در زندگی وجود دارد :

مرحله زیباشناختی یا حسی

مرحله اخلاقی

مرحله دینی یا مذهبی

هر مرحله یک سبک مستقل است و هیچ فرمولی مراحل مختلف را به هم وصل نمی کند .انتقال از یک مرحله به مرحله دیگر به صورت پیوسته نیست و جهش وار صورت می گیرد .

مرحله زیبا شناختی یا حسی : این مرحله از حیات، حول تمایل به لذت و ارضای آنی شهوات شکل گرفته است و مربوط به افرادی می شود که در زندگی آنها دوام و ثباتی نیست و می خواهند طعم همه تجارب را بچشند و از چیزهایی که آنها را مقید و محدود می کند گریزانند . فرد در مرحله زیبا شناختی یا حسی دائماً درجستجوی تنوع و تازگی است و در حال تلاش برای دفع رنج از خودش می‌باشد، اما در نهایت با نومیدی و رنج مواجه می‌شود.

کیرکگارد نمونه و نماد این مرحله را فردی بنام " دون ژوان " معرفی میکند که دین و مذهب را کنار گذاشته و با معیار های ثابت اخلاقی و دینی به شدت به دشمنی برخواسته است .

در مرحله یا سبک اخلاقی ، برای فردی که در این مرحله است یک رشته مقررات جهانی مطرح است و او خود را مقید می داند که به این مقررات عمل کند .در سبک اخلاقی ، زندگی چیزی نیست جز یک نوع تعهد به ادای تکلیف فردی و اجتماعی . در این سبک ، فرد خود را در برابر نظام بشری مسئول می داند و برعهده خویش می داند که با تملک نفس و خویشتنداری اخلاق را بر لذت فردی مقدم بدارد . و چنین انسانی مرد تکلیف است تکلیفی که خودآزادانه و در عین وقوف کامل به مسئولیت خویش اختیار نموده است . کیرکگارد نمونه یک فرد اخلاقی را " سقراط " معرفی می کند .

در مرحله دینی یا مذهبی انسان "اصول اخلاقی" را رها می کند تا خود را کاملا و با شور و نشاطی عاشقانه وقف

خدا کند .

در این مرحله فرد خود را در ارتباطی بی واسطه با امری والا می بیند . در مرحله دینی است که در آن شخص به اراده خداوند تسلیم می‌گردد و با انجام این کار آزادی اصیل را می‌یابد . یکی از قهرمانان گذار از

مرحله اخلاقی به مرحله دینی " ابراهیم " است ،در دستوری که به ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش داده می شود ،خداوند چیزی را از ابراهیم می خواهد که از دیدگاه اخلاقی ممنوع است. در اینجاست که شخص خودش باید تصمیم بگیرد و لذات زودگذر را و یا اصول اخلاقی را بپذیرد و یا کاری مومنانه انجام دهد چنان کاری که ابراهیم شهسوار ایمان چنین کرد .

تقسیم بندی دیگری نیز از انواع سبکهای زندگی وجود دارد که ما به اختصار بیان می داریم در این تقسیم بندی زندگی به دو نوع زندگی خودآگاهانه و زندگی ناخودآگاهانه تقسیم می شود . زندگی خودآگاهانه زندگی است که فرد یک سَره خودآگاهی و علم است به تمام رفتار و گفتار و حتی پندار خود ، در زندگی خودآگاهانه غفلت جایی ندارد و فرد یک سره هوشیاری است . البته زندگی خودآگاهانه نیز به دو نوع تقسیم می شود زندگی خودآگاهانه ایمانی که بالاترین جایگاه را دارد و دیگری زندگی خود آگاهانه بی قید و شرط .

قسم دوم زندگی ناخودآگاهانه است . زندگی ناخودآگاهانه زندگی است که فرد در تصمیم گیری ها و انتخابهایش بیشتر تحت تاثیر محیط و اطرافیانش هست و در شلوغی و غوغا دیگران ، خودش را فراموش می نماید و بی آنکه حواسش به خودش باشد دست به انتخاب می زند که این نوع زندگی نیز به دو پاره تقسیم می شود : زندگی ناخودآگاهانه ایمانی و زندگی ناخودآگاهانه بی قید و شرط .

بحث درباره سبک های زندگی دراز دامن است و ما در اینجا به همین مقدار بسنده می کنیم .

رضا مهریزی

 

 

  • جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۳
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۲۷۸

17-انقلابی برای پایان تاریخ

 

در این مقاله از انقلاب بهمن مردم ایران به عنوان انقلابی برای پایان تاریخ نام برده می شود

در باب انقلاب اسلامی ایران تاکنون کتابها و مقالات متعددی به رشته نگارش درآمده است که هر کدام کوشیده اند از منظری به تبیین انقلاب پردازند . اگر چه اکثر این مقالات از چشم انداز علوم سیاسی و یا جامعه شناختی به نظاره انقلاب بهمن نشسته اند و کمتر مقاله ای کوشیده بر مبنای فلسفه تاریخ به تبیین انقلاب برخیزد. این وضعیت زمانی اندوهبار می شود که بدانیم همین اندک مقالات به نگارش درآمده هیچکدام مبتنی بر فلسفهِ تاریخ بومی و ایرانی نبوده اند و اساسا یکی از ضعف های نظریک انقلاب ما نداشتن فلسفه تاریخ مناسب و مفسر خودش می باشد. برخوردار بودن از فلسفه تاریخ زان سبب مهم است که جایگاه آن انقلاب و آن تمدنی که به تبع انقلاب بنیان نهاده خواهد شد را نسبت به دیگر تمدن های گذشته و حال روشن می سازد و این امر ، اهمیتی فوق العاده در تشخص و اصالت یافتن یک تمدن دارد .در این مقاله خواهیم کوشید جایگاه انقلاب ایران و نسبت آن با دیگر تمدن ها را بر اساس یک فلسفه ایرانی و یک فلسفه تاریخ بومی ترسیم نماییم .

در این دیدگاه ، جهان هستی از دو جهت جدا شده و مورد تتبع و تامل قرار می گیرد : یکی جهت عمودی و دیگری جهت افقی . برای توضیح جهت عمودی پیش تر لازم است که میان دو اصطلاح تفاوت نهیم و آن اصطلاح "موجود بودن" و اصطلاح "وجود داشتن" است . در این تفکر ، موجود بودن به معنای داشتن " قابلیت ایجادپذیری" تلقی می شود و وجود داشتن ، به معنای برخورداری از " قادریت ایجادنمایی" .

در این جهان نگری ، هستی از جهت عمودی به سه مرتبت تقسیم می شود : یکی مرتبت موجودیت محض است که پایین ترین مرتبت است و جماد و نبات و حیوان در آن جای می گیرند. آنان که در این مرتبت اند این ویژگی را دارند که تنها موجودند ولی وجود ندارند. یعنی صرفا در عالم هستند و ایجاد را می پذیرند بی آنکه بتوانند خود ایجادی نمایند و منشا اثری گردند. ساکنان این مرتبت اگر ایجادی هم نمایند ، بسیار ضعیف و مهم تر از آن ناخودآگاهانه است ( البته وجود داشتن نبات بیشتر از جماد است و وجود داشتن حیوان بیش از نبات است اما با این حال چون ایجادنمایی آنها نه چشمگیر است و نه خودآگاهانه با کمی اغماض آنها را در یک رتبه می نهیم. ) دیگر مرتبت که در واقع بالاترین رتبه از نظر شان و شرف است ؛ مرتبت وجودیت محض است که همانا ذات راز آمیز خداست. ذات خدا ، در عالم ، موجود نیست یعنی قابلیت ایجادپذیری ندارد بلکه فقط وجود دارد یعنی تنها می توانند ایجاد نماید و منشا اثر باشد.

مرتبتی که میان موجودیت محض و وجودیت محض است مرتبت آدمی است که هم موجود است ، یعنی قابلیت ایجادپذیری دارد و هم وجود دارد یعنی از قادریت ایجادنمایی برخوردار است .

ایجادنمایی آدمی در دو اقلیم صورت می بندد : یکی اقلیم موجودیت برون گوهر و دیگری اقلیم موجودیت درون گوهر . توضیح آنکه از آنجا که آدمی هم موجود است و هم وجود دارد پس دو ساحت دارد و نیز از آنجا که مظهر تمام اسما خدا اعم از جمالی و جلالی است ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا آیه ۳۱ بقره ) پس دو اسم دارد : اسم جلالی که طغیانگر است و اسم جمالی که توبه گر است . آدمی با اسم جلالی اش در اقلیم موجودیت برون گوهر ایجاد می نماید و با اسم جمالی اش در اقلیم موجودیت درون گوهر .

باید دانست که ایجاد نمایی ذاتی نوع آدمی است ، اما اینکه انسان با اسم جلالیش در اقلیم موجودیت برون گوهر ایجاد نماید یا با اسم جمالیش در اقلیم موجودیت درون گوهر و نیز میزان و شکل ایجادنمایی اش وابسته به شخص انسانی است . ( هر آنچه که شخص انسان ایجاد نماید از فکر گرفته تا فعل ، همه برآمده از شاکله وجودی خاص آن شخص است ، که با دیگر اشخاص انسانی متفاوت است. بنابراین نوع علم هر انسان و نوع عمل هر انسان منحصر به فرد است گرچه قطعا شباهت هایی دارد از این رو فرموده است : « قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی‏ سَبیلاً ۸۴ اسرا ) .

بنابراین هر شخص انسانی بر اساس میل و شوقی که به تشخص شاکله خود در بستر روابط رقابت آمیز با دیگر شاکله ها ، دارد به ایجاد نمایی دست می یازد ، از این پدیده پیچیده می توان با عنوان " رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص " یاد کرد.

به هر تقدیر اگر انسان هر قدر بیشتر در هر دو اقلیم ایجاد نماید بر انسانیت خود افزوده است. در حقیقت از این منظر انسانیت امری مقول به تشکیک شمرده می شود که ناکامل ترین انسان کسی است که ایجاد اندکی نماید ، چه در اقلیم موجودیت برون گوهر و چه در اقلیم موجودیت درون گوهر (البته اگر ایجاد نمایی تنها در اقلیم موجودیت برون گوهر باشد آدمی را به شور و نشاط و در عین حال " اضطراب عدم شدن " دچار می کند و اگر ایجاد نمایی تنها در اقلیم موجودیت درون گوهر باشد آدمی را به آرامش و سکون و در عین حال "حسرت گناه " دچار می سازد ). کامل ترین و رساترین انسان کسی است که بیشترین ایجاد را در هر دو اقلیم نماید و چنین انسانی ، مظهر اسم اعظم خداست .

تا اینجا به اختصار از بعد عمودی عالم سخن گفتیم ، اکنون سراغ بعد افقی عالم می رویم.

در بعد افقی عالم ، دیگر نه مرتبت موجودیتِ محض جای دارد و نه مرتبت وجودیتِ محض. زیرا آنها تکامل ندارند ( مرتبه موجودیت ، یعنی جماد و نبات و حیوان ، چون خودآگاه نیستند و قدرت ایجادنمایی ندارند پس دگرگونی و تکامل ندارند و مرتبه وجودیت یعنی ذات خدا ، چون کمال محض است و در نهایت اشتداد وجودی ، او نیز تکامل ندارد. البته تنها ذات راز آمیز خدا و نه اسما خدا ) و چون تکامل ندارند تاریخ ندارند ؛ در حالیکه بعد افقی از تاریخ سخن می گوید. پس تاریخ خاص مرتبت آدمی است . در این منظر است که تاریخ با بشر ابتدایی که غارنشین بود و بی خانمان ، آغاز می شود و با تمدن های کوچک ادامه می یابد و با تمدن های بزرگ ، وارد مجالی جدید می شود.

همه تمدن ها در سراسر تاریخ بشر مظهر اسمی از اسما خدا هستند ( چه اسما جلالی و چه اسما جمالی ) و آنچه سبب حرکت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است ، تعارض مظاهر اسما خدا می باشد ( باید توجه داشت که ذات خدا چنانکه گفتیم تکامل و تحرک ندارد چرا که کمال محض است اما اسما او و مظاهر این اسما تحرک و تکامل دارند. )

به هر روی مظاهر اسما خدا همان تمدن های مختلف می باشند ( هر تمدن روح و صورتی دارد که مظهر اسم خداست ) هریک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند و چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت و احکام خود را دارند در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم می شود. البته این تخاصم ها پایدار نیست ، زیرا سرانجام به نزدیک شدن خصوصیات و احکام ایشان و سپس نکاح آن اسما با یکدیگر و زایش اسمی جدید و پیش آمده تر ، منجر می شود. نمود این امر در عالم عین ، همان ستیزه و سپس نکاح تمدن هاست که از نکاح آنها ، تمدن جدیدی زاده می شود که به نسبت تمدن های گذشته کامل تر است و البته انسانی هم که در آن تمدن می زید به نسبت گذشتگان خود کامل تر ، کامل تر یعنی اینکه ایجاد بیشتری در اقلیم موجودیت برون ذات ( عالم برون از انسان) و اقلیم موجودیت درون ذات (عالم درون انسان ) می نماید ، تاریخ در صیرورت خود ، عرصه ظهور ستیزه ها و پس از آن نکاح های تمدن هاست.

در این دیدگاه ، اولین تمدن محوری و دامنه دار که تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ، که زاده نکاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فینقیه و به ویژه پارس است روح این تمدن " ایمان به عالم غیب و دوآلیسم لاهوتی" است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی خداست و در واقع تمدن تائب است. ( تمدن های غیر محوری و بی دامنه قبل از تمدن ایران هخامنشی اکثریت مظهر اسم جلالی خدا و تمدن های طاغی اند ) پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد که حاصل نکاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به عالم وجود یا همان کاسموس" است که در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی خداست و در واقع تمدن طاغی است. سومین تمدن بزرگ ، تمدن اسلام و ایران است که فرزند نکاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به خدای یگانه قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ پیش آمده خداست و تمدنی است تائب . پس از آن چهارمین تمدن ، تمدن مدرن غرب است که مولود نکاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است که در واقع مظهر اسم جلالیِ پیش آمده خداست و تمدنی است طاغی . و سرانجام در منزل آخر ، که پنجمین منزل است ؛ واپسین تمدن که تمدن کامل و کاملترین تمدن ها و میوه پیوند ایران و اسلام و تمدن مدرن غرب است ظهور می کند. این تمدن مولود نهایی تعارض ها و سپس نکاح های متعدد و متوالی اسما خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسما ، اعم از جمالی و جلالی ، و مظهر اسم اعظم خدا تلقی کرد .

در این تمدن بیشترین و عظیم ترین و دش خوارترین ایجادنمایی ، به طور متعادل و متوازن ، هم در اقلیم موجودیت برون ذات ( اقلیم موجودیت برون ذات دربرگیرنده عرصه هایی چون : علم ، هنر ، کشاورزی ، صنعت و به طور خلاصه تمام نهادهای اساسی یک جامعه مانند اقتصاد ، حکومت ، دین و حتی خانواده است ) و هم در اقلیم موجودیت درون ذات ( اقلیم موجودیت درون ذات شامل خود شناسی ، خدا شناسی و روح سازی یا جاودانه سازی خویش می شود. ) صورت خواهد بست ، این آخرین تمدن بشری است که ان شاء الله انسان را وارد مرحله نهایی تکامل خود می کند و زمین را به نور خدا روشن خواهد کرد « وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . ۶۹ زمر » تمدنی که آن را می توان " تمدن اشراق " نامید .

انقلاب اسلامی مردم ایران ، که محصول پیوند ایران و اسلام و مدرنیته غربی است و در پی توجه همسنگ و همزمان به ایجادنمایی در دو اقلیم یاد شده و پرهیز کردن از برتری دادن یک اقلیم بر اقلیم دیگر و نیز حرکت در ذیل کلمه الله است ، را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و درآمدی بر ظهور تمدن اشراق که ، مظهر اسم اعظم خداست ، تلقی کرد. که با برقراری این تمدن کامل است که از دل آن انسان کامل و منجی نوید داده شده که همه چشم به راه او دارند ظهور خواهد کرد و انسان و انسانیت کمالِ کمال را درخواهد یافت و تاریخ به پایان خواهد رسید.

رضا مهریزی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱۸۳

18-طرحی تازه از مراحل سیر حکمت و فرزانش در ایران

 

در این مقاله سعی بر آنست که طرحی تازه و جدید از سیر حکمت و فرزانش در ایران از دوران باستان تا معاصر ارائه شود

تدوین تاریخ اندیشه برای یک تمدن کهن ، اگر ضروری ترین کار برای حفظ تشخص و اصالت آن تمدن نباشد بی تردید یکی از ضروری ترین کارهاست . متاسفانه در کشور ما چندان اعتنایی به این مساله نشده است و هنوز در ایران ما که دست کم حدود ۱۵۰۰ سال سابقه فکر فلسفی ثبت شده و مستند ، دارد یک کتاب جامع و معتبر و متقن که سیر فکر فلسفی در آن را ترسیم کند ، وجود ندارد ( منظور از فکر فلسفی در اینجا ، اندیشه های هستی شناسانه و تبیین گر عالم و تا حدودی آدم است و از آنچه در یونان فلسفه گفته می شود فراتر و فراگیرتر است ) و معمولا تاریخ فلسفه و فرزانش ایرانی تنها در یک مقطع زمانی و آنهم در ذیل تاریخ فلسفه اسلام و عرب مطالعه میگردد و همین امر هم سبب بی اعتنایی محققان اعم از خاورشناسان غربی یا اندیشمندان شرقی به نقش اندیشه و اندیشمندان ایرانی در پیدایی و پویایی فکر فلسفی جهان شده است .

در هر حال برای تدوین و تبیین تاریخ فلسفه ایران پیش از هر چیز ترسیم دورنمایی از مراحل سیر آن ضروری است .

اگر بخواهیم سیر تطور فرزانش در ایران را تقسیم بندی نماییم باید چهار دوره را در این مسیر از هم ممتاز گردانیم : الف) از پیشا زردشت تا پاولوس پارسی . ؛ ب) از پاولوس پارسی تا زکریای رازی . ج) از زکریای رازی تا مدرس زنوزی . د ) دوران معاصر.

الف)از پیشا زردشت تا پاولوس پارسی : این دوره شامل سه مرحله است ؛ مرحله نخست : از حدود هزاره اول پیش از میلاد شروع می شود که آیین مغان ، آیین زروان و آیین مهر در این مرحله جای می گیرند ؛ مرحله دوم : عصر زردشتِ پیامبر ، که دارای دستگاه هستی شناسی پیچیده و پیشرفته ای است ، را شامل می شود . مرحله سوم : این دوره شاملِ دین مانی ، آیین مزدک و مکتب خسروانی ( که پاولوس پارسی ، قرن ششم میلادی ، بزرگترین سخنگوی آن است ) می باشد ؛ پایان این مراحل سه گانه دوره اول سیر حکمت و فرزانش ایرانی تقریبا با اواخر حکومت ساسانی همزمان است.

از این دوره حدودا ۱۵۰۰ ساله ، به دلیل سنت شفاهی ایرانیان منابع مکتوب چندانی وجود ندارد ؛ زیرا فرزانگان ایرانی این دوره چندان اعتنایی به تالیف کتاب نداشتند و معتقد بودند مسایل فرزانگی و حکمی باید به صورت چهره به چهره و سینه به سینه انتقال بیابد و وظیفه فرزانگان و حکیمان آنست که به جای تالیف شاگردان آفاقی ، یعنی کتاب ، به تربیت کتاب های انفسی ، یعنی شاگردان ، بپردازند. اگر چه سهروردی در مقدمه حکمه الاشراق خود نام تعدادی از فرزانگان و حکما را ذکر می کند ( " حکما الفرس مثل جاماسف و فرشاوشتر و بوزرجمهر و من قبلهم " ( مقدمه حکمه الاشراق سهروردی ،۲۵۳۵ : ۱۱ )) . اما باید دانست اطلاعات جزیی دقیقی از مرام و منش حکمی اینان که قابل استناد علمی باشد در دست ما نیست.

با این اوصاف اگرچه از تفکرات این دوره جزییات چندانی وجود ندارد اما نمایی کلی از مکاتب فکری متعددی از این دوره باقی مانده که در اصالت ایرانیت آنها جای شک و شبهه ای نیست و می توان با گردآوری و نظم بخشی به آنها منبع ارزشمند و متنوع و جالبی فراهم آورد .

ب) از پاولوس پارسی تا زکریای رازی : که از قرن ششم پس از میلاد آغاز می شود و تا قرن نهم میلادی ( قرن سوم هجری ) ادامه می یابد ، دوره گذار و انتقال است .در این برهه فلاسفه بسیار بزرگی ظهور نمی کنند ولی فیلسوفانی چون ابومعشر بلخی ( متولد ۱۷۱ ق ) و ابوالعباس سرخسی ( ت ۲۱۸ و۲۸۶ ) و نیز ابوالعباس ایرانشهری ، معروف به حکیم ایرانشهری ، که زکریای رازی از شاگردان او به شمار می رود ، را می توان از حکمای این دوره دانست. این دوره از نظر طول زمانی و نیز غنای اندیشه چندان با اهمیت به نظر نمی رسد ولی از لحاظ اینکه عصر گذار و انتقال از دوره مهمی به دوره مهمتری است ، شایان توجه می باشد.

ج) از زکریای رازی تا مدرس زنوزی : که از قرن هشتم میلادی ( سوم هجری) تا پایان قرن ۱۸ میلادی

( ۱۲ هجری قمری ) . این دوره را با زکریای رازی آغاز می نماییم نه فارابی و آنهم به سه دلیل : یکی اینکه زکریای رازی از نظر زمانی مقدم بر فارابی است ، رازی متولد حدود ۲۵۰ و در گذشته حدود ۳۱۳ هجری است حال آن که فارابی حدود سال ۲۶۰ متولد و ۳۳۹ هجری درگذشته است .بنابراین رازی از نظر زمانی بر فارابی تقدم دارد چنان که از نظر فکری نیز بر او مقدم است و فارابی یکی از کتاب های خود با نام " فی الرد علی الرازی فی العلم الالهی" را در نقد تفکرات رازی به رشته نگارش درآورده است .

دوم آنکه بر ایرانی بودن رازی هیچ شک و شبه ای وارد نیست ، حالی آنکه عده ای بر ایرانی بودن فارابی تردید کرده اند، البته افرادی که فارابی را ایرانی می دانند بیشترند برای مثال : ابن ابی اصیبعه ، ابن ندیم و شهرزوری وی را ایرانی و تنها ابن خلکان ترک می داند ، ولی بهتر آنست برای تبیین خط سیر حکمت در ایران از کسی استفاده کنیم که بر ایرانیتش کوچکترین شبهه ای وارد نباشد . سوم آنکه رازی دارای عقاید خاصی در خصوص نظام هستی است که با آرای جمهور فلاسفه اسلامی ناسازگارست و شباهت فراوان به آرای زروانیان و مانویان در ایران باستان دارد مسعودی و ابن حزم نیز این مساله را تایید کرده اند ( صفا ، ۱۳۷۴ : ۱۷۰ ) بنابراین او بهتر از فارابی می تواند نماینده خط سیر فرزانش در ایران باشد .

این دوره که به عبارتی مهمترین دوره نیز می باشد اکثر قریب به اتفاق حکمای ما شامل ابن سینا ، سهروردی ، افضل الدین کاشانی ، خواجه نصیر طوسی ، جلال الدین دوانی ، میرداماد ، ملاصدرا ، ملا هادی سبزواری را در بر می گیرد و سرانجام به آقا علی مدرس زنوزی ختم می شود .

اینکه چرا ما این دوره را به مدرس زنوزی ختم کردیم نه مثلا هادی سبزواری ؛ چند دلیل دارد : ۱ – مدرس زنوزی گرچه معاصر هادی سبزواری است اما تاریخ تولد او ۱۲۳۴ قمری است و سبزواری ۱۲۱۲ و تاریخ رحلت او نیز ۱۳۰۷ قمری است و سبزواری ۱۲۸۹ بنابراین از سبزواری متاخر تر است . ۲- دوم اینکه مدرس زنوزی گرچه مانند سبزواری مشرب صدرایی دارد اما استقلال فکری بیشتری دارد و دارای نوآوری هایی به ویژه در مساله معاد است که سبزواری از آن بی بهره است . ۳ – سوم اینکه زنوزی رساله ای دارد با عنوان " بدایع الحکم " که در پاسخ به سئوالات میرزا بدیع الملک ، شاهزاده قاجار ، به نگارش درآمده و برای اولین بار در آن به فلاسفه جدید غرب مثل کانت و لایبنیتس و فیخته و ... اشاره شده است . این اشارات گرچه سطحی و است اما از آن جهت که بی سابقه است مهم است. ۴_ زنوزی در آستانه انقلاب مشروطه که اوجگیری ورود اندیشه های فلسفی جدید غربی در ایران است از دنیا می رود ( تقریبا ۱۷ سال قبل از پیروزی انقلاب مشروطه ) بنابراین وی می تواند مرز مناسبی برای دو دوره باشد .

به هر روی بنا به دلایلی که بر شمردیم دوره سوم با رازی آغاز و به زنوزی ختم می شود .

د ) دوران معاصر : دوران معاصر که با رحلت زنوزی و آغاز مشروطه شروع می شود ( یعنی قرن ۱۹ و ۲۰ . اوایل ۲۱ میلادی ) اگر چه مانند دوره سوم تا به حال پر ثمر نبوده اما از آنجا که در این دوره فلسفه مدرن غرب وارد فرهنگ ما شد و به شدت تفکرات فلسفی سنتی ما را به چالش کشید و زندگی ما را نیز دگرگون کرد و در سه نهضت مهم مشروطه ، نفت و انقلاب اسلامی منشا اثر شده دوره بسیار مهمی است . در این دوره تفکرات فلسفی سنتی گرچه هنوز هم قدرتمند است اما دچار تحول می شود و اندیشمندانی چون علامه طباطبایی و مطهری دست به نوآوری هایی می زنند ، که می توان آنها را نوصدرایی دانست . همچنین فلسفه ها و تفکراتی چون سنت گرایی یا جاودان خرد ، حکمت انسی یا تاملات فردیدی ، مکتب تفکیک یا مکتب مشهد و اندیشه های فلسفی روشنفکران دینی ( مانند شریعتی و سروش و... ) در دوران معاصر به وجود می آیند.

به هر روی بررسی اندیشه های فلسفی معاصر ایران ، قطعا برای ایرانیان بسیار مهم است و از آنجا که منشا انقلاب بزرگ اسلامی نیز شده شاید برای تمام جهانیان هم مهم و جالب توجه باشد .

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

  • شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱۹۰

19-نگاهی به زیبایی شناسی و هنر از منظر توماس آکویناس

 

در این مقاله شمه ای از زندگی و شمایی از زیبایی شناسی و هنر به نزد آکوئیناس مطرح می شود

مقدمه :

بررسی شیوه های مختلف نظاره گری حکما به هنر و امر زیبا ، از کارهای زیبا و شیرین است چرا که آدمی را به دیدار دیدهای تازه می برد و در ضیافت کریم ترین حکیمان مهمان می کند و موجب فربهی دماغ و فرح جان می شود .

البته در این وادی ، برخی از حکما آشکارا و بی نقاب نظر خود را در باب زیبایی شناسی و هنر عرضه داشتند و پاره ای در دل نظرات محوری شان ، فکرهایی کرده اند و چیزهایی گفته اند . لاجرم برای دست یافتن به نظرات ایشان در باب زیبایی شناسی و هنر چاره ای جز کشف و استخراج آن از دل نظرات اصلی شان نیست .

توماس آکویناس را باید در زمره گروه دوم دانست، چرا که وی متاله و یزدان شناس مسیحی و به تعبیر دوستدارانش " حکیم آسمانی " بود که دغدغه اصلیش الهیات کاتولیک مسیحی بود و طبیعی است که در این میانه برای او هنر و زیبایی شناسی از منزلت و مرتبت اصیلی برخوردار نیست بنابراین چاره ای جز استخراج آن از دل الهیات وی نمی ماند . در این مجال می کوشیم لب لباب نظرات وی در باب زیبایی شناسی و هنر را ارائه دهیم ، هر چند پیش تر از آن نگاهی کوتاه به زندگانی نه چندان بلند آکویناس ضروری است .

زندگی و آثار آکویناس :

توماس آکویناس در اوایل سال ۱۲۲۵ میلادی در شهر ناپل ایتالیا دیده به جهان گشود « وی هفتمین پسر کنت لندولف فئودال بزرگ آکوینو بود . ... پدر توماس او را در آغاز پنج سالگی به صومعه بزرگ و معتبر بندیکنی مونته کاسینو فرستاد » ( کنی ، ۱۳۷۶ : ۱۳ ) پس از اشغال صومعه مونته کاسینو برای مدت کوتاهی به زادگاهش باز می گردد ولی مجددا او را برای تحصیل و این بار به سوی دانشگاه ناپل گسیل می دارند در این دانشگاه است که او « ضمن مطالعه فنون منطق و نجوم به مطالعه فلسفه نیز مشغول می شود و رسالات ارسطو را در زمینه منطق همراه با شرح مفسران متاخر مطالعه می کند » ( کنی ، ۱۳۷۶ : ۱۵ ) توماس در زمانی که دانشجوی دانشگاه ناپل بود به فرقه دومینیکی پیوست ، خانواده اش فعالانه کوشیدند او را از این کار منصرف کنند و حتی مدتی او را در قلعه خانوادگی محبوس کردند « اما توماس از تصمیمش برنگشت و پس از آنکه آزادی اش را به دست آورد به پاریس رفت و زیر نظر آلبرتوس کبیر به تحصیل الهیات و فلسفه پرداخت و بعد هم چهار سال همراه با او در فاصله سالهای ۱۲۴۸ تا ۱۲۵۲ در دانشگاه کولونی ( کلن ) تدریس کرد » ( ترانوی ، ۱۳۷۷ : ۹ ) توماس سرانجام در سال ۱۲۷۴ دیده از جهان فروبست .

توماس آکویناس ، با آنکه زمان چندان درازی در این دنیا به سر نبرد ، ولی آثار مهمی در باب فلسفه و الهیات نگاشت . « آثار اصلی او دو سومای عظیم هستند – سوما کونترا گنتیلس ( اصلیاتی در رد مشرکان ) و سوما تئولوگیا ( اصلیات الهیات ) . توماس هرگز نتوانست واقعا سوما تئولوگیا را به پایان برساند ؛ ظاهرا در دسامبر ۱۲۷۳ به او حالت خلسه یا الهامی دست داد که سبب شد دست از نوشتن بکشد » .( ترانوی ، ۱۳۷۷ : ۹ ) البته آکویناس علاوه بر این دو سوما ، که کارهای اصلی اویند ، رساله های کوتاه و بلند دیگری در الهیات و فلسفه و نیز شماری نیایش ها و سرودهای مذهبی به یادگار گذاشته است .

آکویناس از بزرگترین متالهان مسیحی است و الهیات او از ۱۸۷۹ تا اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی و برگزاری شورای دوم واتیکان ، الهیات رسمی کلیسای کاتولیک محسوب می شد.

زیبایی شناسی و هنر در نزد آکویناس :

ابتدا باید بدانیم که نگاه آکویناس به امر زیبا با نگرش او به هنر متفاوت است . در واقع « بیان آکویناس در مورد امر زیبا ، تابع عقاید دیونوسیوس دروغین { متفکر مسیحی و مجهول الهویه قرن پنجم } و آگوستین { متاله مسیحی قرن چهارم و پنجم } و متمایل به مفهوم نو افلاطونی است ، در حالیکه نگاه او به هنر به معنای زایا و مولد آن ( نه لزوما هنرهای زیبا ) بیشتر متاثر از بحث ارسطو در مورد تخنه ( فن ) است » (مارگولیس ، ۱۳۸۹ : ۲۶ ) از این رو ، در اندیشه وی ابتکارات کاملا بدیع و نوآورانه زیادی وجود ندارد.

اما در مورد امر زیبا ، یکی از کارهای آکویناس این است که میان آن با امر خیر تفاوت قایل شده است .

آکویناس با تفکیک میان امر خیر از امر زیبا ، قدرت تشخیصِ امر زیبا را مختص انسان می داند و معتقد است که فقط انسان از زیبایی اشیای محسوس فی نفسه لذت می برد . البته این را هم بگوییم که گرچه آکویناس میان امر خیر و امر زیبا تفاوت قایل است ، اما این تفاوت را بیشتر در ظهور و جلوه بیرونی و صوری آنها می داند نه در حاق حقیقت و نفس الامر و باطن ایشان .

از دیگر سو ، آکویناس برای زیبایی سه شرط و سه مشخصه مهم قایل است ؛ وی چنین می گوید : « زیبایی مستلزم تحقق سه شرط است : اول تمامیت ( یکپارچگی ) یا کمال شی زیرا آنچه ناقص است لاجرم زشت است ؛ دوم تناسب یا هماهنگی ؛ سوم وضوح – از این رو می گویند اشیایی که رنگ روشن و پر تلالو دارند زیبا هستند » ( مارگولیس ، ۱۳۸۹ : ۲۷ ) .

آکویناس گرچه برای زیبایی سه شرط جالب ِ کمال و تناسب و رخشندگی قایل است اما به این مساله مهم هم توجه دارد که نمی توان به دنبال حکمی کاملا واحد و یکسان برای زیبایی بود یا انتظاری یکسان از امر زیبا داشت ، چرا که « هر شیئی به شیوه خاص خودش زیباست » ( بیردزلی ، ۱۳۸۷ : ۲۲ )

اما در خصوص نظر آکویناس در باب هنر ، همانطور که بیان شد وی در این مقوله متاثر و ملهم از مباحث ارسطو در باب تخنه ( فن ) می باشد ، باید توجه داشت که « از نظر آکویناس ، هنر به مثابه عادتی خاص یا مهارتی مکتسبه ، از سوی عقل عملی تلقی می شود که عقل بالقوه آدمی به طور بسیط و به اقتضای مسایل عملی ، آن را طلب می کند . همانطوری که حزم و دور اندیشی به مثابه اساس عادت عملی در مباحث اخلاقی ، دلیل معقول انجام امور است ، هنر نیز به مثابه نوعی عادت دلیل معقول ساختن اشیا تلقی می شود . این دو سرشت و عادت با هم مشتبه نمی شود » ( مدد پور ، ۱۳۷۲ : ۱۳۸ ) .

آکویناس تاکید می کند که هنر ، با توجه به طبیعت امری تقلیدی است اما نه به معنای تقلید از ظواهر اشیای طبیعی بلکه به معنای تقلید از نیروی زایا و مولد خود طبیعت ، از این رو آکویناس « جایی برای هنرهای زیبا باز می کند و به خصوص هنرهای زیبای بازنمودی همچون نقاشی و مجسمه سازی اما هنرهای بازنمودی به هنرهای زیبا محدود نمی شود . اگر بتوان اعتدال و میانه روی آکویناس را در امر لذت و سرگرمی با این عقیده او که هنر نمی تواند چیز تازه ای خلق کند ترکیب کرد ، شاید بتوان ادعا کرد که درک صحیحی از محدودیت هایی که او بر هنر تحمیل می کند حاصل شده است . از این جهت نظر او کلا با تلقی جدید از هنرهای زیبا به هیچ وجه همسو نیست » ( مارگولیس ، ۱۳۸۹ : ۲۸ ) .

به هر تقدیر ، باید بدانیم که امروزه نظرات سنت توماس آکویناس دیگران چندان مورد توجه و اقبال ، زیبایی شناسان معاصر نیست ، اما برای شناخت تاریخ زیبایی شناسی و هنراندیشی ، آشنایی با آن ضروری است .

رضا مهریزی

منابع :

۱)بیردزلی ، مونرو و جان هاسپرس ( ۱۳۸۷ ) تاریخ و مسایل زیباشناسی . ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی . تهران : انتشارات هرمس

۲)ترانوی ، کنوت ( ۱۳۷۷ ) توماس آکویناس . ترجمه خشایار دیهیمی . تهران : نشر کوچک .

۳)کنی ، آنتونی ( ۱۳۷۶ ) آکویناس . ترجمه محمد بقایی ماکان . بی جا : نشر واژه آرا .

۴)مارگولیس ، جوزف ( ۱۳۸۹ ) مقاله " زیبایی شناسی در قرون وسطی " . دانشنامه زیبایی شناسی . ویراسته بریس گات ، دومینیک مک آیور لوپس . ترجمه : منوچهر صانعی دره بیدی و دیگران . تهران : موسسه متن .

۵)مددپور ، محمد ( ۱۳۷۲ ) مقاله " زیبایی شناسی در تئولوژی سن توماس " . نامه فرهنگ . شماره ۹ . صص ۱۳۶-

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱۷۳

20-نگاهی به فلسفه هنر افلاطون

 

در این جستار خلاصه ای از قلسفه هنر افلاطون ارائه می گردد

مقدمه :

اندیشیدن به چیستی و چونی هنر که آن را هنر اندیشی و یا به اصطلاحی جدیدتر فلسفه هنر می نامند ، تنها به نزد یونانانیان موجود است ولیک پیش از ایشان نیز فی المثل در میان ایرانیان نیز هنر اندیشی هایی موجود بوده است. اما با شِما و شمایل فلسفی تنها از آن فیلسوفان یونان است . در این مقاله کوتاه ابتدا نیم نگاهی داریم به زندگی افلاطون ، نخستین فیلسوف بزرگی که آثارش برای ما مانده ، و سپس می پردازیم به فلسفه هنر وی و البته در این میان نیز ناگزیریم که نظری گذرا به نظام فلسفی افلاطون اندازیم چرا که فلسفه هنر افلاطون در ذیل و ظل منظومه فکری وی جای می گیرد و معنا می یابد.

زندگی افلاطون :

افلاطون در سال ۴۲۸ ق. م در یک خانواده اشرافی و اصیل آتنی پا به دنیا ، دنیایی که بعدها آن را غیر حقیقی و غیر اصیل دانست ، گذاشت. نام اصلی او«آریستوکلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به خاطر تن تنومندش به او داده شد. وی در بیست سالگی برای تکمیل معارف خود شاگرد سقراط شد. این مصاحبت و شاگردی به مدت ده سال ادامه یافت. پس از محاکمه و اعدام سقراط در سال ۳۹۹ ق . م از آتن هجرت کرد و به گشت و گذار در آفاقِ عالم پرداخت و در این مسافرت ها چیزها دید و درس ها آموخت و البته خطرها نیز از سر گذراند .

افلاطون « وقتی که به سال ۳۸۷ پیش از میلاد به آتن برگشت ، مردی چهل ساله بود که در اثر تجربه اقوام مختلف و حکمت ممالک متعدد به بلوغ فکری رسیده بود ... او برای بیان افکار خود وسیله مکالمه را ابداع کرد » ( دورانت ، ۱۳۷۰ : ۱۶ ) افلاطون علاوه بر ابداع مکالمه و گفت و شنفت به عنوان روشی فلسفی یک آموزشکده معرفتی نیز در آتن بنیان گذاشت که به آکادمی نامبردار شد . آکادمی افلاطون جوانان را از شهرهای دور و نزدیک به سوی خود فراخواند و محفلی شد برای فکر و فهم و معرفت. یکی از این جوانان، ارسطو بود که بعدها در زمره بزرگ ترین فلاسفه جهان قرار گرفت. افلاطون با آنکه رییس آکادمی بود ، به تدریس نیز می پرداخت و شاگردانش از درس های او یادداشت ها برمی داشتند. بسیاری از آثاری که امروز از او یادگار مانده، حاصل این یادداشت هاست.

سرانجام افلاطون پس از حدود ۸۰ سال زندگی در سال ۳۴۷ ق . م چشم از جهان فروبست .

فلسفه هنر و زیبایی افلاطون :

ابتدا باید به این مطلب توجه داشته باشیم که زیبایی در گفت و شنفت های افلاطون تنها در آثار هنری تجلی نمی یابد . در واقع آنچه ما امروزه اثر هنری می خوانیم به نزد افلاطون « یکی از نتیجه های کار و تولید آدمی بود ، در حد تخنه یا فن جای می گرفت و هیچ تفاوتی با دیگر فرآورده های فن آوری انسانی نداشت . درست به همین دلیل افلاطون می توانست چنان ساده و راحت درباره نتایج اجتماعی اثر هنری نظر دهد ». ( احمدی ، ۱۳۸۷ : ۵۴ )

اما در خصوص منظومه فلسفی افلاطون که گفتیم فلسفه هنر و زیباییش در مدار آن می گردد ؛ این که ، این منظومه ستاره ای دارد که آن ، عالم مثل یا جهان ایده هاست که افلاطون آن را طی تمثیل غار در ابتدای کتاب چهارم جمهوری ارائه می کند. افلاطون در این نظریه بیان می کند که هر آنچه در این جهان محسوس هست سایه ای است و شبحی است از آنچه در جهان ایده و عالم مثل جای دارد . ( صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی ) .

این اندیشه را باید محور نظام فلسفی افلاطون تلقی کرد که عده زیادی آن را تحسین نموده و بزرگترین ابتکار وی شمرده اند و شماری نیز از آن انتقاد کرده و بابت آن بر افلاطون عیب گرفته اند . ارسطو که از جمله دسته دوم است ، می گوید : « افلاطون مثال را از محسوس منتزع نموده و واقعیت معقول را بدون جهت و سودی از مضاعف کردن محسوس ابداع کرده است و انسان را مواجه با دو واقعیت ساخته بدون این که بتوان فهمید چگونه می توان از یکی یه دیگری منتقل شد ». ( برن ، ۱۳۶۳ : ۴۹ ) در دوران جدید نیز نیچه و هیدگر بر عالم ایده و مثل افلاطونی ایراد گرفته و از آن به عنوان « خطای نخستین و بزرگ افلاطون » یاد کرده اند ( احمدی ، ۱۳۸۷ : ۵۷ ) . به هر تقدیر بحث اصلی ما نقد مثل افلاطونی نیست بلکه می خواستیم نقش محوری آن را در اندیشه افلاطون روشن کنیم .

دیدیم که افلاطون جهان محسوس را ، سایه و شبح و تقلیدی می شمرد از عالم مثل و ایده ، ُطرفه آنکه افلاطون در خصوص هنر نیز قایل است که هنر نیز سایه و تقلیدی است از همین جهان محسوس . از این رو تصریح می کند که : « اثر هنری فقط یک خیال و تصور است : تقلیدی از واقعیت آرمانی است و بنابراین از دیدگاه وجود شناسی محکوم است » . ( شالومو ، ۱۳۸۶ : ۲۷ ). البته اینجا لازم به تذکر است که لفظ تقلید یا میمه زیس ، که اُس و اساس شکل گیری اثر هنری است از نظر افلاطون ، یکی از پیچیده ترین اصطلاحات در زیبایی شناسی وی است زیرا « معنای اصلی آن پیوسته با حرکت دیالکتیکی قبض و بسط می یابد و به همین سان است مترادف های نزدیک و جانشین آن یعنی : متکسیس ( بهره مندی ) ، هومویوزیس ( همانندی ) و پاراپلزا ( شباهت ) » . ( بیردزلی ، ۱۳۸۷ : ۳ )

به هر روی افلاطون شان هنر را ، حکایت گری و تقلید از طبیعت می شمرد و از هنرمندان با عنوان طایفه مقلدان یاد می کند و بدان سبب که خودِ طبیعت را نیز حکایتی از عالم ایده ، که عالم حقیقت هست ، می داند « از همین جاست که هنرها در مرتبه دوم دوری از حقیقت صور جای می گیرند » . ( بیردزلی ، ۱۳۸۷ : ۴ )

در واقع می توان گفت که افلاطون دل خوشی از هنر و هنرمند ، بدان سبب که انسانها را از حقیقت بعید تر می کنند ، ندارد . و لذاست که عذر هنرمندان را از مدینه فاضله اش می خواهد و ایشان را از آرمانشهر رویایی بیرون می کند تا این حق دورکن ها ، موجبات تباهی و گمراهی اهالی مدینه فاضله و به خصوص جوانان را فراهم نیاورند .

رضا مهریزی

منابع :

۱- احمدی ، بابک ( ۱۳۸۷ ) حقیقت و زیبایی : درس های فلسفه هنر . تهران : نشر مرکز .

۲- برن ، ژان ( ۱۳۶۳ ) افلاطون . ترجمه سید ابوالقاسم پور حسینی . تهران : موسسه نشر هما .

۳- بیردزلی ، مونرو و جان هاسپرس ( ۱۳۸۷ ) تاریخ و مسایل زیباشناسی . ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی . تهران : انتشارات هرمس .

۴- دورانت ، ویل ( ۱۳۷۰ ) تاریخ فلسفه . ترجمه عباس زریاب . تهران : سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی

۵- شالومو ، ژان لوک ( ۱۳۸۶ ) نگره های هنر : فلسفه ، نقد و تاریخ هنر از زمان افلاطون تا روزگاران ما . ترجمه حبیب الله آیت اللهی . تهران : انتشارات سوره مهر .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۰
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۴۵۳

22-تلاش ملی برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل

 

در این مقاله راهکارهایی برای ثبت زبان فارسی به عنوان زبان رسمی سازمان ملل پیشنهاد می گردد

زبان ملی یک کشور از اساسی ترین ارکان هویت ، شخصیت و اصالت یک ملت شمرده می شود . زبان ملی نشانه سرزنده بودن و منشا اثر بودن یک کشور در جهان است . زبان ملی چونان مرزهای سرزمینی یک کشور است که وظیفه همه هم میهنان مراقبت و پاسداشت وحتی گسترش آنست هر چند خود مرز نشین نباشند یا در آن نواحی زندگی نکنند.

در ایران ، همه قومیت ها بنا بر نص قانون اساسی در کاربرد زبان محلی و بومی خود آزادند و مختار و زبان آنها نیز محترم است و مغتنم . اما زبان ملی چیز دیگری است و بر همه ایرانیان با هر زبان و گویشی است که زبان ملی خویش را پاس دارند و برای تعالی و تقویت آن و ارتقای جایگاهش در جهان که در واقع اعتلای کشور و میهن خویش است از هیچ کوششی دریغ نورزند .

اکنون که خوشبختانه پس از گذشت سالیانی از پیشنهاد و پیغام استادان خارجی و داخلی ، جهت ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان زنده و بزرگ در سازمان ملل ، مسئولان کشور نیز این پیشنهاد و پیغام را شنیده اند توقع داریم تمامی آنان به ویژه مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی ، وزارت خارجه ، وزارت فرهنگ و ارشاد ، فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، بنیاد ایرانشناسی و به ویژه بنیاد تازه تاسیس سعدی ، به طور جدی وارد این عرصه شوند و با تمام توان به این امر همت گمارند . امید است با تلاش بی وقفه مردم و مسئولین بتوانیم به این مهم موفق شویم تا زبان فارسی که در زمره چهار زبان کلاسیک جهان نیز محسوب می شود ، جزو هفت زبان بزرگ دنیا نیز گردد ( جالب است بدانیم در سال ۱۸۷۲ در نشست ادیبان و زبان‌شناسان اروپایی در برلین، چهار زبان یعنی یونانی، فارسی، لاتین و سانسکریت به عنوان زبان‌های کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایهٔ تعریف، زبانی کلاسیک به شمار می‌آید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد).

البته برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان بزرگ ؛ این زبان باید علاوه بر سه کشور فعلی ، یعنی ایران و افغانستان و تاجیکستان ، در کشورهای دیگری نیز زبان رسمی باشد . به این منظور پیشنهاد می شود به ترویج زبان فارسی در پاکستان توجه جدی گردد ؛ چرا که این کشور هم از لحاظ جمعیت ، چیزی نزدیک ۱۷۵ میلیون نفر جمعیت دارد و ششمین کشور پر جمعیت جهان است و هم اینکه زبان و خط آنها تا حدود زیادی به فارسی نزدیک است ( زبان رسمی کنونی پاکستان که اردو می باشد اسلامی‌شده زبان هندی است و بسیار تحت تأثیر فارسی است و واژه‌های فارسی بسیاری دارد. به طوری که تمامی کلمات سرود ملی پاکستان به جز یک حرف اضافه از کلمات مشترک با زبان فارسی تشکیل شده‌است ) .و هم علاقه مردمان پاکستان از دیرباز تا امروز به فرهنگ و زبان ایرانی فوق العاده بوده است ، بهترین شاهد ما اقبال لاهوری است که خود نماد یک فرهنگ و طرز تفکر در پاکستان است ، و علاوه بر اینها در گذشته ای نه چندان دور ، زبان فارسی در مدارس پاکستان تا کلاس هشتم تدریس می شده است ، که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران این امر تعطیل شد چرا که ژنرال ضیاء الحقِ کودتاگر ، از گسترش انقلاب اسلامی به پاکستان دل نگران بود . به هر روی اینک که اوضاع عوض شده و در پاکستان دولت مردمی به رهبری یک ایرانی تبار به نام یوسف رضا گیلانی ، که از تبار شیخ زاهد گیلانی است ، بر سرکار است شاید بتوان تدریس زبان فارسی را در مدارس پاکستان از سر گرفت و آن را به عنوان زبان دوم پاکستان ، یعنی پس از اردو ، نهادینه کرد و رسمیت بخشید. کار دیگری که برای گسترش زبان فارسی می توان کرد تاسیس سایتهای اینترنتی و از آن مهمتر شبکه های تلوزیونی اردوزبان با زیر نویس فارسی می باشد. ( جا دارد شبکه آی فیلم علاوه بر فارسی و عربی به اردو نیز فیلم و سریال با زیر نویس فارسی پخش کند ). همچنین می بایست امکان مسافرت اتباع پاکستان به ایران را که به امام رضا نیز علاقه زیادی دارند مهیاتر کرد و نیز از رییس جمهور یا نخست وزیر پاکستان برای حضور در جشن نوروز که هر ساله در ایران و کشورهای فارسی زبان برگزار می شود دعوت به عمل آورد .

از دیگر کشورهایی که می توان به رسمیت بخشیدن زبان فارسی در آن امید بست ، ازبکستان است . زبان رسمی این کشور ازبکی است و اکثر نسبی مردم این کشور نیز ازبک هستند اما به دلیل وجود کانون های اصلی زبان فارسی مانند بخارا ، سمرقند ، فرغانه و ... ، هنوز زبان فارسی در این دیار زنده است. اگر چه متاسفانه در این کشور وجود روحیه فارسی ستیزی و ایرانی ستیزی اقوام مهاجر و مهاجم ازبک ، موجب شده که ظلم و ستم فراوانی در حق فارسی زبانان ، که ساکنان اصلی و ریشه دار این نواحی هستند ، روا داشته شود و آنها را به ترک زبان فارسی وادارند. اما طبق برخی برآوردها همچنان حدود ۳۰ درصد از جمعیت ۲۵ میلیونی این کشور ، فارسی زبان هستند. به هر تقدیر دولت ایران می تواند با یک سیاست خارجی مقتدر و نیز انجام اقدامات دقیق زبان فارسی را به عنوان دومین زبان رسمی این کشور جا بیاندازد . یکی از این اقدامات می تواند تاسیس شبکه تلوزیونی فارسی زبان ، ویژه فارسی زبانان ازبکستان به لهجه و گویش خاص خودشان و مسایل زندگی ایشان باشد. البته اعزام گردشگر از ایران به ازبکستان جهت حضور و بازدید ایرانیان فرهنگ دوست از شهرهای با سابقه و پر خاطره سمرقند و بخارا و... می تواند به نزدیکی فرهنگی دو کشور کمک کند .

دیگر جایی که می باید بدان توجه کرد و به ترویج زبان فارسی در آن پرداخت ، عراق است .

می دانیم که تا پیش از روی کارآمدن صدام و جنگ ایران و عراق ، صدها هزار ایرانی و فارسی زبان در شهرهای عراق به ویژه شهرهای مقدس آن زندگی می کردند و عملا زبان فارسی از زبانهای رسمی آن کشور محسوب می شد ولی با روی کار آمدن صدام و اخراج صدها هزار ایرانی ، زبان فارسی جایگاه خود را در عراق از دست داد . اکنون با تغییر اوضاع و ورود پرشمار زایران ایرانی به این کشور ، امکان احیای مجدد زبان فارسی وجود دارد و می توان دست به کارهای مهمی یازید ؛ مثلا به بازسازی حوزه های علمیه کهن این دیار و ایجاد تاسیسات زیربنایی پرداخت و با این کار ، امکان مهاجرت مجدد طلاب و علمای ایرانی به نجف و کربلا را مهیا کرد و یا تدریس زبان فارسی را به عنوان درس اجباری یا اختیاری در مدارس این کشور آغاز کرد ، البته برای اینکار امتیازاتی باید داد که آن می تواند بخشش بخشی از غرامت جنگی که طبق نظر شورای امنیت ، عراق باید به ایران بپردازد باشد. به هر حال باید کوشید از همه امکانات برای نهادن زبان فارسی به عنوان سومین زبان رسمی این کشور ، یعنی پس از عربی و کردی ، بهره برد.

در کشورهای حاشیه خلیج فارس هم به دلیل حضور وسیع ایرانیان اسباب بسط وسیع تر زبان فارسی در دسترس است . از میان این کشورها بحرین و امارات متحده عربی وضع بهتری دارند .

در بحرین به دلیل آنکه در گذشته ای نه چندان دور پاره تن ایران بوده و هست و فارسی زبانان بسیاری به ویژه از استانهای جنوبی ایران ، در این کشور سکونت داشته و دارند ، زبان فارسی گسترش نسبتا زیادی دارد . در امارات نیز که نزدیک به ۲۰ درصد جمعیت آن را ایرانیان تشکیل می دهند زبان فارسی رواج خوبی دارد .

به هر روی می توان با تلاش های سیاسی- فرهنگی پیچیده و حساب شده و مستمر به رسمیت بخشیدن زبان فارسی به عنوان زبان دوم ، یعنی پس از عربی ، در بحرین و امارات در دراز مدت امیدوار بود. یکی از کارهایی مفید در این راه این است که شبکه های ایرانی عرب زبان با زیرنویس فارسی برنامه پخش کنند تا موجبات آشنایی بیشتر اعراب با زبان فارسی مهیا شود.

اقدامات دیگری که می توان در تمامی کشورهای نام برده ( البته باید افغانستان و تاجیکستان را هم اضافه کرد که متاسفانه ما شاهد کم اعتنایی ایران به این کشورهای عزیز و پاره تن هستیم ) انجام داد ؛ تسهیل ورود و حضور دانشجویان این کشورها در دانشگاههای ایران و حتی اعطای بورسیه تحصیلی به آنها می باشد و البته از این مهمتر تاسیس دانشگاه در این کشورهاست که خود به گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و مهمترین نماد آن یعنی زبان فارسی کمک بسیار می کند و برای اینکه هزینه چندانی هم بر دولت ایران تحمیل نکند بهتر است این دانشگاهها ، دانشگاه آزاد اسلامی باشند. البته تاسیس حوزه های علمیه دینی نیز تا جایی که امکان دارد مثمر ثمر خواهد بود. علاوه بر اینها گسترش شمار رایزنی های فرهنگی ایران در این کشورها ، که مهمترین وظیفه شان گسترش زبان فارسی است ، و نیز ارتقای کیفی فعالیتهای آنها هم می تواند ارزنده باشد. تاسیس و گسترش شبکه های تلوزیونی که یا فارسی زبان باشد و یا با زیر نویس فارسی برنامه پخش کند، همانطور که پیشتر گفتیم مثمر ثمر خواهد بود.( ایکاش صدا و سیمای ما بجای اینکه شبکه اسپانیایی زبان برای مردم آمریکای لاتین ایجاد کند ، شبکه یا شبکه های تلوزیونی قوی برای ازبکستان و پاکستان و حتی تاجیکستان و افغانستان که در همسایگی ما به سر می برند ایجاد می کرد ) . در کنار شبکه های تلوزیونی ایجاد سایتهای اینترنتی ویژه این کشورها به صورت دو زبانه ، زبان آنها و زبان فارسی ، نیز مفید است . تاسیس فرهنگستان بین المللی زبان فارسی و استفاده از تمامی استادان زبان فارسی دنیا برای ایجاد یک زبان معیار و مشترک نیز از دیگر اقدامات اساسی است. البته گسترش امکانات گردشگری و تسهیل مسافرت شهروندان کشورهای نام برده به کشورهای یکدیگر و به ویژه ایران ، از طریق لغو ویزا ، ایجاد خطوط راه آهن و... ( برای مثال جا دارد یک خط راه آهن از دوشنبه در تاجیکستان شروع شود و پس از گذشت از کابل و مزار شریف و هرات در افغانستان به تایباد و سپس مشهد در شمال و چابهار در کناره دریای عمان ایران متصل شود ).

در هر حال هر چقدر ارتباطات این کشورها به هر طریقی افزون شود طبیعتا به نزدیکی بیشتر این کشورها به هم منجر می شود. البته جا دارد با دعوت سران این کشورها ، به ویژه پاکستان و ازبکستان ، به جشن نوروز در ایران و تلاش برای ایجاد اتحادیه منطقه ای به نام " اتحادیه نوروز " به گسترش فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در منطقه کمک کرد.

در پایان بر این نکته تاکید می کنیم که در میان کشورهایی که نام برده شد پاکستان به دلیل جمعیت بسیار زیادی که دارد اهمیت دوچندانی دارد و جا دارد توجه و بودجه زیادی خرج آن کرد ( البته این هزینه کردن ها بیهوده نخواهد بود و در آینده دور یا نزدیک ثمره آن را خواهیم دید ) در هر حال آرزو مندیم با همت همه دوستداران ایرانی و تمدن و فرهنگ اصیلش ، از هر زبان و قومیت و گویش و نژادی که هستند ، در آینده ای نه چندان دور زبان فارسی علاوه بر داشتن این افتخار که جزو چهار زبان کلاسیک جهان است ، افتخار ثبت به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل را نیز کسب کند و این افتخار را برای آیندگان به ارمغان برد.

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

 

 

 

 

داخلی صفحه اجتماعی آرشيو خبر

 

نظر منتشر شده

۱۱۳

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 179710

23-تهران، عروس سه داماد

رضا مهريزی*، 10 اسفند 91

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۴

بیش از ۲۳۰ سال از زماني كه آقا محمدخان قاجار درسال ۱۲۰۰ هجري قمري تهران را رسما به پايتختي خود برگزيد، مي گذرد.

آقا محمدخان پس از برانداختن مخالفان خود در نوروز ۱۲۰۰ هجري قمري كه مصادف با يازدهم جمادي الآخر بود، در تهران پادشاهي خود را اعلام كرد. بنا به گفته محمد جواد مشكور در كتاب «تاريخ ايران زمين» ص ۳۲۳: «وي در آغازِ كار شهر استرآباد را براي تختگاه خود برگزيد ولي هنگامي كه غرب ايران را به تصرف در آورد، دريافت كه اين شهر دورافتاده براي مركزيت چنين كشوري مناسب نيست و به همين جهت تا مدتي شهر ساري را به عنوان پايتخت اختيار كرد؛ ولي معلوم شد كه اين شهر هم بي تناسب است. سرانجام در سال ۱۲۰۰ كه پادشاهي خود را اعلام كرد مقر سلطنت خويش را تهران قرار داد. براي اينكه آن شهر از استرآباد و محل ايل قاجار زياد دور نبود و بعلاوه آقا محمدخان مي توانست از تهران بهتر مواظب اعمال كشور روسيه باشد.»

از همين زمان است كه تهران، كه تا پيش از اين شهري كوچك و گمنام بوده است، به مهمترين شهر ايران تبديل مي شود. شهري نه چندان ريشه دار و با اصالت، به مركزيت يكي از كهن ترين و با اصالت ترين تمدن هاي جهان بدل مي شود.

شايد در ميان كشور هاي باستاني جهان ايران تنها كشوري باشد كه پايتختي در شان فرهنگ و تمدن خود ندارد.  براي مثال، كشور كهن چين، با پايتخت باسابقه اش، پكن، نامبردار است يا كشوري چون هند با پايتختش دهلي شهره آفاق است. همچنين است كشور مصر و مركز كهنش قاهره و يا ايتاليا، وارث امپراطوري روم،‌ با شهر رم،‌ يا يونان و پايتخت بسيار با اصالتش آتن و... در اين ميان تنها ايران است كه پايتختي در خور نام بزرگش ندارد و متاسفانه قديمي ترين آثار تاريخي پایتختش، تهران، حداكثر قدمتي چند صد ساله دارند.

البته در تاريخ، ايران چون ديگر كشورهاي کهن، پايتختي ثابت نداشته است؛ از بامداد تاريخ ايران شهرهاي متعددي عهده دار پايتختي آن بوده اند. از فارس در زمان هخامنشيان و تیسفون در زمان ساسانیان گرفته تا عصر صفوی که خود به تنهایی سه پایتخت اختیار کرد: تبريز و قزوين و اصفهان و مشهد در زمان افشاريه، شیراز در عصر زنديه و سرانجام تهران در سه دوره قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی.

به هر روي آنچه مطالعه تاريخ ايران به ما نشان مي دهد اين است كه مهمترين ملاك انتخاب يك شهر به پايتختي در ایران مساله كليدي "امنيت"، خواه امنيت داخلي و خواه امنيت خارجي، بوده است. البته این مساله خاص ایران  نیست بلکه در هر کشوری و برای هر حکومتی مساله نخست، حفظ امنیت پایتخت به مثابه مرکز ثقل حاکمیت است.

در خصوص تهران نيز اوضاع همين بود. در واقع تهران به دليل نزدیکی به محل ايل قاجار به پايتختي سلسله قاجار برگزيده شد و البته دین خود را نیز به این سلسله ادا كرد و در بيش از يك قرن كه تمام دنيا در حال دگرگوني بود حاشيه امني براي اين حكومت ایجادکرد. اگر چه نمي توان نقش بازرگانان و نيز علماي شهر را در انقلاب مشروطه و نهايتاً سقوط قاجاريه منكر شد. اما اين اتفاقات گريزناپذير بود و چه بسا اگر شهر ديگري جز تهران پايتخت بود – مثلا تبريز و يا اصفهان – قطعا همين مقدار هم به اين سلسله وفا نمی کرد. كما اينكه پس از استبداد صغير نيز دیگر شهرهای ایران، به تهران نيرو گسيل كردند و دفاع آن از قاجار را در هم كوبيدند.

با روي كار آمدن رضا خان، پهلوی با درک این مساله، تصميم گرفت سيماي تهران را از شهري قاجاري به شهري پهلوي تغییردهد. لذا براي انجام اين كار دو سياست تخریب و تاسیس در پیش گرفت. در راستاي تخريب، ديوار اطراف تهران ويران مي شود، تكيه دولت ابتدا متروکه و سپس مخروبه می شود و... . در راستاي تاسيس، عمارات متعددي به ويژه براي ديوان سالاري جديد بنا مي شود و با انجام اين كارها تهران از حالت پايتخت سنتي قاجاري به پايتخت مدرن پهلوي تبديل مي شود؛ شهري مدرن و البته فاسد كه ظرفيت تحمل سياستهاي دين زدايانه پهلوي را دارد. اما پهلوي دچار اشتباهي استراتژيك مي شود و آن بد اجرا كردن سياست اصلاحات ارضي بود.

بزرگترين اشتباه پهلوي در اين بود كه به دليل سوء مديريت، اين طرح آنطور كه شایسته بود، اجرا نشد و همين عامل سبب شد فوج عظيمي از روستاییان به سوي شهرهاي بزرگ به ويژه تهران سرازير شوند. مهاجرت مردم از روستاها به تهران و سکونت ایشان در حاشیه ها و حلبي آبادها و یا مناطق جنوبی این شهر بزرگ سبب پیچیده شدن وضعیت شد چرا که انبوه خلق بر شلوغی شهر افزودند و دیگر امکان نظارت و مدیریت و کنترل دولت از میانه رخ بر بست؛ اين جمعيت كه روز به روز نیز بر تعدادشان افزوده مي شد، از یک سو با مشاهده رفاه بي حد و حصر شمال شهرنشينان و عيش و نوشها و بي بند و باري هاي آنها بر وضعيت رقت انگيز خود و خانواده شان كه پيش تر به دليل زندگي در روستا از آن بي اطلاع بودند آگاه شدند و از سوي ديگر عده ای از آنها با چشم حسد و حسرت به اين بي بند و باري ها نگریستند و گروهی دیگر به دلیل ناسازگاری آنچه می دیدند با اعتقادات ديني خود، با دیده نفرت به نظاره نشستند. فی الجمله هر دو گروه كينه شديدي از رژيم پهلوي و زراندوزان وابسته به آن، بر دل گرفتند و سرانجام اين كينه در سالهاي ۵۶ و ۵۷ كه مجالي فراهم شد فوران كرد و طومار رژيم پهلوي را در هم پيچيد.

پس از پيروزي انقلاب ، با توجه به غلبه روحيه انقلابيون و نيز مسايلي چون جنگ تحميلي، اشراف زمان پهلوي و خرده بورژواهاي وابسته به آنها و نيز كارمندان و کارتابل مندان عاليرتبه وابسته به رژيم طاغوت و البته مهمتر از خود آنان فرزندان رفاه زده آنها، مجال عرض اندام نيافتند اما پس از پايان جنگ تحميلي، با رويكردي كه دولت سازندگي به اشرافيت داشت اين قشر عرصه اي براي عرض اندام يافتند كه اوج عرض اندام آنها در ماجراهايي كه به بهانه حوادث كوي دانشگاه در سال ۷۸ رخ داد جلوه گر شد که البته با تدبير مسولان عجالتا فرو نشست؛ اما قابل پيش بيني بود که هنوز از اين ناحيه خطراتي، چه بسا بزرگتر، انقلاب را تهديد مي كند.

اين پيش بيني ، پس از انتخابات دهم رياست جمهوري محقق شد و بسياري از اين اقشار بالا شهر نشین به بهانه واهي تقلب ، پایتخت كشور را دچار التهاب كردند تو گويي كه اينها تنها مردم ايرانند و هر كس كه اينها بدان راي دهند همان بايد به قدرت برسد ، و به هيچ وجه توقع ندارند راي يك تهراني شميران نشين ، با راي يك تهرانی شهر ری نشین و یا یک روستايي اهل كهكيلويه هم ارج همسنگ باشد . در واقع اين امر را مي توان نتيجه سياست تقسيم كشور به دو منطقه دانست : يكي تهران و ديگر شهرستانها . البته سياست هاي يك سويه صدا و سيما كه شبانروز به تبليغ فرهنگ بی اصالت شمال شهر تهران مي پردازد در اين مساله كاملا موثر بوده است .

به هر روي آنچه مراد ما از اين سخنان است اين است كه با توجه به حوادث متواليي كه در تهران رخ داده احتمال وقوع حوادثي نظير اينها ، و چه بسا گسترده تر ، در آينده البته به بهانه هاي کاملا واهي وجود دارد ( هر چند بعید به نظر می رسد در انتخابات ریاست جمهوری در سال ۹۲ اتفاقی نظیر سال ۸۸ بیفتد اما در انتخابات بعدی و حتی حوادث غیر مترقبه بعدی این احتمال کاملا وجود دارد ) پس بهتر است كه مسئولان از همين حال به فكر حوادث آينده باشند .

براي اينكار چهار راهکار وجود دارد : يكي اينكه انقلاب اسلامي بكوشد چهره تهران را كاملا تغيير دهد و با كارهاي متعدد اين شهر را به وضعیتی كه متناسب با ارزش هاي انقلاب باشد در آورد ، البته اين كاري است كه احتياج به کار كارشناسي – اعم از روانشناسي و جامعه شناسي – دارد . اين كار اگر چه كم هزينه است اما نمي توان انتظار تاثيرات زيادي از آن داشت .

دومین راهكاري كه وجود دارد کاستن از بار تهران است همانطور که در سال های گذشته با جداسازی قم و کرج و تشکیل استان های جدید سعی شد از بار تهران کاسته شود می توان با جدا کردن شرق تهران و تشکیل استان جدید به مرکزیت ورامین نیز این سیاست را پی گرفت . اما حقیقت این است که این سیاست نیز چندان کارا نمی تواند باشد چرا که شهرهای اطراف تهران به حدی به آن وابسته شدند که استان شدن آنها بیشتر صوری و ظاهری است تا واقعی و حقیقی.

سومین راهکار کاستن از جمعیت پایتخت است. با توجه به انبوه امکاناتی که در شهر تهران متراکم شده است، هیچ یک از شهروندان این شهر تمایل چندانی به خروج از این شهر ندارند، حتی اگر کسی هم مایل باشد به دلیل اینکه ساکنین این شهر هر کدام در این شهر شغلی دارند و نیز دارای پیوند های خویشاوندی و عاطفی نیز هستند چگونه می توان توقع داشت دست از شغل و خویشاوندان خود بشویند و به شهرهای دیگر بروند. آیا زمانی که بسیاری از ادارات دولتی و غیر دولتی در تهران حضور دارند چگونه می توان توقع داشت که کارکنانش تهران را ترک کنند و به جایی بروند که شغل مشخصی نخواهند داشت، به هر روی آنچه مشخص است این است که این طرح نشدنی است و به احتمال زیاد خود مسئولانی که این طرح را داده اند خود حاضر به ترک تهران نخواهند بود.

چهارمین راهکار تغيير مرکز سیاسی کشور است . در واقع به جای اینکه ما از مردم بخواهیم که از تهران بروند بهتر است که مرکز سیاسی کشور و نه مرکز اقتصادی و فرهنگی و... را از تهران ببریم . تغيير مرکز سیاسی چه بسا در بادي امر در چشم مسئولان سخت بنمايد اما توجه به اینکه حتي كشورهاي جهان سوم نيز به راحتي مرکز سیاسی خود را تغيير مي دهند ، مانند پاكستان، برزيل، قزاقستان و ..، شاید از این ترس بکاهد. به ويژه اگر توجه داشته باشيم كه تهران را علاوه بر خطرات اجتماعي و فرهنگي خطر زلزله نيز تهديد مي كند. متاسفانه شهر تهران روز به روز بیشتر از ارزش های اسلامی – ایرانی فاصله می گیرد. این امر علاوه بر آنکه فی نفسه خطرناک است از آنجا که تهران پایتخت و الگوی دیگر شهرها هم محسوب می شود موجب اشاعه فرهنگ غربزدگی در کشور می شود حال آنکه انتخاب پایتخت جدید و کاملا ایرانی – اسلامی می تواند این جنبه منفی تهران را نیز کم کند.

به هر روی ، وظيفه تاريخي و سرنوشت ساز مسئولان را ، براي انتقال مرکز سیاسی کشور، البته نه لزوما مرکز اقتصادی و فرهنگی ، و یا دست كم مطالعه اين مساله و يافتن راهكارهايی براي كاستن از خطراتي كه مركز ثقل انقلاب را تهديد مي كند ، سنگين تر مي كند . باشد كه با كار كارشناسي دقيق از بروز اشتباهي كه آيندگان حسرت آن را بخورند ، پیشگیری کرد. انتقال پایتخت تیغی دولبه است و باید با کارهای کارشناسی مراقب بود که رها کردن تهران به حال خود موجب عواقب بدتری نشود و نیز انتخاب شهر جدید باید در جایی مناسب صورت گیرد تا موجب ایجاد تنش های قومیتی در کشور نگردد و زمزمه های نامیمون برخی تجزیه طلبان را خاموش کند؛ کاری که قزاقستان کرد و با انتقال پایتخت به آستانه زمزمه تجزیه طلبان در شمال این کشور را خاموش کرد.

* کارشناسی ارشد ایران شناسی

دو شنبه 21 اسفند 1402برچسب:, :: 10:45 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

 

 

1)تاملی در پدیده سیاست زدگی یا بیماری ایرانی

 

در این مقاله نگارنده به انتقاد از یکی از خلقیات مردم ایران یعنی تمایل افراطی به مباحث سیاسی پرداخته می شود نگارنده معتقد است همین روحیه سبب شده جو جامعه همیشه ملتهب و ناآرام باشد

ما ایرانیان عادت داریم که همیشه از یکدیگر تعریف نماییم و به هم احترامات چاپلوسانه و تعارفات بی حد و حصر هدیه دهیم و هدیه بگیریم متاسفانه این خصلت ناپسند رفته رفته به صورت فطرت ثانی ما ایرانیان در آمده است و خسارتهای زیادی از آن به ما رسیده است ؛ حال آنکه پیامبر اسلام فرمودند که بهترین دوست من آن کس است که عیب های مرا به من هدیه دهد ما در این نوشتار کوتاه می کوشیم یکی از خصایل نا پسندی که همه ما ایرانیان بدان مبتلا هستیم را بیان نماییم.

ما ایرانیان یک خصلت مشترک یا بهتر است بگوییم یک درد مشترک داریم که آن را باید درد دخالت کردن و یا اظهار نظر کردن در تمامی امور آدم و عالم ، حال چه در آن تخصص داشته باشیم چه نداشته باشیم، بنامیم .این خصلت و عارضه شامل همه زوایا و مسایل می شود یعنی اینکه مردم ایران عادت دارند راجع به همه چیز چه از آن سر در بیاورند یا نه اظهار نظر کنند این مساله را در طب و خود درمانی هایی که حتی گاهی صدای اطبا را هم در می آورد مشاهده می کنیم در معماری ، در مکانیکی ، در مسایل دینی و در ادبیات و در بسیاری از امور دیگر مشاهده می نماییم .براستی چرا ما ایرانیان در حالیکه کار خود را نیز معمولا بدرستی بلد نیستیم به خود اجازه می دهیم در امور دیگر دخالت نماییم ؟

یکی از دلایلی که برای این عارضه می توان ذکر کرد مساله سنتی بودن جامعه و عدم نهادینه شدن مقوله تقسیم کار که یک ویژگی بزرگ جوامع مدرن است باید برشمرد. اما اینکه چرا در شرایط فعلی که جامعه ما دیگر از آن حالت سنتی بدآمده هنوز این عارضه وجود دارد باز جای تامل اسک که ما در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

البته در اینجا باید به این مساله التفات داشته باشیم که شاید در بادی امر این خصوصیت برای ما ایرانیان عادی بنماید و آنرا کاملا طبیعی قلمداد کنیم اما زمانی که با افرادی از دیگر کشورها روبرو می شویم متوجه می شویم این خصلت ما نورمال و طبیعی نیست به یاد دارم زمانی یکی از دانشجویان ژاپنی از این خصلت یا بهتر بگوییم این بیماری ایرانی حیرت کرده بود و می گفت در ایران همه کس در مورد همه چیز اظهار نظر می کند در حالیکه در ژاپن به هیچ وجه چنین نیست .

اگر چه باید توجه داشت که این بیماری ایرانی تنها مردم عادی را مبتلا نکرده بلکه حتی بسیاری از بزرگان و دانشمندان ما نیز به آن مبتلا هستند به طوری که مشاهده می کنیم که عشق به جامع الاطراف شدن یعنی در همه علوم دستی داشتند و عنوان علامه و بحر العلوم را بر خود گذاردند یکی از آرزوهای بساری از دانشمندان ایرانی است و ما نمود عینی این آرزو را در تنوع کتابهای آنها در رشته های مختلف حوزوی و دانشگاهی می بینیم .

البته این عارضه مربوط به زمان حال نیزنیست بلکه یک بیماری مزمن تاریخی است تا آنجا که بیاد دارم بساری از سفرنامه نویسان اروپایی به این مساله اشاره کرده اند برای مثال شاردن در سفرنامه خود که در توصیف ایران عصر صفوی نوشته است به این عارضه دانشمندان ایرانی اشاره می کند و آنرا یکی از عواملی می داند که اگر به این نحو ادامه یابد سبب عقب افتادگی علمی ایرانیان می شود ، پیش بینی که درستی آن را به عیان امروز مشاهده می کنیم .

به هر روی ، همانطور که پیشتر بیان شد ، اگر چه در جامعه سنتی که به قول دورکیم هنوز تقسیم کار به شکل جدی و پیچیده به وجود نیامده است این گونه اظهار نظر ها طبیعی بنماید – تقسیم کار فقط شامل کارهای یدی نمی گردد بلکه شامل فکر کردن و اظهار نظر کردن و... نیز می شود – اما این پرسش مطرح می گردد که چرا در جامعه ایران که دیگر از حالت سنتی بدر آمده و وارد مدرنیته شده است هنوز مساله تقسیم کار – چه عمل کردن ، چه فکر کردن ، چه اظهار نظر کردن – به طور جدی وارد جامعه نشده است

البته آنچه در این گفتار بیش از سایر موارد مورد نظر ماست مساله داشتن روحیه سیاست زدگی ایرانیان است در واقع جامعه ایران را باید یک جامعه سیاسی دانست ؛ این سخنی است که در سالیان گذشته نیز بارها از زبان مسوولان شنیدیم و خود نیز در زندگی روزمره شاهد آن هستیم ، بحثهای سیاسی نقل مجالس و محافل ایرانیان است و اساسا امکان ندارد چند ایرانی در جایی جمع شوند ولی به نوعی گوشه سخنانشان دامن سیاست را نگیرد. در تاکسی ، در اتوبوس ، در مترو ، در صف نانوایی ، در مسجد و اماکن مذهبی ، در دانشگاه و کلاس درس ، در سلمانی و آرایشگاه در میهمانی های خانوادگی ، در صحبت های دوستانه ، در زندگی زناشویی و در همه جا و همه جا

به هر روی همانطور که پیشتر بیان شد اوج این بیماری اظهار نظر همه کس در همه چیز در مساله سیاست و سیاست ورزی قابل مشاهده است ؛ براستی کدام ملت را می توان شناخت که در عرض کمتر از هفتادو پنج سال سه انقلاب کرده باشد: انقلاب مشروطه ۱۲۸۵ شمسی ، نهضت نفت – که خود چیزی از یک انقلاب کم نداشت در حدود سال ۱۳۳۰ و انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ شمسی . که فاصله انقلاب اول تا انقلاب سوم هفتاد و دو سال است . آیا یکی از دلایل وقوع این انقلاب ها در روحیه سیاست زده ملت ایران نمی تواند باشد ؟

در هر حال در این نوشتار کوتاه بیش از هر چیز مورد نظر ماست حوادث پیش و پس انتخابات دهم ریاست جمهوری است که به همه ما نشان داد مردم ایران تا چه حد به سیاست عشق می ورزند به یاد دارم که در روزهای پیش از انتخابات ریاست جمهوری یکی از اساتید جامعه شناسی گفت این اتخابات با این حرارت و شوری که در مردم ایجاد کرده ، فارغ از آنکه کدام دسته پیروز شود ، عواقب و پیامدهای متعدد خواهد داشت .

در اینجا یک پرسش باید مطرح سازیم که آیا واقعا نیاز هست مردم یک جامعه تا این حد سیاست پرست باشند ؟

باید توجه داشت که ما دو نوع دموکراسی داریم یک نوع دموکراسی مستقیم که مردم راسا در انتخاب حاکم و اداره امور دخالت می کنند ؛ مانند آنچه در هگمتانه و در انتخاب دیاکو رخ داد و یا در شهر آتن که این نوع دموکراسی مخصوص سرزمین های کوچک با جمعیت محدود است .

اما نوع دیگر دموکراسی که دموکراسی غیر مستقیم است که در آن مردم تنها نماینده خود را بر می گزینند و دیگر به هر بهانه ای خود وارد عرصه نمی شوند و در واقع نوعی تقسیم کار انجام می دهند ، همانطور که وقتی فردی کفش خود را برای تعمیر می دهد دیگر در کار کفاش دخالت نمی کند بلکه به دنبال کار خود می رود.

به هر روی در کشور ما نیز ظاهرا آنچه از شواهد امر بر می آید دموکراسی غیر مستقیم بر قرار است است بنابراین اگرما می پذیریم که حکومت ما دموکراسی غیر مستقیم است باید به قواعد آن نیز پایبند باشیم و براساس ضوابط آن بازی کنیم ، منظور اینکه در اختلافات سیاسی ، که در هر کشور دموکراتی به وجود می آید ، به جای اینکه هر دسته و جناحی به قول مقام رهبری به فکر اردوکشی خیابانی باشد ، اردو کشی هایی که نتیجه ای جز ایجاد تنش و برهم زدن آرامش مردم و ایجاد کدورت و نفرت میان مردم یک شهر یا حتی دانشجویان یک دانشگاه چیز دیگری نخواهد داشت ، باید ازطریق راهها و نهادهای دموکراتیک خواسته های خود را دنبال کند براستی اگر در جامعه نهادهای دموکراتیک ، احزاب نیرومند ، مطبوعات شجاع و مستقل ونیز متوجه و حافظ خط قرمزها وجود داشته باشند و وظیفه و تقسیم کار نظارت بر قدرت و پیشبرد جامعه را بر عهد داشته باشند دیگر نیازی به حضور مستقیم مردم در همه عرصه ها که برخلاف قواعد جامعه مدرن نیز هست خواهد بود ؟ و آیا با اینکار آرامش و امید و همبستگی میان مردم بیشتر نخواهد شد ؟آیا با این کار از ایجاد دودستگی و خدایی ناکرده کینه و نقار در میان مردم ، که عوارض بسیار وحشتناکی خواهد داشت ، جلوگیری نخواهد شد ؟ آیا با اینکار فضای کشور حداقل تا حدی از این گردوغبار سیاست پرستی و سیاست بازی و سیاست زدگی پاک نخواهد شد ؟ آیا با این کار محیط مساعدتری برای تلاش و رشد و بالندگی در همه عرصه ها مهیا نخواهد شد ؟

بنابراین به نظر می رسد که بر همه مسئولان و دست اندرکاران و ارباب قدرت لازم است که با کمی از خود گذشتگی و خود را حق مطلق ندیدن و دیگری را باطل مطلق نپنداشتن و گوش دادن به حرف و سخن و گلایه ها و شکایات یکدیگر ، آرامش و آسایش و امید را به جامعه بازگردانند و عرصه را برای دشمنان ایران و ایرانی بیشتر از این مساعد نکنند.

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایران شناسی

  • دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۰
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱,۰۴۰

2)پایان تاریخ از دیدگاه فلاسفه غرب و شرق و تاملی در تمدن اشراق

 

در این مقاله به مساله پایان تاریخ از دیدگاه کانت ُ هگل ُ فوکویاما ُ فردید و فلسفه تاریخ ایرانی پرداخته می شود

مساله پایان تاریخ یکی از مسایل مهم و جنجالی فلسفه تاریخ است به ویژه در سالهای اخیر و پس از طرح نظریه فوکویاما و نیز پیش گویی هایی راجع به سال ۲۰۱۲ این مبحث بار دیگر رونق گرفت . در این مقاله نگارنده به بررسی اجمالی نظرات کانت ، هگل ، مارکس ، فوکویاما و احمد فردید و فلسفه تاریخ ایرانی در خصوص پایان تاریخ پرداخته می شود .

● متن اصلی

سرانجام انسان چه می شود ؟ بشریت را چه سرنوشت و فرجامی در پیش است ؟

انسانها به حکم کنجکاوی ذاتیشان از گذشته دور به طرح پرسش هایی از این دست می پرداخته اند و با نگرانی و دلواپسی خاصی به آینده می نگریستند و مباحث مربوط به فرجام انسان در جهان را دنبال می کردند از این رو شاید انسان را که ارسطو حیوان ناطق می نامید بتوان حیوان آینده اندیش نیز دانست . انسان از گذشته های بسیار دور علاقه مند بوده است که به انحای مختلف و طرق متعدد پاسخی قانع کننده و آرامش بخش برای این پرسش بیابد .

اما آغاز تلاش جدی فلسفی ، دست کم در قرون معاصر و مبتنی بر عقلانیت جدید ، برای یافتن پاسخی برای آینده را باید از زمان نگارش مقاله امانوئل کانت – فیلسوف بزرگ آلمانی- تحت عنوان " ایده ای از دیدگاهی جهانی برای یک تاریخ جهانی " دانست. کانت در این مقاله خاطر نشان می کند که در نخستین نگاه ، پیشرفتهای تاریخی ممکن است بی نظم به نظر آیند . با وجود این ، او در بررسی دقیق تر اعتقاد می یابد که پیشرفت با تحقق یک قانون اساسی کامل مدنی حاصل می شود : وضعیتی که در آن حق اساسی انسان برای داشتن حد اکثر آزادی با حقوق دیگران به حال تعادل در می آید. مکانیسمی که چنین پیشرفتی را امکان پذیر می سازد تضاد یا اجتماعی بودن غیر اجتماعی انسانها است . انسانها تمایل دارند با دیگران معاشرت داشته باشند ، اما در عین حال مایلند خود را منزوی کنند زیرا می خواهند همه چیز بر وفق مرادشان باشد .

کانت معتقد است تاریخ نویسان باید برای پیشرفت انسان در جهت یک قانون اساسی مدنی سند ارائه دهند ، تا انسانها را از این موضوع که آنان دارند برای تحقق هدف مزبور تلاش می کنند با خبر سازند. اگر آنان از این هدف باخبرند ، پس بهتر است برای تحقق بخشیدن به آن سخت تر تلاش کنند. پس از کانت ، فردریش هگل بود که به فلسفه تاریخ به گونه ای ویژه پرداخت در واقع هگل وظیفه نگاشتن تاریخ جهانی که کانت پیشنهاد داده بود عهده ادر شد و آنهم به طریقی که نه کسی پیش از او و نه کسی پس از او یارای نوشتن چنین تاریخ جهانی را نداشته است . از نظر هگل تاریخ جهان حاکی از نمود رو به رشد روح یا عقل و گسترش خودآگاهی آن یا به عبارت دیگر به معنای پیشرفت خود آگاهی آزادی است که با دیالکتیکی سه پایه ( تز ؛ آنتی تز و سنتز )به جلو می رود .

از نظر هگل تاریخ جهان یا به عبارت دیگر حرکت روح یا عقل از ایران آغاز می شود و سپس در یونان ادامه می یابد . هگل عقیده دارد که هر چند یونانیان در مقایسه با ایرانیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند اما هنوز آزادی واقعی شکل نگرفته است ، آزادی واقعی در قرن شانزدهم در میان اقوام ژرمن به ظهور می رسد که در واقع میراث دار یونان اند ؛ از نظر هگل عقل یا روح در زیر پرچم دولت های ژرمنی به خودآگاهی می رسد و استقلال واختیار خویش را در می یابد و در مدارج کمال سلوک می کند. البته این کمال پایانی روح درغرب رخ می دهد و شرق در آن دخلی ندارد ؛ بعدا خواهیم دید که فوکویاما با بهره گیری از همین تفکرات هگل مدعی می شود که تاریخ با لیبرال دموکراسی غربی به پایان خود می رسد .

پس از هگل ، کارل مارکس آلمانی بود که به مساله تاریخ جهانی و پایان تاریخ پرداخت . از نظر مارکس بررسی تاریخ مشخص می کند که جامعه از میان شماری از " شیوه های تولید " متمایز عبور کرده است : شکلها یا مراحل سازمان اقتصاذی را ، شکل ویژ ه ای از روابط تولید مشخص نموده است . این مراحل یا شکلها عبارتند از شیوه اشتراکی ابتدایی ، شیوه باستانی ، فئودالیسم ، و سرمایه داری . البته باید توجه داشت که مارکس سرمایه داری را آخرین منزل بشریت ندانسته و معتقد است که سرمایه داری به دست خویش بذر نابودی خود را می کارد،. چرخه مداوم رونق و رکود و سلب کردن صفات انسانی از کارگران به عنوان کالا ، زمینه های نیاز به آزادی را در کارگران پدید می آورد .

بزودی آنان در می یابند که باید انسان باشند و به شرایطی که به جامعه سرمایه داری یاری می رساند ، خاتمه خواهند داد . سرمایه داران با خشونت از اریکه قدرت برکنار خواهند شد ، و پس از یک دوران گذار که در آن کارگران طبقه حاکمند ، شکل جدید جامعه پدید خواهد آمد . در این جامعه جدید ،که مارکس آنرا " کمونیسم " می نامد، مردم طبق برنامه هایی که برای نفع و مصلحت همگان طرح شده است به کار و فعالیت خواهند پرداخت . در واقع از نظر مارکس تاریخ با جامعه کمونیستی که در آن از طبقات فرادست و فرو دست خبری نیست به پایان می رسد .

اندیشمند دیگری که راجع به پایان تاریخ به تامل پرداخته است ، فرانسیس فوکویاما دانشند آمریکایی ژاپنی تبار است . وی معتقد است که بشریت به پایان راه خود رسیده است . او با نگاه به ربع پایانی قرن بیستم ، پیدایش لیبرال دموکراسی را به عنوان تنها آرمان منسجم جهانی و سیاسی تلقی می کند . فوکویاما نتیجه می گیرد که آزادی و دموکراسی به ترتیب حاکمیت قانون را که حقوق و آزادیهای افراد را از نظارت بر دولت و حق همه شهروندان را برای شرکت در انتخابات و فعالیت سیاسی به رسمیت می شناسد امکان پذیر می سازد . فوکویاما اظهار می دارد که تضاد درونی ارباب – برده در نتیجه انقلابهای فرانسه و آمریکا حل شده است . این دو انقلاب به دولتهای لیبرال دموکراتیک امکان داد که در آنها ، هر فرد ارزش سایر افراد را به رسمیت بشناسد ، و دولت هم به نوبه خود با تضمین حقوق مردم ، هر فرد را به رسمیت بشناسد . بر این اساس ، لیبرال دموکراسی تمایل به برتر بودن از دیگران را جایگزین تمایل به مساوی بودن با سایرین می کند . موقعی که همه مردم از انسانیت مشترکشان آگاه شوند ، و از درک ارزش انسان با برخورداری از حمایت لیبرال دموکراسی خشنود گردند ،آنگاه تاریخ به پایان رسیده است .

در اینجا ، جا دارد به نظریه عرفانی – فلسفی یکی از متفکران ایرانی در خصوص تاریخ و پایان تاریخ ، اشاره نماییم آقای احمد فردید ، فیلسوف ایرانی معاصر ، با ترکیب اسم الاسما ابن عربی و اندیشه های هایدگر و البته تا حدودی هم اندیشه های ارسطو ، توانست دستگاه فکری خود را بنیان گذارد. وی معتقد بود که زایش تاریخ با امت واحده است ( کان الناس امه واحده ) این امت واحده در حکم ماده المواد دوره های دیگر است ، این دوره که فردید از آن تحت عنوان پریروز یاد می کند بیشترین نسبت حضوری را با حق دارد زیرا نفس اماره مهار شده و کسی بر کسی کبر نمی ورزد ، اما این دوره با ظهور متافیزیک در یونان به پایان می رسد از نظر فردید در این دوره غفلت از وجود آغاز می شود و به جایی می رسد که توجه به موجود جای وجود را می گیرد .

فردید به تقلید از هایدگر تاریخ غرب را آغاز دور شدن از وجود می داند در این دوره است که انسان طاغوتی پا به عرصه می گذارد وی از این دوره تحت عنوان دیروز نام می برد . دوره سوم که امروز است از نظر فردید دوره لبریز شدن غربزدگی است که در آن ، انسان طاغوت زده ، خود طاغوت می شود . در این مقطع سلطه نفسانیت مضاعف بشر به اوج خود می رسد و نفس اماره حاکم بلا منازع می گردد ؛ دوره چهارم که هنگامه ای میان امروز و پس فرداست هرچند نفسانیت هنوز موضوعیت دارد ولی آنچه مهم است خودآگاهی بشر برای گذر به پس فرداست وی این مقطع را ، یعنی فردا ، دوره انتظار آماده گر برای پس فردا می داند .

دوره پنجم دوره پایان تاریخ است که فردید آن را پس فردا می نامد . در این دوره ، بشر خداوندی را که متافیزیک به گوشه نشانده بود به حضور دعوت می کند در این دیگر غرب زدگی در کار نیست و شرق به معنی تاریخی آن طلوع می کند ، این دوره مظهر اسم اعظم خداست با ظهور این اسم در تاریخ امت واحده از نو تاسیس می شود از نظر فردید در این دوره پایانی که پایان تاریخ است امام زمان که در دیروز و امروز و فردا ، یعنی تاریخ غربزدگی ، مستور بود ظهور می کند .

جا دارد در پایان این مقاله به این نکته اشاره کرد که همچنان در قرون جدید نگرش عارفانه به تاریخ وجود دارد ؛ بر طبق این نظریات ، تمامی تغییر و تحوّلات جامعه و از جمله مساله پایان تاریخ ، همه جلوه‌گاه مشیّت حکیمانه و حکمت بالغه خداوندگار است. البته در میان آنانی که تغییرات جامعه و تاریخ را تجلی حکمت خدا می دانند نیز نظری واحد وجود ندارد ، برای مثال در میان این نظرات ، نظریه " فلسفه تاریخ ایرانی" چنین است که : همه تمدن ها در سراسر تاریخ بشر مظهر اسمی از اسما خدا هستند و آنچه سبب حرکت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است ، تعارض و تقابل اسما خدا ، یعنی تمدن های مختلف است ، هر تمدن بنا به گفته گوستاو لوبون روحی دارد که آن روح اسم خداست ، زیرا هریک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند بنابراین چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت و احکام خود را دارند در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم می شود که در واقع همان نزاع و ستیزه میان تمدن هاست و آنچه از دل این تعارض ها زاده می شود معمولا تمدن سومی است که در حقیقت مظهر نکاح آن دو تمدن و زایش تمدنی جدید است که به نسبت دو تمدن گذشته کامل تر است و انسانی هم که در آن می زید نسبت به گذشتگان خود کامل تر است ، کامل تر یعنی اینکه توانایی ایجاد تغییر در آفاق ( عالم برون از انسان) و انفس (عالم درون انسان ) را بیشتر دارد ، تاریخ در صیرورت خود ، عرصه ظهور ستیزه ها و پس از آن نکاح های متوالی و متعدد تمدن های مختلف است که هر کدام اسمی از اسما خدا می باشند از این منظر ، تاریخ ، همانطور که هگل می گفت ، با تمدن ایران آغاز می شود که زاده نکاح تمدن های ماد و بین النهرین و فینقیه و به ویژه پارس است و سپس تمدن یونان که حاصل نکاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و به ویژه دولتشهر آتن است و آنگاه تمدن اسلام و ایران که ثمره تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و پس از آن تمدن مدرن غرب که مولود نکاح تمدن های اسلام و ایران و به ویژه یونان است و در منزل آخر ، واپسین تمدن که کامل ترین تمدن است ظهور می کند که " تمدن اشراق " است و فرزند پیوند ایران و اسلام و مدرنیته .

تمدن اشراق پایان تاریخ است که با انقلاب ۱۹۷۹ ایران آغاز شده است . این تمدن ، حاصل نکاح های متعدد و متوالی تمدن های مختلف یا همان اسما خداست و در واقع اسم الاسما و مظهر اسم اعظم خداست . تمدن اشراق کاملترین و خاتم تمدن هاست و محصول پیوند برهان ( عقل یونانی و مدرن غربی ) قرآن ( وحی الهی اسلام ) و عرفان ( روح ذوقی و شاعرانه ایرانی ) می باشد که توانایی ایجاد بیشترین تغییر در آفاق ( عالم برون ) و انفس ( عالم درون ) را دارد ، در این منظر انسان ذاتا پلید است که باید با ایجاد گری اصلاحش نمود ، به هر روی از منظر فلسفه تاریخ ایرانی ، تاریخ با تمدن اشراق پایان می پذیرد و پس از آن همه تغییرات در چارچوب این تمدن و در مسیر تکامل بیشتر و بالندگی فزونتر تمدن اشراق صورت می گیرد زیرا هیچگاه بشر و تمدن او متوقف شدنی نیست. به هر حال این اجمالی از نظریه فلسفه تاریخ ایرانی بود .

البته به نظر می رسد که برای تقویت نظریه فلسفه تاریخ ایرانی ضرورت دارد یک کتاب جامع تاریخ تمدن جهان، به اندازه و اعتبار تاریخ تمدن ویل دورانت که بر اساس نظریه فلسفه تاریخ هگل نوشته شده ، نوشته و تدوین شود . این کار یکی از ضروری ترین کارهایی است که برای تقویت مبنای تئوریک انقلاب اسلامی که پیش درآمد تمدن اشراق است باید صورت بگیرد زیرا روشن کردن جایگاه تمدن اشراق در تاریخ و مشخص کردن نسبت آن با دیگر تمدن ها امری حیاتی است . البته شاید کار نگارش یک تاریخ تمدن بر اساس فلسفه تاریخ ایرانی از توان یک محقق معمولی خارج باشد و احتیاج به کار گروهی داشته باشد که می تواند و باید توسط نهادهای ، عریض و طویل و اکثرا بی مصرف ، پژوهشی کشور صورت بگیرد.

به هر تقدیر ما در بالا نظریات معروفی که در باب پایان تاریخ وجود دارد به اجمال معرفی کردیم و کوشیدیم لب مطالب آنها را ، تا جایی که میسرمان است ، به شیوه ای روشن و واضح بیان نماییم. اما به عنوان جمعبندی تذکر نکته ای ضروری است و آن اینکه با کمی تامل و درنگ در نظرات متفکران متعدد ، آنچه بیش از هر چیز بدیهی می نماید اینست که در حالیکه تاکنون هیچ اندیشمندی نتوانسته است در تبیین گذشته ای که رخ داده و اکنون مکتوب آن در برابر ما حاضر و موجود است فرمول و نظریه ای جامع ارائه دهد چگونه می توان از آنها انتظار داشت برای آینده ای که مفقود و بهتر بگوییم معدوم است فرمول ارائه دهند و نحوه وجود یافتن آن را تبیین کنند و این مساله را روشن سازند که تاریخ را چه پایانی در انتظار است؟

در حقیقت در باب این نظریات باید اذعان کرد که تنها کسی می تواند درستی آنها در باب پایان تاریخ را تایید کند که عمری بسیار دراز داشته باشد و تا آینده ای نامعلوم بپاید تا پایان تاریخ را ببیند و آنگاه درستی نظریات را تایید یا رد نماید ؛ اما احتمالا هیچ کدام از ما چنین عمری نخواهیم داشت پس اساسا به یقین نخواهیم دانست که آیا تاریخ پایانی خواهد داشت یا نه ؟

در هر حال چه تاریخ پایان داشته باشد و چه نداشته باشد و این پایان چه خوش باشد و چه ناخوش و یا هر چیز دیگر ، اما آنچه ما را مسلم است اینست که قطعا و بی هیچ شک و شبهه عمر ما در تاریخ پایان دارد و ما تنها زمانی بسیار محدود و کوتاه در تاریخ فرصت زیستن ، حرکت کردن و منشا اثر شدن داریم و این فرصتی است تکرار ناشدنی برای همه ما ، بنابراین آنچه از دست ما برمی آید این است که از آنجا که آینده از بطن حال برون می آید ، پس بهتر است که ما دست کم به اندازه سهمی که از حال و اکنون داریم مساعی خود را بکار گیریم و از فرصت و فرجه ای که خداوند رحمان در اختیار ما نهاده نهایت بهره را ببریم و همه هم و غم و همت خود را مصروف کنیم تا آینده را آنطور که با آرمان های دینی و انقلابیمان سازگار است ، یعنی تمدن اشراق ، بسازیم و در این راه از مرارت ها و ملامت ها نهراسیم و با امید و ایمان و استقامت و استحکام به پیش رویم که والعاقبه للمتقین .

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایران شناسی

 

 

  • دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۰
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۲۵۷

3)جمهوری اسلامی ایرانی ترین شکل جمهوری

 

در این مقاله در باب ریشه های ایرانی جمهوری اسلامی سخن به میان می آید

در کشور ما عده ای شعار جمهوری ایرانی را مطرح کرده اند . این مقاله با استفاده از شواهد و قرائن مختلف تاریخی و تبارشناسانه و جامعه شناختی و نشانه شناسانه ثابت می کند که جمهوری اسلامی علاوه بر آنکه جمهوری ای اسلامی و شیعی است ، ایرانی ترین شکل جمهوری نیز می باشد و کسانی که شعار جمهوری ایرانی را مطرح می کنند یا غافل و ناآگاهند و یا افرادی غربزده و خودباخته اند که می خواهند با دستاویز قرار دادن ایرانیت در برابر اسلام علاوه بر تضعیف هر دو ، حتی المقدور اسلام را حذف و یا مهجور کنند و به جای آن فرهنگ غرب را حاکم کنند .

تامل در خصوص حوادث اجتماعی هر چند که مدت زمانی از آن گذشته باشد کاری ضروری و برای حیات با نشاط یک جامعه امری حیاتی است یکی از این حوادث اتفاقات پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم بود که ابعاد مختلفی داشت که ما در اینجا تنها به یک بعد آن یعنی شعار های داده شده در آن و آنهم تنها یک شعار می پردازیم .

در اجتماعاتی که پس از انتخابات ریاست جمهوری ظاهرا به منظور اعتراض به نتایج اعلام شده برگزار شد . ، شعار" جمهوری ایرانی " شعار مطرحی بود که با پسوندها و پیشوندهای مختلفی در برابر شعار" جمهوری اسلامی " مطرح شد .

برای تحلیل درست این شعار و مقصود قائلان آن دو احتمال وجود دارد :

یک احتمال اینکه منظور مطرح کنندگان شعار جمهوری ایرانی ، این است که باید در سیاست ها و جهت گیری های کلی حکومت به جای تاکید بر اسلام ، بر منافع ملی تاکید کرد ، در واقع بر اساس این احتمال ، قائلان این شعار، خواهان آنند که جمهوری اسلامی که حکومتی با آرمان هایی اسلامی است به حکومتی با آرمان هایی ملی گرایانه تبدیل شود . به عبارت دیگر آنها تاکید زیاد جمهوری اسلامی بر مذهب را در منافات با منافع ملی قلمداد می کنند و خواستار آنند که جمهوری اسلامی از حکومتی دینی به صرف حکومتی ملی بدل شود.

بد نیست در اینجا ابتدا ، توضیحی راجع به مساله دین و ملیت بدهیم وبکوشیم حتی المقدور برخی سوتفاهم های موجود را برطرف نماییم .

متاسفانه در بسیاری از مواقع دین و ملیت چنان مطرح می شوند که گویا این دو چیزهایی متناقض اند که لاجرم باید یکی از این دو را اختیار کرد ، حال آنکه دین برنامه برای زندگی سعادتمندانه دردنیا است. ولیکن ملیت ، بوم و بر مردم و خانه یک ملت است و اساسا دین هم آمده خانه یک ملت را آباد کند و این دو به هیچ وجه جا را بر دیگری تنگ نمی کنند ؛ برهمین اساس است که دوست داشتن وطن بر طبق احادیث نشانه ای از ایمان است «‌حب الوطن من الایمان » لذا هیچ تعارضی از لحاظ حوزه عمل میان این دو وجود ندارد .

اما در خصوص آنچه در ایران به عنوان حکومت دینی اتفاق می افتد باید توجه داشت ، اساسا آنچه در انقلاب اسلامی رخ داد چیزی جز باز سازی و بکار گیری دین در راه احیای وطن نبوده است ، براستی چه ساده لوحانه است که بیانگاریم حکومت پهلوی که چونان بنده ای حلقه به گوش ، تحت فرمان اجانب بود به صرف تظاهر های کودکانه و گاه ابلهانه به فرهنگ ایران باستان ، سزاوار نام حکومتی ملی است ولی انقلاب اسلامی که به دهها سال تحقیر ملت ایران پایان داد وپس از حدود دو سده برای نخستین بار در جنگی نا برابر پیروز شد تا کمی آلام ناشی از جنگهای حقارت بار ایران و روس را تسکین دهد ، حکومتی غیر ملی است شاید جالب باشد که بدانیم در طی حکومت دو پهلوی ، بخش هایی از خاک ایران جدا شد – در زمان رضاخان قسمت هایی از خاک مقدس ایران نصیب کشور بی ریشه و جعلی ترکیه شد ، و در زمان محمد رضا جزیره بحرین از ایران جدا شد - حال آنکه این دولتها مستظهر به پشتیبانی دولتهای قدرتمند غربی نیز بودند و داعیه ایران پرستی و ملیت گرایی خود و شبه روشنفکران مزدورشان گوش فلک را کر کرده بود . در همین دوره به اصطلاح باستان گرایی و ایران پرستی پهلوی و روشنفکران غربزده اش بود که در تعدادی از دانشگاه ها ، به ویژه دانشگاههای صنعتی عملا زبان فارسی از رسمیت افتاده بود و به زبان انگلیسی تدریس می شد ؛ حال آنکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی بار دیگر زبان فارسی که زبان هویت ایرانی است رسمیت یافت و تدریس به هر زبانی غیر از زبان عزیز فارسی قدغن شد .

براستی اگر کسی کمی انصاف داشته باشد می تواند پبروزی بزرگ ملت ایران -تحت لوای اسلام - بر کشوری که به شدت از شرق و غرب حمایت می شد را انکار کند .

مساله ایران دوستی و ملیت گرایی انقلاب اسلامی به حدی است که برخی از بزرگترین جامعه شناسان جهان نیز بدان اذعان داشته اند . در واقع آنها متوجه شده اند که انقلاب اسلامی اگرچه داعیه دینی دارد اما این به هیچ وجه به معنای فرو گذاردن آرمان های ملی گرایانه نمی باشد.

آنتونی گیدنز در کتاب معروف خود " جامعه شناسی " ، ص ۵۱۸ در خصوص انقلاب اسلامی و ماهیت ملی گرایانه آن ، چنین ابراز می دارد : « آیت الله خمینی حکومتی را که بر طبق قوانین سنتی اسلام سازمان یافته بود ، تاسیس کرد . انقلاب اسلامی ، به گفته وی دین را آنگونه که در قرآن مشخص گردیده اساس مستقیم زندگی سیاسی و اقتصادی قرار می دهد . این قوانین اکید با شیوه نگرشی بسیار ملی گرایانه ، که به ویژه تاثیرات غرب را رد می کند همراه است . ... احیاگری اسلامی را نمی توان صرفا بر اساس ملاحظات مذهبی درک کرد. این جنبش تا حدی نشان دهنده واکنشی علیه تاثیر غرب ؛ و یک جنبش ابراز هویت ملی یا فرهنگی است » . در واقع گیدنز با قدرت شهود جامعه شناسانه خود به خوبی ماهیت ملی گرایانه انقلاب اسلامی را دریافته است .

البته تحلیل گیدنز یک تحلیل عالمانه از یک عالم است ، اما جالب است بدانیم افراد سیاستمدار نیز از این دست اظهارات می کنند ؛ برای مثال بر اساس گزارش سایت تحلیلی خبری عصر ایران (asriran.com) آقای صفوت الشریف رییس مجلس مصر ، با بیان این ادعا که ایران به دنبال احیای امپراتوری باستانی خود است افزود: "مصر، یک قدرت مرکزی در منطقه و نماد اعتدال در مسائل سیاسی و مذهبی است. این کشور همچون نور روشنگری و دموکراسی(!) است که ایرانی ها فاقد آن هستند!"

این اظهارات یک مقام عربی ( حال بر اساس چه انگیزه هایی باشد ، فعلا کاری نداریم ) خود نشان دهنده این است که جمهوری اسلامی علاوه بر داشتن صبغه اسلامی به هیچ وجه خالی از صبغه ملی گرایانه و ایرانی نیست و اساسا از لحاظ عقلی هم تصور چنین امکامی باطل و پوچ است .

اما احتمال دومی که در خصوص شعار « جمهوری ایرانی » وجود دارد این است که منظور آنان از سر دادن این شعار نوع حکومت و یا به عبارت دیگر ساختار حکومت باشد . در جواب این افراد باید گفت که جمهوری اسلامی ، ایرانی ترین شکل جمهوری ، در جهان است .

توضیح آنکه ، هویت فعلی ملت ایران سه بعد دارد : ایرانی ، اسلامی و مدرن . بنابراین هویت امروز ما یک بعدی نبوده بلکه سه بعدی است ، بنابراین حکومتی می تواند نماینده وجوه سه گانه هویت ما باشد که بتواند آنها را در دل خود و در کنار یکدیگر قرار دهد. و باید توجه داشت جمهوری اسلامی ایران بهترین گردآورنده این سه بعد در کنار یکدیگر است .

در واقع اگر چه جمهوری اسلامی به ظاهر تاکید چندانی بر روی عنصر ایرانی در نوع حکومت ندارد اما در باطن وجوه شباهت بسیاری میان این دو وجود دارد . بهترین شاهد ما مساله " فره ایزدی " حاکمان است که شاخص ترین وجه اندیشه سیاسی در ایران باستان بوده است . که هر کس این فره را داشته باشد شایسته حکومت است و هر کس آن را از دست دهد سرنگون می شود چنان که جمشید تا زمانی که در مسیر خدا بود فره با او بود و پیروز بود و چون منی کرد فره ایزدی از او جدا شد و شکست به سراغش آمد و حکومتش نابود شد :

منی کرد آن شاه یزدان شناس ز یزدان بپیچید و شد نا سپاس

منی چون بپیوست با کردگار شکست اندر آورد و برگشت کار

به جمشید بر تیره گون گشت روز همی کاست آن فر گیتی فروز

به یزدان هر آن کس که شد نا سپاس به دلش اندر آید ز هر سو هراس

در واقع باید اذعان داشت در دوران قاجار و به ویژه پهلوی به دلیل عملکرد خاص و منی گفتن های ایشان ، فره ایزدی آنها ، در چشم و دل ایرانیان ، از دست رفت ( همانطور که کاوه ، که در شاهنامه نماد مردم است ، علیه ضحاک دیو سیرت قیام می کند و فریدون را به حکومت می نشاند ) مردم ایران نیز علیه حکام ستمگر و فره از دست داده پهلوی قیام می کنند و بار دیگر در جمهوری اسلامی " فره ایزدی باستانی" که مطلوب آنانست را البته با آمیختن با اندیشه های شیعی آنهم در نظریه متعالی ولایت فقیه که در واقع چیزی جز ولایت عدالت ، فقاهت و تواضع و آزادگی نیست ، بازسازی می نمایند .

به هر روی اگر کمی انصاف داشته باشیم کاملا مشاهده می کنیم که بارزترین وجه اندیشه سیاسی ایران باستان ، یعنی داشتن فره ایزدی ، به کامل ترین صورت در مساله " ولایت فقیه " که شاخصه اساسی جمهوری اسلامی است زنده شده است– البته این نافی وجه فقهی و شیعی قضیه نیست بلکه نشانگر وجه شباهت اندیشه شیعی با اندیشه های ایران باستان است ، شباهتی که ایرانشناس و شیعه شناس بزرگ فرانسوی هانری کربن ، بارها و در جای جای آثارش بدان اذعان کرده است و جالب است بدانیم که هانری کربن کتابی چهار جلدی دارد با عنوان " اسلام ایرانی " که در آن به توضیح و تبیین نظرات خود در خصوص وجوه شباهت اندیشه های ایرانی با اندیشه های شیعی و ... می پردازد که متاسفانه این کتاب به فارسی ترجمه نشده است .

به عبارت دیگر اندیشه باستانی فره ایزدی ، که به معنای لزوم داشتن تقدس و پشتوانه خدایی برای حاکمان است ، در دوران پس از سقوط صفویه به شدت آسیب دید و با انقلاب مشروطه نیز بر ابعاد آسیب افزوده شد ؛ اما این اندیشه پس از انقلاب اسلامی جامه ای جدید در بر کرد و در واقع فکری باستانی در لباسی اسلامی و البته با لحاظ کردن ویژگی های حکومت در دنیای مدرن ، یعنی انتخاب توسط مردم که ولایت فقیه نیز منتخب با واسطه مردم است ، بار دیگر احیا شد .

میشل فوکو نیز در مجموعه مقالاتی که تحت عنوان " ایرانیان چه رویایی در سر دارند " ترجمه و چاپ شده است ضمن تمجیدهایی که از انقلاب ایران می کند به شباهت و حتی بالاتر از آن که میان مذهب تشیع و روح ایرانی است اشاره می کند و چنین می نویسد : " سرنوشت عجیبی دارد ایران . در سپیده دم تاریخ ، این کشور دولت و سازمان اداری را پدید می آورد ؛ بعدها نسخه آن را به اسلام سپرد و مقامات ایرانی در سمتهای دیوانی به خدمت امپراطوری عربی درآمدند . اما ایران از همین اسلام ، مذهبی بیرون آورده است که در طول قرن ها به هر چیزی که می تواند از اعماق وجود یک ملت با قدرت دولت دربیفتد نیرویی مقاومت ناپذیر بخشیده است " ( فوکو ، ۱۳۷۷ : ۳۲ ) ز انقلاب اسلامی به روح جهان بی روح تعبیر می کند

همچنین باید توجه داشت که روح حقیقی ایران که کشوری شرقی است با روح حقیقی اسلام که دینی الهی و اشراقی است هیچ تناقضی ندارد ، زیرا ادر ایران باستان به ویژه در تمدن هخامنشی و پس از آن امپراطوری ساسانی محور و مدار اعتقاد به خدا و عالم غیب بود هر چند این غیب دوآلیستی بود اما آنچه مهم است این است که محور تمدن امری غیر مادی بود ، در حالیکه در تمدن یونان محور و مدار عالم هستی یا همان cosmos بود . پس از اسلام محور و مدار همانند ایران باستان عالم غیب بود ولی این تفاوت را کرد که مدار تمدن اسلامی – ایرانی اعتقاد به توحید شد . در تمدن غرب جدید به پیروی از یونان باستان محور و مدار غیر عالم غیب است با این تفاوت که بجای کاسموس یا عالم هستی ، انسان مدار شده است . به هر روی تمدن ایران هخامنشی و نیز امپراطوری ساسانی از آنجا که محورشان عالم غیب است همچون تمدن اسلامی ایرانی هیچ تناقضی با هم ندارند و برای همین ایرانیان به راحتی اسلام را پذیرفتند چون آن را مرحله ای پیشرفته تر از محور تمدن خود می شمردند و به همین سبب چنان نقش اساسی در این تمدن بازی کردند که به حق تمدن اسلام را باید تمدن اسلام و ایران دانست و به این نکته نیز باید توجه داشت که تنها تناقض اسلام و ایران با غرب است ، غرب به معنای غروب خدا و عالم غیب و طلوع غیر خدا و ماده ست ، همانطور که در زمان هخامنشیان که اوج تاریخ ایران باستان است ، درگیری شرق به رهبری ایران با غرب یونانی وجود داشته است ( جالب است که بدانیم تقریبا تمام دانشمندان غربی درگیری ایران و یونان را نه درگیری دو کشور که درگیری دو تمدن و دو جهان بینی می دانند ؛ این نگرش در فیلم موهن اسکندر و ۳۰۰ کاملا نمودار است ) و در زمان اشکانیان و ساسانیان نیز این جدال شرق با پرچمداری ایران با غرب به سردمداری امپراطوری روم وجود داشته است در واقع درگیری ایران به عنوان نماد شرق با غرب یکی از مهمترین بخش های تاریخ ایران باستان را تشکیل می دهد . بنابراین درگیری انقلاب اسلامی با غرب را نیز باید در تداوم همان درگیری های همیشگی جهان بینی شرقی و اشراقی و خدایی با جهان بینی غربی و الحادی و نیهیلیستی ارزیابی کرد .

با این توضیحات پس باید دانست آنانکه ازجمهوری ایرانی در برابر جمهوری اسلامی سخن می گویند یا بی خبر از زوایای تمدن کهن و ناآگاه از کنه اندیشه های این دیارند یا افرادی غربزده و از خود بیگانه و مزدورند که چون فرهنگ ایرانی – اسلامی را سد محکمی در برابر هجوم اندیشه های غربی می دانند می کوشند با ایجاد افتراق و جدایی میان این دو و سر در گم کردن نسل جوان میان بر گزیدن ملیت یا دیانت به تضعیف هر دوی آنها بپردازند – همانطور که گاه با رو در روی هم قرار دادن اسلام و جمهوریت می کوشند چنین کنند . البته احتمال دوم بسیار بیشتر است ، یعنی کسانی که شعار جمهوری ایرانی را مطرح می نمایند اگر در سلوک شخصی و اجتماعیشان دقت شود جز مشتی افراد بی ریشه و بی هویت که در فرهنگ غربی الینه شده اند نیستند افراد از خود بیگانه ای که چون رویشان نمی شود و یا جرات ندارند که بگویند ما تسلیم غرب شده ایم و سیادت و آقایی غرب را پذیرفتیم و پس از ۲۵۰۰ سال درگیری با غرب ، یعنی از زمان جنگهای هخامنشیان و یونانیان تا اکنون ، سپر انداختیم و تسلیم و اسیر غرب شدیم ، می گویند ما طرفدار جمهوری ایرانی یا به تعبیر بهتر جمهوری غربی هستیم . در واقع آنها می گویند جمهوری ایرانی اما هدفشان و مقصود اصلیشان جمهوری غربی است .

اما در پایان ما تاکید می کنیم که همه باید بدانیم جمهوری اسلامی – با توجه به ویژگی های خاص مردم ایران – در حقیقت پایان تاریخ مردم ایران است و مردم ایران راه دیگری جز تداوم راه نیمه تمام جمهوری اسلامی را فرا روی خود ندارند ، زیرا ملت ایران در عرض کمتر از هفتادو پنج سال سه انقلاب کرده است : انقلاب مشروطه ۱۲۸۵ شمسی ، نهضت نفت در حدود سال ۱۳۳۰ – که خود چیزی از یک انقلاب کم نداشت و انقلاب اسلامی در ۱۳۵۷ شمسی . فاصله انقلاب اول تا انقلاب سوم هفتاد و دو سال است . آیا پس از سه انقلاب هنوز کسانی به فکر انقلاب چهارمی هستند ؟ آیا سه انقلاب برای ایجاد تحول کافی نیست ؟ این طرز تفکرات که هنوز در پی انقلاب و تغییر اساسی هستند چیزی جز ضایع کردن انرژی و هدر دادن منابع مادی و انسانی کشور به بار نخواهد آورد . پس بهتر است هر کسی که در پی تغییر و تحولی است ، آن را در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی قرار دهد و پیگیری نماید ؛ البته وظیفه حاکمیت هم هست که علاوه بر اینکه دچار توهم "خود خدا" پنداری نشود ، یکی از مهمترین آسیب های حکوتهایی که با نوعی با دین پیوند دارند این است که حاکمان آن دچار توهم "خود خدا" پنداری شوند و در ظاهر به بهانه خدا و درد دین ولیکن در باطن برای ارضای نفس اماره و حس قدرت طلبی خود دست به کارهایی بزنند این دست حکومت ها هر چند برچسب دین و خدا را داشته باشند طاغوت محسوب می شوند زیرا که هر جا که نفس اماره حاکم شود فارغ از اینکه چه نقابی به چهره می زند و به چه چیز تظاهر می کند او از منظر قرآن و منطق وحی طاغوت است چرا که طاغوت شاخ و دم ندارد علاوه بر این دچار شدن به توهم "خودخداپنداری" و حاکم شدن روحیه تمامت خواهی و توتالیتاریسم بر حاکمان و نیز پیدا شدن احساس بی نیازی از مردم در واقع سرآغاز انحطاط و نابودی چنین حکومتهایی نیز هست همان اتفاقی که برای حکوت دین مدار ساسانی و نیر امپراطوری مقدس روم مسیحی و تا حدودی برای حکومت صفوی نیز افتاد .

به هر روی حاکمیت باید فضای کشور را برای پیگیری مطالبات همه نگرش ها و اندیشه ها در چارچوب قانون اساسی باز گذارد تا مبادا کشور دچار آشوبها و فتنه های مختلفی شود که ثمره اش چیزی جز هرز دادن منابع کشور و عقب افتادن بیش از پیش از کشورهای هم سنخ خودش نیست البته به نظر می رسد که جا دارد مسئولان جمهوری اسلامی به وجوه ایرانی نیز توجه بیشتر قرار دهد ؛ مثلا : حال که تقریبا ثابت شده است که ذوالقرنین که درقرآن از او به نیکی یاد شده است همان کوروش شاه ایران است می توان به ساخت فیلم و سریالی در خور این شخصیت ارجمند و ارزنده مبادرت کرد ؛ و نیز توجه بیشتر به زبان فارسی و تقویت و گسترش آن در داخل و به ویژه در خارج از کشور و تلاش برای تبدیل زبان فارسی به زبان علم (در پیش از اسلام و به ویژه در دوره ساسانی زبان علم سریانی بوده و پس از اسلام زبان علم عربی شده و در دوران معاصر نیز گاه زبان فرانسه و اکنون زبان انگلیسی زبان علم است و متاسفانه زبان فارسی با تمام ادعاهای متکلمان آن هیچگاه زبان علم نبوده ولی جا دارد با تلاش بیشتر این بار زبان فارسی دست کم زبان علم خود ملت ایران باشد ) همچنین تاکنون شش زبان در سازمان ملل به عنوان زبان زنده و بزرگ شناخته شده و ثبت شده اند و جا دارد با تلاش بیشتر مسئولان زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان زنده و بزرگ دنیا ثبت شود ؛ همچنین تلاش برای تشکیل اتحادیه کشورهای فارسی زبان متشکل از ایران و افغانستان و تاجیکستان و حتی المقدور تلاش بیشتر برای اتحاد با آن دو کشور و تشکیل کشور واحد به مرکزیت هرات ( ایران برای تبدیل شدن به ابرقدرت جهانی احتیاج به جمعیت و وسعت بیشتری دارد که با اتحاد با افغانستان و تاجیکستان می توان آن را به دست آورد هر چند این برنامه زمان ببرد ) و همچنین اکنون که صحبت از حذف صفر از پول ملی و یا تغییر پول ملی است بجای کلمه تومان که واژه ای ترکی – مغولی است و ریال که واژه ای اسپانیایی است از نام زیبای دریک که نام واحد پول ایران در زمان هخامنشیان بوده است استفاده کرد زیرا اینجا سرزمین اهورایی ایران است نه ترکستان و مغولستان و نه اسپانیا و... به هر روی به نظر بنده ، باید جمهوری اسلامی را پایان تاریخ ملت ایران دانست هر چند از ملت ایران هیچ کاری بعید نیست .

در اینجا توجه به نکته ای ضروری است و آن اینکه نقش دین در هویت بخشی به ملت ایران ، که در جمهوری اسلامی رخ داد ، امری بی سابقه نمی باشد که برای عده ای عجیب و غریب بنماید بلکه دو حکومت قوی تاریخ ایران نیز دست اتحاد با عبادتگاه داده بودند که عبارتند از : ساسانیان در پیش از اسلام و صفویان در پس از اسلام . و در حقیقت جمهوری اسلامی را باید تجربه سوم ملت ایران در اتحاد با دین بر شمرد که امیدواریم ان شا الله با یاری خدا و همت جوانان ریشه دار و خود باور این سرزمین به اندازه آن دو و یا بیشتر از آن دو نیز موفق باشد.

به هر روی در پایان سخن ، جا دارد به کسانی که به دنبال جمهوری ایرانی اند عرض کرد : اگر شما حقیقتا به دنبال جمهوری ایرانی هستید و این شعار تنها بهانه ای برای از صحنه خارج کرن اسلام و ایران واقعی و گشودن پای اندیشه های غربی و به دنبال آن مستکبران غربی ، که خود را میراث دار یونان و اسکندر گجستک که ایران را به آتش کشید می دانند ، به این کهن بوم و بر نیستید ، پس بدانیدکه جمهوری اسلامی همان جمهوری ایرانی است که شما در پی آنید .

پس بجاست همه ما بکوشیم بجای اختلال و رخنه در این نظام آن را تقویت و البته اصلاح و ارشاد کنیم ، و باید بدانیم که اگر جمهوری اسلامی شکست بخورد دیگر آبرویی برای ملت ایران باقی نمی ماند ، در اینجا ذکر مطلبی جالب است که بدانیم میشل فوکو در همان مجموعه مقالاتی که نام بردیم بیان می کند که یک ویژگی بی نظیر انقلاب ایران این است که می خواهد بین معنویت و سیاست جمع کند وی اما این پرسش را در ادامه مطرح می سازد که " آیا این اراده آن قدر ریشه دار هست که به صورت یکی از داده های همیشگی زندگی سیاسی در ایران درآید ، یا اینکه وقتی آسمان واقعیت سیاسی به اندازه کافی صاف شد و امکان حرف زدن از برنامه و حزب و قانون اساسی و طرح و غیره فراهم آمد مثل ابری پراکنده خواهد شد ؟ ... برای مردمی که روی این خاک زندگی می کنند جست و جوی چیزی که ما غربیها امکان آن را پس از رنسانس و بحران بزرگ مسیحیت از دست داده ایم چه معنی دارد : جست و جوی معنویت سیاسی ؟ هم اکنون صدای خنده فرانسوی ها را می شنوم ، اما می دانم که اشتباه می کنند ، منی که آگاهیم از ایران بسیار ناچیز است . " ( فوکو ، ۱۳۷۷ : ۴۱ ) به هر روی برای اینکه صدای خنده فرانسویان و البته تمام غربیان متکبر و متفرعن و ملحد که از دوران کهن چشم به نابودی ایران و کلا شرق دوختند و دل به این آرزو خوش کردند ، خفه کنیم و نشان دهیم که ملت ایران استعداد تبدیل شدن به ابرقدرت جهانی را دارد باید همه دست به دست هم داده و بجای خودزنی و تفرقه ، با دوستی و هم افزایی این سرزمین باستانی را بار دیگر بر ستیغ عظمت و هیبت جهان بنشانیم .

البته باید توجه داشت که جمهوری اسلامی ، جمهوری اسلامی است نه جمهوری آخوندی ، همانطور که مقام رهبری هم در سفر به قم نیز بدان اشاره کردند ، و نقشی که کل قشر روحانی در انقلاب داشتند اگر کمتر از دیگر قشرها نباشد قطعا بیشتر از آنها هم نبوده است ، گرچه متاسفانه بعضی از روحانیون ، نه همه آنها ، می خواهند با جعل تاریخ نقش خود را پر رنگ تر نمایند اما تاریخ گواه است که انقلاب مطالبه کلی روحانیت نبود که اگر بود آنها باید طی تاریخ هزار ساله خود زودتر چنین کاری را می کردند ، بنابراین بی جهت نیست که بزرگترین تئوریسین و معلم انقلاب یک غیر روحانی است یعنی دکتر علی شریعتی . هر چند نقش بی بدیل امام خمینی به عنوان یک عالم دینی تعالی اندیش و درانداز و آشنا با عالم و آدم نو ، نه یک آخوند سنتی ، غیر قابل انکار است .

پس بار دیگر تاکید می کنیم که اگر خدایی ناکرده پروژه جمهوری اسلامی شکست بخورد نه تنها به حیثیت اسلام ضربه می خورد ، بلکه دیگر حیثیتی برای ملت ایران نیز باقی نخواهد ماند ؛ زیرا همانطور که گفتیم پس از هزاران سال مقاومت در برابر غرب متکبر و متفرعن و ملحد سرانجام در برابر آن سپر انداخت و تسلیم شد ، حتی می توان گفت آبروی ایران بیش از اسلام خواهد رفت چون اسلام در کشورهای دیگر نیز وجود دارد و چه بسا آنها بتوانند برای آن اعاده حیثیت کنند اما اگر آبرو و حیثیت ملت ایران به دست خودش برود ، دیگر کسی نمی تواند برای آن اعاده حیثیت نماید .

البته همانطور که بیان کردیم حاکمیت نیز باید در چارچوب قانون اساسی فضا را برای طرح مطالبات گروههای مختلف بازکند ، اساسا باید قانون اساسی که منشا مشروعیت تمام مقامات کشور از آنست و هیچ مقامی بالاتر و فراتر از آن نیست ، بیش از پیش مورد توجه و اعتنا و قرار گیرد زیرا اگر قانون اساسی مورد بی توجهی یا کم توجهی قرار بگیرد تجربه تلخ شکست مشروطه و وقوع دیکتاتوری جدید و سپس انقلاب جدید و... تکرار خواهد شد . در حالیکه اگر در چارچوب قانون ، اعم از اساسی و عادی ، حرکت نماییم و همگان بکوشیم با همکاری هم پروژه ناتمام جمهوری اسلامی را به اتمام رسانیم و تمدنی جدید با نام تمدن اشراق بر سه پایه ایران و اسلام مدرنیته بنیان گذاریم ، ملت ایران علاوه بر آنکه دین و دنیای خود را همزمان به دست آورده است جایگاه واقعی و تاریخی خود که در زمان هخامنشیان داشت را باز پس می گیرد ، و در تاریخ آیندگان نیز به عظمت یاد خواهد شود . امیدواریم چنان که چین و هند توانسته اند جایگاه تاریخی خود را به دست بیاورند ایران نیز بتواند به جایگاه رفیع تاریخی خود نایل شود.

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایران شناسی

منابع :

۱- آنتونی گیدنز ( ۱۳۸۳ ) جامعه شناسی . ترجمه منوچهر صبوری . تهران : نشر نی

۲- رجایی بخارایی ، احمد علی ( ۱۳۸۱ ) برگزیده شاهنامه فردوسی . به کوشش دکتر کتایون مزدا پور . تهران : پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

۳- فوکو ، میشل ( ۱۳۷۷ ) ایرانیها چه رویایی در سر دارند ؟ ترجمه حسین معصومی همدانی تهران : انتشارات هرمس

 

 

 

4)تأملی در اندیشه های اجتماعی – سیاسی معتزله و نقش آن در احیای تمدن اسلامی/ رضا مهریزی

تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۳ ثور ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۵۳ سایت پیام آفتاب

 

 هر تمدن نوینی که بخواهد شکل بگیرد باید از تجربه هایی که در تاریخ به هر نوعی داشته بهره گیرد. امروز که بحث از احیای تمدن مدرن اسلام و ایران است، استفاده از سنت های فکری و دستاوردهای اندیشه یی گذشتگان ضروری است که یکی از سنت های فکری گذشته معتزله است .
معتزله به عنوان یک مشرب فکری – نه صرفاً کلامی – در اوایل قرنِ دوم هجری در بستر تمدن اسلام و ایران شکل گرفت، عوامل متعددی را در شکل گیری این مشرب مؤثر دانسته اند که مهمترین آن ها عبارتند از :
1- تعالیم اصیل اسلامی = علاوه بر این که قرآن کریم و سنّت نبوی به تفکر عقلانی بهای زیادی داده اند – چنان که در قرآن بارها به تفکر و تعقل فرمان داده شده است – آن چه می توان سنگ بنای اندیشه اعتزالی به شمار آورد، خطبه های حضرت علی (ع) درباره عدل و توحید است و در واقع معتزله این دو اصل را از علی (ع) گرفته اند. و اصل بن عطا بنیانگزار این مشرب از شاگردان با واسطه حضرت علی به شمار می آید. (1)
2- فلسفه یونانی = از آن جا که معتزلیان خود افرادی خردورز و آزاد اندیش بودند و به مقتضای دستور قرآن نیز باید «سخنان را می شنیدند و بهترین آن را پیروی می کردند. (زمر، 18) طبیعی است که استقبال گرمی از ورود فلسفه یونان به عمل آوردند و به گسترش آن همت گماردند و از عقلانیت و براهین موجود در آن نیز بهره ها بردند. (2)
3- ادیان و آیین های غیر اسلامی = یکی دیگر از عوامل پیدایش اندیشه اعتزالی، تأثیرپذیری از ادیان و آیین های غیراسلامی دانسته شده است.
به این بیان که هنگام پیدایش معتزله، جامعه اسلامی با ادیان متعددی ارتباط و اصطکاک یافت که در میان این ادیان، دین زرتشتی به دلیل پیروان پر شمار و حوزه گسترده جغرافیایی و نیز علم کلام خرد ورزانه اش  بیشترین چالش و اصطکاک را با اسلام پیدا کرد؛ البته ادیان مسیحی و هندو و ... نیز به نوبه خود در این چالش داخل شدند. در نتیجه این  اصطکاکات ، مناظرات و مباحثات عقیدتی زیادی شکل گرفت بنابراین معتزله علاوه بر آن که ناچار بود از سلاح عقل در این نزاع بیشترین بهره را بگیرد و این خود به شکوفایی عقلانیت کمک می کرد. گاه نیز از عقاید طرف مقابل تأثیر می پذیرفت.
سه عامل بالا از مهمترین عوامل شکل گیری مشرب اعتزال به شمار می آید.
اما در خصوص اندیشه های اجتماعی و سیاسی معتزله ابتدا باید بگوییم که «مسایل معتزله زیاد است، منحصر به امور دینی محض که از نظر معتزله باید به آن ها معتقد و مومن بود نیست، شامل یک سلسله مسایل طبیعی، اجتماعی، انسانی، فلسفی نیز که مستقیماً در حوزه مسایل ایمانی نیست، می گردد»(3)
البته خود معتزله از میان این مسایل متعدد تنها پنج مسأله را از «اصول اعتزال»به شمار می آورند به گونه ای که «خیّاط (وفات 300 هـ.ق) یکی از پیشگامان معتزله می گوید : هیچ یک از معتزله سزاوار نام اعتزال نباشد اگر به اصول پنجگانه : توحید، عدل، وعد و وعید، منزلت بین منزلتین، امر به معروف و نهی از منکر پای بند نباشد، و هر گاه این حضال در او جمع باشد او معتزلی است.»(4)
از میان اصول پنجگانه ای که در بالا آورده شد، یک اصل آن مستقیماً به مسایل اجتماعی مرتبط است و آن اصل «امر به معروف و نهی از منکر» است، البته «امر به معروف و نهی از منکر نیز از ضروریات اسلام و مورد اجماع و اتفاق عموم مسلمین است. اختلافاتی که هست مربوط است به حدود و شروط آن ها. مثلاً خوارج امر به معروف و نهی از منکر را مشروط به هیچ شرطی نمی دانستند، معتقد بودند در همه شرایط باید این دو فرضیه صورت گیرد. مثلاً دیگران احتمال موفقیت را و همچنین عدم ترتّب مفسده ای مهمتر را شرط وجوب امر به معروف و نهی از منکر می دانستند، ولی خوارج به این شروط قائل نبودند. برخی معتقد بودند که امر به معروف و نهی از منکر صرفاً قلبی و زبانی است، یعنی قلباً باید طرفدار معروف و مخالف منکر بود و لساناً نیز باید به نفع معروفها و علیه منکرها تبلیغ کرد ... احمد بن حنبل از این گروه شمرده شده است طبق عقیده این گروه، قیام خونین برای مبارزه با منکرات جایز نیست. معتزله شروط امر به معروف و نهی از منکر را پذیرفتند، ولی آن را به قلب و زبان محدود نمی دانستند، معتقد بودند که اگر منکرات شایع شود، یا حکومت، ستمگر باشد، بر مسلمین واجب است که تجهیز قوا کنند و قیام نمایند.»(5)
قابل پیش بینی است که این عقیده معتزله – که در شمار اصول خمسه اعتزال نیز قرار دارد – تا چه اندازه بر حکومت های ستمگر و جور پیشه گران آید به مبارزه با چنین تفکراتی برخیزند و زمینه های نابودی آن را فراهم آورند و در مقابل به حمایت از اندیشه هایی بپردازند که قیام خونین در راستای مبارزه با منکرات را روا نمی دارند و تنها به امر به معروف زبانی و قلبی بسنده می کنند.
ویژگی بارز عقیده معتزله در وجوب قیام به سیف برای مقابله با حکومت های جور و ستمگر نسبت به عقیده خوارج، که آنان نیز به این امر قایل بودند، این است که معتزله عدم ترتّب مفسده ای بزرگتر را نیز جزء شروط وجوب امر به معروف می دانستند در حالی که خوارج به چنین شرطی قایل نبودند و این خود چهره عقلانی معتزله را پرفروغ تر می سازد و البته احتمال تأثیر آن در میان عموم را نیز بیشتر می سازد.
اصل دیگر که می توان آن را از اندیشه های اجتماعی معتزله دانست، اصل منزله بین المنزلتین (یعنی فاسق، مرتکب گناه کبیره، نه مومن است و نه کافر) می باشد. این اصل اگر چه به طور مستقیم اثرات اجتماعی ندارد ولی استفاده هایی که از آن می شود در مسایل اجتماعی بازتاب دارد.
ابتدا باید دانست که این اندیشه، چنان که از نام آن بر می آید، اندیشه میانه ایست در بین دو تفکر متضاد رایج در آن زمان.
تفکر اول که تفکر خوارج بود، معتقد بودند که مرتکب گناه کبیره کافر است «زیرا عمل جزء ایمان است و هر کس واجبی را ترک کند و حرامی را مرتکب گردد از جرگه مومنان بیرون رفته و در عداد کافران قرار می گیرد.»(6)
تفکر دوم، که تفکر مرجئه بود، معتقد بودند اساس کار این است که انسان از نظر عقیده و ایمان که مربوط به قلب است مسلمان باشد اگر ایمان که امری قلبی است درست بود، مانعی ندارد که عمل انسان فاسد باشد، ایمان کفاره عمل بد است.این تفکر مرجئه بسیار به سود افراد فاسد به ویژه حاکمان تبه کار جامعه آن روز بود.
مرجئه صریحاً اعلام می کردند : «پیشوا هر چنـد گناه کند مقامش باقـی است و اطاعتش واجب است و نماز پشت سر او صحیح است.»(7)
دستگاه فاسد و عیّاش حکومت  که بسیار از چنین تفکراتی خوشش آمده بود به حمایت از چنین تفکراتی برخاست  و در عین حال  نیز به مبارزه برای نابودی تفکرات دیگر به ویژه معتزله کمر بست و ضربات قاطع و کمر شکنی به آنان وارد کرد.
تا این جا ما از اندیشه اجتماعی معتزله سخن به میان آوردیم. و همان طور که در ابتدای این نوشتار آوردیم،آنها در مسایل سیاسی نیز طرز تفکراتی خاص داشتند که ما دو مورد از آن ها را که اهمیت بیشتری دارد، را در ذیل می آوریم:
الف) علی از خلفای پیش از خودش افضل بوده است (این، عقیده بعضی از معتزله است نه همه آن ها، قدمای معتزله –به استثناء و اصل بن عطا –ابوبکر را افضل می دانستند ولی متأخّرین آن‎ها غالباً علی را افضل می‌دانستند). (8)
ب) نقد صحابه پیغمبر و بررسی کارهای آن ها جایز است. (9)
معتزله با این که خود را اهل سنت می دانستند با مطرح کردن چنین عقایدی خود را به ورطه چالش با قاطبه اهل سنت انداختند. کاملاً قابل پیش بینی است که ارائه نظری مبنی بر روا بودن نقد صحابه چه جنجالی را علیه آن ها ایجاد خواهد کرد.
در واقع آن ها می خواستند با استفاده از قرآن و همچنین عقل و معرفت خویش به داوری، نقد و سنجش گفتار و کردار افرادی بپردازند که اهل سنت بر تن آنان «لباس عدالـت بلـکه عصمـت پوشـانیده و گفتـار و سخنـان آنـان را بـدون کـم و زیـاد حجّت می دانستند.»(10)
طبیعی است این امر علاوه بر آن که چهره عقل گرایانه آن ها را تابنده تر کرد آن ها را به تناقضاتی نیز دچار کرد، زیرا از یک سو خود را اهل سنت دانستن و از سویی دم از نقد صحابه زدن با یکدیگر جمع نمی آید و همان طور که گفتیم این مسأله تعارضات شدیدی را با اهل سنت به بار آورد که می توان آن، یعنی «وصله ناهمرنگ بودن».(11)
با قاطبه سنّیان را یکی از مهمترین علل انحطاط و سقوط آن ها دانست. انحطاط و سقوط معتزله –که بسیاری از پیشوایان آن ایرانی بودند –از مقدماتی بود که سرانجام به اضمحلال تمدن اسلام  و ایران انجامید.
یکی دیگر از موارد جالب در تفکر برخی معتزله ، که البته جزو اندیشه های اجتماعی –سیاسی آنان نیست،  اعتقاد به اصل بودن اراده و فرع بودن معرفت است، البته اشاعره نیز چنین اعتقادی داشتند «در جهان اسلام نيز اشاعره و برخي از معتزله، برخلاف متكلمان شيعي، به تقدم ارادة بر معرفت قائل بوده‌اند. براي مثال، جاحظ ( 160 – 255 ق ) در کتاب الحیوان بیان می دارد که : 
در مسئله خلقت، خداوند ارادة كرده و دنيا به وجود آمد. بنابراين، ارادة الهي بر خلقت عالم و به تبع بر معرفت خداوند از عالم، مقدم است. در انسان نيز عقل انسان جداي از نيازهاي روزمرة او نيست و انسان با توجه به نيازهاي حياتي خود، عقلش را به‌كار مي‏برد.
   نتيجة اعتقاد به تقدم ارادة بر باور در آدمي آن است كه متكلمان اشعري و برخي معتزليان وجه مميزه انسان از حيوان را ارادة او مي‏دانند، حال آنكه متكلمان شيعي عقل را وجه مميزه انسان از حيوان دانسته و انسان را حيوان ناطق مي‌نامند »(12)
باید توجه داشت مساله اصل بودن اراده در برابر معرفت یکی از مسایل مهم و مغفول مانده در تفکر اشاعره و معتزله است و باید توجه داشت یکی از موجبات پیشرفت غرب ، اهمیتی بود که فلاسفه غرب از قبیل دکارت، کانت، شوپنهاور، نیچه و... برای اراده قایل بودند و معرفت را فرع بر آن می دانستند و آنچه از جمله موجبات عقب افتادن جهان اسلام شد توجه و تاکید بیش از حد متکلمان و فلاسفه اسلام بر مساله  معرفت و بی اعتنایی ایشان به ارزش و اعتبار اراده بود . اگر ما مسلمانان نیز بخواهیم در مسیر پیشرفت قرار گیریم یکی از کارها این است که باید بر اصل بودن اراده و فرع بودن معرفت تاکید بسیار بیشتری کنیم .
 
به هر تقدیر در پایان تذکر این مطلب ضروری است که اگر می خواهیم تمدن جدیدی که ترکیبی از تمدن غرب مدرن و ایران و اسلام باشد ، ما آن تمدن را تمدن اشراق می نامیم ، بنیان گذاریم چاره ای نداریم جز اینکه به عقلانیت معتزلی و نیز اعتقاد به نقادی ( نقد را می توان وجه فکری امر به معروف و نهی از منکر دانست همانطور که امر به معروف و نهی از منکر را می توان وجه اجتماعی نقد بر شمرد ) معتزلی بازگردیم . البته در کنار عقلانیت و نقد ، توجه به معنویت و اخلاق و رفتار اسلامی ، که ما آن را نمازیت می نامیم ، کاملا ضروری است ؛ به عبارت دیگر تمدن نوین اسلام و ایران و مدرن یا همان تمدن اشراق دو پایه اصلی دارد : یکی نمازیت و دو دیگر عقلانیت . به امید تاسیس چنین تمدنی در آینده ای نه چندان دور . ان شاء الله
 
  پی نوشت ها
1- سبحانی، جعفر (1373)، «فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی» جلد 4 ، قم : انتشارات توحید.
2- یوسفیان، حسن؛ شریفی، احمد حسین (1380)، «نگاهی نو به دیدگاه معتزله»، نشریه معرفت 51 : 38-44.
3- مطهری، مرتضی (1379)، «آشنایی با علوم اسلامی (2)»، کلام –عرفان –حکمت علمی. قم : انتشارات صدرا؛ ص 30.
4- جلبی، علی اصغر (1373)، «تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام»، تهران : انتشارات اساطیر؛ ص 75.
5- مطهری، آشنایی با علوم اسلامی (2)؛ ص 43.
6- سبحانی، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی جلد 4 ، ص 205.
7- مطهری، آشنایی با علوم اسلامی (2)؛ ص 41.
8- همان؛ ص 47.
9- همان؛ ص 47.
10- سبحانی، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، جلد 4؛ ص 239.
11- همان؛ ص 238.
12- موحد ابطحی ، سید محمد تقی ( 1389 )  " اراده‌گرايي، به مثابه مبنايي براي علم ديني در نظرية فرهنگستان علوم اسلامي " در  مجله معرفت کلامی . سال اول ، شماره چهارم ، زمستان 1389، صص 179 ـ 208

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۱
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۴,۳۴۷

5)نگاهی به دو نظریه در باب نیازهای انسان

 

در این مقاله کوتاه نگاهی می اندازیم به دو نظریه راجع به نیازهای انسان

در این مقاله کوتاه نگاهی می اندازیم به دو نظریه راجع به نیازهای انسان .

از نظریه هایی که در خصوص نیازهای آدمی مطرح است ، نظریه آبراهام مزلو (۱۹۰۸ ۱۹۷۰) روانشناس امریکایی است . در واقع باید نظریه سلسله مراتب نیازها که توسط وی ارائه شده را یکی از معتبرترین نظریه های مطرح در مورد نیازهای انسانی دانست. طبق این نظریه، نیازهای اساسی انسان عبارتند از:

نیازهای جسمانی اولیه (نیاز به غذا، پوشاک، مسکن و ... )

نیازهای ایمنی (نیاز به ثبات و رهایی از ترس و نگرانی )

نیاز به احترام (حرمت و مقام و موقعیت )

نیاز به خودشکوفایی.

نیاز به دانستن و فهمیدن (شناخت و درک پدیده ها )

نیازهای زیبایی شناختی (نیاز به زیبایی و نظم )

اگر نیازهای فیزیولوژیک و جسمانی به طور نسبتاً خوبی ارضا شوند، مجموعه جدیدی از نیازها پدید می آیند که به طور کلی در زمره نیازهای ایمنی طبقه بندی می شوند. به همین ترتیب با ارضای نسبی هر سطح از نیازهای مذکور، نیازهای سطح دیگر مطرح می شوند؛ یعنی پس از ارضای نیازهای جسمانی و ایمنی، نیاز به عشق و محبت و تعلق پدیدار می شود و پس از ارضای این نیازها، نیاز به عزت نفس و احترام مطرح می شود. حتی اگر همه این نیازها ارضا شوند، باز هم اغلب می توان انتظار داشت که نارضایتی و بی قراری تازه ای به وجود آید، مگر آنکه فرد به انجام کاری مشغول باشد که آن کار برای شخص او مناسب است؛ برای مثال، اگر ذوق شعری دارد باید اشعار خوب بسراید و استعدادهای خود را شکوفا سازد. این نیاز به خود شکوفایی است که به «تمایل فرد به شکوفا کردن آنچه به صورت بالقوه در خویشتن دارد» و «تمایل وی به تکوین تدریجی و شدن هرآنچه شایسته شدنش را دارد»، اشاره می کند. در این سطح، بیشترین میزان تفاوت فردی، در میان افراد مشاهده می شود.

مزلو همچنین بر این باور است که ما باید در مقابل گرایش ساده لوحانه به جداسازی نیازهای شناختی و نیازهای کنشی مقاومت کنیم. در واقع به نظر مزلو، تمایل انسان به دانستن و فهمیدن نیز تمایلی کنشی به شمار می رود و در زمره نیازهای شخصیتی انگیزاننده قرار می گیرد. درباره نیازهای زیبایی شناختی در مقایسه با نیازهای دیگر، اطلاع کمتری در دست داریم. برخی از افراد با دیدن زشتی ها بیمار می شوند و با قرار گرفتن در محیطی زیبا بهبود می یابند و اشتیاق نشان می دهند؛ به طوری که اشتیاق آنها را فقط زیبایی ارضا می کند. طبق برخی شواهد این حالت از دوران غارنشینی تاکنون ادامه داشته است. تداخل پیچیده این نیازها با نیازهای کنشی و شناختی، تفکیک کردن دقیق آنها از یکدیگر را ناممکن می سازد. یکی دیگر از ضعف های نظریه مزلو بی توجهی به جایگاه خاص نیازهای جنسی در انسان و تأثیر آن در نوع جهتگیری های آدمی در زندگی فردی و اجتماعی و فکری اوست.

در خصوص چندی و چونی نیازهای انسان نظریات مختلفی در تمدن اسلامی و متفکران مسلمان وجود دارد که در این مجال ، به یکی از آنها می پردازیم .

ابتدا باید به این نکته توجه داشت که از این منظر نیاز و میل دو روی یک سکه اند انسان به چیزی که نیاز داشته باشد میل نیز پیدا می کند و به چیزی که مایل شده قطعا نیاز داشته است .

در این نظریه ،که تا حدودی صبغه فلسفی نیز دارد ، نیازهای انسان به قرار ذیل تقسیم بندی می شوند :

الف) نیاز به زیستن: که شامل حداقل چیزهایی می شود که انسان برای زنده ماندن بدان محتاج است از قبیل آب و نان و جان پناهی از گزند باد و باران و دیو و دد. به عبارت دیگر ، نیازهای طبقه اول و دوم هرم آبراهام مزلو ، یعنی فیزیولوژیک و امنیت ، در این مرحله قرار می گیرند.

ب) نیاز به هستن : که عبارتند از:

۱- نیازهای زیستی مرحله قبل ، یعنی فیزیولوژیک و امنیت ، ولی با این تفاوت که سطح آن از مرحله پیشین که شامل حداقل لوازم و مسایل ابتدایی برای زنده ماندن است، فراتر آمده و زیادخواهانه تر و جاه طلبانه ترو تجملاتی تر، اعم از کیفی و کمی، شده است. ( مثل غذای آن ، سرپناه آن و... ).

۲. نیاز به روابط متقابل با دیگر انسانها .

۳. نیاز به احترام و آبرو

۴. نیاز به آرمان و آرزو و هدف .

۵. نیاز به خودشکوفایی و بروز استعادادها به منظور منشا اثر شدن

۶. نیاز به درک واقعیتها و کشف حقایق و کنجکاوی کردن .

۷. نیاز به لذایذ جنسی

۸. نیاز به تفریح و سرگرمی .

۹. نیاز به عصیان و سرکشی و طاغی شدن

۱۰. نیاز به بازگشت و اعتذار و توبه .

۱۱. نیاز به داشتن الگو و ایده آل بشری

۱۲. نیاز به داشتن اعتقاد به نیرویی فرابشری و بن بست شکن .

۱۳. نیاز به باور جاودانه ماندن و همیشه ماندگار بودن

ج) نیاز به «چیستن»: که این نیاز از سنخ نیازهای قبلی نیست بلکه نوع رویکرد انسان ها در راستای تأمین نیاز به هستن را شامل می شود. در واقع در این مرحله انسان ها در جهتگیری خود برای تأمین نیاز به هستن ، که نیازهاس سیزده گانه بودند که بر شمردیم ، می کوشند به گونه ای این نیازها را برآورد که او را در برابر دیگران متشخص سازد؛ به عبارت دیگر این نیاز را می توان " نیاز به تشخص" نامید که بر نیازهای سیزده گانه دو مرحله قبل حکومت دارد و حاکم است .

رضا مهریزی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

6-ابراهیم (ع) و ذبح فرزند از دیدگاه کی‌یر کگارد و ابن عربی / رضا مهریزی

تاریخ انتشار : شنبه ۱۲ میزان ۱۳۹۳ ساعت ۱۳:۰۵

بررسی‌های تطبیقی در هر رشته‌ای که باشند می‌توانند نقاط اشترک و یا افتراق فرهنگ‌ها را روشن کنند و این موجب شناخت بیشتر فرهنگ‌ها از خویشتن و افزایش خودآگاهی فرهنگی می‌شود. در این جستار به ماجرای قربانی کردن فرزند توسط ابراهیم، که در کتاب مقدس و قرآن آمده و تمامی پیروان ادیان ابراهیمی بدان معتقدند، از دیدگاه کی‌یرکگارد و ابن عربی می‌پردازیم.
کی‌یرکگارد فیلسوف و خدادان دانمارکی واکنش حضرت ابراهيم (ع) نسبت به فرمان خداوند مبني بر ذبح فرزندش را برآمده از اوج اخلاص و ایمانش دانسته و لذا ابراهیم را «شهسوار و یکه‌تاز ايمان» معرفي می‌کند. از منظر کی‌یرکگارد، وقتي به ابراهيم (ع) فرمان داده شد که بايد فرزندش را قرباني کند، او حتي اخلاق را هم زير پاگذاشت؛ چرا که او فراتر از اين ساحت‌ها رفته بود. او حتي اگر احتمال و ترديد ذهني درباره مرگ فرزندش داشت، ديگر نمي‌شد او را یکه‌تاز ايمان دانست.ابراهيم (ع) که بعد از سالیان دراز خدا به او فرزندی عطا کرده است اکنون با فرمان جدیدی از سوی خدا مواجه می‌شود که دستور ذبح فرزندش را می‌دهد. او در جدال ميان عقل و ايمان يا اخلاق و ايمان، تنها و بدون هيچ ترديدي، ايمان را برگزيد و اين انتخاب، تاريخ مباحث خداشناسي را در مرحله‌اي حساس و عميق قرار داد.
در نظر کی‌یرکگارد ایمان ورای عقل و شریعت است و «ایمان دقیقاً از همان جایی آغاز می‌شود که عقل پایان می‌یابد». ایمان یعنی به صلیب آویختگی عقل.
از نظر کی‌یرکگارد ایمان مبتنی بر محال است: با ایمان هر ناممکنی ممکن است. در نظر کی‌یرکگارد محال امری بی‌معنی نیست بلکه بر عکس این محال است که به ما بر خلاف عقل و منطق حقیقت را افاده می‌کند. محال معنای حق است اگرچه مفهوماً باطل است. ابراهیم ممکن بودن محال را باور داشت و اساساً ایمان همین است.
در بالا دیدیم که کی‌یرکگارد عمل ابراهیم را اوج ایمان او می‌شمرد و ابراهیم را به واسطه آن می‌ستاید و وی را شهسوار و یکه‌تاز ایمان محسوب می‌کند.حال ببینیم نظر ابن عربی راجع به ذبح فرزند توسط ابراهیم چیست؟
ابن عربی رؤیای ابراهیم (علیه السلام) را که در خواب دید فرزندش را ذبح می‌کند – خطا می‌داند.
به نظر ابن عربی، گوسفند در خواب ابراهیم (علیه السلام) به صورت اسحاق ظاهر شده، به این مناسبت که هر دو منقاد اوامر الهی هستند. یعنی درست است که ابراهیم (علیه السلام) در خواب دید پسرش اسحاق علیه السلام را ذبح می‌کند، ولی در واقع مقصود همان گوسفند بود. چون خواب، حضرتِ خیال و مثال مقید است و آنچه در این حضرت مشاهده می‌شود احتیاج به تعبیر دارد، تا مراد از صورت مرئیه معلوم آید. زیرا آن گاهی مطابق واقع باشد و گاهی نباشد. 
اما ابراهیم (علیه السلام) عنایت نفرمود و به تعبیر آن نپرداخت. زیرا چنین انگاشت که امر را در عالم مثال مطلق مشاهده کرده است که احتیاج به تعبیر ندارد، چون هر چه در این مشهد مشاهده شود همواره مطابق واقع باشد و نیازمند تعبیر نباشد.
ابن عربی می‌گوید: خدا خطاب به ابراهیم فرمود: «أنّ یا ابراهیم قد صدّقت الرؤیا» و آنچه را که در خواب دیدی صادق شمردی، و نفرمود: صدقت فی الرؤیا أنّه ابنک (صادق بودی در رؤیا و آنچه دیدی ذبح می‌کردی عین فرزند تو بود) زیرا ابراهیم علیه السلام ظاهر رؤیای خود را گرفت و آن را تعبیر نکرد، در حالی که رؤیا احتیاج به تعبیر دارد.
خلاصه سخن آنکه در ماجرای ابراهیم و قربانی فرزند؛ امتحان بودن خواب را هم کی‌یرکگارد قبول دارد و هم ابن عربی با این تفاوت که کی‌یرکگارد ابراهیم را پیروز این امتحان می‌داند و او را یکه‌تاز ایمان می‌خواند و طور ایمان را ورای طور عقل می‌خواند «اما ابن عربی می‌گوید امتحان برای این بود تا معلوم شود که ابراهیم تعبیر خواب بلد است یا نه؛ و او در امتحان مردود شد و معلوم گردید که توانایی و بصیرت لازم برای تعبیر خواب ندارد. ابراهیم به خواب دید که فرزند خود را قربانی می‌کند ولی ملتفت این معنی نبود که خواب تعبیر می‌خواهد و تعبیر عبور کردن و گذشتن از ظاهر است به سوی باطن». (موحد، ۱۳۸۹: ۳۵۱)
در انتها باید اذعان کرد که به قربانگاه رفتن فرزند و تصميم حضرت ابراهيم (ع) براي عملي کردن فرمان الهي مبنی بر قربانی فرزند، شايد بارزترين مصداق نزاع عشق و ايمان يا نزاع عقل و ايمان در طول تاريخ به شمار آيد. اين نزاع از جمله مباحث جدي و عميقي است که در حوزه فلسفه دين، همواره با آرا و ديدگاه‌هاي مختلفي همراه بوده است. شاید بتوان نگاه ابن عربی را نگاهی برآمده از امتیازی که اسلام برای عقلانیت قایل است ارزیابی کرد و نگاه کی‌یرکگارد را برآمده از نگاه مسیحی که ایمان را مقدم بر عقل می‌شمرد حساب کرد به هر روی این بحث احتیاج به تفصیل و مجال بیشتری می‌خواهد که از حوصله مجال فعلی خارج است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

7-درآمدی بر جامعه شناسی ابراهیمی/رضا مهریزی

تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۷ حوت ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۲۳

 

 مقدمه
بحث بومی کردن علوم دست کم از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی بطور جدی مطرح شد. هر چند پیش از آن نیز به طور جسته و گریخته این اندیشه، به ویژه در حوزه اقتصاد، مطرح می گشت و طرفداران و مخالفینی نیز داشت. اما بحث جدی راجع به بومی کردن علوم را باید به پس از انقلاب اسلامی و تعطیلی دانشگاهها و آغاز انقلاب فرهنگی منتسب کرد . از آن پس بومی کردن یا به تعبیر دیگر اسلامی کردن علوم به طور جدی مطرح شد و البته اگر چه در برخی حوزه‎ها، مثل اقتصاد یا روانشناسی، موفقیت هایی کسب شد. اما حقیقت این است که کار جدی ای که قابلیت عرضه جهانی باشد به هیچ وجه صورت نگرفت.
اما با همه این احوال یک رشته بسیار مهم و اساسی در علوم انسانی وجود داشت که حتی همان موفقیت های کوچکی که در اقتصاد و روانشناسی صورت گرفت در آن رخ نداد که این رشته جامعه شناسی می باشد که آن را پس از فلسفه باید زیربنایی ترین علم در علوم انسانی قلمداد کرد . ( علوم انسانی دو بال دارد یکی فلسفه و دیگری جامعه شناسی ) .
ضعف اساسی علوم انسانی در حوادث پس از انتخابات 1388 بار دیگر خودنمایی کرد و یکی از تئوریسین های جریان اصلاحات نیز به سوءاستفاده آنها از ضعف علوم انسانی اعتراف کرد و این مساله بار دیگر ضرورت توجه به اسلامی کردن علوم و جامعه شناسی اسلامی را زنده کرد.
در این جستار سر آن داریم که مقدماتی راجع به جامعه شناسی ابراهیمی مطرح نماییم ، باشد که با ارائه نظرات و انتقادات بر پر باری این بحث افزوده شود.

مبحث اصلی
ابتدا باید توجه داشت که در « تعریف و بکارگیری اصطلاح نظریه یا نظریه در جامعه شناسی، مانند دیگر مفاهیم و اصطلاحات اساسی ... توافق کامل وجود ندارد، بلکه هر جامعه شناس به طرح دوباره مفاهیم اساسی در جامعه شناسی پرداخته و از آن تعبیر و تفسیر جدیدی ارائه کرده است » ( آزاد ارمکی ، 1375 : 13 ) بنابراین ما نیز در این مقاله تنها از منظری خاص به جامعه شناسی می پردازیم و می کوشیم تبیین دقیقی از جامعه شناسی ابراهیمی ارائه دهیم .
دکتر توسلی در کتاب نظریه های جامعه شناسی ، در فصلی که به طبقه بندی نظریه ها و مکاتب جامعه شناسی می پردازد، این نظریات و مکاتب را به سه دسته تقسیم می کند: « الف ) طبقه بندی بر حسب کشورها { مثل جامعه شناسی فرانسوی، جامعه شناسی آمریکایی و... } ب ) نامگذاری بر اساس رشته علمی پیوسته به جامعه شناسی { مکتب روانشناسی تارد، مکتب مکانیسم و بیولوژی پارتو و... } ج ) طبقع بندی بر اساس گرایشهای علمی و شقوق فرعی آن {که خود به سه دسته تقسیم می گردد }: اول نظریه های اثباتی؛ دوم جامعه شناسی تفسیری ؛ نظریه های فلسفی و انتقادی » ( توسلی ، 74 : 40 ) اگر بخواهیم جایگاه جامعه شناسی ابراهیمی را بر اساس این تقسیم بندی تعیین کنیم ، آن را باید در گروه نظریه های فلسفی و انتقادی قرار دهیم .
بنابراین جامعه شناسی ابراهیمی، را نباید با مکاتب پوزیویستی یا تفهمی و تفسیری مقایسه کرد زیرا هدف جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه ارائه نظریه ای همچون کارکردگرایی یا ساخت گرایی و یا کنش متقابل نمادین نیست. بلکه هدف این مکتب گشودن یک منظر جدید به جامعه و جامعه شناسی و تلاش برای نقد و نفی آن می باشد ؛ در واقع بهتر است این مکتب را با مکتب فرانکفورت و فمنیسم و جامعه شناسی مسیحی مقایسه کرد ( البته منظور از این مقایسه نوع رویکرد است نه نوع مطالب ارائه شده زیرا در نوع مطالب همه این مکاتب با هم تفاوتها و حتی تضادهای بنیادین دارند ) به عبارت دیگر جامعه شناسی ابراهیمی یک مکتب انتقادی است که با یک پیش فرض خاص خود ، وارد می شود و بر مبنای آن پیش فرض به نقد جامعه مدرن و روندهای جاری در آن می پردازد.
در واقع در جامعه شناسی ابراهیمی سعی بر آنست که با مبنا قرار دادن و پیش فرض گرفتن اندیشه های مشترکِ ادیان ابراهیمی، یعنی اسلام و مسیحیت و یهود ، به نقد جامعه و وضع موجود بپردازد .( از اندیشه های مشترک در ادیان ابراهیمی می توان به : ضرورت برقراری عدالت و به ویژه عدالت اقتصادی در جامعه ، ضرورت توجه جدی به نهاد خانواده و تلاش برای قرار گرفتن خانواده در محور همه حرکت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه ، ضرورت وجود روحیه اعتدال در مصرف و پرهیز از مصرفبارگی، مخالفت با سرمایه سالاری و بورژوازی، مخالفت با اندیشه های فمنیستی و اصالت زن در جامعه ، مخالفت با سیطره تکنولوژی و ابزار بر زندگی انسان ، این سه مورد آخر را اگر بخواهیم خلاصه کنیم می شود : مخالفت با سیطره زر و زن و ابزار ).
در واقع جامعه شناسی ابراهیمی از این لحاظ  با نظرات ماکس شلر، پایه گزار جامعه شناسی مسیحی، هم نواست که « انسان فاقد غریزه، گرفتار بند عادات است و سرمایه داری معاصر نیز با استفاده از همین بند عادات انسان را از ارزشهای اصلی جدا نموده و در منجلاب بی اخلاقی فرو برده است. در این میان مردم عادی، که اکثرهم لایشعرون، قدرت بازنگری، به معنای هوسرلی آن را از دست داده اند . پس این روشنفکران و جامعه شناسان هستند که می توانند به مرحله بازنگری رسیده و با کشف خودنیتی تاریخی خود، راه رهایی از استثمار فرهنگی و اقتصادی جامعه را یافته و موجب هشیاری و تحرک مردم شوند» ( تنهایی، 1375 : 189 ) می توان گفت جامعه شناسی ابراهیمی که مکتبی انتقادی است در طریقه نقد و انتقاد خود بر جامعه مدرن سرمایه داری  به جامعه شناسی مسیحی و مکتب فرانکفورت نزدیک می شود. ولی این تفاوت اساسی را دارد که مشکل جامعه شناسی ابراهیمی و نقد آن تنها علیه نظام سرمایه داری نیست بلکه علیه طاغوت است که از نظر این مکتب طاغوت اعم است از نظام سرمایه داری و طبقه بورژوا و یا نظام سوسیالیستی و طبقه کارگر و هر چیز دیگر که اصالتش را از غیر خدا کسب نموده باشد . در واقع جامعه شناسی ابراهیمی با هر چیزی که جامعه را به خودبنیادی و ماده و مادینه پرستی بکشاند می ستیزد حال آن لیبرالیسم باشد خواه سوسیالیسم خواه هر ایسم دیگر.
یکی دیگر از وجوه اختلاف جامعه شناسی ابراهیمی با مکتب فرانکفورت و نیز جریانات فمنیستی در این است که گروه اول تاکید بر آگاهی بخشی به طبقه کارگر علیه ستم طبقه بورژوا دارند و گروه دوم تاکیدشان بر آگاهی بخشی به زنان علیه ستم مردان است حال آنکه جامعه شناسی ابراهیمی تاکیدش بر آگاهی بخشی به جوانان علیه گسترش طاغوت است زیرا به باور آنان جوانان به ملکوت خدا نزدیکترند و امکان مبارزه علیه طاغوت برایشان امکان پذیرترست. بنابراین باید توجه داشت که از نگاه جامعه شناسی ابراهیمی در طول تاریخ ، به استثنای دوره کوتاه صدر اسلام ، هیچگاه ارزش های الهی و ابراهیمی مستقر و برپا نبوده است چه در حکومت های به ظاهر دینی، مثل بنی امیه و بنی عباس و اساسانیان و نیز امپراطوری مقدس روم ،  و چه در حکومت های سکولار امروزی، مثل تمامی دولتهای اروپایی فعلی ، بنابراین نباید کسی ظلم و ستمی که در این دوران بر مردم شده است را به پای ارزش های الهی بنویسد زیرا این حکومت های به ظاهر دینی خود مظهر شیطان و طاغوت بوده اند .  بنابراین این مکتب به هیچ وجه خواهان برگرداندن وضع سابق و بازگشت به گذشته و یا بازگشت به خویشتن نیست ( زیرا اساسا خویشتن ما و گذشته ما چیزی جز اسارت در چنبره نفس اماره وامانده و عقب مانده نبوده است ) بنابراین هیچ احساس نوستولوژیکی هم به گذشته ندارد، البته این به معنای تایید وضع موجود و کنونی هم ، که طاغوت پیشرفته است، نیست . بلکه خواهان آنست که بشر که موفق شده از جاهلیت اولی به درآمده از این جاهلیت اخری نیز به درآید و خود را از سیطره زر و زن و ابزار رهایی بخشد و بتواند به جامعه ای مترقی و متعالی برسد که در آن نان و ایمان ارزشی یکسان داشته باشند .
باید توجه داشت که جامعه شناسی ابراهیمی برای وصول به جامعه ایده آل به هیچ وجه به دنبال انقلاب و خشونت و اجبار نیست ( لا اکراه فی الدین ) بلکه معتقد است آنچه وظیفه اوست آگاهی بخشی به مردم به طور اعم و به جوانان به طور اخص است تا آهسته آهسته آنها بر معایب وضع موجود آگاهی یابند و خود با میل خود به سوی جامعه مطلوب رهسپار شوند در واقع جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه وضع موجود را به رسمیت نمی شناسد و خواهان بازسازی و سامان دهی اجتماعی است و به هیچ وجه وظیفه جامعه شناسی را صرف شناخت جامعه نمی داند بلکه همچون اریک فروم معتقد به « تلاش در بازسازی نظام اجتماعی معاصر با تکیه بر انسانی تر نمودن حوزه عمل اجتماعی » است ( آزاد ارمکی ، 1381 : 127 ) البته این تفاوت اساسی را نیز با اندیشه های فروم دارد که به جای انسانی تر نمودن طرفدار لاهوتی تر نمودن حوزه عمل اجتماعی است .
به این نکته باید اذعان داشت که جامعه شناسی ابراهیمی اگر چه از نظریات مختلف استفاده می کند اما آنچه محور و اصل اساسی آنست انتقاد از وضع موجود بر مبنای ارزش های الهی و ابراهیمی است . برای مثال یکی از مواردی که جامعه شناسی دینی بدان باور دارد و از ابتکارات این مکتب است اعتقاد به این مطلب است که در جامعه مدرن بر اثر انقلاب صنعتی و تکنولوژیک از یک سو و همچنین گسترش تفکرات فمنیستی و اصالت زن که به تحقیر مقام مادری و کارهای خانه داری می پردازند و قایل به یکسانی شخصیتی و روحیه ای زن و مرد میباشند ، از سویی دیگر و نیز سست شدن روابط اخلاقی و دینی و ارتباط گسترده زن و مرد در محیط های مختلف ، به ویژه در محیط کار و درس ، و تاثیرپذیری خودآگاه و ناخودآگاه آنها از یکدیگر موجب شد که هویت مردانه مردان و هویت زنانه زنان دستخوش تغییر و دگرگونی شود به طوری که دیگر سخن گفتن از دو جنسیت زن و مرد اشتباه است ( البته جنسیت با جنس تفاوت دارد منظور از جنسیت بیشتر روحیات است و منظور از جنس جسمیات ) بلکه باید از جنسیت واحد سخن گفت جنسی که نه زن است و نه مرد و در عین حال هم زن است و هم مرد .
از شواهد این مدعا نیز نزدیک شده سیمای ظاهری زن و مرد به یکدیگر و نیز گسترش شدید میل افراد به زندگی مجردی و نیز همجنس گرایی می باشد ؛ بنابراین مکتب جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که مدرنیته علاوه بر آن بلایی که بر سر بسیاری از امور زندگی انسان ، به ویژه انسان شرقی ، آورد؛ مثلا : لباس های محلی آنها را به دست خودشان از تنشان درآورد و کت و شلوار و کروات بر تن آنان پوشاند و نیز آن بلایی که بر سر زبان های محلی و بومی درآورد به طوری که تاکنون آن طور که برخی آمار نشان می دهند حدود 2000 زبان نابود شده است و این طور که پیش می رود با توجه به گسترش اینترنت ، ماهواره و از همه مهمتر پروژه غربی سازی که اسم فریبنده جهانی سازی را بر پیشانی اش گذاشته ، احتمال دارد تا چند دهه دیگر حتی زبان های بزرگی مثل فارسی نیز در معرض اضمحلال و نابودی قرار می گیرند و زبان انگلیسی زبان تمامی مردم جهان می شود -  علاوه بر همه این کارها نظام سرمایه داری مدرن بلایی دیگر هم بر سر بشر آورد و آن هم نابودکردن هویت مرد بودگی مردان  و زن بودگی زنان است که اساس تشکیل و استمرار خانواده می باشد ، بوده است و از این رهگذر خانواده نیز نابود شده است.  در واقع باید اذعان کرد ، طاغوت سرمایه داری انسان را به موجودی تک جنسیتی بدل کرده است ، موجودی که نه مرد است که در او بتوان شجاعت و سخاوت و عزت و جوانمردی جست و نه زن است که نجیب باشد و باوقار و عاطفی و با ناز و دور از دسترس و در عین حال هم مرد است و هم زن ؛ موجودی که معلوم نیست چیست ملغمه ایست از صفات رذیله هر دو جنس و البته برخی صفات حسنه آنها ، انسانی که دچار نفاق جنسیتی شده است و چون مارماهی نه این تمام است و نه آن تمام. به هر روی شاید بهتر باشد که این موجود عجیب الخلقه و جدید الولاده را همان " انسان تک جنسیتی " بنامیم که از نخستین عواقب تولد نه چندان فرخنده اش فرو ریزی بنیاد اخلاق و نجابت و خانه و خانواده و مردانگی و زنانگی و از دست دادن آرامش ، با وجود گسترش آسایش ، و نیز رشد شدید پدیده نامیمون همجنس گرایی است و عواقب دیگرش نیز احتمالا در پی خواهد آمد.
نظر بالا یکی از نظرات ابتکاری مکتب جامعه شناسی ابراهیمی است مکتبی که همانطور که بیان شد  نباید آن را با نظریاتی همچون ساخت گرایی و یا کارکردگرایی مقایسه کرد بلکه از نظر نوع رویکرد باید با مکتب فرانکفورت و فمنیسم که صرفا به نقد وضع موجود جامعه می پردازند مقایسه نمود .
یکی دیگر از اندیشه های مطرح در جامعه شناسی مبارزه با مصرف بارگی که درد عام البلوای جامعه جدید است و نیز داشتن انتقادات به تکنولوژی است که امروز پسر بزرگتر از پدر شده است و انسانیت را در چنگال خود سخت می فشرد، در واقع تکنولوژی که قرار بود در خدمت انسان باشد امروز انسان را به خدمت خود درآورده است.البته جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه خواهان حذف مصرف و تکنولوژی نیست، زیرا بر محاسن و هنرهای آن معترف و مذعن است، بلکه خواهان تعدیل اثرات منفی و عیب های این دو می باشد. انتقادات جدی جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن تاحدی است که دوران مدرن از نظر این مکتب، همانطور که بیان شد ، عرصه استیلای زر و زن و ابزار است و باید تا جاییکه می توان از استیلای آنها کاست و آنها را تا حد ممکن مهار کرد و برای برقراری نظام پیشرفته و اخلاقی و ابراهیمی کوشید.
یکی دیگر از ویژگی های مکتب جامعه شناسی ابراهیمی  نگاه خاص او به انسان است زیرا از منظر این مکتب انسان تمایلی ذاتی و گریز ناپذیر به فساد و افساد در زمین دارد. بنابر همین ویژگی است که بی بند و باری اخلاقی و سقط جنین و مصرفبارگی، خواه مصرف کالا یا مصرف جنسی است ، به عنوان ویژگی انسان مدرن درآمده است. در نظر انسان مدرن همه چیز و همه کس یک بار مصرف است خواه تلوزیون و یخچال و خواه همسر یا دوست، و همین امر موجب گسترش طلاق شده است. انسانی که در دوران سنت به مفاسد متعدد دیگری آلوده بود.
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی رویکرد انتقادی  نسبت به ورزش های حرفه ای که مورد حمایت رسانه های بورژوازی نیز هستند، دارد. در واقع این مکتب ورزش ها و بازی هایی چون: فوتبال، بسکتبال، والیبال و کلا تمام ورزش هایی که در آنها توپ و تور وجود دارد، را ناشی از تلاش آدمیان برای ارضای خواسته اهریمنی ضمیر ناخودآگاه آدمی ( در اینجا از تفکرات فروید بهره مند می شود ) تلقی می کند. در این منظر جامعه شناسی ابراهیمی با استفاده از نظریات نشانه شناسانه ( به ویژه نظریات رولان بارت) به نشانه شناسی ورزش های توپ و تور دار می پردازد و توپ را نماد نرینگی می داند که با تلاش و همکاری و همه کاری مردان سعی بر آنست که آن را وارد پرده و تور دروازه که می تواند نماد مادینگی و بکارت و عصمت زن باشد ، نمایند . در واقع علت اصلی استقبال از این ورزش ها ، به ویژه فوتبال ، توسط شهروندان و به ویژه مردان جامعه مدرن که ذاتا اهل فساد و تباهی اند نیز به دلیل ارضای همین خواسته های جنسی و دیونوسوسی مستور در ضمیرناخودآگاه آنان به وسیله تماشا و لذت بصری از این ورزش های توپ و تور دار است .
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی بر جامعه مدرن ، مساله فروپاشی خانواده است . در جامعه شناسی ابراهیمی مطرح می شود که در دنیای جدید به علت تاکید بیش از حد بر فرد و فردگرایی لیبرالیستی از سویی و تاکید بر جامعه و جامعه گرایی سوسیالیستی از سویی دیگر موجب تضعیف و تحقیر خانواده و تنزل جایگاه آن شده است. جامعه شناسی ابراهیمی در کنار این دو نظر، نظر سوم یعنی خانواده گرایی را مطرح می کند و معتقد است که باید تمام نظام های سه گانه یک جامعه، یعنی نظام سیاسی ، نظام اقتصادی ، نظام فرهنگی، مبتنی بر حفظ و حراست و اصالت و محوریت خانواده شکل بگیرد . از این منظر گرچه فرد و جامعه نیز مهم اند ولی اصالت و اصلیت تنها به خانواده تعلق دارد.
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی از تخصصی شدن بیش از حد همه کارها و امور در جامعه مدرن انتقاد می کند و معتقد است که گرچه تخصصی شدن کارها ، تا حدی ، موجب پیشرفت و تسریع امور می شود اما افراط در تخصصی کردن امور نتیجه ای جز ایجاد انسان تک بعدی  و انسان پیچ گوشتی شده ندارد لذا معتقد است که باید در برابر تخصصی شدن بیشتر کارها و امور ، و حتی علوم ، به ویژه امور و علومی که به اخلاق و انسانیت انسانها وابسته تر است، ایستاد.
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن به سیستم اداری و نظام بوروکراسی حاکم بر آنهاست . جامعه شناسی ابراهیمی نظام ادارای جوامع مدرن را مانند اسید Acid می داند که تمام حیثیت و شخصیت کارکنانش، در درجه اول ، و ارباب رجوع و مراجعانش ، در درجه دوم ، را در خود مستحیل می کند و ذوب می کند و نابود می کند . در واقع نظام خشن و غیر انسانی بوروکراسی اداری کارمند و مراجع هر دو را به شرف فروشی وا می دارد. لذا جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که باید راهکاری برای تعدیل این نظم و نظام اسیدی اداری یافت .
از دیگر نظرات جامعه شناسی ابراهیمی در خصوص جامعه مدرن و زندگی مدرن است . جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است زندگی مدرن به زندگی سگی تبدیل شده است و افراد جامعه مدرن به سگ سان هایی تبدیل شدند که از بام تا شام در حال سگیدن هستند و برای تکه ای استخوان  به جان هم می افتند و استخوان را از دهان یکدیگر می ربایند . 
همچنین از نظر جامعه شناسی ابراهیمی آنچه جامعه را تشکیل می دهد و به حرکت وامی دارد طبقات اجتماعی است اما آنچه موجب ایجاد یک طبقه می شود در درجه اول اشتراک افراد در داشتن یک تفسیر از هستی و یک تلقی مشترک از عالم و آدم است. به عبارت دیگر از منظر جامعه شناسی ابراهیمی افراد جامعه دو دسته اند: عده ای که جهان بینی طاغوتی و ماده و مادینه پرستی دارند، اعم از اینکه صاحب ابزار کار باشند یا نباشند یا منزلت اجتماعی به یک اندازه داشته باشند یا نداشته باشند، و دوم گروهی از افراد جامعه که جهان بینی لاهوتی و قدسی دارند ، اعم از اینکه صاحب ابزار کار باشند یا نباشند یا احترام اجتماعی به یک اندازه داشته باشند یا نداشته باشند. در واقع از نظر این مکتب آنچه در درجه اول برای ایجاد یک طبقه اجتماعی ضرورت دارد جهان بینی و تفسیر از هستی مشترک میان آنهاست و پس از این است که داشتن ابزار تولید، آن طور که مارکس می گفت، یا احترام و منزلت اجتماعی ، آن طور که ماکس وبر می گفت، قرار می گیرد .
 و باید دانست که تضاد و نزاع بین این دو تفسیر از هستی و نگرش به عالم و آدم است که سبب حرکت جامعه می گردد. البته جنگ بین تفکرات طاغوتی با تفکرات رحمانی ( تمامی جنبش های اجتماعی نیز یا قدوسی اند و یا دیونوسوسی که در طلب دستیابی به اکثر لذت اند ) تنها موجب حرکت و دگرگونی جامعه نیست بلکه موجب حرکت تاریخ بشر از ابتدا تاکنون نیز می باشد.
از دیگر مسایلی که هر مکتب جامعه شناسی باید نسبت خود را با آن روشن سازد مساله نظم اجتماعی است یا به عبارت دیگر اینکه افراد در جامعه چرا یک نظم خاص را می پذیرند و بر اساس آن عمل می کنند و کنترل اجتماعی در راستای آن را تایید می کنند . در این خصوص جامعه شناسان نظرات مختلفی دارند « مارکس اعتقاد داشت که شالوده نظم اجتماعی ساختار اقتصادی است؛ دورکیم بر نیازهای اساسی جامعه تاکید می نهاد و آن را با ارگانیسم یا کالبد زنده مقایسه می کرد ؛ و ماکس وبر به الگوهای منظم عمل قابل فهم و به حاصل آنها یعنی به اعتقادات خاص توجه داشت » ( مور ، 1376 : 11 ) از منظر جامعه شناسی ابراهیمی آنچه موجب نظم اجتماعی تاکنون شده است ، توافقی است که در داخل جهان بینی طاغوتی یا همان تفسیر دیونوسوسی ، برای دستیابی به لذت بیشتر و به ویژه لذت جنسی بیشتر ، صورت گرفته است .
به عبارت دیگر از آنجا که در طول تاریخ همیشه روح حاکم بر جامعه تفکرات طاغوتی که برآمده از ذات فساد طلب آدمی است ، بوده و این تفکر در هر زمان گفتمان های خاص خود را غالب کرده است . بنابراین آنچه سبب ایجاد نظم اجتماعی می شود وفاق و تعاون بر اثم و عدوان اکثریت افراد جامعه است که در چارچوب اندیشه های دیونوسوسی خود خواهان دستیابی به  نهایت لذت و خوشباشی ، هستند.
نتیجه و سخن پایانی
در پایان باید بیان کنیم که آنچه ما در این مقاله کوتاه سودای طرحش را داشتیم بحثی مقدماتی راجع به جامعه شناسی ابراهیمی بود که البته بحث مبسوط تر آن محتاج به مجالی بیشتر و مشارکت اندیشمندان دیگر است.
آنچه بیان شد به طور مختصر این بود که جامعه شناسی ابراهیمی را باید به عنوان مکتبی انتقادی که به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد تلقی کرد، از این لحاظ شبیه به مکتب فرانکفورت است، البته این تفاوت اصلی را نیز با مکتب فرانکفورت دارد که نه بر اساس مبانی مارکسیستی بلکه بر اساس مبنای ارزش های مشترک تمام ادیان ابراهیمی به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد.
 که البته نگارنده در ادامه مواردی از این نقدها را نیز به اختصار بیان کرد . امید که زمینه برای بحث های تکمیلی مهیا شده باشد.
------------------ 
منابع و مآخذ :
1- آزاد ارمکی ، تقی ( 1386 ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سروش
2- آزاد ارمکی ، تقی (1375 ) نظریه در جامعه شناسی . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
3- توسلی ، غلام عباس ( 1374 ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سمت
4- تنهایی ، حسین ابوالحسن (1375 ) نظریه های جامعه شناسی 2 . تهران : انتشارات پیام نور
5- مور ، استفن (1376 ) دیباچه ای بر جامعه شناسی . ترجمه مرتضی ثاقب فر . تهران : انتشارات ققنوس

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

8-نیم نگاهی به سیر اندیشه‌های تربیتی/ رضا مهریزی

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۲ ثور ۱۳۹۲ ساعت ۰۷:۲۵

 

اندیشه تربیتی یا فلسفه تعلیم و تربیت به طور خلاصه عبارت است از تامل و تعمق در چرایی تعلیم و تربیت ، چیستی تعلیم و تربیت ، چگونگی تعلیم و تربیت و غایت تعلیم و تربیت.
تعلیم و تربیت از جمله مسایلی است که طی قرون متمادی ذهن انسان  را به خود مشغول داشته‌است.
شاید بتوان نخستین نشانه های اندیشه تربیتی را در تمدن ایران هخامنشی، که نخستین تمدن واقعی تاریخ است، جست و یافت. از ویژگی‌های عمده اندیشه تربیتی در تمدن ایران هخامنشی، که مبتنی بر دیانت زرتشتی بود، می توان به تاکید بر احساس وطن پرستی، تأکید بر توانایی‌های فیزیکی و بدنی و قدرت جنگاوری، تاکید بر سهی گویی و سهی اندیشی و سهی کرداری اشارت کرد . علاوه بر این موارد، اندیشه تربیتی این دوران تأکید زیادی روی پیوندهای خانوادگی و احساسات گروهی داشت و همانطور که گفتیم دین محور بود.
اما پس از تمدن ایران هخامنشی، اندیشه های تربیتی در تمدن یونان باستان، که دومین مرحله تاریخی تمدن است، شایان تامل است. که در این میان، اندیشه ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ پ. م) نقشی پر جلوه تر دارد.
وی معتقد بود که دولت باید امور تربیت را به عهده خود بگیرد. و مردم را طوری تربیت کند که با حفظ مالکیت فردی، اموال خود را در منافع عمومی به کار برند. ارسطو باور داشت که افراد باید اطاعت از قانون را یاد بگیرند و بجا آورند والا تشکیل حکومت امکان نخواهد داشت. از نظر ارسطو باید به جوانان مزایای گرانبهایی که از تشکیلِ تشکیلات اجتماعی حاصل می‌شود و آزادی که از قانون به دست می‌آید را یاد داد، زیرا فقط مراقبت اجتماع می‌تواند در انسان تولید فضیلت و تقوا کند.
پس از تمدن یونان باستان، در سومین تمدن بزرگ تاریخ، یعنی تمدن اسلام و ایران، نیز متفکران متعددی به تامل در باب فلسفه تعلیم و تربیت پرداختند. بیشتر این اندیشمندان «تعلیم و تربیت» بر پایهٔ اهداف الهی و تقرب به خداوند و تزکیه نفس تعریف کرده‌اند و بیشتر جنبه پرورشی، اخلاقی و اخروی آن را مدنظر داشته‌اند.
تعلیم و تربیت در اسلام از ارزش زیادی برخوردار بوده‌است. با مسلمان شدن مردمان از نژادها و جوامع مختلف، تعلیم و تربیت نقش مهمی در نزدیکی آنان و تشکیل یک امت واحده ایفا کرد. نزد مسلمانان علوم به سه دسته تقسیم شده بود : علوم اسلامی ، علوم فلسفی و طبیعی و علوم ادبی هنری. علوم اسلامی به بررسی منابع اسلامی مانند قرآن، احادیث و تفاسیر آن می‌پرداخت. علوم اسلامی از نظر فرهنگی از همه با ارزشتر به حساب می‌آمد؛ فلسفه و علوم طبیعی به اندازه علوم اسلامی مهم دیده می‌شد ولی کم فضیلت تر دیده می‌شد.
سیستم آموزش اسلامی در ابتدا تأکید زیادی روی فنون و امور عملی داشت. اما متاسفانه به تدریج از قرن ۱۱ میلادی به بعد، علاقه به علوم مذهبی به صورت عمده‌ای جای علوم دیگر را گرفت. علوم طبیعی _ تجربی  و فلسفه دیگر تنها به عده کمی تدریس می‌شد . از آزادی فکری داده شده به اندیشمندان و نخبگان کاسته شد. و علوم غیر دینی و بررسی‌های پژوهش گرایانه غیر دینی دیگر تحمل نمی‌شدند. لذا توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و اخلاقیات و فروگذاری علوم طبیعی – تجربی و ریاضیات و معقولات، و جایگزینی فقه به جای فکر ، از عوامل مهم انحطاط تمدن اسلام و ایران شد. مولوی در مثنوی شعری دارد که مظلومیت علوم کاربردی طبیعی و ریاضی و عقلی را می توان از آن دریافت :
خرده‌کاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخورست
که عماد بود گاو و اشترست
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردند این گیجان رموز
با ظهور چهارمین مرحله تمدن بشری یعنی تمدن غرب مدرن ، فلسفه تعلیم و تربیت  نیز وارد وادی جدیدی می شود اولین متفکر تعیم و تربیت  تمدن غرب مدرن ، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶)  است. بیکن در گسترش علوم تجربی در انگلستان و اروپا و تجدید حیات علم و فلسفه در اروپا نقش بسزایی داشت . ازجمله آثار بیکن کتب « احیاء علوم کبیر » و « پیشرفت دانش » را می توان نام برد . ( جای تاسف است که در تمدن اسلام و ایران محمد غزالی کتابی با عنوان احیاء علوم می نویسد و نتیجه اش اماته علوم است و در غرب فرانسیس بیکن احیاءعلوم می نویسد و بنیان یک تمدن بی نظیر را می گذارد ).
بیکن با جسارت و شجاعتی مثال زدنی ،زبان به انتقاد از گذشتگان و سلف سفیه گشود و به شدت از اندیشه های ابلهانه آنان و نتایج آن یعنی علوم قدیمه، انتقاد کرد : «...علوم برجای خود متوقف مانده‌است و کوچک‌ترین پیشرفت با ارزشی در راه انسانیت به وجود نیاورده است؛ ...سنت و روش مدارس پیروی شاگردان از استادان و است نه پرورش مخترعان و کاشفان... آنچه در ساحت علوم انجام می‌گردد دور خود گردیدن برگشتن به نقطه مبدا است.». وی بر این باور بود که «اگر برقوانین طبیعت آگاه شدیم بران فرمانروا خواهیم گشت؛ در صورتی که اکنون به علت جهل و نادانی خود بَرده آن هستیم... بگذارید تا هریک از علوم را در جای معین خود بنشانیم، نقایص و احتیاجات آنرا بررسی کنیم و امکانات آنرا بسنجیم و به طور کلی خاک دور و بر ریشه علوم را بکنیم و زیر و رو سازیم». همچنین بیکن با تأکید بر روش استقرایی و ارزش و اهمیت آن نسبت به دیگر روش‌ها، روند صحیح و مطلوب کشف حقیقت را گوشزد می‌کند. به‌نظر او پیشرفت و اختراع و کشف و به‌دست آوردن حقایق هنگامی میسر است که تعبیر و تفسیر طبیعت بدون دخالت بت‌های چهارگانه ( بت غار ، بت قبیله ، بت بازار ، بت نمایش ) صورت گیرد. با استفاده از این روش، به حقایق امور چنان‌که هستند نه چنان‌که معمولاً به‌نظر می‌رسند می‌توان پی برد و این‌ باید هدف علم و فلسفه و تعلیم و تربیت باشد.
فرانسیس بیکن را به حق باید بنیانگذار علم مدرن و به تبع آن تعلیم مدرن دانست که تفکراتش در پیشرفت علوم طبیعی _ تجربی و ریاضی و تسلط بشر بر طبیعت نقش ارجمندی داشت. در واقع بیکن همان حدیثی که در نزد مسلمانان وجود داشت را به زمان خود برد و به زبان خود بیان کرد (العلم سلطان من وجده صال و من لم یجده صیل علیه ؛ علم اقتدار است. هر کس این قدرت را به چنگ آورد، میتواند تحکم کند؛ میتواند غلبه پیدا کند؛ و هر کسى که این اقتدار را به دست نیاورد ، بر او غلبه پیدا خواهد شد و به او تحکم میکنند. ) حقیقت آن است که بیانات محوری اسلامی که توسط صوفیان سفیهی چون غزالی به حاشیه رانده شده بود سر از تمدن غرب درآورد و آنها را آقای آفاق کرد و مسلمانان را خوار کرد .
به هر روی فرانسیس بیکن نقش زیادی از نجات بشر از شر موهومات متهوع قرون وسطایی داشت هر چند وی نسبت به تعلیم و تربیت اخلاقی و معنوی بی اعتنا و فروگذار بود و این ایرادی غیر قابل انکارست .مرتضى مطهرى ديدگاه بيكن را اين گونه مورد انتقاد قرار مى دهد :
« نيمى از دردهاى انسان جز با علم با چيز ديگرى چاره نمى شود، ولى انسان دردهاى ديگري هم دارد كه همان دردهاى انسانى انسان است. يعنى دردهايى كه مربوط به ابعاد انسانى انسان است، اينجاست كه علم قاصر است، دانشمندان به اينجا كه مى رسند مى گويند: علم بى طرف است، علم بى تفاوت است، علم براى انسان، ارزش وسيله اى دارد، علم براى انسان هدف نمى سازد، علم هدف هاى انسان را بالا نمى برد، علم به انسان جهت نمى دهد، بلكه انسان در جهتى كه در زندگى انتخاب كرده است از نيروي علم استفاده مى كند. امروزه ما مى دانيم بيشتر دردهايي كه انسان از ناحيه ي انسان دارد، از ناحيه انسان هاى عالم دارد نه از ناحيه ي انسان هاى جاهل. آيا در رابطه ي استعمارگر و استعمار زده در دنياى امروز، در اين چند قرن آيا جاهل ها بودند كه جاهل ها را استعمار و استثمار مى كردند؟ يا جاهل ها بودند كه عالم ها را استثمار مى كردند؟ يا عالم ها بودند كه مردم ديگر [اعم از] جاهل و غيرجاهل را استعمار و استثمار مى كردند ». ( گرچه انتفادات مطهری تا حدودی وارد است اما باید توجه داشت که در دوران مدرن و با علم حداقل بسیاری از دردهای مادی بشر حل شد در حالیکه ما حتی نتوانستیم کمی از دردهای معنوی بشر ، که آنقدر سنگش را به سینه می زنیم ، دوا کنیم ) .
جان دیویی (۱۸۵۹ - ۱۹۵۲) نیز یکی از بزرگترین متفکران در ساحت فلسفه تعلیم و تربیت است . دیویی معتقد بود که دانش آموزان تنها در یک نظام آموزشی که به آنها اجازه تجربه و رابطه متقابل با برنامه درسی را دهد می توانند ببالند و بیارند ، لذا باور داشت همه دانش آموزان باید در فرایند یادگیری خودشان همکاری کنند. او بر این باور بود که تعلیم و تربیت ، باید زمینه ای برای یادگیری زندگی باشد. و در واقع آنچه هدف تعلیم و تربیت است، به كار افتادن نیروی فکر و ابتكار جهت سود همگانی در زندگی روزانه  است نه حفظ طوطى وار معلوماتی که چه بسا سودی هم در زندگی  انسان نداشته باشد.
جان دیویی تصویری جدید از کل نظام تعلیم و تربیت و از جمله معلم ارائه داد. به نظر او، معلم نباید کسی باشد که در جلوی کلاس می‌ایستد و اطلاعات پراکنی کند و دانش آموزان منفعل آنها را جمع کنند. بلکه معلم باید نقش پیش برنده و هدایت گر را به عهده بگیرد.از نظر دیویی معلم نباید متکلم وحده و دیکتاتور مآب باشد بلکه باید اهل گفتگو و دوستی با دانش آموزان بوده و در فرایند یادگیری همقدم و همنفس آنان باشد و کمک نماید تا دانش آوزان بتوانند خود مستقلا مفاهیم هر بحث را کشف کنند و درک کنند و بکار بندند. دیوئی با اتکا به فلسفه پراگماتیستی ، محور اساسى تعليم و تربيت، را فراگيرى روش حل مسأله و رفع مشكل می دانست. اگر دانشجو شيوه ي رويارويى با مسائل و مشكلات را بياموزد، بهتر مى تواند در دنيای آشفته كه هر لحظه مسائل جديدي در برابر او گردن می کشد ، به حل مسایل بپردازد و مشکلات را شکست دهد و زندگی موفقی داشته باشد. ( در واقع دیویی طرفدار علم نافع بود و نه علم لا ینفع . و این همان چیزی است که در فرهنگ دینی ما هم آمده که : اللهم انی اعوذ بک من علم لا ینفع . البته معنای نفع دیویی دنیوی است و معنای نفع دینی هم دنیوی و هم اخروی است ) .
به هر روی جان دیویی تعلیم و تربیت معلم محور و حقیقت محور را به تعلیم و تربیت دانش آموز محور و کاربرد محور و کاملا عمل گرا بدل کرد. این نوع فلسفه تعلیم و تربیت ،  امروزه محبوبترین اندیشه تربیتی تلقی می شود.
فلسفه تربیت در تمدن مدرن اسلامی – ایرانی :
بیان شد که تعلیم و تربیت جامع ، یعنی دربردارنده بعد مادی یا آفاقی و بعد انفسی یا معنوی ، در تمدن اسلامی مورد تاکید متفکران مسلمان بود اما پس از مدتی با افراط در توجه به بعد معنوی و انفسی، به تدریج بعد مادی و آفاقی که شامل علوم طبیعی و ریاضی و عقلی و نیز فنی و کاربردی می شود، جایگاه خود را از دست داد و همین یکی از عوامل انحطاط تمدن اسلام و ایران شد.
به نظر می رسد اگر قرار است تمدن مدرن اسلام و ایران دوباره شکل گیرد نباید آن اشتباه تاریخی را مرتکب شویم ( یعنی علوم فنی و راضی و طبیعی و عقلی را علم بنای آخور بدانیم و بنامیم ) . بنابراین جا دارد بدین منظور در درجه اول به علوم انسانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و در درجه دوم به علوم طبیعی - تجربی و ریاضی و فنی – مهندسی  توجه شود ( این علوم ، یعنی انسانی و طبیعی ، علومی هستند که به ایجاد نمایی در عالم برون از ذات انسان یا عالم آفاق منجر می شوند و آدمی پیش از و بیش از هر چیز از محیط انسانی – اجتماعی و نیز محیط طبیعی خود متاثر می شود و حتی از آینه آفاق است که خویشتن خویش را می شناسد لذا اینها در اولویت قرار دارند ) و البته پس از توجه به علوم انسانی و علوم طبیعی باید به ایجاد نمایی در عالم انفس دست زد و از این رهگذر به خودآگاهی و خدا آگاهی و جاودانگی نایل شود.
به هر روی در نظام تعلیم و تربیت مدرن اسلامی و ایرانی که هدفش از تعلیم و تربیت چیزی جز افزودن بر سعه وجودی انسان در همه ابعاد آفاق و انفس نیست. افراد باید به گونه ای تعلیم داده شوند که به طور روزافزون و خستگی ناپذیر به ایجاد نمایی در این دو عرصه دست زنند تا گستره وجودی خویش را وسیع تر سازند و خداگون ترشوند . این نوع تعلیم و تربیت است که انسان را به ایجاد نمای محض شدن و جاودان شدن و در واقع وجه الله گشتن و خدامانندگی و رنگ و روی خدایی گرفتن در عین خدا بندگی و عبد حق بودن رهنمون می شود (« صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ 138 بقره » و  «و تخلقوا باخلاق الله » ) و با در پیش گرفتن آن می توان نه اشتباه تمدن قدیم اسلام و ایران ، یعنی توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و معنویات، را مرتکب شد و نه اشتباه تمدن غرب را در توجه بیش از حد به علوم طبیعی و ریاضی و فنی . به نظر می رسد این تعلیم و تربیت می تواند ما را به تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق یار و یاور باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

9-شمه‌ای از هنر اندیشیهای بشر و پیش درآمدی بر هنر ابراهیمی/ رضا مهریزی

تاریخ انتشار : چهارشنبه ۵ سرطان ۱۳۹۲ ساعت ۰۶:۰۴

 

یش از آن‌که وارد اندیشیدن به چیستی و چونی هنر که ما آن را هنر اندیشی می نامیم ( و البته می توان نام فلسفه هنر را هم بر آن گذاشت ، ولی به دلیل معنای خاص و یونانی فلسفه، همان هنراندیشی را بکار می بریم) از دیر باز در تمدن های مختلف کم و بیش و به شیوه های گوناگون وجود داشته است که در این مقاله به آنها می پردازیم .
پیش از وارد شدن به بحث اصلی و بررسی سیر هنر اندیشی لاجرم باید تعریفی از هنر ارائه داد.
هنر عبارت است از :«آفرینش و ایجاد نمودن چیزهایی که زیبایی و دلنوازی و روح افزایی فراتر از امور معمول در زندگی بشر دارد و موجب تحریک احساسات و عواطف و کاستن از خشکی و خشونت و خستگی زندگی هر روزه می شود و انسان را ، هر چند کوتاه ، در نشئه ای ورای زندگی روزمره ، در حالتی لذت بخش و لطیف و مینوی قرار می دهد و از این رهگذر موجب انبساط روحی و سعه وجودی و فرازمندی انسان می شود.»
در اینجا نگاهی به سیر تاریخی فلسفه هنر در چهار تمدن اصلی و محوری تاریخ ، یعنی تمدن ایران هخامنشی، تمدن یونان و روم باستان، تمدن اسلام و ایران و تمدن غرب مدرن، می اندازیم.
هنر اندیشی در تمدن ایران هخامنشی : 
هنر اندیشی در تمدن ایران هخامنشی چندان مدون و منظم و مهمتر از اینها مستقل نبود بلکه در ذیل و ظل اندیشه های دینی زرتشت قرار داشت.
اگر بخواهیم دو شاخصه مهم اندیشه دینی زرتشتی که در هنر هخامنشی موثر بوده است را بیان کنیم یکی اندیشه ضد بت پرستی و لاهوت گرای زرتشت است و دیگری اندیشه نادرست بودن خدامانندگی انسان(یعنی ممنوعیت اینکه انسان کارهایی بکند که خدا می کند ) می باشد. از همین روست که در هنر هخامنشی اثری از مجسمه سازی وجود ندارد و آنچه هست نقش برجسته است. همچنین هنر هخامنشی که بیشتر در معماری جلوه گرست به دلیل کاست گرایی زرتشتی اساسا یک هنر اشرافی و خاص طبقات بالای جامعه به ویژه شاهان و شاهزادگان است و جایی برای توده مردم و فرودستان جامعه ندارد .
البته فرش و هنر فرش بافی که نقش و نگاری از آسمان را در زمین باز می تاباند ، در تمدن ایران هخامنشی رونق داشته است.(فرش پازیریک بهترین نمونه رونق این هنر در آن زمان است). به هر روی از آنجا که تمدن ایران هخامنشی تمدنی شریعت مدار بود لذا دیگر جایی برای تنفس و تکاپوی هنر اندیشان نبود.
هنر اندیشی در تمدن یونان و روم باستان : 
برای آگاهی یافتن از فلسفه و حکمت هنر در تمدن یونان و روم باستان باید به سراغ دو چهره و چکاد فکری و فرهنگی آن یعنی ارسطو و افلاطون رفت . آنها هر دو اعتقاد داشتند که هنر چیزی نیست جز تقلید یا محاکات از واقعیت .البته از آنجا که هر دو فیلسوف نظرات متفاوتى درباره واقعیت داشتند لذا تلقی آنان از محاکات و تقلید نیز تفاوت دارد . از نظر افلاطون هنر از عالمی تقلید مى کند که، از واقعیت اصیل ، که همان عالم مُثُل است ، دور افتاده است. ( افلاطون معتقد بود که عالم مادى، رونوشت ناقصى از عالم مُثُل است و چون هنر نیز خود رونوشت و تقلید ناقصى از عالم مادی است پس هنر از حقیقتِ اصیل ، دور افتاده تر شده است). 
ارسطو گرچه معتقد است که هنر تقلید و رونوشتی از اصل است اما در عین حال این تقلید را فرایندی ارجمند می دانست که تلاش مى کند رفتار عمومى و کلی بشر ، نه رفتار فردی و جزیی ، را تقلید کند. از نظر ارسطو ، هنرمند تماشاگر را به نزدیکی و توجه و کنجکاوی به واقعیت های پیرامونش بر می انگیزد .
هنر اندیشی در تمدن اسلام و ایران : 
هنر اندیشی در تمدن اسلام و ایران، به دلیل دین مدار بودن آن، شباهت زیادی به تمدن ایران هخامنشی دارد. ( به ویژه در مساله ممنوعیت خدامانند شدن) متاسفانه در این دوره اندیشمندان اسلامی کتاب ویژه ای در باب فلسفه هنر، تالیف نکرده اند. و مباحث مربوط به فلسفه هنر کم و بیش در جای جای آثار ایشان پراکنده است. مثلا بحث از چیستی زیبایی در مباحث مربوط به صفات کمالیّه و جمالیّه خداوند مطرح می‌شود و بحث از شعر و زیبای‌های ادبی در مبحث صناعات خمس مطرح می‌شود .
گرچه متفکران مسلمان تا حدودی به بسط نظریات یونانیان ، به ویژه نظریه تقلید یا محاکات که شاخصه هنر اندیشی ارسطو و افلاطون است ، نیز پرداختند ؛ اما حقیقت امر آن است که در تمدن اسلام و ایران آنچه سایه افکن بر جزء جزء اجزای جامعه بود فقه بود نه فکر . در واقع عرصه هنر بجای اینکه در اختیار اصحاب فکر و فلسفه قرار گیرد ، به مانند اکثر عرصه های دیگر ، در اختیار فقیهان بود و این خود از عوامل اصلی نبود هنر اندیشی جدی در تمدن اسلام و ایران بود ( همانطور که در تمدن دینی ایران هخامنشی نیز همین اتفاق افتاد ). از این روست که در تمدن اسلام و ایران هنر اندیشی و به تبع آن هنر با محدودیت ها و مضیقه های زیادی روبه رو بود و همچنان هست و هنرهایی مثل مجسمه سازی ، نقاشی و صورتگری به دلیل آنکه مستلزم نوعی خدامانندگی و دخالت در کار خدا تعبیر می شد مطرود بود و هنرهایی چون موسیقی نیز به چون آن را موجب غفلت و از مصادیق لهوالحدیث می شمردند مهجور بود و این از ضعفهای انکارناپذیر تمدن اسلام و ایران است ؛ تنها هنرهایی که در تمدن اسلام و ایران نضج گرفت شعر و معماری بود.
هنر اندیشی در تمدن غرب مدرن: 
در تمدن غرب مدرن ژرف اندیشی و تعمق در هنر و تفلسف هنری اوج زیادی یافت و اندیشمندان زیادی بدان توجه نموده و نظر پرداختند که ما در اینجا به نظرات سه چهره مهم در فلسفه هنر مدرن اشارت می نماییم . 
کانت اولین فیلسوف مدرنی است که به ژرف اندیشی در هنر و زیبایی پرداخت و نخستین اقدامش جداسازی هنر از گستره اخلاق و علم بود ، پروژه اصلی کانت جداسازی گستره ها از یکدیگر است چرا که او معتقد است که هر گستره ای دارای حقیقت خاص خویش است .
کانت ارزش یک اثر هنری را ‌تنها بر زیبایی استوار نمی‌دید بلکه آن را وسیله‌ای برای رسیدن به زیبایی‌شناختی هم می‌دانست. کانت برای سنجش اثر هنری میان زیبا بودن و بالا بلند بودن ، تفاوت می نهاد بدین ترتیب که زیبا بودن بر ادراک حسی کرانمند و تخته بند زمان و مکان پای دارد ، اما بالا بلند بودن بر احساس متعالی بی کرانگی جای دارد .به اعتقاد کانت زیبایی اعم از اینکه طبیعی یا هنری باشد لذت خاصی را در انسان به وجود می‌آورد. از این رو وی میان زیبایی و لذت ، پیوستی استوار می بیند .
دیگر فیلسوف شاخصی که به هنر اندیشی در غرب مدرن پرداخت هگل آلمانی بود . به نظر هگل فلسفه هنر از حقیقت واحدی ناشی می شود که همان گسترش جان در جهان است. او معتقد بود که اثر هنری همانند یک شیء طبیعی واقعیتی مادی دارد ولیک علاوه بر آن ، در آن از آگاهی و معنا نیز نشانی هاست . 
هگل گمان دارد آثار هنری از هر نوعی که باشند به اندازه های مختلف از یک سو از تجلی جان در ماده سخن می گویند و از سویی دیگر ، گشایش و رهایش جان را از ماده ، به نسبت های متفاوت ، نمایان می سازند. به نظر هگل در تاریخ هنر سه مرحله متمایز می توان تشخیص داد: هنر نمادین (سمبولیک)؛ هنر فاخر ِباستانی (کلاسیک) و هنر تخیلی –عاشقانه (رمانتیک). هر یک از این خان‌های سه گانه نمودار درجاتی از تجلی جان در ماده است که هر یک با یکی از هنرهای خاص شناخته می شود: معماری بیشتر با مرحله سمبولیک ، مجسمه سازی بیشتر با مرحله کلاسیک، و شعر بیشتر با مرحله رمانتیک واقعیت می یابند .
دیگر متفکر مدرن هنر اندیش بندتو کروچه ایتالیایی است . کروچه بر این باور بود که تمام فعالیت های انسان به سوی چهار آرمان و مفهوم محض ، پیش می رود: زیبایی ، حقیقت ، سودمندی و نیکی . که همین آرمان ها جنبه های مختلف آگاهی آدمی را ترسیم کرده و به شکوفایی می رسانند. کروچه اندیشه اش در باب هنر را در ایده «شهود»فشرده می کند. شهود نزد کروچه عین درک زیبایی است؛ و با این پیش فرض که زیبایی در ذات اشیا خارجی پنهان نبوده بلکه جای در جان انسان دارد و طبعا برای کسی که قادر به کشف زیبایی باشد آن را جا به جا می یابد. کروچه در تبیین نظریه اش از طریق سلبی وارد می شود و بیان می کند که هنر چه چیزهایی نیست . وی معتقد بود که:
۱- هنر را نباید در حلقه تنگ تناسبات مادی و فیزیکی و صوری محصور کرد.
۲- هنر نباید سودمند و مفید باشد.
۳- هنر نباید اخلاقی باشد.
۴- هنر نباید منطقی و مفهومی و زاییده شناخت بشر باشد.به عبارت دیگر از نظر کروچه هنر بی‎همه چیز است .
هنر اندیشی در تمدن غرب مدرن رونق فراوان و شکوفایی با شکوهی داشت و به تبع آن هنر نیز در این تمدن به اوج رسید و به یکی از نقاط قوت و قوه برتری غرب بدل شد .
هنر ابراهیمی :
 حال که شمه ای از هنر اندیشی های بشر را نشان دادیم. بهتر است سراغ خودمان در تمدن مدرن اسلام و ایران بیاییم . 
متاسفانه ما در تمدن متقدم اسلام و ایران و در فلسفه اسلامی به دلیل کم کاری گذشتگان و فضای فقه زده جامعه سنتی ، میراث چشمگیر و قابل توجهی نداریم و لذا نیازمند تامل و تفلسف جدی در عرصه هنر هستیم .
به نظر می رسد که برای رونق هنر اندیشی و فلسفه هنر ، چاره ای نیست جز اینکه ابتدا خود را از سنگینی سیطره فقه رها کنیم و فکر را جایگزین فقه گردانیم تا شاید بتوانیم کاری کنیم . ( باید اذعان کرد که حذف هنر از یک تمدن ، با هر بهانه و دستاویزی که باشد ، بسان پاشیدن اسید در صورت یک انسان است که وی را کریه المنظر می سازد و لذا تمدن بی هنر و یا کم هنر نیز تمدنی زشت و مشمئز کننده و کریه می باشد ) . 
البته باید هنر را از سیطره فقه نجات بخشید و نه از لوای اسلام . زیرا به نظر می رسد که راه رهایش و گشایش ما توجه به عقلانیت آزاد قرآنی و حتی عقلانیت آزاد ابراهیمی و فروگذاری فقه فرقه ای است؛ جای تعجب و تأسف است که فقه و آیات الاحکام که کمتر از ۹ درصد قرآن را به خود اختصاص داده امروز به ۱۰۰ درصد و حتی هزار درصد قرآن و اسلام تبدیل شده اند و این یکی از عوامل عقب افتادگی مسلمین است). یکی از هنر اندیشی هایی که از دل همین عقلانیت آزاد قرآنی بیرون می آید؛ اندیشه «خدا مانندگی انسان در عین خدا بندگی و خدا بندگی او در عین خدا مانندگی»است؛ («صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ۱۳۸ سوره بقره : رنگ خدایی بخود بگیرید و چه رنگی بهتر از رنگ خدا و {بگویید} ما تنها او را پرستش می‌کنیم»)در مدار این اندیشه انسانِ مسلمانِ مدرن می تواند همانند خدا به ایجاد نمایی و آفرینشگری بی محدودیت و گسترده در همه عرصه ها و از جمله هنر دست زند و نه تنها دیگر مانعی برای هنرهایی چون مجسمه سازی و صورتگری و موسیقی نیست بلکه هر چه آزادانه تر و جدیدتر به ایجاد نمایی هنری دست زند به خدا شبیه تر و نزدیک تر شده است؛ چرا که خدا خود اولین و بزرگترین هنرمند است ( چه مجسمه ساز و چه معمار و چه صورتگر و … چرا که خود فرمود : « هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ ۲۴ سوره حشر : او خداوندی است خالق ، آفریننده ای بی سابقه ، و صورتگری ( بی نظیر ) برای او نامهای نیک است».) گر چه باید توجه داشت که این خداگون شدن به معنای تقلید و محاکات افلاطونی از طبیعت نیست بلکه به معنای آفرینش کاملا بدیع و بی سابقه همانند خداوند است زیرا خدا خود نو و بدیع آفرین است « بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ ۱۰۱ سوره انعام : پدیدآورنده بى‏سابقه و بى‏الگوى آسمان‏ها و زمین است. 
و البته این خداماننده شدن باید در عین خدا بندگی باشد، یعنی نباید هنرمند بر کامه و ضدِ ایمان و اخلاق مشترک در ادیان ابراهیمی هنری ایجاد نماید ، چرا که انسان اگر از اصول مشترک ایمانی و اخلاقی در ادیان ابراهیمی فرا رود کرامت و شرافت متعالیش خدشه دار و لکه دار می شود و این خود بر خلاف روح هنر متعالی و رهایی بخش خواهد بود .  
بنابراین هنری را که به دنبال بیشترین و بدیع ترین ایجاد نمایی در ساحت هنر ضمن پاسداشت حرمت ایمان و اخلاق مشترک ادیان ابراهیمی است ، را می توان «هنر ابراهیمی»نیز نامید . گرچه تفصیل این بحث، مجالی جدا و وسیع می طلبد و در این جا به همین مقدار بسنده می کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

10-عقلانیت آزاد قرآنی،محور تعالی تمدن اسلام و ایران/ رضا مهریزی

تاریخ انتشار : دوشنبه ۲۱ حوت ۱۳۹۱ ساعت ۰۲:۵۴

 

نگارش رضا مهریزی
 اگر بخواهیم تمدن های بزرگ و محوری تاریخ بشر را برشماریم باید تنها به چهار تمدن اشاره و اکتفا نماییم، که به ترتیب زمانی عبارتند از: تمدن ایران هخامنشی، تمدن یونان و روم باستان، تمدن اسلام و ایران، تمدن غرب مدرن .
در تمام این تمدنهای چهارگانه، محور اصلی و نقطه پرگاری قرار دارد که تمام شعاع آن تمدن حول آن می گردد که آن را " وجود محوری"  می نامیم . وجود محوری در تمدن ایران هخامنشی" جهان بینیِ تنازع خیر و شر یا دو نیروی مینوی و لاهوتی " است ؛ وجود محوری در تمدن يونان و روم باستان" کاسموس یا جهان هستیِ ناسوتی" می باشد ؛ وجود محوری در تمدن اسلام و ایران " قرآن یا وحی توحیدی " بوده است و وجود محوری در تمدن غرب مدرن " انسان یا همان اومانیسم " می باشد.
اکنون که سخن از ایجاد تمدن اسلامی - ایرانیِ مدرن مطرح است، که لاجرم در چارچوب آن نیز باید تولید علم اسلامی و بومی صورت بندد، چاره‎ای نیست جز آنکه با تامل در گذشته تمدنی خود بکوشیم" وجود محوری"  آن را عمیقا و دقیقا شناخته و به بازسازی و نوسازی آن دست یازیم ( بازسازی یعنی ساخت آنچه بوده ولی به دلایلی از میان رفته. و نوسازی یعنی ساخت آنچه نبوده ولی برای جبران اشتباهات گذشته باید باشد و یا بنا به اقتضاآت زمان باید باشد؛ بنابراین، بایسته است که بسازیم و اضافه نماییم، البته به شرط آنکه باسازه اصلی مخالفتی نداشته باشد؛ گرچه لزومی ندارد که موافق هم باشد و صرف مخالف نبودن بسنده است. امروز دیانت ما هم به بازسازی احتیاج دارد و هم به نوسازی)[؟!] .
بیان شد که " وجود محوری"  در تمدن اسلامی «قرآن یا وحی توحیدی» بوده است. شایسته است بدانیم قرآن در فرهنگ اسلامی عِدل جهان آفرینش شمرده می شده است. به دیگر سخن، در نظر مسلمانان، در هستی دو کتاب وجود دارد: كتاب تكوين كه همان طبيعت است و ديگری كتاب تدوین که «قرآن» است. مسلمانان باور داشتند که جهان طبیعت و علمِ محصول تجربه در آن از یک سو و قرآن و اندیشه ناشی از تاویل آن از سویی دیگر ؛ دو روی یک سکه می باشند که نه تنها هیچ تعارض و تضادی میان آنها نیست بلکه آنها مکمل و مفسر و مددکار یکدیگر نیز هستند و حتی اگر میان آنها تضاد و تعارض ظاهری به چشم خورد باید با اصالت دادن به فعل و کار خدا این تعارضات ظاهری را فیصله بخشید. ( علت اصالت دادن به کار و فعل خدا این است که خدا هر روز و هر زمان، در کار و کردار جدیدی است. سخن خدا در این باره این است: « کل یوم هو فی شان: او هر روز در کارى است. سوره الرحمن آیه 29 » در حالیکه قول او بیش از 1400 سال پیش برای آخرین بار بر وجود گرامی حضرت ختمی مرتبت و بنا به شرایط شخصیتی ایشان و جامعه ای که در آن می زیسته نازل شده است و از آن به بعد دیگر بر ما دروازه قول و سخن خدا مسدود شده است ( چنانکه حضرت علی علیه السلام در رثای پیامبر فرموده است: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! بواسطه مرگ تو چیزی قطع شد که بواسطه مرگ دیگران قطع نشده بود، به مرگ تو پیامبری و اخبار و پیام های آسمانی قطع گشت. قال علی ( ع ) بابی انت و امی یا رسول الله لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوه و الانبا و اخبار السماء نهج البلاغة خطبة .230  ) .
به هر روی قایل شدن به جایگاهی هم عدلِ جهان طبیعت برای قرآن مجید، موجب شد از بدو فرود آسمانیش مورد تاویلات فراوان و گوناگون قرار بگیرد. ( تفاوت تاویل با تفسیر اینست که تاویل خواننده محور است ولی تفسیر مولف محور و متن محور است و آنچه سبب زندگی و پویایی یک متن می شود خواننده محور بودن آنست، زیرا خواننده ها در طول زمان متغیرند و می توانند رازها و نیازهای زمانه خود را به متن مقدس ارائه نمایند و پاسخ های مورد احتیاج خود را نیز دریافت کنند. و این در مورد قرآن کریم هم صادق است چنانکه در حدیثی از امام صادق آمده است : قال الامام الصادق - عليه السّلام - : ان القرآن حي لم يمت و انّه يجري کما يجري الليل و النهار و کما يجري الشمس و القمر و يجري علي اخرنا کما يجري علي اولنا « بحار الأنوار، ج 35، ص 403 » امام صادق - عليه السّلام - فرمودند: « به درستي که قرآن زنده‌اي است که نمي ميرد و به درستي که جاري مي شود مثل جريان شب و روز و مثل جريان خورشيد و ماه و جريان پيدا مي کند بر آخرين نفر از ما همانطور که جاری می شود بر اولین نفر از ما » و هم ایشان در جایی دیگر فرمودند : « ان القرآن فى كل زمان جديد؛ قرآن در هر زمان، تازه و جديد است» . و طبیعی است آنچه که سبب زنده ماندن و جریان داشتن و جدید بودن قرآن می شود همین خواننده محور بودن آنست. گرچه با همه این تاویلات هم، باز از عروس حضرت قرآن نمی توان نقاب برگرفت چنانکه ابن عربی روایتی نقل می کند که قرآن روز قیامت به محشر وارد می شود در حالی که هنوز بکر و دست نخورده است ).
 به هر روی مسلمانان همانگونه که خرد خود بنیاد خود را در قرآنِ تکوین یا جهان طبیعت آزاد و رها می کردند، تا فعل خدا را به بهترین وجه و بی هیچ مانع و مزاحمی بشناسد، خرد خودبنیاد خود را در قرآنِ تدوین نیز رها می کردند تا قول خدا را نیز آزادانه درک کند و همانطور که گفتیم ایشان معتقد بودند میان فعل و قول خدا تعارض ذاتی و بنیادین وجود ندارد و اگر چنین تعارضی به نظر رسد باید با اصالت دادن به فعل خدا مرتفع شود .
این نگرش به قرآن و جهان، مهمترین عامل به وجود آمدن انواع و اقسام مکاتب فکری در دامن تمدن اسلام و ایران شد. مکاتبی که همگی با همه تفاوتها سرچشمه خود را قرآن می دانستند. و این چیزی بود که به رشد تنوع و تکثر و در نتیجه خود اتکایی فرهنگ و تمدن اسلامی منتهی شد ( تنوع درونی که موجب تامین و ارضای خواسته ها و نیازهای همه نوع سلیقه و طرز فکر ، البته با حفظ چارچوب اصلی و بنیادین ، و در نتیجه خود اتکایی فرهنگی می شود. از مهمترین عناصر پویایی و پایایی یک فرهنگ و تمدن محسوب می شود که بحث از آن مجال واسع تری می طلبد). به هر روی آزادی خرد در اندیشیدن و تفکر و نیز تضارب انواع اندیشه ها و فکرها، در عین تحمل و پذیرش یکدیگر و رعایت اخلاق انسانی و اسلامی، موجبات تعالی تمدن اسلام و ایران و قرار گرفتن آن در زمره چهار تمدن بزرگ را فراهم آورد.
اما زمانی که پای طعن و لعن و بی اخلاقی و عدم تحمل اندیشه های یکدیگر و به ویژه اندیشه های بدیع، به ساحت تامل و تاویل قرآنی، در تمدن اسلامی باز شد و هر کس کوشید اندیشه خود را به عنوان قول و نظر قطعی خدای ِقرآن بر کرسی نشاند و نظر دیگری را با چوب تکفیر و تفسیق و چماق بدعت گزار نامیدن، از صحنه به در کند و باب آزادیِ خرد خود بنیاد در تاویل قرآن را سد نماید و مهمتر از آن درگاه تتبع و تجربه در فعل خدا یا همان جهان طبیعت را به بهانه کفایت نصِ مقدس فراز کند، انحطاط تمدن اسلامی آغاز شد ( یکی از آفت های بزرگ تمدن اسلامی و کلا تمدن های دینی " نص بس"  شدن آنهاست و این تفکر که " حسبنا کتاب الله" ).
اکنون اگر قرار است تمدن اسلامی – ایرانیِ مدرن، برپا کنیم، علاوه بر آنکه بایسته است در درجه اول به وسیله خردِ آزاد و خود بنیاد، در عالم و آدم به مثابه فعل و کردار خداوندگار به بیشترین مشاهده و تجربه و حسابگری و اندازه گیری پردازیم و علوم تجربی و ریاضی و فنی و ... را در راس امور علوم قرار دهیم. و در درجه دوم باید به تاویل آزادانه قرآن، به مثابه قول خدا، نیز روی کنیم و همه این تاویل ها را نیز به تحمل و مدارا و عدم تکفیر و رعایت اخلاق فرا خوانیم .و این همان مهمی  است که آن را  "عقلانیت آزاد قرآنی"  می نامیم.
امید است تا با گام نهادن در طریق عقلانیت آزاد قرآنی و پرهیز جدی از خرافات و موهومات و سنتهای جاهلانه و نیز سلفی گری ناسودمند، مسلمانان بتوانند خود را از این وضعیت نامطلوب و ناپسند و حقارت باری که دارند نجات دهند ( یکی از مهمترین بلیه های جوامع اسلامی سنت زدگی آنان و گرفتار بودن در دام موهوماتِ آبا و اجدادی و خرافات سلف سفیه به نام دین خدا است و این سنتی سِن زده و خلاف دین است که پیامبران الهی نیز برای مبارزه با آن آمده اند ؛ در آیه 104 سوره مائده چنین آمده است : « وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ  : و هنگامی که به آنها گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده ، و به سوی پیامبر بیایید!» ، می گویند: «آنچه از پدران خود یافته ایم ، ما را بس است!» آیا اگر پدران آنها چیزی نمی دانستند ، و هدایت نیافته بودند ( باز از آنها پیروی می کنند ) » در جای دیگر پیامبر بازکننده قفل و بندهای خرافات معرفی می شود « وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ : و بار سنگين و زنجيرهايى را كه بر گردنشان است {رسوم جاهليت و احكام سخت شرايع گذشته را } از دوش آنها برمى‏دارد. آیه 157 اعراف » .
 بنابراین برای نجات از این وضعیت باید از سنت زدگی پرهیز کرد و در عین حال مراقب بود که غرب زده هم نشد. در واقع نباید از چاله سنت زدگی درآییم و به چاه غرب زدگی بیفتیم بلکه باید میان سنت و غرب راه میانه ای برگزینیم ) . به هر تقدیر امیدواریم با تکیه بر عقلانیت آزاد قرآنی مسلمانان مجددا به آبرو و عزت و شرافت و سیادت خود دست یابند و بار دیگر شاهد رویش و پویش و ترقی تعالی تمدن اسلامی باشیم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

داخلی صفحه سیاسی آرشيو يادداشت

 

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 191215

11- درآمدی بر اگزیستانسیالیسم ایرانی

 

بخش تعاملی الف - رضا مهریزی

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.

تاریخ انتشار : چهارشنبه ۵ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۰۲

اگزیستانسیالیسم را باید یکی از مهمترین مکاتب فکری قرن نوزدهم و بیستم قلمداد کرد ، از لحاظ لغوی این واژه ریشه در لفظ Existence دارد که مشتق از Existee لاتینی است ، این لفظ مرکب از دو جزء: ex (از بیرون) و sistee (قیام ایستادن)‌ و معنای آن در لاتین ظهور و بروز و در این فلسفه‌ها تجلی است در فارسی آن را به "قیام ظهوری" یا" برآیش " می توان ترجمه کرد و از این مکتب فکری با تعابیری مثل " مكتب وجودی" یا "برایش اندیشی" یاد کرد . البته باید توجه داشت كه این مكتب با مکتب اصالت وجودی كه در فلسفه اسلامی مطرح است ، تفاوت اساسی دارد زیرا وجود در فلسفه اسلامی واقعیت خارجی است که شامل همه چیز و از جمله انسان می شود. در اصالت وجود اسلامی، اشیاء در ذات جدا از هم نیستند بلکه همه به درجاتی بهره‌مند از وجودند و پرتوی از وجود مطلق محسوب می شوند ، در حالی که وجود در نظر سارتر و امثال او، وجودی است که پایانش عدم است. البته اين بدان معنا نيست كه از نگاه اگزيستانسياليست ها، ديگر وجودات از هر واقعيتي بي نصيب اند، بلكه تأكيد و توجه به اين واقعيت است كه باشنده بشري در مقام تنها باشنده اي كه به روي آنچه هست، باز و مسئول است، «وجود» دارد.

این مكتب فكری، نوعی رد مطلق گرایی فكری و تفكر كلی راجع به تمام امور عالم و آدم است و بر لحظه زندگی و زیستن تاكید می‌كند. محور فلسفیدن در این مکتب ، وجود انسان است. فیلسوفان اگزیستانس به شدت مخالف نظام‌سازی بوده‌اند و نباید از آنها انتظار داشت که مثل ارسطو، افلاطون و هگل و... دست به نظام سازی زده باشند. ایشان فلاسفه آشفته‌ای هستند، هرچند به همه مظاهر غرب پرداخته‌اند ولی به صورت آشفته گیسو. اما در عین حال یک رشته است که همه این مباحث آشفته گیسو را به هم پیوند می‌دهد و آن انسان است. مکتب اگزیستانسیالیسم به شدت از عقل گرایی محض گریزان است و بر این نكته تاكید می‌كند كه انسان علاوه بر اینكه عقل دارد اراده، غضب، شهوت، احساس و ... نیز دارد، لذا اندیشیدن انسان نه از عقل كه از تمام وجودش سرچشمه می‌گیرد. در فلسفه‌های اگزیستانس، وجود داشتن به معنای تعالی دائمی یعنی گذر از وضع موجود می‌باشد؛ از این رو وجود داشتن مستلزم صیرورت می‌باشد؛ چون گفتیم که معنای لغوی آن ظاهر شدن و برآمدن است؛ پس اگزیستانس موجودی است که هر لحظه نو می‌شود و به صورت دیگری ظاهر می‌گردد؛ به همین خاطر اگزیستانسیالیست‌ها مخصوصاً سارتر می‌گوید وجود انسان بر ماهیتش مقدم است؛ زیرا بین وجود داشتن و انتخاب کردن برای انسان فرقی نیست؛ یعنی وجودش وجود انتخابگر است، Existance یعنی نحوه خاص وجودی انسان که یک موجود آزاد گزینش‌گر و آگاه است. اگزيستانسياليست ها ادعا مي كنند كه مي خواهند به مشكلات ملموس و روزمره زندگي انسانها پاسخي کاربردی و رهگشا بدهند. اگر چنين مدعايي درست باشد، سابقه اين نگرش در تفكر قديم غرب به «سقراط» مي رسد. اما از آنجا كه محتويات اين مكتب را «كي يركگارد» صريحاً تبيين نموده ، او را بنيانگذار اين مكتب مي نامند.

آنها برای آزادی انسان نیز ارجی بی مانند قایلند و معتقدند ماهیت انسان در اثر انتخاب آزاد و آگاه خود او تحقق می‌یابد،‌ اما موجودات دیگر از حیوانات، نباتات و جمادات ماهیتشان بر وجودشان مقدم است. از این رو قابل پیش‌بینی هستند، قبل از موجود شدنشان می‌دانیم که ماهیتشان چیست قبل از اینکه مثلاً بره ای یا جوجه ای یا بزغاله ای به دنیا بیاید می‌دانیم که موجودی که قرار است پا به عرصه بگذارد چه ماهیتی است. در حالیکه این پیش بینی و پیش گویی در مورد انسان راست نمی آید و ما نمی دانیم که این کودک هنگامی که بزرگ شود صالح می شود یا طالح ، عالم می شود یا عامی و آدمکش می شود یا آدم ساز و...

شناخت فیلسوفان اگزیستانسیالیست از انسان، شناخت انضمامی است نه انتزاعى به عبارت دیگر آنها می‌خواهند انسان را در متن زندگی و در کنار تمام روابطش بشناسند نه بریده از جهان خارج. بنابراین در مکتب اگزیستانسیالیزم وجود به معنای وسیع خود مورد توجه نیست بلکه آنچه مورد مطالعه قرار گرفته اگزیستانس انسان است. اگزیستانس به معنی زندگی فرد و حداکثر وجود اوست ولی نه وجودی که گسترده باشد و شامل همه موجودات شود. حتی اگزیستانسیالیستهای مذهبی نیز که به وجود خداوند معتقد هستند به نوعی شکاف بین وجود انسان و وجود خداوند قائل هستند.

به هر تقدیر ، این مكتب پس از جنگ جهانی دوم، در میان انسان‌هایی كه با وجود شعار آزادی، در یافته بودند هیچ كنترلی بر زندگی خود ندارند و دچار یاس گشته بودند، نضج گرفت. این فلسفه كوشید تا توجیهی مناسب با آن اوضاع ارائه دهد و راهی برای خروج یا كنار آمدن با این احساس پوچی ارائه دهد.

به عقیده اینان، انسان‌هایی كه غرق در زندگی روزمره خود شده‌اند، موجوداتی بی‌شخصیت هستند كه اصلاً دركی از هستی ندارند. اگر همین انسان در درون خود ترسی را احساس كند كه ناشی از پوچی و مرگ و غیره باشد، متوجه ادراك هستی می‌شود. به همین خاطر ترس و دلهره، پایه آزادی می‌شود.

آنان می‌گویند هیچ ارزش و وظیفه‌ای كه به انسان جهت دهد ، وجود ندارد و انسان خود باید دست به خلق ارزش و معنا بزند و هر کاری كه در ذهن خود ارزش می‌داند به عنوان وظیفه برگزیند و به انجام آن دست زند. سارتر می گوید :.اگر یک کودک ناقص الخلقه از مادر متولد می‌شودو قهرمان دو میدانی نشود تنها مقصر خود اوست.

مکتب اگزیستانسیالیسم دارای گرایش های مختلف و متعددی می باشد ولیکن همه این گرایش های متعدد و مختلف دارای وجوه مشترک و همسانی نیز می باشند که عبارتند از :
اول: تقدم وجود بر ماهيت: در اين مكتب وجود اصالت داشته و وجود بر ماهيت تقدم دارد. در شرح تقدم وجود، «سارتر» چنین می گوید :". بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداخته اي نيست؛ بلكه با برگزيدن اخلاق خود، خويشتن را مي سازد ". از این منظر انسان مصنوع دست خود است اگرچه می خواهد از این مسئولیت بگریزد و باز به قول سارتر : هریک از ما مسوول شکل گیری آن کسی هستیم که شده‌ایم.

دوم: درونگرايي: بشر نه فقط آن مفهومي است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود مي خواهد ،آن است كه پس از ظهور در عالم،از خويش بروز می دهد.از اين روست كه اگزيستانسياليستها منتقد تفكر «برونگرايانه» (روش عيني) بوده و معتقدند با اين روش از واقعيت متعالي دور می مانیم. به قول سارتر : «بشر، پیش از هر چیزی «طرحی» است که در درون‌گرایی خود می‌زید.»
سوم: اصل آزادی در انتخاب : از مباحث مهم فلسفي و كلامي اصل آزادي و اختيار آدميان است. شايد هيچ مكتبي به اندازه اگزيستانسياليسم بر روي آزادي و انتخاب آدمي، تكيه و تأكيد نداشته است. اين متفكران معتقدند كه همه چيز را مي توان انتخاب كرد، مگر انتخاب نكردن را. حتي انتخاب نكردن نيز خود، نوعي انتخاب كردن است.آنها معتقدند حتی اگر اسلحه هم روی سر کسی بگذاریم تا کاری انجام دهد باز او میان دو گزینه آزاد است که انتخاب کند یکی : مردن و دیگری : انجام آن کار
چهارم: اوضاع و احوال خطیر: اگزيستانسياليستها معتقدند كه در زندگي يكنواخت، انسانها خود را نمي شناسند و نیز خود را نمی نمایانند ؛ از اين رو بايد يك واقعه خطیر رخ دهد تا انسان خود را بشناسد و بنماید. آنها پنج چيز را به عنوان اوضاع و احوال خطیر معرفي می کنند : حالت نزديكي به مرگ ، حالت گناه ، حالت نااميدي از دیگران ، و حالت دست یافتن به اوج قدرت و ثروت و شهرت و کلا حالت رسیدن به اوج موفقیت دنیوی و ظاهری از نگاه دیگران و حالت پنجم ، حالت عشق و دلشدگی . در این پنج حالت خطیر است که انسانها گوهر راستین خود را می شناسند و نیز به دیگران می نمایانند .
پنجم: دلهره : اگزيستانسياليست ها با صراحت اعلام مي كنند كه بشر يعني دلهره و اين پديده دائمي است. از اين رو كه انتخاب من، في نفسه امري است دائمي. دلهره، عبارت از فقدان هرگونه توجيه و در عين حال وجود احساس مسئوليت در برابر همگان مي باشد . در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و حقارت انسان را بر او معلوم مي كند.

حالیا که با وجوه مشترک گرایش های مختلف اگزیستانسیالیسم آشنا شدیم جا دارد که گرایش های این مکتب را نیز بشناسیم ؛ که مهم ترین آنها عبارتند از :

اگزیستانسیالیسم دینی: كه مبتنی بر اعتقاد به وجود خداست. نمایندگان این مكتب كی یر كگور، مارتین بوبر و پال تیلیش وكارل ياسپرس وگابريل مارسل می‌باشد.

اگزیستانسیالیسم الحادی: گروهی که تمام اندیشه خود را بر نفی خدا استوار نموده اند. نمایده این مكتب سارتر است . وی می گوید : «این چه خدایی است که در موقع نیاز آدمی، یا سکوت می‌کند و یا تشریف ندارد.»

اگزیستانسیالیسم غیر دینی: سعی می‌كند عالم و هستی را بدون اعتبار دین و بدون تایید یا تكذیب وجود خدا توجیه كند. نماینده این مكتب هایدگر می‌باشد. فیلسوفان اگزیستانسیالیست در پاره‌ای از مسائل مشترکند ولی در تعداد آنها اختلاف است.

اگزیستانسیالیسم ایرانی : این شاخه از اگزیستانسیالیسم در ایران و میان متفکران ایرانی رواج دارد بزرگترین سخنگو ، و نه تنها سخنگو ، این نوع گرایش دکتر علی شریعتی ، متفکر مسلمان و معلم انقلاب ۱۹۷۹ ایران است . وی با تلفیق اگزیستانسیالیسم فرانسوی سارتری با تفکرات شیعی توانست پایه گذار مکتب اگزیستانسیالیسم ایرانی باشد .

دکتر شریعتی اگزیستانسیالیست فرانسوی را با اندیشه انتظار امام موعود در مذهب تشیع درآمیخت و گرایش جدیدی در اگزیستانسیالیست ایجاد کرد که ما آن را اگزیستانسیالیست ایرانی می نامیم .مقاله انتظار مذهب اعتراض ، اوج اندیشه اگزیستانسیالیست ایرانی را نمودار می سازد ؛ البته متفکران دیگری نیز در شکل دهی به اگزیستانسیالیسم ایرانی نقش دارند .

اگزیستانسیالیسم ایرانی نه پایه و ویژگی اصلی دارد :

۱ ) انتظار : انتظار برای رسیدن به آنچه در همه ابعاد مطلوب است و از آن مطلوب تر نتوان تصور کرد. انتظار برای رسیدن به زندگی مطلوب و مهر گون که زندگی از آن گرمتر چیزی نباشد.

۲ ) اعتراض : اعتراض به هر چه هست ، به هر عنوانی که هست و در هر جا که هست . ( دکتر شریعتی نفس انتظار کشیدن را برابر با اعتراض به وضع موجود می داند ، این وضع موجود هر چقدر هم مطلوب باشد تا زمانیکه موعود ظهور نکرده مطلوب نیست و نباید مطلوب تلقی شود بلکه باید بدان اعتراض کرد و اعتراض کرد و به جلو رفت زیرا اگر اعتراض نکنی جلو نمی روی و سقوط می کنی و نابود می گردی )

۳ ) انتخاب : انتخاب زیرا انسان باید راههای رسیدن به مطلوب را خود آزادانه برگزیند و برای نیل به آن بکوشد زیرا چیزی از آسمان نخواهد آمد و هر اتفاقی که قرار است بیفتد در زمین خواهد افتاد . شریعتی بر پایه آیه "ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم " معتقد است که تنها کسی که می تواند برای انسان کاری انجام دهد خود اوست و نه هیچ کس دیگر و نه حتی خدا . و انسان برای اینکه برای خود کاری کند باید انتخاب کند و برای انتخاب کردن باید آزاد باشد . هم از درون و هم از برون هم از نفس اماره درون و هم از طاغوت مستبد برون.

۴ ) ایمان : شریعتی مومنی پر شور است و ایمان را لازمه هر حرکت اصلاحی می داند و گرنه شرق نیز دچار تاریکی و اشتباه غرب می شود او جمله فرانس فانون را تکرار می کند که: " ما نمی خواهیم از آفریقا و آسیا اروپای جدیدی بسازیم تجربه آمریکا برای ما بس است" اما نباید پنداشت ایمان مورد نظر شریعتی هم سنخ ایمان کورکورانه خشکه مقدسان و متحجران است بلکه ایمان مورد نظر او هم سنخ ایمان ابراهیم است که در ضمن اوج ایمان ، با خدا جدل می کند و حتی به او اعتراض می کند.

اما با اینحال او مومن است و ایمان را در کنار علم دو بالی برای اوج گرفتن تمدن جدیدی بشری می داند . او ایمان را گمشده انسان مدرن می داند و از این لحاظ اگزیستانسیالیست ایرانی به تفکرات اگزیستانسیالیست دینی و کیرکگارد نزدیک می سازد با این تفاوت که ایمان مورد نظر کیرکگارد متاثر از تفکرات مسیحی تنها تسلیم محض است ولی ایمان مورد نظر شریعتی متاثر از قرآن در ضمن تسلیم اعتراض هم هست و این از تناقضات عجیب و در عین حال زیبای اگزیستانسیالیست ایرانی است ( در قرآن ابراهیم ضمن اینکه مومن است ولی از خدا می خواهد تا چگونگی زنده کردن مردگان را به او نشان دهد تا قلبش مطمئن شود آیه ۲۶۰ بقره ، یا هنگامی که فرشتگان عذاب قوم لوط را می بیند درباره قوم لوط با خدا مجادله می کند آیه ۷۴ هود، ایمان و اعتراض و جدال از تناقضات زیبای شخصیت ابراهیم می باشد ).

۵ ) اضطراب : اضطراب از دست دادن و به دست آوردن که اضطراب در ذات هر اعتراض و انتظاری نهفته است و مهمتر از این دو بی تردید در ذات هر انتخابی اضطرابی قرار دارد . البته چون این اضطراب با ایمان به غیب همراه است و باید میان آن با دلشوره که اگزیستانسیالیستهای معمولا ملحد بدان معتقدند فرق دارد ؛ البته تفاوت دیگری که میان اضطراب در اگزیستانسیالیسم ایرانی با دلشوره در اگزیستانسیالیسم غربی وجود دارد ، اين است كه دلشوره ظاهراً هيچ متعلق خاصي ندارد، ولی اضطراب دارد و ( آن متعلق ترس از انجام ندادن مسئولیت انسانی خویش است ) و در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و تناهي ريشه موجود (انسان) را بر او معلوم مي كند. در حالیکه در اگزیستانسیالیسم ایرانی انسان به هیچ وجه موجودی افکنده و یله در هستی نیست بلکه موجودی هدفمند و رسالتمند است که بار سنگین مسئولیتی عظیم را به دوش می کشد و راز تمام اضطرابهایش هم در ترس از ناتوانی در انجام این رسالت و مسئولیت نهفته است.

۶ ) درد و رنج : دیگر ویژگی اگزیستانسیالیسم ایرانی درد کشیدن و رنج بردن است . این ویژگی که در عرفان اسلامی نیز سابقه دارد ، نفس رنج کشیدن و درد داشتن را فضیلت و نشانه بزرگی روح می داند و معتقد است همه انسانها دردمندند ولی برخی از آنها ازموهبت این درد بیشتر برخوردارند. انسان در این منظر هرچه دردمند تر باشد انسان تر است.

۷ ) تلاش تشخص : تلاش برای تشخص داشتن و یا به عبارتی دیگر " میل به داشتن ارتباط معطوف به تشخص " یکی دیگر از ویژگی های اگزیستانسیالیست ایرانی است ( که البته این تفکر دستپخت شریعتی نیست و کار متفکران دیگر است ) در واقع از این منظر انسان موجودی است که در کلاف درهم پیچیده و درهم تنیده ارتباطات معنا می یابد و خود را پیدا می کند اما در عین حال در این روابط سردرگم و پیچیده انسان تمام تلاش خود را می کند که تشخص و خودیت خود را پیدا کند و آن را بیش از پیش افزون کند ؛ در واقع انسان می کوشد روابط بیشتر و گسترده تر از موضع متشخص تری با دیگران برقرار کند کل کوشش انسان در زندگی چیزی جز تلاش برای داشتن روابط بیشتر و موثرتر از موضع متشخص تر و هویتمندانه تر نمی باشد . بزرگترین رنج انسان این است که خودش نباشد زیرا اگر فردی خودش نباشد مانند این است که اصلا نباشد . در واقع از این منظر تشخص نداشتن در حکم حیات نداشتن است ؛ البته این تنها شامل فرد نمی شود بلکه یک ملت و جامعه هم برای اینکه حیات داشته باشد و وجود داشته باشد باید تشخص داشته باشد یعنی باید به نحو خاص خودش وجود داشته باشد و اگر به این نحو وجود نداشته باشد و یا نحوه وجودیت خود را از دست بدهد دیگر در حکم مرده است . هر چند از نظر فنی و علمی پیشرفته باشد ؛ مثل ملت ژاپن که دیگر نحوه وجودیت خود را از دست داده و ژاپن حقیقی دیگر مرده است و آنچه اکنون هست غرب است که از پوست ژاپن مرده ، سربرآورده است .

۸) طغیان و توبه : در اگزیستانسیالیسم ایرانی مطرح است ( این اندیشه و اندیشه بعدی نیز محصول متفکرانی غیر از شریعتی است ) که اساس زندگی بشر و آنچه موجب پویندگی و بالندگی آن می شود دو چیز است : طغیان و توبه . انسان اگر طغیان نکند ، انسان نیست فرشته است و اگر توبه نکند انسان نیست ، شیطان است . طغیان بی توبه شیطان صفتی و ستیهندگی و آتشی خاموش ناشدنی است که معنا را و اخلاق را و وجدان و شرافت را از زندگی آدمی می برد و می رباید و توبه بی طغیان حالت رخوت است و رکود و سکون و خماری و خواری . البته تاریخ جهان نیز از این منظر همین گونه است و غرب امروز مظهر طغیان بشر است که بشر را پیش آورده است اما وقت آن رسیده که بشر توبه کند و به معنا باز گردد.

۹ ) حسرت گناه و اضطراب عدم شدن : انسان ها در جهان دو دسته اند : کسانی که راه دین و توبه را می پیمایند و انسان هایی که راه کفر و طغیان را می پیمایند . آنهایی که راه دین یا توبه دائمی و بی طغیان را می گزینند دچار حالتی به نام " حسرت گناه " می شوند و آنهایی که راه کفر و طغیان دائمی و بی توبه را می پویند دچار حالتی به نام " اضطراب عدم شدن " می شوند .

به هر تقدیر ما در این مقاله تنها قصد معرفی اجمالی مکتب اگریستانسیالیست و یکی از گرایش های آن یعنی اگزیستانسیالیست ایرانی را داشتیم و کوشیدیم چندان مطالب را به اطناب برگزار نکنیم امیدواریم که به شرط توفیق در آینده ای نه چندان دور بتوانیم بحثی دراز دامن و مفید راجع به اگزیستانسیالیست ایرانی انجام دهیم .

 

 

 

 

داخلی صفحه سیاسی آرشيو يادداشت

 

نظر منتشر شده

۴

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 203738

12-وحی در منطق وحی

بخش تعاملی الف - رضا مهریزی

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.

تاریخ انتشار : جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۲۴

بحث از وحی و چیستی آن یکی از پیچیده ترین مباحث و در عین حال از بحث انگیز ترین مباحث در طول تاریخ اندیشه دینی و به ویژه اندیشه اسلامی بوده و هست . در این جستار کوتاه می کوشیم به دور از بحث های انتزاعی سنگین و چالش برانگیز ، به تامل و تدبر در مساله چیستی وحی بپردازیم .

۱) نسبت خدا به جهان هستی ، همچون نسبت روح است به جسم و نباید پنداشت خدا جایی ورای عالم هستی نشسته و سر رشته امور را دورادور در دست دارد بلکه خدا روح و به تعبیر خود قرآن نور ذات عالم وجود است . ( الله نور السموات و الارض . آیه ۳۵ سوره نور )

۲) پیامبران پاکان و نوابغی بودند که با تصفیه روح و پالایش جان از آلودگی ها و رجس ها ، می کوشیدند به روح هستی و نور وجود متصل شوند و در راستای آن روح و همنوا با آن نور و نیز متناسب با توانایی و استعدادهای خودشان به اصلاح امور جامعه و مردم بپردازند . ( و ما ارید ان اخالفکم الی ما انهاکم عنه ان یرید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله . آیه ۸۸ سوره هود ) . باید توجه داشت که در برخی اقوام که افراد نوابغ بیشتری وجود داشتند و آن اقوام متوسط هوش بالاتری داشتند ، شمار پیامبران بیشتر از اقوامی بود که متوسط هوشی آنها کمتر و افراد نوابغ آن نیز به طبع بسیار کم شمار بود . از جمله اقوامی که دارای متوسط هوش بالا و نوابغ زیاد بودند بنی اسراییل می باشد و به همین جهت پیامبران زیادی نیز در میان آنها ظهور کرد ( یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و انی فضلتکم علی العالمین . آیه ۴۷ سوره بقره )

۳) کمیت و کیفیت ارتباط پیامبران با روح هستی بستگی تمام به کمیت و کیفیت تزکیه روح توسط پیامبران و نیز نبوغ و استعداد شخصی پیامبران داشته است بنابراین پیامبران گرچه در داشتن مقام پیامبری برابرند ولی در کمیت و کیفیت ارتباط با روح هستی متفاوتند و بعضی برتر و بعضی کهترند ( تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض . آیه۲۵۳ بقره .و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض آیه ۵۵ اسرا )

۴) وحی که بر پیامبران نازل می شده است تنها نزول معانی و مفاهیم بر قلب مبارک آنان بوده است که خود آن بزرگواران جامه ای از واج بر قامت آن معانی می پوشاندند ( نزل به الروح الامین علی قلبک . آیه ۱۹۴ سوره شعرا )

۵) اطلاع شخص پیامبر، از علوم زمانه خود، تا زمانی که اراده دانش بیشتر نکرده بودند، به اندازه دیگر افراد آن زمانه بود. اما از آنجا که آن بزرگواران با روح هستی و نور وجود مرتبط بودند اگر می خواستند می توانستند از تمامی علوم و ظرایف و دقایق عالم وجود که در حکم کالبد آن روح است اطلاع یابند، اما چون مردم از آن دقایق آگاهی نداشتند و اطلاع دادن به آنان از آن علوم، ممکن بود به انکار بیشتر آنان منتهی شود پیامبران جز در موارد خاص با همان علم و فهم و زبان مردم زمان خود با آنان سخن می گفتند. ( و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم . آیه ۴ ابراهیم ). زبان در این آیه شریفه به معنای فرهنگ و دانش و کل داشته ها و نداشته های مردم یک عصر است نه صرف زبانی که با هم سخن می گویند.

۶) ختم نبوت بدین معناست که دیگر فضای جامعه بشری پیامبر پرور نیست یعنی با توجه به تغییر زمانه دیگر کسی از مردم توانایی برقراری ارتباط وثیق، آنگونه که پیامبران داشتند، با روح هستی را ندارد، بنابراین ختم نبوت بیشتر از آنکه از جانب آسمان باشد، از جانب زمین است.

۷) پیامبران، اصول کلی و ارزش های اساسی که همنوا با روح هستی و نور وجود است را با رعایت احوال زمانه خود بیان می کردند. بنابراین اصل و اساس این تفکرات و احکام ازلی و ابدی است (مثل برابری همه انسانها در آفرینش) و یا اعلام حرمت برخی امور ( مثل حرام بودن زنا و لواط و قتل نفس و دزدی و...) اما نوع بیان آنها ( مثل نوع بیان داستان خلقت آدم و حوا و اینکه همه انسانها از نسل آنهایند که امروزه با برخی دستاوردهای علمی ظاهرا ناسازگارست ) و یا نوع مجازات آن امور حرام (مثل سنگسار ، اعدام و قطع دست و...) بسته به شرایط زمانه دارد که شرایط زمانه را نیز مصلحان مسلمان و مجتهدین جامع الشرایط تشخیص داده و آن را متناسب زمان بازخوانی می کنند.

 

 

 

 

 

داخلی صفحه یادداشت بینندگان آرشيو يادداشت

 

نظر منتشر شده

۶۵

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 425959

13-واحد پول؛ تومان مغولی، ریال اسپانیولی یا نامی ایرانی

بخش تعاملی الف - رضا مهریزی - کارشناس ارشد ایرانشناسی

تاریخ انتشار : سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۰۷:۲۱



چندی پیش هیات دولت تصویب کرد که نام واحد پولی کشور از ریال به تومان تغییر کند و البته این امر احتیاج به تصویب مجلس دارد و از آنجا که تغییر نام واحد پولی غیر از وجه اقتصادی وجه فرهنگی هم دارد مقاله زیر را ارائه می نمایم.

پول ملی و قدرت آن علاوه بر آنکه نشان دهنده قدرت اقتصادی و میزان ثروت یک کشور است، از بعدی دیگر نیز اهمیت دارد و آن اینکه نشانگر قدمت فرهنگ و میزان اعتبار تاریخی اندیشه آن جامعه است.

ضرب اولین سکه در تاریخ ایران به دوره هخامنشیان بر می‌گردد."دریک" که با پشتوانه طلا ضرب می‌شد اولین واحد پولی ایرانیان بود، «دریک» در سال ۵۱۴ قبل از میلاد از زمان داریوش هخامنشی ضرب شد و معتبرترین پول‌های جهان به شمار می‌رفت. ( شبیه نقشی که اکنون دلار آمریکا دارد ) دریک را داریک هم گفته‌اند، اما تلفظ درست آن دَریک است.

بنابر نظریه ارنست هرتسفلد، دریک از نام داریوش گرفته شده است. اما بیشتر پژوهشگران و زبانشناسان بر این باور هستند که دریک از واژه ذَریگ یا زریگ در زبان پارسی باستان به معنی زرین (صفت نسبی از ستاک زر) گرفته شده است ؛ این سکه که امروز قدمت آن به ۲۵۲۵ سال می رسد، بین ۳۵/۸ تا ۴۲/۸ گرم وزن داشت که در یک روی آن تصویر سرباز کماندار هخامنشی، در حالی که نشسته بود و تیر در چله کمان داشت دیده می‌شد، ولی روی دیگر تصویری نداشت. بعدها نیز نیم دریکی و یک‌چهارم دریکی نیز بر تعداد سکه‌های طلای دوران هخامنشی افزوده شد. از دیگر واحدهی پولی و مسکوکات دوره هخامنشی به جز دریک، به شِکِل یا سیکل، درم و کرشه می توان اشاره کرد.

در دروان اشکانی دو نوع سکه رواج داشت: یک نوع مسکوکات نقره چهار درخمی (درهمی) با تعدادی مسکوک مسی بود و نوع دوم سکه های یک درخمی نقره و مسکوکاتی از مس.

در دوره ساسانیان انواع مختلفی از واحد پولی و سکه رواج داشت که عبارت بودند از: دینار طلا، درهم نقره، دانگ یک ششم درهم و پشیز که سکه مسی بود. و این سکه‌ها در مناطق مختلف کشور با مجوز دولت مرکزی ضرب می‌شدند.

در دوران پس از اسلام نیز تا زمانی که ایران بخشی از خلافت اسلامی بود پول رسمی کشور همان پول رسمی خلافت، یعنی درهم و دینار، بود. اما پس از چندین سده و ظهور حکومت های نیمه مستقل یا مستقل ایرانی، هر کدام واحد پول خاص خود را رواج دادند مثلا در دوره سامانی "شاهی" و در دوره غزنوی "صنار" (صد دینار) یا "محمودی" و در دوره مغولان "تومان" که برابر با ده هزار دینار بود پول رسمی کشور بود. ( تومان، وام‌واژه‌ای از زبان مغولی است به معنی ده هزار است؛ در تقسیمات لشگری به ده هزار سرباز، تومان گفته و فرمانده آن را امیر تومان می‌نامیدند)

در دوران صفویه سکه های مختلف طلا و نقره و مس رواج داشت. سکه های زمان شاه عباس "عباسی" نامیده می شد. این سکه ها نخست از جنس نقره بود. هر پنجاه عباسی را یک تومان می گفتند، که ده هزار دینار قیمت داشت. در این دوره سکه طلا وجود نداشت. فقط سکه های طلایی را که شاه هنگام جلوس و هنگام نوروز ضرب می کرد و البته میان مردم رواج نداشت را شرافی یا اشرافی می گفتند. در زمان نادر شاه " نادری " واحد پول ملی ایران شد که ارزش آن ده شاهی بود.

در عصر قاجار واحد اصلی پول "تومان طلا" "قران نقره" و شاهی مسی بود. تومان طلا برای نخستین بار در زمان فتحعلی شاه ضرب شد که وزنش معادل یک مثقال و یک ششم مثقال طلا بود که در زمان ناصرالدین شاه وزن آن کاهش یافت و ارزش آن برابر ده قران نقره شد. در زمان فتحعلیشاه سکه جدید نقره ای با نام قران رایج شد که معادل یک دهم تومان و پنج عباسی یا بیست شاهی بود. در این زمان شاهی سکه ای مسی بود.

این روال کم و بیش تا پایان دوره قاجار ادامه یافت و تنها اتفاق مهم در این دوره تاسیس ضراب خانه به سبک جدید در ۱۲۹۴ که مصادف با سی امین سال سلطنت ناصرالدین شاه، بود که در آن قران جدیدی با عیار نود درصد ضرب شد که با فرانک برابر بود.

در اوایل دوره پهلوی و بعد از تاسیس بانک ملی ایران واحد پولی ایران به ریال تبدیل شد. ریال واحد پول ایران است که به ۱۰۰ دینار تقسیم می‌شود اما، چون ریال واحد بسیار کم ارزشی است، تقسیمات آن در حسابداری به کار نمی‌رود. همچنین حدوداً از سال ۱۳۱۱ هجری شمسی واحد غیر رسمی تومان (۱۰ ریال) مکرراً برای شمارش پول ایران بکار می‌رود. قیمت‌هایی که معمولاً با واحد تومان ثبت می‌شوند، گاهی ۱٬۰۰۰ یا ۱٬۰۰۰٬۰۰۰ تومان (۱۰٬۰۰۰ یا ۱۰٬۰۰۰٬۰۰۰ ریال) معنی می‌دهند.

ریال از کملهٔ اسپانیایی و پرتقالی "real" وارد فارسی شده‌است که هم به معنی «شاهی» است، هم نام سکهٔ نقره رایج در آن دو کشور و در سرزمین های وابسته به آن بود. این واژه از کلمه لاتینی «رگالیس» (regalis) به معنی شاهنشاهی می‌آید که صفتی است از اسم «رکس» (rex) به معنی شاه. کلمه انگلیسی «رویال» (royal) همریشه با "real" اسپانیایی و پرتغالی است.

سکه نقره با نام ریال در اسپانیا از سالِ ۱۴۹۷ تا ۱۸۷۰ میلادی ضرب می‌شد. ریال همچنین واحدِ پولِ بسیاری از مستعمره‌های اسپانیا بود، مثلاً برزیل تا سالِ ۱۹۹۴ واحدِ پولش ریال بود یا به تلفظِ محلی رییِل. در سال بعد یعنی۲۷ اسفند ۱۳۰۸ در زمان رضاشاه، طبق قانون تعیین واحد و مقیاسِ پولِ قانونیِ ایران، ریال به جای قران با وزن خالص ۳۶۶۱۱۹۱/۰ گرمْ طلا انتخاب شد.

ریال از واژه اسپانیایی و پرتغالی Real که به معنی شاهی یا سلطنتی است و معادل انگلیسی آن Royal (شاهنشاهی) است، وارد زبان فارسی و حتی برخی کشورهای عربی به عنوان پول رایج کشور شده است.

به هر روی اکنون که دیگر سالیانی است که حکومت شاهنشاهی در کشور ما سرنگون شده دیگر جایی برای واژه ریال که معنای شاهی می دهد نیست. به ویژه آنکه به جای رژیم سلطنتی، جمهوری اسلامی برقرار شده که یکی از مهمترین شعارهای آن "نه شرقی و نه غربی" است ( البته شعار نه شرقی و نه غربی، شعار جدیدی نیست بلکه ملت ایران که در چهار راه تمدنی جهان قرار گرفته و در واقع پل شرق و غرب محسوب می شود همواره در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود برای حفظ هویت و تشخص خود چاره ای نداشته جز آنکه شعار و البته عمل "نه شرقی و نه غربی" را راهبرد و برنامه کار خود بسازد ) پس کاملا بجاست اگر به جای واژه غربی ریال و واژه شرقی تومان، نامی زیبا و ایرانی برای واحد پول ملی انتخاب نماییم به ویژه آنکه شاید بتوان گفت پس از سقوط هخامنشیان تاکنون هیچ گاه نامی ایرانی به تنهایی آذین بخش مسکوکات و پول ایرانی نبوده است و این حقیقتا فترتی و خجلتی بیش از دو هزار ساله است که بر فرهنگ ایرانی عارض شده است و واقعا اکنون که سخن از حذف صفرهایی از پول ملی و ایجاد تغییر در مسکوکات و اسکناس هاست، بهترین فرصت و فرجه برای جبران ما فات است که نباید هدر رود و ضایع گردد تا در آینده مقرون حسرت و شرمندگی گردیم.

حقیقتا چه نامی زیبا تر و زیبنده تر از "دریک" که یادآور روزگار آقایی و سروری ملت ایران بر جهانیان است و اگر کهن ترین واحدهای پول در جهان نباشد، بی شک یکی از کهن ترین آن ها است. ( دریک همانطور که دیدیم طبق نظر اکثر زبان شناسان معنای زرین و طلایی را می دهد و ربطی به نام کسی ندارد ) قطعا دولت و ملت ایران با اینکار تاریخی و بزرگ، قدمت و قدرت فرهنگ و تاریخ و اندیشه ایرانی را به رخ جهانیان می کشند و قطعا این کاری خواهد بود که آیندگان ما را به خاطر انجام آن خواهند ستود.

 

 

 

 

 

 

 

 

داخلی صفحه سیاسی آرشيو يادداشت

 

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 207696

14-اراده معطوف به تشخص و نیچه

بخش تعاملی الف - رضا مهریزی

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.

تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۰۶:۵۱

نیچه شاید یکی از محبوترین فیلسوفان غربی در نزد ما ایرانیان باشد. یکی از معدود فیلسوفانی که تقریبا تمام آثار او به زبان فارسی برگردانده شده است و این آثار مورد اقبال خاص و عام قرار گرفته است. شاید یکی از دلایل این استقبال تفکرات نامنظم و غیر سیستماتیک این متفکر باشد که برای ما ایرانیان پریشان فکر، بیشتر از اندیشه های سیستماتیک امثال کانت و هگل جذابیت دارد. سخنان این فیلسوف که بی شباهت با شطحیات عارفان این سرزمین نیست توانسته با روح جمعی ایرانیان نزدیکی زیادی حاصل کند، در ادامه به تاملی کوتاه در زندگی و آثار او می پردازیم.

فردریش ویلهلم نیچه در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ میلادی در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. پدر فردریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنها بو.. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی کرد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر روحیه نیچه نهاد. در کودکی دوستانش وی را به دلیل شدت عقاید دیندارنه «کشیش کوچک» خطاب می کردند. همین اعتقادات او را برانگیخت تا به تحصیل الهیات بپردازد ولی پس از مدتی ایمانش به مسیحیت را از دست داد و تحصیل در رشته الهیات را وانهاد و رهسپار لایپزیگ شد تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه شناسی بپردازد .

او در دانشگاه لایپزیش به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید و در همان اوان نیز کتاب " جهان به مثابه اراده و باز نمود " از آرتور شوپنهاور به دستش رسید؛ او پس از مطالعه این کتاب ، به شدت از آن متاثر شده تا جاییکه خود را یک شوپنهاوری معرفی کرد ؛ اگر چه او بعدها شوپنهاور را پشت سر گذاشت و به مقامی عالیتر از وی در تاریخ اندیشه دست یافت ولی همواره تاثیرات شوپنهاور به ویژه در داشتن نگاه بدبینانه و نیز زن ستیزی در جان و روان نیچه برقرار ماند .

نیچه از بیست و چهار سالگی (یعنی درسال ۱۸۶۹تا۱۸۷۹ بمدت ده سال) به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل منصوب می شود. و پس از مدتی نیز مدرک دکترای خود را از دانشگاه لایپزیگ دریافت نمود .او در این دوران آشنایی نزدیکی با «جاکوب بورک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت. و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیک داشت. وی بعدها از همه دوستانش رویگردان شد و گوشه انزوا را بر همه آنها ترجیح می دهد.

در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی می کند و در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود بیشتر آثار معروف خود را به رشته نگارش در می آورد.

نیچه ده سال پایان عمرش را در جنون به سرد برد (او پس از آنکه در یک ماجرای عشقی دچار شکست و ناکامی شد جنونش مستحکم نر شد) و در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند. وی سرانجام در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ طولانی بیماری براثر سکته مغزی درگذشت.

نیچه بی شک جایگاهی خاص و والا را در تفکر فلسفی اروپا دارد و تفکرات وی را باید از نخستین تفکرات پست مدرن دانست. از مشهورترین اندیشه های وی نقد و تبارشناسی فرهنگ و دین و اخلاق بر مبنای سئوالات بنیادینی دربارهٔ بنیان آنها بوده است. نوشته های وی در نهایت عمق و ایجاز است که خود نیچه روش نوشتاری خویش را گزین گویی ها یا نگارش کلمات قصار می نامید. در خصوص اخلاق او معتقد بود که دو سیستم اخلاقی در طول تاریخ ظاهر گشتند : اخلاق بردگان که فروتنی و ترحم و ضعف را ایجاب می کند . اخلاق خدایگان که قدرت و سرپنجگی و خشم را ایجاب می کند. در باب ارزش ها و منشاء آن ، او معتقد است که ریشه همه ارزش ها و ضد ارزش ها در اراده معطوف به قدرت نهفته است. داوری ارزشی هر کس در پس میل به قدرت او قرار دارد. وی تمامی قلمرو اخلاق و دین را زادهٔ خیال و ناشی از همان اراده معطوف به قدرت می داند ؛ بدین ترتیب از سخنان نیچه به دست می آید که نه تنها معنای زندگی انسان را باید در اراده معطوف به قدرت جست ، بلکه معنای زندگی هر موجود زنده ای را، و حتی معنا و حقیقت واقعیت کیهان را باید در آن جست، پس کیهان شناسی نیچه مثل انسان شناسی او در اراده معطوف به قدرت منعکس شده است. این اراده، هم معنای زندگی است و هم معنای هستی.

بی تردید نظریه خواست قدرت نیچه، ریشه در دل دادگی او به فرهنگ یونان باستان، اساطیر یونانی و قهرمان پردازی های افسانه ای آن دارد، و از این رو، باید در امتداد همان فرهنگ ملاحظه شود. به همین سبب، مَثل اعلای اراده معطوف به قدرت در ابرمرد (Superman) تحقق می یابد که سمبل دیونوسیوس است ( دیونوسوس در فرهنگ یونان باستان نماد زندگی بی بند و بار و لذت طلبی صرف است که در مقابل آپولون که به معنای بند و بار و زندگی اخلاق مدار است ، قرار می گیرد ) و او محور فرهنگ نوینی است که نیچه بشارت آن را داده است. او می گوید نیروی دیونوسوس چیزی جز اراده معطوف به قدرت نیست. از این رو مفاهیمی چون «صدق و کذب» و «واقعیت و خیال» مقولاتی است مجازی که اراده معطوف به قدرت را در پس بازی¬های زبانی پنهان می سازد. تفکرات نیچه در خصوص اراده معطوف به قدرت یکی از مهمترین بنیان های فکری حزب نازی در سالهای بعد شد در واقع نیچه حکم پدر معنوی حزب نازی را دارد همانطور که هایدگر دیگر فیلسوف آلمانی نیز با حزب نازی به همکاری و برادری پرداخت ، در واقع باید اذعان کرد که فاشیستگری و آدمکشی در ذات ملت پر مدعای آلمان قرار دارد .

در هر حال، نیچه با تأکید بر مفهوم قدرت، براندیشمندان غرب تأثیر بسیار نهاده است، تا آنجا که به گفته آندره مالرو : اندیشه های بنیادین قرن بیستم، یا از آنِ مارکس است یا از آنِ نیچه. از زمان درگذشت این دو فیلسوف تا امروز، هیچ نویسنده و متفکری از تأثیر آنها آزاد نبوده است.

از دیگر محورهای اساسی تفکر نیچه توجه او به نیهیلیسم یا پوچ اندیشی بود ( نیهیلیسم یا پوچ اندیشی برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ و پوچ یک نظریه فلسفی است که زندگی را بدون معنا و هدف خارجی یا ارزش های اخلاقی درونی می داند) نیچه در مهمترین اثر خود یعنی " چنین گفت زرتشت" مرگ خدا را در غرب مدرن رسما اعلام می نماید. البته متاسفانه نیچه مرد و ندید که خدا هنوز نمرده است زیرا خدا در انقلاب ۱۳۷۹ ملت ایران بار دیگر اراده نمود که زنده بودن خود را به رخ بشر ، به ویژه انسان پوچ اندیش و مهمل غربی ، بکشاند و در این اراده ملت بزرگ و همیشه خداپرست ایران واسطه فیض و خیر شد.

از دیگر اندیشه های نیچه، نگاه خاص وی به زنان است او به هیچ وجه روی خوشی به زنان و زنانگی نشان نمی دهد و اساسا یکی از تعابیر وی برای نقد مدرنیته عبارت زن زدگی است که وی برای توصیف دنیای مدرن از آن استفاده می کرد. نیچه معتقد است که زنانگی و خصوصیات زنانه در دوران مدرن بر عالم و آدم سیطره یافته و دیگر جایی برای مردی و مردانگی باقی نگذاشته است. زن زدگی یعنی محور شدن زنان و به حاشیه راندن مردان. زن و زنانه شدن و تحقیر مردانگی و مردانیت سرشت و سرنوشت محتوم دنیای مدرن است. در واقع نیچه از لحاظ زن ستیزی میراث اسلاف خود یعنی شوپنهاور و لایب نیتز را به ارث برده بود زیرا آنان نیز به هیچ وجه روی خوشی به زنان و از آن مهمتر به زنانگی نشان نداده بودند. خصلت زن ستیزی را باید خصلتی آریایی تلقی کرد زیرا بسیاری از متفکران ایرانی، همچون فردوسی، سعدی، صدرالدین شیرازی و... نیز همچون اندیشمندان آلمانی از زن و زنانگی دل خوشی نداشتند.

در این بخش توجه به این مطلب ضروری است که همانطور که نقل شد متفکران زیادی از نیچه تاثیرات عمیق پذیرفتند؛ به ویژه از اندیشه وی در خصوص اراده معطوف به قدرت به طوری که هر اندیشمندی کوشید به نوعی در این اندیشه خود را سهیم سازد. عده ای اراده معطوف به حقیقت را مطرح ساختند و عده ای دیگر اراده معطوف به زیبایی و شماری دیگر اراده معطوف به عشق و گروهی دیگر اراده معطوف به خدا. اما در آن میان تفکری وجود دارد که از همه آنها بیشتر جلب توجه می کند و آن "اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص" است یکی از اندیشمندان مسلمان مطرح نموده است.

در این تفکر انسان به عنوان تنها ماهیت حد آگاه حد آگاهی ناظر به برون است در حالیکه خود آگاهی ناظر به درون معرفی می شود. انسان به مثابه ماهیتی حدآگاه که در میان انبوهی از ماهیت ها می زید، چاره ای جز برقراری ارتباط با دیگرماهیت ها، جه حدآگاه و جه حد ناآگاه، ندارد و این ارتباط برای انسان در جهت تشخص بیشتر یافتن است. البته همین تشخص بیشتر نیز خود مقدمه ای می شود جهت برقراری روابط بیشتر و از جایگاه اثرگذارتر. به عبارت بهتر سراسر زندگی انسان چیزی جز برقراری ارتباط موثر تر و از جایگاه مقتدرانه برای تشخص بیشتر و تشخص بیشتر برای داشتن ارتباط موثر تر و از موضع قدرتمندانه تر نیست. در واقع اساس حیات آدمی را در سه واژه خلاصه کنیم آن سه عبارتند از: اراده، ارتباط و تشخص است. یا همان " اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص" .

در این منظر ، انسان اگر چه ماهیتی حدآگاه است اما این حدآگاهی در همه نوع انسان یکسان نیست بلکه امری مقول به تشکیک است .و هر انسانی بنا به میزان حد آگاهی خود میزان تشخصی را که در برقراری ارتباط با دیگر ماهیت ها و یا دیگر مراتب ماهیت حد آگاه می جوید تفاوت می کند. به دیگر سخن در عالم که پر است از ماهیت و تنها این ماهیت است که اصالت دارد ماهیت یعنی حد وجود ، و اصالت به معنای آنچه مقصد ارتباط است و در میان همه این ماهیت ها تنها انسان است که به حد وجودی خود ، آگاه است و توانایی اتساع آن را نیز دارد و سایر ماهیت ها چنین ویژگی را ندارند بنابراین رابطه ماهیت حدآگاه با دیگر ماهیت ها ونیز با دیگر مراتب ماهیت حد آگاه برای رفع نیاز به هستی و نیز نیاز به چیستی تنها به منظور نهایی تشخص بیشتر است. و هر قدر میزان حد آگاهی ماهیت حدآگاه بیشتر باشد میزان کسب تشخص آن از رابطه ای که با دیگر ماهیت ها بر قرار می کند نیز بیشتر می شود.

در این اندیشه انسان سه دسته نیاز داند نیاز به زیستن که شامل حداقل لوازمی می شود که انسان برای زنده ماندن بدان محتاج است و در واقع نیاز های طبقه اول و دوم آبراهام مزلو در این طبقه قرار می گیرد، نیاز به هستن که شامل همان نیاز های زیستی ولی با این تفاوت که یک درجه رشد کرده و از صرف نیازهای ابتدایی برای زنده ماندن فراتر آمده است در این مرحله انسان ها بلند پروازانه تر به تامین نیازهای زیستی خود می نگرند همچنین در این مرحله انسان به نیازهای روحی و درونی خود توجه جدی می کند نیازهای طبقه دو ، سه و چهار آبراهام مزلو به علاوه نیازهای زیستی که گفتیم در این مرحله از مرحله اول فراتر آمده و گسترش یافته است در اینجا قرار می گیرد سوم نیاز به چیستن است که خود نیاز مستقلی نیست بلکه نوع رویکرد انسان ها در تامین نیاز به هستن را شامل می شود در واقع در این بخش انسان ها در جهت گیری خود برای تامین نیاز به هستن که شامل نیازهای زیستی فراتر از مرحله اول است و نیز تامین نیاز هایی مثل احساس تعلق و خود شکوفایی هستند می کوشند به گونه ای این نیاز ها را مرتفع سازد که به او در برابر دیگران تشخص بیشتری ببخشد این می شود اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص .

به هر روی نیچه را باید از بزرگترین و نیز شجاع ترین متفکران جهان قلمداد کرد ( شجاعت وی در نقادی و شک کردن ، حال چه نقد و شکش را وارد بدانیم چه ندانیم ، برای تمدن ما می تواند درس آموز باشد ) که تاکنون اندیشه های وی منشا تاثیرات زیادی شده است و شناخت هر چه بیشتر اندیشه های وی می تواند ما را به شناخت بیشتر غرب و البته بحران های موجود در غرب و بهره جستن از آن برای پی ریزی تمدن نوین ایرانی – اسلامی مدد رساند.

دو شنبه 21 اسفند 1402برچسب:, :: 10:36 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

بسمه تعالی

عنوان مقاله :

تاملی در وضعیت فعلی کشور ایران و ارائه راهکارهایی برای برون رفت از آن

نگارنده :

مهزیار مهرآذین

عده ای آشفتگی های سال 96 و نیز امسال را معلول تحریم های اقتصادی آمریکا قلمداد کردند ؛ مساله تحریم  هر چند بسیار مهم است ، اما باید توجه داشت که  اعتراضات دی ماه 1396 در زمانی شکل گرفت که هنوز آمریکا از برجام خارج نشده بود و تحریمی نیز شروع نشده بود .

به هر روی اگر بخواهیم عواملی را که علل اصلی برای حوادث سال 96 و 98 را بر شماریم و راهکارهایی را هم ارائه دهیم باید آن را در 10مساله خلاصه کنیم : اول : نداشتن نظریه و تئوری مشخص و روشن و کارآمد برای اداره کشور و لذا ضرورت دارد به علوم انسانی توجه جدی شود و این رشته را وضع فعلی ،که متاسفانه نامور به رشته بچه تنبل هاست ، نجات داد . البته برای اینکار صرف تاسیس نهادهای عریض و طویل و بی مصرف پژوهشی کارگشا نیست چرا که در علوم انسانی افراد جلو دارند نه نهادها . دوم : سوء مدیریت و بی کفایتی و عدم توانایی مسئولان در اداره کشور لذا ضرورت دارد مراکز و دانشگاههایی برای تربیت مدیر و اقتصاد دان و مغز متفکر امور اجرایی تاسیس شود ( نمونه ای از این سوء مدیریت ها را در افزایش ناگهانی و شوک گونه بنزین آنهم به سه برابر قیمت می توان مشاهده کرد ) . سوم : فساد نهادینه شده و ساختاری و سیستماتیک و رسوخ آن در همه زوایای کشور ، به ویژه در نظام مالی و اقتصادی و اداری و برای مبارزه با این فساد ریشه دار و دامن گستر باید شفاف سازی و نیز قانون مداری را به صورت جدی و دلسوزانه و به دور از هر گونه شعار زدگی و عوام فریبی دنبال کرد.  چهارم : نهادینه نشدن قانون و عدم تحکیم پایه های مردم سالاری دینی و تزیینی و یا بیعتی دانستن رای و نظر مردم و نیز ارج نگذاشتن به قانون به عنوان فصل الخطاب است ؛ لذا  همه بی هیچ استثنایی باید خود را در ذیل و ظل قانون تعریف کنند و چنانچه حتی اگر یک نفر خود را فرا قانون بداند باقی افراد نیز چنین حقی را برای خود قایل می شوند . پنجم : قرار گرفتن اقتصاد در چکاد همه امور و قرار دادن باقی امور در مراتب بعدی است ؛ ( یکی از رموز پیشرفت شتابان کشور چین قرار دادن اقتصاد در چکاد همه امور بود ) به هر روی اقتصاد نقش اساسی در دنیا و آخرت مردم دارد و بر همین اساس فرمودند : من لا معاش له لا معاد له . ششم : نهادینه ساختن فرهنگ تولید و آفرینشگری و ایجاد نمایی و تالیف و صادرات ابتدا در مقوله اقتصاد و سپس در فرهنگ و سیاست و مسایل نظامی و... است و نیز تقبیح و نکوهش کردن فرهنگ مصرف زدگی و واردات و دلالی و ترجمه گری و... می باشد . برای این کار هم اقدامات فرهنگی لازم است هم ایجاد زیر ساختهای قانونی برای مبارزه با فرهنگ واردات و دلالی و ترجمه .

 هفتم : ایجاد و نهادینه ساختن فرهنگ پذیرش دیگری و کنار گذاشتن تفکر و فرهنگ حذف دیگری و انکار جز خود و غیر خودی هاست ؛ چرا که همه انسانها مظهر اسمی از اسمای خدا هستند و لذا قابل احترام می باشند ، چرا که وجود و حضورشان برای چرخش امور هستی ضرورت دارد لذا باید از حذف غیر خودی ها و انکار و طرد دیگران پرهیز کرد .

هشتم : نهادینه ساختن فرهنگ نقد و عیب گیری و ایراد یابی از همه کس است ؛ چرا که جز ذات خدا ، باقی امور جملگی ، خطا پذیر و عیب دار هستند چنانکه فرمود : « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ . آیه 23 سوره انبیاء . هیچ کس نمی‌تواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است ». به هر روی جا افتادن فرهنگ نقد و عیب یابی و ایراد گیری و برطرف کردن موانع نقد از ضروریات پیشرفت و حرکت رو به جلو کشور است و این نقد هم شامل افراد می شود و هم شامل سنت و هم شامل مدرنیته و هم هر چیز انسانی دیگر .

نهم : لزوم توجه به آینده و رو به آینده بودن و حرکت آینده گرایانه داشتن و لذا باید توجه به گذشته صرفا در حد نیاز و برای راهیابی و عبرت گیری باشد . چرا که به قول بزرگی : زندگی را رو به گذشته می توان فهمید ولی رو به جلو باید زندگی کرد . متاسفانه ما نگاه بیش از حدی به گذشته داریم و حتی حال و امروز را برای گذشته می خواهیم در حالیکه غربی ها بر خلاف ما گذشته را برای آینده می خواهند و نگاهشان رو به آینده است . البته در نگاه شیعی ما مساله مهدویت و آینده روشن بسیار اهمیت دارد و ضرورت دارد که بیش از پیش تقویت شود و از نگاه به گذشته تا حدودی کاسته شود و به حد معقول درآید .

دهم : توجه به اخلاق و ایمان خصوصا اخلاق حرفه ای و وجدان کاری و ایمان زیبا می باشد . لذا باید نهادهای فرهنگی این مساله را تبیین و تئوریزه کنند که اخلاق و ایمان فی نفسه مطلوب و ارزشمند است و نباید آنها را به چشمداشت  بهشت یا ترس از دوزخ به جا آورد بلکه به خاطر زیباتر و پسندیده تر بودن اخلاق و ایمان در مقایسه با اعمال مخالف و مقابل آنهاست ، به همین دلیل است که باید انجام گیرد و این ایمان و اخلاق و پرهیزگاری است که زندگی را معنا دار می کند . باید توجه داشت که بشر در سنت معنا داشت ولی ابزار نداشت ، در مدرنیته ابزار دارد ولی معنا ندارد ؛ شاید روزی برسد که زندگی هم ابزار داشته باشد و هم معنا .

 

توضیح عامل اول آنکه ،  انقلاب اسلامی با شعار نه شرقی و نه غربی بر سر کار آمد و به دنبال گشودن راه سومی در میانه دو بیراهه لیبرال دموکراسی ، سرمایه داری غربی و نظام کمونیستی ، مارکسیستی ، لنینیستی شرقی ، برای نجات ایران و ایرانی و حتی همه انسان ها بود . اما متاسفانه آنچه تا حال شاهد بودیم این است که در چهل سال اخیر از حد و حدود شعارهای پر طمطراق و رویایی اول انقلاب چندان جلوتر نیامدیم و به هیچ وجه نتوانستیم تئوری منقح و شفاف و کارآمد و قانع کننده و پیشبرنده ( همانطور که غربی ها دارند ) برای اداره  و پیشبرد آدم و عالم ، به ویژه در بعد اقتصادی که اساس زندگی مدرن است ،  ارائه دهیم .

متاسفانه مراکزی که از آنها انتظار نظریه پردازی می رفت که در راس آنها حوزه های علمیه بودند ( زیرا دانشگاههای ما چندان دعوی درانداختن طرحی نو نداشتند و اساسا توقع نظریه پردازی از دانشگاهیانی که اکثر آنان ، موجوداتی بی هویت و خودباخته که یا غربزده اند و یا شرق زده ، و اکثرشان هم افرادی هستند که عمری گذاشتند و مدرکی گرفتند و حالا هم به دنبال کاسبی و دکان داری و جبران مادی عقب افتادگی زندگیشان از اقرانشان هستند و نه افرادی که به دنبال خدمت به حق و حقیقت و یا خدمت به کشور و مردم و جامعه شان باشند ، توقع معقولی نیست ،  به هر روی این حوزه و حوزویان بودند که  چنین ادعا هایی بزرگی داشتند و دارند ) به هر روی حوزویان در این چهل سال اخیر نتوانستند به این ادعا و آرمان و آرزوی رویایی که برای جامعه  ترسیم کرده بودند جامه تحقق بپوشند . ( اگر چه افراد و شخصیت هایی هستند که دایم در رسانه ها به ویژه رسانه ملی در حال سخنرانی و حرف پراکنی اند و رسانه ها و خود آنها می کوشند آنها را نظریه پرداز و تئوریسین جلوه دهند ؛ اما حقیقت آن است که جای نظریه پردازی صدا و سیما و از مسیر کلی گویی و شعار دهی و مهمل و مبهم بافی برای عوام نیست و آن چه تجربه این سالها نشان می دهد آنها جز وراجی و حرافی و پر کردن ساعت رسانه ، کار دیگری نکردند و اساسا آنچه کار نظریه پردازی را پیش می برد تالیف به ویژه تالیف کتاب است نه وراجی های رسانه ای و تلوزیونی توسط ابوالحرف ها ).

 وضع زمانی اندوه بار می شود که شاهدیم حوزه های علمیه ما با وجود بودجه های هنگفت مردمی ، تحت عنوان سهم مقدس امام (  تعدادی از روحانیون در رسانه ملی دایم سخن از ضرورت پرداخت خمس توسط مردم می گویند و کسانی که خمس نمی پردازند را نکوهش می کنند و چه بسا حرفشان حق باشد ، اما جای سئوال دارد که با این مبالغ فعلی خمس که پرداخت می شود ، چه کار می شود ؟ و خروجی و نتیجه این مبالغ انبوه چه بوده است ؟ متاسفانه دیگر در حوزه از کسانی چون شهید مطهری و شهید صدر و علامه طباطبایی خبری نیست ! در حالیکه با توجه به امکانات امروزی حوزه و نیز نیاز شدید انقلاب باید حداقل دهها مطهری و صدر و طباطبایی در حوزه وجود داشته باشد . ولی افسوس که چنین نیست ! به هر حال خود آنها باید در پیشگاه تاریخ و نیز در روز قیامت پاسخگوی کم کاریشان باشند . )  و نیز بودجه های عظیم حکومتی  ( بودجه های حکومتی که بعد از انقلاب به حوزه ها سرازیر شد باعث وابسته شدن حوزه ها به حکومت و تا حدودی از دست دادن استقلال و قدرت انتقاد از نظام و حاکمیت و عدم حرکت به نفع مردم شد جالب این است که حوزه های شیعی در طول دوران سنت که همه نهادهای دینی وابسته به حکومتها بودند به تدبیر ائمه اطهار وابسته به مردم و البته مدافع مردم ، بودند و حال در دوره جدید که همگان بدین نتیجه رسیدند که برای جاودانه ماندن بجای تکیه بر حاکمیتها باید وابسته به مردم بود ، آنها وابسته به حکومتها و حتی دولتهای مستعجل شدند و متاسفانه توجیه گر و لاپوشانی کننده اعمال حکومت ها و دولتها . اشتباهی که روحانیون مسیحی در قرون وسطی و روحانیون زردشتی در حکومت ساسانی مرتکب شدند وابستگی شدید به حاکمیت و دوری از مردم بود که نتیجه اش این شد که مردم همه فسادهای سیاسی حاکمیت را به پای دین نوشتند و آمد به سر آنها آنچه آمد ) .

به هر روی حوزه های علمیه ، به جای تربیت متفکران و اندیشمندان و نظریه پردازان ِ شجاع ، مبدع ، سنت شکن ، پیشرو و راهگشا ، به تربیت امام جماعت ، واعظ  و یا قاضی و امام جمعه و یا کارمند و مدیر اجرایی  و حداکثر نماینده مجلس بسنده کرده اند . در حالیکه یک متفکر بدیع اندیش و جسور و راهگشا به هزاران هزار فرد اجرایی می ارزد ( زیرا تا نظام و برنامه اندیشگی مدون و روشن وجود نداشته نباشد هیچ فرد اجرایی نمی تواند قدم صحیحی از قدم بردارد ) . متاسفانه بسیاری از روحانیون ما نسبت به اهمیت نظریه پردازی به ویژه نظریه پردازی در مسایل اقتصادی و اثرات بی بدیل آن در سرنوشت  جامعه اسلامی و حفظ و حراست از آرمان های انقلاب اسلامی غافلند ( مهمترین زمینه و  عرصه ای که نیاز مبرم به نظریه پردازی دارد ، این است که چه نوع نظام اقتصادی باید در کشور حاکم باشد . چرا که اول انقلاب و طی اصل 44 قانون اساسی نظام اقتصادی شبه مارکسیستی با لعاب اسلامی حاکم شد ( اقتصادی که مرکب از سه بخش دولتی ، تعاونی و خصوصی بود و مهمترین و بزرگترین بخش اقتصاد هم همان بخش دولتی بود . این نظام بیشتر حول عدالت اجتماعی می گشت و نه توسعه آزادانه اقتصادی و لذا با روحیه عدالت طلب مردم ایران سازگاری نسبتا خوبی داشت ) اما بعد از چندین سال که کشور نتوانست توسعه مناسب و مطلوبی را در بعد اقتصادی تجربه کند . مجبور شد به بازخوانی و حتی قلب این اصل  بپردازد و تحت عنوان سیاستهای کلی اصل 44 قانون اساسی این اصل قانون اساسی را ، بدون طی کردن فرآیند قانونی و به همه پرسی عمومی گذاشتن آن ، کاملا دگرگون و زیر و رو گرداند ، و نظام اقتصادی شبه لیبرالی را البته باز با لعاب اسلامی ، اختیار کند ( نظام اقتصادی شبه لیبرالی که در تحت عنوان سیاست های کلی اصل 44 قانون اساسی ابلاغ شد خواستار واگذاری 80 درصد اقتصاد دولتی به بخش خصوصی شد ) البته این سیاستها هم در اجرا چیز دیگری شد و جواب نداد ، زیرا اساسا نظام سرمایه داری و فرهنگ سرمایه داری با فرهنگ و سنت دینی ما و نیز روحیه عدالت جوی مردم ایران سازگار نیست ، و این مساله امروز به گره کور و بن بستی در انقلاب و نظام تبدیل شده است و ایکاش می شد متفکران برجسته ای در علم اقتصاد مدرن پیدا می شدند و به همراه علمای اسلام شناس و قرآن شناس و البته زمان شناس و همچنین به همراهی ایرانشناسان آگاه به تاریخ و فرهنگ و روحیات ایرانی ، به طراحی نظام اقتصادی مدرنی که متناسب با اصول اساسی اسلام و فرهنگ و روحیات ایرانی باشد ، می پرداختند و مملکت را از این بن بست نظری و عملی نجات می دادند ) .

متاسفانه بسیاری از روحانیون بیشتر به زندگی شیرین زناشویی و امور متعارف روزمره خود و البته در کنار و حاشیه آن  نیز به درس و بحثهای تکراری و کم ثمر طلبگی و مباحثه های کم حاصل بر روی کتاب های بسیار کهن ، با چند صد سال قدمت ، که عمدتا هم کتاب فقهی نظیر لمعه و شرح لمعه اند ، می باشند  مشغول هستند ؛ در حالیکه تنها کمتر از 9 درصد قرآن که کتاب محوری اسلام است به فقه و شریعت اختصاص دارد ( باید اذعان کرد بزرگترین ضربه را به اسلام فقها زده اند ، البته از سر محبت و لطف ، چرا که فقه را که کمتر از 9 درصد قرآن بدان اختصاص دارد به صد درصد اسلام تبدیل کردند ) . به هر روی طلاب از رهگذر مطالعه و یادگیری این کتابهاست که مجوز دریافت شهریه را نیز به دست می آورند . ( ایکاش همه ما اعم از روحانی و دانشگاهی و ... که ادعای خداپرستی و دینداری و اعتقاد به عالم آخرت ما ، گوش فلک را  کر کرده است ، به اندازه کارل مارکس که یک یهودی زاده ملحد بود و به آخرت و هیچ چیز دیگر هم باور نداشت به راه و هدفمان باور و ایمان داشتیم ؛ چرا که آن ملحد بی خدا ، به خاطر آرمان های طبقه کارگر و نجات و آسایش این طبقه رنج برده و زحمت کشیده حاضر شد انواع سختی ها و مرارت ها را در زندگی متحمل شود تا جاییکه سه کودکش را بر اثر فقر و گرسنگی و بیماری از دست داد ولی حاضر نشد دست از آرمانش بکشد ، اما حال و روز ما خدا پرستان ِمعاد باور چگونه است ؟ ! ) .

البته بسیاری از روحانیون ما ترجیح می دهند، حالا که در تحت لوای حکومت دینی زندگی می کنیم ،  بجای زحمت دادن به خود برای  تولیده ایده بدیع ، متناسب با زمانه جدید ، که خودش مدافع خودش باشد و جوانان و نسل جدید را کاملا قانع و متقاعد سازد  ؛ از رهگذر زور و اجبار و دگنگ نهادهای انتظامی حکومت و یا  حداکثر ترساندن از زجر و عذاب اخروی مردم و جوانان را به احکام اسلام مقید سازند . ( راهی که واقعا می بینیم چقدر پر ثمر و مفید بوده است ! )

متاسفانه آن دسته از روحانیونی هم که ضرورت نظریه پردازی برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی و آینده ایران و اسلام را درک کردند . بجای آزاد اندیشی مطلق و رها کردن کامل تفکر خود در طبیعت و جامعه و تاریخ ، به عنوان کتاب تکوین حق ، که کتاب اصلی حق است چرا که هیچ انسانی در آن دخیل نیست ، به سراغ کتاب های تدوین ، که کتب فرعی هستند زیرا انسان ها در آن دخالت دارند  ، رفته و چنین فکر می کنند که با مطالعه و تحقیق بر روی منابع قدیمی کتابخانه ای می توان نظریه پردازی کرد و علم اسلامی – انسانی تازه  برای انسان قرن جدید ، تاسیس نمود .

در واقع بسیاری از مشکلات امروز ما در همین نحوه تفکر این افراد است که معتقد اند  سلف صالح و اندیشمندان قدیمی هر چه باید و شاید را گفته اند و وظیفه ما تنها استنباط و استخراج موارد مورد نیاز خود از کتاب های آنها و تطابق دادن آن با نیازهای روز و نیز نظم و نسق مدرن دادن به آنهاست. ( امروزه مراکز متعدد و نسبتا پر شماری  در قم و دیگر شهرها برای تحقیق و تتبع در علوم اسلامی – انسانی تاسیس شده اند اما متاسفانه آنها نیز جز استخراج و تنظیم مرده ریگ گذشتگان کاری نکردند و البته این را هم اضافه نمایم که از چنین مراکزی که پژوهشگران در آن به شکل کارِ کارمندی به تحقیق می پردازند توقعی بیش از این نمی توان داشت چون آنانکه جهان را ساخته اند کارمند ِ حقوق بگیر با 8 ساعت کار در روز  که دایم به دنبال پیچاندن و زیرابی رفتن و روز را به شب رساندن و فرار کردن و یا  اضافه کار الکی ایستادن و خلاصه تکرار مکررات هر روزه هستند ، نبودند . بلکه مخلصان و یا بهتر بگوییم دیوانگانی بودند که با دل و جان و 24 ساعته و بی هیچ توقع و انتظاری از هیچ کس ، چه از خلق خدا و چه از خود خدا ، و صرفا  از سر احساس مسئولیت  و تعهد در قبال انسان و انسانیت و جامعه و تاریخ کار  کردند . اینها بودند که دنیا را چندین قدم جلو آوردند ).

به هر روی نتیجه این نحوه فکر و عمل کارمندی را همگی شاهدیم که چیزی جز آب در هاون کوبیدن نبوده است . اما متاسفانه روحانیون ما دست از این اعمال بی ثمر خود بر نمی دارند و ضرورت یک انقلاب همه جانبه و تحول بنیادین در علوم اسلامی حوزوی را درک نمی کنند . حقیقت آن است که تجربه چهل ساله انقلاب و نظام اسلامی روشن ساخته است که دیگر با فقه جواهری و فلسفه صدرایی و کلام تجرید الاعتقادی نمی توان به نیازهای انسان مدرن و جامعه مدرن پاسخ داد و ما امروز بیشتر از هر چیز نیازمند یک " انقلاب الهیاتی " تمام عیار هستیم . و در حقیقت راه نجات انقلاب اسلامی ، انقلاب در برداشتی است که ما از اسلام داریم .

( براستی تا چه زمانی می توان به حاشیه نویسی یا شرح و تفسیر نویسی بر متون کهن ، آنهم تفاسیر چند ده جلدی که در این زمانه بی زمانی بشر کسی را یارای خواندن آن نیست ،  دلخوش کرد و از مردم خواست که گمشده و نیازهای کاملا جدید خود را از همان شرح و تفسیرهای نوشته شده بر منابع قدیمی برداشت نمایند .  متاسفانه باید اینجا به مطلب مهمی اذعان کنیم و آن اینکه امروز نعش بزرگان دیروز ما بر روی شانه های فکری جامعه و جوانان سنگینی می کند و تا ما نعش این بزرگان را از دوش فکر و فعل خود زمین ننهیم و دفن نکنیم نخواهیم توانست قدم از قدم برداریم .؛ براستی تا چند صد سال دیگر ما بایست نعش ملاصدرا را تشییع کنیم و بارش را بر دوش فلسفه مان تحمل کنیم ؟ آیا زمان آن فرا نرسیده که نعش این بزرگوار را پس از نزدیک به چهارصد سال دفن کنیم تا کمی فارغ و سبک بال و آسوده خاطر شویم و  به تبع آن بتوانیم خودمان کاملا آزاد و بی تعلق و مستقل و به دور از هر گونه شخصیت پرستی ، فکر کنیم و بیاندیشیم ؟ به نظر می رسد که یکی از عوامل بدبختی و بیچارگی و عقب ماندگی ما همین شخص پرستی و بزرگ کردن بزرگان بیش از حد است که خود این امر چیزی جز توهین به دیگران و تحقیر فکرها و اندیشه های دیگران به ویژه جوانان نیست .زیرا ما وقتی کسی را بیش از حد بزرگ می کنیم و در پوستش می دمیم ؛ دیگر کسی جرات انتقاد کردن از آن شخص و فرا رفتن و پشت سر گذاشتن آن شخص به اصطلاح بزرگ را نخواهد داشت و این معنایی جز بیهوده دور خود چرخیدن و قدمی جلو برنداشتن ندارد . ( به قول یکی از اندیشمندان : اگر بزرگان بزرگ به نظر می رسند بخاطر بزرگی آنان نیست ، بخاطر این است که ما زانو زده ایم ).

یکی از بزرگترین بدبختی ها و بیچارگی های ما این است که ما بزرگان خود را پدر فرهنگ و تمدن خود می شماریم که کسی حق کوچکترین بی احترامی و بی اعتنایی و یا نقد و جرح آنان را ندارد ، در حالیکه این بزرگان تنها فرزندی از فرزندان فرهنگ و تمدن ما هستند و کاملا محتمل است که در آینده فرزندانی والاتر ، توانمند تر ، اندیشمند تر و با قدرت فکری بسیار بیشتر ظهور کنند .) .

به هر روی این را هم بگوییم که البته گهگاهی و به ندرت افراد صاحب فکرت در حوزه پیدا می شوند که می خواهند دست به ابداع و نوآوری بزنند و حرکتی متناسب با زمانه جدید کنند و گرهی از گرههای جامعه بگشایند ولی اندوهبار است که همین تعداد معدود روحانی زمان شناس ، که بعضا در حتی در حد مرجعیت نیز هستند ،  مورد سخت ترین بی اعتنایی ها و بی احترامی ها قرار می گیرند و حتی سرکوب و منکوب می شوند .

در پایان بخش اول جا دارد این را بگوییم که کار مهمی که در هر پروژه تمدن سازي بايد انجام بگيرد ايجاد موتور محرك يا نيروي پيش برنده مستقل، بومي و ويژه همان جامعه است زيرا اگر جامعه اي داعيه دار تبديل شدن به يك تمدن است چاره اي جز ساخت و پرداخت نيروي پيش برنده بومي كه از حاق حقايق فرهنگي و تاريخي يك جامعه برآمده باشد نخواهد داشت. در خصوص جامعه فعلي ايران بايد توجه داشت كه جامعه ما با موتور محرك غرب در حال حركت است و در راهي كه مي رويم به قول يكي از متفكران معاصر گذشته غرب آينده ماست و جامعه ما دير يا زود به منزلي خواهد رسيد كه مدت مديدي است كه كاروان غرب از آنجا رخت بربسته است و همانطور كه همه مي دانند موتور محرك تمدن غرب «آزادي خرد خودبنياد انسان در طبيعت » است، كه در آن انسان آزاد است با خرد خود هر چه مي خواهد در عالم طبيعت بكند، اما در جامعه ما با استفاده از دستاوردهاي دوره اول تمدن اسلام و ايران و نيز بهره گيري از دستاوردهاي غرب جديد؛ مي توانيم موتور محرك تمدن جديد خود را «آزادي خرد خود بنياد انسان در قرآن و طبيعت» قرار دهيم كه در آن انسان آزاد است كه با خرد خود هر چه مي خواهد در قرآن بيابد و در عالم طبيعت بنمايد زيرا قرآن و جهان هستي دو روي يك سكه اند قرآن صورت كتبيه جهان است و جهان صورت عينيه قرآن. البته لازم به ذكر است كه در اين برهه از زمان لازم است كوششي جدي براي دفاع نظري از مسئله وحي و خدايي بودن قرآن و در نتيجه خلل ناپذير بودن اين كتاب مقدس به عنوان محور اصلي تمدن اسلامي- ايراني انجام بگيرد. توضیح آنکه هر آنچه که شخص انسان ایجاد نماید از فکر گرفته تا فعل ، همه برآمده از شاکله وجودی خاص آن شخص است ، که  با دیگر اشخاص انسانی متفاوت است. بنابراین نوع علم هر انسان و نوع عمل هر انسان منحصر به فرد است گرچه قطعا شباهت هایی دارد از این رو قرآن فرموده است : « قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبيلاً 84 اسرا .  بگو: هر کس بر حسب ساختار خود عمل می کند ، و پروردگار شما به هر که راه یافته تر باشد داناتر است ».

 بنابراین هر شخص انسانی بر اساس  میل و شوقی که به تشخص شاکله و ساختار خود در بستر روابط رقابت آمیز با دیگر شاکله ها ، دارد  به ایجاد نمایی دست می یازد ، از این پدیده پیچیده می توان با عنوان " رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص " یاد کرد. اما کاری که ما باید بکنیم این است که انسان را آزاد بگذاریم و بیهوده امور را به حق و باطل تقسیم نکنیم و خود را معیار حق و باطل ندانیم ( شایسته است بدانیم که امور حق در عین حال وجهی از باطل هم دارند و امور باطل دارای چهره ای از حق هم هستند . شاید بهتر باشد بگوییم هر امری دو وجه جمالی و جلالی دارد که در برخی وجه جلالی غالب است در برخی وجه جمالی ) . به هر روی هیچ کس حق ندارد قرآن و تفسیر آن را ملک طلق خود بداند و باید اجازه دهد که همه انسانها بر اساس هر آنچه شاکله شان اقتضا دارد و نیاز و گمگشته شخص شان می باشد در قرآن که صورت كتبيه جهان است و جهان که صورت عينيه قرآن است بیابند و بنمایند و با اینکار است که تمدن مدرن اسلام و ایران می تواند شکل گیرد و کشور از وضع فعلی نجات یابد و مردمان به ویژه جوانان از سقوط در ورطه تمدن غرب نجات یابند .

دومین عامل که موجب وضع آشفته اخیر شده مساله سوء مدیریت است . البته می توان مساله سوء مدیریت را هم به همان نداشتن نظریه روشن و سیستماتیک و پیش برنده در اداره کشور برگرداند . اما به هر روی باید به این مساله توجه داشت که کشور ما از نداشتن مدیران لایق و شایسته و با کفایت شدیدا رنج می برد . گذری و نظری به کشورهایی که در روزگاری نه چندان دور وضع و حالی شبیه ما داشتند ، نظیر ژاپن ، کره جنوبی ، مالزی ، ترکیه و... ، عمق فاجعه سوء مدیریت در اداره کشورمان را بیشتر روشن می سازد .

البته جا دارد در همین جا نکته ای تاریخی را مطرح سازیم و آن اینکه کشور ما و مردم ما و نخبگان و مدیران ما پس از حمله اعراب مسلمان به ایران ، دچار نوعی بی کفایتی و سوء مدیریت در اداره کشور خودشان شدند . توضیح آنکه اگر ما در اوضاع ایران پیش از اسلام بنگریم می بینیم که در آن 12 قرن ، ایران یکی از بزرگترین قدرت های جهان محسوب می شد و حتی در دوره تمدن ایران هخامنشی ، نخستین و بزرگترین امپراطوری جهان شمرده می شد و در دوران اشکانیان و ساسانیان نیز تقریبا نیمی از جهان متمدن آنروز جزو قلمرو ایران قلمداد می شد . اما اگر به وضع و حال ایران پس از حمله اعراب مسلمان بنگریم به مساله جالبی برمی خوریم که حقیقتا ارزش تامل و تدبر را دارد و  آن اینکه شاهدیم که پس از سقوط سلسله ساسانی و قتل  آخرین پادشاه آن ، یعنی یزدگرد سوم ، در سال 31 هجری قمری تا سال 1344 قمری ( که می شود مصادف با انقراض حکومت منحط و منحوس قاجار و آغاز مرحله تازه ای از تاریخ ایران  و یا ظهور ایران نوین  ). در واقع در این فاصله زمانی 1313 ساله تنها در 286 سال آن ایرانیان بر کشور خودشان حکومت کردند ( طاهریان ، صفاریان ، سامانیان ، دیلمیان و در دوران متاخرتر زندیه ) و در طی مدت 1027 سال از تاریخ شاهد حکمرانی و فرمانروایی بیگانگان مهاجم یعنی اعراب و ترکان و مغولان  بر سرزمین خود هستیم . این نشانگر آنست که ایرانیان پس از هجوم اعراب مسلمان توانایی و قدرت ِ مدیریت کشور خودشان را از دست دادند و دچار نوعی بی لیاقتی و بی کفایتی و بی عرضگی و شاید هم عدم اعتماد به نفس سیاسی و مدیریتی شدند . حال علت آن چیست ؟ تا کنون بر ما پوشیده مانده است . البته بی انصافی است اگر به این مطلب اعتراف نکنیم که درست است که ایرانیان پس از اسلام ، به هر دلیلی ، کفایت و لیاقت و عرضه اداره  سیاسی و نظامی کشور خود را از دست دادند اما در عوض از لحاظ علمی ، فکری ، فرهنگی و ادبی موفقیت های بزرگی کسب کردند به طوری که ما حتی درصد کمی از آن را نیز در ایران پیش از اسلام سراغ نداریم . ( ما هر چه دانشمند و فیلسوف و ادیب و شاعر و متفکر قابل اعتنا داریم در پس از اسلام داریم ) .

به هر روی مقصود ما از این سخنان این است که متاسفانه هنوز هم آن بی کفایتی و سوء مدیریت در اداره کشور کم و بیش ادامه دارد و دلیل روشن آن وضعیت امروز ماست . در حالیکه ملت ایران در عرض کمتر از 75 سال ( از 1285 ش تا 1357 ش ) سه انقلاب بزرگ صورت داد .( نهضت ملی شدن نفت را هم حقیقتا باید انقلاب دانست ) اما این سه انقلاب هیچ کدام نتوانست در وضعیت او به ویژه در وضعیت اقتصادی او تحول و ترقی خاصی ، از نوع که در کشورهای پیشرفته رخ داد ، ایجاد نماید ( البته تذکر این نکته ضروری است که ملت ما همواره به دنبال یک منجی و انسان کامل و بی نقص است تا آن منجی و انسان کامل بیاید و یک تنه تمام مسایل و مشکلات یک کشور بلکه کل جهان را حل کند در حالیکه غافل از آنند که هر تحول و ترقی اگر بخواهد صورت گیرد باید ابتدا از درون تک تک افراد یک جامعه بجوشد و سپس به دیگر افراد و تمام جامعه و جهان تسری یابد . در واقع از رهگذر تحول تک تک افراد است که جامعه نیز به تبع آنها تحول می یابد ؛ در واقع باید به این مساله مهم توجه داشت که این انسان کامل نیست که تک و تنها جامعه را متحول و مترقی می کند و تکامل می بخشد ،  بلکه این جامعه کامل است که با تکامل و تعالی خود زمینه ظهور و حضور انسان کامل را آماده می کند. به عبارت دیگر انسان کامل ، مولد جامعه کامل نیست بلکه مولود جامعه کامل است ) .

 به هر روی این وضع ما بعد از سه انقلاب است  ، در حالیکه می بینیم کشور کوچک ، کوهستانی و دورافتاده ای ، از چهارراه تمدن بشری ، و نیز از نظر منابع طبیعی فقیر ، یعنی ژاپن ، با انجام تنها یک انقلاب یا سلسله اصلاحات سیاسی – اجتماعی ، یعنی انقلاب میجی ، توانست به جایگاهی عجیب در جهان دست یابد و به یکی از بزرگ‌ترین اقتصادهای دنیا و همچنین دومین قدرت صنعتی جهان بدل شود . یا کشور کوچک و دور افتاده دیگری یعنی کره جنوبی با مساحتی کمی بیشتر از استان سمنان ایران ، حدود 100 هزار کیلومتر ، که تازه در سال 1945 به استقلال دست یافت توانسته است با مدیریت مسئولان با کفایت و با عرضه خود دومین رشد سریع اقتصادی دنیا در چهار دهه اخیر را دارا ‌باشد. در کره جنوبی، از سال ۱۹۶۳ و فقط ظرف مدت ۴۰ سال، درآمد سرانه بر حسب قدرت خرید، چیزی نزدیک به ۱۴ برابر افزایش یافت. دست یافتن به چنین نتیجه‌ای برای کشور پیشرفته ای مثل انگلستان بیش از دو سده ( از اواخر سده هجدهم تا حال ) و برای آمریکا در حدود یک و نیم سده ( از ۱۸۶۰ تا کنون ) طول کشید. این پیشرفت قابل توجه که کشور کوچک  کره جنوبی را در کمتر از نیم قرن بدل به کشوری پیشرفته و ثروتمند نمود، اغلب به عنوان  معجزه رودخانه هان می شمرند و در مجامع بین‌المللی، صفت «ببر آسیا» را به این کشور کوچک و بی تاریخ داده اند .

براستی علت این پیشرفت های عجیب و غریب این کشورها و عقب ماندگی نسبی کشور ما ، در حالیکه ما از ثروت نفت نیز برخورداریم ، چه می تواند باشد ؟ به نظر می رسد همانطور که گفتیم دلیل اول نداشتن تئوری روشن و کارآمد برای توسعه است و دلیل دوم سوء مدیریت تاریخی ماست .

باید توجه داشت که کشور ما به دلیل اینکه از یک سو دارای دین و آیین و سنت و فرهنگ نسبتا قوی و غنی ای است نمی تواند مانند کره و ژاپن و ترکیه و مالزی و... در فرهنگ مدرن غربی استحاله و ذوب شود و راه آن را در پیش گیرد و از سوی دیگر به دلیل اینکه یک احساس استغنا و بی نیازی کاذب و خود کامل پنداری دروغین و نیز  تنبلی و کسالت فکری و البته تحجر و تعصب بر سنت های کهن ، در ما وجود دارد لذا قدرت باز تولید و نوسازی سنتها را  و در انداختن طرحی نو متناسب زمانه جدید را  از دست داده ایم.

در واقع ما در میانه برزخ  بزرگ سنت ، گیر کردیم  چرا که سنت ما نه چندان ضعیف است که به راحتی در برابر تمدن و فرهنگ مدرن غربی کوتاه بیاید و سپر اندازد و نابود شود و خیال همه را راحت کند و نه چندان قوی و پویا و زایاست که بتواند خود را متانسب زمانه و زمینه جدید بازآفرینی و نوسازی و به روز کند و این برزخ بزرگی است که در آن گرفتاریم .

دومین علت عقب ماندگی ما هم همان سوءمدیرت و بی کفایتی و بی لیاقتی تاریخی ماست ، که همانطور که بیان شد در پس از حمله اعراب مسلمان به ایران دامن گیر ما شد و تاکنون نیز دست از سر ما بر نداشته است . ( برای رهایی از این بی کفایتی و سوءمدیریت تاریخی شاید اولین کاری را که باید انجام داد همان مفهوم سازی و تئوری پردازی باشد ؛ مثلا می توان این اندیشه را پروراند که در آدمی یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی است ، که این اراده ایجاد نمایی در دو  اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات صورت تحقق می پذیرد ، البته این اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است . که از آن می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ معطوف به تشخص شاکله "  یاد کرد .  به هر روی اراده ایجاد نمایی در دو اقلیم برون ذات و درون ذات رخ می نماید و باید توجه داشت که اقلیم برون ذات اقلیم اصلی ، محوری و طاغی است که شامل پنج عرصه که به ترتیب اهمیت عبارتند از :  تکنولوژی و علوم طبیعی و علوم انسانی و فلسفه و هنر می شود و در میان این پنج عرصه ، عرصه تکنولوژی ، عرصه مهمتری است ، چون بیشتر از چهار عرصه دیگر ایجاد نمایی می کند ، و در عرصه تکنولوژی نیز شبیه سازی ارجح است و در رشته علوم طبیعی فیزیک اشرف است و در رشته علوم انسانی علم اقتصاد ، مهمترین رشته علمی است زیرا که بیشترین ایجاد نمایی ها را مدیریت و هدایت می کند. همچنانکه در عرصه فلسفه ، انسان شناسی مهمترین شاخه است و در عرصه هنر نیز ،  مجسمه سازی مهمترین رشته هنری است .

در هر حال بهتر است سراغ بحث اصلی خود برویم ؛ دیگر کاری که برای رهایی از بی کفایتی و سوءمدیریت باید انجام داد ؛ این است که با تاسیس و توجه بیش از پیش به رشته های بسیار مهم و کلیدی مثل انواع رشته های زیر مجموعه اقتصاد  و نیز  مدیریت و... و سوق دادن جوانان با استعداد به این رشته ها به توانمندی جامعه در این مورد بیافزاییم ، همچنین با تنظیم و تصویب قوانینی ، برای گردش و تغییر و تحول افراد در نظام مدیریت کشور و مجال دادن به دیگر افراد به ویژه جوانان ، شاید بتوان از شدت این بحران بی کفایتی کاست ).

سومین عامل عقب افتادگی ما ، مساله فساد نهادینه شده در همه زوایای کشور و به ویژه نظام اقتصادی است . علت این فسادهای افسار گسیخته و نهادینه شده چیست ؟ به نظر می رسد مهمترین دلیل آن عدم حاکمیت قانون و ضابطه مداری است . متاسفانه در تاریخ کشور ما همیشه حاکمان اصلی کشور خود را از قانون بالاتر و فراتر می دانند و تن دادن به قانون را نوعی تحقیر و اهانت به خود تلقی می کنند و طبیعی است وقتی رییس کشوری خود را برتر از قانون بداند مردم عادی و عامی نیز به تبع او  چنین حقی را برای خود قایل می شوند . (زیرا چنان که در احادیث ما نیز آمده :  الناس بأمرائهم اشبه منهم بآبائهم . و یا :  النّاس على دین ملوکهم ) . البته این مساله ، یا بهتر بگوییم معضل عدم قانون مداری ما ایرانیان و عوارض و عواقب سوء  و کمر شکن آن بر سرنوشت مردم و جامعه  ، امریست که به ویژه در دوران مشروطه نیز بدان توجه شد . چنان چه یکی از موثرترین روشنفکران مشروطه ، روزنامه مشهورش را " قانون" نام گذاشت و یا روشنفکر دیگری رساله ای با عنوان " یک کلمه " ، که منظورش همان قانون بود ، تالیف کرد و راه نجات و پیشرفت کشور را در همان کلمه قانون مداری همه افراد جامعه ، از عالی ترین مقام تا دانی ترین آنها ، بر شمرد .

 درد آور است که باید بعد از بیش از 120 سال اعتراف کنیم که جامعه ما هنوز اهمیت و ضرورت همین یک کلمه را درک نکرده است و هنوز هم همه افراد  قانون را چیزی تزیینی و تشریفاتی و یا برای افراد بی دست و پا و بی عرضه تلقی می کنند . همین عدم التزام به قانون در بین ما به ویژه در میان سران کشور یکی از عوامل فساد افسار گسیخته و وسیع در کشور ما محسوب می شود .

( البته جالب است که قانون گذاران ما نیز قانون را طوری می نویسند که بیش و پیش از آنکه قابلیت رعایت کردن داشته باشد امکان دور زدن و پیچاندن و معطل گذاشتن داشته باشد ) .

 نکته ای در اینجا وجود دارد که  چه بسا طرح آن جالب باشد و آن اینکه در جامعه ایرانی و اسلامی ما که همه ادعای مسلمانی داریم ،  تقریبا همه مردم جامعه ما مدعی کار و کوشش برای کسب رزق و روزی حلال برای خانواده و زن و بچه خود هستند اما در عین حال شاهدیم ، که بر اساس گزارش های مستند سازمان های بین المللی ، کشور ما در زمره فاسد ترین کشورهای جهان از نظر اداری و مالی و اقتصادی قرار دارد ! و این تناقضی عجیب است . جالب است که در کشور ما اگر پای سخن تک تک افراد جامعه بنشینی می بینی که دم از حلال خوری و کسب رزق پاک برای زن و بچه خود می زنند و نسبت به دزدی های افراد دیگر گله مند و شاکیند . اما اگر کمی صحبت را ادامه دهی می بینی که علت آنکه آنها  حلال می خورند ناتوانییشان از حرام خواری است و اگر کوچکترین فرصتی برای کسب مال و منال از راه نامشروع به دست آورند در انجام آن به خود کوچک ترین شک و تردیدی راه نمی دهند ؛ در واقع همه افراد جامعه ما با فعل دزدی و حرام خواری مشکلی ندارند ، بلکه با فاعل آن مشکل دارند . در واقع آنها نمی گویند چرا دزدی شد ؟ بلکه می گویند : چرا فلانی دزدی کرد ؟ و در تقدیر سخنشان این است که چرا من دزدی نکردم . چرا زن و بچه من از نعمت ِمال و منال فراوان و بی زحمت ِدزدی برخوردار نشدند و آن نصیب دیگران شد .  در واقع آنها با فعل دزدی چندان مشکل و مساله ندارند ، بلکه با فاعل آن مشکل دارند .  حقیقتا همه ما ، به ویژه نگارنده ، چنینیم و این دردی است که نمی دانیم بر آن بگرییم یا به ریش خود بخندیم ؟!

البته نکته دیگری هم وجود دارد که به نظر می رسد از عوامل مهم در اشاعه فساد مالی و اقتصادی و اداری در جامعه ما باشد که ریشه آن در فرهنگ و سنت ماست و آن این نحوه تفکر است که : " همه انسانها ذاتا و فطرتا پاک و سالم و درستکار تلقی می شوند که باید به همه آنها اعتماد کرد ، مگر آنکه خلافش ثابت شود " . همین نحوه نگرش به انسان و تلقی مثبت از او که در فرهنگ ما ریشه دارد موجب اعتماد بی جا به موجود ذاتا پست و شریر و بدکاری چون انسان شده است و همین اعتماد بی خود  و ساده لوحانه به انسان است که  ، اسباب فساد و تباهی و سوء استفاده در جامعه ما را فراهم آورده است زیرا که با نیک و پاک شمردن انسان ، راهکارهای مناسب برای حراست و کنترل و مهار او در جامعه ایجاد نمی شود و همه انسانها به امان خدا و امان وجدان خودشان رها می شوند و طبیعی است که موجود ذاتا فاسد و تبهکاری چون انسان وقتی رها و یله شود جز فساد و تباهی کاری نخواهد کرد . ( البته عده ای نگرش مثبت به انسان را به قرآن ارجاع می دهند و می گویند قرآن انسانها را فطرتا پاک می داند و معمولا تنها به این آیه استناد می کنند :

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

 در حالیکه این آیه به هیچ وجه نشانگر ذات پاک انسان ندارد و حتی اگر هم به سختی بپذیریم ابتدای آیه چنین دلالتی داشته باشد آخر آیه آنجا که می گوید : وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ . تمام توهمات کسانی که انسان را فطرتا پاک می دانند در هم می ریزد . به هر روی کسانی که عمیقا با قرآن آشنایند می دانند که در قرآن بیشترین نکوهش ها و سرزنش ها از انسان شده است و خدای قرآن به هیچ وجه روی خوشی به انسان نشان نداده است و او را مذمت های سخت کرده است . مثلا :  

وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا

                                                                                           وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً

                                                                                                                          إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ 

وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً

 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

وَمَا اَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُوْمِنِينَ

 البته آیاتی از این دست بسیار است که ذکر آن در این مقال نمی گنجد. اما شاید بهترین آیه بر ذات فاسد انسان دلالت دارد آیه 53 سوره یوسف باشد که از قول پیامبر الهی حضرت یوسف می فرماید :

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ

و از این آیه کاملا می توان به ذات خبیث و کثیف انسان پی برد البته تنها کسانی مستثنا هستند که خدا به آنها رحم کند و این افراد شاید در هر یک میلیون یک نفر باشند ، و اگر باشند باید در حد پیامبران خدا باشند و می دانیم این افراد که تربیت دینی پذیرفته اند و شایسته رحمت الهی شده اند چقدر نادرند و النادر کالمعدوم . در واقع باید اذعان کرد که بسیار بسیار کم اتفاق می افتد که انسان تربیت پذیر ، آنهم از نوع تربیت دینی که سخت ترین تربیت هاست ، باشد و در واقع بجای تلاش کم هوده برای تربیت انسان باید کوشید به هر طریقی که می توان  وی را مهار کرد و کنترل کرد و لجام به او زد تا شاید کمی کمتر فساد و پلیدی به پا کند ).

به هر روی متاسفانه در فرهنگ اسلامی به غلط و برخلاف نظر قرآن انسان موجودی پاک تصویر شده است و عوارض آن نیز تا بحال دیده ایم اما بر عکس این مساله را در فرهنگ غربی مشاهده می کنیم زیرا در آنجا این اندیشه راجع به انسان حاکم است که انسان ذاتا و فطرتا بد و شریر و فاسد و گناهکار است و حتی گناهکار به دنیا می آید و از رهگذر این نگرش است که همه راهکارها و ابزار و اسبابی که برای کنترل و مراقبت و مهار این موجود پست و تبهکار  لازم است در جامعه و سیستم حکومتی تعبیه می شود و مطلقا انسان به حال خودش و یا وجدانش رها نمی شود و به نظر می رسد این خود یکی  از عوامل پایین بودن فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع غربی و نیز جوامع تابع فرهنگ و تمدن غربی ، می باشد . ( به نظر می رسد از جمله کارهای ضروری که برای مهار کردن غریزه حرام خواری ، تجاوز و تعدی به حقوق دیگران و دزدی و هیزی کردن ، که در میان همه انسانها و از جمله مردم جامعه ما وجود دارد ، باید کرد و و البته باید دقت کرد که آنانکه قدرت و امکانات و توانمندی بیشتری دارند ، یعنی حاکمان و مدیران و مسئولان جامعه ، بیشتر به تجاوز و دست درازی متمایلند ( آدمی که ذاتا کثیف و فاسد است وقتی به قدرت که آنهم ذاتا کثیف و فاسد است دست یابد ، معلوم است که باید منتظر چه وضعیتی بود! ) به هر روی برای مهار قدرتمندان دزد و فاسد  کارهایی باید صورت پذیرد ، که نخستین آن  محدود کردن و بستن دست و پای آنها برای دزدی و تعدی است که آنهم از طریق تصویب قوانین سخت گیرانه امکان پذیر است . برای مثال جا دارد به هنگام بازنگری در قانون اساسی کشورمان ، که شدیدا نیاز به اصلاح و تکمیل دارد ،  این اصل را وارد آن کنیم که :

" همه سران نظام ، اعضای هیات دولت ، نمایندگان مجلس ، قضات و کارکنان قوه قضاییه ،  فرماندهان نظامی و انتظامی  و در واقع کلیه کارمندان و کارکنان حکومت در هر نهاد و در هر رده ای که باشند ، نمی توانند بیش از یک شغل حکومتی ، به استثنای مشاغل آموزشی ، داشته باشند . همچنین ایشان تا زمانی که بر سر شغل حکومتی خود هستند ، نمی‏ توانند و حق ندارند که عضو هیات‏ مدیره‏ شرکتهای‏ خصوصی‏ یا نماینده‏ آنها باشند. همچنین‏ اشتغال‏ به‏ فعالیتهای‏ تجاری‏ یا صنعتی‏ یا هر گونه مشاغل‏ آزاد برای آنها مطلقا ممنوع‏ می‏ باشد ، همچنین کلیه کارکنان حکومت، به‏ طور مستقیم‏  یا غیر مستقیم‏، حق‏ شرکت‏ در پیمانکاریهای‏ حکومتی یا مزایده‏ و مناقصه‏ را با وزارتخانه‏ ها، سازمانها و دوایر یا شرکتهای‏ حکومتی را ندارند " ..

البته نکته دیگری که لازم است در اینجا مطرح شود افزایش استقلال و اقتدار دستگاههای نظارتی و به ویژه دستگاه قضایی است . حقیقتا جا دارد برای افزایش اقتدار ، سلامت و صلابت و البته پاسخگویی دستگاه قضا ، در هنگام تکمیل و اصلاح قانون اساسی این اصل اضافه شود که :

" رییس دستگاه قضایی نیز همانند دو قوه دیگر با رای مستقیم مردم و برای یک دوره  5 ساله که فقط برای یک بار پیاپی قابل تمدید است ،  برگزیده شود .  اینکار بدین منظور صورت می گیرد که بر اقتدار و استقلال و سلامت دستگاههای قضایی و نظارتی کشور افزوده شود و نیز این دستگاهها در برابر افکار عمومی جامعه پاسخگو تر باشند " .  

البته برای جلوگیری از ابتذال و روزمرگی و عوام زدگی و خدایی نکرده عمل بر موازین غیر دینی توسط این قوه ، لازم است این ماده به قانون اساسی اضافه شود که :

" کلیه نامزدهای ریاست قوه قضاییه پیش از آنکه در معرض رای مردم قرار گیرند . از نظر صلاحیت علمی و عملی و نیز داشتن ملکه اجتهاد ، زهد و تقوا و پاکدستی و ساده زیستی و حسن سابقه و شهرت نیک و نیز وابسته نبودن به ثروتمندان و مافیای اقتصادی و البته نداشتن روحیه تبانی گری و نداشتن اشتهار به جانب داری از حزب یا جناحی خاص و همچنین داشتن توانایی کافی برای مدیریت ، مورد تایید همه اعضای شورای نگهبان و پیش از آن مورد تایید مقام رهبری قرار گیرند . ضمن اینکه مقرر می شود همه نامزدهای ریاست دستگاه قضایی و نیز رییس دستگاه قضایی پس از انتخاب ، به هیچ وجه حق ندارد وعده ای دهد  و یا  کاری کند و یا  بخش نامه و پیشنهادی و لایحه ای ارائه دهد که بر خلاف اصول اساسی اسلامی و یا  نصوص قرآنی مورد اجماع فقهای شیعه باشد . ( تشخیص اینکه چه چیزهایی اصول اساسی اسلامی و نصوص قرآنی موارد اجماع فقهای شیعه است ، بر عهده مجلس خبرگان است ) "

.( ممکن است عده ای بگویند این کار ، یعنی انتخاب رییس قوه قضا به وسیله مردم در دنیا رواج ندارد . در پاسخ باید بگوییم که ؛ اول : در برخی از کانتون های سوییس و نیز برخی ایالات آمریکا این امر وجود دارد . دوم : هر کشوری ویژگی های خاص خود را دارد و باید در تدوین قوانین ، به ویژه قانون اساسی ،  به این ویژگی های خاص خودش توجه کند نه تقلید و گرته برداری از دیگر کشورها  . سوم :  دستگاه قضایی ما متاسفانه این عیوب را دارد که از صلابت کافی در برابر مجرمان و قانون شکنان برخوردار نیست و  نیز  قضات و کارکنان آنان از سلامت مالی و اقتصادی و رفتاری ، آنطور که در خور کشور اسلامی ماست ، برخوردار نیستند و البته در برابر مردم نیز به اندازه کافی پاسخگو نیست و نسبت به آنان رفتار مناسبی ندارد و این کاملا بر خلاف عقل و شرع است . پس ضرورت دارد که رییس این دستگاه توسط مردم برگزیده شود ، چهارم : کشورهای دیگر ما را متهم به نبود مردم سالاری می کنند حال اگر تمام سه قوه نظام ما منتخب مستقیم مردم باشند دیگر این تهمت به مقدار زیادی بی اثر خواهد شد . پنجم : یکی از انتقادات تندی که بر مقام رهبری می شود ، به علت عملکردهای قوه قضاییه است . قوه ای که رییس آن را رهبری تعیین می کند . حال اگر رییس این قوه توسط مردم انتخاب شود ، البته همانطور که گفتیم نامزدهای این منصب ، باید مورد تایید شورای نگهبان و پیش از آن مورد تایید رهبری قرار گیرند ،  از میزان انتقادات بر مقام رهبری کاسته خواهد شد . به هر روی  باز تاکید می کنیم که انتخاب مستقیم رییس قوه قضاییه توسط ملت ، هزار حسن دارد و می توان با تمهیداتی ، که برخی از آنها را در بالا آوردیم ، جلوی معایب آن را نیز گرفت و امیدواریم که عملی شود ).

همچنین برای نظارت بیشتر بر مسئولان کشور جا دارد سازمانی زیر نظر قوه قضاییه ، تاسیس شود که بر اساس قانون :

"  کلیه سران نظام  ، وزرا و نمایندگان مجلس و مقامات ارشد قضایی و همه مسئولان و مدیران ارشد حکومتی ، در هر قوه ای و در هر نهادی ، ملزم هستند ، پیش از مشغول شدن به سمت و مسئولیتشان ، میزان ثروت و دارایی خود را و اینکه آن ثروت را از چه طریقی کسب کرده اند به این سازمان اعلام نمایند و در صورتی که تشخیص داده شود که از راه غیر مشروع کسب کرده اند ، به هیچ وجه صلاحیت احراز آن مسئولیت را نخواهند داشت . همچنین این سازمان موظف است میزان ثروت مسئولان و همسر و فرزندان و پدر و مادر و برادران و خواهران پیش از اشتغال بدان مسئولیت و پس از فراغت از آن ، بررسی و کنترل کند و در صورتی که بر ثروت ایشان و یا نزدیکانشان در طول دوره مسئولیت ، به ناحق و به صورت نا متعارف افزوده شده بود بدان رسیدگی و مبالغ اضافی را به بیت المال مسترد کند و با خاطی طبق قانون عمل کند . مصادیق مقامات ارشد را قانون مجلس مشخص می کند . ( البته رسیدگی به دارایی های رهبری ،  رییس قوه قضاییه و مسئولان عالی قضایی و فرماندهای ارشد نظامی و انتظامی و ائمه جمعه و کلیه مسئولانی که با حکم مستقیم رهبری منصوب می شوند و همسر و فرزندان و پدر و مادر و خواهر و برادرانشان ، بر عهده مجلس خبرگان  خواهد بود . همچنین برای مسئولیت هایی که زمان دار نیستند تعیین زمان لازم برای رسیدگی بر میزان دارایی ها ، بر عهده مجلس خبرگان خواهد بود  ).

همچنین جا دارد به وظایف شورای نگهبان این مورد افزوده شود که :

 " کلیه نامزدهای مقامات انتخابی کشور ، اعم از ریاست جمهوری ، ریاست قوه قضاییه ( در صورت انتخابی شدن آن ) ، نمایندگی مجلس شورای اسلامی ، نمایندگی مجلس خبرگان ، ملزم و موظف هستند که میزان هزینه های تبلیغاتی خود و نحوه به دست آوردن و چگونگی خرج کردن آن را به شورای نگهبان ، به عنوان ناظر انتخابات ،  به طور شفاف و مستند گزارش دهند ".

همچنین شورای نگهبان وظیفه دارد که نظارت کند که :

" کلیه نامزدهای مقامات انتخابی کشور ، اعم از ریاست جمهوری ، ریاست قوه قضاییه ( در صورت انتخابی شدن آن ) ، نمایندگی مجلس شورای اسلامی ، نمایندگی مجلس خبرگان در تبلیغات انتخاباتی خود وعده و شعاری ندهند که بر خلاف اصول اساسی اسلام ، قانون اساسی ، منافع ملی و تمامیت سرزمینی و اصالت ایرانی باشد و اگر نامزدی چنین وعده ای یا شعاری مطرح کرد ، پس از سه بار تذکر اگر از عمل خود بازنگشت با تشکیل جلسه فوق العاده ای توسط شورای نگهبان صلاحیت او مورد بررسی مجدد قرار می گیرد و در صورت لزوم از نامزدی آن سمت کنار گذاشته می شود ". 

همچنین باید یک مرکز نظارتی به صورت مستقل زیر نظر وزارت دادگستری برای رسیدگی به میزان ثروت و دارایی های قضات و کارکنان قضایی و همسر و فرزندان و پدر و مادر و خواهر و برادران ایشان و نیز رسیدگی به نحوه رفتار و برخورد قضات و کارکنان  و کلیه ضابطین و مامورین قضایی و...  با مراجعه کنندگان ، متهمان و مجرمان ، تشکیل شود و به شکایات مردمی نیز در این خصوص با شفافیت و دقت و سرعت رسیدگی نماید .

همچنین بهتر است در هر دستگاه و نهاد حکومتی ، مرکز مستقلی زیر نظر مستقیم رییس آن نهاد و دستگاه جهت رسیدگی به شکایات مردمی از نحوه برخورد و رفتار کارکنان  با مراجعین و نیز  دریافت گزارش های مردمی از اختلاس ، ارتشا و یا هر گونه سوء استفاده مالی مدیران و کارکنان آن دستگاه ، تاسیس شود .

همچنین به صلاح است که در قانون اساسی طی ماده ای صراحتا ذکر شود که :

 "  هر شخصیت حقیقی یا حقوقی و به ویژه رسانه های عمومی ، اگر گزارشی از هر گونه فساد ، اعم از فساد مالی ، اقتصادی ، اداری ، رفتاری و اخلاقی در هر جایی از کشور ، به ویژه در دستگاههای حکومتی ، به صورت مستند ارائه دهد باید مورد تقدیر و تکریم قرار گیرد و پاداش مالی شایسته دریافت نماید . ( تفصیل بیشتر را قانون مشخص می کند ) " . 

چهارمین عامل عقب افتادگی جامعه ما ، نهادینه نشدن و عدم تحکیم و استقرار مردم سالاری دینی در کشور است . متاسفانه با گذشت بیش از 110 سال از انقلاب مشروطه و چهل سال از انقلاب اسلامی ، هنوز که هنوز است تعداد پر شماری از شخصیت های تاثیر گذار در جامعه ما برای رای و نظر مردم اصالت قایل نیستند و آن را بیشتر امری تزیینی و یا تشریفاتی تلقی می کنند که صرفا نقش تایید کننده و یا نوعی بیعت ، برای اوامر  و فرامین حاکمان دارد ؛ در واقع آنها مردم را اصلی نمی دانند  که حاکمان حاشیه و فرع و تبع آنها هستند بلکه حاکمان را اصل و مردم را فرع و تبع آنها می شمارند .

البته همین جا باید بگوییم که ما با دموکراسی به شکل و شیوه غربی به هیچ وجه موافق نیستیم و آن را سمی مهلک برای اسلام و ایران می دانیم و آنهم به دو دلیل : یکی دینی و دیگری میهنی .

 دلیل دینی آنکه اعتقاد داریم که درست است که مردم حق دارند در تعیین مقدرات خود آزاد باشند اما این آزادی تا جایی است که کاری خلاف اصول اساسی و نصوص قرآنی مورد اجماع علمای اسلام صورت نپذیرد ؛ زیرا اگر خدایی ناکرده خلاف این امر ، چیزی صورت تحقق پذیرد و نظامی شبیه دموکراسی های غربی حاکمیت یابد نتیجه آن می شود که اخلاق و ایمان پایمال غرایز حیوانی انسان می شود و به بهانه آزادی ، انسان به حیوانی غریزی ( بیشتر غریزه شکم و شهوت ) که هدفی جز ارضای غرایز بطنی و فرجی ندارد بدل می شود و این به بیراهه رفتن است. در واقع ما معتقدیم انسان باید ضمن برخورداری از آزادی در تعیین مقدرات مراقب باشد که ایمان و اخلاق و تربیت اسلامی را لگدکوب نکند .

اما دلیل میهنی که موجب می شود ما با تجویز دموکراسی غربی برای ایران موافق نباشیم این است که کشور ما به دلیل داشتن قومیت ها و اقلیت های متعدد و مختلف ،  که گاه ویژگی های کاملا متضادی به ویژه از نظر مذهبی و زبانی دارند ، که موجب می شود هر کدام ساز خاص خود را  بزنند ، اگر قرار باشد چیزی شبیه دموکراسی غربی در آن حاکم شود ، قطعا دچار تعارض ها و تناقض های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و زبانی و دینی و مذهبی می شود و به احتمال قوی در طی مدت نه چندان طولانی کشور به انحطاط و زوال و فروپاشی و نابودی دچار می شود .بنابراین لازم است در کشور ما  مردم سالاری خاصی که متناسب با شرایط اجتماعی و فرهنگی و جغرافیایی و تاریخی آن است شکل گیرد . در واقع مردم سالاری باید در کشور ما شکل گیرد که تا جاییکه می تواند ضمن پاسداشت حقوق و آزادی های مردمی ، از تجزیه و پاره پاره شدن و فروپاشی و نابودی کشور نیز ممانعت به عمل آورد . ( اندیشمندی می گفت ایران ما زمانی شیر بوده است ولی ما غفلت کردیم و حالا گربه شده است اما اگر امروز  چهار چشمی مراقب آن نباشیم ، عده ای از داخل و خارج ، آن را به موش کوچکی تبدیل می کنند ) .

این را هم در اینجا بگوییم که ما ضمن موافقت کلی با نظام جمهوری اسلامی ،  قانون اساسی و اصل وجود مقام رهبری ، معتقدیم که  برای پویایی و بالندگی بیشتر و کارآمدی فزون تر ِ این نظام و جلوگیری از ، خدایی ناکرده ، فروپاشی و نابودی آن ، و نیز صدور آن به دیگر کشورها به عنوان الگوی حکومتی ، لازم است تغییراتی در قانون اساسی فعلی صورت بگیرد . چرا که نظام سیاسی کشور ما به شدت فقهی و آنهم متاثر از فقه شیعی آنهم از نوع فقاهت ایرانی آنست ، در حالیکه فقه تنها بخشی از اسلام است ،  بنابراین طبیعی است که هیچ کشوری ، ولو اسلامی ، تمایل به الگوگیری از آن ندارد و حتی مشاهده کردیم که کشور شیعی عراق نیز بدین کار علاقه ای نشان نداد .

 بنابراین بهتر است که تغییراتی در فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی ایجاد نماییم . ( اگر چه نظام جمهوری اسلامی بیش از هر چیز متکی بر فقه سیاسی است تا فلسفه سیاسی ، اما همین فقه سیاسی شیعی نیز بیشتر ریشه و پایه در فلسفه سیاسی سنتی دارد ) و می دانیم که فلسفه سیاسی سنتی از " انسان آنچه باید " سخن می گوید و نگرشی رو به بالا دارد در حالیکه در فلسفه سیاسی مدرن از " انسان آنچه هست " سخن می گوید و نگرشی رو به پایین دارد. .
مزیت فلسفه سیاسی مدرن این است که به نیازها و ناتوانی ها و محدودیتهای انسان و از آن مهمتر حقوق فطری انسان توجه ویژه می کند و همین توجه ویژه موجب شده که دیگر امروزه ، از آن  ظلم ها و ستم ها که در گذشته با هر بهانه و دستاویزی به انسان می شد و انواع رنج ها و زجر ها را برای او به وجود می آورد ، خبری نباشد یا کمتر باشد و جهان به مراتب از از آنچه در گذشته بود مطلوب تر و مطبوع تر جلوه کند. اما باید دقت داشت در کنار این مزیت و حسنِ تحسین شدنی فلسفه سیاسی مدرن ، این عیب نیز در آن وجود دارد که توجه بیش از حد به انسان و آنچه هست ، موجب شده که انسان از تعالی و تکامل باز ماند و روز به روز بیشتر در چاه بی انتهای نفسانیات و صفات رذیله و ناپسند فرو رود. به عبارت دیگر محور فلسفه سیاسی مدرن یعنی " انسان آنچه هست " انسان را دچار نوعی سکون ، رکود و نزول اخلاقی و معنوی کرده است که شاهد مشهود آن را در غرب مدرن و کشورهای غربزده مشاهده می نماییم. ( وضع قوانینی چون مشروعیت روابط بی بند و بار جنسی حتی با محارم ، مشروعیت ِ همجنس گرایی، سقط جنین ، اوتانوزی (مرگ آسان) ، خود پرستی مفرط و هزار و یک بی اخلاقی و معنویت گریزی دیگر، از جمله این موارد است.
پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که چه باید کرد که هم از دستاوردها و مزایای فلسفه سیاسی مدرن سود بریم و هم از دستاوردهای فلسفه سیاسی سنتی ؟
پاسخ آن است که باید میان " انسان آنچه هست " و " انسان آنچه باید " تلفیقی و ترکیبی ایجاد نماییم و راهی برگزینیم که ثمره آن حکومتی متعالی شود. و آن راه این است که در نظام حکومتی دو رکن تعبیه شود  : رکنی متغیر و رکنی ثابت .
 رکن و سامانه متغیر ، که رکنی اصلی ، حداکثری و اجرایی است، آنست که بر اساس خواست مردم تغییر کند و بکوشد تا آنجا که خلاف مصالح عمومی و منافع ملی نباشد ، نیازهای طبیعی و حقوق فطری آنها را به بهترین وجه تامین کند. البته حکومت نه تنها موظف است که نیازهای طبیعی مردم را تامین کند بلکه باید بکوشد که به طور روزافزون و بی توقف ، بیشترین عمران و آبادی که از آن به عنوان " ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات " نیز می توان تعبیر کرد تحقق بخشد . این رکن در واقع  ضامن ایجاد حیاتی خوش و مرفه و سعادتمندانه این دنیایی برای انسان می باشد .

 رکن و سامانه ثابت ، که رکن تابعی ، حداقلی و نظارتی است، آنست که بر اساس خواستهای نفسانی و غیر اخلاقیِ مردم ( منظور اصول اخلاق و ایمان اسلامی است ) تغییر نکند و همواره پاسدار اخلاق و معنویت و شرف متعالی مردم و جامعه باشد و با حفظ کرامت و حرمت شهروندی جایی که لازم است در برابر خواسته های نفس اماره آنان بایستد تا شرافت و کرامت الهی آنان لکه دار نشود. ( داور اخلاقی باید بیرون از آدمی ، که خود یک طرف دعواست ، باشد ؛ چرا که اگر قرار باشد آدمی هم داور باشد و هم طرف دعوا ؛ طبیعی است که داوری دادگرانه ای نخواهد داشت . نکته دیگر آنکه ما اگر بخواهیم قضاوت کنیم که چه کاری اخلاقی است و چه کاری غیر اخلاقی است ؟ ابتدا باید خود را به عنوان ناظر بی طرف بیانگاریم و آنگاه آن فعل و عمل را با فعل و عملی متناقض با آن بسنجیم و آنگاه بی طرفانه حکم کنیم آیا آن عمل اخلاقی است یا خیر ؟ برای مثال عمل سقط جنین را با عمل متناقض آن یعنی حفظ جنین مقایسه کنیم و آنگاه حکم کنیم کدام یک از این دو عمل بهتر و پسندیده تر است . و یا عمل زنای با محارم را با متناقض آن یعنی عدم انجام چنین عملی بسنیجم و آنگاه داوری کنیم کدامیک از این دو فعل به نزد وجدان انسان نیکوتر جلوه می کند و یا عمل روابط بی بند و بار جنسی را با عدم انجام چنین عملی در یک کفه ترازو بنهیم و ببینیم کدامیک از این دو عمل ما را خشنود تر می کند و قس علی هذا  )

به هر روی حکومت موظف است در برابر خواستهای مردم که برخلاف اصول اخلاق و ایمان اسلامی است ، بایستد (برای مثال: اعمالی چون سقط جنین ، زنای با محارم ، همجنس بازی، بی و بند و باری جنسی و معنویت گریزی و... ) که از این امر با عنوان " ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات " نیز تعبیر می شود که ضامن ابدیت و جاودانگی انسان است .  .
حکومتی که بتواند این دو رکن را در خود تعبیه کند و به کار اندازد ، به نظر می رسد که ، متعالی ترین حکومتها خواهد بود که هم هنرهای سنت را دارد و هم خوبی های مدرنیته. نه به حرمت و حقوق ذاتی و طبیعی انسانها بی توجهی می کند و نه به اخلاق و ایمان اسلامی آنها که البته این نوع حکومت در کشورهایی با تاریخ و فرهنگ و مدنیت مختلف  شکل و شمایل مختلف می گیرد .

. بنابراین بر اساس این فلسفه سیاسی متعالی که در بالا ترسیم کردیم و  ترکیب فلسفه سیاسی سنتی و مدرن  است  لازم است در نظام سیاسی جمهوری اسلامی نیز تغییرات و تعدیلاتی ایجاد نماییم . مهمترین تغییر این است که نظام جمهوری اسلامی از نظامی صرفا فقهی ، فقه تنها بخشی از دین و قرآن است ، به نظامی اخلاق مدار ، ایمان مدار و آراسته به ادب و تربیت اسلامی و البته با محوریت فقه و شریعت تبدیل شود . بنابراین لازم است که "  مقام رهبری به عنوان مجتهدی عادل باید مظهر اخلاق و ایمان و ادب و تربیت اسلامی و نمونه  پارسایی و پرهیزگاری و ساده زیستی و تواضع و نیز آراسته بودن به حسنات افعال و مکارم اخلاق و سلوک ابرار  و دور بودن از خود محوری و قدرت طلبی و داشتن روحیه رحمت و رافت بر بندگان خدا و مروت و مدارا با ایشان ، که خودش نیز یکی از آن بندگان خدا است ، در جامعه اسلامی شناخته شود و بنا بر داشتن این صفات پسندیده اخلاقی  او این وظیفه و حق را دارد که اگر در هر دستگاه و نهادی ، برنامه ای یا رویه ای یا فعالیتی خلاف اخلاق و ایمان و ادب و تربیت اسلامی صورت گرفت یا خواست صورت بگیرد ، بدان دستگاه تذکر دهد و آن دستگاه ملزم باشد در سریع ترین زمان ممکن ، نسبت به اصلاح آن رویه و عمل اقدام کند " .

همچنین در ادامه ما پیشنهاداتی در مورد انجام تعدیلات و تغییراتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی به منظور تقویت و تکامل رکن متغیر که همان رکن اصلی است ، ارائه می دهیم . امید که مفید واقع شود .

  اول : بهتر است که به منظور تثبیت بیشتر امور ، دوره ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس از چهار سال به پنج سال افزایش یابد .

 دوم : بهتر است رییس جمهور به عنوان رییس مجمع تشخیص مصلحت نیز قرار گیرد و نیز بهتر است اعضای ثابت مجمع ، عبارت باشند از سران قوا ، پنج نماینده از قوه مجریه و پنج نماینده از قوه مقننه و سه نماینده به طور جداگانه از قوه قضاییه ، مجلس خبرگان و شورای نگهبان و 18  نماینده نیز از سوی مقام رهبری که می شود در مجموع 40 نفر .

 سوم : بهتر است که اعضای حقوقدان شورای نگهبان پس از معرفی از سوی رییس قوه قضاییه ، مورد تایید رییس جمهور نیز قرار گیرند و سپس به مجلس معرفی شوند .

. چهارم : بهتر است که اعضای فقیه شورای نگهبان از سوی مجلس خبرگان به رهبری معرفی شوند و پس از تایید رهبری ، منصوب شوند .

پنجم : بهتر است که شمار اعضای شورای نگهبان از دو ، شش نفر به دو ، نه نفر یعنی در مجموع 18 نفر  افزایش یابند .

ششم: بهتر است که ریاست سازمان صدا و سیما و نیز سیاست های کلی اداره این سازمان را ، شورایی مرکب از نمایندگان سه قوه و مجلس خبرگان هر کدام دو نماینده و نیز چهار نماینده از سوی مقام رهبری تعیین کنند .

هفتم : بهتر است که فرمانده نیروی انتظامی از سوی وزیر کشور و از میان فرماندهان خوش سابقه و لایق و متدین نظامی یا انتظامی ، به رهبری معرفی شود و پس از تایید رهبری با حکم رهبری منصوب و به همین ترتیب نیز عزل شود .

 هشتم : بهتر است در میان شرایطی که نامزدهای ریاست جمهوری باید داشته باشند که یکی از آنها از رجال سیاسی و مذهبی بودن است شرط رجل اقتصادی بودن نیز به آن شرایط  ، با توجه به اهمیت مسایل اقتصادی در دنیای مدرن و کشور ما ، افزوده شود . همچنین این شرط نیز لحاظ شود که نامزدهای پست ریاست جمهوری باید دارای سوابق درخشان مدیریتی آنهم مدیریت در سطح کلان کشور باشند و البته این شرط نیز اضافه شود که نامزدهای ریاست جمهوری از نظر مالی و اقتصادی باید حداکثر جزو طبقات متوسط جامعه محسوب شوند و دارای گذشته کاملا روشن و شفاف از نظر مالی و اقتصادی باشند . ( زیرا یکی از بلایای نظام سرمایه داری حاکم شدن سرمایه دار ها بر مردم است که عوارض فاسدش را شاهدیم ).

نهم : بهتر است که در شورای عالی امنیت ملی ، علاوه بر رییس مجلس ، دو نماینده دیگر نیز از سوی مجلس شورای اسلامی انتخاب شده و از اعضای این شورا باشند .

دهم : بهتر است که رییس جمهور و رییس قوه قضاییه  ملزم شوند که در پایان هر سال شخصا و به اتفاق مسئولان ارشد قوه خود در مجلس شورای اسلامی حضور یابند و گزارش عملکرد یکساله خود را به نمایندگان ملت ارائه دهند و در پایان ، به سئوالات و اشکالات و ابهامات نمایندگان ملت پاسخ دهند.

یازدهم : بهتر است  نحوه بازنگری و  تغییر در قانون اساسی کشور نیز به این شکل تغییر یابد که ارائه پیشنهاد بازنگری در قانون اساسی  و نیز موارد مورد بازنگری ، از دو سوی امکان پذیر باشد : یکی از سوی مقام رهبری و پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت کشور  و دوم : از سوی حداقل 80 درصد نمایندگان مجلس شورای اسلامی . پس از ارائه پیشنهاد ، در ظرف کمتر از سه ماه ، شورای بازنگری قانون اساسی با ترکیب : سران قوا  ، 15 نماینده از سوی رهبری ، 10 نماینده از قوای سه گانه یعنی در مجموع 30 نماینده  ، 7 نماینده از مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان در مجموع 21 نماینده  و 3 نماینده از سوی شورای عالی استانها  ، که در مجموع می شوند 72 نفر به ریاستِ رییس جمهور تشکیل می شود . و در پایان موارد تغییر در قانون اساسی به تایید اکثریت مطلق مجموع اعضا برسد و سپس به رهبری ابلاغ شود و بعد از تایید رهبری با فرمان ایشان به همه پرسی عمومی گذاشته شود . 

به هر روی هر چه نظام حکومتی ما با مردم و جامعه خود بیشتر هماهنگ و هم آوا باشد و  توانایی تغییر و امکان انعطاف پذیری با شرایط جدید را داشته باشد ( البته ضمن حفظ اصول کلی اسلامی و نیز حراست از منافع ملی و تمامیت سرزمینی ) جلوی اعتراضات و شورش های کور مردمی که معمولا منجر به تغییرات ناگهانی و بنیادین و یا انقلابات سیاسی – اجتماعی ، می شوند ، انقلاباتی که هزینه های سنگین مادی و معنوی برای کشور و مردم و همگان دارد ، بیشتر گرفته می شود و حقیقتا نظامی را باید موفق دانست که خود پیشگام تغییر و تحول و اصلاح  به نفع مردم و جامعه اش شود . ( البته نباید از این هراسید که ممکن است زمانی فرا رسد که مردم به اسلام و قرآن پشت کنند چرا که اسلام و قرآن بخشی از وجود این مردم است و همین مردم بودند که انقلاب اسلامی کردند و نظامی اسلامی با مسئولان مسلمان را بر سر کار آوردند و به هیچ وجه نباید مسئولانی که این مردم آنها را بر سر کار آوردند ، خود را مسلمان تر و دیندار تر از مردم شمارند و یا خدایی ناکرده خود را قیم یا ولی نعمت مردم یا مسیطر بر آنها و یا جبار آنها به راه حق بشمارند ).

در هر حال ، در این مقاله ما چهار عامل را به عنوان عوامل اصلی به وجود آمدن معضلات کنونی جامعه ایران مطرح کردیم که عبارت بودند از : اول : نداشتن نظریه و تئوری مشخص ، روشن ، نظام مند و کارآمد برای اداره کشور که بعد از انقلاب دچار آن شدیم .  دوم : سوء مدیریت و بی کفایتی و عدم توانایی مسئولان در اداره کشور که حداقل در ایران پس از اسلام شاهد آن شدیم  . سوم : فساد نهادینه شده و ساختاری و سیستماتیک و رسوخ آن در همه زوایای کشور ، به ویژه در نظام های مالی و اقتصادی و اداری .  چهارم : نهادینه نشدن و عدم تحکیم پایه های مردم سالاری دینی و تزیینی دانستن رای و نظر مردم . 

به هر روی مساله ای که جا دارد آن را هم بیان کنیم این است که کشور ما در شرایط فعلی در یک بزرخی دیگر ، علاوه بر برزخ سنت و مدرنیته ، قرار دارد و آنهم برزخ میان قوت و ضعف است . توضیح آنکه کشور ما نه چندان قدرتمند است که دیگر کشورها و به ویژه ابرقدرت های جهانی ، قدرت او را به رسمیت بشناسند و در برابر او کوتاه بیایند و او را در جرگه ابرقدرت ها راه دهند ، چنانکه برای مثال در مورد چین چنین شد ، و نه چندان ضعیف است که خود ایرانیان در برابر غرب کوتاه بیایند و بزرگی و سیادت و آقایی فرهنگ و تمدن غرب را  بر خود به رسمیت شناسند ، اتفاقی که در مورد اکثر کشورهای جهان افتاده است و آنها به عظمت فرهنگ و تمدن غربی معترف شدند .

اما حال  چه باید کرد ؟ و چگونه باید از این برزخ لعنتی خارج شد ؟ و چگونه باید از این باتلاق عبور کرد ؟ چنین به نظر می رسد که ما چاره ای جز تلاش مضاعف برای قدرتمند تر شدن ، به ویژه در عرصه اقتصادی که امروز محور اصلی قدرت و پیشرفت هر کشوری محسوب می شود ، نداریم و البته برای تغییر وضعیت اقتصادی باید وضعیت فرهنگی نیز تغییر نماید. چرا که در فرهنگ سنتی ما دنیا گریزی ، بی توجهی به زخارف دنیا ، قناعت به آنچه هست و عدم تلاش برای تولید بیشتر  و کلا تحقیر دنیا محوریت دارد . برای مثال ؛  حافظ که محبوب ترین شاعر ایرانی و در واقع تجلی روح جمعی ملت ایران است در تحقیر دنیا می گوید :    

 تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا                    حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی

 و یا سعدی معلم اخلاق و زندگی برای ایرانیان در غزلی زیبا و کم نظیر ، در تحقیر و کوچک داشت دنیا و مافیها چنین می سراید :

دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته است           نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم    

از این موارد در ادب فارسی بی شمار است و نیازی به آوردن آنان در اینجا نیست چرا که هر کسی که کمی با ادبیات ایران ما آشنا باشد به این مساله اذعان دارد . همچنین جا دارد به یک مورد دیگر از سعدی نیز اشاره شود . سعدی در کتاب گلستان خود  ، که از اولین کتاب هایی بود که کودک ایرانی می خواندند و هنوز هم تقریبا کتاب مرجع و محبوب ایرانیان است فصلی را به فضیلت قناعت اختصاص می دهد و طبیعی است که قناعت در مصرف ، خود در واقع مقدمه ایست برای قناعت در کار و کوشش و تولید . ( عده ای فکر می کنند که می شود در مصرف قناعت کرد ولی در تولید حرص زد و طمع ورزید و بر همین اساس ، شعار محوری در اقتصاد اسلامی - ایرانی  را " حرص در تولید و قناعت در مصرف " مطرح می کنند . ( می توان این شعار را به زبان فلسفی ، که بحث را عمق بیشتری می بخشد ،  اینطور تعبیر کرد که شایسته است انسان به حدی از تعالی برسد که " برخوردار باشد از قادریت ایجاد نمایی ، بدون داشتن قابلیت ایجاد پذیری " . توضیح  بیشتر آنکه در عالم به سه مرتبت قایلیم :  یک مرتبت كه در واقع بالاترین مرتبه است ؛ همانا ذات خداست. ذات خدا ، در عالم ، قابلیت ایجادپذیری و تاثیر پذیری از غیر ، ندارد . بلكه فقط می توانند ایجاد نماید و منشا اثر باشد . مرتبت دیگر که پایین ترین مرتبت است و جماد و نبات و حیوان در آن جای دارند این ویژگی را دارند كه صرفا در عالم هستند و ایجاد را از دیگران می پذیرند بی آنكه بتوانند خود ایجادی نمایند و منشا اثری گردند. اما مرتبت سوم كه در میانه مرتبت خدا و مرتبت جماد و نبات و حیوان قرار دارد ، مرتبت انسان است كه هم قابلیت ایجادپذیری دارد و هم از قادریت ایجادنمایی برخوردار است اما کمال و نقطه اوج انسان ، نکته مهم در اینجاست ، که کمال و نقطه اوج انسان در این است که همچون ذات خدای تعالی ، تنها ایجاد نمایی کند و ایجاد نمای محض باشد و به هیچ وجه ایجاد پذیر نباشد و چنین است که فرمود : تخلقوا باخلاق الله )  .

این نظر در ابتدای کار جالب و مطلوب می نماید .  اما با کمی تدبر متوجه می شویم که حقیقت این است که انسان های معمولی دوست دارند هر چه بیشتر کار می کنند بیشتر هم مصرف کنند و در واقع آنها دوست دارند نتیجه کار و کوشش خودشان را در سر سفره شان و زندگی  روزمره خودشان و زن و بچه شان ببیند و واقعا اندک شمارند کسانی که حرص در تولید و ولع در کار  و کوشش داشته باشند ولی در مصرف قانع و بسنده کار باشند و مازاد درآمد خود را صرف نیازمندان و ایتام و بیچارگان می کنند ، تنها شخصی که به نظر می رسد مصداق این تفکر باشد . امیرالمومنین بوده است که با زحمت چاه آبی می کند و یا باغی را آباد می کرد ولی آن را وقف مستحقان و بی نوایان و یتیمان می کرد .البته همانطور که بیان شد  باید توجه داشت که آدم های متعارف و معمولی این عظمت روحی و سعه شخصیتی و کرامت نفسانی را ندارند و دوست دارند پول و درآمد حاصل از کار و دسترنجشان ، صرف آسایش و رفاه و خوشی بیشتر خودشان و یا حداکثر زن و بچه شان شود  ، اگرچه در دوران مدرن بعضی ها روا ندارند حاصل دسترنجشان را حتی همسر و فرزندانشان بخورند ). به هر روی ما نظر بعضی از روشنفکران را تکرار نمی کنیم که برای پیشرفت باید کتاب های بزرگ و کلاسیک ادبیات فارسی که محورشان دنیا گریزی و صوفی گری است در جشن کتاب سوزان به شعله های آتش سپرد . اما ما چاره ای نداریم  جز اینکه این کتاب های ارزشمند را مورد بازخوانی انتقادی قرار داده و آنها را هم آوا با زمانه مدرن کنیم .

عرصه دیگری که باید در آن تلاش و کوشش مضاعف کرد ، عرصه  نظامی است . ما باید تا جاییکه می توانیم برای دستیابی سریعتر به بمب اتمی و حتی بمب هیدروژنی ، که اهمیت این سلاحها را در عمق مخالفت غربیها با دستیابی دیگر کشورها بدان می توان درک کرد ، سعی و کوشش کنیم .در این خصوص  متاسفانه مشکلی نسبتا پیچیده ای هم وجود دارد و آن این است که گویا ملت ما هنوز از لحاظ روانی آمادگی کامل و  اعتماد به نفس کافی برای در اختیار گرفتن بمب هسته ای و بمب هیدروژنی را ندارد و گویا هنوز در ضرورت داشتن بمب اتمی و بمب هیدروژنی متذبذب است . اما باید دانست که اگر بخواهیم به شان و منزلت تاریخی خود نزدیک شویم باید به این سلاح ها  دست یابیم تا دیگر کسی جرات تحقیر ما را به خود راه ندهد .

زمینه دیگری که باید تقویت شود ، بعد فرهنگی و هنری کشور است . زیرا تا بعد فرهنگی و هنری کشوری تقویت نشود تقویت بعد اقتصادی و حتی سیاسی به قدرتمند شدن همه جانبه آن کشور در جهان کمک شایانی نمی کند و حرکت آن کشور به سوی رشد و پیشرفت اقتصادی ، حرکتی می شود در ذیل تمدن های غالب دیگر ( که در حال حاضر تمدن غالب ، غرب مدرن است ) . بهترین شاهد این مدعا اکثر کشورهای پیشرفته غیر غربی جهان هستند که بیشتر هویتشان و فرهنگشان فرهنگ و هویت غربی شده است و فرهنگ و هویت خاص خود را تا حدود زیادی از دست داده اند . بنابراین اگر ما می خواهیم کشوری پیشرفته و با فرهنگ و هویت خاص خود باشیم . توجه به چند امر ضروری است : اول ضرورت تدوین و تالیف تاریخ فکر و فرزانش در ایران است . ( باید به این مساله بسیار مهم توجه داشت که  تدوین تاریخ اندیشه برای یک تمدن کهن ، که ضمن حفظ تشخص و اصالت خود می خواهد در دنیای جدید نیز زنده و منشا اثر باشد ، یکی از ضروری ترین کارهاست . متاسفانه در کشور ما چندان اعتنایی به این مساله نشده است و هنوز در ایران ما که دست کم حدود ۱۵۰۰ سال سابقه فکر فلسفی ثبت شده و مستند ، منظور فلسفه به شکل یونانی آن است  و 3 هزار سال سابقه اندیشه و فرزانش است ، منظور اندیشه های هستی شناسانه و تبیین گر عالم و آدم است نه فلسفه یونانی ، یک کتاب جامع و معتبر و متقن که سیر آن را ترسیم کند ، وجود ندارد.

 به هر روی برای تدوین و تبیین تاریخ فلسفه ایران پیش از هر چیز ترسیم دورنمایی از مراحل سیر آن ضروری است . اگر بخواهیم سیر تطور فکر و فرزانش در ایران را تقسیم بندی نماییم باید چهار دوره را در این مسیر از هم ممتاز گردانیم : الف) از پیشا زردشت تا پاولوس پارسی . ؛ ب) از پاولوس پارسی تا زکریای رازی . ج) از زکریای رازی تا مدرس زنوزی . د ) دوران معاصر . البته این بحث نیاز به تفصیل بسیار بیشتر دارد و از حوصله این مجال بیرون است ).

دومین مساله مهم برای حفظ تشخص و اصالت فرهنگی و هنری ، داشتن نظریه و تئوری منقح راجع به فرهنگ و هنر و به خصوص هنر است . باید به این نکته مهم توجه داشت که ما در دو تمدن دین محور قبلی یعنی تمدن ایران هخامنشی و  تمدن اسلام و ایران از لحاظ بعد نظری و تئوریک فرهنگ و هنر و به ویژه هنر ، به دلیل کم کاری گذشتگان خود و نیز فضای فقه زده جامعه سنتی ، میراث چشمگیر و قابل توجهی از نظر فلسفه هنر نداریم و لذا نیازمند تامل و تفلسف جدی در عرصه هنر به عنوان مقدمه ای برای ترقی و تعالی خود هنر ، هستیم .
به نظر می رسد که برای رونق هنر اندیشی و فلسفه هنر ، چاره ای نیست جز اینکه ابتدا خود را از سنگینی سیطره فقه رها کنیم و فکر را جایگزین فقه گردانیم تا شاید بتوانیم کاری کنیم . ( باید اذعان کرد که حذف هنر از یک تمدن و یا کمرنگ کردن آن  ، با هر بهانه و دستاویزی که باشد ، چیزی جز کریه المنظر شدن و زشت و مشمئز کننده شدن آن تمدن ندارد )
البته باید هنر را از سیطره فقه نجات بخشید و نه از لوای اسلام . زیرا به نظر می رسد که راه رهایش و گشایش ما توجه به عقلانیت آزاد قرآنی و حتی عقلانیت آزاد در اصول مشترک در ادیان ابراهیمی و فروگذاری فقه فرقه ای است؛ جای تعجب و تأسف است که فقه و آیات الاحکام که کمتر از ۹ درصد قرآن را به خود اختصاص داده امروز به ۱۰۰ درصد و حتی هزار درصد قرآن و اسلام تبدیل شده اند و این یکی از عوامل عقب افتادگی مسلمین است). یکی از هنر اندیشی هایی که از دل همین عقلانیت آزاد قرآنی بیرون می آید؛ اندیشه خدا مانندگی انسان در عین خدا بندگی و خدا بندگی او در عین خدا مانندگی»است؛ («صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ۱۳۸ سوره بقره : رنگ خدایی بخود بگیرید و چه رنگی بهتر از رنگ خدا و {بگویید} ما تنها او را پرستش می‌کنیم»)در مدار این اندیشه ،  انسانِ مسلمانِ مدرن می تواند همانند خدا به ایجاد نمایی و آفرینشگری بی محدودیت و گسترده در همه عرصه ها و از جمله عرصه هنر دست زند و نه تنها دیگر مانعی برای هنرهایی چون مجسمه سازی و صورتگری و موسیقی نیست بلکه هر چه آزادانه تر و جدیدتر به ایجاد نمایی هنری دست زند به خدا شبیه تر و نزدیک تر شده است؛ چرا که خدا خود اولین و بزرگترین هنرمند است ،  چه مجسمه ساز و چه معمار و چه صورتگر و … چرا که خود فرمود : « هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ ۲۴ سوره حشر . او خداوندی است خالق ، آفریننده ای بی سابقه ، و صورتگری  بی نظیر و برای او نامهای نیک است».

گر چه باید توجه داشت که این خداگون شدن به معنای تقلید و محاکات افلاطونی از طبیعت نیست بلکه به معنای آفرینش کاملا بدیع و بی سابقه است ( در این منظر هنر آبستره و انتزاعی به دلیل کاملا بدیع بودن بر هنر فیگوراتیو ارجحیت و افضلیت دارد ) . هنرمند مظهر نام خداوند است و چون خدا خود نو و بدیع آفرین است

 « بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ ۱۰۱ سوره انعام : پدیدآورنده بى‏سابقه و بى‏الگوى آسمان‏ها و زمین است. «
هنرمند نیز باید بدیع کار باشد البته این خداماننده شدن باید در عین خدا بندگی باشد، یعنی نباید هنرمند بر کامه و ضدِ ایمان و اخلاق قرآنی و یا اصول مشترک در ادیان ابراهیمی هنری ایجاد نماید ، چرا که انسان اگر از اصول مشترک ایمانی و اخلاقی در قرآن و یا ادیان ابراهیمی فرا رود کرامت و شرافت متعالیش خدشه دار و لکه دار می شود و این خود بر خلاف روح هنر متعالی و رهایی بخش خواهد بود.   
بنابراین هنری را که به دنبال بیشترین و بدیع ترین ایجاد نمایی در ساحت هنر ضمن پاسداشت حرمت ایمان و اخلاق قرآنی و یا اخلاق و ایمان مشترک در ادیان ابراهیمی است ، را می توان " هنر  قرآنی و یا هنر ابراهیمی" نیز نامید ) .

در هر حال باید به فرهنگ و هنر توجه ویژه شود ( البته یکی از کارهای زیر بنایی دیگری که برای غنا بخشیدن به هنر و فرهنگ باید کرد تدوین دایره المعارف اساطیر و افسانه های ایرانی است که متاسفانه در زمینه تدوین آن تاکنون کوتاهی شده است چرا که اسطوره و حماسه و افسانه نقش زیادی در تقویت هنر یک ملت دارند ) . امروزه و در دنیای مدرن  مهمترین بخش فرهنگ و هنر ، هنر سینماست. زیرا که در دنیای جدید  سینما تاج هر فرهنگی محسوب می شود و در واقع نتیجه همکاری و محصول نهایی همه هنر هاست .

  در عرصه سینما و تلوزیون توجه به ساختن سریال ها و فیلم های فاخر مانند : سریالهایی راجع به شخصیت های برجسته ایرانی که مورد احترام دیگران نیز هستند ضرورت دارد . برای مثال ساخت آثاری از زندگانی سلمان فارسی و مولانا جلال الدین بلخی و ... و یا ساخت آثاری برگرفته از داستانهای شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران و یکی از سه حماسه بزرگ بشری و یا به تصویر کشیدن پیروزی های بزرگ ایرانیان در تاریخ ، نظیر پیروزی غرور آفرین سورنا سردار ایرانی اشکانی و نیز موفقیت  شاپور یکم ساسانی در شکست امپراطوری روم ، که موجب افزایش غرور و افتخار ملی به ویژه در میان جوانان است ، در راس برنامه های فرهنگی قرار داد . و مهمتر از اینها ، بهتر است فیلم یا سریالی راجع به کوروش ذوالقرنین ، البته نه به عنوان یک شخصیت ایرانی بلکه به عنوان یک شخصیت قرآنی ، نظیر داستان موسی ،  اصحاب کهف و یوسف پیامبر و... ، ساخته شود .  با اینکار میان ایران و اسلام که عده ای می خواهند جدایی و دوئیت و اختلاف اندازند ، تفاهمی اساسی حاصل می شود ( جالب است بدانیم هم تمدن ایران هخامنشی ، که کوروش ذوالقرنین پایه گزار آنست ، و هم تمدن اسلام و ایران ، هر دو مظهر اسم جمالی خدا و  تمدنهایی تائب اند که هر دو به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می باشند البته با این تفاوت که تمدن اسلام و ایران یک گام پیشتر و جلو تر از تمدن ایران هخامنشی آمده است ) .

به هر روی ، با این کار ، کسانی که حتی در خاک ایران ، به دشمنی با  ایران و پدر آن ، یعنی کوروش ذوالقرنین می پردازند ، سر جای خود خواهند نشست. ضمن اینکه به این نکته ارزشمند باید توجه داشت که کوروش ذوالقرنین تنها به ایرانیان و یا مسلمانان تعلق ندارد و یهودیان و مسیحیان نیز به تبع بزرگداشتی که کتاب مقدسشان از کوروش ذوالقرنین کرده است  بدو احترام می گذارند . و حقیقتا شاید کمتر شخصیتی در جهان بتوان یافت که مورد احترام این طیف وسیع از ااقوام و ادیان مختلف باشد .

به هر حال ساخت سریال و یا فیلمی فاخر از زندگی و سیرت کوروش ذوالقرنین ، می تواند نقش بسزایی در هویت بخشی به جوانان پریشان هویت و متذبذب ، بین سنت و مدرنیته ، در ایران امروز ما داشته باشد و نیز موجب وحدت و یکپارچگی بیشتر همه اقوام و اقلیت های ایرانی شود و  البته به تبلیغ فرهنگ و ارزش ها و آیین های اسلامی - ایرانی در جهان نیز بپردازد . ( متاسفانه کشورهایی که نه پیشینه و تاریخی به کهنی و عظمت و افتخار ایران ما دارند و نه فرهنگی به ژرفای فرهنگ ایرانی ، امروزه با ساخت سریال ها و فیلم های فاخر از تاریخ و گذشته خود به دنبال تاریخ سازی و هویت تراشی برای جوانان خود هستند و علاوه بر این می کوشند تا نفوذ فرهنگی خود را در جهان گسترش دهند و مرزهای فرهنگی بزرگتر از مرزهای جغرافیایی برای خود ترسیم کنند . اما ما ایرانیان متاسفانه از اهمیت این مساله غافلیم و قدر تمدن و فرهنگ کهن و گرانبار خود را نمی دانیم ؛ جالب است که از میان چهار تمدن بزرگ و محوری تاریخ یعنی : 1- تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالی خدا و  تمدنی تائب بود که به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بود .2- تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالی خدا و تمدنی طاغی بود که به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات بود  . 3- تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالی پیشرفته خدا و تمدنی تائب بود که به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بود . 4- تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالی خدا و تمدنی طاغی است که به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است .

از میان این چهار تمدن بزرگ و محوری که تا به حال پا به عرصه تاریخ گذاشتند ؛ یک تمدن آن کاملا متعلق به ماست ، یعنی تمدن ایران هخامنشی  و در یک تمدن هم سهم بسزایی داریم ، یعنی تمدن اسلام و ایران . و همچنین ان شاء الله  در آخرین تمدن بزرگ و محوری تاریخ که " تمدن اشراق " می باشد ، تمدن اشراق پنجمین و آخرین تمدن بزرگ و محوری تاریخ و مظهر اسم اعظم خدا می باشد ، نیز ما ایرانیان ان شاء الله نقش اساسی خواهیم داشت چرا که انقلاب اسلامی مردم ایران طلیعه و مقدمه تمدن اشراق است . تمدنی که ترکیبی از مدرنیته غربی و اسلام و ایران است و به دنبال ایجاد نمایی همزمان و متعادل در دو اقلیم برون ذات و درون ذات است. تمدن کاملی که بشر را وارد مرحله نهایی پیشرفت و تکامل خود خواهد کرد و از دل آن نیز انسان کامل پا به عرصه خواهد گذاشت  . ان شاء الله  ).

البته جا دارد کار دیگری نیز برای تقویت اصالت ایرانی انجان داد و آن این است که نام واحد پول ملی را از تومان ، که نامی مغولی است ، به نامی ایرانی تغییر داد . با این کار کسانی که جمهوری اسلامی را به بی اعتنایی به فرهنگ ایرانی متهم می کنند و شعار جمهوری ایرانی می دهند ، سر جای خود خواهند نشست . ( جمهوری اسلامی که به بازسازی و قرائتی نو از  نظریه فره ایزدی حاکمان که در ایران باستان رواج داشت و در دوره سلطنت های پس از صفویه و به خصوص پهلوی به شدت آسیب دیده بود ، در نظریه ولایت فقیه پرداخت و البته اقتضاآت عالم مدرن را تا حدودی لحاظ کرد ، باید ایرانی ترین شکل جمهوری دانست و بیان کنندگان شعار جمهوری ایرانی را به بی اطلاعی از گذشته و فرهنگ ایرانی متهم کرد.  البته این را هم بگوییم که همانطور که در قسمت های قبلی همین مقاله آوردیم ؛ کاملا به  ضرورت تعدیل و تغییر در قانون اساسی فعلی جمهوری اسلامی برای پویایی و تعالی بیشتر کشور قایلیم ) .

در پایان  این قسمت ، ما پیشنهاد می دهیم که نام ایرانی که برای واحد پول ملی برگزیده می شود بهتر است  نام کهن و اصیل " دریک " باشد که قدیمی ترین واحد پولی جهان است و انتخاب آن مایه افتخار ما ایرانیان خواهد بود . ( گرچه پیشنهاد دیگر ما این است که برای شناخت بهتر خود و دیگری رشته ایرانشناسی و غرب شناسی ، زیرا بزرگترین دیگری در زمان ما غرب است ، در دانشگاههای کشور تاسیس و توسعه یابد ) . 

. البته این را هم بیفزاییم که با توجه به افزایش سرسام آور فساد و فحشا در جامعه که حقیقتا آینده ایران اسلامی و انقلاب را تهدید می کند و کشور را در سرازیری انحطاط و زوال قرار می دهد بهتر است یک وزارتخانه کوچک و چالاک و چابک و جمع و جور و بدون هفت دست آفتابه و لگن و بدون کارمند و کارتابلمند اضافی ،  با نام "  وزارت خانواده ، جوانان مقابله با آسیب اجتماعی " تاسیس گردد تا با ایجاد مرکزی برای اجتماع جامعه شناسان و روان شناسان و آسیب شناسان و آینده پژوهان و علمای دین و ...  بر آسیب های رو به گسترش اجتماعی متمرکز شود و به عنوان مغز متفکر جامعه به چاره اندیشی و راه حل جویی برای آسیب های اجتماعی بپردازد ؛ این وزارتخانه می تواند ترکیبی از سازمان ملی جوانان که پس از ادغام با وزارت ورزش عملا نابود شود و نیز مرکز زنان و خانواده ریاست جمهوری و نیز سازمان بهزیستی و اگر مورد موافقت رهبری قرار گیرد کمیته امداد باشد که سر جمع بودجه این نهادها کافی است و این وزارتخانه احتمالا بار مالی بر دولت تحمیل نمی کند . .

 البته جا دارد که " مراکزی ویژه ازدواج موقت " نیز در جامعه تاسیس شود ، چرا که در جامعه ما سطح رفاه در حال ترقی است و در هر جامعه ای که نیز سطح رفاه بالا رود میل و رغبت و اشتیاق افراد به تفریح و لذت بردن از اوقات فراغت ، افزایش می یابد و بالاترین تفریح هم چیزی جز تفریح جنسی نیست بنابراین تشکیل عاجل " مراکزی ویژه ازدواج موقت " کاملا ضروری به نظر می رسد .

 البته در پایان این را هم بگوییم بهتر است فکری هم برای دانشگاهها کرد چون امروز دانشگاه ها از لحاظ اخلاقی وضعیت مناسبی ندارند اگر مسئولان جرات کنند چه بسا بتوان دانشگاهها را هم مانند دبیرستانها ، دخترانه و پسرانه کرد و اگر نمی توانند جا دارد با حذف دروس عمومی که حدود 25 واحد است و چیزی جز تکرار درسهایی که در دبیرستان خوانده ایم نیست ، طول مدت تحصیل در دانشگاه را در مقطع کارشناسی از چهار سال به سه سال کاهش دهند چرا که این کار علاوه بر صرفه جویی مادی و مالی موجب می شود دانشجویان یکسال زودتر درسشان تمام شود و در نتیجه یک سال زودتر وارد بازار کار شوند و یک سال زودتر ازدواج کنند و تشکیل خانواده دهند و دانشجویان مقیم در شهرهای دور از خانواده یکسال زودتر به آغوش خانواده برگردند و طبیعی است که اینکار چقدر از لحاظ اخلاقی می تواند مفید باشد . 

به هر روی ما تا اینجا مطالبی که به ذهنمان می رسید که موجب وضعیت نه چندان مطلوب فعلی کشورمان شده است و نیز راهکارهای برای نجات و برون رفت از این وضعیت نا مطلوب را ، تا آنجا که توانایی فکریمان بود  ، مطرح کردیم ، امیدواریم این نظرات مفید واقع شود و البته فتح بابی شود برای تعاطی افکار و اینکه دیگران نیز نظرات خودشان را برای برون رفت از وضعیت ناچندان مطلوب فعلی ارائه دهند .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:49 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد استغفرالله ربی و اتوب الیه اللهم صل علی محمد و آل محمد افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد و توکلت علی الله یا حافظ کل شی توکلت علیک اللهم صل علی محمد و آل محمد

نگاهی  نو به تاریخ تمدن جهان

حسین رضا تاجیک

( کارشناس الهیات و کارشناس ارشد ایرانشناسی )

 

 

چکیده :

ما در این پژوهش می کوشیم ابتدا از تکامل تاریخ از منظر قرآن و روایات سخن بگوییم  و این بدان جهت است که در میان مسلمین به تکامل تاریخ چندان وقعی نهاده نشده و این موجب به وجود آمدن تفکرات واپس گرایانه و سلفی شده است . سپس با طرح مبنایی جدید از تکامل تاریخ در چهار مرحله سخن به میان می آوریم و آنگاه بر آن مبنای جدید چهار تمدن بزرگ  و دامنه دار و محوری تاریخ را نسبتا به تفصیل توضیح داده و در پایان از امکان تحقق تمدن نهایی یا همان تمدن اشراق سخن می گوییم .

کلید واژه ها :

تکامل تاریخ ، قرآن و حدیث ، چهار تمدن بزرگ تاریخ ، تمدن نهایی یا اشراق

 

 

 

1-نگاهی به تکامل تاریخ از دیدگاه قرآن و حدیث  :

الف ) منظور از تکامل تاریخ و تمدن هم بعد مادی است و هم بعد معنوی  :

منظور از پیش آمدن و ارتقا این است که همه چیز یک تمدن  اعم از ابعاد مادی یعنی عالم برون گوهر آدمی و ابعاد معنوی یعنی عالم درون گوهر آدمی ، آباد شود و بهبود یابد و بهتر شود و اتساع و اشتداد بیابد . باید بدانیم هم عالم برون گوهر آدمی و هم عالم درون گوهر آدمی بدترین عالم های ممکن است و در حالت طبیعی ، ویران و خراب و فاسد است و از آن بدتر متصور نیست . و وظیفه و رسالت آدمی و هدف از آفرینش او ، آنست که این دو عالم ویرانه و کثیف و بدترین را ، آباد و بهترین کند و هر چه این دو عالم را آبادتر کند ، بر مرتبه انسانیت او افزوده می شود . البته این را بگوییم که غالبا منظور از تکامل و فراز شدن تمدن در امور مادی و برون گوهر مثل علم و هنر و فلسفه و تکنولوژی برای همگان روشن و کاملا قابل فهم است چرا که بشر در این امور توانسته جهان ویران را تا حدودی آباد گرداند و بدترین عالم ممکن را کمی بهتر گرداند . ولی در خصوص اینکه امور معنوی و درون گوهر مثل ایمان و پرهیزگاری و جاودانگی نیز با گذشت زمان تکامل یافته و منزه تر و بی غل و غش تر شده و پالوده تر شده است ؛ کسی آن را نمی پذیرد و معمولا افراد نسبت به ایمان دیدی گذشته گرا دارند و ایمان ناب را مخصوص سلف صالح می دانند . در حالیکه حقیقت اینست که هم علم و هم  ایمان هر چقدر زمان گذشته و فراز آمدیم اینها نیز فراز تر گشته اند و اساسا تکامل تاریخ بی تکامل ایمان معنای درست و کاملی نخواهد داشت .

آیه 106 سوره بقره به مساله تکامل بشری اشارتی دارد :

«مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

ترجمه :  « هر آیه و نشانه ای را  نسخ یا متروک می کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم آیا نمی دانستی که خداوند بر هر چیز تواناست ».

از آنجا که کلیت عالم و نیز اجزای عالم ، اعم از تک تک افراد انسان و نیز تمامی اشیاء و نیز تمام امور حقیقی و اعتباری مثل : انسانهای مختلف ، خانواده های متفاوت ، جامعه های مختلف و تمدن های گوناگون ، نشانه و آیه و اسم خداست و جهان سراسر پر از  آیه ها و اسم های خداست ؛ می توان با استفاده از آیه بالا حدس زد که هر چیزی که از این عالم نسخ می شود و یا در واقع نابود می شود ، چیزی بهتر و فرازتر از آن یا حداقل مثل آن توسط خدا آورده می شود و این نزدیک به همان مفهومی است که ما از تکامل تاریخ در نظر داریم .

علاوه بر آیه بالا از آیه 48 زخرف نیز می توان مفهوم تکامل تاریخ را استنباط کرد :

« وَمَانُرِيهِمْ‌مِنْ‌آيَةٍإِلاَّهِيَ‌أَکْبَرُمِنْ‌أُخْتِهَاوَأَخَذْنَاهُمْ‌بِالْعَذَابِ‌لَعَلَّهُمْ‌يَرْجِعُونَ‌»

.ترجمه :  ما هیچ آیه ای به آنان نشان نمی دادیم مگر اینکه از دیگری بزرگتر بود و آنها را به انواع عذاب گرفتیم شاید بازگردند .»

از آنجا که تک تک انسانها و تاریخ و جامعه و تمامی تمدن های بشری یک سر آیتی از آیات و اسمی از اسمای خداست از این آیه هم می توان تکامل تاریخ را فهمید .

 در زیر ما احادیثی را می آوریم که به همین تکامل تاریخ و به تبع آن تکامل ایمان اشاره دارند ( همانطور که گفتیم تقریبا همگان به تکامل و ترقی مادی و برون گوهر آدمی باور دارند ولی گروهی به تعالی و تکامل معنوی و درون گوهر باور ندارند ، که ما در ادامه روایاتی در خصوص تکامل و تعالی معنوی نیز می آوریم ) :

عُلَماءُ اُمَّتی أفضَلُ مِن أنبِیاءِ بَنی إسرائیل  : دانشمندان امت من از پیامبران بنی اسراییل برترند . ( باید توجه داشت همانطور که هر پیامبراولوالعزمی نسبت به پیامبر پیش از خود برتری ایمانی دارد پس از پیامبر اسلام نیز چنین است و حتی می توان گفت پیروان پیامبر اسلام نیز گاه بر خود ایشان فضیلت دارند ) .

ـ سُئل‌ علي‌ بن‌ الحسين عليه السلام عن‌ التوحيد، فقال‌: ان‌ الله‌ تعالي‌ علم‌ انه‌ يكون‌ في‌ اخرالزمان‌ اقوام‌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ تعالي‌: «قل‌ هو الله‌ احد، الله‌ الصمد» و الايات‌ من‌ سورة الحديد الي‌ قوله‌: و هو عليم‌ٌ بگوهرالصدور، فمن‌ رام‌ ماوراء ذلك‌ فقد هلك

از امام‌ سجاد عليه السلام درباره توحيد پرسيده‌ شد، حضرت‌ فرمود: خداوند دانست‌ كه‌ در آخرالزمان‌ گروه‌هايي‌ اهل‌ تعمق‌ يافت‌ خواهند شد، لذا سوره‌ توحيد و آياتي‌ از سوره‌ حديد را [آيات‌ 1 تا 6] نازل‌ فرمود؛ حال‌ هر كس‌ در پي‌فهم‌ فراتر از اين‌ آيات‌ بر آيد، نابود خواهد شد.

عن ابی عبدالله قال : قال رسول الله : سيأتي قوم من بعدكم ، الرجل الواحد منهم له أجر خمسين منكم ، قالوا : يا رسول الله نحن كنا معك ببدر وأحد وحنين ونزل فينا القرآن ، فقال : إنكم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم "

از امام صادق ( ع ) نقل شده است که فرمود : پيامبر ( ص ) فرمود : قوم و گروهى بعد از شما خواهند آمد ، كه اجر و پاداش يك مرد آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر باشد . گفتند : اى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) ما در ( جنگ ) بدر و احد و حنين با شما بوديم و قرآن در زمان وميان ما نازل شد . حضرت در پاسخ فرمود : اگر به اندازه آنها بار تكاليف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمىكنيد و مانند آنها صبر نداريد.

در حدیث دیگری آمده است که :

 قال الصادق علیه السلام  :  « الْعِلْمُ‏ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً » .

امام صادق علم و دانش بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز به آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد، آن را بین مردم نشر و گسترش می‌دهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و مجموع بیست و هفت حرف را در میان مردم منتشر می‌سازد » .

در حدیثی دیگری نیز از امام صادق ، به عنوان نماد کامل ایمان در زمان خودش ،  نقل است که در مورد حضرت صاحب الزمان ، به مثابه نماد اتم و اکمل ایمان در آخر الزمان ، فرمودند :

« قال لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی  : اگر ایشان را درک می کردم در طول زندگی ام حتما به او خدمت می کردم ».

بنابراین علی رغم این تصور که ایمان واقعی در میان گذشتگان و به اصطلاح سلف صالح بوده است می بینیم که ایمان واقعی در میان آیندگان و خلف اصلح خواهد بود . چرا که هر چه زمان جلوتر آمده و والاتر گشته است ایمان و مومنان نیز از شوائب و ناخالصی ها پاک تر شده اند . آیا ایمان مومنان در عصر معصیت و غلیان شهوت و ماهواره و اینترنت و فیلم های پورن و انواع و اقسام وسایل گناه و معصیت و شهوت محکم تر است یا ایمان صحابی ساده دلی که در معرض هیچ کدام از این آلودگی هایی نبودند ؟! آیا ایمان مومنان در عصری که بسیاری از پیش فرض های دینی با نظریات علمی متزلزل یا ویران شده است آسان تر است یا ایمان صحابی بی اطلاع و کم سوادی که در عصر جهالت و بی خبری می زیستند و هیچ سخنی از چنین چیزهایی نبود ؟!

ایمان هرچه والاتر آمده ناب تر و ایمان تر شده ( همچنان که کفر نیز هر چه جلوتر آمده ناب تر و کفر تر شده است ) امروز بسیاری از ابهامات و موهومات به ضرر دین و ایمان کهنه ، روشن گشته و همین امر موجب شده روز به روز از شمار مومنان هم کاسته شده است . این مرحله چونان سیر مرغان است به سوی سیمرغ که در هر قدمی مرغی پا پس کشیده است و تا رسیدن به حضرت سیمرغ راهی دراز مانده است .

ب ) پایان تاریخ :  

در منظری که ما از آن به تاریخ بشر می نگریم ، چهار تمدن به عنوان تمدن های اصلی و محوری و دامنه دار تاریخ شمرده می شوند ( پیش از این چهار تمدن نیز تمدن های کوچکی بودند که در شمار تمدن های بزرگ و محوری محسوب نمی شوند این تمدن ها از آنجا که آنچه می پرستیدن مظاهر طبیعت بود ، اغلب مظهر اسما جلالی خدا بودند ) این چهار تمدن ، عبارتند از  : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- تاثیرگزاری فزونتر بر تمدنهای و ملتهای دیگرِ همزمان .6- مدت زمان طولانی ترِ اقتدار و شکوفایی. 7- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ حتی بعد از دوران شکوفایی. بر اساس همین معیار هاست که ما تمدن هایی مثل چین و هند و مصر و ... در زمره این چهار تمدن محوری قرار ندادیم ).

به هر ترتیب ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار كه تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ،

تمدن ایران هخامنشی نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار است ؛ تمدنی که زاده نكاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست.  پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ كه حاصل نكاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به كاسموس ناسوتی " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است كه فرزند نكاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده. پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است كه مولود نكاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست.

 و سرانجام پس از این چهار تمدن که مظاهر اسمای جلالی و جمالی حق بوده اند در پنجمین خان ، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن كه افراخته ترین و افروخته ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می كند. و ما نام آن را تمدن اشراق می نامیم ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر )  .  

این تمدن مولود نهایی رقابت ها و سپس نكاح های متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسمای ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی كرد .

در ادامه از چهار تمدن بزرگ و محوری تاریخ به اختصار سخن می گوییم و وضعیت آنها را شرح می دهیم و در پایان از امکان تحقق اشراق سخن می گوییم .  
.

 


..

1-تمدن ایران هخامنشی ، نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :

اگر بخواهیم تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر را برشماریم باید تنها به چهار تمدن اشاره و اکتفا نماییم ، که به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ و دامنه دار ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ ).
ما در این جستار می کوشیم تاملی اجمالی در تمدن ایران هخامنشی داشته باشیم .
هخامنشیان که نخست تنها پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند با شکست مادها (۵۵۰ پ م) و تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و سپس فتح کامل لیدیه و بابل ، تبدیل به بزرگ‌ترین شاهنشاهی شناخته شده جهان و نخستین تمدن محوری تاریخ شدند . هنری لوکاس در تاریخ تمدن خود در مورد امپراطوری ایران هخامنشی می نویسد : « امپراطوری ایران ، دست کم از نظر وسعت ، بزرگترین کشوری بود که تا آن روزگار دیده شده بود . سامیها ، هیتی ها ، یونانیها و مصریها اتباع این امپراطوری بودند و اشراف ایرانی بر همه آنها حکومت می کردند . پادشاه بزرگ ایران در عین حال فرعون مصر و شاه بابل بود. ... ساتراپها که کارگزاران کارآمد هر ولایت بودند امپراطوری گسترده را به عنوان یک واحد کلی متحد نگاه می داشتند و در عین حال به هر ناحیه اعم از یونان ، آشور ، بابل ، فنیقیه و سرزمین های یهودی نشین بیشترین آزادی را در زبان ، دین و زندگی اقتصادی می دادند. این ترکیب حکومت مرکزی با آزادی محلی و گوناگونی ، دستاورد چشمگیری بود ، که سایر امپراطوری ها می توانستند محاسن آن را اقتباس کنند » ( لوکاس ، 1369 : 130 ) وی در جای دیگر چنین می گوید : « متحد شدن اقوام بیشمار زیر نفوذ یک فرمانروا ، سبب رونق اقتصادی بسیار گردید . حالت صلح و آرامشی که بر سراسر امپراطوری گسترده حاکم بود، برای کسب و کار نیز مغتنم بود . ... بدین ترتیب زندگی اقتصادی پیشین مصریها ، بابلیها ، لیدیها و سایر انواع امپراطوری ایران به تداوم خود ادامه یافت سهل است همچنان که در فصلهای پیش گفته شد ، بیشتر رونق گرفت ». ( لوکاس ، 1369 : 132 ) . در کتاب " تاریخ تمدن و فرهنگ جهان " چنین آمده : « داریوش ، فرمانروای ایران ، بر امپراطوری ای فرمان راند که تا آن زمان بزرگترین امپراطوری تاریخ جهان بود . امپراطوری ایران بسیاری از مراکز تمدن باستانی ، از جمله بین النهرین ، دره سند ، مصر ، سوریه و آناتولی را ضمیمه خود ساخت» . و در ادامه حکومت پارسها را حکومتی عادلانه و با کفایت می شمرد و می گوید : « پارسها با کفایت و عدالت حکومت کردند » .( ئی دان ، 1382 : 190 و 191 ) و همچنین در جای دیگر کتاب چنین ادامه می دهد : « ایرانیان محیطی فراهم آوردند که استعدادهای مردم توانست در آن شکوفا شود » .( ئی دان ، 1382 : 196 ) در کتاب " سرگذشت تمدن " نیز چنین آمده است : « پارسیان نشان دادند که در هنر دشوار کشورداری ، بیش از دیگر مردم دنیای کهن توانایی و جربزه دارند . امپراطوری بزرگی که کوروش تاسیس کرد ، به دست داریوش بزرگ ( 521 – 485 ق . م ) سامان یافت ) . ( بکر ، 1384 : 47 ) همچنین هربرت جرج ولز در کتاب کلیات تاریخ خود در مورد هخامنشیان چنین می گوید : « سازمان این شاهنشاهی بزرگ گویا بر پایه ای بسیار بالاتر و شایسته تر از دولتهای پیشین استوار بود شبکه وسیعی از راهها ، استانها را به هم می پیوست و چاپارخانه های سلطنتی به فاصله های معین ساخته شده و پیکها از آنها برای بردن پیامهای شهربانان با مسافرانی که اجازه سفر از حکومت داشتند برخوردار می شدند ... این نخستین سازمان پستی و نامه رسانی است که در جهان پدید آمده ». ( ولز ، 1365 : 383 ) . در واقع از این سخنان می توان استنباط کرد که تمدن ایران هخامنشی ، شکوه و شوکت بیشتری از دیگر تمدن های کهن مانند مصر و بین النهرین و چین و هند و... داشت و بی شک همین قدرت و عظمت بی نظیر هخامنشیان باشد که هرودوت ، نخستین مورخ جهان و پدر تاریخنگاری ، بخش اعظمی از کتاب تواریخ خود را به پارسیان و روابط آنها با سایر ملل ، اختصاص می دهد . و نیز همین بزرگی و نقش محوری هخامنشیان در تاریخ است که موجب شده هگل ، فیلسوف آلمانی ، چنین بگوید : « از دیدگاه سیاسی ، ایران زادگاه نخستین امپراطوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن { بی گمان به معنای نسبی } فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه ، مردمان بسیاری را در بر می گیرد ( ولی این مردمان ) فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه می دارند . این امپراطوری نه همچون امپراطوری چین ، پدر شاهی ، و نه همچون امپراطوری هند ، ایستا و بی جنبش ، و نه همچون امپراطوری مغول ، زود گذر ، و نه همچون امپراطوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. بر عکس ، در اینجا ملت های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه می دارند ، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که می تواند آنان را خشنود کند . از این رو امپراطوری ایران ، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه پیوستگی بخش های آن چنان است که با مفهوم ( راستین ) کشور یا دولت ، بیشتر از امپراطوری های دیگر مطابقت دارد » ( هگل ، 1379 : 304 ) .
البته در اینجا توجه به دو نکته ضروری است یکی اینکه این قولها را ما از آن رو نقل کردیم که بدانیم تقریبا همه از خویش و بیگانه ، در عظمت و بی نظیری حکومت هخامنشی ، تا آن برهه از زمان ، همداستان اند و این مطلب بسیار مهمی است .
دومین نکته این که ما میان شاهنشاهی هخامنشی با تمدن هخامنشی تفاوت قایلیم و معتقدیم که پایه گزار شاهنشاهی هخامنشی کوروش کبیر بود ولی پایه گزار تمدن هخامنشی داریوش بزرگ بود. چرا که در زمان داریوش است که امپراطوری هخامنشی سامان می یابد و مهمتر از آن به مسایلی که امروزه فرهنگی و هنری نامیده می شود و اساس شکل گیری یک تمدن است ، توجه جدی می شود . در این دوران است که کار ساخت تخت جمشید به عنوان مثل اعلا و مظهر تام و تمام هنر پارسی شروع می شود و خط میخی پارسی باستان ابداع می شود و کتیبه های مختلف برای تشریح اوضاع زمان برای آمدگان و آیندگان نگاشته می شود ، همچنین دوران هخامنشی را باید از لحاظ تفکر فلسفی در حکم مقدمه و تمهیدی برای فلسفه یونان دانست و اندیشه های فلسفی ایران هخامنشی بر هراکلیتوس ، امپدوکلس و افلاطون موثر بوده است ( اساسا فلسفه یونان در ایونیه که در غرب آناتولی و در همسایگی ایران بود شکل گرفت و نه در سرزمین اصلی یونان و آتن ، شاید یکی از عوامل این امر تاثیر پذیری آنان از جهان بینی ایرانی و نیز فرزانگان ایرانی امثال زرتشتِ پیامبر ، جاماسب حکیم و اوستن حکیم باشد. ) البته بحث در این مورد مجال جدایی می طلبد .
در زمان داریوش نیایشگاههای دینی نیز مرمت شد و اصلاحاتی در متون دینی و تفکرات دینی ایرانی صورت گرفت. جان رابرتس در خصوص دین و فرهنگ ایرانی در این زمان چنین می نویسد : « ابواب فرهنگ پارسی همیشه به روی نفوذ از خارج باز بوده است . مذهب ودایی و پارسی در قندهار با هم در آمیخت . این هر دو ریشه آریایی داشتند . اصل مذهب پارسی بر قربانی کردن و آتش متمرکز بود و در زمان داریوش ناب ترین و رسمی ترین آیین های مذهب پارسی تحول و توسعه یافت و به صورت آنچه که امروز زردشتی نامیده می شود درآمد و به سرعت در غرب آسیا که تحت حکومت پارسیان بود انتشار پیدا کرد . گرچه دین زردشت چیزی جز آیین اقلیتی از مردم نبود ، بر مذهب جوداییسم یا یهود و شعائر مذهبی که مقدار زیادی از زمینه اصلی مسیحیت را تشکیل می دهد اثر گذاشت . ( رابرتس ، 1386 : 196 ) و از همه مهمتر در زمان داریوش قوانین متقن و استواری برای اداره تمدن هخامنشی تدوین می گردد ، در کتاب مقدس ( عهدین ) دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفته‌است. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتاب‌ها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشته‌است، را نشان می دهد . حتی افلاطون نیز نقش قانون‌های داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کرده‌است.
به هر روی چنان که گفتیم کوروش را باید بنیانگزار شاهنشاهی هخامنشی و داریوش را باید بنیانگزار تمدن هخامنشی دانست .
پس از داریوش جانشینان او از قبیل خشایارشا و اردشیر درازدست کم و بیش اوضاع را به منوال گذشته ادامه دادند اما کم کم با کنار گذاشتن قانون و سنتهایی که موجب اعتلای تمدن ایران هخامنشی شده بود ، این تمدن در سراشیبی انحطاط و سقوط قرار گرفت و سرانجام با حمله اسکندر گجستک ، تمدن ایران هخامنشی به مثابه اولین تمدن بزرگ و محوری تاریخ از بین رفت و تمدن جدیدی ، با استفاده از دستاوردهای فراوانِ مادی و معنوی تمدن ایران هخامنشی و دیگر تمدن های کهن ، پا به عرصه تاریخ گذاشت و تاریخ را نیز وارد عرصه ای جدید کرد که این تمدن ، تمدن یونان و روم باستان بود .
در خصوص تمدن ایران هخامنشی توجه به نکاتی ضروری است : یکی اینکه تمدن هخامنشی تمدنی خدامحور و لاهوت گرا بود و از این رو با تمدن محوری بعدی خود ، که یونان و روم باستان باشد ، اختلاف ماهوی و بنیادین داشت و همانطور که عده ای از اندیشمندان غربی نیز گفته اند باید جنگهای ایران و یونان ، در زمان هخامنشی ، را نه جنگ صرف میان دو کشور بلکه جنگ دو فرهنگ و دو جهان بینی و تفسیر از هستی تلقی کرد. ( تفسیر از هستی ِ خداپرستانه و لاهوتی تمدن ایرانی که در واقع مظهر اسم جمالی خدا بود و تفسیر از هستی ِ دنیا پرستانه و ناسوتی یونانی که در واقع مظهر اسم جلالی خدا بود ) . نکته دیگر اینکه تمدن ایران هخامنشی مهمترین وصفش این بود که در برخورد با تمدن های کوچک ، رویی گشاده داشت و می کوشید با مروت و مدارا با تمدن آنان برخورد کند ، و البته در کنار آن ، از دستاوردهای آنان نیز بی هیچ تعصبی بهره گیرد . یکی از این موارد ، نحوه ورود و برخورد کوروش با تمدن بابل است .
به هر روی از دیگر اوصاف ایرانیان و تمدن ایرانی ، توانایی ترکیب نمایی و آمیزش گری و سازش دادن عناصر مختلف و نیز ایرانیزه کردن مسایل مختلف بوده و چه بسا هنوز هم باشد . در واقع آنان تمام آنچه از دیگر تمدن ها می گرفتند در هم ترکیب کرده و روح ایرانی را هم بدان اضافه می کردند و پدیده جدیدی می آفریدند و این از هنرهای استثنایی ایرانیان است .
در هر حال با سقوط تمدن ایران هخامنشی عجالتا ملت تمدن ساز ایران سکوت کرده و به محاق رفت و جای خود را به تمدن یونان و روم باستان داد . اما خدا چنین رقم زد که این سکوت و حاشیه نشینی همیشگی نباشد در نتیجه بار دیگر در دوران تمدن اسلام و ایران ، ملت ایران همچون ققنوسی جوان از زیر خاکستر گذشتگان سر برآورد و تمدنی جدید و پیشرفته تر را بنیان گذاشت.

منابع :
1 _ بکر . کارل ل و فردریک دنکاف ( 1384 ) سرگذشت تمدن . مترجم : علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
2 _ رابرتس . جان موریس ( 1386 ) تاریخ جهان : از آغاز تا پایان قرن بیستم . مترجم : منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت
3_ لوکاس . هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن ( جلد اول ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
4_ ولز . هربرت جرج ( 1365 ) کلیات تاریخ ( جلد اول ) . مترجم : مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش
5- هگل ، گ . و ( 1379 ) عقل در تاریخ . ترجمه حمید عنایت . تهران : انتشارات شفیعی .
6- ئی دان . راس و دیگران ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان ؛ پیوندهای فراسوی زمان و مکان ( جلد 1 ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .




:
2-تمدن یونان و روم باستان ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :

اینکه نقطه آغاز تمدن یونان و روم باستان را چه زمانی باید دانست منشا اختلاف است اما اینکه نقاط اوج آن تمدن کجاست تقریبا همه همداستان هستند . لذا ما از نقطه افتراق گذشته مبنای کار خود را نقطه اشتراک می گذاریم.
آغاز تمدن یونان باستان :
شروع نقطه اوج تمدن یونان و روم باستان را حرکت آتن به سوی دموکراسی باید دانست .« آتن گذار به دموکراسی کامل را از سال 508 پیش از میلاد در دوره فرمانروای روشن اندیشی به نام کلیستنس آغاز کرد . او بر اهمیت مجلس ، که هر ده روز یک بار جلسه داشت افزود . هر مرد آزادی حق داشت در مجلس سخن بگوید و رای دهد . کلیستنس همچنین شورا را تاسیس کرد که گروهی مرکب از پانصد شهروند بود که سالی یک بار به قید قرعه انتخاب می شدند تا قوانین و سیاست های جدید را تدوین کنند . این پیشنهادها سپس به مجلس ارائه می شد تا مورد بحث قرار گیرد . به رای گذاشته شود . سه سرپرست و ده فرمانده نظامی ... سالی یکبار از سوی مجلس انتخاب می شدند تا امور حکومت و فرماندهی سپاه را بر عهده گیرند . آتن گام جسورانه ای برداشته بود . داشت مفاهیم آزادی و خودگردانی را به آزمایش می گذاشت که پیش تر در هیچ کجای دنیا صورت نگرفته بود . آتنیها در لوای نظام دموکراتیک خود چنان توان و اعتماد به نفسی از خود نشان دادند که به زودی آن ها را وارد دوره شکوفایی اقتصادی و فرهنگی کرد . ( ناردو ، 1383 : 44 )
در خصوص دموکراسی آتن آنچه در اینجا قابل ذکر است این است که « زنان ، بردگان و غیر آتنیان قدرت سیاسی نداشتند با این حال از میان حدود 350000 تن جمعیت کل . نزدیک به 30000 تن فرد سالمند در تصمیم گیری های حکومتی شرکت داشتند . این عده برای خدمت در شورا واجد شرایط بودند و در هر گردهمایی شورا حضور داشتند . دموکراسی آتن به مدت تقریبا یک قرن دوام آورد ، در آتن احساسی از جامعه و همکاری ایجاد کرد . شهروندان در حکومت مستقیما شرکت و درباره مسایل عمده روز در شورا بحث و گفتگو می کردند »(دان ، 1382 : 188 ).
بنابراین آغاز صعود یونان باستان به چکاد دموکراسی و قله ای که آن را در زمره تمدن های بزرگ و محوری تاریخ قرار دهد در سال 508 پیش از میلاد و با فرمانروایی کلیستنس که دموکراسی کامل را در آتن پایه گذارد شروع می شود و این حدود 40 سال دیرتر از اوج گیری تمدن ایران هخامنشی است (550 پیش از میلاد ) می باشد به همین دلیل ما تمدن یونان و روم باستان را دومین تمدن محوری و بزرگ تاریخ می شماریم . البته دلیل دیگر دوام بیشتر تمدن یونان و روم باستان تا سال 529 میلادی است در حالیکه تمدن ایران هخامنشی در سال 330 پیش از میلاد از پای درآمد .
به هر روی تمدن یونان باستان دوران اوج خود را می گذراند که مواجه با تمدن ایران هخامنشی شد.
رویارویی تمدن ایران هخامنشی به تمدن یونان باستان :
آغاز رویارویی تمدن ایران هخامنشی با تمدن یونان را باید در زمان داریوش دانست .
داریوش ابتدا شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را فتح کرد و سپس در سال 512 پیش از میلاد با روانه کردن سپاهش به ساحل شمالی دریای اژه و گذشتن از تنگه داردانل هلسپونت ، مرحله اول فتح اروپا را به اجرا درآورد اما دیگر کاری از پیش نبرد تا اینکه در سال 499 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین سر به شورش برداشتند و فرمانروایان ایرانی خود را کشتند یا اخراج کردند . داریوش از این عمل یونانیان به خشم آمد و برای سرکوب شورشیان عازم مناطق غربی آسیای صغیر شد . داریوش تا سال 492 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را سرکوب کرد و آنگاه متوجه یونان شد . اما در نبرد ماراتن که نبرد نهایی که میان سپاه داریوش و یونانیان بود ایرانیان شکست سنگینی خوردند . شکست ماراتن شکست بزرگی بود که حتی جانشینان داریوش نیز علیرغم برخی موفقیتها نیز نتوانستند آن را جبران کنند .
شکست ایران یونان را از فشار خارجی نجات داد و موجب استحکام قدرت داخلی یونانیان نیز شد . اما آتنیان که از قدرت ایرانیان برحذر بودند در سال 477 پیش از میلاد به همراهی دیگر دولتشهرهای یونان در جزیره دلوس گرد هم آمدند و اتحادیه دلوسی را تاسیس کردند که هدف آن حفاظت از یونان در برابر تهاجم آینده ایران بود .
عصر طلایی یونان یا عصر پریکلس :
در سال 460 پیش از میلاد پریکلس در آتن قدرت را به دست گرفت و دوران طلایی تمدن یونان آغاز می شود .
پریکلس بنا به نقل هنری لوکاس در تاریخ تمدن خودش « بزرگترین پشتیبان فرهنگ والایی شد که تا آنوقت در یونان آفریده شده بود . تاریخنگاران دوره فرمانروایی او را بحق عصر پریکلسی نامیده اند . عصر پریکلس عهد سوفوکلس ، ائوریپیدوس ، فیدیاس و توکودیدس و نیز دوره مجد سیاسی و اقتصادی آتن بود . » ( لوکاس ، 1369 : 197 )
ظهور سقراط :
در اواخر عصر پریکلس یا عصر طلایی یونان است که شخصیتی بی نظیر یا کم نظیر مانند سقراط ظهور می کند سقراط که از اساطین حکمت و دانایی است هیچ نوشته ای از خود بر جا نگذاشت . آنچه از زندگی و عقاید او در دست است از طریق نوشته های شاگردان اوست ،
گزنفون از شاگردانش درباره او می گوید :« هر زمان که درباره خرد آدمی و شرافت خلق و سرشت وی می اندیشم می بینم که از یاد بردن سقراط هرگز در حدود توانایی من نیست و چون او را به یاد می آورم از ستایش وی خودداری نمی توانم کرد و اگر در میان جویندگان فضیلت کسی راهنمایی کامل تر از سقراط یافته باشد من آنکس را شایسته آن می دانم که سعادتمندترین مردمان خوانده شود » ( به نقل از دورانت ، 1376 : 417 )
البته پس از سقراط شاگردش افلاطون و شاگرد شاگردش ارسطو ظهور کردند که از قدرت فکری بی نظیری برخوردار بودند و اندیشه هایی تولید کردند که تا صدها سال تمام بشر بر سر سفره اندیشه های ایشان مهمان بودند .« روش جدلی سقراط که خود آن را از زنون اخذ کرده بود پس از وی به افلاطون و از افلاطون به ازسطو رسید و ارسطو منطق کامل خویش را که نوزده قرن بدون تغییر بر جای بود از آن پدید آورد » ( دورانت ، 1376 : 417 ) .
افلاطون از چنان قدرت فکری برخوردار است که یکی از فیلسوفان معاصر غربی کل تاریخ فلسفه غرب را حاشیه فلسفه افلاطون می داند و ارسطو نیز اسطوره خردمندی است . البته باید توجه داشت که ارزش کار این سه فیلسوف و در حقیقت همه دانشمندان و اندیشمندان و سخنوران یونان باستان « در نتیجه کارشان نیست بلکه در هدف و آهنگی است که در نظر گرفته بودند . همچنین ارزش راستین کار ایشان نه به پاسخ هایی است که به پرسش ها دادند بلکه به جرات و دلیری ایشان بود در طرح پرسش » ( ولز ، 1365 : 423 ) . مهم ترین شاخصه اندیشمندان یونانی در قدرت و جرات پرسشگریشان است از هستی یا کاسموس و این آن چیزی است که ما آن را وجود محوری یا موتور محرک تمدن یونان و روم باستان می دانیم .
نکته ای که در اینجا قابل ذکر است این است که افلاطون و نیز دو تن از متفکران پیش از او یعنی هراکلیتوس و امپدوکلس در تفکرات خود متاثر از اندیشه های ایرانی می باشند و این هم یکی از دلایلی است که ما تمدن یونان را بعد از تمدن ایران رده بندی می کنیم .
دیار فلسفه و تئاتر :
به هر روی در آتن دوچیز وجود داشت که باقی امور تحت الشعاع آنها بودند یکی فلسفه و دیگری تئاتر . این دو امر تا حدی موثر هستند که ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی معتقد است : « در یونان قرن پنجم قبل از میلاد تئاتر و فلسفه در حکم شاهرگی بود که خون را به قلب آتن می رساند و قلب می تپید و مردم با ضربان آن می زسیتند – با چشم باز ». ( دهقان ، 1385 : 62 ) .
در قرن پنجم قبل از میلاد « تئاتر یکی از مهم ترین مراکز تجمع شهر آتن گردید . هر زمان در تئاتر بزرگ شهر نمایشنامه ای اجرا می شد . تقریبا تمام مردم شهر به تماشای آن می رفتند . کنکور بزرگ سالانه برای تعیین بهترین نمایشنامه نویس ، یکی از مهمترین وقایع شهر بود . یک اصل مهم این دوران را از ادوار دیگر تاریخ بشر متمایز ساخته بود و آنهم جایگاه والای فیلسوف و نمایش نامه نویس بود » ( دهقان ، 1385 :61 ) .
دین یونانیان :
اما در خصوص دین یونانیان باید توجه داشت که « یونانیان هیچ مجموعه روشنی از اصول اعتقادی مذهبی و سیاسی نداشتند . آنها همچنین فاقد طبقهای به نام روحانیون بودند که در امور مذهبی متخصص باشند ( کشیشان و غیب گویانشان وظائف محدودتری به عهده داشتند ) در نظام اجتماعی آنان هیچ گونه کلیسایی وجود نداشت که معتقدانی با سازمانی بر روال شرکت های تجاری داشته باشند . « انچه یونانیان داشتند آمیزه ای بود از اساطیر ، منطبعات ذهنی و خرافات » ( رابرتس ، 1386 : 209 )
در واقع دین یونانیان بیشتر ، پرستش مظاهر قوای طبیعت بود که آن را از اجداد آریایی خود به ارث برده بودند . نکته جالب درباره خدایان یونانیان این است که « خیلی انسانی هستند . زئوس پادشاه خدایان بعضی اوقات شخصیت وحشتناکی پیدا می کند و موجب ایجاد رعد و برق و طوفان می شود و گاهی هم مانند نجیب زاده میانسالی یونانی رفتار می تماید که گویی اکنون دیگر کار تعقیب دختران شهر را کنار گذاشته است { همچنین } آفرودیت ، الهه عشق و حاصلخیزی خیلی زن است با همان ادا و اطوار زنانه و خواستن ها و نخواستن هایش . خدایان یونان خود را از امور مرتبط با مردمشان کنار نمی کشند و وقتی در این امور مداخله می کنند احساسات انسانی بسیار زیادی از خود بروز می دهند » ( رابرتس ، 1386 : 210 )
جنگ های پلوپونزی و پایان شکوه یونان :
از سال 431 تا 404 ق . م برای حدود ربع قرن ، کشمکش بزرگی در سراسر جهان یونان به وقوع پیوست . این کشمکش ها را جنگ های پلوپونزی نام نهادند.
« زیرا یک طرف جنگ را – پیمانی مرکب از دولت های پلوپونز به رهبری اسپارت ها تشکیل می داد که به مقابله با آتنیان برخاسته بودند. زمانی بود که تقریبا تمام کشورهای یونانی درگیر این جنگ بودند » ( رابرتس ، 1386 : 232 ) یک علت اساسی جنگهای پلوپونزی بی اعتمادی عمیق اسپارت نسبت به آتن بود جنگ های پلوپونزی سرانجام با شکست آتن به فرجام رسید « آتنی ها که از پا افتاده ، ثروتشان ته کشیده و خط تدارکاتیشان قطع شده بود در سال 404 تسلیم شدند . اسپارتی های پیروز دیوارهای طویل را خراب کردند ، دموکراسی آتن را ملغی ساختند و یک حکومت الیگارشی را جایگزین آن کردند . عصر شکوهمند اما کوتاه امپراطوری و عظمت فرهنگی آتن به سر رسید » ( ناردو ، 1386 : 100 )
بعد از جنگ های پلوپونزی تمدن یونان رو به خاموشی میرود تا سال 359 قبل از میلاد که مقدونیه به رهبری فیلیپ بر می خیزد . این قدرت یابی مقدونیه با به سلطنت رسیدن پسر فیلیپ یعنی اسکندر وارد عرصه جدیدی می شود که به فتح تمام جهان پونانی و نیز فتح تمام قلمرو ایرانیان هخامنشی و نابودی تمدن ایران هخامنشی در سال 330 قبل از میلاد منجر می شود اسکندر بر تمامی قلمرو هخامنشیان مستولی می شود البته پس از مرگش سردارانش وارث او می شوند و عصری که در تاریخ با عنوان عصر یونانی مآبی نام می برند شروع می شود که البته در طی چند قرن زوال دولت آنان نیز آغاز می شود : « پادشاهی مقدونی ، شامل آتن و دیگر دولتشهرهای جنوب یونان ، در سال 146 پیش از میلاد به دست رومیان افتاد . پادشاهی سلوکیان بیش تر دوام آورد اما آن نیز شکست خورد و در سال 64 به یک ایالت رومی تبدیل شد . تنها پادشاهی بطالسه باقی ماند . در سال 31 ، رومی ها کلئوپاترا ، آخرین بطالسی و مارک آنتونی ، معشوق رومی او را در یک نبرد بزرگ دریایی در ساحل غربی یونان شکست دادند . پس از آن آنتونی و کلئوپاترا خودکشی کردند در سال بعد { 30 پیش از میلاد } روم مصر را به امپراطوری خود ضمیمه ساخت » ( ناردو ، 1386 : 126 ) .
پس از ضمیمه شدن یونان به روم ، امپراطوری یونانیان به پایان رسید ولی فرهنگ و تمدن یونان باستان به حیات خود و البته با تاثیر پذیری از فرهنگ رومی ادامه داد . فرهنگ یونانی و رومی شباهت های بسیار زیادی به یکدیگر دارند ، فقط با این تفاوت که فرهنگ و تمدن رومی زمخت تر و خشن تر و البته عمل گرا تر از فرهنگ یونانی است . ولی به هر حال ما آنها را با کمی اغماض یک تمدن می انگاریم .
تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم این وضعیت را تا سال 476 پس از میلاد تحت سلطه امپراطوری روم و از سال 476 تا سال 529 میلادی تحت سلطه امپراطوری روم شرقی ادامه داد و سرانجام در سال 529 میلادی که یوستی نیانوس یکم امپراطور روم شرقی که معتقد بود فرایند آموزش باید تنها در دست مسیحیان باشد، آکادمی نوافلاطونیان را در آتن بست و فلاسفه ساکن در آن را مجبور به مهاجرت به ایران و پناهنده شدن به دربار خسرو انوشیروان کرد ، به پایان رسید .
بدین ترتیب تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم و آن را دومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا می شماریم در قرن ششم میلادی جای خود را به تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ است داد.


منابع :
1-دان ، راس ئی ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان پیوندهای فراسوی زمان و مکان جلد 1 ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .
2-دهقان ، هما ( 1385 ) گفت و گو با ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی . تهران : انتشارات کتاب روشن .
3-دورانت ، ویل ( 1376 ) تاریخ تمدن یونان باستان . ترجمه امیر حسین آریان پور و دیگران . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
4-رابرتس ، جان موریس ( 1386 ) تاریخ تحلیلی جهان از آغاز تا پایان قرن بیستم . ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت .
5-لوکاس ، هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن جلد اول . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
6-ولز ، جرج هربرت ( 1365) کلیات تاریخ جلد اول . با تجدید نظر ریموند پوستگیت . ترجمه مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش .
7-دان ، ناردو ( 1386 ) یونان باستان . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .

3-تمدن اسلام و ایران ، سومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :


در طول تاریخ بشر تمدن های بسیاری ظهور کردند ، شکوفا شدند ، افول کردند و جایگاه خود را به تمدنی دیگر سپردند. اما در میان آنها ، تمدن هایی بودند که محوری تر و دامنه دار تر بودند که به باور ما تمدن اسلام و ایران یکی از آنهاست. (تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر ، به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالی ابتدایی خداست ، تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالی ابتدایی خداست ، تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالی پیشرفته خداست ، تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالی پیشرفته خداست ) .
در این مقاله می کوشیم تاملی کنیم تازه ، در باب تمدن اسلام و ایران.
در ابتدا به تعریف تمدن از دیدگاه اندیشمندان نظری افکنده و سپس به سراغ بحث اصلی خود می رویم.
تایلر تمدن را اینگونه تعریف می‌کند: « فرهنگ یا تمدن، مفهوم گسترده‌ای دارد که شامل علم و دانش، اعتقادات، هنر، اخلاقیّات، قانون، رسوم، و بسیاری از توانایی‌ها و عاداتی می‌شود که هر انسان به عنوان عضوی از جامعه آنها را داراست». ( به نقل از قانع، 132:1379)
آرنولد‌توین بی ، تمدن را اینگونه تعریف می‌کند:« تلاش برای آفریدن جامعه‌ای که کل بشریت بتوانند با هم‌ْنوایی در کنار یکدیگر و به منزله اعضایی از یک خانواده کامل و جامع در درون آن زندگی کنند» . ( توین‌بی، 48:1376)
تعریف دیگری که از تمدن وجود دارد، از آن فوکوتساوا یوکیچی دانشمند ژاپنی است، از نظر یوکیچی تمدن« دو وجه معنوی و مادی دارد که اولی را روح درونی و دومی را شکل‌های بیرونی تمدن می‌نامد، دستیابی به تمدن نیازمند آن است که وجه نخست یعنی روح تمدن از اولویت برخوردارشود». ( یوکیچی،‌ 11:1379)
دکتر علی شریعتی متفکر ایرانی " تمدن" را اینگونه تعریف می‌کند: « تمدن عبارت است از مجموعه ساخته‌ها و اندوخته‌های فراهم‌آمده از گذشته یا از دیگران(مادی و معنوی) که جامعه بشری می‌سازد». ( شریعتی ، 1378 : 11)
در بالا تعاریفی که شماری از اندیشوران از تمدن ارائه دادند را نقل کردیم ، بهتر است اینجا تعریفی تازه از تمدن ، عرضه داریم :
«تمدن عبارت است از تفسیر خاصی که یک جماعت انسانی از هستی دارد و برپایه آن تفسیر و یا در خدمت آن تفسیر، تدبیر کرده و سپس دست به تغییر در هستی می‌زند و نیز پس از ایجاد تغییر، متناسب با آن تغییر ، دوباره تدبیر کرده و دست به تنظیم و تصحیح تفسیرِ پیشین از هستی می‌زند، که همه اینها در راستای تحقق هستی و چیستی آن جماعت است».
از آن جا که مرحله اول تغییر در هستی همان ساکن‌شدن در یک سرزمین و کشاورزی کردن است می‌توان گفت ظاهر تمدن‌ها در شهرها تبلور می‌‌یابد.
به هر روی درباب تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ بشر ( تاریخ تمدن بشر را می توان خدای نامه نیز نامید زیرا تاریخ مظهر ظهور حرکت تکاملیِ تعارضی - تناکحی اسما جمالی و اسما جلالی خدا و پیش رفتن به سوی اسم اعظم خدا و مظهر آن در تاریخ یعنی تمدن کامل است ).
باید گفت تمهیدات این تمدن ، در ایران بنیان گذاشته شد . که البته مهمترین ِ این تمهیدات نیز در عهد خسروی اول مهیا گشت.
خسرو انوشیروان که یکی از بزرگترین حاکمان تاریخ ایران است ، در درازنای حکومت بلندش به اصلاحاتی دست زد تا اوضاع کشور را سامان بخشد که از آن جمله است : اصلاح نظام کشورداری ، اصلاح امور نظامی ، گسترش کمی و کیفی دانشگاه جندی شاپور به عنوان بزرگترین مرکز علمی جهان در آن زمان و توجه کم نظیر به علم و دانش ، به طوری که هنگامی که آکادمی افلاطون در روم بسته شد فیلسوفان آن به ایران و درگاه انوشیروان پناه آوردند . همچنین انجام اصلاحات در نظام مالیاتی و پولی و....
البته اصلاحات انوشیروان اقدامات مفیدی بود ولی از آنجا که در چارچوب تفسیر از هستی زرتشتی که دیگر کارایی ، پویایی و قانع کنندگیش را از دست داده بود صورت بست ، نتوانست مشکل گشا باشد ( چرا که تفسیر از هستی رکن بنیادین یک تمدن است و اگر آن قانع کنندگیش را از دست داده باشد دیگر هیچ اصلاح و اقدامی ، مثمر ثمر نخواهد بود ) فی الجمله نظام ساسانی به دلیل همین فرسودگی ِ تلقی از هستی اش کمتر از صد سال پس از انوشیروان فروپاشید .
علت آنکه ما ایران عهد انوشیروان را ( یعنی اواسط قرن 6 میلادی ) تمهید تمدن اسلام و ایران می دانیم این است که در دوران شکوفایی تمدن اسلامی از بسیاری از دستاوردهای این دوره ، استفاده و تقلید شد .
با ظهور حضرت ختمی مرتبت (ص) و نزول کلام الله مجید ، تاریخ جهان وارد عرصه ای جدید می شود و قلمرویی جدیدی در برابر انسانیت گشوده می شود . پیامبر اسلام (ص) در زمان خود موفق به نزول وحی و ارائه تفسیر تازه و باور پذیر از هستی شد .
پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) کار ایشان پی گرفته شد و اسلام در عهد خلیفه دوم از نظر وسعت جغرافیایی به فتوحات زیادی دست یافت . مهمترین این فتوحات فتح ایران بود که اعراب از آن به عنوان " فتح الفتوح " یاد کردند .
از رحلت رسول مکرم اسلام تا انتهای دوران بنی امیه گرچه از نظر فتوحات ، مسلمین تقریبا به نهایت کار خود رسیدند و زان پس دیگر بر وسعت جغرافیایی اسلام افزوده نشد اما اسلام هنوز یک امپراطوری و پادشاهی محسوب می شد نه یک تمدن ، چرا که یک تمدن تمام عیار باید برخوردار از علم و اندیشه و هنر و فرهنگ ، یا همان تغییر در هستی ، باشد .
با ظهور عباسیان و انقراض بنی امیه که با حمایت ایرانیان و به ویژه خراسانیان ، صورت بست . اوضاع تا حدودی عوض شد . « با زوال امویان ، زمام حکومت از دست اعراب بیرون آمد و به دست طرفداران بنی عباس یعنی ایرانیان افتاد و ایجاد بغداد نیز این تحول را نشان دار کرد. زبان کشور هنوز عربی بود اما ادبیات و رسوم زندگانی همه تحت تاثیر این تحول قرار گرفت و تمدن تازه ای آغاز شد . جنگ زاب { جنگی که به شکست و انقراض بنی امیه منجر شد } نقطه مقابل جنگ قادسیه بود و ایرانیان قدرتی را که در آنجا باخته بودند در اینجا به دست آوردند »( فیاض ، 1378 : 175 ) . .
انتخاب بغداد به عنوان پایتخت خلافت اسلامی که در نزدیکی تیسفون ، پایتخت ششصد ساله ایران و تا حدودی نزدیک دانشگاه جندی شاپور در خوزستان قرار داشت ، از دیگر نشانه های جدی شدن حضور اندیشه ایرانی در این دوران است ( جالب اینکه نام بغداد نیز ایرانی است ، بغ : خدا و داد : داده شده و عطا شده ، به معنای آنچه خدا داده است ، و همچنین منصور عباسی برای طراحی این شهر از دو طرح استفاده کرد.یکی از آن نوبخت معمار ایرانی و دیگری از آن ماشاءالله از اهالی خراسان ). علاوه بر این حضور پررنگ خاندانهای ایرانی ، مثل نوبختیان و برمکیان ، در دربار عباسی ؛ تاثیرات خود را بعدها کاملا آشکار ساخت و مقدمه ای بر تاسیس تمدن اسلام و ایران شد . تمدنی که صورت آن اسلامی و ماده آن ایرانی بود.
منظور از صورت اسلامی و ماده ایرانی این است که درست است که اساس و روح تمدن اسلام و ایران ، دین اسلام و وحی عظیم الشان قرآنی بود اما این ایرانیان بودند که با همت و تلاش فکری و فرهنگی خود توانستند اندیشه های بلند اسلامی را از اجمال به تفصیل درآورند و بر قامت آن جامه تحقق بپوشند. بهترین شاهد مدعای ما هم کثرت دانشمندان و فقیهان و مفسران و قاریان و... ایرانی می باشد ، این کثرت به حدی است که حتی خود اعراب هم که بسا دل خوشی از ایرانیان ندارند و مایلند که نقش ایشان را کتمان کنند یا کم نشان دهند بدان معترفند . ابن خلدون در مقدمه معروف خودش در فصلی با عنوان " در اینکه بیشتر دانشوران اسلام از ایرانیان اند " چنین می نگارد : « پس علوم هم از آیین شهریان به شمار می رفت و عرب از آنها و بازار رایج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهری عبارت از عجمان ( ایرانیان ) یا کسانی مشابه و نظایر آنان بودند از قبیل موالی و اهالی شهرهای بزرگی که در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند : صنایع و پیشه ها از ایرانیان تبعیت می کردند ، چه ایرانیان به علت تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشته اند بر این امر استوارتر و تواناتر بودند ، چنانکه صاحب صناعت نحو ، سیبویه و پس از او فارسی و به دنبال آنان زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ایرانی به شمار می رفتند ، لیکن تربیت آنان در محیط زبان عربی بود و آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین وفنی درآوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند . همچنین بیشتر دانندگان حدیث که آنها را برای اهل اسلام حفظ کرده بودند ایرانی بودند یا از لحاظ زبان و مهد تربیت ایرانی به شمار می رفتند { زیرا فنون در عراق و نواحی نزدیک آن توسعه یافته بود } و همه عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود : اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند » ( ابن خلدون ، 1388 : 1150 ) .
البته علاوه بر این رشته هایی که ابن خلدون نام برد باید بدانیم در فلسفه اسلامی هم ، اکثر فیلسوفان ایرانی بودند . و نیز شایان توجه است که تمامی شش کتاب اصلی حدیثی اهل سنت یا صحاح سته و تمامی کتب اربعه شیعه را ایرانیان نوشتند . ( چیزی که بسا ذکرش در اینجا جالب باشد اینکه خود ابن خلدون با وجود اینکه ایرانی نبوده است بر اساس تحقیقات محققی عرب با نام محمود اسماعیل در کتاب " نهایه اسطوره، نظریات ابن خلدون مقتبس من اخوان الصفاء " ، بخش مشبعی از افکار خویش را از جماعت ایرانی اخوان الصفا اخذ کرده است ؛ این سخن به نقل از مدخل ابن خلدون در ویکی پدیا فارسی گفته می آید ).
جرجی زیدان ، مورخ معاصر عرب ، هم در خصوص اینکه اکثر دانشمندان اسلامی ، ایرانی بودند ؛ در کتاب تاریخ تمدن اسلام خود ، چنین می گوید : « همین که زبان عرب رو به فساد گذارد و قرائت ها مختلف شد خلفا به جمع آوری و تدوین قرآن برخاستند و بیشتر کسانی که با این عملیات همراه شدند ملل غیر عرب ( موالی ) بخصوص ایرانیان بودند که در آن روز تمدن و فرهنگ مهمی داشتند و عربها هم این را می دانستند و این از احادیث نبوی است که می فرماید : اگر دانش به آسمان آویخته باشد مردمی از ایران به آن دست می یابند . ... چنانکه گفتیم بیشتر مفسران و دانشمندان مانند وهبه بن منبه ، از راویان با سابقه اسلام و مفسران نامی ، از نژاد و تبار ایرانیان بوده است » . ( زیدان ، 1386 : 447 ) .
البته ابن خلدون و جرجی زیدان به نام دانشمندان زیادی اشاره نکرده است لذا ما در زیر نام تعدادی از دانشمندان برجسته ایرانی در تمدن اسلامی را به نقل از مقاله " سهم دانشمندان ایرانی در تمدن اسلامی " نگاشته محمد جواد شریعت که در یادنامه شیخ طوسی انتشار یافت ، با اندکی تغییر و تلخیص ، ذکر می کنیم :
در علم قرائت : نافع بن عبدالرحمن بن ابی نُعیم (یا ابی رویم) (م 169)، عبدالله بن عامر (م 118)، عاصم بن ابی النّجود معروف به ابن ابی النّجود (م 154)، عبدالله بن کثیر (م 120)، ابو عمرو بن العلاء (م 145) حمزة بن حبیب (م154 یا 158)، و ابوالحسن علی بن حمزة الکسائی (م 189)
در علم تفسیر : محمد بن جریر طبری (قرن سوم)، عبدالسلام قزوینی (قرن چهارم)، ابوعلی سینا (قرن چهارم)، ابو زید بلخی (قرن چهارم) ابوبکر احمد بن حسین بیهقی (م 458)، ابوالحسن علی بن محمد کیاهراسی طبری (م504) قطب الدین راوندی (م 573)، ابو الفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (م 548)، امام ابوعبدالله فخر الدین محمد بن عمر رازی معروف به امام فخر رازی (م606)، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی (م 538)، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین سلمی نیشابوری (م412)، ابوالقاسم عبدالکریم قشیری نیشابوری استوائی (م465)، حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالی طوسی (م 505)، رشید الدین ابوالفضل میبدی (در سال 520 تفسیر خود را نوشت)...، ابو محمد روزبهان بن ابو نصر شیرازی دیلمی (522-606) ابن شهر آشوب (583)، شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسی (385-460)، ابن ادریس حلی از نوادگان دختری شیخ طوسی (578)، ابو الفتوح جمال الدین حسین بن علی بن محمد رازی (متوفی در حدود 522)، ابو علی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548)
درعلم حدیث : ابن المبارک (م 181)، در خراسان عبیدالله بن موسی الکوفی (قرن دوم)، مسدد بن مسرهد بصری (قرن دوم)، امام محمد بن اسماعیل بخاری (م 256)، ابوالحسن مسلم بن الحجاج نیشابوری (م261)، ابن ماجه ابوعبدالله محمد بن یزید القزوینی (209-273)، ابی داود (م275)، ترمذی (279)، نسائی (م303)، ابو حاتم محمد بن حبان سمرقندی (م 354)، ابویعقوب السرخسی (م429 ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، قرن ششم ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی (م 329)، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن ، بابویه قمی (م 381) و محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (385-460).
در علم فقه : پیشوای اهل رأی ابو حنیفه نعمان بن ثابت (80-150)، مالک بن انس که بعضی او را از موالی دانسته اند (97-179)، احمد بن محمد بن حنبل (164-241)، ابو سلیمان داود بن علی بن داود اصفهانی (م270)، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری (224-310)، ابوعبدالله البرقی القمی از اصحاب امام ابوالحسن علی الرضا (م 202)، حسن بن سعید اهوازی و حسین بن سعید اهوازی. وعبدالغافربن عبدالرحمن الدینوری، محمد بن علی قفَّال چاچی (م 365) ابوعلی حسن بن قاسم طبری (م 305)، احمدبن عمر بن سریج (م 306)، ابو اسحق مروزی (م 340)، ابو الحسن علی بن محمد الماوردی (450)، عبدالله بن داود سجستانی (م 316)، ‌شمس الائمه محمد بن احمد سرخسی (483)،‌سیف الدین ابوالحسن علی بن ابی بکر الامدی (م 631)، ‌ شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی (385 ـ 460).

در علم کلام : ابوحامد اسفراینی (م 406)،‌ ابوبکر محمد بن الطیب الباقلانی (م 403)،‌ ابوبکر ابن فورک اصفهانی( م 406)،‌ ابوعلی محمد بن عبدالوهاب جبائی (م 303) و پسرش ابوهاشم جبائی (429)،‌ ابوزید احمد بن سهل البلخی (م 322)، ‌ابوالقاسم عبدالله بن احمد الکعبی البلخی (م 319)،‌ قاضی عبدالجبار قاضی القضاة ری (415)،‌ ابومنصور ماتریدی (م 333)،‌ شیخ طوسی (385 ـ 460)،‌ ابوالقاسم حسین بن محمد اصفهانی معروف به راغب (م 502)،‌ نصیر الدین ابوالرشید عبدالجلیل بن ابی الحسین رازی (585)، ‌امیر ابوالمعالی محمد بن عبیدالله (م در حدود 500)، ‌سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، سیف الدین ابوالحسن علی بن محمد الآمدی امام الحرمین (م 478)، شمس الاسلام عماد الدین کیای هراسی طبری (م 631)، حجة الاسلام ابوحامد محمد بن محمد غزالی طوسی (م 505)،‌ ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالکریم شارستانی (شهرستانی) (م 548)،‌ امام فخرالدین محمد بن عمر الرازی (م 606).

در علوم عقلی و ریاضی و نجوم و طب و ... : ابراهیم بن حبیب الفزاری ریاضی دان (م 183)،‌ نوبخت ایرانی و پسرش ابو سهل خرشادماه منجم و ریاضی دان،‌ احمد بن عبدالله بن حبیش الحاسب المروزی ریاضی دان (م 220)،‌ ابوعبدالله محمد بن موسی الخوارزمی ریاضی دان (198 ـ 218)،‌ ابوالعباس فضل بن حاتم النیریزی ریاضی دان (م 309)،‌ بنی موسی بن شاکر خراسانی یعنی محمد و احمد و حسن پسران موسی که خود موسی هم در علم هندسه مشهور بوده است. ابوالعنبس محمد بن اسحق الصیری (م 275)،‌ ریاضی دان و منجم،‌ عمر بن الفرخان الطبری ریاضی دان،‌ ابومعشر جعفر بن محمد بلخی (م 272)،‌ احمد بن الطبیب السرخسی حکیم و ریاضی دان (م 286) و ابو زید احمد بن سهل البلخی متکلم و حکیم معروف (م 322) ثابت بن قره الحرانی ( 211ـ 288)،‌ جورجیس بن بختیشوع جندی شاپوری طبیب،‌ ابوزکریا یوحنا بن ماسیویه طبیب‌ (م 243)،‌ حنین بن اسحاق العبادی طبیب. ابن رین طبری طبیب که تا سال 224 دبیر مازیار بن قارن بود. محمد بن زکریا رازی فیلسوف و طبیب و عالم طبیعی (251 ـ 313)،‌ ابونصر محمد بن محمد الفارابی الخراسانی فیلسوف بزرگ (259 ـ 339)،‌ ابوالحسن شهید بن حسین بلخی متکلم و حکیم (م 325)،‌ ابوسلیمان محمد بن طاهر الجستانی المنطقی فیلسوف و منطقی (وفات بعد از 391)،‌ ابوعلی الخازن احمد بن محمد بن یعقوب معروف به ابن مسکویه فیلسوف (م 421) ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا حکیم و طبیب مشهور (370 ـ 428)،‌ ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان فیلسوف شاگرد ابوعلی سینا (م 458)، ابو منصور محمد بن طاهر بن زیله اصفهانی عالم ریاضی (م 440)،‌ اخوان الصفا،‌ ( که ابن خلدون بسیاری از نظرات خود را از اخوان الصفا اخذ کرده بود ) .ابوالوفا البوزجانی ریاضی دان (228 ـ 378)،‌ ،‌ ابوجعفر الخازن خراسانی ریاضی دان (وفات او بین 349 ـ 360 است)،‌ ابو سعید احمد بن محمد الجزی منجم و ریاضی دان (م 414)،‌ (م 414) ابوالحسین عبدالرحمن بن عمر الصوفی الرازی منجم و ریاضی دان (291 ـ 376)،‌ ابوالحسن کوشیار بن لبان گیلی از منجمین بزرگ، ‌ابو نصرحسن بن علی القمی از منجمین بزرگ،‌ابوالعباس احمد بن محمد السرخسی از منجمان و اطباء (م 346) ،‌ ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی بزرگترین عالم ریاضی دان (362 ـ 440)،‌ ابوالحسن احمد بن محمد الطبری طبیب بزرگ قرن چهارم و ابو منصور حسن بن نوح القمری البخاری طبیب،‌ علی بن عباس مجوسی اهوازی طبیب (م 384)،‌ ابو سهل عیسی بن یحیی الجرجانی طبیب و حکیم (م 403)،‌ شاپور بن سهل گندی شاپوری علام طبیعی و گیاه شناس (م 255)، ‌ابو منصور موفق بن علی هروی نویسنده کتاب الابنیه عن حقائق الادویه،‌ قاضی ابوالحسن عبدالجبار بن احمد الهمدانی شیمی دان (م 415)،‌ ابوالعباس لوکری مروزی فیلسوف،‌ ابوالفتح میهنی حکیم و فقیه (م 527)،‌ حکیم عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری (509 یا 517) ،‌ شهاب الدین یحیی بن حسن السهروردی فیلسوف بزرگ ایران (549 ـ 587)،‌ امام فخر رازی متکلم بزرگ (543 ـ 606)،‌ بهاء الدین ابوبکر محمد بن احمد الخرقی المروزی ریاضیدان (م 533)،‌ شرف الدین طوسی ریاضی دان (م 609)،‌ ابوالحسن علی بن زید بیهقی مشهور به «ابن فنذق» حکیم و ریاضی دان (م 565)، ظهیر الدین ابوالمحامد محمد بن مسعود الغزنوی ریاضی دان،‌ ابن ابی الصادق نیشابوری ملقب به بقراط الثانی طبیب،‌ سید اسماعیل جرجانی طبیب (م 531).
کسانی را که نام برده شدند از مشاهیر علمای ایران تا نیمه قرن پنجم بودند و اگر بنا باشد در تمام قرون اسلامی و در تمام علوم نام یک یک آنان و کتب آنها ذکر شود از مجال یک مقال و حتی حوصله یک کتاب بیرون است و طالبان باید به کتب رجال و تاریخ ادبیات و تاریخ علوم مراجعه نمایند .
به هر روی بیان شد که با روی کار آمدن عباسیان روند تبدیل امپراطوری اسلامی به تمدن اسلام و ایران آغاز می شود. البته در میان خلفای عباسی کسی که بیشترین نقش را در تبدیل امپراطوری به تمدن ایفا کرد و او را می توان بنیانگزار تمدن اسلام و ایران نامید ، عبدالله مامون است . مامون که از مادری ایرانی متولد شده بود ، دست به اقدامات علمی - فرهنگی گسترده ای زد که مهمترین آنها تاسیس بیت الحکمه به تقلید از جندی شاپور بود . بیت الحکمه نقش اساسی در انتقال علوم از دیگر تمدن ها به جهان اسلام و بومی ساختن آن ایفا نمود . مامون خود نیز به مسایل علمی به شدت علاقه مند بود و طرفدار مکتب عقل گرای معتزلی بود.
در خصوص عهد مامون می توان به کتاب عصر المامون به قلم احمد فرید رفاعی و کتاب عصر الاسلام الذهبی المامون العباسی اثر علی محمد راضی مراجعه نمود . ( البته نگاه ما به مامون یک نگاه تاریخی است نه نگاه اعتقادی ورنه از دید اعتقادی او فردی غاصب است . در واقع در مورد او می توان همانی را گفت که امام باقر علیه السلام درمورد عمر بن عبدالعزیز ، خلیفه اموی ، فرمود : در زمین او را آفرین می گویند و در آسمان نفرین ) .
تمدن اسلام و ایران در طی قرون سوم ، چهارم و پنج و حتی شش هجری دوران شکوه و شوکت خویش را گذراند اما کم کم با گسترش تعصبات مذهبی و بلند شدن چماق های توهین و تکفیر و بستن راه تعقل و تاویل آزادانه قرآن ( قرآن یا جهان تدوین ، روح و صورت تمدن اسلامی بود که همه چیز تمدن اسلامی حول آن شکل گرفته بود و می چرخید و تاویل آزادانه قرآن ، ، موتور محرک این گردش و پویش بود ) . همچنین طرد تفکرات عقلی - معتزلی و نیز توجه بیش از حد و افراطی به نص و متن مقدس و " نص بس " شدن و بی توجهی یا کم توجهی به علوم طبیعی و تجربی و علوم ریاضی و فنی ، به عنوان نمایندگان جهان هستی یا قرآن تکوین ، موجبات قرار گرفتن تمدن اسلام و ایران در ورطه اضمحلال و نابودی شد. ( در تفکر اسلامی قرآن و جهان معادل هم اند از این رو به قرآن ، جهان تدوین و به جهان ، قرآن تکوین هم می گویند و معتقدند قرآن قول خدا و جهان فعل خدا و لذا هر دو محترم و مهم اند و باید اهتمام یکسان بدیشان داشت . اما در گذشته زمانی که یکی پای دگری ذبح شرعی شد انحطاط تمدن آغاز شد ) .
البته در انحطاط و اضمحلال تمدن اسلام و ایران ، مساله به حاشیه راندن ملت ایران ( که تنها ملت متمدنی بودند که یک سر و با تمام وجود اسلام را پذیرفت ) و همچنین مساله ورود اقوام زرد پوست از صحراهای آسیای میانه به جهان اسلام و به دست گرفتن زمام امور ، نقش اساسی داشت ؛ زیرا این اقوام بدوی ، مرد شمشیر و خون بودند نه مرد خامه و اندیشه و بدیهی است که نسبت به عقلانیت و دانش و ارزش آن ، شناخت درستی نداشتند و همین امر ، از جمله مهمترین عوامل پژمردگی و سپس فروپاشی تمدن اسلام و ایران شد . به گفته یکی از نویسندگان « مسیحیت فقط با اتحاد با مظاهر عهد باستان ، معنی و عظمت می یابد ، به همین جهت وقتی در نزد قبطیان و حبشیان باشد مسخره می نماید . اسلام تحت سیطره فرهنگ ایرانی و یونانی رونق و رواج گرفت ، ولی در دست ترکان بدل به بربریتی ویرانگر شد » ( به نقل از اونامونو ، 1380 : 162 ) .
البته مهمتر از حمله این زردپوستهای آسیای مرکزی ، حمله قوم مغول بود .
هجوم وحشیانه قوم مغول که حقیقتا یکی از عجایب تاریخ بشر است نقش زیادی در زوال تمدن اسلام و ایران داشت . اما به دلیل ریشه دار بودن این تمدن و تقید مسلمانان به دین و فرهنگ خود تمدن اسلامی کاملا نابود نشد و در این دوره نیز بزرگانی چون مولوی ، سعدی ، ابن عربی ، خواجه نصیر ، ابن خلدون و حافظ شیرازی ظهور کردند .
بنابراین اگر بخواهیم تاریخ مشخصی را برای نابودی تمدن اسلام و ایران مطرح کنیم باید هجوم تیمور گورکانی را مطرح کنیم .
تیمور تاتار ، با سه هجوم معروف سه ساله پنج ساله و هفت ساله به جهان اسلام و ایران ، در اواخر قرن 14 میلادی ، اندک جان باقی مانده در پیکر رنجور تمدن اسلام و ایران را گرفت و فرشته مرگ این تمدن شد. بدین ترتیب سومین تمدن بزرگ و اثرگذار و محوری تاریخ بشر به پایان کار خود رسید ، ولی آهسته آهسته تمدن بزرگِ جدیدی در آن سوی عالم با نام تمدن غرب مدرن ، کار خود را آغاز کرد.



منابع :

1-ابن خلدون ، عبدالرحمن (1388) مقدمه ابن خلدون . ترجمه محمد پروین گنابادی (جلد دوم ) . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
2-اونامونو ، میگل د ( 1380 ) درد جاودانگی ( سرشت سوگناک زندگی ) ترجمه بها الدین خرمشاهی . تهران : انتشارات ناهید .
3-توین بی، آرنولد (1376) بررسی تاریخ تمدن. ترجمه محمد حسین آریا. تهران : انتشارات امیر کبیر.
4-زیدان ، جرجی ( 1386 ) تاریخ تمدن اسلام . ترجمه علی جواهر کلام . تهران : موسسه انتشارات امیر کبیر
5- شریعتی، علی (1378) تاریخ تمدن، جلد اول، تهران : انتشارات قلم
6- فیاض ، علی اکبر ( 1378 ) تاریخ اسلام . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
7- قانع، احمد علی (1379) علل انحطاط تمدن ها از دیدگاه قرآن. تهران : شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی.
8- یوکیچی، فوکوتساوا (1379) نظریه تمدن. ترجمه چنگیز پهلوان. تهران : انتشارات امیرکبیر.

 



4- تمدن غرب مدرن ، چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ:

اگر تاریخ انقراض تمدن ایران و اسلام را در اواخر قرن 14 میلادی و همزمان به حملات تیمور لنگ به جهان اسلام بدانیم . برآمدن غرب مدرن را هم باید در همین سالها دانست .
غرب مدرن چهار پایه اصلی دارد : الف) رنسانس که در ایتالیا آغاز شد . ب) اصلاح دینی که از آلمان آغاز شد . ج ) انقلاب کبیر فرانسه . د ) انقلاب صنعتی که از انگلستان آغاز شد .
الف ) رنسانس :
شکوفایی هنرها و علم بین قرن چهاردهم و شانزدهم را گاهی به صورت مخفف و کوتاه شده آن رنسانس می خوانند « ریشه های رنسانس در کشف مجدد بخشی از گذشته اروپا قرار داشت که در قرون وسطی تحت الشعاع تمدن مسیحی قرار گرفته بود . رافائل با نقاشی های خود در بزرگداشت فلاسفه یونان کوشید و نویسندگان طرفدار شرف انسانیت ( هیومانیستها ) نیز شیوه سیسرو را در ارائه متونی وزین به زبان لاتین وجهه همت خود قرار دادند . تولد دوباره آموزهای کلاسیک چیزی بود که اطلاق واژه رنسانس را به آن باعث گردید . با این همه مهم ترین گواه عملکردهای رنسانس هنرهای آن بود . رنسانس در هنرهای نقاشی ، مجسمه سازی ، معماری ، موسیقی و شعر آثاری آن چنان زیبا از خود باقی گذاشت که قرن ها میزان و معیار سنجش زیبایی به شمار می رفتند . » ( رابرتس ، 1386 : 462 ) .
رنسانس همانطور که بیان شد در قرن چهاردهم از ایتالیا آغاز شد و در طول سه قرن در سراسر اروپا انتشار یافت. به‌ندرت در دوره‌ای چنین کوتاه ازنظر تاریخی، رخدادهای گوناگونی به وقوع می‌پیوندد؛ حال‌آن‌که این قرن‌ها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیت‌های بزرگ است. جهان امروزی نتیجه همین فعالیت‌هاست، زیرا رنسانس پایه‌های اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدن‌های کنونیِ غرب را بنا نهاد.
به تعبیری دیگر ، دوره رنسانس دوره خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسان‌مداری است. در این دوره کلیسا و تفکرات مذهبی کنار می‌رود و یک جنبش مردم‌سالارانه به‌وجود می‌آید و مثل روم و یونان باستان پیشرفت علمی مطرح می‌شود و رنسانس به‌وجود می‌آید. در این دوره، ما شاهد اختراعات زیادی هستیم، مانند باروت، صنعت چاپ، دریانوردی، کشف قطب‌نما، اختراع تلسکوپ و...

تاثیر تمدن اسلام و ایران بر رنسانس اروپایی :
از قرن یازده میلادی همه کوشش اروپاییان مصروف ترجمه آثار فلاسفه و دانشمندان اسلام گردید و چون آن زمان زبان های اروپایی هنوز قادر نبود محتوای علمی و فلسفی را در خود جای دهد و به اصطلاح فقط زبان محاوره بود ، لذا ترجمه ها به لاتین صورت می گرفت از جمله کتابهای : « حساب ، ریاصیات ، هیات و نجوم موسی خوارزمی ؛ مساحه الاشکال پسر موسی بن شاکر ؛ رسائل ابومعشر بلخی و محمد بن جابر تبانی ؛ هیات فرغانی ؛ صور عبدالرحمن صوفی اصفهانی ؛ مناظر و مرائا و رساله باد و باران یعقوب کندی ؛ نزهه المشتاق ادریسی ( در جغرافیا ) ؛ تقویم البلدان ابوالفدا ؛ کامل الصناعه ( در طب ) ؛ و سایر کتب علی بن عباس مجوسی پزشک مخصوص عضدالدوله دیلمی ، ابن بطریق ، ابن بیطار و کتاب حاوی و طب منصوری محمد بن زکریای رازی ؛ قانون ابن سینا ؛ کتاب جراحی و کتاب التریاق ابوالقاسم زهراوی ؛ کلیات ابن رشد اندلسی ؛ رساله های فارابی و ابن سینا در فلسفه ؛ مقاصد الفلاسفه غزالی و بسیاری دیگر پس از اختراع فن چاپ ، برخی از کتب مزبور مکررا چاپ گردید ، مثلا کتاب قانون ابن سینا ... در همان سالها سی بار چاپ گردید . ترجمه و نشر کتابهای مسلمین ، برخلاف شدت عمل کلیسا ، آشکار و نهان تا قرون چهارده و پانزده میلادی با شتاب ادامه یافت . ( آراسته خو ، 1386 : 459 ).
رنسانس و کشف انسان :
در قرن پانزدهم، در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسه‌های غبار گرفته ساختمان‌های قدیمی را جستجو کردند و دست‌نوشته‌های یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشته‌های باقی‌مانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرون ، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. محققین با حمایت افراد توانگر کارشان را به خوبی انجام دادند و در سال ۱۵۰۰ آن‌ها تقریباً تمام دست‌نوشته‌هایی را که امروز موجود است، یافتند.
در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشته‌های کلاسیک، به ارزش‌های فردی نیز توجه شد. این گرایش انسانگرایی نام گرفت؛ زیرا طرفداران آن به جای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر گرفتند. انسانگرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد. دو عامل سبب ظهور انسانگرایی شد؛ یکی وجود بقایای امپراتوری روم و دیگری آوارگان امپراتوری در هم شکسته بیزانس.
آنچه تذکرش ضروری است اینکه رنسانس در جنب کشف طبیعت بیرونی ، به موفقیتی بزرگتر نیز نایل گردید : نخستین بار در این دوره تمامی طبیعت کامل انسانی کشف شد و در معرض روشنایی قرار گرفت « این دوره چنانکه دیدیم نخست فردیت را شکوفا ساخت و سپس فرد را بر آن داشت که منتهای کوشش را برای پژوهش همه جانبه در خویشتن به عمل آورد » ( بورکهارت ، 1376 : 289).
رنسانس و شخصیت فردی :
منش دولتهای ایتالیایی اعم از جمهوری و استبدادی علت اصلی – هر چند نه یگانه علت – شکوفایی شخصیت به معنی مدرن انسان ایتالیایی است ؛ و انسان ایتالیایی به همین جهت نخستین فرزند اروپا شده است « در قرون وسطی چنین می نمود که آدمی در حال رویا یا نیمه بیداری به سر می برد : هر دو جهت آگاهی او – آگاهی معطوف به درون و آگاهی معطوف به بیرون – در زیر پرده ای واحد قرار داشت . تار و پود این پرده از ایمان دینی و شرم و حجب کودکانه و وهم و خیال تشکیل یافته بود و از خلال آن جهان و تاریخ به رنگهای عجیبی نمایان بود ... این پرده نخستین بار در ایتالیا از میان بر می خیزد و آدمی آغاز می کند به اینکه دولت و جامعه و همه چیزهای این جهان را به طور عینی و چنانکه براستی هستند مشاهده کند » ( بورکهارت ، 1376 : 135 ).
عامل دیگر در رواج رنسانس گسترش صنعت چاپ بود که عملاً باعث می‌شد دسترسی به کتب راحت‌تر شود در نتیجه سرعت دانش کلاسیک و اندیشه‌های انسانگرایی را به طور چشمگیری افزایش داد. علاوه بر این‌ها در دوره رنسانس خواندن کتاب مانند قرون وسطی تنها به روحانیون محدود نبود. زن و مرد، فروشندگان، اشراف و... می‌توانستند بخوانند.
همچنین رنسانس عهد شکوفایی تجارت بود و در این دوران اروپا به طور کلی ثروتمند بود. بعضی از تجارت‌های دوران رنسانس جنبه بین‌المللی داشتند و درآمد حاصل از آن به اندازه‌ای بود که منجر به تکامل روش‌های مدیریت مالی شد. جامعه دوران رنسانس متشکل از سه طبقه بود: طبقه بالایی یا حاکم، طبقه متوسط یا تجّار و طبقه پایینی یا کارگر. اشراف طبقه بالا هنوز هم بیش‌ترین قدرت سیاسی را داشتند و صاحب املاک وسیعی بودند و افراد طبقه پایین مورد سوءاستفاده و خراج‌گیری آن‌ها قرار می‌گرفتند. افکار انسانگرایان نیز مخالف ثروت و ماده‌گرایی نبود.
انقلاب کوپرنیکی وآغاز انقلاب های فکری و علمی :
انقلاب کوپرنیک را باید سرآغاز انقلاب های فکری و علمی دوران رنسانس و حتی بعد از رنسانس دانست انقلاب هایی نظیر انقلاب گالیله ، انقلاب دکارت ، انقلاب کانت ، انقلاب داروین ، انقلاب مارکس و انقلاب فروید از این جمله اند .
کوپرنیک نظریه زمین مرکزی را مردود شمرد و بجای زمین، خورشید محوری یا خورشید مرکز را قرارداد. این نظرانقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس. « نظریه کوپرنیک در کتابش با نام گردش اجرام آسمانی در 1543 انتشار یافت تا آنجا که ابزارهای موجود او را برای مشاهده توانا می ساخت نظریه اش درست بود . فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود »( لوکاس ، 1368 : 86 ).فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود اما با سرعت کم و با مقاومت های بسیار اما سرانجام جهان راهی جز تسلیم در بابر حقیقت نیافت .
رنسانس در یک جمله :
دکتر شریعتی در خصوص رنسانس می گوید : « رنسانس تنها یک طغیان علیه قرون وسطی نیست بلکه عکس العملی است همگانی که روح جامعه را بکلی عوض کرد و روح دیگر در آن دمید »(شریعتی ، 1375 : 16 )
ب) اصلاح دینی :
وضع مردم در آستانه اصلاحات دینی :
در قرون وسطی زندگی اکثریت اروپاییان حول محور کلیسا می چرخید « در دورانی که مردم به دلیل حوادث ، سوء تغذیه ، نبود دانش پزشکی و بیماری هایی چون طاعون عمر کوتاهی داشتند مضمون رستگاری خیلی مورد توجه بود آیا بعد از این زندگی کوتاه و احتمالا دشوار ، انسان نجات می یافت و خداوند برای زندگی جاودان در بهشت انتخابش می کرد ؟ این وعده مسیحیت بود ، ولی همیشه سئوالاتی باقی می ماند : چگونه می توان اطمینان پیدا کرد ؟ برای دستیابی به رستگاری چه باید کرد ؟ کلیسا پاسخ های متعددی ارائه می داد ، ولی همه به یک نتیجه می انجامید : از قوانین اطاعت کنید . این قوانین شامل ده فرمان و دستورات و محدودیت های دیگر انجیل بود » ( فلاورز ، 1381 : 17 ).

دلایل کلی اصلاحات دینی :
- سفرهای اکتشافی از پنجاه سال پیش از این دوره به سرزمین‌های آفریقا، خاور دور و آمریکا درهای زیادی را به روی اروپائیان گشوده بود. آشنایی با فرهنگ‌های پیشرفته، دستیابی به معادن دست نخورده، گسترش تجارت و...
-اختراع ماشین چاپ و در نتیجه متداول شدن کتاب که در آگاهی مردم تأثیر به سزایی داشت.
-شروع جنبش‌های انسان گرایانه در اروپا
-باطل شدن برخی مضامین مسحیت با پیشرفت علم از جمله گرد بودن زمین، کشف مناطق جدید و...
-شکاف‌های پیشین در جامعه مسیحیت کاتولیک که منجر به ایجاد دو مرکز مذهبی و حضور دو پاپ شده بود (اواخر قرن چهارده و اوایل قرن پانزده میلادی)
-فساد در دستگاه کلیسا و انجام رفتارهای ضد دینی از قبیل: فروش عفو برای گناه کاران، تجمل گرایی و...
-انزجار مردم از دخالت همه جانبه کلیسا در تمام جوانب زندگی مردم
علل اصلاح طلبی لوتر :
پاپ لئون دهم که برای اتمام بنای کلیسای سن پیر در روم پول کافی نداشت « بر آن شد که بوسیله بخشش گناهان وجهی به دست آورد . مقصود از بخشش گناه آن بود که مومنان می توانستند صدقه ای بدهند و آن را کفاره گناه خود بشمارند بدین ترتیب پولی که برای ساختن کلیسای سن پیر داده می شد سبب آمرزش گناهان بود ... علت دیگر اصلاح طلبی لوتر آن بود که برای جلوگیری از سو استفاده مذکور یعنی کسب وجوه از طریق بخشش گناهان دست به دامان لئون دهم زد اما پاپ حاضر به هیچ گونه اقدامی نشد لوتر ناچار به شورای عمومی کلیساها متوسل شد و سرانجام ناگزیر گردید که در ملا عام اعلام کند که حتی شورای عمومی کلیسا از خطا و لغزش مبری نیستند »(غفاری فرد ، 1387 : 257).
عقاید و آموزه های لوتر :
مارتین لوتر وجدان را در حدّ خدا برای انسان ارزش داد و با این وسیله، به فروش بهشت و بخشیدن گناهان که یکی از کارهای معمول و پردرآمد کلیسا بود حمله کرد. لوتر توبة از گناه را صرفاً تحول درونی معرفی می کرد و بس. « لوتر که با پریشان خاطری بسیار در اندیشه راه نجات بود ، به این اعتقاد رسید که پاسخ پرسشش در آیه 17 از باب اول رساله پولس به رومیان به این شرح آمده است : " عادل به ایمان خواهد زیست ". پس رستگاری آدمی به ایمان است نه کار نیک . این نظر زیر بنای آیین پر اهمیت پروتستان است که شرط رستگاری را تنها ایمان می داند . نظر لوتر طغیان علیه قدرت نظام یافته رسمی کلیسا بود و به شعار کسانی تبدیل گردید که از وضعیت حاکم بر کلیسا ناخرسند بودند و نقطه آغاز گسست رهبری فرهنگی کلیسا در جامعه اروپایی به شمار می رفت ».( لوکاس ،1368 : 66 ).
اختلاف اساسی پروتستان ها با کاتولیک ها را در سه موضوع مهم می توان خلاصه کرد: 1. تعریف ایمان؛ 2. خصائص باطنی عقیدة دینی؛ 3. آیین و رسوم ظاهری مذهب.
پیامدهای اصلاحات دینی :
اگر چه به نظر می آید جنبش لوتر در اصل یک جنبش اصلاح دینی و حرکتی دلسوزانه بوده باشد اما در واقع، حرکت لوتر مثال آن شخصی را تداعی می کند که از باران فرار کرد و زیر ناودان ایستاد. زیرا اولاً او شعائر دینی و مذهبی را شدیداً کاهش داد و دامنة نفوذ کلیسا را آموزش و پرورش و بسیاری از جاها کوتاه کرد، تا آنجا که مکاتب متعددی از دل این جریان جدایی دین و سیاست و سکولاریزم جوشید؛ و ثانیاً لوتر به این نکته تصریح می کرد که مردم برای امور دینی خود به پاپ احتیاجی ندارند و می توانند به مراتب پایین ترین نظیر اسقف اکتفا کنند. در حالی که اسقف ها را پادشاهان در ایالت ها تعیین می کردند. در نتیجه خواسته یا ناخواسته، مارتین لوتر امور دینی مردم را نیز به دست پادشاهان سپرد، و این شاهان بودند که از این پس بر دین و دنیای مردم تسلط یافتند؛ زیرا از آن پس، متصدیان امور مذهبی نیز مهره هایی در دست خود آنها بودند. لذا لوتری که به اصطلاح برای ایمان مردم قیام کرده بود کار را به جایی رسانید که دین و ایمان مردم هر منطقه را به دست سلطان همان جا سپرد.

ج ) انقلاب فرانسه :
علل انقلاب :
نخستین علت انقلاب « مساله مالی بود : جنگ های قرن هجدهم برای فرانسه بسیار گران تمام شد و دربار مخارج بی حساب داشت ملت از سنگینی مالیات به جان آمده بود و طبقات ممتاز برای بهبود اوضاع اقدامی نمی کردند . علت دوم وضع بورژوازی بود این طبقه که تمکن مالی و سواد کافی داشت طالب تساوی مدنی بود و نمی خواست که پایین تر از نجبا باشد و بنابراین با امتیازات مخالفت می کرد و در واقع انقلاب به وسیله همین طبقه انجام گرفت بقیه افراد ملت کارگران و روستائیان از بورژوازی پیروی می کردند منتهی زیاد به فکر برابری و آزادی نبودند چون در این موقع در فرانسه تقریبا سرف وجود نداشت . این طبقات بهبود وضع خویش را از لحاظ اقتصادی تنزل نرخ ها و تخفیف مالیات ها می خواستند » ( دولاندلن ، 1373 : 195 ) توده‌ها تحت هدایت افرادی مثل “میرابو”، “مارا”، “دانتون”، “روبسپیر” و تأثیرپذیری از ایده‌های فیلسوفان عصر روشن‌گری به ویژه افرادی مثل “ولتر” و “روسو” علیه سلطنت مطلقة لویی شانزدهم طغیان کردند و در 14 فوریة 1789 “زندان باستیل” را که نماد استبداد خاندان “بوربون” بود، ویران ساختند.
با عقب‌نشینی لویی شانزدهم، سلطنت مشروطه تشکیل شد و بورژوازی لیبرال، بخش عمده‌ای از قدرت را به دست گرفت. در فاصلة سال‌های 1790 - 1792 قدرت غالباً در دست کلوپ سیاسی “ژیروندَن”‌ها یعنی نمایندگان سرمایه‌داری لیبرالِ خواهان سلطنت مشروطه قرار داشت. اینان در مجلس ملی فرانسه، قوانین بسیاری به نفع سرمایه‌داران به تصویب رساندند، اما فکر چندانی به حال توده‌های فقیر دهقانان و کارگران نکردند. از این رو موج اعتراضات اقشار فرودست، دوباره بالا گرفت و این‌بار نمایندگان جناح تندرو و بورژوازی که “ژاکوبن”‌ها نامیده می‌شدند به قدرت رسیدند. ژاکوبن‌ها و رهبر آنها “روبسپیر” « برای سرکوبی همه مخالفت ها قانون معروف به قانون مظنونین در سپتامبر 1793 از کنوانسیون گذشت . در این قانون از مظنونین چنین تعریف شده بود : تمام کسانی که با رفتار ، رابطه ها ، گفته ها یا نوشته های خود نشان می دهند که طرفدار جور و ستم ... یا دشمن آزادی اند . برای دادرسی مظنونین دادگاه انقلابی برپا شد . بین مارس 1793 و ژوئیه 1794 ، این دادگاه نزدیک به 2600 نفر را دادرسی و محکوم به مرگ کرد » ( بکر ، 1384 : 288 )
در دوران ژاکوبن‌ها علاوه بر اعدام ها و زندان ها ا اصلاحات ارضی به نفع روستاییان انجام شد اما مشکلات معیشتی مردم اغلب ادامه یافت و حاکمیت صاحبان سرمایه، جانشین حکومت فئودال‌ها و اشراف‌ گردید. توده‌های فقیر روستایی و شهری چون روند اوضاع را به نفع خود ندیدند، از حکومت ناامید شدند و دست از حمایت از آن کشیدند و جناحی از سرمایه‌داری فرانسه که از دست ژاکوبن‌ها ناراحت بود در 27 ژوئیه 1794 (9 ترمیدور) کودتایی علیه “روبسپیر” و “ژاکوبن‌ها” صورت داد و آنها را سرنگون و روبسپیر را اعدام کرد.
نقش تاریخی انقلاب فرانسه که توسط ژاکوبن‌ها کامل گردید، لغو امتیازات فئودال‌ها و اشراف، برقراری حکومت سرمایه‌داران به جای فئودال‌ها، بسط سکولاریسم و زمینه‌سازی برای ایجاد یک نظام دموکراسی لیبرال در فرانسه بود که تا سال 1794 میلادی، تقریباً موفق به انجام همة اینها گردید؛ هرچند که انقلاب، روندی پرفراز و نشیب و بسیار خونین و پرنوسان را طی کرد.
پیامدهای انقلاب :
انقلاب فرانسه به لحاظ ایدئولوژیک تجسم آرمان‌های ایدئولوژی لیبرالیسم بود و به لحاظ اجتماعی توسط طبقة سرمایه‌داری فرانسه و به ویژه روشن‌فکران مدرنیست رهبری گردید؛ هرچند که سختی‌ها و مشقات و تلفات انسانی آن را توده‌های محروم روستایی و شهری متحمل شدند. انقلاب فرانسه به لحاظ میزان تأثیرگذاری و سیر حرکت و ایدئولوژی لیبرال بورژوایی رهبری کنندة انقلاب و نیز نتایج و تبعات گستردة آن در فرانسه و سراسر اروپا، به مظهر و نمونة کلاسیک انقلاب‌های مدرن تبدیل گردیده است. با انقلاب فرانسه، لیبرالیسم به صورت ایدئولوژی غالب و طبقة سرمایه‌داران صنعتی و تجاری و بانکداران به عنوان طبقة حاکم در فرانسه مطرح می‌گردد و نظام فئودالی و سیطرة اشرافیت منسوخ می‌گردد. انقلاب فرانسه به دلیل ماهیت لیبرال - مدرن آن، خصلت سکولاریستی داشته و دارد و در تاریخ دویست سالة پس از انقلاب‌، روند کلی جامعة فرانسه به سمت نهادینه شدن هرچه بیشتر سکولاریسم و صنعتی شدن روزافزون جامعة فرانسه بوده است‌؛ هرچند که مناسبات مذهب با حکومت‌های مختلف و وزن اجتماعی کلیسا در دو قرن پس از انقلاب فرانسه، تغییرات و نوساناتی داشته است، اما به هر حال سمت و سویی کلی حرکت رژیم‌های سیاسی فرانسه به سوی بسط سکولاریسم بوده است.
حقیقت این است که با انقلاب 1789 فرانسه، روح انسان گرایانه ای که با رنسانس آغاز به گستریدن کرده بود ، در اروپا و حتی تمام جهان گسترش یافته بود.




د ) انقلاب صنعتی
اروپا پیش از انقلاب صنعتی :
اروپا در آستانه انقلاب صنعتی « مانند هر بخش دیگر از جهان جامعه ای روستایی بود . بیش از سه چهارم مردم آن در کشتزارها کار و زندگی می کردند . حتی در کشورهای بیشتر شهری شده ای چون انگلیس و فرانسه که پایتخت هایشان ، یعنی لندن و پاریس ، شهرهای پر جنب و جوش بودند ، از میان جمعیت چندین میلیونیشان تنها چند صد هزار نفر در شهرها و شهرک ها زندگی می کردند . صنعت هم در داخل و هم در خارج از شهرها وجود داشت اما در مقیاسی کوچک بود و کم تر از پنج درصد جمعیت اروپا را در بر می گرفت . بیش تر این صنعت در پیرامون کشاورزی می چرخید نظیر تولید پارچه از پشم خام و پنبه » ( کوریک ، 1381 : 9 ).

ماشین بخار :
انقلاب صنعتی عبارتست از دگرگونی‌های بزرگ در صنعت، کشاورزی، تولید و حمل و نقل که در اواسط قرن هجدهم از انگلستان آغاز شد.
این تحولات در هنگام صنعتی شدن کارخانه‌ها و صنایع رخ داده است، صنعتی شدن به معنی استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان است. انقلاب صنعتی ابتدا از انگلستان شروع شد، چرا انقلاب صنعتی در انگلستان صورت گرفت « زیرا انگلستان در حالی که خاک خود را از ویرانگری جنگ مصون نگاه داشته بود در بر اروپا در جنگ های بزرگی پیروز شده بود ؛ زیرا بر دریاها تسلط یافته و به این وسیله مستعمراتی به دست آورده بود که مواد خام و کالاهای ساخته شده مورد نیاز آنرا فراهم می کردند ؛ زیرا ارتشها ، ناوگانها و جمعیت رو به افزایش آن بازاری رو به گسترش برای محصولات صنعتی عرضه می داشتند زیرا اصناف نمی توانستند پاسخگوی این تقاضاهای روزافزون باشند ؛ ... زیرا علم در انگلستان به وسیله مردانی هدایت می شد که تمایل عمل داشتند در حالی که در بر اروپا علم وقف پژوهش های مجرد و غیر عملی می شد و بالاخره به این علت که انگلستان دارای حکومت مشروطه ای بود که نسبت به منافع طبقه تجار و کسبه حساسیت داشت و به نحوی مبهم از این امر آگاه بود که تقدم در انقلاب صنعتی ، انگلستان را بیش از یک قرن رهبر سیاسی دنیای غرب خواهد کرد » ( دورانت ، 1370 : 907 ) . انقلاب صنعتی در انگلستان در سه زمینه بافندگی، زغال سنگ و ذوب آهن بیشتر نمود یافت. دو نتیجه مهم انقلاب صنعتی، گسترش استعمار اروپایی‌ها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و بهره کشی از کارگران در داخل بود.
پیامدهای انقلاب صنعتی :
افزایش چشمگیر فراورده‌های کشاورزی و دامی از جمله نتایج مثبت انقلاب صنعتی بود . اما در این جریان، کارخانه‌ها ی متعدد با دودکش‌های بلند و غلیظ جانشین دهکده‌های سبز و خرم روستایی شدند . رشد و گسترش کارخانه‌ها منجر به از بین رفتن جنگل‌ها و فضاهای سبز، افزایش دود و آلودگی هوا، بوجود آمدن کوه‌های زغال و توده فضولات بود.
در عصر انقلاب صنعتی، هر اختراع تازه سبب می‌شد که ماشین‌ها ی تازه به جای عده‌ای از کارگران به کار بیفتند و گروهی را بیکار کنند. در نتیجه بیکار شدن عده‌ای از کارگران و هم چنین افزایش قیمتها به دلیل تغییر و تحولات صنعتی، فقر و تنگدستی بر آنها چیره شده و آنها ناچار بودند که برای سیر کردن خود و خانواده‌هایشان به گدایی و خوردن پسمانده غذاهای رستوران‌ها روی بیاورند. در شهر لندن ، که خاستگاه انقلاب صنعتی بود ، این معضل بسیار چشم گیر تر بود .


انقلاب صنعتی ادامه دارد :
انقلاب صنعتی اول در اواسط قرن هجدهم تا اواسط سده نوزدهم با استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان آغاز شد .
انقلاب صنعتی دوم از نیمه دوم سده نوزدهم تا جنگ جهانی اول را در بر می گیرد. شروع این انقلاب صنعتی از زمانی حدود تولید فولاد بسمر در دهه ۱۸۶۰ و اوج آن در تجهیز کارخانجات به برق، تولید انبوه و خط تولید در نظر گرفته می شود. انقلاب صنعتی دوم با توسعه خط آهن، تولید آهن و فولاد در مقیاس انبوه، کاربرد گسترده ماشین آلات در تولید کارخانه ای، افزایش شدید استفاده از نیروی بخار و ارتباطات الکتریکی مشخص می گردد. انقلاب صنعتی سوم با استفاده ار فناوری اطلاعات و اختراع کامپیوتر از پایان جنگ جهانی دوم تا پایان هزاره دوم ، 2000 میلادی ، شکل گرفت و اکنون با انقلاب صنعتی چهارم روبه‌رو هستیم که پایه‌های خود را بر انقلاب سوم بنانهاده است: انقلاب دیجیتالی که از میانه قرن گذشته به جریان افتاده است. مشخصه اصلی این انقلاب تلفیق تکنولوژی‌های مختلف است به گونه‌ای که مرزهای بین فیزیک، دنیای دیجیتال و بیولوژی بسیار کمرنگ شده است.
انقلاب صنعتی چهارم هر روز تغییر و تحولی جدید را در زندگی انسان ایجاد می کند و بشر را در برابر شرایط و اقتضاآت جدید قرار می دهد .
ه ) تمدن غرب مدرن همچنان زنده است ؛ آیا امکان تحقق تمدن اشراق وجود دارد :
تاریخ جهان را عرصه تجلی و ظهور چهار تمدن دانستیم ، تمدن ایران هخامنشی ، که محور آن دوآلیسم لاهوتی بود و مظهر اسم جمالی ابتدایی خدا بود ، تمدن یونان و روم باستان ، که محور آن کاسموس گرایی بود و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا بود ، و تمدن اسلام و ایران ، که محور آن قرآن کتاب توحید بود و مظهر اسم جمالی پیش آمده خدا بود ، این سه تمدن همگی منقضی گشته اند ( گرچه آثاری از آنان باقی است ) ولی تمدن چهارم یعنی تمدن غرب مدرن ، که روح آن انسان گرایی است و مظهر اسم جلالی پیش آمده خداست ، همچنان زنده و پویاست. باید توجه داشت که غرب مدرن علیرغم اشکالات و مشکلاتی که دارد همچنان می تازد .
گرچه ما امیدواریم تمدن اشراق که پنجمین تمدن تاریخ است و روح آن انسان گرایی ابراهیمی است و مظهر اسم اعظم خداست ، و با وقوع انقلاب اسلامی ملت ایران نوید ایجادش ایجاد شده است جایگزین تمدن غرب مدرن شود اما حقیقت این است که این یک آرزو است و محقق شدن آن بستگی به عوامل متعدد و متنوعی دارد.
در حالی که تمدن غرب مدرن با مطرح کردن جهانی سازی که چیزی جز غربی سازی دیگر امم و ملل نیست عرصه را بر همه شبه تمدن ها تنگ کرده است و سعی دارد با تبدیل جهان به دهکده جهانی به کدخدایی غرب و با ارزش های فرهنگی - سیاسی - اقتصادی غربی ، جهان را یک سر غربی سازد و همانطور که فرانسیس فوکویاما گفته : « امروزه نظام لیبرال دمکراسی به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده‌است، که، همه کشورها و جوامع باید، در برابر آن تسلیم شوند، آخرین حد تلاش‌ها و مبارزات ایده‌لوژوی‌های مختلف در نهایت در قالب ایدولوژی (لیبرال دمکراسی) سربرآورده‌است. بنابر این تصور این که نظام سیاسی بهتر و مناسب‌تری به عنوان آلترناتیو و یا بدیل جایگزین این نظام شود وجود ندارد. » بنابراین در چنین شرایطی دم زدن از تمدن نو کاری سخت و صعب است . اما این کار صعب اگر به ناکارآمدیهای تمدن غرب مدرن آگاه شویم کمی آسان می شود

در واقع می توان با رفع اشکالات تمدن غرب مدرن ، که تمدنی عقل محور است ، تمدن جدیدی ایجاد کرد .که البته برای اینکار باید نیروی محرکه ای در تمدن جدید تعبیه کرد که با آن تمدن جدید حرکت کند به نظر می رسد این نیروی محرکه چیزی نیست جز ” عقلانیت آزاد قرآنی ” . عقلانیت آزاد قرآنی در پی استقرای دانش در قرآن تکوین که همان طبیعت یا فعل خداست و یافتن معادل آن در قرآن تدوین که همان قرآن کریم و قول خداست ؛ می باشد . ( البته در صورت تناقض میان این دو ، اولویت با قرآن تکوین یا طبیعت است که همان فعل خداست چرا که ما بی واسطه با آن مرتبطیم در حالیکه قرآن تدوین و قول خدا با واسطه به دست ما رسیده است ). یکی از مواردی که در تاریخ موجب شد تمدن اسلامی سابق آنچنان که شایسته است و بایسته است شکوفا و عالمگیر نشود مساله تفسیق و تکفیر نمی ماند . اساسا این تفسیق و تکفیر کمر اسلام را شکسته است .
به هر روی علاوه بر قرار دادن ” عقلانیت آزاد قرآنی ” به عنوان موتور محرک تمدن اسلامی . باید برای پیشبرد و تکامل درون زا جوامع اسلامی و حرکت خود پیش برنده برای تشکیل تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق از دو سویه به نقد و عیب گیری بپردازد . اول : در فروع دیانت به نقد و عیب گیری نسبت به سنت سلف صالح بپردازد و راه را برای به عرصه آمدن خلف اصلح آماده نماید .

گفتیم که نخست انتقاد و عیب گیری مسلمین باید از خود و سنت خودشان باشد . اما کار دومی که مسلمانان باید بکنند این است که بر اساس اصول اساسی اسلامی و حتی مشترکات ادیان ابراهیمی به نقد و عیب گیری نسبت به مدرنیته و تجدد غربی بپردازد . باشد که با این رویکرد و انتقاد دو سویه ضمن پیشرفت مادی از تکرار اشتباهات غرب و دچار شدن به دو مهلکه دنیای مدرن یعنی نیهیلیسم و پوچ انگاری و بحران معنا در درجه اول و ولنگاری و بی بندوباری اخلاقی و سقوط در نفسانیات در درجه دوم جلوگیری به عمل آورد و البته فقها هم نباید با متکلمان نو معتزله چونان رفتاری که با متکلمان معتزله قدیم کردند ، دوباره تکرار کنند و موجبات انحطاط و اضمحلال تمدن اسلامی را ایجاد کنند بلکه باید با واقع بینی به استقبال سخنان آنان روند و اگر نقد و عیب گیری هم می کنند با توجه به اقتضاآت زمان جدید باشد.
البته پیشنهاد ما به فقها هم این است که همانطور که سایر اندیشمندان و دانشمندان اسلامی با تمسک به دو منبع که اولی طبیعت یا قرآن تکوین و دومی قرآن یا طبیعت تدوین است ، حرکت می کنند . فقها نیز از یک فقه ” مفصل و صعب و ثابت و دست و پا گیر ” به سوی ایجاد یک ” فقه مختصر و سهل و سیال و دست گیر ” حرکت نمایند و پیشنهاد ما برای این امر بدین صورت خواهد بود که علمای ما در ادله اجتهادی تنها به دو منبع ” قرآن و عقل” بسنده کنند و در ادله فقاهتی نیز تنها به دو اصل “برائت و تخییر ” کفایت نمایند . تا ان شاء الله باشد که بدین طریق تمدن اسلامی از این خمود و رکود و جمود و وضع حقارت بار و تو سری خور غرب و حتی بلوک شرق ، رهایی و نجات یابد . ( البته جا دارد این را بگوییم که این تفاوت میان فکر و فقه وجود دارد که در فکر و فلسفه و علم اولویت با طبیعت و جهان عین و عالم خارج است و بعد کار به تطبیق یافته های آن با قرآن می رسد اما در فقه و احکام شرعی اولویت با قرآن است و بعد باید به عقل پرداخت ) .
در پایان این را هم اضافه کنیم در کنار متکلمان نو معتزلی امروز ما به فیلسوفان بسیار احتیاج داریم و حقیقتا جای فلاسفه مستقل الفکر در تمدن اسلامی بسیار خالی است و کاری که یک فیلسوف مستقل الفکر می کند بسیاری مهم تر و زیر بنایی تر از متکلم ، ولو متکلم نو معتزلی باشد ، است و ما متاسفانه صدها سال است که فیلسوف جدی نداریم و دردا که گویا قصد هم نداریم دست از سر ابن سینا و ملا صدرا برداریم و خودمان مستقل و متناسب با زمان فکر کنیم .
به هر روی در پایان امیدواریم که کشورهای اسلامی ، چه عرب و چه ایرانی و ترک و مالایی و … بیش از پیش به هم نزدیک شوند چرا که یک کشور به تنهایی نمی تواند تمدن ساز باشد و چنانکه در تمدن اسلام و ایران متقدم و یا در تمدن غرب مدرن می بینیم باید مجموعه ای از کشورها با هم یاری و هم افزایی یکدیگر ایجاد تمدن نمایند ) به هر حال ان شاء الله جوامع اسلامی حال که دیرهنگام به حد پیشرفت مادی غرب رسیده اند حداقل کم اشکال تر و کم اشتباه تر بدان تکامل مادی برسند  تمدنی کامل است که در آن برهان و عرفان و قرآن جدایی ناپذیرند و ما آن را تمدن اشراق می نامیم که مظهر اسم اعظم خداست ، وارد کرده و زمینه را برای ظهور انسانیت کامل و انسان کامل که موعود همه ادیان است مهیا کرد .


منابع :
1-آراسته خو ، محمد (1386 ) وامداری غرب نسبت به شرق به ویژه اسلام و ایران در حوزه علم ، معرفت و دانایی.تهران : انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
2-بکر ، کارل لوتوس و فردریک دنکاف (1384) سرگذشت تمدن . ترجمه علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
3-بورکهارت ، یاکوب ( 1376 ) فرهنگ رنسانس در ایتالیا . ترجمه محمد حسن لطفی . تهران : انتشارات طرح نو .
4-دورانت ، ویل و آریل ( 1370 ) تاریخ تمدن .جلد دهم ( بخش دوم ) روسو و انقلاب . ترجمه ضیا الدین علایی طباطبایی . تهران : انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی
5-دولاندلن ، ش (1373 ) تاریخ جهانی جلد دوم از قرن شانزدهم تا عصر حاضر . ترجمه دکتر احمد بهمنش . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
6-رابرتس ، جان موریس (1386) تاریخ جهان ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ) ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت
7-شریعتی ، علی ( 1375 ) تاریخ تمدن ( جلد دوم مجموعه آثار 12) . تهران : انتشارات قلم
8-فلاورز ، سارا ( 1381 ) اصلاحات . ترجمه رضا یاسایی . تهران : انتشارات ققنوس
9-غفاری فرد ، عباسقلی ( 1387 ) تاریخ اروپا ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ). تهران : انتشارات اطلاعات.
10-لوکاس ، هنری ( 1368 ) تاریخ تمدن جلد دوم از نوزایی تا سده ما . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
11-کوریک ، جیمز . آ ( 1381 ) انقلاب صنعتی . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .
12-ویکی پدیای فارسی . مدخل اصلاحات پروتستانی ، انقلاب صنعتی و رنسانس .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:46 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

43)تاملی در تحولات سوریه

زریر عباسی

 

تحولاتی که طی سالهای اخیر در کشورهای عربی رخ داد و نام هایی چون بهار عربی ، بیداری اسلامی و...  به خود گرفت ، یکی از بزنگاههای بزرگ در برابر مسئولان کشور ما بود . خوشبختانه مسئولان در همه این تحولات نقش مثبتی ایفا نمودند و در کنار ملت های مظلوم و در برابر حکومت های مستبد و ظالم ایستادند و با این کار ، برگ زرین دیگری به دفتر تاریخ ملت ایران ، افزودند. اما در این میان یک کشور وجود دارد که وضع آن متفاوت است و مسئولان ما عملکرد خاصی در ارتباط با آن از خود نشان دادند که جای درنگ و تامل دارد و آن کشور ، کشوری نیست جز سوریه .

اعتراضات مردم سوریه از ابتدای سال 2011 در شهرهای مختلف این کشور و همنوا با دیگر کشورهای عربی شروع شد ، خواسته معترضان خلع ید از حزب بعث و نیز کناره گیری رییس جمهور بشار اسد از قدرت بود . متاسفانه این اعتراضات نسبتا آرام با شدیدترین وجه ممکن از سوی ارتش سوریه سرکوب شد . برخورد شدید و خشن ارتش سوریه در برابر تظاهرات مردمی به حدی بود که حتی خود بشار اسد هم در گفتگویی که با تلویزیون ایران داشت آن را پذیرفت و گفت که ما همه انسانیم و امکان خطا داریم .

آنچه در این مجال کوتاه می خواهم بیان کنم گزارشی از کشت و کشتارهای سوریه نیست که همه کم و بیش از عمق فاجعه ناک آن با خبریم و قطعا دیدن این همه آلام ملت سوریه و به ویژه دردها و رنجهای زنان و کودکان آنان ما را متاثر کرده است .  آنچه ما می گوییم این است که چرا مسئولان ما از حاکمی که مردمش او را نمی خواهند حمایت می کنند ؟

در واقع ما اینجا نمی خواهیم بگوییم که بشار اسد فردی است ظالم و ستم پیشه یا مستبد و خیره سر  و یا غیر مردمی ( که جانشین پدری است که خودش با کودتا برسرکار آمده )  بلکه فقط می خواهیم بگوییم آنچه عیان است این است که مردم سوریه تمایلی به بشار اسد ندارند ( شاید اصلا از قیافه او یا از نوع لباس پوشیدن یا اصلا از طریق حرف زدنش خوششان نمی آید ) خوب حالا که مردم کشوری حاکمِ خود را نمی خواهند ، چرا ما باید پشتیبان چنین حاکمی باشیم ؟ 

مگر غیر از این است که طبق بند 16 اصل 3 قانون اساسی ما باید نسبت به همه مسلمانان تعهد برادرانه داشته باشیم و از مستضعفان‌ جهان حمایت بی‌دریغ کنیم ؟ !

حال چه شده است که ما از فردی که مردمش او را ، به هر دلیلی که خود می دانند ،  نمی خواهند حمایت می کنیم ؟ چرا ما جوانان خود را به قتلگاه سوریه می فرستیم تا از فردی دیکتاتور حمایت کنند ؟

ممکن است عده ای بگویند رژیم بعث سوریه در جنگ ایران و عراق به ایران کمک کرد لذا ما باید خوبی او را جبران کنیم .

 خوب ، حرف درستی است ؛ اما آیا رژیم بعث از امکانات  خودش به ایران کمک کرد یا از امکانات ملت سوریه ؟ قطعا جواب این است که از امکانات ملت سوریه . پس ما دَینی از رژیم بعث به گردن نداریم که بخواهیم آن را  ادا کنیم بلکه اگر دَینی باشد و قبلا به صورت اهدای نفت جبران نکرده باشیم ، در قبال مردم سوریه است نه حکومت آن . ضمنا حتی اگر ما در قبال حکومت سوریه هم مدیون باشیم ، طی این چند سال حمایت از آن ، باید به احتمال زیاد بری ذمه شده باشیم .

شاید عده ای بگویند سوریه ستون فقرات محور مقاومت است و واسطه ارتباط ما با لبنان و خَم هلال شیعی است ، بنابراین نباید آن را به هیچ وجه از دست داد .  

خوب ، این هم حرف درستی است اما ما با چه قیمتی می خواهیم این واسطه و حلقه پیوند را حفظ کنیم ؟ آیا بهای آن برای ما مهم نیست ؟ آیا هدف می تواند وسیله را توجیه و تبرئه کند ؟ آیا سیاست اخلاقی و دینی ، چنین حکم می کند ؟

نمی دانم شاید این حرف ها در عالم سیاست خریداری نداشته باشد و حمل بر بی اطلاعی نویسنده از اقتضاآت جهان سیاست و سیاست بازی شود .البته  شاید راست بگویند اما باید توجه داشت که واقعیت این است که بیش از 70 درصد مردم سوریه اهل سنت می باشند و قابل پیش بینی بود که دیر یا زود  علیه حکومت اقلیت علوی خواهند شورید ( البته  به نظر می رسد که سفارت ایران در سوریه در انتقال اخبار و اوضاع این کشور به دولت متبوعش کوتاهی کرده است و همین موجب شده که دولت ایران در تحولات اخیر سوریه یک گام عقب باشد  ) بنابراین حتی اگر بر فرض هم شورش اخیر مردم سوریه سرکوب شود ، نباید آن را به معنای فیصله یافتن قضیه تلقی کرد ، بلکه باید آن را امری موقتی و مقطعی بر شمرد و منتظر ماند تا زمانی که دوباره این دمل چرکین سر باز کند . ( چنانکه در سال 1982 نیز مردم شهر حما علیه حزب بعث و حافظ اسد شوریدند ولی سرانجام با شدیدترین وضع ممکن و دادن هزاران و طبق برخی آمار دهها هزار کشته سرکوب شدند که بنا به گفته حجت الاسلام محتشمی پور سفیر سابق ایران در سوریه پس از این کشتار ، که گویا جرقه اش حمله رژیم بعث به مظاهر اسلامی بود ، امام خمینی پیام تندی به حافظ اسد داد و وی را از کشتار مردم و حمله به مظاهر اسلام بر حذر داشت . جالب است که رژیم بعث سوریه نه تنها اسلامی نیست بلکه با دین و آیین نیز مشکل دارد ) .

فی الجمله به نظر می رسد حتی اگر ما نگاه انسانی و اسلامی هم به قضیه سوریه نداشته باشیم . از دیدگاه منافع سیاسی هم بهتر است ما مناسبات خود را با ملت سوریه ، که بخشی از آنها علویان و شیعیان هستند ، تنظیم کنیم . به عبارت دیگر ما در درجه اول باید با  ملت سوریه رابطه خوب و برادرانه داشته باشیم و در درجه بعد با حکومت آن و لذا نباید گذاشت خدایی ناکرده نفرت و کینه ای از ایران و ایرانی به دل مردم سوریه بماند ( چنانکه بعضی از مردم سوریه در برخی تظاهرات خود پرچم ما را به آتش کشیدند ) .

در پایان ذکر این نکته نیز ضروری است نباید در قضیه سوریه با اتخاذ سیاست نادرست و غیر اخلاقی  سابقه خوبی که ملت بزرگ ایران به عنوان ملت مهر و مروت و مدارا در طول تاریخ در دفاع از مظلومان و مستضعفان داشته را مخدوش کرد .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:43 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

44)با پیروزی فلسطین تاریخ ورق می خورد .

نویسنده :

رضا مهریزی

( کارشناس ارشد ایران شناسی )

اخبار جنگ و ستیزی که چندی است در سرزمین فلسطین میان نیروهای مقاومت فلسطینی از یک سو و نیروهای صهیونیستی از دیگر سو آغاز شده است ، را همه شنیده و خوانده و دیده ایم . از جهتی شجاعت و قدرتِ بی سابقه نیروهای مقاومت را شاهدیم و از جهتی دیگر نهایتِ قساوت و شقاوت نیروهای صهیونیستی را نظاره گریم . شاید برای شماری ، این یک کشمکش عادی میان دو کشور ِدشمن ، شمرده شود . اما حاق حقیقت به پندار ما چیز دیگری است . حقیقتی که بدان قایلیم ، ثمره دیدِ تمدنی است و چنین می نماید که باید درگیری میان فلسطین و اسراییل را از جمله نقاط عطف جهان و یک واقعه آغازین و نمادین ، تلقی کرد .

توضیح بیشتر آنکه تمدن ها به زعم ما یا مظهر اسم جمالی حق اند ( که اراده ایجاد گری در اقلیم درون گوهر دارند ) یا مظهر اسم جلالی حق اند ( که خواست ایجاد گری در اقلیم برون گوهر دارند ) از این منظر ما به چهار تمدن بزرگ و دامنه دار در تاریخ باور مندیم  : 1) تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالیِ ابتدایی حق است . 2) تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالیِ ابتدایی حق است . 3) تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالیِ انتهایی حق است . 4)  تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالیِ انتهایی حق است .

آنچه تحرک و ترقی تاریخ را ساخته نزاع ها و سپس نکاح های این چهار تمدن می باشد . اما مقصود اصلی ما این است که هر کدام از این تمدن های چهارگانه را حادثه و واقعه ای مبدا و اتفاقی منتها و پایان ، قلمداد می شود . مثلا تمدن ایران هخامنشی با روی کار آمدن کوروش ذوالقرنین در 559 قبل از میلاد شروع شد و در 330 پیش از میلاد با حمله اسکندر از میان رفت ؛ یا تمدن یونان و روم باستان با پایه گذاری دموکراسی توسط کلئیستنس در 508 قبل از میلاد آغاز شد و در 529 بعد از میلاد با بسته شدن آکادمی افلاطون به پایان رسید . تمدن اسلام و ایران با حکومت انوشیروان و پذیرش حکیمان فراریِ آکادمی افلاطون ( یعنی همان حدود 529 میلادی ) آغاز شد و با هجرت رسول اکرم (ص ) در 622 میلادی به چکاد خود رسید و با حملات  تیمور لنگ به ایران و شرق اسلامی و مرگ وی در سال 807 قمری یا 1405 میلادی به سرازیری و سرانجام رسید . تمدن چهارم با سقوط قسطنطنیه به دست عثمانی ( یعنی 1453 میلادی که تقریبا نزدیک حملات و مرگ تیمور است ) آغاز شد و تا اکنون ادامه یافته است . امروزه که از دید تعدادی از متفکران ،  تمدن غرب مدرن در سراشیبی سقوط یا استحاله شدن است ، پیروزی یا شکست هر گروه متخاصم در قدس و فلسطین ، که سرزمین مقدس تمام ادیان ابراهیمی است ، می تواند بیانگر و نمادِ پیدایش یک تمدن بدیع و یا تداوم ِترقی ِتمدن فعلی باشد.

در واقع مقصود آن است که در این ستیزه سر نوشت ساز اگر فلسطینیان و جبهه مقاومت پیروز شود ؛ این پیروزی به منزله آغاز تمدن مدرن اسلام و ایران است ( که پیش تر با انقلاب اسلامی ملت ایران در 1357/1979 طلایه هایش آشکار شده  ) ولی اگر فلسطین و جبهه مقاومت شکست بخورد و صهیونیسم غالب شود ، این به معنای تداوم تسلط تمدن غرب مدرن است که گروهی دیگر از اندیشمندان آن را بهترین تمدن و پایان تاریخ بشر می شمارند . امروزه بر عهده همه ماست ( اعم از مسلمین و غیر مسلمین و آنانی که دیدی تمدنی دارند و طرفدار اسم اعظم حق اند که مظهر آن تمدن مدرن اسلام و ایران است و در آن اراده ایجاد گری در اقلیم درون گوهر و برون گوهر به صورت عادلانه ، نقش می بندد ) که با تمام وجود پشت ملت فلسطین خصوصا مردم قهرمان غزه و گروههای مقاومت فلسطین بایستند و با قدمی یا قلمی یا دِرَمی از آنها پشتیبانی و حمایت نمایند و آنان نیز که دیدی تمدنی ندارند ، در جهت جانبداری از مظلوم با هر چه دارند و می توانند ، به پا خیزند و بکوشند ؛ و در ضمن ، افزون بر کمکهای مادی و مالی ، با دعا و بُکا به درگاه باری تعالی پیروزی ملت فلسطین را استغاثه و تمنا کنند ؛ باشد که با پیروزی ملت فلسطین ، علاوه بر نجات ستمدیدگان و رهایی ایشان از ظلم ظالمان زمان ، برگی تازه نیز از تاریخ جهان رقم بخورد و بشر به ساحت تازه و نوین از سرنوشت خود پا بگذارد. ان شاء الله .

 

 

 

 

 بسمه تعالی

45)پیشنهاد ترجمه قرآن به فارسی سره

زریر عباسی

 

با وجود اینکه قرآن طی سالها ، بارها به زبان فارسی ترجمه شده است ولی اکثر این ترجمه ها از ترجمه کلمات کلیدی قرآن به فارسی اجتناب کرده و خود لغت عربی را به کار بردند . کلمات کلیدی مانند : حق و باطل ، غیب و شهود ، دنیا و آخرت ، برکت و نعمت و طریق و صراط و سبیل ، اسراف و تبذیر و تفاوت آنها با یکدیگر و از این دست کلمه ها که در فهم دقیق و عمیق قرآن برای فارسی زبانان اهمیت ویژه ای دارد . لذا پیشنهاد ما این است که فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، طی یک کار گروهی قرآن کریم را به فارسی سره ترجمه کنند تا امکان فهم ژرف تر و درست تر فارسی زبانان از کلام وحی میسر شود .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:22 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

32)تاملی بر جامعه شناسی تاریخی ایران

زریر عباسی

درآمد :

 جامعه شناسی تاریخی یک رشته جدید در علوم اجتماعی محسوب می شود که می کوشد با تبیین چرایی و چگونگی حوادث تاریخی که در بستر جوامع گذشته رخ داده اند به شناختی عمیق تر از تاریخ دست یابد .

این رشته در ایران نیز توسط محققان داخلی چندی است که مورد اعتنا و التفات قرار گرفته و عده ای از محققان به تامل و تدبر در آن همت گماشتند البته در خصوص ویژگی های جامعه شناختی حوادث تاریخی ایران نظرات مختلفی از سوی متفکران خارجی مطرح شده است که مهمترین آنها نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس ( ازنظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» نشانگر ساختاراقتصادی جامعه‌ای عمدتاً کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی وحاکمیت سیاسی درکالبد یک حکومت متمرکز به وجود می آید. فقدان نهاد مالکیت خصوصی برزمین وطبقه مالک مستقل از دولت ، ویژگی‌های این مفهوم درنظریه مارکسیستی است مارکس خود شیوه تولید آسیایی را چنین توضیح می دهد:« شرایط اقلیمی، وضع زمین، فضای عظیم، بیابانی که از صحرای آفریقا از طریق عربستان و ایران و هندوستان و تاتارستان، تا ارتفاعات فلات آسیا ممتد است سیستم آبیاری مصنوعی را به کمک ترعه‌ها و تأسیسات آبیاری، پایه زراعت شرقی کرده است و ضرورت بدیهی استفاده صرفه جویانه از آب... در شرق ناگزیر مداخله قدرت متمرکز دولت را می‌طلبد » علاوه بر مارکس ویتفوگل نیز نظریه استبداد شرقی را مطرح می کند که نظر ویتفوگل به طور خلاصه این است که امور یک جامعه معین بسته به تعدادی عوامل است از جمله عوامل طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. او معتقد است که رژیم‌های استبدادی ناشی از کارکرد و نتیجه ضروری سیستم‌های وسیع آبیاری و شرایط فرهنگی-اجتماعی است. برای اینکه تأسیسات وسیع آبیاری بتوانند به تولید کشاورزی بپردازند احتیاج مبرمی به تحرک نیروی کار و سازمان کار است. این فعالیتها تنها بوسیله نیروی تشکیلاتی و اجرایی متمرکز و با قدرت شدید است که می‌توان صورت گیرد که ویتفوگل از آن با عنوان استبداد شرقی یاد می کند البته باید توجه داشت که نظریه ویتفوگل تکامل یافته بسط داده شده و تصحیح شده همان نظریه مارکس است .

متاسفانه محققان ایرانی چندان به این امر به طور جدی نپرداختند و یا اگر پرداختند متاثر از نظرات غربی ها بوده است ، مثل همایون کاتوزیان به این مساله پرداخته اما متاسفانه کارش از گریم نظریه ویتفوگل و ارائه آن به عنوان نظریه خود فراتر نرفته است .

به هر روی در این مقاله می کوشیم از منظری که تا حدودی متاثر از ماکس وبر است و البته به اجمال به جامعه  شناسی تاریخی ایران بپردازیم . ابتدا می گوییم که به باور ما برای شناخت سیر تاریخی جامعه ایران باید به سه عامل توجه داشت : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .

 

مبحث اصلی :

1- در خصوص جامعه ایران باستان پارهای محققان ، که ذکرشان رفت ، پنداشته اند بر خلاف جامعه اروپایی « طبقه در ایران استقلال نداشت ، یعنی تحت سلطه کامل دولت استبدادی بود و ... فاقد هر گونه حقوق اساسی و ثابت بود » اما با وجود این ، بر آنیم که در ایران باستان طبقه به معنای واقعی خود وجود داشته و مستقل هم بوده و به هیچ عنوان تابع اراده شاهان نبوده است و بهترین شاهد هم برای این امر چالش طولانی مدت و سنگین طبقات بالای جامعه با شاهان در سرتاسر دوران هخامنشی ، اشکانی و ساسانی است ، تعداد قابل توجهی از شاهان اشکانی و ساسانی به دلایل مختلف توسط طبقات اشراف عزل شده اند و این بهترین دلیل بر عدم وابستگی طبقات اجتماعی به اراده شاهانه است . در واقع قدرت طبقات بالای اجتماعی در این دوران تا حدی است که اگر شاهی نخواهد به منافع آنان توجه کافی نماید یا سودای کاستن از قدرت آنان را در سر بپروراند ، یا به هر دلیلی بی کفایت باشد ؛ از کار بر کنار می شود ؛  نمونه بارز آن در دوره هخامنشی عزل گئومات مغ می باشد که به نظر برخی محققان جدید همان بردیای واقعی می باشد که به دلیل رعایت نکردن منافع بزرگان کشور ، عزل و داریوش یکم بجایش منصوب شد . در دوران اشکانی درست است که سلطنت ارثی است ولی بزرگان که در مجلس مهستان متمرکزند نقش زیادی در عزل و نصب شاه دارند .  مثلا : اشک دوازدهم یا مهرداد سوم وقتی ستمکاری و سفاکی کرد توسط بزرگان عزل و برادرش ارد بجایش منصوب شد . و یا وقتی که اشک پانزدهم یا فرهاد پنجم به دست مردم کشته شد و جانشینش ارد دوم نیز به دلیل ستمکاری باز به دست مردم کشته شد ( قتل پادشاه توسط مردم چیزی است که در ایران پس از اسلام تا دوران قاجار به هیچ وجه شاهد آن  نیستیم ) بزرگان ابتدا ونونه پسر فرهاد چهارم را به سلطنت گماشتند و چون از او ناراضی شدند اردوان سوم را به سلطنت انتخاب کردند . از این موارد در دوران اشکانی باز هم هست اما احصای آنها در مجال این مقاله نیست . فقط ما این موارد را بیان کردیم تا قدرت بزرگان در دوره اشکانی و عدم منوط و وابسته بودن آن به شخص شاه را نشان داده باشیم . در دوران ساسانی نیز می توان به عزلِ اردشیر دوم ساسانی و یا بلاش و یا قباد اول اشاره کرد که همگی توسط بزرگان از سلطنت عزل و حتی مثل بلاش ، کور نیز شدند و حتی شاه قدرتمندی مثل انوشیروان چاره ای جز رعایت منافع آنها برای تداوم بخشیدن به حکومت خود پیدا نمی کند و شاه بزرگی چون خسرو پرویز به خشم بزرگان دچار شده و به قتل می رسد ..

2--یکی دیگر از نشانه ها و دلایل وجود طبقه مستقل از شاه در ایران باستان و از این رو متفاوت بودن آن با ایران پس از اسلام ؛ این است که ما در ایران باستان با مساله یی به نام اقطاع مواجه نیستیم که شاهان زمینهایی را به کارگزاران عموما نظامی خود در ازای انجام کارهایی بسپارند چرا که اساسا در عصر باستان آن زمین ها متعلق به طبقات ( بیشتر همان هفت خاندان ) بوده است و نیازی به واگذاری شاه نبوده ، در حالیکه در ایران اسلامی به دلیل هجوم اقوام مهاجم و از بین رفتن طبقات بومی ، شاهان زمین ها را به عنوان غنایم به کارگزاران خود واگذار می کردند .

3- از مطالب بالا و شواهد متعدد تاریخی به این نتیجه می رسیم که طبقه و یا کاست اجتماعی اساسا در ایران باستان وجودی اصیل و مستقل از شاه داشته است و دیگر شاهد آن نیز همان هفت قبیله آریایی هستند که از هخامنشیان تا اسلام سر رشته امور را در دست دارند. البته علت وجود طبقه و یا کاست اصیل و مستقل در این برهه از تاریخ ایران را باید در دو چیز جست : یکی اینکه در آیین های ایران باستان و نیز دین زردشتی ، طبقات مختلف اجتماعی به رسمیت شناخته شده بودند و وجودی اصیل داشتند و نه وجودی اعتباری و شاهان خود را نماینده ، توجه شود نماینده ، همه این طبقات می دانستند . کتیبه داریوش که در آن شاه بزرگی چون داریوش به نمایندگی تمام طبقات به نیایش می پردازد ، بهترین نمونه است در این کتیبه که در تخت جمشید قرار دارد ، داریوش به نمایندگی از ارتشتاران و موبدان و کشاورزان از اهورامزدا می خواهد که " ایران را از دشمن و دروغ { گناه } و خشکسالی حفظ کند " - به دیگر بیان نوع نگرش به آسمان و تعالیم الهیاتی زردشتی در ساختار های زمینی و اجتماعی ایران باستان کاملا تاثیر داشته است . دوم آنکه در ایران باستان به دلیل مسدود ماندن مرزها و وجود حکومت مرکزی نیرومند در ایران و عدم حضور جدی اقوام بیگانه در راس کشور ، به استثنای دوران اسکندر و سلوکیان ، تمامی حاکمان کشور از داخل قبایل ایرانی بر می خاستند و به اداره کشور می پرداختند..

4- در ایران پس از اسلام ، به دلیل اینکه در دین اسلام هیچ طبقه ای به رسمیت شناخته نمی شود ، زیرا همه انسانها در پیشگاه خداوندگار بسیار مقتدر با یکدیگر کاملا برابرند ( حال آنکه طبقه یا بهتر بگوییم کاست به معنای برتری و تفاوت گروهی از انسانها بر گروهی دیگر است ) به همین دلیل همه طبقات در چنین جامعه ای با چنین تفکر الهیاتی ، تنها می توانند وجودی اعتباری و صوری داشته باشند نه وجودی واقعی و اصیل زیرا همه چیز به اراده شاه ، که سایه خدا بر زمین و به عبارت گویاتر " خدای روی زمین" است بستگی دارد، و همانطور که خدا به هر که بخواهد می دهد و از هر که بخواهد باز پس می گیرد شاه نیز چنین می کند و همانطور که کسی نمی تواند خدا را بابت آنچه می کند مورد سئوال قرار دهد ، شاه هم که نماینده اوست بالاتر از هر بازخواست و پرسش است . پس طبیعی است که در چنین نگرش الهیاتی و لاهوتی ، دیگر فضایی برای شکل گیری طبقات اجتماعی ، که اساسا با مالکیت مستقل شکل می گیرند ، در زمین ناسوتی وجود ندارد زیرا ممکن است اراده ملوکانه به این تعلق گیرد که همه دارایی کسی را از او بگیرد و اگر چنین کند کسی را یارای پرسش و محاجه با او نیست .  

5-البته برای تحلیل بهتر جامعه ایران پس از اسلام ، نکته قابل تامل دیگری نیز وجود دارد و آن تهاجمات گسترده و پیوسته قبایل غیر ایرانی ، به ویژه زردپوستان آسیای میانه، به ایران پس از اسلام است . این تهاجمات توفنده و پی در پی - که البته پیش از اسلام هم بود لیکن دولت مقتدر مرکزی با آنها شدیدا مقابله می کرد - و عدم وجود قدرت مرکزی مقابله گر ، دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات صاحب زمین و عقار باقی نگذاشت . کسانی که تا دیروز بسی مال و مکنت و دیه و آب داشتند به ناگه بر اثر یورش و غارت قومی نیمه وحشی همه چیز خود را از دست می دادند و یک شبِ مفلوکی بی چیز می شدند . در واقع تهاجمات پیوسته و بنیان کن دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات مستقل و صاحب آب و زمین در جامعه آن زمان باقی نگذاشته بود . جالب است بدانیم که پس از سقوط سلسله ساسانی و قتل  آخرین پادشاه آن ، یعنی یزدگرد سوم ، در سال 31 هجری قمری تا سال 1344 قمری ( که می شود مصادف با انقراض حکومت قاجار و آغاز مرحله تازه ای از تاریخ ایران  و ظهور ایران نوین  ). در واقع در این فاصله زمانی 1313 ساله تنها در 286 سال آن ایرانیان بر کشور خودشان حکومت کردند ( طاهریان ، صفاریان ، سامانیان ، دیلمیان و در دوران متاخرتر زندیه ) و در طی مدت 1027 سال از تاریخ شاهد حکمرانی و فرمانروایی بیگانگان مهاجم یعنی اعراب و ترکان و مغولان  بر سرزمین خود هستیم .. بنابراین طبیعی است در چنین شرایطی مجالی برای شکل گیری طبقه بومی و ایرانی به وجود نیاید و نکته جالب دیگر اینکه در ایران باستان چون معمولا ایرانی ها در راس کشور بودند ما با مقام وزارت قوی مواجه نیستیم ( به استثنای بزرگمهر ) و قدرت در دست شاهان ایرانی است و حاکم حکیم همان شاه فرزانه است . در حالیکه پس از اسلام منصب وزارت به دلیل عدم آشنایی شاهان مهاجم بسیار اهمیت می یابد و وزیر فرزانه جای شاه فرزانه را می گیرد و وزرای بزرگی چون خواجه نظام الملک ، خواجه رشیدالدین فضل الله و... ظهور می کنند که سر رشته اداره کشور در اختیار این وزیران است نه شاهان مهاجم . 

6-باید توجه داشت در دوره حکومتهای پس از اسلام نیز تا روی کارآمدن صفویه اکثرا دولتی نیرومند و فراگیر شکل نگرفت و این به دلیل تنوع اقلیمی ایران بوده است . مثلا علویان و آل زیار در طبرستان ، سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان ، صفاریان در سیستان و... به هر روی تنوع اقلیم درونی ایران اقتضای حکومت مقتدر مرکزی دارد تا همه ساکنان اقلیم های مختلف را در زیر چتر واحد آورد و در برابر حرکتهای گریز از مرکز اقوام و قبایل بایستد .

نتیجه سخن :

مجددا خلاصه می گوییم که معتقدیم برای شناخت ویژگی های جامعه شناسی تاریخی ایران لحاظ سه عامل مهم است : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .

در هر حال می گوییم که اولا : ساختار اجتماعی جامعه ایرانی در قبل و بعد از اسلام کاملا با هم متفاوتند و نمی توان برای هر دوی این برهه ها حکم یکسانی صادر کرد. دوما بیش از عوامل طبیعی ، نگرش ها و بینش های الهیاتی در قبل و پس از اسلام در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی نقش داشتند و به دلیل تفاوت نگرش به آسمان نگرش به اجتماع نیز در این دو دوره کاملا با هم متفاوت است . سوما نقش تهاجمات خارجی در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی باید مورد عنایت بیشتری قرار بگیرد زیرا موقعیت خاص ایران به عنوان چهار راه تمدن ها و پل شرق و غرب سبب می شده این کشور همواره دستخوش تاراج ها و تهاجمات مختلف که یا هدفشان ایران بوده و یا به ناچار باید از ایران می گذشتند قرار بگیرد و این تهاجمات در شکل دهی به ساختار جامعه ایرانی به ویژه در ایران پس از اسلام که حکومت مقتدر مرکزی وجود ندارد و ایران بخشی از جهان اسلام است تاثیری شگرف داشته باشد بنابراین اعتقاد ما بر این است که اولا باید در مورد وجود و یا عدم وجود طبقات اجتماعی ، میان ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام تفاوت نهاد و دوما علت نبود طبقه در ایران پس از اسلام را در تفکر الهیاتی خاص آن و نیز تهاجمات متوالی به ایران باید جستجو کرد. ایران کشوری در چهار راه حوادث عالم بوده است و محل عبور اقوام و ملل مهاجم و مهاجر بوده است .

در پایان این مطلب را اضافه می کنیم که ایران کشوری است که دارای 11 اقلیم از 13 اقلیم شناخته شده جهان می باشد . پس طبیعی است که اقوام مختلف در آن به طور مستقل و تقریبا بی نیاز از یکدیگر زندگی کنند و دارای نیروی گریز از مرکز قوی باشند . پس نیاز است که همواره یک حکومت مقتدر مرکزی وجود داشته باشد که این اقوام و طوایف را کنار هم جمع کند ( این مساله تنوع اقلیم درونی ایران بسیار مهم تر و به مراتب تاثیر گذار تر از مساله کمبود آب و نیاز به دخالت دولت در آب یابی و  آبیاری است ).    به هر ترتیب باید توجه داشت که حکومت مرکزی مقتدر سرشت و سرنوشت ایران است و اگر روزی قدرت مقتدر مرکزی دچار ضعف شود ایران یا از بیرون دستخوش هجمه و حمله خواهد شد و یا از درون از هم خواهد پاشید و یا دچار آشوب شدید داخلی می شود که تجربه نشان داده احتمال خطر دومی بیشتر است ؛ برای مثال :  وضعیت آشفته ایران در دوره احمد شاه دموکرات و یا اوضاع بحرانی کشور در برهه 1320 تا 1332 و نیز آشفتگی احوال ایران عزیز در دوره کوتاه ابتدای انقلاب ؛ که در هر سه برهه تاریخی در هر گوشه ای از کشور فرد یا گروهی علم طغیان علیه حاکمیت مرکزی برداشت نشانگر این مساله است  . بنابراین باید همواره حکومت مرکزی قوی و البته کارآمد و دلسوز و صالح و کاربلد سرکار باشد تا ایران ، ایران بماند ورنه مطرح کردن مسایلی چون فئودالیسم و دموکراسی از نوع غربی یا از این دست مسایل برای اداره کشور ایران ، زهر مهلکی است که عامل ضعف و تنش و در نهایت تجزیه و تحقیر کشور خواهد بود که ان شاءالله هیچ گاه رخ نخواهد داد . باید بدانیم که هر کشوری برای پیشرفت خود باید با لحاظ کردن ویژگی های جغرافیایی و جامعه شناسی تاریخی و مردم شناسی و حتی اسطوره شناسی و مذهبی و... به الگوی درونی برای پیشرفت دست یابد و راه پیشرفت لزوما از دموکراسی غربی نمی گذرد ، برای مثال می بینیم کشوری مثل چین بدون دموکراسی غربی به پیشرفت و قدرت شایان و روزافزونی دست یافته است . به هر روی امیدواریم ما نیز به چنین الگویی دست یابیم .

 

بسمه تعالی

33)نگاهی به دو نظریه در باب نیازهای انسان

زریر عباسی

پژوهشگر علوم انسانی

از نظریه هایی که در خصوص نیازهای آدمی مطرح است ، نظریه آبراهام مزلو (۱۹۰۸ ۱۹۷۰) روانشناس امریکایی است . در واقع باید نظریه سلسله مراتب نیازها که توسط وی ارائه شده را یکی از معتبرترین نظریه های مطرح در مورد نیازهای انسانی دانست. طبق این نظریه، نیازهای اساسی انسان عبارتند از:

نیازهای جسمانی اولیه (نیاز به غذا، پوشاک، مسکن و ... )

نیازهای ایمنی (نیاز به ثبات و رهایی از ترس و نگرانی )

نیاز به احترام (حرمت و مقام و موقعیت)

نیاز به خودشکوفایی.

نیاز به دانستن و فهمیدن (شناخت و درک پدیده ها )

نیازهای زیبایی شناختی (نیاز به زیبایی و نظم)

اگر نیازهای فیزیولوژیک و جسمانی به طور نسبتاً خوبی ارضا شوند، مجموعه جدیدی از نیازها پدید می آیند که به طور کلی در زمره نیازهای ایمنی طبقه بندی می شوند. به همین ترتیب با ارضای نسبی هر سطح از نیازهای مذکور، نیازهای سطح دیگر مطرح می شوند؛ یعنی پس از ارضای نیازهای جسمانی و ایمنی، نیاز به عشق و محبت و تعلق پدیدار می شود و پس از ارضای این نیازها، نیاز به عزت نفس و احترام مطرح می شود. حتی اگر همه این نیازها ارضا شوند، باز هم اغلب می توان انتظار داشت که نارضایتی و بی قراری تازه ای به وجود آید، مگر آنکه فرد به انجام کاری مشغول باشد که آن کار برای شخص او مناسب است؛ برای مثال، اگر ذوق شعری دارد باید اشعار خوب بسراید و استعدادهای خود را شکوفا سازد. این نیاز به خود شکوفایی است که به «تمایل فرد به شکوفا کردن آنچه به صورت بالقوه در خویشتن دارد» و «تمایل وی به تکوین تدریجی و شدن هرآنچه شایسته شدنش را دارد»، اشاره می کند. در این سطح، بیشترین میزان تفاوت فردی، در میان افراد مشاهده می شود.

مزلو همچنین بر این باور است که ما باید در مقابل گرایش ساده لوحانه به جداسازی نیازهای شناختی و نیازهای کنشی مقاومت کنیم. در واقع به نظر مزلو، تمایل انسان به دانستن و فهمیدن نیز تمایلی کنشی به شمار می رود و در زمره نیازهای شخصیتی انگیزاننده قرار می گیرد. درباره نیازهای زیبایی شناختی در مقایسه با نیازهای دیگر، اطلاع کمتری در دست داریم. برخی از افراد با دیدن زشتی ها بیمار می شوند و با قرار گرفتن در محیطی زیبا بهبود می یابند و اشتیاق نشان می دهند؛ به طوری که اشتیاق آنها را فقط زیبایی ارضا می کند. طبق برخی شواهد این حالت از دوران غارنشینی تاکنون ادامه داشته است. تداخل پیچیده این نیازها با نیازهای کنشی و شناختی، تفکیک کردن دقیق آنها از یکدیگر را ناممکن می سازد. یکی دیگر از ضعف های نظریه مزلو بی توجهی به جایگاه خاص نیازهای جنسی در انسان و تأثیر آن در نوع جهتگیری های آدمی در زندگی فردی و اجتماعی و فکری اوست.

در خصوص چندی و چونی نیازهای انسان نظریات مختلفی در تمدن اسلامی و متفکران مسلمان وجود دارد که در این مجال ، به یکی از آنها می پردازیم .

ابتدا باید به این نکته توجه داشت که از این منظر نیاز و میل دو روی یک سکه اند انسان به چیزی که نیاز داشته باشد میل نیز پیدا می کند و به چیزی که مایل شده قطعا نیاز داشته است .

در این نظریه ،که تا حدودی صبغه فلسفی نیز دارد ، نیازهای انسان به قرار ذیل تقسیم بندی می شوند :

الف) نیاز به زیستن: که شامل حداقل چیزهایی می شود که انسان برای زنده ماندن بدان محتاج است از قبیل آب و نان و جان پناهی از گزند باد و باران و دیو و دد. به عبارت دیگر ، نیازهای طبقه اول و دوم هرم آبراهام مزلو ، یعنی فیزیولوژیک و امنیت ، در این مرحله قرار می گیرند.

پس از ارضای نیاز به زیستن نوبت به ارضای نیاز به هستن می گردد.

ب) نیاز به هستن : که عبارتند از:

۱- نیازهای زیستی مرحله قبل ، یعنی فیزیولوژیک و امنیت ، ولی با این تفاوت که سطح آن از مرحله پیشین که شامل حداقل لوازم و مسایل ابتدایی برای زنده ماندن است، فراتر آمده و زیادخواهانه تر و جاه طلبانه ترو تجملاتی تر، اعم از کیفی و کمی، شده است. ( مثل غذای آن ، سرپناه آن و... )

۲. نیاز به روابط متقابل با دیگر انسانها .

 

۳. نیاز به احترام و آبرو و عزت .

 

۴. نیاز به آرمان و آرزو و هدف .

 

۵. نیاز به خودشکوفایی و بروز استعدادها به منظور منشا اثر شدن و ایجاد نمودن .

 

۶. نیاز به کنجکاوی کردن به منظور کشف حقایق  .

 

۷.  نیاز به تفریح و سرگرمی و سرخوشی .

 

8.نیاز به لذایذ جنسی که بالاترین لذات است .

 

۹. نیاز به عصیان و سرکشی و طاغی شدن .

 

۱۰. نیاز به بازگشت و اعتذار و تائب شدن .

 

۱۱. نیاز به داشتن الگو و اسوه و ایده آل بشری

 

۱۲. نیاز به داشتن اعتقاد به نیرویی فرابشری و بن بست شکن و نجات دهنده در زمانهای صعب و دشوار .

 

۱۳. نیاز به باور جاودانه ماندن و همیشه ماندگار بودن و انوشگی .

 

14. نیاز به مساله و مشکل و چالش داشتن چرا که روح کمال جوی انسان سیری ناپذیر است و همیشه نیاز به مساله و مشکل دارد تا بتواند با حل و گذشت از آنها ترقی و تعالی یابد .

 

باید توجه داشت این چهارده نیاز در عرض هم قرار دارند و برخلاف نیازهای مزلو هرمی نیستند .

 

ج) نیاز به «چیستن» یا « تشخص » : که این نیاز از سنخ نیازهای قبلی نیست بلکه نوع رویکرد انسان ها در راستای تأمین نیاز به هستن را شامل می شود. در واقع در این مرحله انسان ها در جهتگیری خود برای تأمین نیاز به هستن ، که نیازهای چهارده گانه بودند که بر شمردیم ، می کوشند به گونه ای این نیازها را برآورد که او را در برابر دیگران متشخص سازد؛ به عبارت دیگر این نیاز را می توان " نیاز به تشخص" نامید که بر نیازهای چهارده گانه دو مرحله قبل حکومت دارد و حاکم است.

ما در بالا دو نوع نگاه به نیازهای انسان را بیان کردیم ولی بررسی انواع نظرات و نگرش ها به نیازهای انسان مجالی موسع و جداگانه می طلبد که در اینجا میسر نیست .

بسمه تعالی

 

عنوان مقاله :

34)بررسی بن مایه های فلسفی در ادیان ایران باستان

 

نگارنده:

زریر عباسی

کارشناس ارشد ایرانشناسی دانشگاه شهید بهشتی

 

 

 

 

چکیده :

بررسی تاریخ اندیشه از آنجا که موجب تشخص یک ملت می شود اهمیت بسزایی دارد متاسفانه اندیشه در ایران باستان به شکل دین و آیین بوده نه به شکل مکتب فلسفی لذا برای استخراج بن مایه های فلسفی آن لازم است آن را با فلسفه های یونانی انطباق داده استخراج نماییم .

در این مقاله ما می کوشیم بن مایه های فلسفی موجود در ادیان ایران باستان را به طور تطبیقی با اندیشه های یونان باستان به دست دهیم این کار را از آن جهت تطبیقی انجام می دهیم که اندیشه های ایران باستان نظم چندانی ندارد در حالیکه اندیشه یونانی انتظام خاصی دارد و ما می توانیم با انجام کار تطبیقی این کار را به فرجام برسانیم .

کلید واژه ها :

ادیان ایران باستان ، بن مایه های فلسفی ، اندیشه های فلسفی یونان

 

 

 

 

مقدمه :

 متاسفانه در کشور ما یک کتاب جامع و معتبر و متقن که سیر فکر فلسفی در آن را ترسیم کند ، وجود ندارد ( منظور از فکر فلسفی در اینجا ،  اندیشه های هستی شناسانه و تبیین گر عالم و تا حدودی آدم است و از آنچه در یونان فلسفه گفته می شود فراتر و فراگیرتر است ) و معمولا تاریخ فلسفه و فرزانش ایرانی تنها در یک مقطع زمانی و آنهم در ذیل تاریخ فلسفه اسلام و عرب مطالعه میگردد و همین امر هم سبب بی اعتنایی محققان اعم از خاورشناسان غربی یا اندیشمندان شرقی به نقش اندیشه و اندیشمندان ایرانی در پیدایی و پویایی فکر فلسفی جهان شده است .  ما در این مقاله می کوشیم با استفاده از بن مایه های فلسفی ادیان ایران باستان ، مقدمات نگارش یک تاریخ فلسفه را فراهم آوریم . حال اینکه این تاریخ فلسفه را چه کسی بنگارد به تقدیر الهی و تدبیر بندگان بستگی دارد .

آیین مغان :  .1

این آیین در پیش از زردشت در بخش هایی از ایران رواج داشته است ؛ مهمترین مشخصه های این آیین عبارتند از :  الف ) اعتقاد به وجود ثنویت یعنی دو نیروی متضاد در حال نزاع که از نزاع آنان چرخ جهان به گردش در می آید. ب ) از خوبی ، خوبی می آید و از بدی ، بدی می آید . ج )تقدس آتش و نقش ویژه آن در نظام هستی.  د )  همچنین اعتقاد به وجود " اشه " به عنوان عقلی که نظم نظام هستی در دست اوست ( اشه در فکر فلسفی ایرانی تقریبا همان نقشی را دارد که لوگوس در اندیشه یونان دارد )  

برخی از پژوهشگران معتقدند که « ثنویت ... در دین زردشت از مغان قدیم ایران گرفته شده است » ( توفیقی ، 1385 : 56 ) البته طبیعی است که زردشت در آنچه از مغان ایرانی گرفته بود تجدید نظر کرد ودر آن  متناسب با دیگر عقاید خود تغییراتی ایجاد کرد . همچنین به احتمال زیاد هراکلیتوس یونانی که به نوعی تضاد در نظام هستی قایل است ملهم از آیین مغان بوده است در این خصوص خانم بویس معتقد است كه يك نسل پس از تالس ملطي« در آثار هراكليتوس، كه در حوالي سال 500 پ.م تاليف شد، نفوذ ايران با برجستگي بيشتري نمايان است» (بویس ، 1375: 233) البته احتمال دارد که هراکلیتوس علاوه بر مساله تضاد در هستی مساله محوریت آتش نیز که در نزد مغان مقدس بوده است نیز از آنان گرفته باشد ويل دورانت در همین خصوص احتمال مي‌دهد كه « ‌آتش» كه در فلسفه هراكليتوس نقش محوري دارد وام گرفته از جهان‌بيني ايراني باشد؛ دورانت در این خصوص می گوید: « هراكليتوس معتقد شد كه آتش ذات هستي است، و شايد او اين انديشه را از آتش‌ستايي ايرانيان گرفته باشد» (دورانت ، 1376: 157)

همچنین فردریش ویلهلم هگل ، فیلسوف آلمانی ، نیز در کتاب " عقل در تاریخ " اندیشه ایرانیان را در خصوص وجود تضاد در هستی ستوده است و آن را نشانگر اهمیت این دین دانسته است و آن را مترقی از اندیشه هندوان می داند وی چنین می گوید : « نزد ایرانیان اهورامزدا و اهریمن نماینده این دو ضدند . اهورامزدا خدای کشور روشنایی – نیکی – و اهریمن خدای کشور تاریکی – بدی – است . ...  در فلسفه اضداد از راه جامع خود به یکدیگر می پیوندند . در دین ایرانی تضاد میان نیکی و بدی یا اهورمزدا و اهریمن به گونه ای است که دو ضد از یکدیگر مستقل اند . در فلسفه درست بر عکس این است ، تنها پدیده های طبیعی بدینسان از یکدیگر اثر ناپذیرند . ولی نفس وجود این دو گانگی در دین ایرانی دلیل اهمیت این دین است . اینکه گوناگونی بی پایان چیزهای محسوس و آشفتگی آگاهی های انفرادی و جزیی به گونه ای که نزد هندوان دیده ایم ، در این تضاد ساده از میان برخیزد خود نشانه نیروی اندیشه است ، این نیرو در دین ایرانی آشکار می شود »  ( هگل ، 1379 : 309 )

همچنین جالب است بدانیم آنطور که برخی پژوهشگران بیان کرده اند بودا ، حکیم هندی ، که گاهی هم او را ساکیامونی می خوانند یعنی حکیم خانواده ساکیا . بعضی هم آن را به معنی حکیم سیستانی گفته و بودا را از مردم ایران دانسته اند  ( آریا ، 1385 : 68 ) در واقع این محققان ساکیامونی را منسوب به سکاها که در شرق ایران و شمال غربی هند ساکن بوده اند گرفته اند . البته این احتمال چندان دور از واقع نمی نماید زیرا همانطور که تقریبا تمامی محققین گفته اند بودا زاده نواحی شمالی هند بوده است و سیستان ، که نام خود را هم از اقوام سکایی گرفته است ، با نواحی شمالی هند همسایه بوده است  ، البته سیستان باستانی را نباید با سیستان فعلی مقایسه کرد، همچنین  همانطور که می دانیم مهمترین آموزه بودا نیز شباهت بسیاری به اندیشه های ایرانی دارد زیرا او می گوید : « از نیکو نیکو پدید می آید و از بد بد . این نخستین قانون زندگی است و همه چیزهای دیگر بر این قانون استوار است » ( توفیقی ، 1385 : 41 ) .

این قانون پایه ای بودا بسیار شبیه به تفکرات ایرانی و آیین مغان است و احتمال وام گیری وجود دارد هر چند دین بودایی به غیر از این وجه شباهت ، هیچ وجه شباهت دیگری با آیین مغان و اندیشه و جهان بینی ایرانی ندارد .

در اینجا شاید خالی از لطف نباشد که بدانیم سرگذشت بودا شباهت بسیار به داستان ابراهیم ادهم ، عارف بزرگ ایرانی ، نیز دارد زیرا هر دو شاهزاده هایی بودند در ناز و تنعم که حادثه ای آنها را متنبه کرده به خود می آورد و در صدد جستجوی حقیقت تمام مال و منال و جاه و جلال خود را ترک می کنند و جالب اینکه هر دوی این شاهزادگان از نواحی شرقی ایران و شمال غربی هند بودند ، بودا همانطور که بیان شد از شمال هند بود و ابراهیم ادهم نیز از بلخ بوده است جاییکه مجسمه های بودا هنوز در آن برپاست ، این شباهت را دکتر زرین کوب نیز مورد اشاره و تاکید قرار داده است ، وی در مورد ابراهیم ادهم چنین بیان می کند « داستان او از بعضی جهات یادآور داستان بوداست . با همان رنگ و نگار شاعرانه و با همان صبغه زهد و عزلت » ( زرین کوب ، 1387 : 55 )

 

2. آیین زروان :

 این آیین که از تفکرات ایرانی پیشا زردشت باقی مانده است از مهمترین مکاتب فکری در ایران باستان است ، « نام این فرقه مشتق از زروان « زمان » است » ( هینلز ، 1384 : 111 ) این مکتب این ویژگی را دارد که تنها مکتب بزرگ فلسفی کهن ایرانی است که دیدی کاملا مادی گرایانه و ماتریالیستی  به نظام هستی دارد بنابراین عقیده « آفرینش جهان عمل خدا نبوده ، بلکه تکاملی تدریجی بوده است از ماده اولیه بدون صورت ، یعنی زمان و مکان نا محدود ( زروان ) به آن چه دارای صورت است یعنی محدود . بدین گونه نا محدود ، محدود می گردد . البته این فرایند می تواند بدون اعتقاد به وجود خالقی انجام پذیرد و چنین می نماید که این اعتقاد به « تکامل تدریجی » ، انکار بهشت و دوزخ و همه پاداش ها یا عقوبت های آینده را به دنبال آورده است . خلاصه این که این اسناد که جهان از « زمان / مکان » اولیه یعنی زروان ، تکامل تدریجی یافته است ، بر اساس توجیه مادی گرایانه عالم نهاده شده است که اساسا با اعتقاد به وجود خالق و عقیده به زندگی پس از مرگ و تکیه بر پاداش یا عقوبت در دین زردشتی مقبول عموم نا سازگار بوده است » ( هینلز ، 1384 : 114 ) . اگر چه بعدها « زردشت پرستش زمان ... را منسوخ کرد » ( دوشن گیمن ، 1385 : 115 ) البته آیین زروان دارای ابعاد متعدد دیگری نیز هست که توضیح و تفسیر آن از این مجال محدود فراتر است و ما تنها به ذکر مهمترین مشخصه آن یعنی داشتن دیدی کاملا مادی انگارانه و ماتریالیستی به هستی است بسنده می نماییم . محمد زکریای رازی ، نخستین فیلسوف ایرانی مرحله سوم ، و به احتمال زیاد دهریون در دوره تمدن اسلامی متاثر از اندیشه های زروانی بوده اند.

 

آیین مهر یا میتراییسم :  3.

این آیین آیین پیچیده و با ابعاد گسترده ایست اما آنچه تا کنون در خصوص این آیین بدان کم توجهی شده است ، عبارتند از : الف) وجود خدایی یکتا در چکاد همه چیز که بارزترین نماد آن مهر یا خورشید است که تمام عالم هستی همه چیز خود را از فیض و جوشش جود و نیز روشنایی و نور او به وام دارد. از این لحاظ آیین مهر را باید تنها آیین ایرانی دانست که در آن از ثنویت خبری نیست .

 ب) توجه زیاد این آیین به مساله زندگی شرافتمندانه و حیات پر فضیلت و نیز پایبندی به عهد و پیمان که اساس زندگی سعادتمندانه فردی و جمعی است .

به واقع یکی از دغدغه های این آیین ، چگونه زیستن نوع بشر در این دنیاست اساسا نام این آیین که مهر است خود دارای دو معنا یکی به معنای پیمان و قرارداد و دیگری دوستی و مروت می باشد .یان خندا در این خصوص می نویسد «‌میتره به معنای دوست از میتره به معنای همپیمانی گرفته شده است و ایزد میتره نیز به نوبه خود از معنای دوست نشات می گیرد » ( خندا ، 1384 : 79 ).در واقع بر طبق تلقی این آیین ، محبت و مروت از یک سو و پاسداشت پیمان و قرارداد از سویی دیگر اساس زندگانی سعادتمندانه فردی و جمعی در این دنیا را تشکیل می دهد. بنابراین بیجا نخواهد بود که آیین مهر را آیین زندگی نیز بنامیم .

هینلز نیز در خصوص این آیین چنین می گوید : « این خدا که نامش به صورت میتره " دوستی " یا " پیمان" می آید معمولا همراه با خدای دیگری به نام ورونه " سخن راست "  به صورت ترکیب میتره – ورونه به یاری خوانده می شد. ... میتره و ورونه به صورت فرمانروای گیهانی توصیف شده اند که نظم را در جهان خدایان و آدمیان بر قرار می کنند ، زیرا پیمان و سخن راست اساس تمامی زندگی نظام یافته در گیهان ، در دین و جامعه است . با مراعات پیمان مردمان با هم پیوستگی می یابند و دروغ مغلوب می گردد » ( هینلز ، 1384 : 119 ) .

براساس همین طرز تفکر است که بنا به گفته هینلز «‌ایرانیان بالطبع ایران را سرزمین " پیمان " به شمار می آوردند و می دانیم که جنگجویان پیش از رفتن به جنگ با " کشورهای ضد مهر " ، بر یال های اسبانشان به درگاه مهر دعا می کنند »‌( هینلز ، 1384 : 121 ) . بنابراین از آن جهت که پیمان و قرار اجتماعی و پایبندی بدان اساس زندگی مسالمت آمیز در جامعه را تشکیل می دهد در این آیین بدان توجه ویژه شده است .

جالب است بدانیم که همین وجهه تاکید بر فضیلت و شرافت و زندگی با سعادت در آیین مهر در سنت های به میراث مانده از آن نیز کاملا ملموس است . برای مثال بزرگترین میراث مهری در فرهنگ کنونی ایرانی ما ، به احتمال قوی ، ورزش باستانی و آیین زورخانه است و همانطور که همگان می دانند آنچه در زورخانه ها آموزانده می شود علاوه بر ورزش و آمادگی جسمانی ، فضیلتمندی و زندگانی شرافتمندانه و به عبارت بهتر همان پهلوانی و جوانمردی است ؛ مرحوم مهرداد بهار در کتاب " جستاری چند در فرهنگ ایران "  ، پس از برشمردن بیش از ده شباهت و همگونگی میان ورزش باستانی ایرانی با آیین مهر به ویژه در آیین های رایج در آن ، چنین بیان می کند : « وجود این رشته های دراز و گوناگون ارتباط میان آیین مهر و آیین زور خانه ، هر کس را می تواند بدین اندیشه وا دارد که ممکن است آیین پهلوانی ملهم از آیین های مهری باشد و به خصوص گمان کند که ساخت و آداب مخصوص معابد مهری روم باستان ریشه در ایران باستان داشته باشد که در ایران ، تا زمان ما هم به صورت زورخانه هنوز پا بر جا مانده است » ( بهار ، 1376 : 168 ) البته همانطور که در ابتدا بیان شد آیین مهر دارای ابعاد گسترده ایست که ما در اینجا تنها به دو بعد مهم ولی مغفول مانده آن اشاره کردیم احتمال زیاد وجود دارد که رواقیون نیز که در تفکرات خود برای زندگی خوب و شرافتمندانه و نیز هم نوایی با روح طبیعت ارزش زیادی قایلند تا حدودی متاثر از این دست اندیشه های آیین مهر بوده اند زیرا همانطور که می دانیم رواقیان علاوه بر آنکه برای اخلاقی زیستن و فضیلت اهمیت زیادی قایل بودند معتقد بودند که « روح جهان آتش است چون معتقد بودند که گرما مولد کائنات است و باعث حرکت آنها می شود . از نظر آنها گرما و حرارت زندگی بخش است و لذا آتش پایه و اساس و اصل اصیل جهان به شمار می رود » ( فراست ، 1386 : 35 ) . پس این ادعا که رواقیان تا حدودی متاثر از اندیشه های آیین مهر بودند چندان بعید به نظر نمی رسد ، کما این که بعد ها مسیحیت نیز در جهات دیگری ، مانند انتخاب شب تولد مهر به عنوان شب تولد عیسی مسیح ، می دانیم که خود کلیسای کاتولیک نیز رسما اعلام کرد هیچ سند تاریخی برای تولد مسیح وجود ندارد ،

 و یا خوردن نان و شراب در عشای ربانی به تقلید آیین مهر که البته در آن آیین ، نان و عسل می خوردند و نیز گرامیداشت روز یکشنبه یا روز خورشید  از آیین مهر تاثیر پذیرفت.

4. دین زردشت :

دین زردشت خود یک دین است اما اگر بخواهیم مهمترین شاخصه های فکری و هستی شناسی آن را بر شماریم باید به : الف) وجود اهورامزدا در راس هستی  ب) ثنویت خیر و شر  ج)  آتش ستایی  د) ادوار چهارگانه هستی  ه) امشاسپندان  و) اعتقاد به منجی آخرالزمان  ز) اعتقاد به روز پسین و معاد جسمانی  اشاره کرد.

از ابتکارات زرتشت این بود که ثنویت شدید و بسیار ریشه ای آیین مغان را با یکتاپرستی آیین مهر تلفیق کرد و از دل آن ثنویتی تلطیف شده که بیشتر جنبه اخلاقی دارد بیرون آورد.

از دیگر ابتکارات زرتشت این بود که هستی را به چهار دوره تقسیم کرد ، اگر چه این احتمال که وی این تقسیم بندی را نیز از زروانیان گرفته و اصلاحاتی کرده به صورتی قوی وجود دارد ، وآنطور که از قراین بر می آید امپدوكلس آگریاسی ، فیلسوف یونانی ،متاثر از این اندیشه بوده است ، زیرا همانطور كه مي‌دانيم وي وجود جهان هستي را محصول دو عنصر عشق و نفرت يا مهر و كين يا مهر و آفند مي‌داند، كه نزاع ميان آن دو، جهان هستي را كه مراحلي چهارگانه دارد شكل مي‌دهد؛ « در انديشه امپدوكلس جريان هستي و فعاليت دو نيروي مهر و آفند در چهار مرحله گنجانده شده است». (خراسانی ،1382 :375)  همين شباهت‌هاست كه سبب شده يكي از خاورشناسان چنين بگويد: « عالم او( امپدوكلس) در معرض ستيز و نزاع عشق و نفرت قرار داشت كه هريك به تناوب حكم مي‌راند. اين موضوع به شدت ما را به ياد ايران مي‌اندازد». (دوشن گیمن ، 1385 :135) و تعدادي از خاورشناسان ديگر نيز اين شباهت‌ها را ناشي از وام‌گيري و تاثيرپذيري امپدوكلس از ايرانيان البته به واسطه فيثاغوريان بدانند. « بيدز و كومون برآنند كه بي‌شك به سبب همين رابطه‌هاي او( امپدوكلس) با محافل فيثاغورثي بود كه توانست تصوراتي از عقايد روحانيت مزدايي به دست آورد» (دوشن گیمن ، 1385 :112) ، همچنین همانطور که در بسیاری از منابع نیز آمده است افلاطون نیز متاثر از زرتشت و آرا و اندیشه های او بوده است و محققان برجسته بسياري در اين زمينه به تتبّع و تحقيق پرداخته‌اند كه ذكر همه آنها از حوصله بحث ما خارج است و ما در اينجا به نقل مطالبي از پروفسور پانوسي که عمری به تتبع در اثر پذیری افلاطون از زردشت پرداخت و کتابی با عنوان « تاثير فرهنگ و جهان‌بيني ايراني بر افلاطون» نیز تالیف نمود بسنده می کنیم.

 پانوسی عالم مثل افلاطون را برگرفته از جهان‌بيني ايراني و آموزه‌هاي زردشت دانسته و نظر خود را چنين بيان مي‌كند كه: « نقطه‌ي هسته‌يي در فلسفه افلاطون مثال‌هايش( مُثُل) هستند. آموزه‌ي افلاطون درباره‌ي مُثُل آموزه‌يي‌ست زردشتي ....از نظر زردشت هرچيز محسوس داراي سرديسه‌يي در جهان مينوي است و برعكس هرگونه تابديسه‌يي ديده‌شدني از باشنده‌يي ديده نشدني به وجود آمده است. زمين تكرار خشني از آسمان است. به عبارت دقيق‌تر مي‌توان گفت كه هربخشي از باشندگاني و حتي هر فرد مينوي داراي سرديسه‌يي ويژه‌ي خود در آسمان است. اين است آموزه‌ي زردشت». ( پانوسی ، 1381: 64) همچنین  بنا به آنچه جان بایر ناس در کتاب مهم خود با نام " تاریخ جامع ادیان " بیان کرده است موارد متعددی از باورهای آیین زردشت در زمانی که یهودیان در تبعید بابلی بسر می بردند به دین یهود منتقل شده است ؛ جان ناس چنین می نویسد : « ظاهرا یهود با آیین زردشتی در بابل تماس حاصل کردند و از اصل و فرع کیش ایرانیان آگاه شدند . از جمله مساله اعتقاد به اهرمن که آنها به شیطان تعبیر کردند و همچنین اعتقاد به ملائکه کروبی و بعث بعد از موت و ظهور مسیحای نجات دهنده . همه این نکات و معانی در آنجا در دین یهود نفوذ یافت ، زیرا اثری از این مبادی در آثار اولیه آن قوم { یهود } دیده نمی شود » ( ناس ، 1386 : 546 ). اعتقاد به مسیح نجات دهنده که یکی از ارکان اصلی جهان بینی ایرانی است همانطور که جان ناس بیان کرد از اندیشه ایرانی به دین یهود نفوذ کرد . باور به منجی و رهاننده چنان در جان و دل ایرانیان رسوخ دارد که در انجیل متی ، مطلب جالبی در این خصوص وجود دارد . در باب دوم انجیل متی آیه 1 به بهد چنین آمده است : « (1) و عیسی چون در بیت لحم یهودیه در زمان هیرودیس زائیده شد ناگاه مجوسی چند از ناحیه مشرق به اورشلیم آمده (2) گفتند کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زانکه ما ستاره او را در طرف مشرق دیده ایم و از بهر آنکه او را بپرستیم آمده ایم (3) چون که هیرودیس شاه این سخن را شنید خود و همگی اورشلیم با وی ترسان شدند (4) پس همه کاهنان بزرگ و نویسندگان قوم را با هم خواند و از آنها استفسار کرد که مسیح در کجا زاییده باید شد (5) گفتندش در بیت لحم یهودیه از آنجا که از پیغمبر چنین نوشته شده است.  ... (7) آنگاه هیرودیس به پنهانی مجوسیان را نزد خویش خوانده زمان ظهور ستاره را از ایشان استفسار نمود (8) پس ایشان را به بیت لحم فرستاده گفت بروید و از حالات آن طفل اطلاع تمام به هم رسانید و چون او را دریافته باشید مرا مطلع سازید تا من نیز آمده او را پرستش کنم (9) ایشان گفته پادشاه را شنیده رو به راه نهادند و ناگاه ستاره که در ناحیه مشرق دیده بودند در پیش رویشان می رفت تا آنکه آمده بر جایی که طفل بود ایستاده شد (10) چون ستاره را دیده بودند در انتهای غایت خرسند گشتند (11) و داخل در خانه شده طفل را با مادر وی مریم یافتند ، پس { به زمین } افتاده او را سجود کردند و مخازن خود را گشوده از طلا و کندر و مربا و پیشکش گذرانیدند و از آنجا که در خواب ملهم شده بودند که به نزد هیرودیس بازگشت نکنند . پس از راه دیگر به وطن خود برگشتند . ... (16) و چون هیرودیس ملاحظه کرد که مجوسیان او را استهزا نموده بودند به شدت غضبناک شد ، پس فرستاده همه اطفال بیت لحم و همه توابع آن را از دو ساله و کمتر از آن مقارن زمانی که از مجوسیان به دقت آگاهی یافته بود ، به قتل رسانید .» به هر روی این داستان که در انجیل متی آمده خود بهترین شاهد و گواه روحیه ایرانیان و جهان بینی خاص آنان در انتظار نجات بخش و رهایی دهنده است.   

5. دین مانی :

دین مانی اگر چه دینی ایرانی و با پیامبری ایرانی و خاستگاه ایرانی است اما از آنجا که دینی شدیدا التقاطی - از تفکرات ایرانی ، مسیحی و یونانی -  است نوآوری چندانی در آن نمی یابیم اما اگر بخواهیم یکی از ویژگی ها و مشخصه های بارز این دین را بیان کنیم آن مناسک بسیار سخت و زاهدانه این آیین است . شاید یکی از عللی که این دین نتوانست مقبولیت چندانی میان مردم پیدا کند همین آموزه های زاهدانه و ریاضت کشانه و حتی می توان گفت کلبی مسلکانه این آیین است از این رو شاید این اعتقاد به زندگی حداقلی و نوعی قناعت افراطی را مهمترین بارزه این دین دانست زیرا در هیچکدام از ادیان و آیین های ایرانی تا پیش از مانویت ، ریاضت کشی و زهد افراطی را مورد اعتنا و التفات قرار نداده بودند ، البته می توان احتمال داد شماری از فرقه های صوفیه که در ایران پس از اسلام ظهور و گسترش زیادی یافتند و بر ترک دنیا و زهد اصرار و افراط داشتند بیشتر متاثر از اندیشه های مانوی بوده اند تا آنگونه که عده ای گفته اند اندیشه های هندی و غیره .

6. آیین مزدک :

آیین مزدک را باید تفکری اجتماعی – سیاسی تلقی نمود که در اثر بحران های اجتماعی و نیز گسترش ظلم و بی عدالتی در ایران اواخر ساسانی پدید آمد. همچنین آن را باید از نخستین مکاتب اشتراکی عدالت طلبانه و یا سوسیالیستی در جهان دانست ؛ یکی از محققان در همین خصوص می گوید : « به جرات می توان ادعا کرد که اولین فکر سوسیالیستی که بگونه ای مدون و منظم و در یک امپراطوری وسیع – هر چند در مدتی کوتاه – به اجرا درآمد ، به وسیله پیام آوری به نام مزدک عنوان شد. مزدک پسر بامدادن از اهالی مدریه در میان رودان بود » ( بیانی ، 1380 : 53 ). گیرشمن نیز از آیین مزدک چنین یاد می کند : « برنامه مزدک که آن را به حق کمونیسم ایرانی می نامند ، انقلابی حقیقی به شمار می رفت » . ( گیرشمن ، 1383 : 348 ) . در واقع کشمکش طولانی بین طبقات فرادست و ثروتمند جامعه و تودههای فقیر و نادار زمینه مساعدی برای پیدایش چنین نهضت انقلابی را پدید آورد . در حقیقت جنبش مزدکیان شورش بزرگ بینوایان و کشاورزان خاور نزدیک در آغاز قرون وسطی بود که منتهی به نهضت هایی از این قبیل در کشورهای دیگر شد ؛ ما  اگر بخواهیم تفکرات مزدکیان را در جمله ای خلاصه کنیم آن این است که " اشتراک همگان بی هیچ تبعیض در بهره برداری از همه چیز " . در خصوص نهضت مزدک نکته ای وجود دارد و آن اینکه عده ای خواستند آن را متاثر از افکار یونانی و افلایون بدانند و چنین ادعا کنند : « طرح های اصلاخات اجتماعی مزدک غیر مستقیو تحت تاثیر تعلیمات اصلاح طلبانه لیکورگ قانونگزار معروف اسپارت در قرن نهم پیش از میلاد در یونان بود . تعلیمات افلاطون و لیکورگ مع الواسطه در مزدک تاثیر داشت و مایه اصلی فلسفه استراکی و شیوعی مذهب او بود » ( قدیانی ، 1387 : 186 )  این افراد که چنین ادعا می کنند هیچ دلیلی برای دعوی خود اقامه نمی کنند و بر اثر مرض یونان زدگی که تمام دنیا بدان مبتلا شده است و عوارض آن به ایران نیز رسیده است ریشه همه چیز را در یونان می جویند . حقیقت آنست وقتی مشتی باد به دست کثرت ثروت عده ای و فقر و فاقه خود را نظاره می کنند به غلیان و جوشش در می آیند و در این وادی رهبری هم برای خود دست و پا می کنند و دیگر حاجتی به تاثیر پذیری از لیکورگ و دیگری ندارند . بنابراین قیام مزدک یک قیام اصیل ایرانی است که دیگران و به ویژه مارکسیست ها از آن تاثیر پذیرفته اند . به هر حال  امیدواریم که خدا این بیماری یونان زدگی ما را شفا عنایت فرماید .

جنبش مزدکی البته توسط حکومت ساسانی سرکوب شد اما بعد ها در ایران اسلامی نیز به انحا مختلف سر برآورد و حتی پاره ای از روحیات آنان را در مردم امروز ایران نیز می توانیم مشاهده کنیم در پایان باید اشاره کرد که تفکر " اشتراک همگان بی هیچ تبعیض در بهره برداری از همه چیز " که یکی از اصول مارکسیست در قرن نوزده و بیست شد می تواند نشانگر تفکر پیشرفته ایرانیان آن زمان باشد .

 

7. مکتب خسروانی:

مکتب خسروانی ، که با روی کار آمدن خسرو انوشیروان که خود حاکمی حکیم بود آغاز شد . می دانیم که در پی بسته شدن آکادمی افلاطون توسط یوستینیوس در 529 م و اخراج فیلسوفان نو افلاطونی از آن و مهاجرت هفت تن از آنان به ایران و اقامت در دانشگاه جندی شاپور ، فلسفه به طور رسمی در این دانشگاه پایه ریزی شد . در این دانشگاه فلسفه نو افلاطونی که خود به قول ورنر« نمودار آموزش انديشه يونان و فكر مشرق زمين» باشد.‌ (ورنر، 1382: 216) با پشتیبانی انوشیروان گسترش بسیار یافت و البته با این ویژگی که جنبه عرفانی و یا همان شرقی آن به شدت غالب گشت. در این زمان است که فلاسفه مختلف به دستور و یا در پاسخ پرسش های خسرو ، کتاب هایی برای او می نگارند که از جمله آنها پولس پارسی ، ( 571 یا 573م)، است ، آقای محمد کریمی زنجانی اصل در خصوص پولس پارسی چنین می نویسد : « فعالیت پولس در دربار خسرو انوشیروان با دلبستگیهای شاهنشاه ساسانی و سیاستهای فرهنگی او ارتباطی پیوسته دارد. ... پولس در چنین فضایی به نگارش آثار فلسفی خود همت می‌گمارد. او بر کتاب ‌باری ارمینیاس (کتاب‌العبارة) ارسطو شرحی به زبان پهلوی می‌نویسد که سِوِروس سِبُخت (د 667م)، اسقف یعقوبی‌مذهب قنسرین آن را به زبان سریانی ترجمه کرده، و نسخه‌هایی از آن، به همراه نامه‌ای از مترجم سریانی در توضیح اصطلاحات این کتاب در مجموعۀ ر. بجان5، موجود است و برخی براساس آن معتقدند که مقدمۀ پولس بر منطق نیز به زبان پهلوی بوده است دربارۀ مقدمۀ منطق که پولس آن را به خسرو انوشیروان تقدیم کرده است، می‌دانیم که گویا منبع آن گزیدۀ سریانی سرگیوس رأس‌العینی بوده و در دیباچۀ کوتاه آن، سخنی در فواید منطق و فلسفه آمده است که به گفتار برزویۀ طبیب در آغاز کلیله و دمنه شباهت بسیار دارد … دیباچۀ مقدمۀ منطق پولس، بهترین گواه بر حضور جدی سنت فلسفی و اندیشۀ استدلالی در ایران عهد ساسانی است. ... به نظر پاول کراوس، با مقایسۀ سخنان پولس در این دیباچه و باب برزویۀ طبیب در آغاز کلیله و دمنه، در‌می‌یابیم که قصد پولس از طرح مسئلۀ کثرت و پراکندگی عقاید پیروان ادیان مختلف و یادآوری تناقضهای آنها چیزی نبوده است، مگر اثبات ظنی‌بودن معرفت دینی، و یقینی بودن دانش فلسفی، و آن‌گاه استنتاج نیاز دین به فلسفه و ضرورت اتحادش با آن. به سخن کراوس می‌توان افزود که هرچند برزویه به سبب گرایشهای مانوی‌گونه‌اش ، برخلاف پولس، از طرح این مسئله، دوری گزیدن از ادیان را نتیجه گرفته است، می‌توان از این احتمال سخن گفت که این آموزۀ پولس بر اندیشۀ فیلسوفان مسلمان تأثیر نهاده باشد، چنان‌که فارابی ضمن بحث از عدم تعارض ماهوی دین و فلسفه ، تفاوت این دو را نه در مقصد، بلکه در روش بازمی‌جوید و دین (= ملّة) را در ضمن طرح فلسفی خود دربارۀ سعادت قصوا می‌گنجاند ابوعلی مسکویه (د 421ق) در کتاب «ترتیب السعادات و منازل العلوم»  پیروی از ارسطو در طبقه‌بندی حکمت نظری و عملی و دنباله‌روی از او برای دست‌یابی به حقایق امور و محاسن کردارها را بایسته دانسته، و در تأیید سخن خود به نامه‌ای از پولس به انوشیروان استناد کرده است؛ نامه‌ای که در آن از ارسطو به عنوان گردآورنده و مؤلف حکمتهایی یاد می‌شود که همچون داروهای مفید در کوهها و مناطق مختلف پراکنده بوده‌اند. پولس در آنجا از ارسطو همچون ارائه دهندۀ شفایی تام از نادرستیهای جهالت سخن می‌گوید پاینز با سنجش این عبارت نقل کردۀ مسکویه از پولس با عبارتی از کتاب دینکرد و با استناد به گواهی جاویدان خرد، از پای‌بندی مسکویه به سنت ایرانی و از آشنایی‌اش با ترجمۀ عربی برخی‌آثار کمتر شناخته‌شدۀ پولس خبر می‌دهد ... {فتح الله} مجتبایی هم با توجه به ترجمه منطق ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ، بهره گیری او از نوشته های پولس را امری ممکن و بس محتمل می داند  » ( کریمی زنجانی اصل ، 1385 : 66 و 67 )

به هر روی پولس پارسی را باید بزرگترین فرزان و حکیم مکتب خسروانی بدانیم که تا حدودی ، البته نه چندان زیاد ، توانست حکمت و فرزانش باستانی ایرانی را با فلسفه یونانی پیوند دهد و آن را به حکمای ایرانی مسلمان انتقال دهد کاری که بعدها حکیم بزرگ ایرانی یعنی سهروردی و بعدها صدرالدین شیرازی آن را پی گرفته و به اوج رساندند .

متاسفانه این مکتب با مرگ انوشیروان و دوران فترت پس از آن و درگیری های داخلی ایران در اواخر دوره ساسانی مجال بالندگی چندانی نیافت.

مکتب خسروانی را باید آخرین مکتب فکری و حکمی ایران باستان دانست ؛ که با پایان آن مرحله اول سیر فکر حکمی و به تعبیر فارسی آن فرزانش ایرانی در ایران باستان به پایان می رسد .

8. سخن پایانی :  

ضرورت شناخت سیر اندیشه های یک ملت در تاریخ و مدون نمودن و بازخوانی آنها ، نقش بسزایی در حفظ هویت و فرهنگ آن ملت دارد. ملت ایران نیز که ملتی کهن ، متمدن و با فرهنگی غنی و متنوع است که در تاریخ خود زادگاه اندیشه ها و تفکرات گوناگون و حتی ضد و نقیض بوده است و این نشان دهنده بالندگی فکری در این کشور است .  اما متاسفانه با وجود این تنوع و تکثر و نیز قدرت و غنای فکری هیچگاه التفات شایسته ای در خصوص ثبت و ضبط و از آن مهم تر سامان دهی و بازخوانی و روزآمد کردن آن اندیشه ها و تفکرات صورت نگرفته است . در این مقاله کوشیدیم تا جایی که میسر است با استفاده از منابع معتبر و با استدلال های متقن و محکم تاریخی تصویری کلی از سیر اندیشه های فلسفی در ایران باستان ترسیم نماییم ، امیدواریم که با کارهای بیشتر و انتقادات جدی و مباحث علمی که پژوهشگران مختلف انجام می دهند ، بتوان تصویر بهتری از فضای نسبتا مبهم و غبار آلود اندیشه فلسفی در ایران باستان یافت و گامی جدی در راه تدوین " سیر حکمت و فرزانش در ایران از دوران باستان تا دوره معاصر " برداشت که قطعا این کار در تحکیم موقعیت فکری ایران در جهان اندیشه و ایجاد تشخص و استقلال و نیز خوداتکایی فرهنگی و فکری ، بسیار سودمند خواهد بود.

 

منابع و مآخذ :

1- آریا ، غلامعلی ( 1385 ) آشنایی با تاریخ ادیان . تهران : موسسه فرهنگی و انتشاراتی پایا

2- بويس، مري( 1375) « تاريخ كيش زردشت جلد دوم» ترجمه همايون صنعتي‌زاده. تهران: انتشارات توس

3- بهار ، مهرداد (1376 ) جستاری چند در فرهنگ ایران . تهران : انتشارات فکر روز

4- بیانی ، شیرین (1380 ) دین و دولت در عهد ساسانی . تهران : نشر جامی .

5- پانوسي، استفان(1381)  تاثير فرهنگ و جهان‌بيني ايراني بر افلاطون. تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران

6- خراساني، شرف‌الدين(1382)  نخستين فيلسوفان يونان . تهران: انتشارات علمي و فرهنگ.

7- دورانت، ويل( 1376) « تاريخ تمدن جلد دوم» . ترجمه اميرحسين آريان‌پور و ديگران. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي.

8- دوشن گيمن، ژ (1385) « اورمزدو اهريمن: ماجراي دوگانه باوري در عهد باستان» . ترجمه عباس باقري. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز

9- دوشن گيمن؛ جي (1385) « واكنش غرب در برابر زردشت» ترجمه تيمور قادري. تهران: انتشارات اميركبير

10- زرین کوب ، عبدالحسین ( 1387 ) ارزش میراث صوفیه .تهران : موسسه انتشارات امیرکبیر.

11- فراست ، اس . ای (1386 ) درس های اساسی فلاسفه بزرگ . ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت.

12- قدیانی ، عباس(1387) تاریخ ادیان و مذاهب در ایران . تهران : انتشارات فرهنگ مکتوب .   

  13- کتاب مقدس : عهد عتیق و عهد جدید (1380 ) ترجمه فاضل خان همدانی ، ویلیلام گلن ، هنری مرتن . تهران : انتشارات اساطیر .

14- کریمی زنجانی اصل ، محمد (1385 ) "پولس پارسی" در دایره المعارف بزرگ فارسی ج 14. زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی . تهران : مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.

15- گیرشمن ، رومن ( 1383 ) ایران از آغاز تا اسلام . ترجمه محمد معین . تهران : انتشارات معین .

16-  مطهری ، مرتضی ( 1362 ) خدمات متقابل اسلام و ایران . قم : دفتر انتشارات اسلامی.

17- ناس ، جان بایر (1386 ) تاریخ جامع ادیان . ترجمه علی اصغر حکمت  ویراستار پرویز اتابکی . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .

18- هگل ، گ . و ( 1379 ) عقل در تاریخ .ترجمه حمید عنایت .تهران : انتشارات شفیعی     

19- هينلز. جان راسل( 1384) « شناخت اساطير ايران» ترجمه ژاله آموزگار. احمد تفضّلي. تهران: نشر چشمه

 

بسمه تعالی

 

35)بررسی نقش جهان بینی ایرانی در پیدایی و پویایی فلسفه یونانی

 

بسمه تعالی

 

بررسی نقش جهان بینی ایرانی در پیدایی و پویایی فلسفه یونانی

 

 

نگارنده:

زریر عباسی

 

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

 

 

 

 

 

 

 

چكيده:

اين مقاله برای پاسخ به اين پرسش نگاشته شده است كه « آيا جهان‌بيني ايراني و تفكّرات خاص ايران در پيدايي فلسفه يونان كه زادگاه آن در سرزمين‌هاي آسیایی يونان ( موسوم به ایونیه ) و در همسايگي امپراطوري ايران بوده است تاثير و نقش چشمگیری داشته است یا خیر؟» پس از طرح این سئوال نگارنده به جمع‌آوري شواهد و اطلاعات و بررسي نظرات دانشمندان برجسته در این خصوص پرداخته و به اين نتيجه مي‌رسد كه پاسخ پرسش بالا مثبت است. سپس در ادامه این پرسش جدید مطرح می شود که اگر اندیشه ایرانی تاثیرگذار بوده این تاثیر بر سیستم فلسفی کدام فیلسوفان بوده است ؟ در راستای پاسخ به این پرسش ، که بخش اصلی و دشوار این مقاله را در بر می گیرد ، نگارنده به بررسی نظرات و دستگاه های اندیشه ای فيلسوفان يونان- از تالس ملطی تا فلوطين-  می پردازد و به طور نسبتا مبسوطی موارد تاثیر پذیری آنان از تفکراتی که خاص فرهنگ و جهان بینی ایرانی است را بیان می کند. .

 

كليد واژه‌ها:

" جهان بینی ايراني " ، " ايونيا " ، " پيدايي و پویایی فلسفه ".

 

- طرح مساله:

بي‌شك هر حادثه‌يي كه به وقوع مي‌پيوندد، علتي دارد. و در اين دنيا هر رخدادي از بطن علل و عوامل متعدد و مختلفي بيرون مي‌آيد.

پديده‌ها و رويدادهاي تاريخي نيز از اين قاعده مستثناء نيستند و هر پيشامد و پديده‌يي كه در تاريخ پا به هستي مي‌نهد، بي‌شك ريشه در علل و عوامل متنوّعي دارد. ظهور تمدن يونان، يكي از رخدادهاي پيچيده و بسيار بزرگي است كه در تاريخ بشر، به وقوع پيوسته است.

صحبت از منشاء پيدايي اين تمدن به ويژه نقطه محوري و كانوني آن يعني فلسفه، مدت‌هاي مديدي است كه مطرح شده و نظرات مختلفي در اين خصوص ارائه شده- از نسبت دادن آن به نبوغ و ذكاوت بي‌بديل يوناني گرفته تا عوامل جغرافيايي و نيز ديگر مسائل- ما در اين نوشتار، قصد طرح يا نقد همه آن نظريات را نداريم كه اين خود، عرصه‌يي وسيع و مستقل مي‌طلبد.

آنچه ما در اين مجال برآنيم كه به آن بپردازيم، يافتن پاسخ براي يك پرسش است، و آن اينكه: « آيا تفكّر و جهان‌بيني ايراني در پيدايي فكر و فلسفه يوناني نقش داشته است يا نه؟»

البته شايد بتوان براي روشن‌ساختن ابعاد مساله، اين پرسش را به نحوي ديگر نيز مطرح ساخت و آن اينكه: « چرا فلسفه كه ما امروزه زير عنوان يونان آنرا مي‌شناسيم ابتدا در ايونيا(1)- واقع در ساحل غربي تركيه امروزي و در مجاورت امپراطوري ايران آن روز- ظهور يافت و سپس از آنجا به سرزمين اصلي يونان رفت؟

ما چنين مي‌انگاريم كه يكي از- دقت شود يكي از – عواملي كه بي‌شك در زمينه‌سازي براي پيدايي فلسفه در ايونيا تاثير داشته است، رابطه و اثرپذيري متفكّران آن ديار از جهان‌بيني و فرهنگ همسايه شرقي خود، يعني ايران، بوده است.

ما در اين مقاله ، برآنيم كه به پي‌گيري و ردّيابي اثرات جهان‌بيني و تفكر ايراني بر فلسفه يوناني بپردازيم، هرچند مي‌دانيم كه به قول فرانس كومون « رديابي راههاي پنهاني كه از طريق آنها افكار از يك ملّت به ملت ديگر منتقل مي‌شود بسيار دشوار است»(2) اما براي روشن شدن حقيقت و يا دست‌كم بخش كوچكي از آن، چاره ديگري نداريم. ما مي‌كوشيم در كار خود از منابع معتبر و نيز نظرات بزرگان موثّق بهره بگيريم تا امكان خطاكردنِ ما كاهش يابد.

 

- مبحث اصلي:

همانطور كه در « طرح مساله» بيان شد براي فهم اين مطلب كه آيا جهان‌بيني ايراني در پيدايي فلسفه يوناني، نقش داشته است يا نه بايد به سراغ دانشمندان و نويسندگان برجسته و آثار آنها رفت تا مشاهده نماييم آنها در اين خصوص چه نظري دارند.

كالين. ا. رُنان در كتاب معروف خود- تاريخ علم كمبريج- پرسشي شبيه به پرسش پيشين ما مطرح مي‌سازد كه: « چرا علم بايد يكباره در اينجا در كرانه خاوري مديترانه، شكوفه كند؟» رُنان پس از تتبّعات، يكي از پاسخ‌هايي كه براي پرسش خود مي‌يابد اين است كه: « افزون بر اينها ايوني كانون داد‌وستد بود، مركزي براي بازرگاناني كه از شرق و جنوب شرق مي‌آمدند از هلال حاصلخيز يا از راهي دورتر، از ايران و هندوستان و حتي از چين، پس مردم ايوني در محيط برانگيزاننده مي‌زيستند و اين در هيچ‌جا پيش از ميلتوس مصداق نداشت كه بندر اصلي و غني‌ترين بازارِ ايوني بود»(3)

در واقع، رُنان ارتباط گسترده با تمدن‌ها و ملل با فرهنگ ديگر و از جمله ايران را، به جاي مسائل نژادي، عامل شكوفايي علم در ايونيا مي‌داند.

ويل دورانت نيز در كتاب« تاريخ تمدن» خود چنين مي‌نگارد: « دانش كهنه كاهنان مصري و مغان ايراني و شايد پارسايان هند، علوم لاهوتي كلدانيان و اشعار فلسفي هزيود با واقعپردازي بازرگانان فنيقي و يوناني آميختند و جنبش فلسفي يونيايي را به وجود آوردند». (4)

در اينجا ويل دورانت با صراحتي بيشتر از نقش مغان ايراني در پيدايي فلسفه يوناني، سخن به ميان مي‌آورد.

فردريك كاپلستون هم در جلد اول « تاريخ فلسفه» خود چنين مي‌آورد: « ما تفكّر فلسفي ابتدايي يوناني را به عنوان محصول نهايي، تمدن باستاني ايوني معرفي كرديم، لكن بايد به خاطر داشت كه ايونيا محل تلاقي شرق و غرب بوده است». (5)

اينجا بايد توجه داشت كه اين شرقي كه كاپلستون از آن نام مي‌برد، يكي از موثرترين ملت‌هاي آن ايران بوده است زيرا هم داراي فرهنگ بسيار غني بوده است و هم در مجاورت ايونيا قرار داشته است، و اين ويژگي دوم، ويژگي‌اي است كه ملل با فرهنگي چون چين و هند از آن بي‌بهره بودند.

يكي ديگر از دانشمندان نيز در خصوص وام‌گيري فلسفه يوناني از شرق و من‌جمله ايران چنين آورده است: « فلسفه در يونان يكباره و از پيش خود پيدا نشد بلكه جريان‌هاي فكري گوناگوني كه از سرزمين‌هاي بيگانه به يونان راه يافته بود و به پيدايش و پرورش آن ياري كرد. روابط بازرگاني يونانيان با بيگانگان وسيله‌اي موثر در گستراندن انديشه‌هاي بيگانه به ميان يونانيان بود. از نوشته‌هاي افلاطون و نيز ارسطو پيداست كه مصر و بابل و ايران سه سرچشمه بزرگ اين انديشه‌ها بوده است.» (6) خاورشناسي نيز معتقد است: «يونانيان از مدتها قبل، در نتيجه جنگها، تجارت و همسايگي با افكار و عقايد ايراني آشنا شده بودند. يونانياني كه در آسياي صغير مسكن داشتند. با مغان يامجوسان كه تا سواحل درياي اژه نفوذ كرده بودند محشور و با عقايد آنها كه مخلوطي از اصول مزدايي و كلداني بود، آشنا گرديدند» (7)

همين همسايگي و مراودات ميان ايران و يونان سبب شده است كه پروفسور دوشمن‌گيمن مدعي شود كه: « امكان برخورد انديشه بين ايران و يونان فراوان بود، و بيش از همه در يونيا، گهواره فلسفه و مرز غربي‌امپراطوري ايران». (8)

دبليوكي سي گاتري نيز در كتاب« تاريخ فلسفه يونان» خود، در خصوص رواج كامل انديشه‌هاي شرقي در ايونيا، به ويژه مركز مهم آن يعني شهر ميلتوس(9) چنين مي‌نويسد: « به واقع چنانكه مورخين اخير ايران باستان تاكيد كرده‌اند، موقعيت ميلتوس و فعاليتهاي موجود در آن اين شهر را « در جريان كامل انديشه شرقي» قرار داده بود».(10)

البته آنچه تاكنون بدان اشاره شد، نقش انديشه‌هاي ايراني در پيدايي فلسفه يوناني بوده است- كه البته بحث اصلي ما در اين مقاله نيز همين است- اما شايد جالب باشد كه بدانيم پاره‌اي از مورخان انديشه نيز بر اين باورند كه اين تاثيرگذاري فرهنگ ايران بر غرب تنها محدود به مقطع زماني آغازين فلسفه نبوده است بلكه همواره و در طول تاريخ وجود داشته است، از جمله اين افراد پروفسور راداكريشنان است، كه در تاريخ فلسفه خود چنين بيان مي‌كند: « در ميان ايرانيان تفكراتي در زمينه حقايق جاودان هستي وجود دارد كه فلسفه قديم يونان از آن متاثّر شده است. هم‌چنان كه آيين مهر و آيين ماني در ايران تحت تاثير دين زردشت برخاستند و بعداً وارد اروپا شدند و افكار فلسفي غرب را به شدت زير نفوذ خود آوردند»(11)

يكي ديگر از اين افراد، فرانس كومون است، كه پيشتر به مناسبتي نام او ذكر شد، وي كه تتبعات گسترده‌اي در خصوص تاثير فرهنگ شرق بر غرب كرده است، در كتاب مهم و ارزشمند خود با نام « اديان شرقي در كافركيشي رومي» چنين مي‌نويسد: « فتوحات كوروش و داريوش توجه يونانيان را به آموزه‌هاي و عادات ديني فرمانروايان جديد شرقي جلب كرد... فتوحات مقدونيان(نيز) كه يونانيان را در ارتباط مستقيم با پيروان بي‌شمار مزديسنا قرار داد، انگيزه‌هاي جديدي را براي شناخت اين دين، پديد آورد؛ همين‌طور بود نهضت بزرگ علمي كه ارسطو به راه انداخت، نهضتي كه باعث شد تا محققان بسياري آموزه‌هاي ديني ايرانيان را مورد كندوكاو قرار دهند. از منبعي قابل اعتماد (موثّق) باخبر مي‌شويم كه آثار فهرست شده تحت عنوان زردشت در كتابخانه اسكندريه، به دو ميليون خط مي‌رسيده است؛ مقدّر بود اين حجم عظيم از متون مقدس توجه محققان را به خود معطوف سازد و فكر فلاسفه را به كار اندازد» (12)

ما تا اينجاي بحث نظرات كساني را كه معتقدند انديشه‌هاي شرقي و نيز ايراني در پيدايي فلسفه يوناني تاثير مستقيم داشته است را ذكر كرديم و تا حدودي بحث ما بحث كلي و مفهومي بود. شايد در اين قسمت از بحث بهتر باشد كه جزئي‌تر كار را دنبال كرده و از مصاديق سخن بگوييم.

- نخستين كسي كه معمولاً تمامي مورخان فلسفه، نگارش تاريخ خود را بدو مي‌آغازند، تالس(13) است. تالس اهل شهر ميلتوس است كه همانطور كه آورديم تلاقي‌گاه شرق و غرب است.

پروفسور مري بويس در خصوص تالس، آثار و احتمال وام‌گيري نظريات وي از ايران چنين مي‌نويسد: « از آثار تالس چيزي باقي نمانده است. بنا به قول ارسطو، كيهان‌شناسي او اصول زير را شامل بوده است؛ اينكه زمين روي آب شناور است؛ اينكه آب ماده اوليه و عنصر اصلي همه چيزهاست؛ اينكه همه چيز، انباشته و سرشار از خدايان است. گفته‌اند نخستين اين اصول، با آيين زرتشتيان كه « زمين» آفريده شده، همچون قرصي عظيم بر روي «آب» آفريده شده قرار دارد، منطبق است. انديشه روي آب قرار داشتن زمين، به ايرانيان اختصاص نداشت‌. آنچه ايرانيان بر اين عقيده افزودند انديشه مقدس‌بودن آب، آن هم به آن‌گونه عميق و همه‌جانبه بوده است كه بعدها هرودوت گفت، ايرانيان براي آب، حتي بيش از آتش احترام قائل هستند. در تصور ايرانيان، نخستين آفريده‌اي كه در پوسته جامد و سخت آسمان جاي داشت، آب بود ... بنابراين چه بسا گفتگو و تبادل‌نظر با روحانيون ايراني، سبب تحول و تكوين اصل دوم ، در ذهن تالس شده باشد .... اعتقاد بعدي منسوب به تالس در اين كه همه چيز انباشته و سرشار از خدايان است، به نظر انعكاسي از تعليمات زرتشت، درباره امشاسپندان بزرگ است كه مي‌گويد امشاسپندان ازيكسو، مافوق و برتر و از سوي ديگر، ذاتي و جاي‌گير در همه آنچه آفريده شده، مي‌باشند. اگر اين حدس درست باشد، بر احتمال اينكه تالس در اين زمينه‌ها با روحانيون زرتشتي و نه با مغان ايرانيان كافر، به گفتگو و تبادل نظر نشسته بوده است مي‌افزايد». (14)

شايد به خاطر همين تاثيرات تالس از ايران كه در بالا از قول خانم بويس شنيديم باشد كه ويل دورانت هم تالس را داراي ريشه‌هاي فكري شرقي مي‌داند و وي را« نمودار تاثير فرهنگ شرق در غرب» مي‌داند. (15)

در مورد تاثير جهان‌بيني و تفكرات ايراني بر ديگر فلاسفه يوناني نيز شواهدي موجود است؛ مثلاً ديوگنس لائرتيوس در تاريخ فلسفه خود از دو نامه‌يي سخن مي‌گويد كه يكي از سوي داريوش كبير خطاب به هراكليتوس و ديگري پاسخ هراكليتوس به داريوش كبير است(16)

همچنين پروفسور بويس معتقد است كه يك نسل پس از تالس ملطي« در آثار هراكليتوس، كه در حوالي سال 500 پ.م تاليف شد، نفوذ ايران با برجستگي بيشتري نمايان است» (17) همچنين ويل دورانت احتمال مي‌دهد كه « ‌آتش» كه در فلسفه هراكليتوس نقش محوري دارد وام گرفته از جهان‌بيني ايراني باشد؛ دورانت بر اين باور است كه: « هراكليتوس معتقد شد كه آتش ذات هستي است، و شايد او اين انديشه را از آتش‌ستايي ايرانيان گرفته باشد» (18) همچنين مي‌توان لوگوس را با اشه( ارديبهشت) در فرهنگ ايراني مقايسه كرد.

هينلز در كتاب« شناخت اساطير ايران» چنين مي‌نويسد:

« ارديبهشت كه زيباترين امشاسپندان است، نه تنها در برابر ناراستي قرار مي‌گيرد بلكه نماينده قانون ايزدي و نظم اخلاقي در جهان نيز هست. شخص مومن« اَشَوَن» يعني پيرواشه ناميده مي‌شود،‌آنان كه اشه را نمي‌شناسند، از بهشت محرومند، زيرا آنان بيرون از كل نظم خدا هستند». (19)

همچنين وي در جاي ديگر كتاب خود چنين مي‌آورد:

« اشه نظم را در روي زمين نگاه مي‌دارد، .... اشه حتي نظم را در دوزخ نگاه مي‌دارد و مراقبت مي‌كند، ديوان بدكاران رابيش از آنچه سزاوار آنند، تنبيه نكنند». (20)

همچنين اشه(ارديبهشت) كه به معناي قانون ايزدي و خرد خالق و ناظم هستي است با آتش رابطه مستقيم دارد و در واقع فرشته موكّل برآتش است.

« ارديبهشت(اشه) مظهر راستي و درستي آفريدگار است و در عالم جسماني نگهبان آتش است». (21)

ماريزان موله نيز در اين خصوص چنين مي‌آورد:

«اشايزش رازير نظر دارد و در آنجا، به طور مادي به صورت نوع آتش حضور پيدا مي‌كند.» (22)

همچنين دكتر ژاله آموزگار نيز در كتاب« تاريخ اساطيري ايران» درخصوص اشه( ارديبهشت) چنين مي‌نگارد: « .... زيباترين امشاسپندان و نمادي است از نظام جهاني، قانون ايزدي و نظم اخلاقي در اين جهان.

.... اين امشاسپند نه تنها نظم را در روي زمين برقرار مي‌سازد، بلكه حتي نگران دنياي مينويي و دوزخ نيز هست....

نماينده اين جهاني او آتش است، از اوقات روز وقت نيمروز( = ربيهوين، رپيثوين) به او تعلق دارد». (23)

البته اين احتمال تاثيرپذيري از انديشه ايراني به فلاسفه بالا محدود نمي‌شود؛ يكي ديگر از كساني كه احتمال اثرپذيري او از جهان‌بيني ايراني وجود دارد امپدوكلس(24) است. همانطور كه مي‌دانيم وي وجود جهان هستي را محصول دو عنصر عشق و نفرت يا مهر و كين يا مهر و آفند مي‌داند، كه نزاع ميان آن دو، جهان هستي را كه مراحلي چهارگانه دارد شكل مي‌دهد؛ « در انديشه امپدوكلس جريان هستي و فعاليت دو نيروي مهر و آفند در چهار مرحله گنجانده شده است». (25)

همين شباهت‌هاست كه سبب شده يكي از خاورشناسان چنين بگويد: « عالم او( امپدوكلس) در معرض ستيز و نزاع عشق و نفرت قرار داشت كه هريك به تناوب حكم مي‌راند. اين موضوع به شدت ما را به ياد ايران مي‌اندازد». (26) و تعدادي ديگر نيز اين شباهت‌ها را ناشي از وام‌گيري و تاثيرپذيري امپدوكلس از ايرانيان البته به واسطه فيثاغوريان بدانند. « بيدز و كومون برآنند كه بي‌شك به سبب همين رابطه‌هاي او( امپدوكلس) با محافل فيثاغورثي بود كه توانست تصوراتي از عقايد روحانيت مزدايي به دست آورد» (27)

البته در مورد آناكساگوراس(28) هم‌، چنين مطالبي وجود دارد، كاپلستون او را يك شهروند ايراني مي‌داند و در مورد وي چنين مي‌گويد« او بدون ترديد يك شهروند ايراني بود .... و حتي گفته‌اند با سپاه ايران به آتن آمد». (29)شايد همين مساله تابعيت حكومت ايران داشتن آناكساگوراس بوده است كه سبب شده است وي با جهان‌بيني خاص ايراني و انديشه‌هاي ايرانيان آشنا شود و همين مساله در فلسفه وي نيز نمود پيدا كند زيرا همانطور كه مي‌دانيم « آناكساگوراس به شيوه‌اي مبهم گفته بود كه نوعي عقل(30) – كه مي‌توان آنرا خرد هم ناميد- در جهان ساري و جاري است و به نوعي تمام روندهاي طبيعي را كنترل مي‌كند» (31) همين باور را در جهان‌بيني ايراني نيز ما شاهديم، در انديشه ايراني« بهمن» چونان « نوس» يا « عقل» آناكساگوراس سررشته تدبير هستي را به دست دارد؛ در تفکر کهن ایرانی نیز چنین است . « بهمن ، نخستین زاده خدا ، در طرف راست اهورامزدا می نشیند و تقریبا" نقش مشاور اورا دارد ...اندیشه خوب ( بهمن ) مظهر خرد خداست ». (32) همچنین ، بهمن عاملیست که خدا (هرمزد) به واسطه او ، آفرینش خود را می گستراند ؛ در واقع در اینجا نیز بهمن که مظهر خرد خداست همانند عقل ( نوس ) در فلسفه آناکساگوراس است همچنین در کتاب  " بندهش " که از کهنترین و معتبرترین منابعی است که حکمت و اندیشه های ایرانیان باستان در آن منعکس شده است ، چنین آمده است : «از امشاسپندان ، نخست بهمن را فراز آفرید ، که رواج یافتن آفریدگان هرمزاز او بود ». (33)

خانم دكتر آموزگار در خصوص اشه( ارديبهشت) چنين مي‌نگارد: « .... زيباترين امشاسپندان و نمادي است از نظام‌ِ جهاني، و قانون ايزدي و نظم اخلاقي در اين جهان» (34)

همچنين هينلز نيز در كتاب « شناخت اساطير ايران»، اشه را « نماينده قانون ايزدي» و وجودي كه « نظم را در روي زمين نگاه مي‌دارد» مي‌داند.(35)

در مورد افلاطون نيز صحبت‌هاي بسياري در باب تاثيرپذيري او از ايران و جهان‌بيني ايراني شده است و محققان برجسته بسياري در اين زمينه به تتبّع و تحقيق پرداخته‌اند كه ذكر همه آنها از حوصله بحث ما خارج است و ما در اينجا به نقل مطالبي از دو خاورشناس برجسته، نخست پروفسور دوشمن گيمن دومي پروفسور پانوسي، اكتفا مي‌كنيم؛ دوشمن گيمن در اين خصوص مي‌گويد: « در مورد افلاطون، تماس او با ايران به يك امر تقريباً معلوم تاريخي است و مسلّم است كه آكادمي با نظريه‌هاي ايران آَشنا بوده اين نظريه‌ها، رواجي روز افزون داشت» (36)

همچنين پروفسور پانوسي نيز عالم مثل افلاطون را برگرفته از جهان‌بيني ايراني و آموزه‌هاي زردشت دانسته و نظر خود را چنين بيان مي‌كند كه: « نقطه‌ي هسته‌يي در فلسفه افلاطون مثال‌هايش( مُثُل) هستند. آموزه‌ي افلاطون درباره‌ي مُثُل آموزه‌يي‌ست زردشتي ....

از نظر زردشت هرچيز محسوس داراي سرديسه‌يي در جهان مينوي است و برعكس هرگونه تابديسه‌يي ديده‌شدني از باشنده‌يي ديده نشدني به وجود آمده است. زمين تكرار خشني از آسمان است. به عبارت دقيق‌تر مي‌توان گفت كه هربخشي از باشندگاني و حتي هر فرد مينوي داراي سرديسه‌يي ويژه‌ي خود در آسمان است. اين است آموزه‌ي زردشت». (37)

اين تاثير انديشه‌هاي ايراني بر فيلسوفان يونان، تا آخرين حلقه فيلسوفان نيز ادامه مي‌يابد.

در ميان فيلسوفان دوره يونان و البته روم، فلوطين(38) را بايد آخرين فيلسوف بزرگ محسوب كرد.

خود فلوطين بنا بر نقل شاگرد نامدارش فرفوريوس(39) پس از آموزش مقدماتي فلسفه در مصر براي تكميل اندوخته‌هاي خود رهسپار ايران مي‌شود، فرفوريوس چنين در خصوص فلوطين چنين مي‌نويسد: « در فلسفه چندان پيش رفت كه مايل شد با فلسفه ايراني و هندي آشنا شود. چون امپراطور گرديانوس مي‌خواست به ايران لشگر بكشد فلوطين همراه سپاه او رفت. در اين هنگام سي و نه ساله بود». (40) شايد همين مسافرت به ايران و تاثيرپذيري از انديشه‌هاي آن ديار موجب شده باشد كه فلسفه وي كه « عميقاً با عرفان و رازورزي درآميخته بود» (41) به قول ورنر« نمودار آموزش انديشه يونان و فكر مشرق زمين» باشد.‌ (42)

دو تن از مورخان فلسفه نيز در خصوص تاثير انديشه‌هاي ايراني به ويژه آيين مهر بر فلسفه فلوطين مطالب مهمي دارند كه هرچند كمي طولاني است ما براي ناقص نماندن بحث ناچاريم آنرا در پايان اين بخش ذكر كنيم. آنها چنين مي‌نويسند: « ديديم كه فلوطين عقل را وسيله معرفت مي‌داند، و ديديم كه عقل را موجودي كلّي مي‌شمارد، كه همه كائنات در آن منحل شود و از آن صادر گردد. قسمت اول اين نظر، از اصول عقايد هلني است. ولي قسمت دوم آن، اگرچه در برخي از جنبه‌ها با فلسفه رواقيان شباهت دارد، ولي داراي ريشه‌هايي غير يوناني است، و كساني كه اين عقيده را تطور طبيعي انديشه يوناني دانسته‌اند به خطا رفته‌اند ... علاقه جزئي به كلّي در نزد فلوطين همان وحدت عرفاني است، كه ذات جزئي در كلّي منحل گردد، نه ارتباط عقلي، چنانكه افلاطون و ارسطو و رواقيان مي‌گفتند. بنابراين بايد ريشه اين نظر را در جاي ديگر جستجو كرد. ديديم كه فلوطين، پس از آنكه فلسفه يونان را فراگرفت به حكمت ايران و هند مايل شد، و با سپاه گورديانوس به ايران آمد. فلوطين از ايرانيان چه آموخت؟ مهمترين عقايد ايرانيان در آن روزگار، منحصر به پرستش ميترا بود. آيين ميترا به يك موجود برتر كه سرچشمه نور است و به جهان ماده نور مي‌پاشد و تاريكيهاي آنرا روشن مي‌سازد، معتقد بود» (43)

 

نتيجه:

ما در اين كوشيديم تا نشان دهيم همانطور كه بسياري از مورخان نامدار گفته‌اند يكي از عوامل اينكه زادگاه فلسفه در سرزمينهای شرقي – و نه سرزمین اصلی - يونان و در همسايگي امپراطوري ايران بوده ، ناشی از رابطه اين سرزمين با فرهنگ و جهان‌بيني ايراني بوده است.

ما در طول مقاله شواهد و قراين متعددي در همين خصوص ارائه داديم و آنچه از اين شواهد مي‌توان استنباط كرد اين است كه بي‌هيچ شك و شبهه فرهنگ و جهان‌بيني ايراني در متولدشدن و البته بالندگي فلسفه موثر بوده است ما نيز شواهدي موثقّي از تاثيري كه انديشه ايراني بر فلاسفه يوناني از تالس تا فلوطين داشته به اجمال بيان كرديم البته بايد توجه داشت آنچه در خصوص تاثير انديشه ايراني بر فيلسوفان يونان مطرح شد به صورت اجمالي و مختصر بوده است كه تفصیل هر کدام از آنها محتاج مقالات مستقلی است و علت آوردن آن در اين مقاله براي اين بوده كه مدعاي ما مبني بر تاثير انديشه ايراني در پيدايي فلسفه يوناني پشتوانه محكم‌تري بيابد.

ما اين مقاله را به ذكر جملاتي از استاد اميرمهدي بديع كه سالها در زمينه ايران و يونان يا به قول خود يونانيان، بربرها و يونانيان كاركرد به فرجام مي‌رسانيم، ايشان چنين مي‌گويد: « بايد واقعاً كور و يا مغرض بود تا بتوان پا بر روي حق و انصاف نهاد و مانند كساني كه هنوز در اين شيوه پافشاري مي‌كنند منكر گرديد كه فرهنگ و « كولتور» يوناني مديون تمدن‌هايي نيست كه قبل از يونانيان وجود داشته است» (44)

 

«پي‌نوشت‌ها»

1. Ionie

2- كومون، فرانس(1383) « اديان شرقي در كافركيشي رومي» ترجمه تيمور قادري، تهران: انتشارات اميركبير. ص 145

3- رنان، كالين(1366) « تاريخ علم كمبريج» ترجمه حسن افشار. تهران: شركت نشر مركز. ص 91

4- دورانت، ويل( 1376) « تاريخ تمدن جلد دوم» . ترجمه اميرحسين آريان‌پور و ديگران. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي. ص 157

5- كاپلستون، فردريك(1380) « تاريخ فلسفه» جلد يكم ترجمه سيد جلال‌الدين مجتبوي. تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي. ص 22

6- عنايت، حميد( 1377) « بنياد فلسفه سياسي در غرب» با مقدمه و به اهتمام حميد مصدق. تهران: انتشارات زمستان صص 75و74

7- شارل پواش، هانري(1381) مقاله« ايران و فلسفه يونان» در كتاب« تاريخ تمدن ايران» نوشته جمعي از ايرانشناسان اروپا ترجمه دكتر جواد محيي. تهران: انتشارات گوتنبرگ، ص 107

8- دوشن گيمن، ژ (1385) « اورمزدو اهريمن: ماجراي دوگانه باوري در عهد باستان» . ترجمه عباس باقري. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز؛ ص 99

9. Miltus

10- گاتري، دبليوكي سي(1375) « تاريخ فلسفه يونان» (1) آغاز- تالس. « ترجمه مهدي قوام صفري» . تهران: انتشارات فكر روز؛ ص 78

11- راداكريشنان، سروپالي(1367) « تاريخ فلسفه شرق و غرب جلد دوم تاريخ فلسفه غرب». ترجمه جواد يوسفيان تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي. ص 2

12- كومون، اديان شرقي در كافركيشي رومي، صص 146و145

13. Thales

14- بويس، مري( 1375) « تاريخ كيش زردشت جلد دوم» ترجمه همايون صنعتي‌زاده. تهران: انتشارات توس؛ ص 228

15- دورانت، تاريخ تمدن جلد دوم، ص 158

16- به نقل از: خراساني، شرف‌الدين(1382) « نخستين فيلسوفان يونان» . تهران: انتشارات علمي و فرهنگي. صص 233و232

17- بويس، تاريخ كيش زردشت جلد دوم»، ص 233

18- دورانت، تاريخ تمدن جلد دوم، ص

19- هينلز؛ شناخت اساطير ايران؛ ص 72

20- همان؛ ص 72

21- زرتشت(1382) « اوستا». تاليف و ترجمه ابراهيم پورداوود. تهران: دنياي كتاب؛ ص 83

22- موله. ماديژان(1377) «ايران باستان». ترجمه ژاله آموزگار تهران: انتشارات توس، ص 64

23- آموزگار. ژاله(1385) « تاريخ اساطيري ايران». تهران: انتشارات سمت؛ ص 16

24 .Empedokles

25- خراساني، نخستين فيلسوفان يونان، صص 376و375

26- دوشن گيمن؛ جي (1385) « واكنش غرب در برابر زردشت» ترجمه تيمور قادري. تهران: انتشارات اميركبير. ص 135

27- به نقل از: دوشن گيمن؛ ژ( 1385) « اورمزد و اهريمن» ترجمه دكتر عباس باقري. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز. ص 112

28. Anaxagoras

29- كاپلستون، تاريخ فلسفه جلد يكم»، ص 81

30. Nous

31- گاتليب، آنتوني( 1384) « روياي خرد» ترجمه ليلا سازگار. تهران: انتشارات ققنوس. ص 129

32- هینلز ، شناخت اساطیر ایران ص 72و73 

  33- دادگی ، فرنبغ . " بندهش " گزارنده مهرداد بهار  تهران :انتشارات توس (1385) ص 37

34- آموزگار ، تاريخ اساطيري ايران ، ص 16

35 – هينلز ،  شناخت اساطير ايران ، ص 72

36- دوشن گيمن، اورمزد و اهريمن، صص 103 و 102

37- پانوسي، استفان(1381) « تاثير فرهنگ و جهان‌بيني ايراني بر افلاطون». تهران: موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران. ص 64

38. Plotinus

39. Porphery

40-  فرفوريوس(1376) « زندگاني فلوطين(ضميمه دوره آثار فلوطين: تاسوعات). ترجمه محمد حسن لطفي. تهران: انتشارات خوارزمي. ص 1101

41- هميلن، دي دبليو (1377) « فلسفه يوناني پس از ارسطو» ترجمه خشايار ديهيمي. تهران: نشر كوچك، ص 69

42- ورنر، شارل (1382) « حكمت يونان» . ترجمه بزرگ نادرزاد. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي؛ ص 216

43- الفاخوري، حنا؛ الجُرّ خليل (1377) « تاريخ فلسفه در جهان اسلامي». ترجمه عبدالمحمد آيتي. تهران: انتشارات علمي و فرهنگي. صص 94و93

44- به نقل از: جمالزاده، محمدعلي(1382) « امير مهدي بديع» در « دانشنامه ايرانشناسي» جلد اول. گردآوري و تاليف مجتبي انوري- شيرين محمدي. تهران: شركت تعاوني عمراني ستادوند يزد. ص 321

 

 

 

 

 

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:15 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

26)نگاهی نو : از پراگماتیسم اومانیستی تا عمل گرایی عرفانی

زریر عباسی

کارشناس ارشد ایران شناسی

 

پراگماتيسم از كلمه يوناني (Pragma ) به معني (عمل) مشتق شده است. پراگماتيسم را مکتب فلسفی اومانیستی می دانند كه در پي بحران معرفت شناسي ، در قلمرو مقوله ي حقيقت و تعيين حدود مفاهيم صدق و كذب گزاره ها ،  پديد آمده است و اساس آن  بر تجربه گذاشته شده است.
اگر بخواهیم تعریفی کلی و اجمالی از مكتب پراگماتيسم ارائه دهیم باید بگوییم : پراگماتیسم عبارت است از صرفه نظر کردن از اصول و مبادی و مقدمات نخستین و توجه به عواقب و ثمره ها و نتایج امور ؛ در واقع پراگماتیسم بر ضد متافیزیک است و در نقطه مقابل آن قرار دارد.
خاستگاه پراگماتیسم ، فرهنگ آمريكايي است. اين مكتب، مورد اقبال وتوجه اكثر آمريكايى هاست. آمريكايى ها به جنبه هاى عملى بيش از جنبه هاى نظرى اهميت مى دهند و اصولا فرهنگ آمريكايى با  عملگرایی ، سازگارتر است ؛ زيرا فرهنگى است جوان ، لذت جو ، تنوع گرا. فرهنگ آمريكايى، فاقدريشه هاي عميق و كهن و آيين يك پارچه است.. از اين رو، به سنت هاى كهن، كم تر اعتنا مى كنند . به هر روی پراگماتیسم ( که ما ترجیح می دهیم آن را « نتیجه گرایی» ترجمه کنیم )  با پنج چهره برجسته یعنی «چالرز پیرس»، «ویلیام جیمز»، «جرج هربرت مید »، «جان دیویی»و «ریچارد رورتی»که همه آمریکایی اند ، شناخته می شود  که ما در ادامه به ارائه مختصری از اندیشه های آنها می پردازیم .
مبدع پراگماتيسم را باید چالرز.ساندرز .پيرس (1914- 1839  ميلادي) دانست كه فارغ التحصيل دانشگاه هاروارد و اهل آمريكا بود. پیرس معتقد بود که شك و يقين فردي در چارچوب علم قرار نمي‌گيرد و نتيجه علمي كه مورد پذيرش دانشمندان باشد، ندارد. بنابراین فلسفه پراگماتيسم باید متاثر از روش‌هاي علمي باشد.
پیرس در باب معنا نیز به تامل پرداخت و این سئوال را مطرح کرد که  ؛ معنا چيست ؟ و چگونه به معناي چيزي پي مي‌بريم؟
پیرس معنا را مرتبط با جهان محسوس مي‌دانست و رفتار و اثرات محسوس و ملموس يك شي را معناي آن مي‌داند كه منتزع از جهان واقع نيست. روش پیرس اين است كه نباید بدون توجه به اثرات و نتایج محسوس و مادي يك شي ، آن را بناميم و بخوانيم.  به نظر وی، اگر بخواهیم ببینیم فلان تصور چه معنایی دارد، باید به آثارش رجوع کنیم. برای مثال اگر می خواهیم ببینم رایانه چه معنایی دارند، باید آثار آن را به بحث بگذاریم. همین معناست که باعث تمایز دو تصور از هم می شود.
اگر می گوییم میز با صندلی متفاوت هستند، به این دلیل است که کارکردها و آثار متفاوتی را می توانیم برای آنها قایل شویم پس به يك دستاورد قطعي و مطلق نمي‌توان رسيد. بدین گونه است که معنا و اعتقاد هم نزد پیرس به یکدیگر نزدیک می شوند. او معتقد بود، تا ما نظرمان در مورد اعتقاد مشخص نشود، در مورد معنا نمی توانیم چیزی بگوییم. اعتقاد مبنای اعمال ماست و با آن هم مبانی اندیشه هایمان و هم مبانی اعمالمان را می شناسیم.
 
پس از پیرس ، ویلیام جیمز ۱۸۴۲-۱۹۱۰ از بزرگترین نظریه پردازان پراگماتیسم است . ( گرچه عده ای وی را مبدع پراگماتیسم دانسته اند اما وی در کتاب پراگماتیسم خود ، به پیشکامی پیرس اذعان می کند ) از نظر جیمز ملاكي كه براي محك زدن حقيقي بودن يا نبودن يك تئوري يا نظريه و گزاره به كار برده مي‌شود ، این است که آیا آن تئوری فايده عملي و تاثیر مثبت در زندگی آدمی دارد یا خیر ؟ اگر تاثيرگذاري مثبت بوده باشد، فلسفه‌اي حقيقي است و الا خیری در آن نیست.از این منظر است که «جيمز»ارزش حقیقت را بسته به تواناییش در حل مشکلات زندگی بشر برمی شمرد و از این رو حقیقت را نسبی می داند. به نظر جیمز، اگر انسان در برابر دو اعتقاد قرار گیرد که شواهد آنها یکسان هستند، به اعتقادی متوسل می شود که تأثیرات بیشتر بر زندگی او داشته باشد.
او معتقد بود، این امر نه تنها در مسائل فلسفی و علمی بلکه در مسایل دینی و اخلاقی نیز خودش را نشان می دهد. البته او اعتقاد داشت، اگر دو عقیده شواهد یکسانی نداشته باشند و یکی از شواهد قویتر باشد باید نظریه ای که شواهد قویتری دارد، را انتخاب کنیم. ويليام جيمز با پیرس در باب حقیقت اختلاف نظراتی دارد چرا که حقيقت از نظر پیرس عقيده اي است كه در نهايت مقرر است توسط تمام آنهايي كه تحقيق مي كنند مورد توافق قرار گيرد و هر عقيده كه به اين شكل بيان شود، حقيقت است. اما «جيمز» معتقد است امر مطلق و قطعي و يقيني وجود ندارد و به هیچ وجه نیز امكان رسيدن به حقيقت نهايي میسر نیست.
 سومین چهره برجسته پراگماتیسم جرج هربرت مید 1863 – 1931 می باشد. گرچه هربرت مید بیشتر وقت خود را در جامعه شناسی و روانشناسی ( مثل نظریه کنش متقابل نمادین در جامعه شناسی و رفتارگرایی در روان‌شناختی ) صرف کرد . اما اندیشه های فلسفی عمل گرایانه وی و نقشی که او در جا انداختن و نهادینه کردن عمل گرایی یا پراگماتیست در آمریکا داشت حائز اهمیت است . جان دیویی درباره مید گفته بود: «او در میان افراد نسل گذشته آمریکا، اصیل‌ترین ذهن فلسفی را داشت.» اگرچه این سخن چه بسا اغراق‌آمیز باشد ، اما چنین می‌نماید که همه دانشوران فلسفه در این باره توافق داشته باشند که هربرت مید باید قدر بیند و در صدر مدافعان عمل‌گرایی در آمریکا جای گیرد که نقش ویژه ای در اشاعه عمل گرایی داشته است . او نیز مانند باقی پراگماتیست ها اعتقاد داشت که حقیقت یک گزاره را و یا معنای یک جمله را باید در نتایج عملی‌ای که به‌بار می‌آورد جستجو کرد.
رکن چهارم فلسفه پراگماتیسم جان دیویی 1859- 1952  است . وی را پدر آموزش و پرورش نوين می دانند . «ديويي»معتقد است فلسفه بايد وارد زندگي مردم شود. انديشه و تفكر براي ديويي مترادف با هوشیاری است. دیویی می کوشد که فلسفه خود را به علم نزديك ‌کند.  چرا که به عقیده او ، علم تنها مجموعه ای از شناختهای موثق و دگرگونی ناپذیر نیست که هر لحظه یقینی به آن اضافه می شود. او علم را جریان حل مسایل و مشکلات می داند. او معتقد است، ما موجودات زنده ای هستیم که مهمترین ترس و لرز مان، بقا و زنده ماندن مان است و علم و معرفت باید از طریق حل مشکلات و مسایل زندگی به کمک آسایش و آرامش بیشتر ما بیاید.
به نظر «ديويي»فلسفه نیز همانند علم باید در خدمت حل مشكلات روزمره جامعه باشد نه در خدمت خیال خام پختن و محال اندیشی و اوهام و احلام بافی . همچنین وی معتقد است که ما ناگزیریم برای عمل کردن اعتقاداتی داشته باشیم، اما این اعتقادات همه موثق نیستند. به همین دلیل، باید دست روی انتخاب بهترین اعتقادات بگذاریم. ملاک بهترین اعتقادات هم کارمدی آن در حل مسایل است که البته با کار مداوم و آزمون و خطا آنها را به دست می آوریم. دیویی هم مانند معلمان فکری خود معتقد است، ملاک و معنای صدق به گونه ای باید با عمل و فعالیت همراه باشد. البته دیویی چون بر ارزش روش تاکیدی بیشتر از اسلاف خود داشت لذا به منظور متشخص کردن فلسفه خود ، گاهی عنوان ابزار گرایی  instramentalismرا بجای پراگماتیسم بر پیشانی آن می گذاشت.
 
پنجمین رکن فلسفه پراگماتیسم که باید نئوپراگماتیسم و دارای عقاید اصلاحی تلقی کرد ریچارد رورتی (۱۹۳۱–۲۰۰۷) است . او که به ایران نیز مسافرت کرده است در خصوص مسایل گوناگون موضع گیری های مختلفی دارد از موضع گیری های پراگماتیک رورتی چنین بر می آید که فرد باید در کار ادامه گفتمان، خوشنودتر از کار پی جویی حقیقت باشد. رورتی ضمن موافقت با فوکو و دریدا در این که زبان بازتابنده واقعیت نیست، باز هم از آنها فراتر می رود و بر این نظریه بنیادین پراگماتیک تاکید می کند که : حقیقت آن است که به کار آید.
رورتی معتقد است که نمی‌توان میان علوم طبیعی و اجتماعی، علوم اجتماعی و سیاست، سیاست، فلسفه و ادبیات مرز قاطعی قائل شد. زیرا بر مبنای پراگماتیکی او همهٔ حوزه‌های فرهنگ اجزای کوششی یگانه برای بهتر ساختن زندگی است. لذا در رویکرد پراگماتیستی ، علیرغم انتقاد منتقدان ، شکافی میان نظریه و عمل وجود ندارد، چراکه آنچه به نظریه موسوم است بازی با کلمات نیست و همواره عمل از پیش موجود است.
رورتی علاوه بر پراگماتیسم نظرات دیگری نیز دارد برای مثال وی معتقد است که انسان‌ها این قابلیت را دارند که با هر نوع اعتقاد و طرز فکری، به یکدیگر اعتماد و برای بهبود اوضاع با یکدیگر همکاری کنند. وی باور داشت می‌توان به آمدن انسان‌هایی بهتر در آینده امیدوار بود. امکان این ناکجاآباد برای رورتی در آمریکا از دیگر جای‌ها محقق‌تر بود. با این وجود امید رورتی پس از حوادث ۱۱ سپتامبر به خاموشی گرایید. او نسبت به آینده غرب به بدبینی رسیده بود: « یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ به ما نشان داد که دیگر احتمال اینکه غرب بتواند نقشی در آینده جهان بازی کند وجود ندارد... تراژدی غرب مدرن آن است که پیش از آنکه بتواند آرمان‌های خود را تحقق بخشد، انرژی خویش را به انتها رساند».


نتیجه گرایی عرفانی چیست ؟


گرچه شاید عبارت نتیجه گرایی عرفانی به کام عده ای شیرین نیاید اما باید توجه داشت که در فرهنگ ما و در سنت فلسفی و فکری ما که بیش از حد انتزاعی است ، غیر واقع بین است ، ناسودمند برای زندگی متعارف روزانه است  ، نیت محور و مقدمه محور است و نه نتیجه محور  ، بی مسئولیت است و راحت طلب و در برابر مسایل و مشکلات زندگی انسان و رنج هایی که انسان می کشد ، ساکت است و بی خیال ، و نیز علم و معرفت گراست و نه اراده و عمل اندیش . پس لاجرم بهره گیری از پراگماتیسم برای بارور کردن آن ضروری است .

البته شاید بتوان در تفکر اسلامی از استثنایی نام برد و به نوعی وی را پایه گزار نتیجه گرایی عرفانی نیز دانست  و او مولانا جلال الدین بلخی است در اشعار مولانا نمونه هایی از نتیجه گرایی عرفانی می توان یافت . برای مثال در دفتر پنجم مثنوی آمده است که  .:

 آن یکی پرسید اشتر را که هی

از کجا می‌آیی ای اقبال پی

گفت از حمام گرم کوی تو

گفت خود پیداست در زانوی تو

در همین ابیات کوتاه می توان دریافت که در قاموس فکری مولانا آنچه مهم است نتیجه و سودمندی نهایی یک فعل یا اندیشه است و نه مقدمات آن .

همچنین در دفتر دوم مثنوی مولوی داستان اعرابی را ذکر می کند که در یک بار خورجین شترش گندم و در طرف دیگر ریگ ریخته بود تا تعادل حفظ شود . فردی که شاهد این ماجرا بود به او گفت این چه کاریست می کنی ؟ بهتر است گندمهایت را نصف کنی و نیمی را در یک طرف و نیمی را در طرف دیگر خورجین بریزی و دیگر نیازی به ریگ نباشد و اینگونه ضمن حفظ تعادل بار حیوان هم سبک می شود . بادیه نشین که از فکر آن فرد بسیار خوشش آمده بود شروع می کند پرسیدن از کار و کسب و مال و منال و جاه و مقام فرد ولی در نهایت چون می بیند آن مرد هیچ چیزی ندارد و دانشش نتیجه و سودی برایش حاصل نکرده می گوید :

 پس عرب گفتش که رو دور از برم

تا نبارد شومی تو بر سرم

دور بر آن حکمت شومت ز من

نطق تو شومست بر اهل زمن

یا تو آن سو رو من این سو می‌دوم

ور ترا ره پیش من وا پس روم

به هر روی می بینیم که در اندیشه مولانا نتیجه یک عمل یا اندیشه چه اهمیتی دارد البته شاید این تفکر برگرفته از قرآن مجید باشد چرا که در تفکر قرآن کریم نیز نتیجه و سودمندی نهایی بسیار اهمیت دارد ولی مسلمین تفکر نتیجه گرای قرآن را کنار گذاشتند و تفکر نیت محور و معرفت محور یونانی را بجای آن قرار دادند و این مساله نتیجه گرایی تا حدی در فرهنگ خداوند ِقرآن اهمیت دارد که قرآن اساسا معیار سنجش حقیقت از باطل را ، چیزی جز همین سودمندی و نفع بخشی به وجود مردم نمی داند :  « کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد : خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.»

در واقع قرآن هر آن چه را که برای مردم نفع بخش باشد ماندنی می شمرد و در نتیجه آن را حق و راست می شمرد و هر آن چه را که برای مردم سود و نفعی نداشته باشد و یا دیگر نفع بخشی و کارآییش را از دست داده باشد در نتیجه باطل و ناماندنی می داند.

این معیار در نظر قرآن به حدی اهمیت دارد که زمانی که می خواهد گروهی را به دلیل شرک ورزی ملامت کند به آن ها چنین خطاب می کند : « وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُکَ وَ لا يَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمينَ  آیه 106 سوره یونس : و به جای خدا چیزی را که سود و زیانی به تو نمی رساند مخوان که اگر چنین کنی، قطعاً از ستمکاران خواهی شد ». یا در جای دیگر در مقام مواخذه کافران می گوید : « وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهيراً 55 سوره  فرقان : و به جای خدا چیزی را می پرستند که نه سودشان می دهد و نه زیانشان می رساند و کافر همواره مقابل پروردگار خود همپشت [ شیطان ] است ». و نیز جای دیگر می گوید : « قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ 76 سوره مائده : بگو: آیا به جای خدا چیزی را می پرستید که برای شما قدرت دفع هیچ زیان و جلب هیچ سودی را ندارد؟! و خداست که شنوا و داناست ».

بنابراین مشاهده می کنیم در نظر قرآن ، یکی از ملاک های عبادت و عبودیت خدا نیز این است که آن عبادت و عبودیت به حال مردم مفید و سودمند یا دافع و رافع زیان و ضرر باشد .

البته با استفاده از آیه 17 سوره رعد نیز در می یابیم که میزان و معیار حق و باطل، توحید و شرک که مهمترین مسایل قرآن است، سودمند بودن و سودمند نبودن آنهاست زیرا این حقیقتی بدیهی است که چیزی که به حال مردمان سودی نبخشد و نیازهای آنان را برطرف نسازد و به مسایل زندگی آنان پاسخی مقنع ندهد، هر قدر هم کسی بخواهد آن را حفظ نماید، فایده ای ندارد و آن دیر یا زود نابود شود.

به هر روی مشاهده می کنیم سودمند بودن و مفید بودن و نتیجه مثبت داشتن یک اندیشه و عمل تا چه حد در منطق قرآن کریم اهمیت دارد . ولی جای تاسف دارد این تفکر نتیجه گرایانه و اصالت دهنده به اراده و  عمل قرآنی در میان مسلمین به دلیل غلبه فکر علم و معرفت گرایانه یونانی و به ویژه افلاطونی رنگ باخت و این خود از عوامل مهم انحطاط مسلمین شد .
به هر ترتیب حال که سودای تاسیس تمدن مدرن اسلام و ایران را داریم بار دیگر به اراده و عمل و نتیجه روی آوریم . اما در خصوص نتیجه گرایی عرفانی  این مساله محوری وجود دارد که انسان هر چه قدر بتواند بیشتر ایجاد افکند ، انسان تر است و اساسا میزان انسانیت  انسان ، که امری مقول به تشکیک است ، بستگی تام و تمام به ایجادافکنی او دارد . کمترین و ناکامل ترین انسان کسی است که ایجادافکنی اندکی می کند ( چه در ساحت آفاق و جهان بیرون از خود و چه در ساحت انفس و جهان درون خود )  و کامل ترین انسان کسی است که هم بیشترین ایجاد را در آفاق می افکند و هم بیشترین ایجاد را در انفس و چنین انسانی ، انسان کامل و مظهر اسم اعظم خدا است زیرا خدا خود نیز بزرگترین ایجادافکن است و در واقع باری تعالی خود ایجادافکن محض است و کمال انسان نیز در این است که همانند خدا وجودِ ایجادافکن محض باشد ( و تخلقوا باخلاق الله ) هر چند آدمی به دلیل ساختار وجودیش هیچگاه ایجادافکن محض نخواهد شد اما باید بکوشد تا ایجادافکنی خود را در عالم آفاق و انفس بیشتر نمایند تا به تبع آن نیز انسانیت خویش را بیشتر نمایند.
 البته ایجادافکنی آدمی باید در جهت خوشی بیشتر او در درجه اول در دنیا و در درجه دوم در آخرت باشد ، ( چون آخرت وجودش اصیل نیست و تابع دنیاست و از دل این دنیاست که آخرت زاییده می شود و تا این دنیا نباشد آخرت نیست ، بنابراین اصالت با دنیاست ) از این رهگذر هر چیز که به ایجادافکنی انسان کمک نماید تا او خوش تر باشد آن حقیقت دارد و درست است و اساسا ارزش هر ایده یا پدیده به میزان ایجادافکنی معطوف به خوشی آدم در عالم بستگی دارد و چیزی که چنین نباشد ارزشی ندارد و بی معنا و پوچ و احمقانه است.
به هر روی آنچه در نتیجه گرایی عرفانی مطرح می شود افزایش بی قید و شرط ایجادافکنی آدمی تا حدی است که او را به وجودی خداگون ، و در عین حال خداگو ، بدل نماید. و آنچه موجب قربت این تفکر عرفانی با پراگماتیسم غربی و اومانیستی می شود این است که در این منظر حقیقت آن چیزی است که بتواند به بیشترین ایجادافکنی معطوف به خوشی ، چه در دنیا و چه در آخرت ، منجر شود  و چیزی که موجب فرقت آن از پراگماتیسم غربی می شود خدامحور بودن و ابا و استکبار او در برابر اومانیسم انسان پرست غربی است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

27)اهمیت نقد و نقادی از دیدگاه اسلام

زریر عباسی

کارشناس الهیات اسلامی

نقد و نقادی را باید مهمترین عامل محرک و موتور پیش برنده تمدن غرب مدرن دانست . در واقع مدرنیته با نقادی و نقد کردن خود و دیگری است که  تازه به تازه و نو به نو می شود و به پیش می تازد . افسوس که ارزش نقد و نقادی در تمدن ما مغفول مانده است و چه بسا همین عدم عنایت به ارزش و اهمیت نقد و نقادی ، چه از خود و چه از دیگری ، از موجبات فتور و فروپاشی تمدن  اسلام و ایران در قرون پیشین بوده باشد . ما در این جستار کوتاه ، به ارزش نقد و نقادی در دل و دیده سنت دینی خود می پردازیم . ( به دلایلی بعضی منابع را ذکر نکردیم ، ولی با جستجویی مختصر در اینترنت ، می توان منابع را یافت ) .

باید توجه داشت که در نگاه اسلام و قرآن ، جز ذات خداوند منان ، باقی امور ، جملگی و بی استثناء ، خطا پذیر و عیب دار هستند ؛ این را بر اساس این آیه شریفه می گوییم : « لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ . آیه 23 سوره انبیاء . ترجمه مکارم شیرازی : هیچ کس نمی‌تواند بر کار او خرده بگیرد؛ ولی در کارهای آنها، جای سؤال و ایراد است ». به صراحت این آیه در کار همگان جز خداوند جای ایراد و خطا هست و بنا بر اینکه همه افراد جز خدا خطا پذیرند بنابراین از ایشان می تواند عیب و ایراد گرفت و ایشان را نقد کرد . در حدیث هست که رسول الله فرمودند : « انی مسوول و انکم مسوولون » .

باید توجه داشت که علاوه بر قرآن کریم و رسول الله ،  ائمه اطهار نیز بر ضرورت نقد کردن دیگری و نیز نقد کردن خود اذعان نموده اند . در احادیث ما صریحا آمده است که : « حاسبوا قبل ان تحاسبوا : به حساب خودتان برسید پیش از آنکه به حسابتان برسند »  و طبیعی است که این به حساب رسیدن یعنی خود انتقادی و ایراد خویش یابی و عیب خویشتن گرفتن ؛ البته این « خود » می تواند خود بزرگتر یعنی «جامعه و تمدن خودمان » هم باشد و لذا ضرورت دارد به قول اندیشمندی فرهنگ « نقد درون گفتمانی » در جامعه ما نهادینه و فراگیر شود و منتقدان را با انگ و ننگ های گوناگون از جمله سیاه نمایی کردن به حاشیه نرانیم  ، چرا که ساکت کردن منتقدان در نهایت به ضرر همگان از حکومت گرفته تا جامعه و مردمان و فرهنگ و تاریخ و همه و همه کسان می شود . ما از نقد درون گفتمانی با تعبیر " نقد در ساحت سایه اسم مسلط " یاد می کنیم چرا که معتقدیم هر تمدن مظهر اسمی از اسمای خداست و سایه اسمی از اسمای خدا بر ساحت آن تمدن ، تسلط دارد ؛ تمدن غرب مظهر اسم جلالی و تمدن اسلام- ایران ما مظهر اسم جمالی خداست پس همانطور که غربیان به " نقد در ساحت سایه اسم مسلط "  خود که همان اسم جلالی ( یا اومانیسم ) است ، می پردازند ما نیز باید به " نقد در ساحت سایه اسم مسلط "  خود که همان اسم جمالی ( یا قرآن ) است بپردازیم تا بتوانیم پیشرفت و تعالی یابیم.  

به هر روی امیر المومنین نیز از ویژگی های پارسایان خود انتقادی و بالاتر از آن خود متهم کردن می دانند و در نهج البلاغه ، خطبه 193 ، از ویژگی متقیان این را بر می شمرند که :  « فهم لانفسهم متهمون » و همچنین امام جعفر صادق بی هیچ تکلف و تکبری می فرمایند : « احب اخوانی الی من اهدی الی عیوبی : یعنی دوست داشتنی برادران من آن است که عیب و ایرادم را به من هدیه دهد » . و نیز امیر المومنین در نهج البلاغه خطبه 216 ، می فرماید : « فلا تکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی و لا آمن ذلک من فعلی الا ان یکفی الله من نفسی . یعنی : پس از گفتن حق یا مشورت در عدالت خودداری نکنید ، زیرا خود را برتر از آن نمی دانم که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم ، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید ». می بینیم که علی رغم سفارش اولیای دین ، جامعه دیندار ما چقدر از فرهنگ دینی نقد گری و نقد پذیری دور است . در حدیث آمده است که : « اعقل الناس من کان بعیبه بصیرا و بعیب غیره ضریرا : دانا ترین مردم کسی که به عیب خودش آگاه و از عیب دیگران نابینا باشد » . ( بیان کردیم که این خود می تواند جامعه و فرهنگ و تمدن خود باشد و این غیر نیز می تواند جامعه و فرهنگ و تمدن غیر باشد.) در حالیکه الآن وضع کشور ما برعکس شده است یعنی ما به عیب و ضعف خود و جامعه خود نابیناییم و حتی خود را به نابینایی می زنیم ولی به عیب و ضعف دشمنان بینا ؛ در حالیکه بازنده کسی است که ضعف دشمن و قوت خود را ببیند و برنده کسی است که ضعف خود و قوت حریف را ببیند به قول بزرگی : اعتراف به ضعف بزرگترین قدرت است .  و در واقع منتقدان همین ضعف بینان و عیب گیرانند که وجودشان برای تکاپو و تکامل هر کشوری ضروری است ) .

در هر حال باز تاکید می کنیم در فرهنگ اسلامی به ضرورت و اهمیت نقد و نقادی کردن سفارش شده است چنانکه در حدیث داریم :« خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق و کونوا نقاد الکلام » معنای این حدیث و سفارش به نقاد بودن و نکته گیر بودن در همه امور ، چه در سیاست و چه در جامعه و چه در علم و...  ، روشن است . باید دانست که منتقدگری و نقادی کردن اساسا صفت خداست و در واقع فرد نقاد و شخص منتقد به یک خُلق ربانی و صفت الهی مزین شده است ؛ چرا که در حدیث قدسی است : « اخلص العمل فان الناقد بصیر بصیر » در واقع منتقد و نقاد اصلی خداست و ما نیز باید به خُلق خدا متخلق شویم که فرمود : « تخلقوا باخلاق الله » . متاسفانه علی رغم سفارش و توصیه اولیای دین به ضرورت وجود تفکر نقادی و انتقاد گری ، اندیشه ارزشمند نقادی در جامعه و تمدن ما مهجور و مظلوم است و همه ما خود را فراتر از نقد و عیب و ایراد گیری تلقی می کنیم و منتقدان خود را به بی انصافی متهم می کنیم و در عوض پاسخگویی و نیز بجای خود عذرخواهی کردن ، طلبکار و مدعی می شویم و گستاخانه می گوییم که : نقد شما سازنده نبود و نقد باید سازنده باشد !!!!! متاسفانه در ذهن و زبان ما واضح نیست که این سازندگی نقد را چه کسی باید تشخیص دهد ؟! کسی که نقد کرده ؟! یا کسی که نقد شده ؟! یا عقل جمعی و وجدان جمعی ؟! البته هر که باشد فرق نمی کند و باید دانست که به قول اندیشمندی نقد اساسا و در ذات خود سازنده است و نقد هر چقدر مخرب تر و ویرانگرتر باشد ، امکان سازندگی و آبادگری بعدیش مهیا تر می شود ؛ به تعبیر ما نقد باید ایجاد افکن باشد چرا که ایجاد افکنی لازمه پیشرفت و سعادت و ترقی و تعالی است .

در این جا ممکن است کسی بگوید : درست است که در فرهنگ دینی ما به نقد و عیب گیری سفارش شده است ولی در عین حال به سر پوشی و مخفی کردن عیوب دیگران نیز توصیه شده است ؛ این دو را چگونه باید جمع کرد ؟ در جواب باید گفت سر پوشی و پوشاندن عیوب خلق در جایی است که آن عیب و ایراد از حق الله باشد و در واقع از عیوب و گناهانی باشد که به خود فرد و خدایش مربوط است  . در حالیکه در حق الناس و حق الغیر ، وظیفه ما همان انتقاد و عیب گیری و ایراد یابی است  .  

به هر صورت شایسته است باز تاکید  کنیم که نهادینه و فراگیر شدن فرهنگ نقدگری و عیب یابی و ایراد گیری و نقص بینی ؛ و برطرف کردن موانع آن و این مساله مهم که هیچ کس بی هیچ استثنائی ، خویش را فراتر از نقد و عیب و ایراد و خبط و خطا نداند از ضروریات رشد و پیشرفت و ترقی بلاد اسلامی و حرکت به سوی تکامل و تعالی است . (  البته نقد صرفا سیاسی منظور ما نیست بلکه نقد علمی نیز باید نهادینه شود و از بزرگ کردن بیهوده اساتید و بزرگان احتراز کرد ؛ به قول اندیشمندی اگر بزرگان ، بزرگ به نظر می رسند بدان دلیل است که ما زانو زده ایم ، پس بگذار برخیزیم . و اساسا یکی از دلایل متوقف شدن ما در گذشتگانی چون ابن سینا و صدرا و حافظ و سعدی و مولانا و... همین احترام و تقدس بیش از حدی است که برای ایشان قایلیم ما باید به بزرگان فکر و فرهنگ خود به چشم معبر نگاه کنیم نه معبد )  .  جالب است بدانیم در فرهنگ اسلامی ما ضمن ارزش و بها دادن به فرهنگ نقد گری و عیب و نقص بینی و ایراد یابی ، از ادبیات و فرهنگ تملق و چاپلوسی به زشتی یاد شده است . در قرآن کریم آمده است که : « لا تحسبن الذین یفرحون بما اتوا و یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا فلا تحسبنهم بمفازه من العذاب و لهم عذاب الیم . 188 آل عمران : مپندار آنانکه از کردار خود سرخوشند و دوست دارند به خاطر کاری که نکردند ستایش شوند از عذاب خداوند برکنارند { بلکه } برای ایشان عذابی دردناک است » . می بینیم که در این آیه از افرادی که از چاپلوسی کردن ، چه برای کار کرده شان و چه برای کار نکرده شان ، خرسند می شوند ؛ به بدی یاد شده است و حتی به آنها وعده عذاب دردناک داده شده است . در روایات ما هست که فرمودند : « من مدحک فقد ذبحک : کسی که تو را مدح و ستایش می کند بی گمان تو را ذبح و قربانی کرده است » . اما اندوهگنانه می بینیم که در فرهنگ و جامعه ما کاملا بر خلاف این آیات و روایات افراد نقاد و منتقد بی ارج و قرب اند ولی افراد چاپلوس و ستایشگر دارای مقام و منزلت اند . در روایتی دیگر داریم که فرمودند : « احثوا فی وجوه المداحین التراب : در صورت چاپلوسان و ستایشگران خاک بپاشید » . حالی آنکه در جامعه ما در صورت منتقدان خاک می پاشند و صورت چاپلوسان را طلا می گیرند. به هر روی امیدواریم که فرهنگ نقدگری و نقادی و عیب گیری و ایراد یابی و سنجش گری و نقص بینی در جامعه و فرهنگ و حاکمیت ما جا بیفتد و فرهنگ ستایشگری و تعریف و تمجید از سکه بیفتد این جستار را که به آیات و روایات مزین بود با حدیثی دیگر به پایان می بریم :« حب الاطراء و المدح من اوثق فرص الشیطان : دوست داشتن چاپلوسی و ستایش از بهترین و محکم ترین مجال های شیطان { برای تسلط بر انسان } است » . به امید روزی که هیچ احدی در جامعه و کشور ما خود را برتر و مافوق نقد نداند و همگان در خودمان هم فرهنگ نقد کردن و انتقادگری از خود و دیگری را نهادینه کنیم و هم فرهنگ نقد پذیری و استقبال از نقد شدن را و بدانیم لازمه به وجود آمدن فرهنگ گفتگو و گفت و شنفت که در میان ما ضعیف و نحیف است این نکته است که باید توان نقد کردن و تاب نقد شدن را که مقدمه گفتگوست در خود تقویت کنیم و از پیش آمدن اختلاف میان خود نهراسیم ، چرا که به قول اندیشمندی هر اندیشه ای بر اثر اختلاف به وجود می آید ، مخصوصا اختلاف با خود ، چرا که اختلاف مولد اندیشه های والاست . همانطور که پیامبر اسلام فرمودند : اختلاف امتی رحمه ؛ یعنی اختلاف و متفاوت بودن امت من مایه رحمت و برکت است .

در این مسیر مهم این است که در درجه اول این اختلافات در ساحت سایه اسم مسلط بر تمدن خودمان صورت گیرد ( پیامبر می فرمایند اختلاف امت من ، یعنی باید جزو امت من باشند و بعد در چارچوب این امت من بودن مختلف و متفاوت باشند ) و در درجه دوم باید بتوان این اختلافات را مدیریت کرد که موجب هم افزایی و آبادانی و تعالی شوند نه هم فرسایی و ویرانگری و انحطاط . البته در جای خود باید ادب و شجاعت و عرضه عذرخواهی کردن بخاطر خبط و خطای خود و عدم فرافکنی و مسئولیت گریزی ، نیز در خود درونی سازیم. در پایان این امر را هم بگوییم که متاسفانه ادب و عرضه عذر خواهی داشتن نزد همه ما از مسئولان تا مردم ضعیف است این در حالی است که در اصول کافی آمده ( ما از منبعی واسطه نقل می کنیم ) حتی خدا نیز با آن عظمت از بنده مومن فقیرش در قیامت عذرخواهی می کند  : « الإمامُ الصّادقُ عليه‏السلام
إنّ اللّه‏ جلَّ ثناؤهُ لَيَعتَذِرُ إلى عَبدِهِ المؤمنِ الُمحْوِجِ في الدنيا كما يَعتَذِرُ الأخُ إلى أخيهِ

 امام جعفر صادق عليه‏‌السلام فرمودند:
خداوند، جـلّ ثناؤه، همچنان كه برادرى از برادرش پوزش مى‏‌خواهد، از بنده مؤمنی که در دنیا فقیر بوده ،  عذرخواهی می‌کند ».

به هر روی وقتی خدا عذرخواهی می کند جای بسی شگفتی است ما بندگان کوچک ، گستاخی را به حدی برسانیم که عذرخواهی را ننگ و عار بدانیم . به هر روی امیدواریم با نهادینه ساختن فرهنگ نقد و نقادی و گفت و شنفت و دوری از چاپلوسی و پیدا کردن عرضه عذرخواهی  زمینه را برای ظهور تمدن مدرن اسلامی و ایرانی آماده کنیم .  ان شاء الله .

بسمه تعالی

 

عنوان :

28)تاملی در یونان دوستی اشکانیان و غرب دوستی مشروطه خواهان

 نگارنده :

زریر عباسی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

صدر سخن :

به رویدادهای تاریخی از دو منظر و چشم انداز می توان نگریست ؛ نخست : چشم انداز  توبیخی یا دیگرانه است و دوم : چشم انداز توجیهی یا خویشتنانه .

منظور از منظر توبیخی و دیگرانه این است که تحلیلگر تاریخ ، وقایع و رخدادهای تاریخی را بدون در نظر گرفتن ویژگی های زمانی و مکانی و نیز ظرفیت ضعیف و محدود و ذات پلید انسانها که کنشگران تاریخند تحلیل می کند و با عینکی نقادانه و ناهمدلانه  به نظاره می نشیند . و عیب ایشان را می یابد و می نگارد .

حسن این تحلیل ناهمدلانه و توبیخی ، این است که با پرتو فشانی بر روی ضعف ها و خطاهای گذشتگان و توبیخ نمودن ایشان ، به اکنونیان و آیندگان مدد می رساند تا دیگر ایشان مرتکب اشتباهات مشابه نشوند . البته این عیب را دارد که ممکن است با سستی و پَستی هستی انسان و فتور فطری آدمی بی رحمانه برخورد کند و کارنامه انسان را به عنوان موجودی ایده آل و بری از لغزش و لرزش بررسی نماید .

اما در چشم انداز دوم ، که توجیهی یا خویشتنانه است ، تحلیلگر تاریخ خود را جای کنشگران تاریخی می گذارد و به قول معروف پیش از ایراد گرفتن از راه رفتن افراد با کفش ایشان راه پوید ؛ لذا در این منظر تحلیلگر تاریخ می کوشد همدلانه و از طریق درک شرایط اشخاص تاریخی ، اعمال ایشان را توجیه کند . حسن این تحلیل ، همدلی با گذشتگان است ولی عیب آن مسدود کردن راه نقد و عبرت گرفتن از پیشینیان است .

البته به نظر می رسد این هر دو منظر بدون دیگری ناقص است و مورخ باید با بهره جستن از هر دو منظر ، به سوی کشف حقیقت گام بردارد .

اصل سخن :

در مورد تاریخ ایران ، به ویژه تاریخ معاصر ، آنچه به چشم می رسد این است که به وقایع تاریخی بیشتر از منظر دیگرانه یا توبیخی نگریسته شده است و همواره کار گذشتگان ، از دید توبیخی و ناهمدلانه  دیده و داوری شده است . گفتیم این نحوه دیدن حسن هایی دارد ولی ممکن است کار مورخ را که تقرب به حقیقت است دچار اختلال کند . بنابراین ضرورت دارد در کنار نگاه توبیخی و دیگرانه ، نگاه توجیهی یا خویشتنانه نیز داشته باشیم . تا با مدد این دو دیده به حقیقت نزدیک تر شویم .

در این نوشتار کوتاه ، می کوشیم از منظر توجیهی به دو واقعه تاریخ ایران ، که بیشتر از چشم انداز توبیخی بدانها نگریسته شده ، بنگریم : یکی یونان دوستی اشکانیان و دودیگر : غرب دوستی مشروطه خواهان .

در خصوص مورد اول ، یعنی یونان دوستی اشکانیان ، بایسته است بگوییم مساله یونان دوستی ایشان به حدی جدی قلمداد شده است که یکی از شرق شناسان غربی ، کلمان هوار ، در کتاب خود با نام " ایران و تمدن ایرانی " ، هنگام سخن راندن از اشکانیان ، ایشان را تحت عنوان " ایران زیر نفوذ تمدن هلنی " می آورد . ( هوار ، 1384 : 119 ) . البته این دید چه بسا برخاسته از نفرت و عداوت شدیدی باشد که ساسانیان نسبت به اشکانیان داشتند و این امر را در تاریخ طنین انداز کرده اند . ساسان نیای بزرگ شاهان ساسانی ، روزگاری چنین آرزو کرده بود : « اگر روزی ملک به من رسد ، من روی زمین از اشکانیان پاک کنم ». ( بیانی ، 1386 : صص 11 و 12 ) . همگان دیدند که چون دولت به سلاله ساسان رسید این آرزو را صورت تحقق بخشیدند و کاری کردند که کمترین اثر از اشکانیان ، این دراز روزگارترین  سلسله ایران ، به جا نماند . و در نتیجه میان عوام و خواص این سلسله بدنام و کم اهمیت جلوه کرد . البته در میان مورخین هستند کسانی که صرفا به توبیخ این سلسله نپرداختند بلکه با نگاهی همدلانه و توجیهی بدان نگریستند . برای مثال ، گیرشمن در کتاب " ایران از آغاز تا اسلام " با دیدی توجیهی می گوید : « نخستین پادشاهان پارت از مهرداد اول به بعد در مسکوکات خویش ، خود را " یونان دوست " ( PHILHELLNES ) می خواندند . آیا حقیقتا آنان از این فرهنگ خارجی بسیار مطلع و در آن منغمر بودند ؟ دلایلی هست که در این باب تولید شک می کند و موجب می شود باور کنیم که این امر در نظر پارتیان یکی از اقدامات سیاسی بود که وضع ایران بر ایشان تحمیل می کرد . آنان نمی توانستند راهی دیگر انتخاب کنند . ایران – که پارتیان آن را از دست یونانیان آزاد کرده بودند – از فرهنگ غربی بسیار متاثر بود و یونانیت – که ملک را به پارتیان واگذاشت – آثار عمیقی در این تمدن که منظره ای جدید ، یونانی – ایرانی می گیرد ، به جای گذاشت . از دست بدویانی که از سوی استپ ها آمده بودند ، چه کاری ساخته بود ؟» ( گیرشمن ، 1383 : 307 ) . البته گیرشمن در خصوص بدوی بودن اشکانیان کمی کم لطفی کرده است ولی اساس سخنش صحیح و صواب است . وی تحلیلش را چنین ادامه می دهد : « رفتار خیرخواهانه پارتیان نسبت به میراث یونانیت در ایران ، اهمیتی عظیم در مقدرات و توسعه تمدن ایرانی داشته است . این امر باعث شد که کشور از واژگونی و تحولات شدید برکنار ماند و در حالیکه مملکت را به راه تکامل تدریجی سوق داد ، موجب گردید که به مرور زمان و به تدریج و تانی عنصر خارجی مستهلک شود و در نتیجه فرهنگ ملی که جلوه عالی آن در تمدن ساسانی مشهود است ، پدید آید ». ( همان : 309 ) . مشاهده کردیم که گیرشمن با نگاهی توجیهی و خویشتنانه ، به جای انگِ ننگِ خیانت و بی وطن بودن ، زدن به اشکانیان ، چگونه دلایل کار آنها را توضیح داده و توجیه می کند .

اما مساله دوم مبحث ما ، غرب دوستی مشروطه خواهان است . در اینجا بدون اینکه بخواهیم نام روشنفکر و یا عالم دینی مشروطه خواهی را ذکر کنیم ، می کوشیم خصایص اسم غالب بر عصر مشروطه را توصیف نماییم .

همه می دانیم که خصوصا پس از انقلاب اسلامی تحلیل گران تاریخ بر روشنفکران و سایر طرفداران  مشروطه  انگ و برچسب پیرو و مقلد کورکورانه از غرب بودن ، می زنند و نهضت مشروطه را متاثر از اندیشه های غربی قلمداد می کنند و بدین وسیله ایشان را شایسته نکوهش و سرزنش می شمرند.

حتی عده ای از اندیشمندان در حیرتند که چطور انقلاب مشروطه غرب گرا و انقلاب اسلامی غرب ستیز می باشد . « از منظر نظریه های موجود درباره تحولات اروپا ، به هیچ وجه روشن نیست که چرا و چگونه انقلاب نخست { مشروطه } ملهم از ارزش های اجتماعی و سیاسی غرب بود ، حال آنکه انقلاب دوم – که هفتاد سال پس از اولی رخ داد – آشکارا سر ستیز با غرب داشت ». ( همایون کاتوزیان ، 1380 : 41 ) .

به هر روی مقصود نخست آنکه  همگان از دوست و دشمن همداستانند که انقلاب مشروطه انقلابی " غرب دوست " بود ( شبیه یونان دوستی اشکانیان ) و ما نیز قصد نداریم مشروطه خواهان را از صفت غرب خواهی مبرا کنیم بلکه می کوشیم در کنار این منظر توبیخی و دیگرانه ، از نگاه توجیهی و خویشتنانه نیز بهره گیریم .

 در واقع معتقدیم اگر بسیاری از ما مخالفان دو آتشه مشروطه و هواخواهان پرشور انقلاب اسلامی نیز در دوران مشروطه بودیم ، چاره ای جز آنچه مشروطه خواهان کردند نداشتیم . در واقع ما بر آنیم چه بی انصاف و یا  چه بی اطلاع اند آنان که می گویند : « تسلیم در برابر فرهنگ بیگانه ، طی همین صد سال به طور استثنایی اتفاق افتاد . کشوری که توانست با وجود شمشیر خون آلود مغول ، مغول های وحشی را در فرهنگ خود حل کند ، در عصر جدید وقتی غرب در آن پا گذاشت بی آنکه یک تیر شلیک شود ، تسلیم شد و این عقده ای است که برخی حاملان اولیه اندیشه ترقی به غرب پیدا کردند » . ( نجفی ، 1378 : 230 ) .

آیا براستی تسلیم در برابر فرهنگ های بیگانه تنها در دوران معاصر رخ داده است ؟! و پذیرش آن امری استثنایی در تاریخ ایران بوده است ؟! آیا پذیرش بخش هایی از فرهنگ یونانی جزیی از تاریخ ما نیست ؟ آیا پذیرش دین مبین اسلام – که در هر حال دینی غیر ایرانی بوده است – پاره ای از تاریخ هویت ما نیست ؟ ( نگارنده مقاله ای نگاشته با عنوان " یونان زدگی ، عرب زدگی و غرب زدگی " که در 9/9/ 1389 در روزنامه شرق منتشر شد این مقاله را به تاثیر و تاسی از رساله کوچک دکتر علی اکبر ولایتی با عنوان " بحران های تاریخی هویت ایرانی " نوشته ام و علاقه مندان می توانند بدان مراجعه نمایند ).

در هر حال باید التفات و انصاف داشت که اگر نبود تسلیم ما در برابر فرهنگ بیگانه ولی پیشرو اسلام ، همچنان در ورطه نظام کاستی ساسانی غوطه ور بودیم .و نیز اگر فرهنگ و تمدن اجنبی غرب نبود ، بی اغراق ما غرق مشکلات معیشتی و زندگی سخت و استبداد زده عصر قاجار دست و پا زنان در زندگی کارآموزی مرگ  می کردیم . 

به هر روی گمان نمی رود هیچ فرد عاقل و اندیشمندی با بهره جستن از حسن ها و مزایای فرهنگ های دیگر – حال هر اسمی روی آن بگذاریم – مخالفتی داشته باشد.

از سویی مقایسه کردن نویسنده محترم ، غربیان را ، با مغولان که به تعبیر خود ایشان وحشیانی بودند ، درست نیست . چرا که درست یا غلط  غرب از پشتوانه محکم فکری و فلسفی و علمی برخوردار است .

به هر روی اگر بخواهیم از منظر توجیهی و خویشتنانه ، عملکرد مشروطه خواهان ، اعم از روشنفکران و علما ، را تحلیل کنیم باید بگوییم که شرایط شوریده و آشفته اواسط عصر قاجار ، که در فقر و فلاکت مردم در داخل و شکست های حقارت بار از روس و انگلیس و از دست دادن پاره های تن میهن ، در خارج ، متجلی بود ؛ چاره ای جز پناه بردن به اندیشه هایی که می توانست التیامی بر آلام بیشمار مردم باشد ، گریز ناپذیر بود . البته این پناه بردن به اندیشه های غربی در مشروطه خود مقدمه ای شد برای آفرینش اندیشه بومی در انقلاب اسلامی .

مشاهده می کنیم با این تحلیل ، می توان توضیح داد چرا انقلاب اول غربی می شود و انقلاب دوم ضد غربی . در واقع وضعیت ایران سنت زده قاجاری در حکم " تز " یا  " بَر " است و مدرنیته غربی وارداتی که ضد آن است در حکم " آنتی تز " یا " پاد بَر " است و انقلاب اسلامی که ترکیبی از سنت و مدرنیته است ، می شود " سنتز " یا " هم بَر " . به دیگر بیان باید غرب دوستی مشروطه خواهان را همانند یونان دوستی اشکانیان امری از سر ناچاری و اضطرار و یا فرمایشی و دستوری دانست که خود در حکم مقدمه و تمهیدی برای ارتقا به وضعیت بهتر و پیشرفته تر بود ، نه ناشی از خود باختگی و وادادگی فرهنگی و هویتی .

 

 

حاصل سخن :

 در اینجا ، از فرصت استفاده می کنیم و این مطلب چه بسا بی ربط را بیان می کنیم که علاوه بر دیدگاه بالا راجع به انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی و تعبیر کردن از آنها به عنوان انقلاب های متضاد دو دیدگاه دیگر نیز وجود دارد که به اختصار بیان می کنیم .

1) دیدگاه نخست :  از این دیدگاه ، تمدن ايراني به دليل موقعيت خاص سرزميني‌اش كه در چهارراه تمدن‌ها قرار دارد، و به همین علت همواره در معرض مهاجرتها و نيز تهاجم‌ها قرار داشته است. مورد بررسی قرار می گیرد . از این منظر سرزمين از دو بعد داراي اهميّت است ؛ اول : وضعيت دروني كه مشتمل بر عوارض جغرافيايي است كه در شكل‌دهي به شيوه‌ معيشت مردمان نقشي اساسي دارد. دوم، موقعيت بيروني آن سرزمين است كه در چه وضعيتي نسبت به ديگر تمدنها و ملت‌ها قرار دارد اين بُعد به اعتقاد ما دست كم به اندازه بُعد نخست داراي اهميّت است. ما تمدن ايراني را تمدن واكنش دو مرحله‌اي ناميديم. شايد اين اصطلاح را درباره تمدنهاي ديگر نيز بتوان بكار برد يعني تمدن‌ها در نسبتي كه با يكديگر برقرار مي‌كنند به كنش و واكنش نسبت به هم مي‌پردازند البته اين مساله احتياج به تحقيق و اثبات دارد كه از حوصله بحث ما خارج است و در اين مجال تنها به اثبات دعوي خود در خصوص تمدن ايراني مي‌پردازيم.

از بامداد تاريخ ايران يعني زماني كه اقوام آريايي در ايران تازه ساكن شده بودند مي‌توانيم به نظاره اين واكنش دو مرحله‌اي بنشينيم ( این واکنش های دو مرحله ای تا بحال 5 مورد بودند و چه بسا در آینده بیشتر شوند) .

قبايل آريايي در شمال غربي ايران همچنان پراكنده و نامتحد  بودند كه دستخوش تهاجمات نظامي دولت آشور مي‌شوند در طول اين تهاجمات است كه قبایل مادی تصمیم به اتحاد حول دیااکو می گیرند .  

در واقع اين اتحاد، واكنشي بود نسبت به تهاجمات آشوريان اين اتحاد به تشكيل حكومتي منجر شد كه چندي بعد با هم‌ْدستي حكومت بابل، طومار دولت آَشور را در هم پيچيد و آنرا از صفحه روزگار براي هميشه محو كرد. و در واقع دولت ماد تمهیدی می شود برای دولت و تمدن ایران هخامنشی که تکمیل و اوج شکوه کار مادهاست

هجوم دوم که حمله اسکندر است : واکنش اول دولت اشکانی است که تمهیدی می شود برای دولت ساسانی که دولت تکمیلی است .

هجوم سوم که  هجوم عربهاي مسلمان بود بايد يكي از پيچيده‌ترين هجوم‌هاي تاريخ ايران دانست اين هجوم گسترده و عميق ايرانيان را به دوقرن تفكّر- وامي‌دارد.

كه نتيجه اين تفكّر به ترك دين گذشته، ولي حفظ و تقويت زبان‌فارسي و سنن نيك ايراني مي‌انجامد. پس از اين، ايرانيان مي‌كوشند تا به احياي تمدن خود بپردازند، واكنش اول براي احياي هويت تمدني در دو دولت طاهري و صفاري رخ مي‌دهد، و واكنش دوم كه در تداوم و مکمل واكنش اول مي‌باشد در دولت‌هاي ساماني و آل‌بويه به ظهور مي‌رسد و از آنجا كه تهاجم عربهاي مسلمان بيشتر صبغه ديني و فرهنگي دارد اين دولتها هم بيشتر از لحاظ فرهنگي اوج مي‌گيرند.

هجمه و حمله چهارم كه بر ايران صورت گرفت، تهاجم زردپوستان آسياي مركزي به ايران بوده است.

اين تهاجم كه طي چندين مرتبه صورت گرفت، ابتدا صرفاً صبغه نظامي داشت اما كم كم به تهاجمي فكري نيز بدل شد زيرا آنان براي دريافت مجوز ورود به عالم اسلام چاره‌اي جز كسب تاييد خلفاي بغداد نداشتند و اين كار سبب گرايش آنان به مذهب تسنّن شد. اين زردپوستان سني مذهب كه به تدريج در دو سوي ايران سكني گزيده بودند، از دو سمت، حيات تاريخي ملت ايران را تهديد مي‌كردند.

در برابر اين تهاجم نيز تمدن ايراني، واكنشي دومرحله‌اي از خود نشان مي‌دهد.

واكنش تمهیدی در دوره قرا قویونلوهای شیعه و آق‌قوينلوهای ایرانی مآب و واكنش تکمیلی در دوره صفويه بروز مي‌كند. دوره صفويه يكي از متعالي‌ترين جلوه‌هاي تمدن ايراني محسوب مي‌شود اين دولت، نقش‌بسزايي در حفظ هويت تمدني ايران داشته است و از آنجا كه تهاجم زردپوستان صبغه مذهبي و نظامي داشت اين واكنش تمدن ايراني هم صبغه مذهبي- نظامي داشت.

هجوم پنجم که هجوم بیشتر فرهنگی است و آن هجوم تمدن غربی است که انقلاب مشروطه را انقلاب تمهیدی و انقلاب اسلامی را انقلاب تکمیلی باید دانست . ( تفصیل و تشریح بیشتر این مطلب را در مقاله  " تاملی در سیر جامعه ایران در تاریخ و نیروی پیش برنده آن  " ، بیان کردیم ).

2) دیدگاه دوم  :  نظرگاه دیگری که در خصوص انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی و البته نهضت ملی شدن نفت وجود دارد این است که : انقلاب مشروطه انقلابیِ تک وجهی و بیشتر ضد استبدادی بود و لذا شکست خورد و نهضت نفت نیز تک وجهی و بیشتر ضد استعماری بود و لذا آنهم شکست خورد . ولی انقلاب اسلامی جامع این دو نهضت ظاهرا شکست خورده بود ؛ یعنی هم نهضت و انقلابی ضد استبدادی در درجه اول و ضد استعماری در درجه دوم بود ( از تسخیر لانه جاسوسی که مظهر استعمار بود با عنوان انقلاب دوم یاد می شود ) . به هر حال انقلاب اسلامی در بادی امر هم ضد استبدادی بود و هم ضد استعماری و بدین ترتیب موفقیتهای ارزشمندی به دست آورد ؛ اما متاسفانه در ادامه مسیر ، دچار اعوجاج و انحراف شد و وجه ضد استعماری آن بر وجه ضد استبدادیش غلبه یافت و این خود انحرافی بزرگ در انقلاب اسلامی می باشد که اگر اصلاح نشود متاسفانه عواقب و عوارض بدی برای ملت و انقلاب و کشور به دنبال خواهد داشت و ما امیدواریم ان شاء الله اصلاح شود و هر دو وجه ضد استبداد داخلی و ضد استعمار خارجی باز هم ، هم پای هم در حرکتها و سیاستها لحاظ شود و رای و نظر اکثریت ملت به عنوان تعیین گر مقدرات اصلی کشور تلقی شود نه اینکه جنبه تزیینی و یا بیعتی داشته باشد ( البته نظر ملت تا جایی جریان دارد که بر خلاف نصوص مسلم و بنیادین دین و قرآن نباشد ). البته جدا جای دارد برای حفظ پایایی و پویایی جامعه ، مسئولان و مردم فرهنگ نقد کردن خود و عیب گیری از خویشتن و ایراد یابی از اسم مسلط عصر خود را بپذیرند و هیچ کس خود را فراتر از نقد و عیب و نقص نداند و جا دارد فرهنگ افقی گفتگو که مبتنی بر " من و تو " است نهادینه شود و بجای فرهنگ عمودی " ایشان و من " بنشیند ( البته به استثنای اصول ایمانی و اخلاقی مسلم اسلامی که خدا عمودی دستور داده است ) .   .

در هر حال بهتر است از این بحث های نه چندان مرتبط به بحث اصلی خود مراجعت کنیم و جستار خود را با نقل سخنانی از دکتر داوری اردکانی به پایان بریم : « ما اکنون اگر گذشتگان خود را ملامت کنیم که چرا از غرب پیروی کردند ، این ملامت حاکی از غفلت و بی خبری از تاریخ غرب و تاریخ گذشته خود ماست . ما راه دیگری نداشتیم که اختیار بکنیم . تاریخ ما به مرحله ای رسیده بود که نمی توانست در مقابل تاریخ غربی موجودیت مستقلی داشته باشد ، بلکه می بایست ماده ای برای قبول صورت تاریخی غربی شود ». ( به نقل از طباطبایی ، 1374 : 12 ) .

منابع :

1-بیانی ، شیرین ( 1386 ) شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .

2-طباطبایی ، جواد ( 1374 ) ابن خلدون و علوم اجتماعی . تهران : نشر طرح نو

3-گیرشمن ، رومن ( 1383 ) ایران از آغاز تا اسلام . ترجمه محمد معین . تهران : انتشارات معین .

4-نجفی ، موسی ( 1378 ) مقدمه تحلیلی تاریخ تحولات سیاسی ایران . تهران : نشر منیر .

5-همایون کاتوزیان ، محمد علی ( 1380 ) " به سوی نظریه عمومی انقلاب ها در ایران " در کتاب  " تضاد دولت و ملت : نظریه تاریخ و سیاست در ایران " . ترجمه علیرضا طیب . تهران : نشر نی .

6- هوار ، کلمان ( 1384 ) ایران و تمدن ایرانی . ترجمه حسن انوشه . تهران : انتشارات امیر کبیر .

 

 

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:14 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

 

20)مقدمه ای مختصر در مبانی روانشناسی عارفانه

زریر عباسی

صدر سخن :

بحث اسلامی کردن علوم یا به تعبیری  چه بسا گویاتر و کمتر حساسیت برانگیز ، بومی کردن و متناسب با فرهنگ و تمدن خود کردن علوم ، به ویژه علوم انسانی ، سالیانی است که توسط متفکران مسلمان مطرح شده است ...
در این جستار سر آن داریم که مقدماتی راجع به فلسفه روانشناسی عارفانه مطرح نماییم ، باشد که با ارائه نظرات و انتقاداتِ اندیشمندان ، بر پر باری این بحث افزوده شود.

تقسیم بندی علوم :

باید توجه داشت که ایجاد نمایی که ذاتی انسان است ، در دو ساحت صورت می بندد : یكی اقلیم موجودیت برون ذات و دیگری اقلیم موجودیت درون ذات . توضیح آنکه از آنجا که انسان یا گیومردم دانا و دارای همه اسمای الهی است  ( وَعَلَّمَ آدَمَ الاسماء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ) بنابراین به تبع خداوندگار دو اسم اصلی دارد ( تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ . آیه 78 سوره الرحمن ) این دو اسم ، اسم جلالی و اسم اکرامی یا جمالی است (  از آنجا که بسیاری از متفکران مسلمان از اکرام با عنوان جمال نیز یاد کرده اند که ما در اینجا نیز تعبیر جمال را به کار می گیریم ) . در اینجا باید توجه داشت که از آنجا که ابتدا اسم جلالی در آیه ذکر شده آن اسم مقدم و اصلی است ، که این اسم جلالی موجب اختفای خدا می گردد ، در حالیکه اسم جمالی موجب ظهور خدا می شود . بنابراین می شود گفت که اسم جلالی اسم اصلی و طغیانگر و مذنب است که یاد خدا را عدم یا کم می سازد و اسم جمالی كه اسم تبعی و توبه گر و مذعن است که یاد خدا را بسیار می سازد  . ( دلیل دیگری که اسم جلالی را ، اسم اصلی می دانیم این است که گیو مردمی از رهگذر ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که بر خود وقوف می یابد و قادر به ایجاد ِ نمایی در اقلیم درون ذات می شود و همچنین دلیل آنکه اسم جلالی را اسم طاغی و مذنب می نامیم این است که ذات آدمی ، بیشتر پلید و پلشت و کثیف است و خود پرستی و منفعت دوستی و شهوت مستی در وی غلبه دارد. و لذا هر ایجاد نمایی که او در اقلیم برون ذات کند بیشتر در حکم طغیان و ذنب محسوب می شود ).

باید دانست که انسان یا گیومردمی از گاهی که در ددگاه و بدگاه هستی هبوط می کند ابتدا نا خودآگاهانه برای حفظ خویش از آسیب ها و گزندهای دیگران و امکان یافتن برای ادامه حیاتش و سپس خودآگاهانه و ارادی برای امتداد و امتیاز و تشخص وجود خاص خودش ، ایجاد نمایی را می کَنَد و در واقع ایجاد نمایی ذاتی اوست ؛ گیو مردمی با اسم جلالیش که اسم اصلی و طاغی و مذنب است ، در اقلیم موجودیت برون ذات ایجاد را می نماید.  باید توجه داشت ایجاد نمایی گیو مردمی در اقلیم برون ذات ، صرفا در ارتباط با اقلیم گیو مردمی و اقلیم موجودیت محض صورت می گیرد و نه در ارتباط با اقلیم وجودیت محض ؛ چرا که اقلیم وجودیت محض از آنجا که موجود نیست ، هیچ ایجادی را نمی پذیرد.

ایجاد نمایی گیو مردمی در ارتباط با اقلیم موجودیت محض در سه طور صورت می گیرد که عبارتند از  : 1. ایجاد نمایی در ارتباط با جماد یا طبیعت مرده یا علوم فیزیکی .2. ایجاد نمایی در ارتباط با نبات و حیوان یا طبیعت زنده یا علوم زیستی . 3 . ایجاد نمایی سوم که در تمام موجودیت محض شکل می گیرد ؛ در راستایِ ایجاد نمودن ِ ایجاد نمایان می باشد یا همان علوم فناورانه .

باید دقت داشت که ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم موجودیت محض ، از رهگذر نشانه های آن سه طور است و قطعی است . به دیگر بیان ارتباط ایجاد نما با ایجاد پذیر یا من با متن  یا وارد با مورد یا نام با نامه در اقلیم موجودیت محض از طریق نشانه های هر سه طور آنست که این ایجادنمایی قطعی است و بنابراین نام آن می شود : " نشانه قطعی عینی " که آن یکسر ، اختصاص به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام دارد .

ایجاد نمایی گیو مردمی در ارتباط با اقلیم گیو مردمی در سه طور صورت می بندد  : 1. ایجاد نمایی در ارتباط با فرد : که اوج آن ارتکابات زناشویی و جنسی است . 2.  ایجاد نمایی در ارتباط با جمع : که یا به نسبت جامعه است که در چارچوب دسته یا طبقه صورت می گیرد که تنظیم گر آن دولت است و یا به نسبت جهان است که در چارچوب تمدن صورت می گیرد.3. ایجاد نمایی سوم و نهایی که مسئولیت تنظیم ایجادنمایی در دو طور سابق ، یا تمام اقلیم گیو مردمی را ، بر عهده دارد ،  علوم انسانی است .

البته ایجاد نمایی سومی نیز توسط گیو مردم صورت می بندد که هم در ارتباط با اقلیم گیومردمی است و هم در ارتباط با اقلیم موجودیت محض ؛ که در دو طور است : 1. فلسفه . 2. هنر  .

ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم گیومردمی و نیز دو طور فلسفه و هنر ، از رهگذر اشاره های آن پنج طور است و ظنی است و اِخباری و خبر ده است که این اشاره های ظنی که رابط میان ایجاد نما و ایجاد پذیر یا من و متن یا وارد و مورد یا نام و نامه است پنج گروه می باشند : 1-اشاره ظنی اِخباری تصویری : که اکثریت مطلق متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است و البته کمی هم متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام .2-اشاره ظنی اِخباری تشبهی: که اکثریت نسبی متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد  است و اقلیت نسبی متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام  .3-اشاره ظنی اِخباری نمادین: که سهم ایجاد پذیر و ایجاد نما تقریبا مساوی است . 4-اشاره  ظنی اِخباری تفسیری : که اکثریت نسبی متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام است و اقلیت نسبی متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه  است .5-اشاره ظنی اِخباری تاویلی : که اکثریت مطلق متعلق به ایجاد نما یا من یا وارد یا نام است و کمی هم متعلق به ایجاد پذیر یا متن یا مورد یا نامه است  . 

توجه داشته باشیم که طور های هشتگانه بالا هر کدام منطق خاص خود را دارد ؛ که این منطق الطور مغربی ، شامل : الف) دستان ، ب ) زبان ، ج ) اخلاق ، د ) باتلاق ِ ویژه هر طور است .( هر طور ، دستان یا ترفند یا شگرد خاص خود و نیز زبان و بیان ویژه خود و همچنین اخلاق و ادب مخصوص به خود و البته باتلاق مشغول کننده و فرو برنده و دام دامن گیر خاص خود را دارد ولی این منطق ها لزوما متضاد و یا مخالف یکدیگر نیستند بلکه بنا به اقتضای طوریت طور تفاوت دارند ) .

در اینجا توجه به این نکته اهمیت دارد که درست است که گیو مردمی  در طور هایی ایجاد نمایی می کند اما پس از ایجاد نمایی ، که وجه وجودیت گیومردمیست  ، وی از آنچه ایجاد نموده ، ایجاد می پذیرد که وجه موجودیت اوست و البته این ایجاد پذیری در چندی و چونی ایجاد نمایی های بعدی وی تاثیر بسزا دارد.  البته بیشترین ایجاد پذیری را در ارتباط با اقلیم برون ذات از فناوری و در ارتباط با اقلیم گیو مردمی از علوم انسانی و در بخش سوم از فلسفه دریافت می کند .( باید توجه داشت ایجاد پذیری در ساحت ذهن گیومردمی اتفاق می افتد که خود جزو اقلیم برون ذات شمرده می شود و با اقلیم درون ذات ، متفاوت است ).

البته گیو مردمی با اسم جمالیش که اسمی تبعی و تائب و مذعن است ، در اقلیم درون ذات ایجاد می نماید . اقلیم موجودیت درون ذات ، شامل سه طیر می شود که عبارتند از : ایمان و پرهیزگاری و انوشگی که ایجاد نمایی در ارتباط با اقلیم درون ذات به واسطه آیه هاست و این ایجادنمایی اِنشایی و آفریننده است اِنشایی و آفرینندگی آن بسته به ویژگی ها و خصایص هبوطگاهِ ایجاد نما و نیز ژرفا و عمق ایجاد نمایی که گیومردمی در اقلیم درون ذاتش می کند و همچنین بستگی به چگونگی ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات  توسط ایجاد نما دارد و این تفاوت را دارد که بر خلاف طورهای هشتگانه که از بیرون اِخبار می کند در این طیر بنا بر حدثی که از بیرون دارد در درون اِنشاء و آفریده می گردد . و بنابراین می شود :  آیه حدثی ( از بیرون ) و اِنشایی ( در درون نهاد انسان یا گیو مردمی )..

روانشناسی که موضوع این جستار است جزو ایجاد نمایی های مردمی در قبال مردمی است .

اصل سخن :

1-بیان کردیم که انسان دو اقلیم دارد : یكی اقلیم اصلی یعنی موجودیت برون ذات و دیگری اقلیم تبعی یعنی موجودیت درون ذات . توضیح آنكه از آنجا كه انسان مظهر تمام کلمات و اسماءخدا اعم از جلالی و جمالی است ( وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا . آیه ۳۱ سوره بقره ) پس دو اسم دارد : اسم جلالی كه اسم اولی است و با آن در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی می کند و اسم جمالی كه اسم دومی  است و با آن در اقلیم درون ذات ایجاد نمایی می کند . ( دلیل آنکه اسم جلالی را ، اسم اصلی می دانیم این است که انسان از رهگذر ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که بر خود وقوف می یابد و قادر به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می شود ).

2-درانسان یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی  است . ( اراده انسان  برآمده از ترکیب هفت عامل است : نوع هبوطگاه ، ویژگیهای بدنی ، عقل ، عقده ، تجربه حسی ، عاطفه و شهود ؛ در واقع ترکیب این 7 عامل می شود اراده انسان ؛ که این اراده آنچه به ایجاد نماییش معطوف شده است را  ابتدا در خیل خیال متخیل می سازد و آنگاه بروز می دهد ).

به هر روی اراده ایجاد نمایی در دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات تحقق می یابد ، البته این اراده ایجاد افکنی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است . ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ) بنابراین از این نیروی بنیادین در وجود انسانی می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ با دیگری البته معطوف به تشخص شاکله منحصر به فرد خویش " یاد کرد.. ( شاید بتوان از این امر با عبارت " اراده موافقت با دیگران در عین مغایرت با ایشان " نیز یاد کرد ). باید توجه داشت که شاکله هر شخص یا مظهر اسماء جلالی است و یا مظهر اسماء جمالی . که البته تحت این دو اسم اصلی ، بی نهایت کلمه فرعی و کوچکتر و جزیی وجود دارد .

 بنابراین همه انسان ها بی استثنا مظاهر اسمای خدا هستند و بی تردید همه بر سبیل هدایت گام می زنند و لاجرم همگی محترم اند. جا دارد آیه را تکرار کنیم ، می فرماید : ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ؛  یعنی : بگو هر کس بر اساس شاکله خودش عمل می کنند و پروردگارتان آگاه تر است که چه کسی هدایت یافته تر است ) . در واقع بر اساس این آیه ، همگان چون بر اساس شاکله شان که مظهر  اسمی از اسمای خداست عمل می کنند هدایت یافته اند . فقط عده ای هدایت یافته ترند ( اهدی سبیلا ) و به نظر می رسد آن هدایت یافته تر ها کسانی اند که می توانند از تحت تحمیلات هبوطگاهشان فراتر روند و به خودآگاهی و خود شکوفایی و خودگری کامل برسند و حتی المقدور در دیگر اقلیم نیز ایجاد افکنی کنند تا تمام استعدادهای درون ذات و برون ذات خود را به فعلیت برساند و مظهر اسم اعظم خدا گردد  .

3- در روانشناسی عارفانه هر انسان به طور کلی یا مظهر اسم جلالی است که در این صورت در اقلیم برون ذات ایجاد افکنی می کند و یا مظهر اسم جمالی است که بدین ترتیب در اقلیم درون ذات ایجاد افکنی می کند . و البته تحت این دو اسم کلی بی نهایت کلمه جزیی و فرعی و کوچک تر وجود دارند که همه کلام خدایند و محترمند و باید به رسمیت شناخته شوند .

قُلْ‌ لَوْ کَانَ‌ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ‌ رَبِّي‌ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ‌ أَنْ‌ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ‌ رَبِّي‌ وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ‌ مَدَداً

بگو: «اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود، پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان پذيرد، قطعاً دريا پايان مى‌يابد، هر چند نظيرش را به مدد {آن‌} بياوريم . آیه 109 سوره کهف ».

4-روانشناسی عارفانه بیشتر انرژی و نیروی خود را تحت شکوفا کردن و به فعلیت حداکثری رساندن شاکله خاص هر انسان که خود مظهر اسمی و کلمه ای از خداست می کند ولی در عین حال می کوشد از شکوفا ساختن اسم مقابل نیز غفلت نکند . ( درست است که هر انسان مظهر یک اسم است . اما این مظهر یک اسم بودن یعنی خصایص یک اسم در او غالب است ولی در همه انسانها ، اسم دیگر ، چه جلالی و چه جمالی وجود دارد  ؛ بنابراین روانشناسی عارفانه می کوشد تا شاکله ای که مظهر اسم جلالی است بهر ه ای از اسم جمالی هم ببرد و نیز سعی می کند تا شاکله ای که مظهر اسم جمالی است از اسم جلالی نیز بی نصیب نماند چرا که بر این باور است که بدین ترتیب است که انسان می تواند به افق مبین برسد و مظهر اسم اعظم خدا گردد .

5-روانشناسی عارفانه گرچه به دنبال شکوفا کردن شاکله خاص و منحصر به فرد گیو مردم است ؛ اما این به معنای تسلیم شدن دربرابر خواسته های خلاف اخلاق آدمی ( اخلاق مشترک در ادیان ) نیست و در برابر آن می ایستد و به هیچ وجه آن را به رسمیت نمی شناسد . برای مثال خواسته هایی مثل میل به همجنسگرایی و ازدواج با حیوانات و زنای با محارم و از این دست اموری که خلاف اخلاق بودن آنان مورد اتفاق تمامی ادیان است از نظر روانشناسی عارفانه به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و لذا می کوشد آنها را درمان کند ( در اینجا روانشناسی عارفانه چهره ای انتقادی و اصلاحی به خود می گیرد و به اخلاق نزدیک می شود و به هیچ وجه نزدیکی به اخلاق و داشتن وجهه انتقادی و اصلاحی را عار و ننگ نمی داند چرا که اگر در برابر همه خواسته های انسان تسلیم شود بزرگترین خیانت به انسانیت می باشد ).

6-بر اساس نکته محوری روانشناسی عارفانه یعنی اینکه هر انسان شاکله ای دارد که آن شاکله مظهر اسم و کلمه ای از خداست که یا اراده ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات را دارد ( جلالی ) و یا اراده ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات را دارد ( جمالی ) و بنابراین رسالت هر انسان این است که شاکله خاص خودش را به حداکثر شکوفایی برساند و البته بر اوست که از اقلیم مقابل نیز غفلت نکند و بکوشد در آن اقلیم نیز تا جایی که توان دارد ، ایجاد نمایی کند .

7-بیان شد که از منظر روانشناسی عارفانه هر انسانی مظهر یکی از دو اسم و سایه یکی از بی نهایت کلمه حق است و بنابراین محترم می باشد ولی باید بکوشد تا مظهر اسم مقابل نیز قرار گیرد تا به افق اعلا رسد و مظهر اسم اعظم حق گردد .

اما مطلب مهمی وجود دارد و آن اینکه یکی از دلایل آشفتگی های روانی و اختلالات رفتاری انسان " تداخل و تعارض اسما " است  . یعنی فردی که مظهر اسم جلالی است اگر بخواهد مظهر اسم جمالی نیز شود امکان تداخل و تعارض اسما برایش وجود دارد و این خود موجب نوعی جنون دستوری می شود . همچنین فردی که مثلا مظهر اسم جمالی است اگر در جامعه ای هبوط کند که مظهر اسم جلالی است این خود می تواند موجب اختلالات و تعارضاتی برای وی شود و لذا ناخودآگاهش وی را برای نجات از این تعارض به جنون دستوری ، فرمان دهد .  لذا یکی از وظایف روانشناس عارفانه تقویت اراده ، که مهمترین نیروی وجودی انسان است ، می باشد و نیز مرز بندی کردن ساحتهای دو اسم جلالی و جمالی است تا فرد دچار تعارض و اختلال یا جنون دستوری نگردد .

 

8-روانشناسی عارفانه هم از نظرات یونگ تاثیر پذیرفته ( یونگ انسانها را برون گرا و درون گرا می داند و روانشناسی عارفانه مظهر اسم جلالی و جمالی ) و هم شباهتی از اندیشه مارکوزه دارد ( مارکوزه سخن  از انسان تک ساحتی می گوید و روانشناسی عارفانه هم مخالف انسان تک اقلیمی است ) و البته بیش از آنها به روانشناسی انسان گرای غربی نزدیکی دارد و از آن متاثر است چرا که هر دو در پی به حداکثر رساندن شکوفایی شاکله منحصر به فرد هر شخص انسانی هستند با این تفاوت که در روانشناسی انسان گرای غربی خبری از خدا نیست در حالیکه روانشناسی عارفانه شاکله هر انسان را اسمی از دو اسم اصلی خدا ( جلالی و جمالی ) و کلمه ای از بی نهایت کلمات خدا  ، که در ذیل آن دو اسم اصلی قرار دارند ، می داند که خداوند رسالت خودشکوفایی و خود گری را بر عهده او نهاده است و نیز بر عهده او نهاده تا حتی المقدور مظهر اسم مقابل نیز گردد و بدین ترتیب مظهر اسم اعظم خدا شود و از این رهگذر ضمن شکوفایی به جامعیت نیز رسد و اگرچه انسان به دلیل روح کمال گرایش نیاز دارد که همیشه در زندگی به مشکل و مساله برخورد نماید و این طور نیست که بتواند همیشه در نهایت آسایش و آرامش باشد .

 

 

 

 

بسمه تعالی

21)حکمت حکومت ابراهیمی
نگارنده :
زریر عباسی

کارشناس ارشد ایران شناسی

کارشناس فقه و مبانی حقوق اسلامی   

 


بحث در باب حکمت حکومت یا همان فلسفه سیاسی بحثی دراز دامن و چند بعدی است که از هر بعد و باب آن وارد شویم می توان به تفصیل تامل کرد و سخن راند. در این مقاله کوتاه، کوشش ما این است که از باب و بعدی جدید به این وادی گام نهیم ، باشد که به نتایج جدید رسیم .
پیش از ورود به بحث از ارائه تعریفی ناگزیریم . فلسفه سیاسی عبارت است از تامل و تعمق درباره نوع حکومت و کشورداری، زندگی اجتماعی، حقوق فردی و وظایف فرد و حکومت نسبت به یکدیگر و نیز مسائلی چون قانون و منشا آن ، عدالت و آزادی و تعریف آنها و چگونگی برقراری آنها ، ثروت و نحوه توزیع آن و این که چه کسی و چگونه باید حکومت کند.

نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار ؛ تمدن ایران هخامنشی :
در باب تاریخ حکمت حکومت، نخستین نشانه های آن را باید در تمدن ایران هخامنشی، که نخستین تمدن واقعی و محوری تاریخ است، جست. بنا به نقل هرودوت هنگامی که داریوش و یارانش موفق به فرونشاندن فتنه گئومات مغ شدند( ۵۲۲ پیش از میلاد )،به بحث در باب نوع حکومت مطلوب آینده ایران پرداختند و هر کدام نظری ابراز داشتند و نوعی حکومت را برتر شمردند اما سرانجام نظر داریوش که حکومت شاهنشاهی فردی را پیشنهاد داد تصویب شد ، این بحث را باید از نخستین اندیشه های سیاسی در جهان تلقی کرد.

دومین تمدن بزرگ و دامنه دار ؛ تمدن یونان و روم باستان :
اما پس از ایران هخامنشی، اندیشه های سیاسی را باید در تمدن یونان باستان، که دومین مرحله تاریخی تمدن است ، جست و یافت که در این میان فلاسفه بزرگی چون افلاطون (۴۲۸ تا ۳۴۸ پ. م) و ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ پ. م) نقشی پر رنگ تر دارند. در میان نوشته‌های افلاطون، دو کتاب جمهوریت و قوانین در این باره‌ است. ؛ افلاطون در این کتابها به بررسی و جست‌وجوی قانون‌های بنیادین جامعه و چگونگی اداره مطلوب و عادلانه آن می‌پردازد. ارسطو نیز در کتاب سیاست به ارائه فلسفه سیاسی خود اهتمام می ورزد. وی بهترین شیوه زمامداری را زمامداری فردی بر پایه پادشاهی دانسته‌ است که به دور از خودکامگی باشد. ارسطو همچنین حکومت مردم‌سالاری را مورد سرزنش قرار داده‌است ؛ چرا که در این حکومت زمام کارها به دست مردم‌فریبان است و سود همگانی در میانه نیست. البته ارسطو این را هم بیان می کند که هر حکومتی را باید با توجه به شرایط ویژه آن جامعه ، بررسی نمود و درباره آن داوری کرد.
به هر روی افلاطون و ارسطو حکومت مطلوب را حکومتی رو به بالا و حاکم محور ، بر می شمرند.

سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ؛ تمدن اسلام و ایران :
پس از تمدن یونان باستان، در سومین تمدن بزرگ تاریخ یعنی تمدن اسلام و ایران نیز متفکران متعددی به تامل در باب فلسفه سیاسی پرداختند که از مهمترین آنان فارابی و ابن خلدون اند . فارابی ( ۲۶۰-۳۴۰ ه ق) در کتاب " آراء اهل مدینه فاضله" جامعهٔ آرمانی ای بر پایه اندیشه فلسفی و در قالب مفاهیم شریعت اسلامی پی می افکند. از نظر فارابی جامعه کامل، جامعه‌ای بزرگ است که ملتهای بسیار را در برگرفته و چنانچه رهبری ایده آل زمام کار را به دست گیرد "مدینه فاضله" در محدوده آن تحقق خواهد یافت. بنابراین نظام اجتماعی فارابی نیز ، نظامی رو به بالاست که در آن امام و پیشوا نقش محوری دارد. ابن خلدون (۸۰۸-۷۳۲ ه‍ ق) نیز در مقدمه معروف خود بر کتابش ، یعنی «العبر و دیوان المبتداء و الخبر فى ایام العرب و العجم و البربر» به ارائه نظریات خود پرداخته ، نظریاتی که طبق آخرین پژوهش ها اکثر آنها را از جماعت ایرانی اخوان الصفا به وام گرفته است.

چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ؛ تمدن غرب مدرن :
با ظهور چهارمین مرحله تمدن بشری یعنی تمدن غرب مدرن ، فلسفه سیاسی نیز وارد وادی جدیدی می شود . اولین متفکر سیاسی تمدن غرب مدرن، نیکولو ماکیاولی( ۱۴۶۹- ۱۵۲۷ م) است. در نگاه او سیاست به منزله گسستی از نظام الهی- سیاسی به شمار می‌رود. سیاست جامعه از نگاه او و پیروان او ، دیگر بر مبنای اصل الهی و یا امور غیر انسانی و لاهوتی صورت نمی بندد ، بلکه کاملاً انسان محور و زمینی می گردد.
پس از ماکیاولی اندیشمند برجسته ای چون جان لاک (۱۷۰۴-۱۶۳۲ م ) ، فیلسوف انگلیسی، در کتاب «دو رساله دربارهٔ حکومت»، فلسفهٔ سیاسی خود را ارائه نموده، که در واقع در امتداد کار ماکیاولی است . جان لاک را عموما" پدر معنوی اندیشهٔ حقوق بشر در دوران جدید می‌دانند.
نکتهٔ قابل تأمل در اندیشهٔ سیاسی لاک، امر مشروعیت دولت است. در اندیشه لاک، دولت نمایندهٔ مردم و در واقع «معتمد» آنان است. و این امر معنایی جز این ندارد که قدرت واقعی از آن مردم است و این مردم هستند که فرمانروای واقعی هستند و در صورتی که دولت از اعتماد مردم سوء استفاده کند و یا نتواند اهدافی چون آزادی و مالکیت خصوصی را برآورد، باید کناره گیرد و قدرت را به صاحبان اصلی آن ، یعنی مردم ، تسلیم گرداند.
بطور خلاصه می‌توان گفت که با نیکولا ماکیاولی و جان لاک، فصلی نوین در دفتر فلسفه سیاسی، مفتوح می شود که می‌توان در آن از حقوق بشر و حکومت شهروند محور ، سخن گفت و شنفت. اما این هنوز اوج تکامل این اندیشهٔ نیست. شارل دو مونتسکیو، ژان ژاک روسو و... هر یک به مشی و مرام خود، این اندیشه را با گام هایی بلند به پیش‌ بردند. این اندیشمندان بر اساس رویکردی که ناشی از اتکا به خرد خود بنیاد بود؛ فلسفه سیاسی را از حالت غیر انسان محور در دوران گذشته به مرحله جدیدی وارد کردند که در آن بیش از هر چیز انسان و شهروند به عنوان شخص کنش ورز در نظر گرفته ‌می شود.
حال که به این بخش از سخن رسیدیم تذکر مجدد این نکته ضروری است که از چشم انداز بحث ما ، در تمدن های سه گانه پیش از غرب مدرن ، فلسفه سیاسی بیشتر حاکم محور بود در حالیکه در فلسفه سیاسی مدرن این اندیشه ، کاملا مردم محور شده است در واقع اگر تفکیکی میان فلسفه سیاسی سنتی با مدرن، انجام دهیم این می شود که مساله اساسی اندیشه سنتی تکلیف انسان بود و اینکه انسان باید خود را از آنچه هست فرا برد . اما مساله اساسی اندیشه سیاسی مدرن ، حق انسان است و نیز اینکه انسان را همان چه هست بپذیریم .
به هر تقدیر دریافتیم آنچه که مایه تفاوت فلسفه سیاسی مدرن با فلسفه سیاسی سنتی است ، این است که فلسفه سیاسی سنتی از " انسان آنچه باید " سخن می گفت و نگرشی رو به بالا داشت در حالیکه در فلسفه سیاسی مدرن از " انسان آنچه هست " سخن می گوید و نگرشی رو به پایین دارد .
مزیت فلسفه سیاسی مدرن این است که به نیازها و ناتوانی ها و محدودیتهای انسان و از آن مهمتر حقوق فطری انسان توجه ویژه شده است و همین توجه ویژه موجب شده که دیگر از آن اجبارها و اکراهها و ظلم ها و ستم ها که در گذشته با هر بهانه و دستاویزی به انسان می شد و انواع رنج ها و زحمت ها را برای او به وجود می آورد ، امروزه دیگر خبری نباشد یا کمتر باشد و جهان به مراتب از از آنچه در گذشته بود انسانی تر و مطبوع تر جلوه کند. اما باید دقت داشت در کنار این مزیت و حسنِ تحسین شدنی این عیب نیز به وجود آمده که توجه بیش از حد به انسان و آنچه هست موجب آن شده انسان از تعالی و تکامل باز ماند و روز به روز بیشتر در چاه بی انتهای نفسانیات و صفات رذیله فرو رود. به عبارت دیگر محور فلسفه سیاسی مدرن یعنی " انسان آنچه هست " انسان را دچار نوعی رکود و نزول اخلاقی و معنوی کرده است که شاهد مشهود آن را در غرب مدرن و کشورهای غربزده مشاهده می نماییم. ( وضع قوانینی چون مشروعیت ِهمجنس گرایی، سقط جنین ، اوتانوزی (مرگ آسان) و هزار و یک بی اخلاقی و معنویت گریزی دیگر، از جمله این موارد است.)
پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که چه باید کرد که هم از دستاوردها و مزایای فلسفه سیاسی مدرن سود بریم و هم از دستاوردهای تفکر سنتی ؟
پاسخ آن است که باید میان " انسان آنچه هست " و " انسان آنچه باید " تلفیقی و ترکیبی ایجاد نماییم و راهی برگزینیم که ثمره آن حکومتی متعالی و ابراهیمی شود. و آن راه این است که در حکومت دو رکن تعبیه نماییم : رکنی متغیر و رکنی ثابت .
رکن متغیر ، که رکنی حداکثری و اجرایی است، آنست که بر اساس خواست مردم تغییر کند و بکوشد نیازهای طبیعی و حقوق فطری آنها را به بهترین وجه تامین کند. البته حکومت نه تنها موظف است که نیازهای طبیعی مردم را تامین کند بلکه باید بکوشد به طور روزافزون و بی توقف، بیشترین عمران و آبادی و زیبایی را جهت رفاه و خوشی و آسودگی روزافزون مردم ایجاد نماید.
رکن ثابت ، که رکن حداقلی و نظارتی است، آنست که بر اساس خواست نفسانی و غیر اخلاقیِ مردم ( منظور اصول اخلاقی و ایمانی مشترک در ادیان ابراهیمی است، چرا که این اصول برآمده از ذات ثابت الهی است) تغییر نکند و همواره پاسدار اخلاق و معنویت و شرف متعالی مردم و جامعه باشد و با حفظ کرامت و حرمت شهروندی جایی که لازم است در برابر خواسته های نفس اماره آنان بایستد تا شرافت و کرامت الهی آنان لکه دار نشود. ( داور اخلاقی باید بیرون از آدمی باشد چرا که اگر قرار باشد آدمی هم داور باشد و هم ذی نفع در داوری ؛ طبیعی است که داوری دادگرانه ای نخواهد داشت ) البته حکومت نه تنها موظف است در برابر خواستهای مردم که برخلاف اصول اخلاق و ایمان ابراهیمی است ، بایستد (برای مثال: اعمالی چون سقط جنین ، زنای با محارم ، همجنس بازی،بی بند و باری جنسی و مهمتر از همه اینها قطع پیوند با آسمان و بی ایمانی به غیب) بلکه باید بکوشد امور پسندیده در اخلاق و ایمان ابراهیمی را در نهاد تک تک افراد جامعه ایجاد نماید و روز به روز گسترش دهد.
این نوع حکومت متعالی ترین حکومتها خواهد بود که هم هنرهای سنت را دارد و هم خوبی های مدرنیته. نه به حرمت و حقوق ذاتی و طبیعی انسانها بی توجهی می کند و نه به اخلاق و ایمان ابراهیمی که البته شکل و شمایل حکومت و تحقق آن در کشورهای مختلف که فرهنگ های متفاوت دارند متناسب با آن کشور و فرهنگ طراحی می گردد.

 

 

 

بسمه تعالی

22)پیشنهاد کاهش دوره کارشناسی به سه سال با حذف دروس عمومی

زریر عباسی

امروزه تقریبا همه جوانان به دانشگاه می روند و بخشی از عمر و جوانی خود را در دانشگاه سپری می کنند . در دانشگاه و در دوره کارشناسی ما حدود 135واحد ، کمی بیشتر یا کمتر ، درس می گذرانیم . که از این 135 واحد حدود 22 واحد درس عمومی است . این درس های عمومی شامل زبان فارسی و زبان انگلیسی و تربیت بدنی و دانش خانواده و جمعیت و بیشتر از همه دروس معارفی است . حال پیشنهاد ما این است که با توجه به اینکه از این دروس عمومی چیز چشمگیری عاید دانشجویان و جامعه نمی شود و نه اساتید و نه خود دانشجویان نیز درس های عمومی را جدی نمی گیرند و فقط می خواهند آنها را پاس کنند و نمره قبولی بگیرند ، پس بهتر است این تقریبا 22 واحد درس عمومی حذف شود و به علاوه امکان گرفتن واحدهای دروس تخصصی توسط دانشجویان نیز افزایش یابد تا مدت تحصیل کارشناسی که چهار سال است به سه سال کاهش یابد . با اینکار هم هزینه های دولت در دانشگاههای دولتی کاهش می یابد.  و هم در دانشگاههای غیر دولتی و آزاد و یا شبانه هزینه خود دانشجویان و خانواده های آنها حداقل یک سال کمتر می شود .

اینکار علاوه بر صرفه جویی اقتصادی فواید دیگری نیز دارد.  از جمله اینکه آن دسته از دانشجویانی که دور از خانواده در شهرهای دیگر به سر می برند ، یکسال زودتر به آغوش خانواده بر می گردند و سختی ها و معایب و مفاسد اخلاقی دوری از خانواده حداقل برای یکسال کاهش می یابد ( ایکاش در دانشگاهها بومی گزینی بیشتر مورد توجه قرار می گرفت ، چرا که دوری از خانواده سرمنشا تباهی اخلاقی برای جوانان است و امکان ازدواج را هم کاهش می دهد ).

به هر روی با کاهش دوره کارشناسی از چهار سال به سه سال ، فارغ التحصیلان دانشگاهی می توانند یک سال زودتر از مفاسدی که در دانشگاههای مختلط وجود دارد رها شوند و علاوه بر آن زودتر وارد بازار کار و اشتغال شوند و طبیعتا یکسال زودتر ازدواج کنند و تشکیل خانواده دهند و بدین ترتیب از مفاسد و مضرات تجرد و بی همسری هم خودشان و هم جامعه شان در امان بماند. در اینجا این را هم بگوییم ممکن است عده ای که احتمالا منافعی در طولانی شدن دوران تحصیل دارند ( مثل : اساتید دروس عمومی و نیز دانشگاههای غیر دولتی که از شهریه های جوانان و خانوادهایشان روزگار می گذرانند ) موافق حذف دروس عمومی نباشند و بهانه ها بیاورند و دلایل بتراشند و بگویند گذراندن دروس عمومی برای افزایش سواد و اطلاعات عمومی دانشجویان ضرورت دارد .  در پاسخ آنها باید گفت واقعا مثلا سه واحد درس زبان فارسی چه ثمر مهمی دارد و آیا کسی با سه واحد ادیب شده است ؟ یا دو تا تک واحد تربیت بدنی چه کسی را ورزشکار کرده است یا چقدر در سلامتی فرد موثر بوده است ؟ یا واقعا شما کسی را می شناسید که زبان انگلیسی را در دانشگاه و به عنوان درس عمومی فراگرفته باشد یا اکثرا آنانی که زبان بلدند آنرا در آموزشگاههای خارج از دانشگاه فرا گرفته اند ؟ یا درس خانواده چه ثمری داشته جز اینکه آمار طلاق روز به روز در حال افزایش است ضمن اینکه می توان از راههای دیگر و کلاس های پیش از ازدواج دانش خانواده جوانان را افزایش داد ( اگر ثمری داشته باشد ).

اما درخصوص دروس معارف هم باید گفت درس های معارف ثمر خاصی ندارد و این درس ها اگر کسی را بی دین نکند دیندار هم نخواهد کرد و این از سر و روی دانشگاه و دانشجویان ما مشخص است ( دانشجویان معمولا دروس معارف را نوعی اجبار و اکراه از سوی حاکمیت و قدرت تلقی می کنند و در برابر آن به نوعی لجبازی و مقاومت دست می زنند )  اگر چه باید توجه داشت که اکثر درس های معارفی دانشگاه نیز چیزی جز تکرار همان دروس دوازده ساله مدرسه و بخصوص دوره دبیرستان نیست . به علاوه اینکه بسیاری از آن معارف نیز تقریبا به طور مدام توسط رادیو و تلوزیون ترویج می شود . حقیقتا اگر دروس عمومی حذف شوند همانطور که گفتیم علاوه بر صرفه جویی مالی از نظر اخلاقی و دینی نیز به نفع جوانان و جامعه است چرا که آنها زودتر از محیط مختلط و پر فساد دانشگاه  رها می شوند و البته زودتر نیز وارد بازار کار می شوند و طبیعتا می توانند زودتر نیز تشکیل خانواده دهند و از بلای تجرد که خود ریشه و اساس بسیاری از گناهان و زشتی هاست در امان بمانند و دانشجویانی هم که از خانواده دورند زودتر به خانواده بر گردند و  سختی ها و مفاسد دوری از خانواده حداقل یکسال برای آنان کم شود . البته دانشگاههای دولتی هم می توانند از صرفه جویی که با کاهش دوره چهارساله به سه سال عایدشان می شود بر حجم و کیفیت برنامه های فرهنگی و معرفتی داوطلبانه و آزادانه ( نه مثل دروس معارف اجباری و تحمیلی که بدتر موجب لجاجت و مقاومت می شود و شاهدیم که هیچ فایده ای نداشته است ) بیفزایند و نیز حتی می توانند به ازدواج دانشجویی جوانان توجه و کمک بیشتری کنند و حتی می توانند به برگزاری گسترده تر اردوهای زیارتی و معرفتی داوطلبانه و آزادانه  بپردازند و ایمان و اخلاق جوانان را با این کارها تقویت کنند .

  به هر روی امیدواریم که مسئولان امور در این پیشنهاد تامل کنند و به استادان دروس عمومی و مالکان دانشگاههای غیر دولتی نیز می گوییم : دور باد از همه ما اینکه منافع شخصی و گروهی و صنفی و ... خود را با توجیه کردن های دروغین و بهانه تراشی های کاذب بر مصلحت جوانان و جامعه مقدم داریم و همه بدانیم که روزی رسان خداست و اگر یک راه بسته شد به معنای بسته شدن تمام راهها نیست .

 

 

 

 

بسمه تعالی

23)ارائه نظراتی درباره قانون اساسی

زریر عباسی

قانون اساسی هر کشور بالاترین سند حقوقی آن کشور است که در چارچوب آن است که قوانین عادی کشور وضع و تنظیم و تصویب می شود و لذا نقش بی نظیری در شکل دهی به ارکان نظام حاکم و طبیعتا کارآمدی و مشروعیت آن نظام دارد . در کشور ما نخستین قانون اساسی پس از انقلاب مشروطه در سال 1285 خورشیدی تنظیم شد .این قانون و متمم آن تا سال ۱۳۵۷ خورشیدی که نظام پادشاهی در ایران مضمحل شد ، قانون اساسی کشور ایران شمرده می شد .  

 اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 ، در همان سال نیز مجلسی متشکل از نمایندگان منتخب ملت ، با نام " مجلس خبرگان قانون اساسی " به تدوین و تنظیم قانون اساسی جدید پرداخت و قانونی مرکب از 177 اصل تنظیم و به همه پرسی گذاشته شد که مورد تایید بیش از 95 درصد ملت قرار گرفت . البته این قانون در سال ۱۳۶۸ و پس از حکم امام خمینی به رئیس جمهور وقت مورد بازنگری قرار گرفت و در مرداد ماه همان سال به همه‌پرسی گذاشته شد و  به تأیید اکثریت مطلق ملت رسید.

اکنون نزدیک به سه دهه از بازنگری در قانون اساسی جمهوری اسلامی می گذرد و بیش از پیش اشکالات و ناکارآمدی های موجود در قانون اساسی فعلی بر همگان آشکار شده است ؛ ما ضمن موافقت کلی با اصل نظام جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه ، معتقدیم که  برای پویایی و بالندگی بیشتر و کارآمدی فزون تر ِ این نظام و جلوگیری از ، خدایی ناکرده ، فروپاشی و اضمحلال آن ، و نیز اگر میسر شد صدور آن به عنوان الگوی حکومتی ایده آل به دیگر کشورها  ، لازم است تغییرات و تعدیلاتی در قانون اساسی فعلی صورت بگیرد

در ادامه پیشنهاداتی در همین راستا ارائه می نماییم : 

  اول : بهتر است که به منظور تثبیت بیشتر امور ، دوره ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس از چهار سال به پنج سال افزایش یابد. 

 دوم : بهتر است رییس جمهور به عنوان رییس مجمع تشخیص مصلحت نیز قرار گیرد و نیز بهتر است اعضای ثابت مجمع ، عبارت باشند از سران سه قوه ، پنج نماینده از قوه مجریه و پنج نماینده از قوه مقننه و سه نماینده به طور جداگانه از قوه قضاییه ، مجلس خبرگان و شورای نگهبان و نیز 18  نماینده نیز از سوی مقام رهبری که می شود در مجموع 40 نفر اعضای ثابت مجمع .

 سوم : بهتر است که رییس دستگاه قضایی نیز همانند دو قوه دیگر با رای مستقیم مردم و برای یک دوره  5 ساله که فقط برای یک بار پیاپی قابل تمدید است برگزیده شود.  

البته برای جلوگیری از ابتذال و روزمرگی و عوام زدگی و خدایی نکرده عمل بر موازین غیر شرعی توسط این قوه ، لازم است در قانون اساسی شرط شود که : " کلیه نامزدهای ریاست قوه قضاییه پیش از آنکه در معرض رای مردم قرار گیرند . از نظر صلاحیت علمی و عملی و نیز داشتن ملکه اجتهاد و عدالت و انصاف و زهد و تقوا و پاکدستی و ساده زیستی و شهرت نیک و نیز وابسته نبودن به ثروتمندان و گروه های اقتصادی و  نداشتن روحیه تبانی گری و نیز نداشتن اشتهار به جانب داری از حزب یا جناحی خاص و همچنین داشتن توانایی کافی برای مدیریت موفق ، مورد تایید شورای نگهبان و پیش از آن مورد تایید مقام رهبری قرار گیرند . ضمن اینکه مقرر شود همه نامزدهای ریاست دستگاه قضایی پیش از انتخاب و نیز رییس دستگاه قضایی پس از انتخاب ، به هیچ وجه حق ندارند وعده ای دهند  و یا  کاری کنند و یا  بخش نامه و لایحه ای ارائه دهند که بر خلاف اصول اساسی اسلامی و یا  نصوص قرآنی مورد اجماع فقهای شیعه باشد . ( تشخیص اینکه چه چیزهایی اصول اساسی اسلامی و نصوص قرآنی موارد اجماع فقهای شیعه است ، بر عهده مجلس خبرگان است ) " .

چهارم : همچنین بهتر است برای نظارت بیشتر بر مسئولان کشور ، سازمانی زیر نظر قوه قضاییه ، تاسیس شود و مسئولیت آن این باشد که  : "  کلیه سران نظام  ، وزرا و نمایندگان مجلس و مقامات ارشد قضایی و همه مسئولان و مدیران ارشد حکومتی ، در هر قوه ای و در هر نهادی ، ملزم هستند ، پیش از مشغول شدن به سمت و مسئولیتشان ، میزان ثروت و دارایی خود را و اینکه آن ثروت را از چه طریقی کسب کرده اند به این سازمان اعلام نمایند و در صورتی که تشخیص داده شود که از راه غیر مشروع کسب کرده اند ، به هیچ وجه صلاحیت احراز آن مسئولیت و منصب را نخواهند داشت . همچنین این سازمان موظف است میزان ثروت مسئولان و همسر و فرزندان و پدر و مادر و برادران و خواهران پیش از اشتغال بدان مسئولیت و پس از فراغت از آن ، بررسی و کنترل کند و در صورتی که بر ثروت ایشان و یا نزدیکانشان در طول دوره مسئولیت ، به ناحق و به صورت نا متعارف افزوده شده بود بدان رسیدگی و مبالغ اضافی را به بیت المال مسترد کند و با خاطی مطابق قانون عمل کند . مصادیق مقامات ارشد را قانون مجلس مشخص می کند . ( البته رسیدگی به دارایی های رهبری و کلیه مسئولانی که با حکم مستقیم رهبری منصوب می شوند و همسر و فرزندان و پدر و مادر و خواهر و برادرانشان ، بر عهده مجلس خبرگان خواهد بود ).

پنجم : بهتر است که اعضای فقیه شورای نگهبان از سوی مجلس خبرگان به رهبری معرفی شوند و پس از تایید رهبری ، منصوب شوند . همچنین بهتر است که اعضای حقوقدان شورای نگهبان پس از معرفی از سوی رییس قوه قضاییه ، مورد تایید رییس جمهور نیز قرار گیرند و سپس برای تایید نهایی به مجلس معرفی شوند. 

ششم : بهتر است که شمار اعضای شورای نگهبان از دو ، شش نفر ؛ به دو ، نه نفر  یعنی در مجموع 18 نفر  افزایش یابند .

هفتم : همچنین بهتر است به وظایف نظارتی شورای نگهبان این مورد افزوده شود که : " کلیه نامزدهای مقامات انتخابی کشور ، اعم از ریاست جمهوری ، ریاست قوه قضاییه ( در صورت انتخابی شدن آن ) ، نمایندگی مجلس شورای اسلامی ، نمایندگی مجلس خبرگان ، موظف هستند که میزان و نحوه به دست آوردن هزینه های تبلیغاتی خود و چگونگی خرج کردن آن را به شورای نگهبان ، به طور شفاف و مستند گزارش دهند ".

هشتم : همچنین بهتر است شورای نگهبان این وظیفه را نیز داشته باشد که نظارت کند که : " کلیه نامزدهای مقامات انتخابی کشور ، اعم از ریاست جمهوری ، ریاست قوه قضاییه ( در صورت انتخابی شدن آن ) ، نمایندگی مجلس شورای اسلامی ، نمایندگی مجلس خبرگان در تبلیغات انتخاباتی خود مبادا شعار یا وعده ای دهند که بر خلاف اصول اساسی اسلام ، قانون اساسی ، منافع ملی ، تمامیت سرزمینی و اصالت ایرانی باشد و اگر نامزدی چنین وعده ای یا شعاری مطرح کرد ، پس از سه بار تذکر کتبی به وی  ،  اگر از عمل خود بازنگشت با تشکیل جلسه فوق العاده شورای نگهبان صلاحیت او مورد بررسی مجدد قرار گیرد و در صورت لزوم از نامزدی آن سمت کنار گذاشته می شود ". 

نهم : همچنین بهتر است برای مقابله با سوء استفاده حاکمان از قدرت ، این اصل را وارد قانون اساسی کنیم که : " همه سران نظام ، اعضای هیات دولت ، نمایندگان مجلس ، قضات و کارکنان قوه قضاییه ،  فرماندهان نظامی و انتظامی  و در واقع کلیه کارمندان و کارکنان حکومت در هر نهاد و در هر رده ای که باشند ، نمی توانند بیش از یک شغل حکومتی ، به استثنای مشاغل آموزشی ، داشته باشند . همچنین ایشان تا زمانی که بر سر شغل حکومتی خود هستند ، نمی‏ توانند و حق ندارند که عضو هیات‏ مدیره‏ شرکتهای‏ خصوصی‏ یا نماینده‏ آنها باشند. همچنین‏ اشتغال‏ به‏ فعالیتهای‏ تجاری‏ یا صنعتی‏ یا هر گونه مشاغل‏ آزاد برای آنها مطلقا ممنوع‏ می‏ باشد ، همچنین کلیه کارکنان حکومت، به‏ طور مستقیم‏  یا غیر مستقیم‏، حق‏ شرکت‏ در پیمانکاریهای‏ حکومتی یا مزایده‏ و مناقصه‏ را با وزارتخانه‏ ها، سازمانها و دوایر یا شرکتهای‏ حکومتی را ندارند ".

دهم : بهتر است که ریاست سازمان صدا و سیما و نیز سیاست های کلی اداره این سازمان را ، شورایی مرکب از نمایندگان سه قوه و مجلس خبرگان هر کدام دو نماینده و نیز چهار نماینده از سوی مقام رهبری تعیین کند.

یازدهم  : بهتر است که فرمانده نیروی انتظامی از سوی وزیر کشور و از میان فرماندهان خوش سابقه و لایق و متدین انتظامی یا نظامی  ، به رهبری معرفی شود و پس از تایید با حکم رهبری منصوب شود .

دوازدهم : بهتر است در میان شرایطی که نامزدهای ریاست جمهوری باید داشته باشند که یکی از آنها رجل مذهبی و سیاسی بودن است شرط رجل اقتصادی بودن نیز ، با توجه به اهمیت مسایل اقتصادی در دنیای مدرن و نیز کشور ما ،  به آن شرایط  افزوده شود . همچنین این شرط نیز لحاظ شود که نامزدهای پست ریاست جمهوری باید دارای سوابق درخشان مدیریتی آنهم مدیریت در سطح کلان کشور باشند و البته این شرط نیز اضافه شود که نامزدهای ریاست جمهوری از نظر مالی و اقتصادی باید حداکثر جزو طبقات متوسط جامعه محسوب شوند ، زیرا یکی از معایب نظام های لیبرال – دموکراسی حکومت سرمایه داران مصرف زده و پر نخوت و فاسد در آنهاست ، و همچنین آنها باید دارای گذشته کاملا روشن و شفاف از نظر مالی و اقتصادی باشند .

سیزدهم : بهتر است که در شورای عالی امنیت ملی ، علاوه بر رییس مجلس ، دو نماینده دیگر نیز از سوی مجلس شورای اسلامی انتخاب شده و از اعضای این شورا باشند .

چهاردهم : بهتر است که رییس جمهور و رییس قوه قضاییه  ملزم شوند که در پایان هر سال شخصا و به اتفاق مسئولان ارشد قوه خود در مجلس شورای اسلامی حضور یابند و گزارش عملکرد یکساله خود را به نمایندگان ملت ارائه دهند و در پایان ، به سئوالات و اشکالات و ابهامات نمایندگان ملت پاسخ دهند.

پانزدهم : بهتر است  نحوه بازنگری در قانون اساسی کشور نیز به این شکل تغییر یابد که ارائه پیشنهاد بازنگری در قانون اساسی  و نیز موارد مورد بازنگری ، از دو سوی امکان پذیر باشد : یکی از سوی مقام رهبری و پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت کشور  و دوم : از سوی حداقل 80 درصد نمایندگان مجلس شورای اسلامی .

 بازنگری بدین ترتیب صورت می گیرد که پس از ارائه پیشنهاد از یکی از دو سوی فوق الذکر ، در ظرف کمتر از سه ماه ، شورای بازنگری قانون اساسی با ترکیب : سران سه قوه  ، 15 نماینده از سوی رهبری ، 10 نماینده از هر کدام از قوای سه گانه و در مجموع 30 نماینده ، 7 نماینده از مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای نگهبان و در مجموع 21 نماینده و 3 نماینده از سوی شورای عالی استانها  ، که در مجموع می شود 72 عضو ، به ریاستِ رییس جمهور تشکیل می شود . و در پایان موارد تغییر در قانون اساسی به تایید اکثریت مطلق مجموع اعضا برسد و سپس به رهبری ابلاغ شود و بعد از تایید رهبری با فرمان ایشان به همه پرسی عمومی گذاشته شود . 

به هر روی در این مقاله مواردی را که به نظرمان موجب تعالی و ترقی بیشتر نظام جمهوری اسلامی می شود بیان کردیم . اما در پایان این را هم اضافه می کنیم که هر چه نظام حکومتی کشور قابلیت تعدیل و انعطاف مطابق با شرایط جدید را داشته باشد ( البته ضمن حفظ اصول اساسی اسلامی ، منافع ملی ، تمامیت سرزمینی و اصالت ایرانی ) جلوی اعتراضات و اغتشاشات کور مردمی که معمولا منجر به تغییرات ناگهانی و بنیادین و یا انقلابات سیاسی – اجتماعی ، می شوند ، بیشتر گرفته می شود . به هر حال در پایان این را هم بگوییم که اینها صرفا پیشنهاد بودند و ارزیابی و تکمیل آن و وارد ساختن آنها به عنوان قانون بر مسئولان امر است .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:9 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

عنوان :

18)نگاهی کوتاه و گذرا به سه اسطوره ایرانی

نویسنده :

زریر عباسی

 

الف ) اسطوره رفتن کیکاووس به آسمان :

ابتدا در اینجا خلاصه ای از داستان پرواز کیکاووس به آسمان را به نقل ویکی پدیا می آوریم  : کیکاووس همچون فریدون و جمشید بی‌مرگ آفریده شده بود و دیوان برای این که مرگ را بر او چیره گردانند، دیو خشم (آئیشما) را به یاری می‌گیرند و او را می‌فریبند. دیوان کیکاووس را فریب داده و به فرمانروایی هفت کشور مغرورش می‌کنند آنگاه هوس پرواز به آسمان را در دل او زنده می‌کنند. آمده کیکاووس در اصرار بر پرواز از لجاجت و عناد دست برنداشت تخت خود را بر پای چهار عقاب بست و پرواز کرد تا مرز نور و تاریکی پیش رفت و از همراهان جدا ماند. در آسمان‌ها فرّه‌ایزدی از سیمایش پر کشید و از آن جای بلند بر زمین سقوط کرد.

از آن پس عقاب دلاور چهار

 

بیاورد و بر تخت بست استوار

نشست از بر تخت کاووس‌شاه

 

که اهریمن‌اش برده بُد دل ز راه

چو شد گرسنه تیز پرّان عقاب

 

سوی گوشت کردند هر یک شتاب

ز روی زمین تخت برداشتند

 

ز هامون به ابر اندر افراشتند

بدان حد که شان بود نیرو بجای

 

سوی گوشت کردند آهنگ و رای

نریوسنگ، پیک اهورا مزدا، می‌خواهد او را بکـُشد که ناگاه، فره‌وشی کیخسرو، که هنوز به دنیای مادی نیامده بود، در می‌رسد و به او می‌گوید: او را مکش که از او سیاوش و از سیاوش من به وجود خواهم آمد. پس بدین طریق کیکاووس از مرگ رهایی یافت، اگرچه پس از آن میرا شد.

شنیدم که کاووس شد بر فلک

 

همی رفت تا بر رسد بر مَلک

دگر گفت از آن رفت بر آسمان

 

که تا جنگ سازد به تیر و کمان

ز هر گونه‌ای هست آواز این

 

نداند بجز پـُر خرد راز این

پریدند بسیار و ماندند باز

 

چنین باشد آنکس که گیردش آز

چو مرغ پرّنده نیرو نماند

 

غمی گشت و پرها به خوی در نشاند

نگونسار گشتند ز ابر سیاه

 

کشان بر زمین از هوا تخت شاه

سوی بیشه شهر چین آمدند

 

به آمل به روی زمین آمدند

نکردش تباه از شگفتی جهان

 

همی بودنی داشت اندر نهان

اما نظر ما درباره این اسطوره این است که در تفکر ستنی گیومردم خدابنده بود ، نه خدا ماننده و سزای این وارد شدن به حریم خدا و کار خداگون کردن ، این است که کیکاووس با خفت و خواری بر زمین می افتد ، مشابه این داستان در یونان هم هست که ایکاروس پسر دایدالوس به کمک بال‌هایی که از موم و پر ساخته شده بود، قصد نزدیکی به خورشید را داشت و زمانی که علیرغم  توصیه پدر به خورشید نزدیک شد، بال‌های مومی آب شدند و با ذلت و زبونی به دریا افتاد . این دو داستان و افسانه به خوبی گویا این است که بشر سنتی به شدت از خدامانندگی ترس و واهمه و حذر داشته است .

اما در تفکر مدرن بشر خدا ماننده شده است و نه خدا بنده . ( اساسا اومانیسم ، که اندیشه غالب در غرب مدرن است ، را اگر بخواهیم به طور خلاصه تعریف کنیم باید بگوییم : خدامانندگی منهای خدابندگی ). اما  در تفکری که بدان قایلیم بشر باید هم خدا بنده باشد و هم خدا ماننده و هم خدا ماننده باشد و هم خدا بنده . اما خدا مانندگی در عین خدا بندگی و خدا بندگی در عین خدا مانندگی چگونه میسر می شود ؟!

به نظر می رسد ، راه وصول بدان ، چنین میسر می شود که گیو مردم ( گیو برگرفته از ابتدای نام کیومرث به معنای زنده است و مردم نیز علاوه بر اینکه به خود معنای امروزی مردم دلالت دارد به معنای میرا و مردنی هم اخذ شده است ).  تا بی نهایت و در بی نهایت ایجاد نماید ، البته ایجادنمایی آزرمانه ، تا به تبع آن خدا ماننده تر گردد. و در عین حال برای خدابنده شدن و ماندن  ،  چاره ای نیست جز اینکه علی رغم آنکه کاملا قادر و تواناست که در قوانین و شرایع زندگی خود ، به مانند دیگر زمینه ها ، به ایجاد نمایی دست زند . ولی به منظور رعایت ادب در برابر مستخلف عنه خالق ، از قوانین و اصول مشترک ادیان ابراهیمی که بزرگترین دستاورد پیامبران در ارتباط با خداوند است عدول ننماید ، چون با اینکار علاوه بر بی ادبی در برابر خالق خلاق ، رابطه خود را با آسمان نیز قطع خواهد کرد که همین موجب می شود مردم دیگر خدا بنده نباشد بلکه اسیر دست ابلیس و ذلیل نفس اماره خویش باشد. در واقع واجبات و محرمات مشترک در ادیان ابراهیمی ( یهودیت  ، مسیحیت و اسلام ) خط قرمزی است که مرز میان مردم و شیطان را مشخص می کند و گیو مردم باید برای خدا گون شدن در همه چیز ایجاد نماید جز در واجبات و محرمات ادیان ابراهیمی .

 

ب ) اسطوره زروان

در اسطوره زروان ، یکی از اساطیر ایرانی ، آمده است که :  پيش از آنکه آفرينش شود، قبل از آنکه آسمان و زمين و هيچ مخلوقي موجود باشد  ، در بسيط هستي وجودي حقيقي موجود بود که زروآن نام داشت. وي مدت هزار سال عبادت کرد و قرباني داد تا از او فرزندي به نام  اورمزد متولد شود تا به وسیله او آسمان و آنچه که در آنهاست بيافريند.   چون هزار سال بدين طريق سپري شد و از عبادتش و قربانیش نتیجه ای حاصل نشد ، در دلش انديشه ي شک راه يافت و تردید کرد که آيا  اين قرباني و عبادت فایده ای خواهد داشت یا نه ؟ و آیا این همه رنج و عبادت به ثمر خواهد رسيد يا نه ، و آیا من داراي فرزندي به نام اورمزد خواهم شد یا نه ؟   هنگامي که اين شک در ذهنش گذشت  ، اورمزد و اهریمن را آبستن شد .  اهريمن از شک و گناه زروان و اهرمزد از عبادت و قربانی زروان پديد آمد . زروان با خود عهد کرد که حکومت جهان را به پسری که اول به دنیا بیاید بسپارد. اورمزد که دارای دانش و  بینش بود از موضوع اطلاع یافت و به برادر خود خبر داد آنگاه اهریمن رحم زروان را پاره کرد و از آن بیرون آمد و گفت من آن پسری هستم که چشم به راه او بودی ولی زروان اندوهگین شد بعد که اورمزد به دنیا آمد او خوشحال شد و گفت این همان فرزندی است که چشم به راهش بودم اما بر اساس قولی که داده بود سلطنت جهان را به مدت نه هزار سال به اهریمن واگذار کرد با اطمینان به اینکه در پیکاری که در پایان جهان میان دو همزاد رخ خواهد داد اورمزد پیروز نهایی خواهد بود و بدین صورت کل آفرینش در دوازده هزار سال صورت خواهد بست».

آنچه غرض ما از نقل این اسطوره بود این است که اساسا شک و تردید ، که از مصادیق گناه است ، موتور حرکت و تطور و خروج از خود است . ( اساطیر آفرینش گاهی مطالب بی بدیلی ارائه می دهند ) و  البته این تجربه ای است که خود نیز بارها داشته ام .

نفس گناه موجب می شود که مردم  تشخص ، فردیت و هستی ای سوا و  مجزا از خداوند بیابند و شکل و شیوه گناه ( و البته شکل و شیوه توبه ) نیز موجب می شود گیومردم از یکدیگر ممتاز و متشخص گردند .

در واقع این گناه دنیاداران است که موجب حرکت و جنبش و جوش و خروش و پیشرفت و نشاط و رونق و خوشی می شود . ( البته هر گناهکاری به شیوه خاص خودش گناه می کند و این شیوه ای است که موجب تشخص مردم  می شود و خواهیم گفت که بنیادی ترین نیاز گیو مردم " رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص" است) گرچه باید اذعان کرد که درست است که گناه موجب جوش و خروش و خوشی می شود اما در عین حال از عوارض این جوش و خروش ، اضطراب و دلشوره و ناآرامی درونی نیز هست . زیرا اساسا حرکت و رفتن به سوی ناشناخته ها و ناکجاآبادها ، ناخودآگاه مردم را دچار تشویش و دل نگرانی و واهمه نسبت به آنچه رخ خواهد داد می کند ؛ از این روست که مردم برای التیام و تشفی تشویش گناه به انواع مخدرات و مسکرات طبیعی و مصنوعی دست می زنند. در حالیکه بی گناهی درست است که این عیب را دارد که موجب سکون و سکوت و ایستایی و رکود و رخوت و کندی و خمودی است اما این هنر را نیز دارد که موجب آرامش و سکینه و طمانینه نیز می باشد. در واقع گناه  و طغیان گری در برابر خدا که ناشی از عقل سرخ مستکبر و خواسته پرست گیومردم است ؛ موجب ایجاد نمایی در اقلیم موجودیت برون گوهر و آبادی اقتصادی می شود . به همین جهت است که در حدیث قدسی آمده : « انی جعلت معصیه بنی آدم سببا لعماره الدنیا : به درستی که من گناه آدمیان را موجب عمران و آبادانی زمین قرار دادم  » . ( این حدیثی است که ملاصدرا در  کتاب اسفارش روایت کرده است و ما به واسطه منبعی دیگر نقل می کنیم ) البته واقعیت جهان هم آن حدیث قدسی و این آیات را تایید می کند چرا که دنیا تاکنون هر چه جلو آمده و پیشرفت کرده مرهون گناه است .

به هر روی آنچه از اسطوره زروان دستگیرمان می شود این است که طغیان و گناه مقدمه حرکت و پویندگی در اقلیم برون گوهر آدمی است و البته آدمی برای اینکه انسان بماند و شیطان نشود لازم است توبه هم بکند و در اقلیم درون گوهر هم به ایجاد نمایی بپردازد و از این راه جاودانگی را برای خویش تضمین کند.

 

ج ) اسطوره دختر و کرم هفتواد

خلاصه داستان دختر و کرم هفتواد بنا به نقل ویکی پدیا چنین است : « در شهری بنام کجاران (در پهـ :کالالان- کجاران نام قدیمی بم است) در نزدیکی قلعه دختر کرمان، تجارت مردم از راه نخ ریسی بود و این کار در عهده زنان بود. زنان و دختران شهر هر روز نزد صخره‌ای نخ ریسی می‌کردند. در این شهر مردی بود بنام هفتواد که هفت پسر و یک دختر داشت (به علت اینکه فرزند دختر نزدشان اهمیتی نداشت، به خاطر هفت پسرش هفتواد نام گرفته بود). روزی دختر هفتواد زیر درخت سیب سیبی افتاده پیدا کرد، آن را برداشت و مشغول خوردنش شد که ناگهان کرمی درون سیب دید. دختر کرم را با انگشت برداشت و درون دوکی گذاشت و تصمیم گرفت از آن نگهداری کند به امید اینکه از طالع کرم ریستن بسیار کند. اینگونه شد و هر روز سیب به کرم می‌داد و کار بسیار می‌کرد تا اینکه کرم بزرگ و قوی شد. هفتواد و فرزندانش به پشتوانه ثروتی که از قبل کرم به دست آوردند، توانستند سربازانی استخدام کرده و در مقابل حاکمی که به طمع گرفتن مالیات سروقت شان آمده بود، ایستادگی کنند. کار به جایی رسید که در مقابل هفتواد و پسرانش کسی را یارای ایستادن نبود. هفتواد در ادامه دژی بزرگ - که شاید اشاره به همان قلعه دختر باشد- در کوه ساختند و کرم را که دیگر به شکل غول آسایی بزرگ شده بود، به حوض آبی درون قلعه منتقل کردند و به خاطر شهرت این کرم نام کجاران به کرمان تغییر کرد . تا اینکه خبر به اردشیر بابکان رسید و او که در ابتدا مغلوب کرم شده بود در نهایت با نیرنگ توانست بر کرم و نگهبانانش چیره شود. اردشیر دژبانان را مست نمود و بدست کسی دیگی از ارزیز (قلع) داغ به نام شیر و برنج برای کرم پر اشتها فرستاد. کرم با خوردن ارزیز مذاب ناتوان شد و به شمشیر اردشیر بابکان از پای درآمد. اردشیر در ادامه هفتواد و پسرانش را که برای نجات کرم آمده بودند، بمانند کرم و ملازمانش از دم تیغ گذراند. پس از آن اردشیر پایتخت را به کرمان برد و قلعه و آتشکده ای در کرمان بنا کرد (امروزه آثار قلعه ای به نام قلعه اردشیر در نزدیکی قلعه دختر کرمان وجود دارد.) سپس سپاهی به کرمان فرستاد و افرادی را برای حکم رانی بر کرمان گماشت ».

اما نظر ما درباره اسطوره دختر و کرم هفتواد این است که اگرچه هفتواد و پسرانش به اتکای کار دختراشان به ثروت و حشمت و قدرت رسیدند اما سرانجام این ماجرا جز نابودی خودشان نبود و در واقع خشنودی و اتکای آنان به زنان ، زودگذر بود و نهایتا  نابودی و هلاکت ایشان را موجب شد .

به هر روی سرانجام اتکا به کار زنان و دختران و مجال و فرصت و عرصه دادن به ایشان جز نابودی و بر باد رفتن مردان نیست و چه بسا این بتواند درسی باشد برای مردان مدرن که بر دوش زنانشان سوار می شوند و به آنها مجال واسع می دهند که آنان ولنگارانه هر کاری خواستند بکنند ( کرم را می توان نمادی از آلت رجولیت مرد نیز دانست که با اتکای آن دختر آن قدر حشمت می یابد )  و مردان مدرن این را نشانه روشنفکری و تمدن خود می دانند و به همین دلیل است که دوران مدرن را دوران استیلای زن و زر و ابزار هم می گویند ولی این فرصت دادن به زنان سرانجامی ندارد جز نابودی مردان. چنانکه هلن فیشر نویسنده فمنیست کتاب جنس اول ، معتقد است که دوران مردان به سر آمده و از این به بعد زنان هستند که جنس اول هستند و مردان در حاشیه و در مرتبه نازل تری از زنان قرار خواهند گرفت .

 

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 14:7 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

14)نیم نگاهی به سیر اندیشه های تربیتی

زریر عباسی

کارشناس الهیات و معارف اسلامی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

پژوهشگر علوم انسانی

 

 


اندیشه تربیتی یا فلسفه تعلیم و تربیت به طور خلاصه عبارت است از تامل و تعمق در چرایی تعلیم و تربیت ، چیستی تعلیم و تربیت ، چگونگی تعلیم و تربیت و غایت تعلیم و تربیت.
تعلیم و تربیت از جمله مسایلی است که طی قرون متمادی ذهن انسان را به خود مشغول داشته‌است.
ما در این مقاله به رهگیری نشانه های اندیشه تربیتی در چهار تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ یعنی : تمدن  تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان باستان ، تمدن اسلام و ایران و تمدن غرب مدرن می پردازیم و در پایان پاره ای نظرات تربیتی ارائه می دهیم .

 

 

 

تمدن ایران هخامنشی :

 از ویژگی‌های عمده اندیشه تربیتی در تمدن ایران هخامنشی ، که مبتنی بر دیانت زرتشتی بود ، می توان به تاکید بر احساس وطن پرستی ، تأکید بر توانایی‌های فیزیکی و بدنی و قدرت رزم و جنگاوری ، تاکید بر سهی گویی و سهی اندیشی و سهی کرداری اشارت کرد . علاوه بر این موارد ، اندیشه تربیتی این دوران تأکید زیادی روی پیوندهای خانوادگی و احساسات گروهی داشت و همانطور که گفتیم دین محور بود و چه بسا  بیشتر در پی ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بود و بر تربیت عمودی که مبتنی بر اندیشه عمودی " ایشان و من " است تکیه و تاکید داشت .

تمدن یونان باستان :
اما پس از تمدن ایران هخامنشی ، اندیشه های تربیتی در تمدن یونان باستان ، که دومین مرحله تاریخی تمدن است ، شایان تامل است. که در این میان ، اندیشه های افلاطون ( 427 تا 347 ) و ارسطو (۳۸۴ تا ۳۲۲ پ. م) نقشی پر جلوه تر دارد.
افلاطون میان تعلیم و تربیت تفاوت قایل بود و تربیت را وسیع‌تر از تعلیم به‌شمار می‌آورد. از نظر او، تربیت یعنی از قوه به فعل درآمدن استعدادهای انسان از این‌رو هدف عمده تربیت ، کشف و شکوفا کردن استعدادهای نخبگان و آماده ساختن آنها برای زمامداری در جامعه آرمانی یعنی جامعه‌ای مبتنی بر عدالت و حکمت می باشد باید دانست که افلاطون بیشتر طرفدار نخبه پروری است چرا که وجود نخبگان به عنوان زمامدار جامعه را ضامن پرورش سایر آحاد می داند . .

همچنین ارسطو معتقد بود که دولت باید امور تربیت را به عهده گیرد و مردم را طوری تربیت کند که با حفظ مالکیت فردی، اموال خود را در منافع عمومی به کار برند. ارسطو باور داشت که افراد باید اطاعت از قانون را یاد بگیرند و بجا آورند والا تشکیل حکومت امکان نخواهد داشت. از نظر ارسطو باید به جوانان اندیشه های گرانبهایی را یاد داد که از تشکیلِ تشکیلات اجتماعی و آزادی مبتنی بر قانون حاصل می‌شود ، زیرا فقط مراقبت اجتماع می‌تواند در انسان تولید فضیلت و تقوا کند. تمدن یونان باستان ، بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات بود و  تربیت را افقی و بیشتر مبتنی بر اندیشه افقی " من و تو " می دانست.

تمدن اسلام و ایران :
پس از تمدن یونان باستان ، در سومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن اسلام و ایران ، نیز متفکران متعددی به تامل در باب فلسفه تعلیم و تربیت پرداختند. بیشتر این اندیشمندان «تعلیم و تربیت» بر پایه اهداف الهی و تقرب به خداوند و تزکیه نفس تعریف کرده‌اند و بیشتر جنبه پرورشی، اخلاقی و اخروی آن را مدنظر داشته‌اند.
تعلیم و تربیت در اسلام از ارزش زیادی برخوردار بوده‌است. با مسلمان شدن مردمان از نژادها و جوامع مختلف، تعلیم و تربیت نقش مهمی در نزدیکی آنان و تشکیل یک امت واحده ایفا کرد. نزد مسلمانان علوم به سه دسته تقسیم شده بود : علوم اسلامی ، علوم فلسفی و طبیعی و علوم ادبی هنری. علوم اسلامی به بررسی منابع اسلامی مانند قرآن، احادیث و تفاسیر آن می‌پرداخت. علوم اسلامی از نظر فرهنگی از همه با ارزشتر به حساب می‌آمد؛ فلسفه و علوم طبیعی به اندازه علوم اسلامی مهم دیده می‌شد ولی کم فضیلت تر دیده می‌شد.
سیستم آموزش اسلامی در ابتدا تأکید نسبتا خوبی روی فنون و امور عملی داشت. اما متاسفانه به تدریج از قرن ۱۱ میلادی به بعد، علاقه به علوم مذهبی به صورت عمده‌ای جای علوم دیگر را گرفت. علوم طبیعی _ تجربی و فلسفه دیگر تنها به عده کمی تدریس می‌شد . از آزادی فکری داده شده به اندیشمندان و نخبگان کاسته شد. و علوم غیر دینی و بررسی‌های پژوهش گرایانه غیر دینی دیگر تحمل نمی‌شدند. لذا توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و اخلاقیات و فروگذاری علوم طبیعی – تجربی و ریاضیات و معقولات ، و جایگزینی فقه به جای فکر ، از عوامل مهم انحطاط تمدن اسلام و ایران شد و به کردار تمدن ایران هخامنشی بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات رفتند و سر و برگ تربیت مبتنی بر اندیشه عمودی " ایشان و من " را پی جستند . مولوی در مثنوی شعری دارد که مظلومیت علوم کاربردی طبیعی و ریاضی و عقلی را می توان از آن دریافت :
خرده‌کاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخورست
که عماد بود گاو و اشترست
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردند این گیجان رموز

خاقانی نیز در قصیده ای به نکوهش علوم فلسفی یونانی می پردازد :

 

چشم بر پرده امل منهید

جرم بر کرده ازل منهید

علت هست و نیست چون ز قضاست

کوشش و جهد را علل منهید

... رزق جستن به حیله شیطانی است

شیطنت را لقب حیل منهید

به توکل زیید و روزی را

... ای امامان و عالمان اجل

خال جهل از بر اجل منهید

علم تعطیل مشنوید از غیر

سر توحید را خلل منهید

فلسفه در سخن میامیزید

وآنگهی نام آن جدل منهید

وحل گمرهی است بر سر راه

ای سران پای در وحل منهید

زجل زندقه جهان بگرفت

گوش همت بر این زجل منهید

نقد هر فلسفی کم از فلسی است

فلس در کیسه عمل منهید

دین به تیغ حق از فشل رسته است

باز بنیادش از فشل منهید

حرم کعبه کز هبل شد پاک

باز هم در حرم هبل منهید

... مشتی اطفال نو تعلم را

لوح ادبار در بغل منهید

مرکب دین که زاده عرب است

داغ یونانش بر کفل منهید

قفل اسطوره ارسطو را

بر در احسن الملل منهید

نقش فرسوده فلاطون را

بر طراز بهین حلل منهید

علم دین علم کفر مشمارید

هرمان همبر طلل منهید

چشم شرع از شماست ناخنه‌دار

بر سر ناخنه سبل منهید

فلسفی مرد دین مپندارید

حیز را جفت سام یل منهید

فرض ورزید و سنت آموزید

عذر ناکردن از کسل منهید

... گل علم اعتقاد خاقانی است

خارش از جهل مستدل منهید

 

از معایب اندیشه تربیتی در تمدن اسلام و ایران و البته تمدن سلف آن ، یعنی تمدن ایران هخامنشی ، همانطور که بیان شد این بود که عمودی و مبتنی بر اندیشه " ایشان و من " بود و لذا بر همین اندیشه است که سعدی از مربیان بزرگ اخلاق می گوید :

نـه در هـرســخــن بــحــث کــردن رواســت
خــطــا بــر بــزرگـان گـرفــتــن خــطــاســت

در واقع عیب گیری بر بزرگان که عین صواب است در دل و دیده این مربی تربیت خطا تلقی شده است . همچنین در جای دیگر می گوید :

خلاف رای سلطان رای جستن

به خون خویش باشد دست شستن

اگر خود روز را گوید شب است این

بباید گفتن آنک ماه و پروین!

مخاطبان ما تصدیق خواهند کرد با چنین فکری در چنان فضایی نباید انتظاری جز رشد ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات را داشت . از جمله معایب دیگر تفکر تربیتی در این تمدن ، امساک و خساست در انتقال مفاهیم می باشد .  سعدی در گلستان باب اول که در سیرت پادشاهان است ، حکایتی آورده است که :

« یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود، سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی. مگر گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت. سیصد و پنجاه و نه بندش در آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی. فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگیست و حق تربیت وگر نه به قوت از او کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم. ملک را این سخن دشخوار آمد. فرمود تا مصارعت کنند. مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زور آوران روی زمین حاضر شدند. پسر چون پیل مست اندر آمد به صدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی. استاد دانست که جوان به قوت از او برتر است، بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت. پسر دفع آن ندانست به هم بر آمد. استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فرو کوفت. غریو از خلق برخاست. ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورندهٔ خویش دعوی مقاومت کردی و به سر نبردی. گفت: ای پادشاه روی زمین! به زورآوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه‌ای مانده بود و همه عمر از من دریغ همی‌داشت امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد.

گفت از بهر چنین روزی که زیرکان گفته‌اند دوست را چندان قوت مده که اگر دشمنی کند تواند، نشنیده‌ای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید؟

یا وفا خود نبود در عالم

یا مگر کس در این زمانه نکرد

کس نیاموخت علم تیر از من

که مرا عاقبت نشانه نکرد » .

این حکایت سعدی را آوردیم تا تصدیق نمایید که این اندیشه این مربی بزرگ تربیت که هر استادی باید یک فن کمتر از آنچه می داند به شاگردش بیاموزد در دراز مدت و توالی این استاد و شاگردی چه آواری بر سر این تمدن خواهد آورد ( آنهم تمدنی که بیشتر دنبال ایجادگری در اقلیم درون ذات است تا برون ذات ) و دیدیم که چه بلایی بر سرش آورد و از همین روست که در تمدن اسلامی و ایرانی ما به جایی که اساتید به شاگردان خود ببالند و آنها را جلوتر و پیشرفته تر از خود بدانند  . این شاگردان هستند که به اساتید خویش می نازند و به شاگردی خویش در نزد شیخنا الاستاد ها و سیدناالاستادها افتخار می کنند چرا که اساتید را بر خود افضل و ارجح می دانند . 

تمدن غرب مدرن :
در هر حال با ظهور چهارمین مرحله تمدن بشری یعنی تمدن غرب مدرن ، فلسفه تعلیم و تربیت نیز وارد وادی جدیدی می شود اولین متفکر جدی تعلیم و تربیت تمدن غرب مدرن ، را چه بسا فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶ ) باید دانست . بیکن در گسترش علوم تجربی در انگلستان و اروپا و تجدید حیات علم و فلسفه در اروپا نقش بسزایی داشت . ازجمله آثار بیکن کتب « احیاء علوم کبیر » و « پیشرفت دانش » را می توان نام برد ( جای تاسف است که در تمدن اسلام و ایران محمد غزالی کتابی با عنوان احیاء علوم می نویسد و نتیجه اش اماته علوم است و در غرب فرانسیس بیکن احیاءعلوم می نویسد و بنیان یک تمدن بی نظیر را می گذارد ).
بیکن با جسارت و شجاعتی مثال زدنی ،زبان به انتقاد از گذشتگان و سلف سفیه گشود و به شدت از اندیشه های ابلهانه آنان و نتایج آن یعنی علوم قدیمه ، انتقاد کرد : « علوم برجای خود متوقف مانده‌است و کوچک‌ترین پیشرفت با ارزشی در راه انسانیت به وجود نیاورده است؛ ...سنت و روش مدارس پیروی شاگردان از استادان و است نه پرورش مخترعان و کاشفان... آنچه در ساحت علوم انجام می‌گردد دور خود گردیدن برگشتن به نقطه مبدا است.». وی بر این باور بود که «اگر برقوانین طبیعت آگاه شدیم بران فرمانروا خواهیم گشت؛ در صورتی که اکنون به علت جهل و نادانی خود بَرده آن هستیم... بگذارید تا هریک از علوم را در جای معین خود بنشانیم، نقایص و احتیاجات آنرا بررسی کنیم و امکانات آنرا بسنجیم و به طور کلی خاک دور و بر ریشه علوم را بکنیم و زیر و رو سازیم». همچنین بیکن با تأکید بر روش استقرایی و ارزش و اهمیت آن نسبت به دیگر روش‌ها، روند صحیح و مطلوب کشف حقیقت را گوشزد می‌کند. به‌نظر او پیشرفت و اختراع و کشف و به‌دست آوردن حقایق هنگامی میسر است که تعبیر و تفسیر طبیعت بدون دخالت بت‌های چهارگانه ( بت غار ، بت قبیله ، بت بازار ، بت نمایش) صورت گیرد. با استفاده از این روش، به حقایق امور چنان‌که هستند نه چنان‌که معمولاً به‌نظر می‌رسند می‌توان پی برد و این‌ باید هدف علم و فلسفه و تعلیم و تربیت باشد.
فرانسیس بیکن را به راستی باید بنیانگذار علم مدرن و به تبع آن تعلیم مدرن دانست که تفکراتش در پیشرفت علوم طبیعی _ تجربی و ریاضی و تسلط بشر بر طبیعت نقش ارجمندی داشت. در واقع بیکن همان حدیثی که در نزد مسلمانان وجود داشت را به زمان خود برد و به زبان خود بیان کرد ( العلم سلطان من وجده صال و من لم یجده صیل علیه ؛ علم اقتدار است. هر کس این قدرت را به چنگ آورد، میتواند تحکم کند؛ میتواند غلبه پیدا کند؛ و هر کسى که این اقتدار را به دست نیاورد ، بر او غلبه پیدا خواهد شد و به او تحکم میکنند. ) حقیقت آن است که بیانات محوری اسلامی که توسط صوفیان سفیهی چون غزالی به حاشیه رانده شده بود سر از تمدن غرب درآورد و آنها را آقای آفاق کرد و مسلمانان را خوار کرد .
به هر روی فرانسیس بیکن نقش زیادی از نجات بشر از شر موهومات متهوع قرون وسطایی داشت هر چند وی نسبت به تعلیم و تربیت اخلاقی و معنوی بی اعتنا و فروگذار بود و این ایرادی غیر قابل انکارست .مرتضى مطهرى دیدگاه بیکن را این گونه مورد انتقاد قرار مى دهد :
« نیمى از دردهاى انسان جز با علم با چیز دیگرى چاره نمى شود، ولى انسان دردهاى دیگری هم دارد که همان دردهاى انسانى انسان است. یعنى دردهایى که مربوط به ابعاد انسانى انسان است، اینجاست که علم قاصر است، دانشمندان به اینجا که مى رسند مى گویند: علم بى طرف است، علم بى تفاوت است، علم براى انسان، ارزش وسیله اى دارد، علم براى انسان هدف نمى سازد، علم هدف هاى انسان را بالا نمى برد، علم به انسان جهت نمى دهد، بلکه انسان در جهتى که در زندگى انتخاب کرده است از نیروی علم استفاده مى کند. امروزه ما مى دانیم بیشتر دردهایی که انسان از ناحیه ی انسان دارد، از ناحیه انسان هاى عالم دارد نه از ناحیه ی انسان هاى جاهل. آیا در رابطه ی استعمارگر و استعمار زده در دنیاى امروز، در این چند قرن آیا جاهل ها بودند که جاهل ها را استعمار و استثمار مى کردند؟ یا جاهل ها بودند که عالم ها را استثمار مى کردند؟ یا عالم ها بودند که مردم دیگر [اعم از] جاهل و غیرجاهل را استعمار و استثمار مى کردند ». ( گرچه انتفادات مطهری تا حدودی وارد است اما باید توجه داشت که در دوران مدرن و با علم حداقل بسیاری از دردهای مادی بشر حل شد در حالیکه ما حتی نتوانستیم کمی از دردهای معنوی بشر ، که آنقدر سنگش را به سینه می زنیم ، دوا کنیم) .
از دیگر اندیشمندان تربیت اندیش کمنیوس (1592-1670 ) است . از نظر کمنیوس، تعلیم و تربیت یک نیاز و یک حق برای انسان است . هدف تعلیم و تربیت از دیدگاه کمنیوس، به فعلیت رساندن سه قوه‌ی علم، قدرت و قداست است؛ به عبارت دیگر، آدمی باید به یاری علم ، اخلاق و دین به خردمندی، اراده و تقوا دست یابد . از نظر وی تعلیم و تربیت بایستی به تمامی ابعاد وجودی آدمی نظر داشته و رشد و تعالی همه ابعاد انسان‌ها را در دستور کار قرار دهد .

کمنیوس معتقد بود که باید عمارتی از تعلیم و تربیت بنا کرد که موجبات افزایش معلومات و قدرت و شادکامی بشر شود. او سر و برگ این داشت که  برنامه‌ی مدارس را طوری طرح‌ریزی کند که تفسیر رسایی از جهان ارائه کند و ارتباط تمام پدیده‌های جهان به‌طرز علمی و مؤثر روشن گردد. به‌نظر او افزایش محفوظات و اندوختن اطلاعات کافی نیست.

ژان ژاک روسو ( ۱۷۱۲ –۱۷۷۸ ) اندیشمند برجسته دیگری در حوزه تعلیم و تربیت بود . وی معنقد بود که انسان فطرتا پاک است و جامعه ذاتا پلید است که انسان را می آلاید. وی بر آنست که کودک را باید از این جامعه پلید دور نگه داشت و اجازه داد تا او مراحل طبیعی حیات خود را طی کند و با آنچه  طبیعت به او داده است،  به رشد و کمال برسد.

از نظر روسو جامعه در راه رسیدن خود به سوی تمدن، همواره از طبیعت انسانی دور شده، به تجمل رو کرده و در قید و بند چیزهای ساختگی گرفتار آمده است ؛ از این رو هر گونه تاثیر آن بر اساس طبیعت، یعنی کودک،  اثری فاسد گر دارد. بنابراین کودک همیشه تحت نظر مربی قرار دارد و او را دور از جامعه ، با توجه به تفاوت‌های فردی اش تربیت می‌کند. از نظر روسو مربی خوب کسی است که انگیزه آموختن و فهمیدن را در شاگرد بر انگیزد. جسم کودک و حواس پنجگانه کودک و عقل کودک نیز باید تربیت شود تا قدرت مقاومت در برابر سختی های جسمانی و علایق هیجانی و احساسات ذهنی را داشته باشد ، باشد که درآینده فردی قوی باشد..

یک مساله مهم که در اینجا بدان اشارتی می کنیم مساله تربیت منفی است که روسو مطرح می کند . به نظر او لازم نیست ما از محاسن کار درست اخلاقی داد سخن دهیم، بلکه کافی است کار بد را به کودک یاد ندهیم ، زیرا انسان به صورت طبیعی راستگوست و  جامعه است که دروغ گفتن را به او می‌آموزد. 

 آخرین اندیشمند بزرگی که در این مجال بدو می پردازیم جان دیویی (۱۸۵۹ - ۱۹۵۲) است که  یکی از بزرگترین متفکران در ساحت فلسفه تعلیم و تربیت است . دیویی معتقد بود که دانش آموزان تنها در یک نظام آموزشی که به آنها اجازه تجربه و رابطه متقابل با برنامه درسی را دهد می توانند ببالند ، لذا باور داشت همه دانش آموزان باید در فرایند یادگیری خودشان همکاری کنند. او بر این باور بود که تعلیم و تربیت ، باید زمینه ای برای یادگیری زندگی باشد. و در واقع آنچه هدف تعلیم و تربیت است، به کار افتادن نیروی فکر و ابتکار جهت سود همگانی در زندگی روزانه است نه حفظ طوطى وار معلوماتی که چه بسا سود و ثمری هم در زندگی انسان نداشته باشد.
جان دیویی تصویری جدید از کل نظام تعلیم و تربیت و از جمله معلم ارائه داد. به نظر او، معلم نباید کسی باشد که در جلوی کلاس می‌ایستد و اطلاعات پراکنی می کند و دانش آموزان منفعل آنها را جمع می کند. بلکه معلم باید نقش پیش برنده و هدایت گر را به عهده بگیرد.از نظر دیویی معلم نباید متکلم وحده و دیکتاتور مآب باشد بلکه باید اهل گفتگو و دوستی با دانش آموزان بوده و در فرایند یادگیری همقدم و همنفس آنان باشد و کمک نماید تا دانش آوزان بتوانند خود مستقلا مفاهیم هر بحث را کشف کنند و درک کنند و بکار بندند. دیوئی با اتکا به فلسفه پراگماتیستی ، محور اساسى تعلیم و تربیت، را فراگیرى روش حل مسأله و رفع مشکل می دانست. اگر دانشجو شیوه ی رویارویى با مسائل و مشکلات را بیاموزد، بهتر مى تواند در دنیای آشفته که هر لحظه مسائل جدیدی در برابر او گردن می کشد ، به حل مسایل بپردازد و مشکلات را شکست دهد و زندگی موفقی داشته باشد. ( در واقع دیویی طرفدار علم نافع بود و نه علم لا ینفع . و این همان چیزی است که در فرهنگ دینی ما هم آمده که : اللهم انی اعوذ بک من علم لا ینفع . البته معنای نفع دیویی دنیوی است و معنای نفع دینی هم دنیوی و هم اخروی است و بر همین نهج است که فرمودند : خیرکم عندللهانفعکم للناس. در حالیکه متاسفانه در جامعه ما " نفع ناس"  را فقط در پرداختن بیش از حد و سرسام آور به علومی مثل فقه و اصول تلقی کردند. در حالیکه اساسا در منطق قرآن حقیقت چیزی است که برای مردم نفع و سود و ثمری داشته باشد . « کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد : خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.» متاسفانه این تفکر مسلم قرآنی در تمدن اسلامی به کنار رفت ولی در تمدن غرب مورد توجه قرار گرفت و می بینیم که به کجا رسیدند و ما مسلمین فقه و اصول خوان به چه خواری و خفت و فلاکتی افتادیم و از غربی ها که سهل است از شرقی های کافر کیش و سگ و گربه خور  نیز عقب افتادیم و تو سری خور عالم و آدم شدیم .
به هر روی جان دیویی تعلیم و تربیت معلم محور و حقیقت محور را به تعلیم و تربیت دانش آموز محور و کاربرد محور و کاملا عمل گرا بدل کرد. این نوع فلسفه تعلیم و تربیت ، امروزه محبوبترین اندیشه تربیتی تلقی می شود که اندیشه تربیتی غرب مدرن نیز در ادامه و امتداد تمدن یونان باستان مبتنی بر اندیشه افقی " من و تو " است .

.
فلسفه تربیت در تمدن مدرن اسلامی – ایرانی ( تمدن اشراق ) :
ابتدا باید بگوییم در انسان یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین « اراده ایجاد نمایی در بستر ارتباط با دیگری » است ، که این ایجاد نمایی در ارتباط با دو  اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات تحقق می یابد ، البته این اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن رقابت در برقراری ارتباط با دیگران نیز معطوف به تشخص شاکله است . ( قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ).

 بنابراین از این نیروی بنیادین در وجود انسان می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ با دیگری البته معطوف به تشخص شاکله خویش " یاد کرد. باید توجه داشت که شاکله هر شخص یا مظهر اسمای جلالی است و یا مظهر اسمای جمالی . که البته تحت این دو اسمای اصلی ، بی نهایت اسم فرعی و کوچکتر وجود دارد . بنابراین هر انسانی وجود منحصر به فردی دارد و لذا برای تعلیم و تربیت هر فرد منحصر به فرد انسانی باید روش خاص خودش را در پیش گرفت . البته باید افراد طوری تربیت شوند که هم در آفاق بیشترین ایجاد نمایی را کنند و هم در انفسشان . البته ایجاد نمایی در آفاق بسی مهمتر از انفس است . چرا که ایجاد نمایی در آفاق زمینه و پیش درآمد ایجاد نمایی در انفس است .

مطلب دیگر آنکه همانطور که بیان شد تعلیم و تربیت جامع ، یعنی دربردارنده بعد مادی یا آفاقی و بعد انفسی یا معنوی ، در تمدن اسلامی مورد تاکید متفکران مسلمان بود اما پس از مدتی با افراط در توجه به بعد معنوی و انفسی ، به تدریج بعد مادی و آفاقی که شامل علوم طبیعی و ریاضی و عقلی و نیز فنی و کاربردی می شود ، جایگاه خود را از دست داد و همین یکی از عوامل انحطاط تمدن اسلام و ایران شد .
به نظر می رسد اگر قرار است تمدن مدرن اسلام و ایران دوباره شکل گیرد نباید آن اشتباه تاریخی را مرتکب شویم ( یعنی علوم فنی و راضی و طبیعی و عقلی را علم بنای آخور بدانیم و بنامیم ) . بنابراین جا دارد بدین منظور در درجه اول به علوم انسانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و در درجه دوم به علوم طبیعی - تجربی و ریاضی و فنی – مهندسی توجه شود ( این علوم ، یعنی انسانی و طبیعی ، علومی هستند که به ایجاد نمایی در عالم برون از ذات انسان یا عالم آفاق منجر می شوند و آدمی پیش از و بیش از هر چیز از محیط انسانی – اجتماعی و نیز محیط طبیعی خود متاثر می شود و حتی از آینه آفاق است که خویشتن خویش را می شناسد لذا اینها در اولویت قرار دارند ) و البته پس از توجه به علوم انسانی و علوم طبیعی باید به ایجاد نمایی در عالم انفس دست زد و از این رهگذر به خودآگاهی و خدا آگاهی و جاودانگی نایل شود.
به هر روی در نظام تعلیم و تربیت مدرن اسلامی و ایرانی که هدفش از تعلیم و تربیت چیزی جز افزودن بر سعه وجودی انسان در همه ابعاد آفاق و انفس نیست. افراد باید به گونه ای تعلیم داده شوند که به طور روزافزون و خستگی ناپذیر به ایجاد نمایی در این دو عرصه دست زنند  تا گستره وجودی خویش را وسیع تر سازند و خداگون ترشوند . ( البته در صورت تعارض میان ایجاد نمایی آفاقی یا ایجاد نمایی انفسی ، اگر به هر ترتیب قابل جمع نبود ، اولویت با ایجاد نمایی آفاقی است به عبارت دیگر در اندیشه تربیتی تمدن اشراق ابتدا رابطه افقی " من و تو " قرار می گیرد و در مرتبه بعد رابطه عمودی " ایشان و من " . که این رابطه " ایشان و من " برای جلوگیری از افتادن در چاه نفسانیت و خودپرستی که در رابطه " من و تو " قرار دارد می باشد . ). باید دانست که در این منظر رسالت انسان و هدف از آفرینش انسان آنست که با دو اقلیم پلید و کثیف درون ذات و برون ذات خودش ،  با اراده پولادین و همت والا ، این پلیدی ها و مشکلات بی شمار درونی و برونی را رفع و رجوع کند ( البته مشکلات بشر هیچگاه تمام نمی شود و اساسا یکی از نیازهای انسان نیاز به مشکل داشتن است ) و در واقع رسالت اصلی انسان این است که با اراده و همت و نیز تلاش و کوشش نستوهانه ،  جهان بیرونی که بدترین و ویران ترین جهان ممکن است و نیز جهان درونش را که کثیف ترین و پلیدترین موجود ممکن است  را بهترین و آبادترین و پاک ترین و زیباترین جهان های ممکن کند . ( اراده و همت انسان در راس تمام ساختار وجودیش قرار دارد و همین اراده و همت است که بزرگترین ودیعه ارجمند و ارزشمندی است که خدا در وجود انسان نهاده است و او را مسئول آبادانی و پاک گردانی برون و درون گردانیده است و مربیان تربیت ، پیش و بیش از هر چیز باید اراده و همت انسان را پرورش و ترقی و تعالی دهند  )  .

در هر حال به نظر می رسد تعلیم و تربیت برای ایجاد نما شدن در آفاق و انفس است که انسان را به وجه الله گشتن و خدامانندگی و رنگ و روی خدایی گرفتن در عین خدا بندگی و عبد حق بودن رهنمون می شود (« صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ۱۳۸ بقره » و « و تخلقوا باخلاق الله » ) و با در پیش گرفتن آن می توان نه اشتباه تمدن قدیم اسلام و ایران ، یعنی توجه بیش از حد به علوم دینی و منقولات و معنویات ، را مرتکب شد و نه اشتباه تمدن غرب را در توجه بیش از حد به علوم طبیعی و ریاضی و فنی . به نظر می رسد این تعلیم و تربیت می تواند ما را به تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق یار و یاور باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

15)پان ترکیست و هشت جنایت در تاریخ

نگارنده :

 

( با عذرخواهی از ترکان ایران دوست ، این مقاله واکنشی است به پان ترکیستها نه کنشی بی ادبانه به ترکان ایرانی تبار ایراندوست  )

زریر عباسی

من پیش از همه چیز و قبل از شروع بحث خود جا دارد از همه هموطنان عزیز ترک زبان عذرخواهی کنم و بگویم این مقاله صرفا در جواب توهین ها و بی وطنی های مشتی وطن فروش پان ترکیست نوشته شده است  و در واقع این مقاله واکنشی است نه کنشی و امیدوارم ترک زبانهای عزیز هموطن مرا ببخشند و بدانند من فاشیست و نژاد پرست نیستم ولی وطن دوستم و دوست ندارم توسط مشتی خائن وطن هزاران ساله ام تکه و پاره یا استحاله شود . به هر حال برای بار سوم از هموطنانم عذرخواهی می کنم و حال سراغ بحث اصلی می روم.

 مردمان ترک یا تُرک‌ها یا تورک‌ها (به ترکی: تؤرک‌لَر) مردمانی از نژاد زرد می باشند که گرچه در گذشته بیشتر در شرق چین و مغولستان قرار داشتند ولی اینکه بر اثر مهاجرت ها و تهاجم ها در آسیای غربی، بخش‌هایی از اروپای شرقی نیز ساکن‌ شده اند. آن‌ها به زبان‌هایی از خانواده زبان‌های ترکی‌تبار سخن می‌گویند.

خاستگاه اصلی مردمان ترک‌تبار، شرق چین و مغولستان بوده و این مردمان زرد پوست مغول سان به تدریج و با مهاجرت و قهر و غلبه در غرب آسیا، خاورمیانه، آناتولی و اروپای شرقی سکونت یافتند. و بخش‌های بزرگی از مردم هندواروپایی نواحی جدید نیز  ترک‌زبان کردند. بررسی دی‌ان‌ای در ترکیه نشان می‌دهد که مردم ترکیه نوادگان مردم مختلف ساکن آناتولی مانند یونانی، ارمنی، قفقازی (آسیانی) و کرد میباشند که در سده‌های معاصر ترک‌زبان شده‌اند و از لحاظ ژن از نژاد ترک (زردپوست مغول‌سان) بهره بسیار کمی برده اند. کمتر از ۱۰% مردم ترکیه دارای این نژاد می‌باشند. در مورد ترک زبانان آذربایجانی نیز این قضیه صادق است که از لحاظ ظاهر و شمایل به سان مردم ایرانی و قفقازی هستند و نه مانند ترکان اصیل زردپوست در نواحی اویغور .

بسیاری از اقوام ترک شده و ترک‌زبان، زبان ترکی را بر اثر ارتباط و آمیزش با ترکان زرد پوست  ، زبان ایشان را اخذ کرده‌اند، ( شبیه اتفاقی که در جاهایی مثل مصر و تونس و خوزستان و ... شد که مردم آن نواحی با آن که عرب نژاد نبودند بر اثر قهر و غلبه اعراب زبان اصلی و مادری خود را از دست دادند و عرب زبان شدند و بدین وسیله در هویت عربی استحاله شدند . جالب این است که حتی بعضی ازاین  عرب شده ها در تفکرات پان عربی و تعصب عربی از اعراب واقعی که ساکنان حجازند گوی سبقت را ربودند ! شبیه بعضی از ترک شده ها ) .

به هر حال اصطلاحاتی چون «خلق‌های ترک» و «ترکان» به مفهوم قوم ترک و زرد پوست نیستند و نام ترک نیز فقط جنبه زبانی دارد.

از میان اقوامی که امروزه ترک نام گرفته‌اند بسیاری از اقوام ایشان ، در تاریخ قدیم هیچ‌گاه خود و قوم خود را ترک نمی‌نامیدند. در مورد بخشی از این اقوام ساکن آسیای میانه تنها پس از وارد شدن نظریه پان‌ترکیسم توسط آرمینیوس وامبری یهودی و فرستاده پنهانی وزارت خارجه بریتانیا به عثمانی این نام رفته‌رفته برای این اقوام نیز رواج یافت. این اقوام عبارتند از :
باشقیرها، تاتارها، ناگایباک‌ها، قزاق‌ها، قره‌قالپاق‌ها، نوقای، کرائیم، قره‌چای-بالکار، کومیک، کریمچاک، آلتایی‌ها، اغوزهای واردشده به آذربایجان، قاجارها، شاهسون‌ها، قره‌داغ‌ها، قره‌پاپاخ، قشقایی‌ها، افشارها، خلج‌ها، گاگوز، اورومچی‌ها، توینی، توفالارها، شورها، خاکاس‌ها، تاتارهای چولیم، ازبک‌ها، اویغورها، سالارها، اویغورهای ساری، چوواش‌ها، یاکوت‌ها، دولگان‌ها و غیره.

اما در خصوص مطلب اصلی ما که جنایتهای پان ترکیسم است . ابتدا بهتر است شمه ای از  اندیشه های پان ترکیست ها را بیان کنیم  ، پان ترکیستها به طور خلاصه طرفدار این اندیشه اند که همه سرزمین‌هایی که ساکنان آن به یکی از زبان‌هایی که ریشه آن‌ها به زبان‌های مغولی - آلتایی (شامل زبانهای ترکی، مغولی، تونگوزی)می‌رسد یکپارچه شوند . نخستین بار از سوی یک خاورشناس مجارستانی یهودی تبار بنام آرمینیوس وامبری در دهه ۱۸۶۰ ساخته و مطرح گشت. وامبری رایزن سلطان عثمانی شده‌بود ولی در نهان برای لرد پالمرستون و دفتر امور خارجه بریتانیا کار می‌کرد. ساختن و مطرح کردن این اندیشه از سوی وامبری و بریتانیا در اصل به منظور ایجاد یک کمربند از آلتائی زبان‌ها در جنوب روسیه بود تا مانعی شود برای گسترش و رخنه روسها به مستعمرات انگلیس در هندوستان. بعدها یهودی‌ها و صهیونیست‌های دیگری کار وامبری را ادامه دادند از آن جمله نویسنده یهودی فرانسوی بنام لئون کاهون به شکل‌دهی و تبلیغ پان ترکیسم پرداخت. پس از او به نویسنده یهودی انگلیسی برمی‌خوریم بنام آرتور ل. دیوید که در کتاب خود کوشید تا به ترک‌زبان‌ها حس برتری نژادی و نژادپرستانه بدهد.  این ایده در اوایل سده بیستم از طریق ترکان جوان در امپراتوری عثمانی شکل گرفت.

پان ترکیسم و تاریخ تراشی و شخصیت دزدی :

یکی از سیاست های اصلی پان ترکیستها تاریخ سازی یا به عبارت دیگر سرقت تاریخ و جعل تاریخ یا تاریخ تراشی و نیز شخصیت دزدی است ؛ این پان ترکها که احساس  بی ریشگی و بی اصلی آزارشان می داد برای اینکه برای خود جای پایی محکم کنند دست به تاریخ تراشی و هویت بافی می زنند . این کار به حدی مهوع است که ولادیمیر مینورسکی خاورشناس روس : «هر جا که پرسش حل نشده‌ای در زمینه فرهنگ قوم‌های شرق باستان پدید آید ترکان بی درنگ دست خود را همان جا دراز می‌کنند»مینورسکی ضمن انتقاد از روش مورّخان پان ترکیست، بیان می‌دارد که «مسائل علمی حل نشده‌ای در زمینة فرهنگ اقوام شرق باستان» بستری برای جعل تاریخی و توجیه مقاصد ایدئولوژیک پان ترکیسم فراهم ساخته‌است .

در ایران پان ترکیسم بر روی چند موضوع به گونه‌ای برجسته متمرکز شده‌است و این جریانات مورد تحریف و وارونه‌نمایی در جهت مصادره به مطلوب اندیشه پان ترکیسم قرار گرفته است:

  1. ضعیف نشان دادن و وابسته کردن زبان پارسی تنها به قوم پارس ( در حالیکه قومی به نام پارس هیچگاه وجود خارجی نداشته است و زبان پارسی زبان همه اقوام ایرانی بوده است . آنها می کوشند کم نقش زبان پارسی به عنوان زبان رسمی و مشترک تمام اقوام ایرانی را کم رنگ نشان دهند .
  2. نشان دادن تباری غیر ایرانی برای قوم آذری (درحالی که آزمایش‌های DNA نشان می‌دهد آذری‌ها بیشتر ایرانی و سفید پوست  هستند که ترک زبان شده اند نه  ترک و زرد پوست )
  3. ارائه آمارهای جمعیتی غیر از آمار رسمی کشور نظیر ۳۰ میلیون ترک ساکن در ایران
  4. یکسره رد کردن وجود اصطلاح و تبار آریایی و تاریخ ایران باستان و همچنین القاء این موضوع که واژه و نام ایران پیشینه‌ای ندارد .
  5. تحریف قراردادهای ترکمنچای و گلستان و اشاره به دو تکه شدن کشوری به نام آذربایجان در پی این قراردادها
  6. تاریخ دزدی پان ترکها به صورت ترک خواندن مادها، سکاها، سومری‌ها، عیلامی‌ها، اورارتویی‌ها، میتانی‌ها، مانناییان، تورانیان، اشکانیان، سغدی‌ها، مولانا، ابن سینا، نظامی گنجوی، فارابی بابک خرمدین و... ، می باشد درصورتی که خاورشناسان و تاریخدانان ترکتبار بودن اقوام و اشخاص ذکر شده را همیشه رد کرده‌اند .
  7. تاختن به بزرگان و نام‌آوران فرهنگی و تاریخی کشورهای پیرامون به ویژه ایران
  8. دست بردن در جای‌نامها برای مصادره این نامها به سود خود: اورمو (ارومیه)، باکی (باکو)، فارسستان (ایران)، افشاریورد (خراسان)

از کسانی که چنین تفکراتی را القا می کنند کسی چون دکتر پروفسور زهتابی است . ( آخرین و معروفترین اثر دکتر پروفسور زهتابی کتاب «تاریخ دیرین ترکان ایران (ایران تورکلرینین اسکی تاریخی)» به ترکی است. وی در این کتاب مدعی شده‌است که از هفت هزار سال قبل ترکان در آذربایجان زندگی کرده‌اند. وی سومرها، ایلامی‌ها، کاسی‌ها، قوتتی‌ها، خزرها، لولویی‌ها، اورارتوها و غیره را از اقوام ترک آن زمان می‌نامد. وی می‌گوید :

می‌توان گفت که همه محققان تاریخ باستان برآنند که سومریان از آسیای میانه یعنی از موطن اصلی ترکان به بین النهرین مهاجرت کرده‌اند.  

در کتاب آمده‌است که این اقوام ترک اختراعات مهمی همچون خط و چرخ و فلزات داشته‌اند. آنها بودند که روز را به ۲۴ ساعت و هر ساعت را به ۶۰ دقیقه و هر دقیقه را به ۶۰ ثانیه تقسیم کردند. آنها بودند که دایره را به ۳۶۰ درجه تقسیم کرده و نسبت‌های مثلثاتی را کشف کردند و سرانجام اقوام ترک یاد شده بودند که برای اولین بار قانونگذاری را در جوامع خود وارد کردند.

کتاب که در عنوان خود عبارت «دکتر پرفسور محمدتقی زهتابی» را دارد, با مجوز وزارت ارشاد تاکنون چندین بار به زبان اصلی و ترجمه به فارسی تجدید چاپ شده‌است. محل اخذ عنوان «دکتر پرفسور» در کتاب ذکر نشده‌است ) .

 

پان ترکیست و جعل و تقلب جغرافیا و جمعیت :

 

پان ترکیستها در آستانه زوال امپراطوری عثمانی درصدد برآمدند یک کشور یک دست ترک بسازند و بدین منظور  اقلیت های غیر ترک را مجبور به مهاجرت از موطن اصلی خود کردند و بجای آنان ، اقوام ترک و یا اقوام ترک شده را به جای آنان ساکن کردند . در خلال این مهاجراندن ها که اغلب با خشونت و سبعیت و نیز تجاوز جنسی به زنان و دختران صورت می بست شمار قابل توجهی از اقلیت های غیر ترک به کام مرگ فرستاده شدند .

در ادامه ما به 8 جنایت و تجاوز و نسل کشی غیر ترکان که توسط پان ترکیستها به وقوع پیوست اشاره می کنیم . 

 

 

1)جنایت و آزار و تجاوز به مردم بغداد :

از بعد از مامون که مادرش ایرانی بود . معتصم سر کار آمد که مادرش ترک بود و لذا وی ترکان را مقام و منصب داد . همین موجب شد که این ترکان که خشونت و خوی وحشیگری که بدان افتخار هم می کنند ( جالب است آنها خود را از نسل گرگ آسنا که می دانند و روشن است وحشیگری خوی گرگ است ) . دست به آزار و اذیت و جنایت علیه مردم پایتخت یعنی بغداد بزنند . در منبعی خواندم که ياقوت در معجم البدان، ج 3، ص 174، از قول بعضي از ارباب سير آورده که : « ترک ها پس از آن که در بغداد رو به فزوني گذاشتند (هفت هزار نفر) به نواميس مردم دست درازي کرده و شروع به فساد کردند و همين باعث نارضايتي مردم شد » . خلاصه آنکه مردم بغداد که به شدت توسط اين ترک ها مورد آزار و اذيت و خشونت و تجاوز قرار مي گرفتند ، به  نزد معتصم آمدند و گفتند: چنانچه ترکان را از ما دور نکني با تو خواهيم جنگيد! معتصم پرسيد: با چه مي جنگيد؟ گفتند : با تيرهاي سحرگاهان! پرسيد: یعنی چه ؟ جواب دادند نفرين ات مي کنيم. به هر حال وحشیگری ترکان و اعتراضات مردمی سبب شد که معتصم پایتخت را به شهر سامرا انتقال دهد . البته باید توجه داشت که این جنایت تنها عمل زشت ترکها نبود . بلکه اساسا یکی از عوامل انحطاط و زوال تمدن اسلامی را باید ورود عنصر شبه وحشی و خشن و دور از فرهنگ ترک به جهان اسلام دانست . این نکته هم جالب است بدانیم که استاد مطهری در کتاب داستان راستان ، داستانی با عنوان " اذان نیمه شب " آورده که اشاره به یک نمونه از تجاوزهای افسران ترک است .

2) کشتار و ترکتازی علیه ایرانیان :

از دیگر کشتارهای های ترکان ، کشتار ایرانیان از قرن پنجم تا قرن هفتم و هشتم است . متاسفانه این نسل کشی مغفول مانده است . نسل کشی و وحشی گری اقوام ترک تا حدی بوده است که اران و شروان و آذربایجان که زمانی زبان ایرانی آذری را بکار می بردند کاملا در ترک و ترکیت آسیمیلیه شوند و هویت ایرانی خود را از دست دهند و در ترکیت مندک و منحل شوند . ( جالب است که بعضی از این ترک شده ها در تعصب پان ترکیت گوی سبقت را از ترکان زرد پوست واقعی که در اویغور ساکن اند بربایند ). جالب است که تجاوزگری ترکان تا حدی بوده است که اصطلاح ترکتازی در زبان فارسی برای بیان وحشیگری بکار می رود .

سخن گفتن از کشتار ایرانیان توسط ترکان مجالی جداگانه و واسع می طلبد و نیازمند مقاله ای مجزا است اما ما در اینجا بخش هایی از شعر یکی از شاعران را که نشاندهنده ترکتازی و وحشیگری و کشتار ایرانیان به دست تیره ای از این اقوام زرد پوست مغول سان است ذکر می کنیم ، این قصیده غرا را انوری از زبان اهل خراسان خطاب به خاقان سمرقند که پسر خوانده سلطان سنجر هم بوده ، سروده است :

 

به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر

نامه اهل خراسان به بر خاقان بر

نامه‌ای مطلع آن رنج تن و آفت جان

نامه‌ای مقطع آن درد دل و سوز جگر

نامه‌ای بر رقمش آه عزیزان پیدا

نامه‌ای در شکنش خون شهیدان مضمر

قصهٔ اهل خراسان بشنو از سر لطف

چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر

 

 

خبرت هست که از هرچه درو چیزی بود

در همه ایران امروز نماندست اثر

 

خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان

نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر

 

شاد الا بدر مرگ نبینی مردم

بکر جز در شکم مام نیابی دختر

 

مسجد جامع هر شهر ستورانشان را

پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در

 

به خدایی که بیاراست به نامت دینار

به خدایی که بیفراخت به فرت افسر

 

که کنی فارغ و آسوده دل خلق خدا

زین فرومایه غز شوم پی غارت‌گر

 

رحم‌کن رحم بر آن قوم که نبود شب و روز

در مصیبتشان جز نوحه‌گری کار دگر

 

 

رحم‌کن رحم برآن قوم که جویند جوین

از پس آنکه نخوردندی از ناز شکر

 

رحم‌کن رحم بر آنها که نیابند نمد

از پس آنکه ز اطلسشان بودی بستر

 

رحم‌کن رحم بر آن قوم که رسوا گشتند

از پس آنکه به مستوری بودند سمر

به دلیل همین یورش ها و قتل و غارت هاست که در زبان فارسی اصطلاح " ترکتازی " به معنای وحشی گری ، غارتگری و ناغافل هجوم آوردن است . جالب اینکه نظامی گنجوی که پان ترکیستها وی را ترک می دانند یکی از بیشترین بکاربرنده های اصطلاح ترکتازی است :

بر آن مه  ترکتازی کرد نتوان

که بر مه دست یازی کرد نتوان

نظامی ، خمسه ، خسرو شیرین

می‌کرد بوقت غمزه سازی

برتازی و ترک ترکتازی

نظامی ، خمسه ، لیلی و مجنون  

 

بر رهش عشق ترکتازی کرد

فتنه با عقل دست‌یازی کرد

 

        نظامی ، خمسه ، هفت پیکر

کس از بیم شه ترکتازی نکرد

بدان لعبتان دست یازی نکرد

 

                                                                  نظامی ، خمسه ، شرف نامه

 

جالب است بدانیم خود مولوی ، که امروز ترکان وی را دزدیده و  مال خود کرده اند ، در خصوص جنایتهای ترکان در دفتر دوم مثنوی داستانی با عنوان "  قصد کردن غزان بکشتن یک مردی تا آن دگر بترسد " آورده است که ما متن آن را در پایین می آوریم .

 

 آن غزان ترک خون‌ریز آمدند

بهر یغما بر دهی ناگه زدند

دو کس از اعیان آن ده یافتند

در هلاک آن یکی بشتافتند

دست بستندش که قربانش کنند

گفت ای شاهان و ارکان بلند

در چه مرگم چرا می‌افکنید

از چه آخر تشنهٔ خون منید

چیست حکمت چه غرض در کشتنم

چون چنین درویشم و عریان‌تنم

گفت تا هیبت برین یارت زند

تا بترسد او و زر پیدا کند

گفت آخر او ز من مسکین‌ترست

گفت قاصد کرده است او را زرست

گفت چون وهمست ما هر دو یکیم

در مقام احتمال و در شکیم

خود ورا بکشید اول ای شهان

تا بترسم من دهم زر را نشان

پس کرمهای الهی بین که ما

آمدیم آخر زمان در انتها

آخرین قرنها پیش از قرون

در حدیثست آخرون السابقون

تا هلاک قوم نوح و قوم هود

عارض رحمت بجان ما نمود

کشت ایشان را که ما ترسیم ازو

ور خود این بر عکس کردی وای تو

3) کشتار علویان آناتولی به دست سلطان سلیم یاووز :

اولین کشتار شیعیان آناتولی توسط پان ترکان در زمان سلطان سلیم اول عثمانی که اور را یاووز و  سهمناک و خونخوار نیز خوانده اند ، رخ داد که طی آن حدود چهل هزار شیعه آناتولی به فجیع ترین وجه قتل و عام شدند و عده ای نیز تبعید شدند .

 

حال تاریخ جنایتهای گذشته ترکان را فرو می گذاریم و به سراغ جنایتهای پان ترک ها در قرن حاضر می رویم .

4) نسل‌کشی ارامنه :

از جنایتهایی که پان ترکها در قرن بیستم مرتکب شدند . نسل کشی ارامنه است که خود ارمنی‌ها آن را  جنایت بزرگ می نامند. ابتدا باید بدانیم که ارمنه و ارمنستان صرفا محدوده فعلی را شامل نمی شود و کل نواحی شرقی آناتولی جزو ارمنستان بزرگ بوده است که همین ناحیه سالها مورد مناقشه ایران و روم بود و در آن زمان نامی از ترکها در میان نبود و بعد از جنگ ملازگرد است که حضور ترکان روز به روز در این نواحی پررنگ تر و حضور دیگر اقوام و از جمله ارامنه کمرنگ تر شد در واقع جنگ ملازگرد را باید شروع حضور ترک تباران و البته  آسیمیلاسیون اقوام غیر ترک در ترکیت در نواحی شمال غربی ایران بزرگ دانست . خلاصه نسل کشی ارامنه به نابودی عمدی و از پیش برنامه‌ریزی شده جمعیت ارمنی ساکن سرزمین‌های تحت کنترل امپراتوری عثمانی در اثنای جنگ جهانی اول (۱۹۱۵ تا ۱۹۱۷ میلادی) توسط پان ترکیست های عثمانی و رهبران و پیروان قیام ترکان جوان اطلاق می‌شود. عملیات در قالب کشتارهای دسته‌جمعی و نیز تبعیدهای اجباری در شرایطی که موجبات مرگ تبعیدشدگان را فراهم آورد، انجام می‌پذیرفت. امروزه تعداد کل قربانیان نسل‌کشی ارامنه حدود یک و نیم میلیون نفر برآورد می شود. ( گرچه از آنجا که مقامات ترک اجازه وارسی آرشیو تاریخ جنگ را به گروه مستقل تحقیقاتی ندادند ممکن است این برآوردها چندان دقیق نباشد ) امروزه نسل کشی ارامنه به عنوان بزرگترین نسل‌کشی‌ قرن بیستم شناخته می‌شود.

در این واقعه علاوه بر دستگیری و اعدام ارامنه، جمعیت بسیار زیادی از مردان، زنان و کودکان ارمنی از خانه و کاشانه خود تبعید، بدون هیچ دسترسی به آب و غذا به قصد مرگ وادار به راهپیمایی در مسیرهای طولانی و بیابانی شدند. و متاسفانه به این هم اکتفا نشده و زنان و کودکان در طول تبعید کرارا مورد تجاوز و آزار و اذیت جنسی قرار گرفتند . دولت ترکیه علیرغم عدم انکار چنین واقعه‌ای از پذیرفتن این واقعه با عنوان «نسل کشی برنامه ریزی شده » سرباز می زند. ترکیه معتقد است که در آن سالها علاوه بر ارمنی‌ها ترکهای بی دفاع نیز قربانی آشفتگی‌ها شده‌اند. 

اخراج ارامنه اغلب اوقات با غارت ، تجاوز جنسی و کشتار همراه بود . خیلی از اخراج شدگان کشته شدند ، یا از گرسنگی و بی سرپناهی در راه ارودگاه‌های نزدیک دیرالزور –شهری در نزدیکی رودخانه فرات در کشور سوریه امروزی – جانشان را از دست دادند . چندین هزار نفر از گرسنگی و بیماری در ارودگاه‌های اسرای جنگی –که در آنجا ساخته شده بود- جانشان را از دست داد ند .

محققان نسل کشی ی ارامنه توسط پان ترکیستها را به سه  دلیل می دانند :

1-   به دلیل جغرافیایی : چرا که ارمنیان همچون دیواری آهنین میان ترکهای عثمانی و ترک زبانان قفقاز  و اران و ترکان آن سوی دریای خزر بودند، قرار گرفته بودند. در واقع ارمنی ها تنها قومی بودند که در برابر تهاجم ترکان هویت خویش را حفظ کرده بودند و ترک نشده بودند . 

2-   دوم اینکه ترکیه که در آستانه تولد از دل امپراطوری چند فرهنگی و دینی و غیرناسیونالیستی عثمانی بود برای اینکه بتواند کشوری یک دست و با هویت یکپارچه و کامل ترکی درست کند ناچاربود که اقلیت های بزرگ در این کشور را نیز نابود کند و یا به نحوی از کشور خود برانند.

3-   سوم اینکه پاره ای ارامنه برای ایجاد دولت مستقل در خاک ترکیه تلاش می کردند و از این رو مورد سوءظن مقامات ترک قرار گرفتند .

جنگ جهانی اول فرصت مناسبی به ترکان جوان داد تا از پوشش آن برای رسیدن به مقاصد خود بهره گیرند . و سرانجام در سال ۱۹۱۵ طی یک برنامه از پیش ریخته شده، نژادکشی ارمنیان را به مرحله اجرا درآوردند ( برنامه‌ای که به اعتقاد عده ای الگویی برای نازی‌ها در جنگ دوم جهانی شد ). نابودی ملت ارمنی توسط پان ترکیست ها و ترکان جوان ، که خود را از نسل گرگ خاکستری می دانستند ، به شکلی دقیق و محرمانه طرح ریزی و اجرا شد. در راس این طرح محمد طلعت پاشا وزیر کشور، اسماعیل انور پاشا وزیرجنگ و احمد جمال پاشا وزیر دریاداری ترکیه قرارداشتند. اینان برای پیشبرد هدف‌های خود به دولت آلمان وابسته شده بودند. دولت ترکیه برای اجرای این طرح کمیته‌ای سه نفره تشکیل داد که اعضای آن بهاالدین شاکر، شکری و دکترناظم بودند. این طرح در سال‌های ۱۹۲۳ - ۱۹۱۵ در ارمنستان غربی که تحت اشغال امپراتوری عثمانی بود، به اجرا در آمد و طی آن بیش از یک و نیم میلیون از مردم بی‌دفاع ارمنی از زن و مرد و پیر و جوان قربانی شدند و حدود یک میلیون نفر دیگر در سراسر جهان پراکنده شدند.

بنا بر این طرح نخست کلیه مردان ارمنی از ۱۵ سال تا ۵۰ سال را که توان داشتند، به بهانه بردن به جبهه‌های نبرد به ارتش فرا خوانده شدند. در آنجا آنها را خلع سلاح کرده و به گردانهای بیگاری در پشت جبهه منتقل کردند.

در ۲۴ آوریل ۱۹۱۵، حدود ۳۰۰ نفر از متفکران، نویسندگان، رهبران، و سیاست‌مداران ارمنی از جمله دانیل واروژان، سیامانتو، و روبن سواک در استانبول دستگیر و پس از انتقال به کشتارگاه‌ها بطرز فجیعی بقتل رسیدند. همچنین در همان روز حدود ۵۰۰۰ نفر از ارامنه بی دفاع را در استانبول به کشتارگاه فرستادند که این سرآغاز قتل عام دسته جمعی مردم بی دفاع ارمنی بود به ویژه مردانی که به‌عنوان سرباز در پشت جبهه به بیگاری کشیده شده بودند.

ترکان عثمانی در ۲۷ ماه مه ۱۹۱۵ قانون تبعید ارمنیان به موصل و سوریه را منتشر کردند. ماموران دولت، باشندگان شهرها و روستاهای ارمنی نشین را مجبور به جایی کرده و به دروغ به آنها گفته می‌شد که چون در منطقه جنگی قرار دارند می‌بایست برای حفظ جانشان به جاهای امن‌تری منتقل شوند. به آنها حتی فرصت نمی‌دادند که غذا و لوازم ضروری را با خود بردارند. آنان گروه‌های ارمنی را که بیشتر شان زنان، کودکان و سالخوردگان بودند، به طرف صحرای مرکزی سوریه درمنطقه درالزور درنزدیکی شهر حلب راندند که تعداد زیادی از کودکان، پیرزنان و پیرمردان در مسیر راه در اثر گرما، گرسنگی و تشنگی طاقت نیاورده و مردند. از سوی دیگر برای اجرای کامل کشتار ارمنیان مردان را از زن و بچه یشان جدا کرده، به طرز فجیعی قصابی می‌کردند و زنان و دختران جوان را برای نیات جنسی با خود می‌بردند. آنهایی هم که از خود مقاومت نشان می‌دادند، بطور وحشیانه‌ای می‌کشتند.

5 ) نسل‌کشی یونانیان :

در طول جنگ جهانی اول و پیامدهای آن (۱۹۲۳-۱۹۱۴) که منجر به فروپاشی امپراتوری عثمانی گردید، پان ترکیست های عثمانی و ترکان جوان که در سودای ساخت کشوری جدید و با هویت کاملا ترکی بودند  علاوه بر قتل و عام ارامنه دست به کشتار همه‌جانبهٔ جمعیت یونانی باقی‌مانده در امپراتوری عثمانی (که در آن زمان بیشتر در شمال آناتولی ساکن بودند) زدند. این عملیات شامل کشتار مردم عادی و تبعیدهای اجباری زنان و بچه‌ها نیز بود که در خلال این تبعیدها به دلیل نبود آذوقه و دشواری راه جان می‌باختند. بنابر منابع متعدد صدها هزار یونانی مستقر در عثمانی در خلال این تبعید اجباری توام با بی رحمی و قساوت جان باختند و تنها شمار کمی از نجات‌یافتگان به کشورهای همسایه به ویژه روسیه پناهنده شدند. با این حال پس از پایان جنگ‌های یونان و ترکیه (۱۹۲۲-۱۹۱۹) بیشتر بازماندگان نسل‌کشی در خلال قراردادهای میان دو کشور در سال ۱۹۲۳ از زمین‌های خود رانده شده و به یونان فرستاده شدند.

دولت کنونی ترکیه به عنوان وارث امپراتوری عثمانی، مدعی است که دلیل انجام این اعمال از سوی دولت عثمانی چیزی جز دفاع از خود نبوده‌است. دولت‌مردان ترکیه همچنین ادعا می‌کنند «از آن‌جایی که دولت عثمانی احساس کرده بود یونانی‌ها با کشورهای دشمن آن‌ها، از جمله روسیه همکاری می‌کنند یا به نفع آن به جاسوسی می پردازند با این کشتارها به دفاع از خود برخاسته‌است.

آناتولی یا همان آسیای کوچک، در زمان وقوع جنگ جهانی اول از نظر بافت جمعیتی نژادهای گوناگونی را در برمی گرفت که شامل ترک، کرد، ارمنی، یونانی، آشوری و یهودی می‌شد و این با آرمان پان ترکیست ها و ترکان جوان که خواهان کشوری کاملا ترک بودند منافات داشت لذا از فترت جهانی طی جنگ جهانی اول استفاده کرده به قتل و عام اقلیت هایی که احتمال داشت در آینده دردسر ساز شوند دست زدند.

در تابستان سال ۱۹۱۴ تشکیلات مخفی عثمانی متشکل از سردمداران دولت و افسران ارتش، دستور داد که تمام پسران جوان یونانی که تازه به سن سربازی رسیده بودند را از تراس و مناطق غربی آناتولی به عنوان کارگر به اردوگاه‌های کار اجباری منتقل کنند. مکان‌هایی که صدها هزار جوان یونانی جانشان را در آنجا از دست دادند. ارتش عثمانی در یک برنامه از پیش تعیین شده این جوانان را صدها مایل به مناطق داخلی آناتولی کشاند و آن‌ها را به اجبار به کارهایی همچون راهسازی، ساختمان‌سازی، حفر تونل و دیگر کارهای سنگین و دشوار می‌گماشت، ولی تعداد آن‌ها با گذشت زمان به شدت کاهش یافت که از دلایل آن می‌توان به سختی و دشواری کار، بیماری و از همه مهمتر رفتار خشن و مستبدانه مراقبان و افسران ترک اشاره کرد که گاه منجر به کشته شدن کارگران می‌گردید. این برنامهٔ کار اجباری بعدها به دیگر مناطق یونانی‌نشین آناتولی از جمله پونتوس (شمال آناتولی) نیز راه یافت.

اردوگاه‌های کار اجباری با تبعید باقی مردم یونانی از خانه‌هایشان به مناطق دوردست تکمیل می‌شد، به گونه‌ای که در خلال این پیاده‌روی‌های اجباری بسیاری به دلیل نبود آذوغه و خستگی در میان راه جان می‌باختند. همچنین در این بین برخی شهرها و روستاهای یونانی‌نشین توسط ترک‌ها محاصره شده و اهالی آن‌ها را قتل عام می‌کردند. به عنوان مثال می‌توان به قتل عام شهر فوکااشاره کرد. این شهر که در غرب آناتولی و ۲۵ مایلی شمال غربی ازمیر واقع شده‌است در ۱۲ جون ۱۹۱۴ مورد حمله ترکان قرار گرفت به گونه‌ای که تمام ساکنان شهر اعم از مرد و زن و حتی بچه‌ها قتل عام شده و سپس اجساد آن‌ها را از بالای دیوار شهر به پایین پرتاب کرده بودند.

روش‌های متعددی مورداستفاده توسط ترکان عثمانی در نسل‌کشی یونانیان و ارامنه قرار گرفت که از آن جمله می‌توان به تبعیدهای اجباری قربانیان که بدون آذوغه و در مسافت‌های طولانی انجام می‌گرفت و نیز گرسنگی دادن به قربانیان در اردوگاههای کار اجباری اشاره کرد.

کشتار و تبعیدهای اجباری سامانمند و از پیش تعیین شده یونانیان مستقر در آناتولی توسط ترکان عثمانی (برنامه‌ای که در سال ۱۹۱۴ بدان جامه عمل پوشانده شد) سبب ایجاد بستر اولیه برای جنایات مرتکب‌شده توسط هر دو ارتش ترکیه و یونان در خلال جنگ‌های یونان و ترکیه (۱۹۲۲-۱۹۱۹) شد. رشته جنگ‌هایی که با تصرف شهر ازمیر توسط نیروهای یونانی در می سال ۱۹۱۹ آغاز گشت و تا آتش سوزی بزرگ ازمیر در سپتامبر ۱۹۲۲ ادامه یافت.  در این بین شماری از مردم ترک نیز درخلال تسلط نیروهای یونانی بر قسمت‌های غربی آناتولی (از مه ۱۹۱۹ تا سپتامبر ۱۹۲۲) مورد کشتار و جنایت قرار گرفتند. همچنین جمهوری‌خواهان ترک نیز به فرماندهی آتاترک در خلال جنگ چه قبل و چه پس از بازپس‌گیری شهر ازمیر(درسال۱۹۲۲) دست به کشتار گسترده مسیحیان به خصوص یونانیان و ارامنه مستقر در آناتولی زدند.

گزارش‌های زیادی به تشریح کشتارهای از پیش برنامه‌ریزی شده، تجاوز و تعدی به دختران و زنان و کودکان ، و سوزاندن آنها یا به فروش رساندن آنها می‌پردازند. همچنین در این یادداشت‌ها نام عوامل اصلی نسل‌کشی نیز به دفعات ذکر شده‌است که از مهمترین آن‌ها می‌توان به: «محمود شوکت پاشا»(نخست وزیر وقت عثمانی)، «رآفت بی»، «طلعت پاشا» و «انور پاشا» اشاره کرد.

بر اساس مدارک به‌جامانده، ترک‌ها از سال ۱۹۱۴ میلادی ۱٫۵۰۰٫۰۰۰ ارمنی و ۵۰۰٫۰۰۰ یونانی که شامل مردان، زنان و حتی کودکان بودند را با خونسردی تمام به طرز فجیعی سلاخی کردند. هر چند همانند تمام نسل‌کشی‌ها هیچ توافق نظری مبنی بر اینکه دقیقاً چه تعداد یونانی در نتیجهٔ برنامه نسل‌کشی ترکان عثمانی کشته شده‌اند وجود ندارد اما به طور جامع پذیرفته شده‌است که حدود 500 هزار یونانی در خلال سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۳ در نتیجهٔ قتل عام‌ها و تبعیدهای اجباری جان خود را از دست داده‌اند.

در دسامبر سال ۲۰۰۷ انجمن بین‌المللی محققان نسل‌کشیبه عنوان اولین و خبره‌ترین سازمان در مورد مسائل نسل‌کشی مصوبه‌ای را به تصویب رساند که بر طبق آن کشتار یونانیان مقیم عثمانی به وسیلهٔ ترکان در طول سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۳ رسماً «نسل‌کشی» خوانده شد. استفاده از واژهٔ «نسل‌کشی یونانیان» این موضوع را به اثبات می‌رساند که یونانی‌های مقیم عثمانی نیز به همراه دیگر گروه‌های اقلیت دینی و نژادی و زبانی منطقه از جمله ارامنه و کردها و آشوریان از اهداف پاکسازی‌های نژادی ترکان عثمانی بوده‌اند. این نتیجه در روز ۱ دسامبر ۲۰۰۷ به تصویب رسید و درنهایت در روز ۱۶ دسامبر گزارش رسمی آن توسط انجمن (IAGS) برای عموم مردم پخش گردید. مصوبهٔ سازمان (IAGS) با رای موافق اکثریت اعضای انجمن به تصویب رسید. با این حال تعداد اندکی از اعضای انجمن معتقد بودند که اعلام رسمی چنین نتیجه‌ای هنوز نیازمند تحقیقات تخصصی بیشتری است.

تا کنون بناهای یادبود متعددی به منظور گرامی‌داشت یاد و خاطره حدود 500 هزار قربانی نسل‌کشی در سرتاسر یونان برپا گردیده‌است. همچنین در برخی کشورهای دیگر از جمله آلمان، کانادا، ایالات متحده، قزاقستان و اخیراً استرالیا نیز تندیس‌ها و بناهایی بدین منظور ایجاد شده است .

6) کشتار کردها :

نسل کشی سومی که با رهبری گروه ترکان جوان و پان ترکیست ها به منظور از بین بردن هویت غیر ترکها و اخراج آنها از سرزمین اجدادیشان و جایگزینی ترکها بجای آنها صورت گرفت نسل کشی کردها بود.  ترکان جوان این برنامه را در طول جنگ جهانی اول اجرا کردند که در طی آن ۷۰۰ هزار کرد مجبور به جابجایی اجباری شدند که در میان این جابجایی‌های اجباری ۳۵۰ هزار نفر از آنان از بین رفتند. کردها توسط گروه ترکان جوان مجبور به راهپیمایی‌های مرگ‌آور شبیه به آنچه برای ارامنه اتفاق افتاد شدند.. کشتار 350 هزار کرد به درستی نشان می دهد که آنچه سبب نسل کشی ارامنه و یونانیان شد نه غیر مسلمان بودن آنان بلکه غیر ترک بودن آنها بوده است و اساسا لاییک های پان ترک تعصب و غیرتی به اسلام نداشتند که حال بخواهند کسانی را به دلیل غیر مسلمان بودن به قتل رسانند.

7) کشتار آشوریان :

به کشتار جمعی آشوریان در دولت عثمانی گفته شود. این نسل‌کشی تحت حکومت ترکان جوان و نیروهای عثمانی صورت گرفت. آسوریان شمال میانرودان بویژه منطقه حکاری و ارومیه توسط نیروهای عثمانی میان سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ مورد کوچ اجباری و قتل‌عام واقع شدند.

گر چه دلایلی که برای این کشتارها ارائه می‌شود متفاوتند، اما به نظر می رسد همان دلایلی که منجر به کشتار یونانی ها و ارامنه و اکراد شد ، منجر به کشتار آشوریان هم شد یعنی چون پان ترکیستهای ترکیه، معتقد بودند مردم غیر ترک از قبیل ارمنی ها و یونانی ها و کردها و آشوری ها تهدیدی برای هویت ملی و ناسیونالیستی ترکیه  بشمار می‌آیند و به این علت شمار زیادی از آنها را به تبعید و کوچ اجباری توام با شدت و غلظت و ذلت و تجاوز و تعدی جنسی واداشتند . در این جابجایی انسان‌های فراوانی از بی‌آبی و گرسنگی تلف شدند. ترکیه این مسئله را اتفاقی و ناخواسته عنوان می‌کند.

نویسنده ایرانی، محمدعلی جمال‌زاده که در آن زمان از برلین رهسپار بغداد بوده این رویدادها را از نزدیک دیده و مشاهدات خود را ثبت کرده است. همچنین عبدالحسین شیبانی وحیدالملک در کتاب خود به نام خاطرات مهاجرت (ص ۸۷) مشاهدات عینی خود در این باره را باد کرده و از کوچاندن اجباری مردم مسیحی از سوی عثمانیان و بدرفتاری و تلف شدن زنان و کودکان در بیابان شمال سوریه گزارش می‌دهد.

 

8) کشتار علوی ها :

کشتار علوی ها طی سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۸ در مناطق کرد نشین ترکیه از جمله استان تونج‌ایلی، استان الازیغ،استان بینگول جنبشی به رهبری سید رضا آغاز گردید که توسط دولت ترکیه با شدت تمام سرکوب شد. در این سرکوبی که به  کشتار درسیم معروف است و می توان آن را نسل کشی علوی ها نام برد ، تعداد ۶۵،۰۰۰-۷۰،۰۰۰ کرد علوی کشته و هزاران نفر نیز تبعید شدند.

همچنین این جنبش دلیلی است بر نگاهی که دولت ترکیه تا سال ۱۹۹۱ بر کردها داشته‌است. در تلاشی برای انکار هویت کردها دولت ترکیه تا سال ۱۹۹۱ کردها را جزو ترک‌های کوهستانی رده بندی می‌کرد.

نتیجه و سخن پایانی :

در خصوص آنچه ما در این مقاله آوردیم تذکر چند نکته ضروری است :  اول اینکه اکثر مطالب ما خصوصا در پنج نسل کشی پایانی  با استفاده و استناد از مدخل های متعددی در دانشنامه آزاد " ویکی پدیا "  است که منابع آن در ذیل هر مدخل نیز ذکر شده است و علاقه مندان می توانند به آن منابع و مآخذ مراجعه کنند .

دوم اینکه شاید این 8 جنایت ، برای عده ای ثقیل بیاید اما اگر توجه کنیم که پان ترکیستها خود را از نسل گرگ خاکستری به نام "  آسنا  " می دانند دیگر این سبعیت ها و تجاوزها و آدم کشی ها و ترکتازی ها جای شگفتی ندارد چون سبعیت در ذات گرگ هست و اقتضای طبیعتش می باشد.

سوم اینکه قصد ما این است که نشان دهیم پان ترکهایی که امروز متاسفانه به دلیل سر بالا رفتن آب مدعی فرهنگ و تمدن و قدمت تاریخی و پیشرفت کنونی شده اند دستشان به چه جنایتهایی آنهم در قرن بیستم ، و نه مثلا در هزار سال ، پیش آلوده است .

چهارم اینکه دولت اشغالگر و جعلی و تقلبی ترکیه ( دولت ترکیه از لحاظ جعلی و تقلبی بودن شباهت زیادی به اسراییل دارد که با اخراج ساکنان اصلی سرزمین آناتولی ، یعنی یونانی ها و رومی ها در غرب آناتولی و ارمنی ها و کردها در شرق آناتولی ، برای خود کشور دست و پا کرد با این تفاوت که یهودیان در گذشته دور واقعا در فلسطین ساکن بودند در حالیکه ترک ها جایگاه اصلیشان سین کیانگ چین است و هیچ گاه در خاورمیانه جایگاهی نداشتند ،  البته شباهت دیگر ترکیه  به اسراییل این است که ترکیه نیز همانند اسراییل غده سرطانی منطقه است که رشدی سرطان وار دارد و در ترکیزه کرده مناطق دیگران قدرتی عجیب و سرطانی دارد ).

به هر تقدیر ترکیه برای یکصدمین سالگرد تشکیلش برنامه های متعدد و مفصلی در دست دارد که جا دارد ما ایرانیان به شدت مراقب عملکرد این دولت جعلی جدید باشیم وگرنه بازنده اصلی در بازی قدرت طلبی ترک ها خواهیم بود .

پنجم اینکه ملت ایران علی رغم داشتن دشمنی و بغض نسبت به پان ترکها و پان عربها و پان احمق های دیگر ، در طول تاریخ دستش به هیچ جنایت بزرگ و نسل کشی و... آلوده نیست و نه تنها آلوده نیست بلکه 2500 سال پیش کوروش ذوالقرنین محبوب خدای قرآن اولین بیانیه حقوق بشر را اعلان می کند و این نشان می دهد که ملت ایران ملت با فرهنگ و متمدنی است .

ششم آنکه من باز هم  از هموطنان ترک زبان و نه ترک نژاد خودم به دلیل برخی مطالبی که نوشته ام عذرخواهی می کنم و مطمئنم ان شاء الله وارثان صفویان و ستار خان ها و باقرخان ها تسلیم وسواس خناس میکروبهای پان ترکیست نمی شوند و وطن مادری خود را نابود نمی کنند .

و نکته آخر این که  جا دارد 12 مهرماه ، که برابر با 16 تشریتو بابلی است ، و سالگرد ورود کوروش ذوالقرنین به بابل و آزادی قوم یهود و صدور بیانیه معروف به بیانیه حقوق بشر کوروش است ؛ به عنوان روزِ " مهر و مروت و مدارا "  نامگذاری شود  ، به ویژه آنکه 12 مهرماه مصادف با ایام جشن مهرگان نیز می باشد ، بنابراین اعلام روز 12 مهرماه به عنوان روز  " مهر و مروت و مدارا "  کاملا تناسب دارد و زیبنده است .   

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان مطلب  :

1)آیا دستیابی به سِلاح هسته ای به صَلاح ماست ؟

نویسنده  :

ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

متن مطلب :

برای پاسخ به پرسشی که عنوان مقاله است ؛ ابتدا باید بیان کرد که کشور ما فعلا در وضعیت « قدرت برزخی » قرار دارد ؛ یعنی : نه آنچنان غنی و قوی است که غرب  ، قدرتش را قبول کند و آن را به عنوان قدرتی نوظهور بپذیرد ؛ مثل اتفاقی که برای چین افتاد ؛ و نه آنچنان ضعیف است که او سیادت و آقایی غرب را قبول کند ؛ مانند اکثر کشورهای جهان . لذا برای برون رفت از وضعیت برزخی فعلی و ارتقای جایگاه کشور در خارج ، خاصه به نزد همسایگان و نیز در داخل به ویژه در نزد جوانان ، که بسیاری از ایشان دچار بحران هویت و خودباختن ، شده اند ؛ یکی از کارها ، نه همه کارها همچون کره شمالی ،  دسترسی به اسلحه هسته ای است . ما حدود 20 سال است که سخت ترین تحریم ها را بر گُرده خویش متحمل شده ایم ولی چیز چشمگیری ، دستگیرمان نشده است (  به قولی : شده ایم چوب دو سر سوخته  ) بنابراین باید به اسلحه هسته ای دست یابیم  ؛ باید توجه داشت که اگر ما تا صبح قیامت هم قسم جلاله بخوریم که اسلحه هسته ای نمی خواهیم و نمی سازیم غربی ها قول ما را قبول نمی کنند و به کلام ما مومن نخواهند شد ؛ حالا که چنین است و سخن ما را نمی پذیرند پس بهتر است ما نیز جواب بی اعتمادی ایشان را بدهیم و توهم ایشان را به واقعیت بدل کنیم و اسلحه هسته ای بسازیم . تا حداقل دیگر شرمنده خویشتن نشویم و آیندگان نیز ما را شماتت نکنند که : این همه تحریم را متحمل شدند ولی کاری از پیش نبردند و کشور را پیشرفتی ندادند . به ویژه اینکه یک همسایه ما ( پاکستان ) بمب اتم دارد و دو همسایه دیگر ما (  ترکیه و امارات ) نیروگاه هسته ای شان را افتتاح کرده اند و برنامه هسته ایشان را آغاز نمودند و همسایه دیگر ( عربستان ) نیز در تکاپوی شروع برنامه هسته ای خویش است . البته علاوه بر این کشورهای نسبتا دوست ؛ دشمن اصلی ما ( اسرائیل ) نیز کلاهکهای هسته ای متعددی دارد و لذا اگر ما بیشتر از این تردید و تعلل کنیم ، مثل باقی امور و کارهایمان که شروع خوب و پایان ضعیفی داشتیم ، در این مورد هم به همان سرنوشت دچار می شویم .

البته این را هم بگوییم که سلاح هسته ای ، برای زدن و به کار بردن نیست بلکه برای قدرت نمایی و بالا بردن قدرت چانه زنی در عرصه بین المللی و منطقه ایست . چه بسا اگر ما از سلاح هسته ای برخوردار بودیم ؛ چنین توسط طالبان و  الهام علی اف مورد تمسخر و تحقیر و تهدید قرار نمی گرفتیم . جالب اینکه ما ادعا داریم که به بزرگترین قدرت جهان ، یعنی آمریکا ، باج نمی دهیم ولی به ضعیف ترین و فقیر ترین کشورها ؛ مثل : افغانستان ِطالبان و آذربایجان ِعلی اف ،  باج می دهیم . بنابراین ما چاره ای جز ساخت سلاح هسته ای نداریم و سیر در این سبیل ِسَداد ، به صلاح ماست . و بر ماست که با استواری و اعتماد به نفس در این راه پای فشریم تا مشقات و مشکلات کمر شکنی که تاکنون متحمل شدیم به هدر نرود و ضمنا در داخل هم اعتماد به نفس و غرور ملی را تقویت کنیم و در خارج نیز اعتبار کشور را در جایجای جهان و به ویژه در نزد همسایگان افزایش دهیم . ( در اینجا نکته ای وجود دارد که ذکرش چه بسا بجا باشد و آن اینکه نگارنده احساس می کند ، در میان مردم و نیز مسئولان ، هنوز اعتماد به نفس کافی و وافی و آمادگی روانی برای برخورداری از بمب اتمی و سلاح هسته ای وجود ندارد و شاید این عدم اعتماد به نفس موجب شده آنقدر دستیابی بدان سلاح ، طولانی شود البته این یک حدس است و نیاز به اثبات دارد ولی به هر روی چه بسا حدسی صادق باشد ) . مساله دیگری که وجود دارد این است که آیا برخورداری از سلاح هسته ای هم ساز اسلام و قرآن هست یا خیر ؟

در پاسخ باید گفت طبق نص صریح قرآن در آیه 60 سوره انفال « وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ ؛ ترجمه از حسین انصاریان : و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان دارید از نیرو [و نفرات و ساز و برگ جنگی] و اسبان ورزیده [برای جنگ] آماده کنید تا به وسیله آنها دشمن خدا و دشمن خودتان ودشمنانی غیر ایشان را که نمی شناسید، ولی خدا آنان را می شناسد بترسانید ».

می بینید در این آیه شریفه صراحتا از دستور خداوند به ضرورت دستیابی به اقسام سلاح سخن به میان آمده است . که البته این دستیابی ، برای ترساندن و تاراندن دشمنان است و ما نیز گفتیم سلاح هسته ای در شرایط فعلی تنها برای عرض اندام و پایمال قدرتهای قدر نشدن است و نه زدن و به کار بردن.

البته در پایان این را هم مجددا ذکر می کنیم که تنها یکی از کارهای قدرتمند شدن اسلحه هسته ایست و کارهایی چون « انقلاب الهیاتی » و از آن مهمتر « انقلاب اقتصادی » هم وجود دارد تا وضعیت مردم بهبود یابد و امکان زندگی شرافتمندانه توام با آرامش ( که میوه انقلاب الهیاتی است ) و زیست همراه با آسایش ( که ثمره انقلاب اقتصادی است ) برای همه هم وطنان مهیا شود  . ان شاء الله .

 

 

 

 

                بسمه تعالی

2)نگاهی کوتاه به طولانی ترین جنگ تاریخ

(جنگ تمدن ایرانی و تمدن غربی )

ابوالفضل چمروشیان نژاد

( کارشناس ارشد ایرانشناسی )

هگل ، فیلسوف آلمانی ، بر آن تاکید می کند که جنگ پدیده ای است ضروری و عقلانی که دیالکتیک  تاریخ خود را با آن پیش می برد . جنگ به نظر وی از فروماندگی ملتها پیشگیری می کند و وسیله ایست که روح ملی نیروی خود را بازیابد یا یک دستگاه سیاسی پوسیده جاروب شود و جای خود را به نمود نیرومندتری از روح بسپارد . ( رجوع کنید به کتاب : " تاریخ فلسفه " نوشته : فردریک کاپلستون  )  اگر چه ما با این شدت و حدت با هگل همداستان نیستیم ؛ ولی منکر نتوان شد که جنگ اهمیت زیادی در پیشبرد تاریخ دارد . از ابتدای تاریخ تاکنون بی شمار جنگ رخ داده است که برخی کوتاه ، پاره ای میان مدت و شماری نیز طولانی و دراز مدت بودند ؛ از میان جنگهای طولانی می توان به جنگهای صدساله بین انگلستان و فرانسه ( از 1337 تا 1453 م ) و یا جنگهای صلیبی ( از 1095 تا 1291 م ) و یا جنگهای باز پس گیری اندلس از مسلمین معروف به رکونکیستا ( از 711 تا 1492 م ) نام برد . (رجوع کنید به مقاله " با طولانی ترین جنگهای تاریخ بشریت آشنا شوید " نوشته : امیر علی محمودی ). 

در هر حال آنچه روشن است این است که هر جنگ دو طرف دارد : متخاصم و مدافع. اگر از طرف مدافع به جنگها بنگریم طرف متخاصم به انگیزه های مختلف به جنگ آنها آغاز نموده اند  . ( البته منظور این نیست که آنها تنها یک انگیزه برای آغازیدن جنگ داشتند بلکه منظور، انگیزه ایست که وجه غالب است و بر دیگر انگیزه ها ، می چربد )  اگر بخواهیم انگیزه های جنگها را بر شماریم 4 نوع جنگ داریم  :

 الف ) جنگهایی که از سر فزون خواهی  و کسب منفعت و تصاحب گری بوده است . اکثر جنگها چنین بوده اند .

ب ) شماری جنگها که بیشتر با انگیزه کینه کشی و انتقام گیری  بوده است مثل جنگ تروا

ج ) جنگهایی که انگیزه دینی داشته است مثل جنگهای صلیبی

د ) جنگهایی که تمدنی بوده اند .  جنگهای تمدنی جنگهایی هستند که در آن دو یا چند تمدنی که هر کدام تفسیر خاص خود را از هستی دارند ؛ به منازعه و مخاصمه با هم می پردازند . این جنگها اگر چه معدودند ولی طولانی ترین جنگ تاریخ ، جنگ تمدنی است که میان دو تمدن ایرانی و تمدن غربی رخ داده است . باید بدانیم که تمدن ایرانی ، محور تفسیرش از هستی دوآلیسم لاهوتی بود و بیشتر به ایجاد نمایی در اقلیم درون گوهر می پرداخت و مظهر اسم جمالی حق بود ولی تمدن غربی ، محور تفسیرش کاسموس ناسوتی بود و بیشتر ایجاد نماییش در اقلیم برون گوهر بود و مظهر اسم جلالی حق .

اگر بخواهیم اولین جنگ تمدن ایرانی با تمدن غربی را نام ببریم ( ما این جنگها را بیشتر بر اساس کتاب « نبردهای ایران با یونان و روم » نوشته : بهنام محمد پناه و کمی هم از کتاب « تاریخ ایران زمین » نوشته دکتر محمد جواد مشکور ؛  نقل می کنیم ) باید به جنگ ماراتن ( 490 ق م ) اشارت کنیم ؛ این جنگ که به شکست جهان ایرانی منجر شد سرآغاز جنگهای طولانی بود که به تناوب و با فاصله زمانی صورت گرفت . دومین ، نبرد ترموپیل ( 480 ق م ) بود . سومین ، نبرد سالامیس ( 480 ق م ) چهارمین  نبرد پلاته (479 ق م ) پنجمین جنگ گرانیک ( 334 ق م ) ششمین جنگ ایسوس ( 333 ق م ) هفتمین گوگمل ( 331 ق م ) هشتمین نبرد آریوبرزن و اسکندر (330 ق م ) بود . این نبردها جمله در عصر هخامنشی بود.

اما آتش این جنگها خاموش نشد و تداوم یافت ، ولی این بار متخاصمین ، تمدن ایرانی – اشکانی و تمدن غربی – سلوکی بودند که اولین آنها جنگ ارشک یا اشک اول با آنتیوخوس دوم ( حدود 250 ق م ) بود دومین جنگ تیرداد اول با سلوکوس کالی نیکوس ( میانه سالهای 247 تا 214 ق م  ) و سومین جنگ فرهاد دوم با آنتیوخوس هفتم ( 129 ق

. م ) .

جنگهای تمدن ایرانی – اشکانی زین پس با تمدن غربی - رومی ادامه یافت که اولین آنها نبرد حران ( 53 ق م ) بود . دومین جنگ آتروپاتن ( 35 ق م ) . سومین جنگهای تیسفون ( از 165 تا 168 میلادی بود ) چهارمین نبرد نصیبین ( 217 م ) بود .

این نبردها ادامه یافت ولی این بار نوبت جنگ تمدن ایرانی – ساسانی و تمدن غربی – رومی بود . اولین جنگ اردشیر اول ساسانی با امپراطور سوروس رومی ( 231 م )  . دومین نبرد مشبک ( 244 م ) سومین نبرد باربالیسوس (253 م ) چهارمین نبرد ادسا ( 259 م ) پنجمین نبرد ارمنستان ( 297 م ) ششمین نبرد آمیدا ( 359 م ) هفتمین نبرد تیسفون و سامرا ( 363 م ) هشتمین نبردهای آناستاسیا ( 502 تا 506 م ) . نهمین سلسله نبردهای ایبریا ( 526 تا 531 م ) و دهمین نبرد دارا ( 530 م ) یازدهمین نبرد کالینیسیوم ( 531 م ) دوازدهم نبردهای لازیکا ( 541 تا 562 م ) سیزدهم نبرد انطاکیه ( 613 م ) چهاردهم نبرد اورشلیم ( 614 م ) پانزدهم نبرد ایسوس ( 622 م ) شانزدهم نبرد محاصره قسطنطنیه ( 626 م ) هفدهم نبرد نینوا ( 627 م ) . باید بدانیم جنگهای تمدن ایرانی و تمدن غربی که از 490 ق م تا 627 م به مدت 1117 سال طول کشید و این طولانی ترین جنگ از همه نوع آن در تاریخ بشر است . اگر چه بعد از ورود اسلام به ایران و شکل گیری " تمدن اسلام و ایران " نیز مخاصمات میان این تمدن و تمدن غربی ادامه یافت که البته ما آنرا لحاظ نمی کنیم ولی باید بدانیم درگیری تمدن ایرانی با تمدن غربی پس از انقلاب اسلامی نیز مجددا شروع و تشدید شد ولی حقیقتا نمی دانیم آخر و عاقبت این درگیری و جنگ تمدنی چه خواهد شد .

ولی در هر حال امیدواریم تمدن ایران عزیز ما که میراث نیاکان وطن دوست ماست ؛ بازنده این درگیری نباشد و بتواند با ترکیب محاسن  تمدن ایرانی _که همانطور که بیان شد مظهر اسم جمالی حق و ایجاد نما در اقلیم درون گوهر است  _ و مکارم تمدن غرب _ که مظهر اسم جلالی حق و ایجاد نما در اقلیم برون گوهر است _ به تمدنی بدیع ، بی سابقه ،  درخشان و با اشکالات کمتر از تمدنهای پیشین ، دست یابد که این تمدن ، خاتم تمدن ها و  پایان تاریخ بشر خواهد بود . ان شاء الله .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان مطلب :

3)آیا ایجاد دموکراسی ِ مدل غربی در ایران به مصلحت است ؟!

نویسنده :

ابوالفضل چمروشیان نژاد 

 

متن مطلب :

خاکم به سر ز غصه به سر خاک اگر کنم

خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم

میرزاده عشقی

آنچه ما در این جستار می جوییم و می گوییم سخن جدیدی نیست و بسیاری از محققان داخلی و خارجی بدان پرداخته اند و ما تنها به خاطر تذکر و یادآوری ،  در این برهه پربحران ، به حد وسع خود ، آن را تکرار می کنیم .

ما بر آنیم که باورها و تفسیرهایی  از هستی  که هر حکومتی دارد بر اساس سر جمع تفسیر از هستی و باورهای قومیتهای تحت تسلطشان شکل می گیرند و تفسیر از هستی قومیتها بر اساس نوع جغرافیا به وجود می آیند . به بیان بهتر این جغرافیاست که به واسطه قومیتها ، تشکیل دهنده باورهای حکومتهاست .

فرهنگ و جهان بینی ایران عزیز ما نیز بر اساس جغرافیا شکل گرفته است قومیتهایی که صدها و بلکه هزاران سال است در جغرافیاهای مختلف داخل سرزمین ایران کنار هم با آسودگی و سلامتی و دوستی به سر بردند و زیستند ( ایران ما از 13 اقلیم جغرافیایی موجود در جهان 11 اقلیم را دارد که همین از عوامل تنوع قومیتها شده است ). البته آنچه آنها را تا امروز کنار هم نگهداشته ، دو چیز است : قدرت بسیار قوی حکومت مرکزی و نیز دین و آیین و فرهنگ و زبان رسمی-ملی مشترک و ... که به پشتیبانی حکومت مرکزی ، به مثابه نخ تسبیح ، ملت ایران را دور هم جمع کرده است و قدرت بزرگی ساخته است . شاهد ما حکومت ساسانی و حکومت صفوی است که قدرت مرکزی بسیار قوی و غنی و با یک دین و زبان مشترک  با ایجاد  حکومتی رشید و مایه مباهات برپا کردند و از ایران قدرتی بزرگ ساختند . البته در دوره هایی که حکومت مرکزی قوی و با عرضه ای نبود ایران چندان چیز با اهمیت و با ارزشی نبود مثل زمان اشکانیان ، طاهریان ، صفاریان و ... .

ما صراحتا  می گوییم ایران اگر می خواهد بزرگ شود و یا حداقل قدرت قدیم خود را تجدید کند باید حکومت مرکزی قدرتمند و دین و آیین و فرهنگ و زبان یکسان یا نزدیک به هم داشته باشد تا قوی و غنی و پیشرفته شود . ( می بینیم کشورهایی مثل چین و آمریکا که چندین برابر ایران وسعت و جمعیت دارند چگونه با اتحاد داخلی به قدرتهای جهانی تبدیل شدند و ایران ما چگونه ضعیف شده است  ).

به هر روی اگر بخواهیم برای سخن اصلی خود  مثالی بزنیم این است که شاهان قوی ایران که دارای قدرت گرم و سرد بزرگی بودند ایران را بزرگ کردند مثل اکثر شاهان صفوی و ساسانی .

ولی هرگاه در ایران ما قدرت مرکزی رو به ضعف رفته کشور تجزیه و تحقیر شده مثل : زمان فتحعلیشاه قاجار  یا محمد شاه قاجار یا شاه سلطان حسین صفوی و بسیار از این دست ؛  بر عکس هر وقت که قدرت مرکزی قوی شده ایران رو به ترقی و تعالی گذاشته مثل عصر کوروش ذوالقرنین ، شاه عباس یکم صفوی و نادرشاه افشار و یا پهلوی اول و... .

برای توضیح بیشتر بحث خود و اینکه قدرت قوی و لایق مرکزی چگونه ایران را قوی ساخته و حکومت مرکزی ضعیف چه بر سر ایران آورده ؛ چند مثال از ایران معاصر می زنیم  ؛ وقتی در ایران ، انقلاب مشروطه شد و قدرت مرکزی رو به ضعف رفت از هر گوشه کشور رایت مخالفت بلند شد .همانند قیام شیخ محمد خیابانی در آذربایجان ، قیام امیر موید سوادکوهی در مازندران ، قیام میرزا کوچک خان در گیلان ، قیام محمد تقی پسیان در خراسان ، قیام شیخ خزئل در خوزستان ، قیام دوست محمد خان بارکزایی در بلوچستان و قیام اسماعیل سیمیتقو در کردستان .

البته با آمدن پهلوی اول این قیام ها سرکوب شدند ( البته برخی از قیام ها آن دوره ، جنبه وطن دوستی نیز داشتند ولی ایشان شاید غافل بودند که راه وطن دوستی ایرانیان از جاده حمایت از حکومت مرکزی می گذرد ).  و تا زمانی که پهلوی اول سر کار بود کسی جرات مقاومت و شجاعت مخالفت نداشت و کشور رو به ترقی گذاشت ( البته ما خیانتهای رضا شاه را کتمان نمی کنیم مثل طرح خائنانه کشف حجاب ؛ اما اگر انصاف داشته باشیم ، خدمات وی را نیز نمی توان منکر شد که البته این خدمات بیشتر امنیتی – سیاسی - اقتصادی بوده است ، گرچه اگر نگاهی بی طرف داشته باشیم ؛ حتی در خدمات رضا شاه باز هم خیانت می بینیم مثل پیمان سعدآباد که ایران به نفع ترکیه منطقه " قره سو " آذربایجان ِ خود را به ترکیه واگذار کرد و با همین کار کمر ایران را شکست و کمک کرد تا جهان ترک ایجاد شود  ).  در هر حال وقتی رضا شاه از تخت به تحت کشیده شد و محمد رضا جوان بر تخت نشست ؛ عَلَم یاغی گری و تجزیه طلبی  ازهر گوشه کشور بلند شد و قاضی محمد در کردستان و سید جعفر پیشه وری در آذربایجان از قدرت مرکزی سر تافتند و به شورش پرداختند . که با درایت حکومت مرکزی آن قیام ها نیز رهی به دهی نبردند. 

در انقلاب اسلامی 1357 نیز وقتی هنوز پایه های حکومت انقلابی مرکزی  محکم نشده بود  ؛ در آذربایجان : حزب جمهوری خلق مسلمان ؛  در خوزستان : جبهه دموکراتیک انقلابی خلق عرب اهواز ؛ در گنبد کاووس : کانون فرهنگی و سیاسی مردم ترکمن و در کردستان : حزب دموکرات کردستان ایران .

این قیام ها و حکومتهای محلی توسط افرادی وطن فروش و خائن ساخته و پرداخته شدند ؛ کسانی که بر طبل تجزیه طلبی کوبیدند و درفش جداسری بلند نمودند ، اما بعد که حکومت مرکزی قرار یافت ؛ قدرت قدرتهای محلی رو به ضعف نهاد  و حکومت مرکزی قدرتمندانه ، جلوی تجزیه و به تبع آن ذلت و حقارت بیشتر ایران ایستاد .

بنابراین آنچه از مطالعه تاریخ بر می آید این است که ایران ما اگر می خواهد پیشرفت کند باید قدرت مرکزی با کفایت و با درایت و البته پاک دست ، داشته باشد و از قبیله مداری و قومیت گرایی به هراسد و بپرهیزد ( طرح هایی مثل فدرالیسم اقتصادی مقدمه فدرالیسم سیاسی و امنیتی و در نتیجه تجزیه ایران است و قائلان به نظریه فدرالیسم اقتصادی چه بدانند چه ندانند دارند به ایران ضربه می زنند ) . همچنین دولت مرکزی باید بکوشد تا جاییکه می تواند و مورد موافقت اقوام و قبایل است  یک فرهنگ یکتا ، یک زبان رسمی - ملی یکتا ، یک دین و یک آیین یکتا را مرکزیت ببخشد ؛ تا مبادا که ایران تکه و پاره و تجزیه شود ؛ البته تاکید می کنیم اینکار باید با موافقت اقوام و قبایل قرار گیرد ؛ در واقع باید اقوام ایرانی را با جهاد تبیین ، به محاسن و مکارم وحدت ملی و تبدیل شدن و شبیه شدن  به کشورهایی یکدست و بزرگ چون چین و آمریکا متوجه و مجاب ساخت ؛ و ان شاءالله روز بزرگی و ارجمندی ایران فرا رسد . در پایان می گوییم راه پیشرفت صرفا از راه دموکراسی غربی نمی گذرد و ما می بینیم کشورهای پیشرفته و بزرگی مثل چین و حتی کشور کم وسعت و کم جمعیت مانند امارات عربی ،که بویی از دموکراسی به مشامشان نرسیده ؛ به چه پیشرفتهایی نایل شدند . امید که ایران ما نیز در چارچوب حکمت ابراهیمی ، جمهوری اسلامی و نیز قانون اساسی  و با تاسیس استانهای جدید ( برای توسعه سریعتر استانها و نیز فراهم کردن زندگی و زیستی سعادتمندانه و سالم و شرافتمندانه برای همه ایرانیان  ) با همیاری همگان  به قدرتی بزرگ و کارآمد و پاک دست تبدیل شود . ان شاءالله .

 

 

 

 

 

 

                بسمه تعالی

4)درسی که از تحرکات برخی همسایگان باید آموخت !

نگارنده :

ابوالفضل چمروشیان نژاد  

برخی از تحرکاتی که اخیرا کشور افغانستان و نیز کشور آذربایجان علیه منفعت و امنیت ملت ایران کردند را همگی شنیده یا خوانده ایم . حقیقتا چه شده است که شماری از همسایگانی که هم زبان و هم دین و حتی برخی هم مذهب ِما هستند و در ایران عزیز خودمان گروه های پان قومیتی و قبیله پرستی از آنها حمایت می کردند و می کنند ، علیه کشوری که در سخت ترین زمانها از آنها حمایت و پشتیبانی کرده ؛ و در واقع حکم مادری برای آنها دارد ، چنین خیانت می کنند و خنجر از پشت می زنند ؟! ( حالا خیانت و خنجر زنی چین و روسیه بماند که نشان از ناشی بودن و نیز سر درگم و حیران بودن ارباب امور ِ تعاملات بین الملل ما ، از زمان جنگهای ایران و روس تا به امروز ، دارد و حقیقتا قصه ای پر غصه است و پرداختن به آن مجالی جدا و فرصتی فراخ می خواهد ).

در پاسخ باید گفت : قرون اخیر ، قرون کشورها و دولت – ملتهاست و ما در جهانی زندگی می کنیم که این دولت – ملتها هستند که به عنوان کوچکترین و مهمترین بازیگر عرصه جهانی شناخته می شوند و همه آنها ، تنها مصلحت کشور خود را می جویند و رَه در طلب منفعت ملت خود می پویند ؛ و اگر حکومتی بخواهد از منفعت ملت خود با دستاویز دوستی و حُسن همسایگی و هم دین و هم زبان بودن و از این دست مسایل ، دست بکشد ، محکوم به شکست و سَر خوردگی خواهد بود و ما نباید به هیچ عنوانی ، حتی با عنوان بزرگتری کردن و آقایی موقتی یافتن ، روی منفعت ملت خود پا بگذاریم . هنوز یادمان نرفته که پهلوی اول ، در " پیمان سعد آباد " بخش های بسیار حساسی را برای جلب نظر و بزرگتری کردن به کشورهای همسایه بذل و بخشش کرد و امروز همان مناطق ، نقاط بسیار آسیب زننده و خطرناکی علیه میهن جانمان شده اند و نیز فراموش نکردیم که پهلوی دوم به بهانه واهی عدم طرف حساب شدن و دعوا کردن با اعراب ، " بحرین " را بی هیچ شرمی از تاریخ ، از کیسه ملت بخشید . ( البته شاهدیم که ما بحرین را دادیم ولی دعوای ما با اعراب تمام نشد و هنوز سر جزایر سه گانه دعوا داریم و اگر جزایر سه گانه را هم بدهیم احتمالا سر مساله ای دیگر ، شاید خوزستان ، این دعوا ادامه یابد ).

حداقل ایکاش این سردمداران همه یا هیچ عمل نمی کردند و در ضمن دادن امتیازی ، امتیازی می طلبیدند ؛ مثلا : وقتی بحرین را وا نهادند همه آن را نمی دادند بلکه در ازایش چند جزیره کوچک ، از بحرینی که 33 جزیره دارد ، نگه می داشتند تا در مجاورت کشورهای جنوب خلیج فارس پایگاه مهمی داشته باشیم . ( این علاوه بر جزایر تنب ها و بوموسی بود که در گذشته جزو ایران بودند ) . بنابراین ؛ نتیجه ای که می خواهیم از این یادداشت کوتاه بگیریم ، این است که در میدان تعاملات بین المللی در وهله اول هر سیاست و تصمیمی ، تنها منفعت و مصلحت ملک و ملت لحاظ می شود ؛ بنابراین ما نیز اگر می خواهیم ، بازنده بازی نباشیم و مبتلا به سر خوردگی مستمر نگردیم باید هر سیاستی که در قبال همسایگان و دیگر کشورها اتخاذ می کنیم ، پس از در نظر گرفتن منافع ملی _مردمی خودمان باشد و بس.

در پایان جا دارد به نکته ای اشاره کنیم که مساله روز ماست و آن " دالان زنگزور " است ، این دالان اگر احداث شود در یک کلمه ، کمر ایران را خواهد شکست و ما نباید به هیچ عنوان به دادن این دالان رضایت دهیم و یا اگر می خواهیم کوتاه آییم ؛ باید در ازای آن ، از ترکیه بخواهیم تا از خاک خود دالانی تا دریای مدیترانه یا دریای سیاه به ما بدهد و اگر نداد ما هم رضایت ندهیم و کوتاه نیاییم ، چرا که در برابر تاریخ و فرزندانمان مسئولیم .

به هر روی ، امیدواریم که خدا ایران عزیز و کهنسال ما را که روز به روز نحیف تر شده ،  در آینده به جایگاه واقعی ِ تاریخی خود که آنطور که هگل می گفت : تاریخ جهان با امپراطوری آن شروع می شود ؛ برساند و ما را با ندانم کاری ها یا خیانت هایمان در برابر آیندگان و  فرزندانمان ، سرشکسته و شرمنده  نگرداند  . ان شاء الله .

 

 

 

 

بسمه تعالی

عنوان مقاله :

5)ضرورت تشکیل وزارت خانواده ، جوانان  و مقابله با آسیب های اجتماعی

ابوالفضل چمروشیان نژاد


صحبت کردن از مسایلی غیر از مسایل سیاسی و البته اقتصادی ، در جامعه سیاست زده ما ، امری کم طرفدار است ، به ویژه در شرایط فعلی که درگیری های سیاسی و مشکلات اقتصادی تشدید نیز شده است .
اما از آنجا که بعضی از مراجع تقلید با توجه به گسترش ناهنجاری های اخلاقی در جامعه ، از ضرورت تشکیل وزارت امر به معروف سخن گفته اند ، به اختصار به مساله ای نزدیک به همین امر می پردازیم.
در سالهای اخیر افزایش چشمگیر آسیب های اجتماعی و خانودگی ، حساسیت بسیاری از جامعه شناسان و علما و پی گیران مسایل اجتماعی را برانگیخته است .
مسایلی چونان :
1-افزایش خیانت در میان زن و شوهر ( آمار دقیقی در این خصوص نداریم ولی برخی مطالعات و تحقیقات در برخی شهرها نشانگر افزایش شدید خیانت است . برای مثال بنا به نقل سایت فرارو : امان الله قرایی مقدم جامعه شناس و استاد دانشگاه اعلام کرده است : «در بررسی ای که ما در کرج انجام دادیم، از یک جامعه آماری 860 نفره حدود 33.3 درصد زنان شوهردار، رابطه نامشروع داشتند و 50 دختر را که مورد بررسی قرار دادیم هر 50 نفر دارای رابطه جنسی با پسران بودند. )
2- افزایش روابط نامشروع در میان اعضای خانواده (روزنامه رسالت به بهانه همایش "نگاهی نو به مواد مخدر صناعی" که در تهران برگزار شد، با چاپ گفت و گویی با رییس "انجمن آسیب های رفتاری" تازه ترین آمار زنای با محارم را منتشر کرد. دکتر یگانه به این روزنامه می گوید: "درحال حاضر چهارهزارپرونده درخصوص تجاوز برادر به خواهر و ۱۲۰۰ پرونده درخصوص تجاوزپدربه دختردردست بررسی است .( در مجموع ۵۲۰۰ پرونده ) این آمار که به گفته برخی از جامعه شناسان تنها مشتی از نمونه خروار است، غیر از هزاران مورد تجاوز و سوءاستفاده جنسی خانگی توسط محارم است که هرگز گزارش نشده اند. چندی پیش در جریان بررسی پرونده آزار جنسی یک کودک توسط پدرش، وکیل کودک به نقل از قاضی پرونده اعلام کرد: "اگر قرار باشد به همه این موارد رسیدگی کند، باید روزی چهل پنجاه حکم اعدام صادر کند " ) .
3- افزایش سن ازدواج ( تابناک : سرپرست مرکز مطالعات و پژوهشهای راهبردی وزارت جوانان از جمعیت 23 میلیونی جوان کشور خبر داد و گفت: بیشترین جمعیت جوان کشور در سنین 25 تا 29 سال که بهترین سن ازدواج است قرار دارند و باید سیاستهای تشویقی ازدواج برای این سنین افزایش یابد تا شاهد رشد آمار ازدواج در سنین اعلام شده باشیم.
محمد تقی حسن زاده در گفتگو با مهر افزود: براساس سرشماری سال 1390، جمعیت جوان کشور که بین سنین 15 تا 29 سال تعریف شده اند، 23 میلیون و 694 هزار و 194 نفر است.
به گفته حسن زاده، 8 میلیون و 672 هزار و 584 نفر از جوانان در رده سنی 25 تا 29 سال است که در این رده سنی جمعیت مردان بیشتر از زنان بوده و این خود هشداری به مسئولان و کارشناسان برای تاخیر در سن ازدواج است.
سرپرست مرکز مطالعات و پژوهشهای راهبردی وزارت جوانان با اشاره به بهترین سن ازدواج توضیح داد: بهترین سن ازدواج در میان زنان 21 سال و در میان مردان 24 سال است، اما در حال حاضر سن ازدواج در میان زنان به 24 سال و در میان پسران به 29 سال رسیده است که قطعاً خطرات و آسیب های اجتماعی را برای جوانان در پی خواهد داشت.
وی درباره خطرات افزایش سن ازدواج در میان جوانان اظهار داشت: براساس آمارهای به دست آمده دختران بیشترین درصد را برای سن ازدواج به خود اختصاص داده اند، قطعاً به هرمیزان که جوانان از سن ازدواجشان بگذرد، میزان آسیبهای اجتماعی، فرهنگی و فردی افزایش یافته و می تواند جامعه آینده را با خطرات زیادی مواجه کند ).

4- افزایش میزان طلاق ( ایلنا به نقل از سایت انتخاب : بر اساس آمار ازدواج و طلاق ثبت شده در مردادماه، در کل کشور از هر 6 ازدواج یک مورد به طلاق منجر می‌شود. اما در تهران از هر چهار ازدواج یک مورد به طلاق منجر می‌شود.
بر اساس آمار اعلام شده، نسبت طلاق به ازدواج در کشور، 7. 15 درصد است. بر اساس این نسبت از بین بیش از 6 ازدواج، یک مورد به طلاق منجر می‌شود.
رئیس سازمان ثبت احوال نرخ ازدواج را 12.1 در هزار و نرخ طلاق را 1.9 در هزار اعلام کرده‌ است که بر این اساس از هر 36. 6 ازدواج یک مورد به طلاق منجر می‌شود.
بر اساس جدیدترین اعلام سازمان ثبت احوال در مرداد ماه 12 هزار و 539 مورد طلاق در کل کشور ثبت شده، در همین زمان 73 هزار و 244 مورد ازدواج در کل کشور ثبت شده‌است.
بنا به این آمار نسبت طلاق به ازدواج در کل کشور در مردادماه 11. 17 درصد است. این نسبت نشان می‌دهد که در مرداد ماه از هر 5 ازدواج یک مورد به طلاق منجر می‌شود.
از سوی دیگر جمع‌بندی آمارهای طلاق نشان می‌دهد که در مردادماه 12 هزار و 539 مورد طلاق در کل کشور ثبت شده که بیشترین مورد طلاق نیز در استان تهران واقع شده‌است. پس از تهران با 2 هزار و 578 مورد طلاق، خراسان رضوی با یک‌هزار و 381 مورد رکورددار دومین مقام ثبت طلاق در کشور است.
نسبت آمار طلاق به ازدواج در استان تهران عدد 7. 26 را نشان می‌دهد و از این آمار می‌توان جمع‌بندی کرد که از بین حدود هر چهار ازدواج، یک مورد به طلاق منجر می شود. ) .
5-افزایش زنان و مردان خیابانی و روابط نامشروع جنسی در جامعه ( با کمی تلخیص به نقل از سایت خبری تحلیلی شفاف : مدير كل امور آسيب‌ديدگان اجتماعي سازمان بهزيستي كشور با اشاره به كاهش متوسط سن زنان تن فروش در كشور، گفت: در چند سال اخير سن اين زنان همواره با كاهش مواجه بوده است و در سال 89 تا 90 نيز ميانگين سني اين زنان يك سال كاهش يافته است .
دكتر حبيب الله مسعودي فريد در ميزگرد "برسي آسيبهاي اجتماعي پديده زنان خياباني" که به مناسبت هفته بهزيستي در محل خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) برگزار شد، اظهار كرد: بر اساس آمارهاي مراكز بازپروري سازمان بهزيستي 10 تا 12 درصد زنان خياباني متاهل هستند و اغلب آنان در سنين ابتداي جواني 20 تا 29 سال قرار دارند، البته آمار مراكز بازپروري سازمان بهزيستي با آمارهاي جامعه متفاوت است.
به گفته وي نگرش‌ها نسبت به پديده روسپي‌گري عوض شده است و عده‌اي نه به دليل فقر مطلق، بلكه براي كسب درآمد بيشتر به سمت اين موضوع سوق مي‌يابند كه اين امر حاكي از پيچيده‌تر شدن مقوله روسپي‌گري در ايران است و ضروريست در زمينه عوامل ريشه‌اي و تاثيرگذار در ظهور و رواج اين پديده مورد پژوهش قرار گيرد.
مديركل امور آسيب‌ديدگان سازمان بهزيستي كشور همچنين عنوان كرد: طبق آمارهاي سال 90، «فقر» مهم‌ترين عامل و «تعارضات خانوادگي» دومين عامل موثر در بروز پديده زنان خياباني است، اما آنچه در اين ميان اهميت دارد اين است كه اين زنان حاضر در مراكز سازمان بهزيستي، معرف تمام زنان خياباني نيستند، چرا كه اغلب از طريق مراجع قضايي و انتظامي و به اجبار به سازمان بهزيستي معرفي مي‌شوند.
مسعودي فريد خاطرنشان كرد: علي‌رغم اينكه زنان خياباني تحت پوشش سازمان بهزيستي جزء دهك‌هاي پايين جامعه هستند، اما مطالعات اجتماعي نشان مي‌دهد روسپياني در جامعه ظهور كردند كه وضعيت اجتماعي بهتري دارند و وزن عامل اقتصادي كاهش يافته و اين حاكي از به صدا درآمدن زنگ خطر براي جامعه است، در اين ميان آنچه در گسترش آمار زنان خياباني اهميت دارد مسئوليت نهادهاي اجتماعي و سياست‌گذاران است.
مسعودي فريد در بخش ديگري از سخنانش با اشاره به فصل‌نامه نيروي انتظامي در زمينه فرار دختران، گفت: بنابر اطلاعات اين فصل‌نامه، فرار دختران از خانه با دو عنوان "فرار به" و "فرار از" تقسيم‌بندي مي‌شود و در 90 درصد مواقع "فرار از" مشكلات خانوادگي و شرايط نامناسب اتفاق مي‌افتد.
مديركل امور آسيب‌ديدگان سازمان بهزيستي كشور در ادامه با اشاره به دلايل متعدد فرار دختران از خانه عنوان كرد: از جمله علل خانوادگي اين امر مي‌توان به داشتن خانواده‌هاي پرتنش، آزار جسمي و جنسي و‌ اعتياد در خانواده اشاره كرد.
به گفته مسعودي فريد، از جمله عوامل اجتماعي مي‌توان به افزايش سطح انتظارات افراد نام برد، به عنوان مثال نوع امكانات و زندگي كه صدا و سيما در سريال‌هايش نشان مي‌دهد سبب نوعي نارضايتي در بين افراد مي‌شود، توقع‌ها را بالا برده و منجر به فرار از خانه مي‌شود.

مديركل امور آسيب‌ديدگان اجتماعي سازمان بهزيستي در بخش ديگري از سخنانش با برشمردن دلايل رشد آسيب‌هاي اجتماعي در كشور، عنوان كرد: افزايش جمعيت كشور، تغيير ساختار جمعيتي و افزايش تعداد جوانان و نوجوانان از جمله دلايل اين امر بوده است.
مسعودي فريد افزود: تغيير ساختار جمعيتي هم فرصت و هم تهديد است. فرصت است اگر برايش برنامه تدوين شده باشد و تهديد است اگر برايش برنامه‌ريزي انجام نشده باشد.
مديركل امور آسيب‌ديدگان اجتماعي سازمان بهزيستي همچنين تاكيد كرد: رشد جمعيت شهرنشيني از ديگر علل افزايش آسيب‌هاي اجتماعي است.
مسعودي فريد تصريح كرد: فقراقتصادي، عدم ثبات اقتصادي و توزيع ناعادلانه فرصت‌ها و دسترسي‌ها نيز از جمله مهم‌ترين علت‌هاي گسترش آسيب‌هاي اجتماعي است
مديركل امور آسيب‌ديدگان سازمان بهزيستي كشور در ادامه گفت: در حال حاضر از هر چهار ازدواج يك ازدواج در كشور به طلاق مي‌انجامد و مشكلات خانوادگي، خشونت‌هاي خانگي، پرخاشگري و كودك‌آزاري در جامعه افزايش يافته است.
مسعودي فريد همچنين اظهار كرد: در بحث توسعه، تنها توسعه يك بخشي را مد نظر قرار داده و در حالي كه انقلاب ما، انقلاب فرهنگي بود، سمت و سوي اقتصادي يافت.
فريد در ادامه با انتقاد از عدم توجه به پيوست اجتماعي در سياست‌گذاري‌ها و برنامه‌ريزي‌هاي سياسي و اقتصادي‌، بر لزوم تدوين پيوست اجتماعي در برنامه‌ريزي‌ها و سياست‌گذاري‌هاي اقتصادي و فرهنگي و پيش‌بيني تاثير اين برنامه‌ريزي‌ها در حوزه اجتماعي تاكيد كرد، چرا كه در غير اين صورت سبب بروز آسيب‌هاي اجتماعي مي‌شود.

مسعودي فريد افزود: بايد نگاه سيستماتيكي به موضوع آسيب‌هاي اجتماعي داشته باشيم و هر ميزان كه رويكرد پيشگيرانه را در اين امر تقويت كنيم، براي كشوري با درآمد متوسط مانند كشور ما موثرتر خواهد بود
وي گفت: در حال حاضر در حوزه سلامت در كشور ما سيستم رصد وجود ندارد، چه به برسد به حوزه آسيب‌هاي اجتماعي و بايد سيستم رصد و مراقبت در حوزه اجتماعي ايجاد شود.
مديركل امور آسيب ديدگان اجتماعي سازمان بهزيستي كشور در پايان به فعاليت‌هاي انجام شده در حوزه آسيب‌هاي اجتماعي از 100، نمره 10 تا 15 را داده و گفت: سياست‌هاي حوزه آسيب‌هاي اجتماعي نامشخص است و همگرايي ميان ارگان‌هاي مختلف وجود ندارد. )
6- افزایش گرایش به الکل ( خبر آنلاین : ظاهرا مصرف مشروبات الکلی به حدی افزایش یافته است که باقر لاریجانی قائم‌مقام وزیر بهداشت از فروش آن در برخی از فروشگاه‌ها خبر می‌دهد. او حتی از گزارش‌هایی خبر داده که می‌گویند رواج مصرف الکل در مناطق جنوب تهران که تحت پوشش دانشگاه علوم پزشکی تهران هستند به مرز نگرانی رسیده است. اما موضوع این نگرانی مسوولان وزارت بهداشت به تجارتی پرسود برای واردکنندگان و سازندگان مشروبات الکلی در کشور منجر شده است.
اما مشکل اصلی از جایی آغاز می شود که به دلیل حرام بودن مصرف مشروبات الکلی برخی مسئولان با پنهان کاری سعی در پاک کردن صورت مسئله را دارند در صورتی که نبودذ آمار مصرف و مصرف کنندگان از تهدیدات جدی بخش سلامت است.
چندی پیش اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیرو انتظامی ایران از مخفی کاری در آمارهای مربوط به مشروبات الکلی در کشور انتقاد کرده و گفته بود: «در مورد الکل همواره بر مخفی کردن مشکلات آن در کشور تلاش شده است، در حالی که مصرف الکل و حتی افزایش مصرف آن در کشور یک واقعیت است ».
این در حالیست که آمار کشف که تنها در صد ناچیزی از آمار مصرف است به بیش از5 میلیون لیتر رسیده است این درحالی است که به دلیل غیر رسمی بودن توزیع مشروبات الکلی حجم مشروبات الکلی مصرف شده در کشور نامشخص است .اما فرمانده نیروی انتظامی گفته است مصرف سالانه الکل در ایران بیست میلیون لیتر است.
چندی پیش نیز اقبال محمدی، عضو کمیسیون کشاورزی، آب و منابع طبیعی در گفت‌وگو با سایت خبری مجلس گفته بود متاسفانه محموله‌های بزرگ مشروبات الکلی در برخی مواقع از معابر رسمی کشور و با حضور دستگاه‌های ناظر و متولی وارد می‌شود. سردار احمدی‌مقدم فرمانده نیروی انتظامی کل کشور نیز در مصاحبه‌ای از گسترش خریدوفروش آزادانه مشروبات الکلی در تهران سخن گفته بود.
روزنامه شرق در گزارشی نوشته است : فعالان بازار مشروبات الکلی در کشور نزدیک به 200هزار نفر است که البته منابع غیررسمی این رقم را بسیار بیشتر می‌دانند. تاکنون پژوهشی رسمی در زمینه آمارهای مرتبط با مصرف‌کنندگان مشروبات الکلی در کشور انجام یا منتشر نشده است اما برخی تحقیقات دانشگاهی در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا به این نتیجه رسیده‌اند که متوسط سن مصرف الکل به 20سال رسیده و 5/26درصد از جوانانی که به مصرف الکل روی آورده‌اند، سابقه مصرف این‌گونه مشروبات در خانواده خود را داشته‌اند.

7- افزایش خانه و زندگی های مجردی ( مجید امیدی مدیرکل فرهنگی سازمان ملل جوانان درباره زندگی مجردی جوانان چنین می گوید:« آمار روی آوردن جوانان به زندگی مجردی در ۶ کلانشهر تهران، شیراز، مشهد ، اصفهان، تبریز و اهواز به ۳۰ درصد رسیده است و غم انگیزتر آنکه روز به روز دختران جوان تعداد بیشتری از این جامعه آماری را تشکیل می دهند. او روی آوردن جوانان و بچه های کشور به اتاقهای شخصی خود را مقدمه ای برای روی آوردن آنها به زندگی مجردی درسالهای بعدی زندگی خود دانست و افزود: درحال حاضر زنگ خطر زندگی مجردی درکشور زده شده و متاسفانه درمورد این مشکل هم سکوت می شود .
البته علاوه بر زندگی مجردی به تنهایی ، نوع جدیدی از زندگی مجردی دختران و پسران با هم و بدون ازدواج رسمی نیز به تازگی باب شده است . به نقل از فرارو : رئیس کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورای شهر تهران از افزایش زندگی مجردی دانشجویی در شهر تهران در محلات شمال شهر خبر داد و گفت: ‌این پدیده جدیدی از نوع آسیب‌های اجتماعی است که پیامدهای خطرناکی دارد .
مرتضی طلایی در گفت‌وگو با ایلنا، با بیان این مطلب افزود: ‌متاسفانه‌ گزارش‌هایی مبنی بر تشکیل زندگی‌های مجردی در شمال شهر تهران داریم که در آن دختر و پسر دانشجو بدون ازدواج رسمی زیر یک سقف زندگی می‌کنند. وی ادامه داد: ‌هنوز آمار رسمی در ابن بخش اعلام نشده است اما این معضل و پدیده جدید قطعا آسیب‌های جدیدی را به همراه خواهد داشت ) .
8- افزایش سرگشتگی های روحی و تعارضات فکری و بحران هویت به ویژه در میان جوانان ( متاسفانه کسی به مساله دوگانگی فکری و تعارضات عجیب عقیدتی جوانان که حاصل گیر کردن بر سر دوراهی سنت و مدرنیته و به عبارت بهتر چالش میان معرفت ایرانی – اسلامی و معیشت مدرن و غربی است ، توجه جدی نمی کند . ولی آنچه تجربیات زیسته شخصی و نیز مطالعات و علاقه مندی و گاه شنیدن از روانشناسان بر ما روشن می سازد جوانان به شدت دچار چالش هویتی و نوعی تعارض روانی شدید شده اند . چه بسا بتوان بسیاری از مسایل فوق الذکر را به نوعی به همین سرگشتگی فکری – زیستی ارجاع داد ) .
9- افزایش کسب درآمدهای نامشروع از طرق مختلف ( از حقوق های نجومی گرفته تا زورگیری و سرقت و گران فروشی و کم فروشی و ارتشا و ربا و اختلاس و زیرمیزی و غش در معامله و انواع تقلب و ... ) در میان آحاد مردم جامعه از مدیر گرفته تا پزشک و کاسب و کارمند و معلم و ... اشاره کرد که در این میان فساد اداری موذی تر و ناملموس تر است ( طبق آمار سازمان بین المللی شفافیت در میان 174 کشور جهان ایران رتبه 133 را دارد و این نشانگر فساد شدید اداری – مالی در کشور ماست ).

10) متاسفانه گسترش و شیوع بی حجابی و و کشف حجاب که دیگر نیازی به توضیح ندارد : باید دانست که امروز زنان بی حجابی را حق خود می شمرند و فردا حق سقط جنین را با عنوان حق مدیریت بر بدن حق خود می شمرند و پس فردا حق همجنس بازی را به بهانه نجات از ازدواج با مرد که در آن برتری با مرد است طلب می کنند و خلاصه هر چه زن اروپایی کرده می خواهند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
نتیجه سخن :

به هر روی ، باید برای این فساد روز افزون تا بیشتر از این دیر نشده فکری کرد و تدبیری اندیشید .
دیدیم همانطور که مدیر کل امور آسیب دیدگان اجتماعی سازمان بهزیستی گفته است سياست‌هاي حوزه آسيب‌هاي اجتماعي نامشخص است و همگرايي لازم ميان ارگان‌هاي مختلف
وجود ندارد و نیز ضرورت دارد سيستم رصد و مراقبت در حوزه اجتماعي ايجاد شود. پیشنهاد ما تشکیل وزارت خانواده ، جوانان و مقابله با آسیب های اجتماعی است که می تواند ترکیبی از :
الف- سازمان امور اجتماعی کشور _ ب _ سازمان ملی جوانان ( که متاسفانه پس از ادغام در تربیت بدنی و تشکیل وزارت ورزش عملا نابود شد ) . ج- سازمان بهزیستی . د - کمیته امداد ( اگر رهبری معظم موافقت کند )  ه- مرکز امور زنان و خانواده ریاست جمهوری .    و دیگر نهادهای مرتبط باشد .

بودجه اضافی برای این وزارتخانه نیاز نیست و سرجمع بودجه این نهادها  کفایت می کند . و پرسنل این نهادها نیز اگر زیاد نباشند کم نخواهند بود و مهم تشکیل ستادی برای راهبری فرهنگی و مقابله با آسیب های اجتماعی است که هر چه بیشتر تاخیر کنیم ضرر و زیان آن به فرهنگ جامعه بیشتر خواهد بود و نیز.
این وزارتخانه می تواند با تمرکز بخشیدن به سازمان ها و مراکزی که در خصوص آسیب های اجتماعی و اخلاقی فعال هستند و ایجاد همگرایی میان آنها و نیز اتخاذ سیاستهای کارشناسانه و علمی ، نه ضربتی و زود گذر و ناپایا ، چاره ای جدی و زیر بنایی و با دوام برای آسیب های رو به گسترش اجتماعی و رفتاری و اخلاقی بیاندیشد .
البته نکته مهمی که باید در پایان بدان پرداخت مساله بودجه این وزارتخانه احتمالی خواهد بود . در توضیح باید گفت سرجمع بودجه سازمان هایی که در بالا بدان اشاره داشتیم برای یک وزارتخانه مستقل قطعا کافی خواهد بود و باید توجه داشت آنچه در مورد تشکیل وزارتخانه مستقل اهمیت دارد مساله اتخاذ سیاست واحد و طراحی راهبرد یگانه و وزیری با مدیریت مستقل است که در دولت حق رای داشته باشد و در برابر مجلس نیز پاسخگو باشد در حالیکه متاسفانه در کشور ما آنچه از تشکیل وزارتخانه جدید درک می شود افزودن کارمند و دفتر و دستک و... بدون کارایی و چالاکی است ، برای همین هم به دنبال ادغام وزارتخانه ها می رویم در حالیکه یک وزارت کوچک و جمع وجور ولی در عین حال کاملا مستقل و با استراتژی مشخص و اتاق فکر عمیق و مدیریت توانمند می تواند گره گشای بسیاری از مشکلات جامعه باشد . به هر روی امیدواریم چنین وزارتخانه ای تشکیل شود .

 

.

 

بسمه تعالی

عنوان مطلب :

6)« هرچه که از بین برود ، این زبان باید بماند » .

ابوالفضل چمروشیان نژاد

 

زبان فارسی در خطر است ؛ این خطر را همه آگاهان ِ دلسوز حس می کنند ؛ خطری که زبان فارسی را تهدید می کند از دو سو است . یکی از خارج و دیگر از داخل . تهدید خارجی خطر زبان های بزرگ و در راس آن زبان انگلیسی است و تهدید داخلی قوم پرستان هستند . باید توجه داشت زبان فارسی که زمانی از غرب چین و تا هند و تا ماوراءالنهر و تا بین النهرین و ... رواج داشت و تقریبا زبانی جهانی بود ، امروزه به زبانی متاسفانه زبون تبدیل شده است و شوربختانه دلسوزی هم وجود ندارد . امروزه باید باور کنیم ، هر چند سخت است ، که زبان فارسی به زبانی فرعی و دست چندم و کم اهمیت  ، تبدیل شده است ، که از ترس قومیتها نمی توان زبان به حمایت و صیانت آن گشود و پیش از اضمحلال این زبان رسمی تمدن ما ، به دادش رسید چرا که می ترسیم پان قومها و قبیله پرستها بهشان بر بخورد !!! و حقیقتا چه بدبختی بزرگتر از این که زبان فارسی در خانه خود مهجور و مظلوم است !!! متاسفانه پان قومیت ها دستاویزشان روز 21 فوریه روز موسوم به روز زبان مادری است .

 واقعا جای تاسف دارد که اروپایی ها که خودشان دستشان تا مرفق به خون بومیان ملل مختلف آلوده است حالا دایه دلسوزتر از مادر شده اند و روزی را برای زبان مادری ساخته و پرداخته اند .  باید توجه داشت که

  این اروپایی های جنایتکار ، می دانم که این حرف به مذاق روشنفکران ما خوش نمی آید ، اما باید دانست که همین اروپاییان جنایتکار و ریاکار ، آفریقا را چپاول کردند و بسیاری از زبانهای مردم آفریقا را نابود کردند و زبان خود را جا انداختند و آنوقت هرگز نگران زبان مادری ایشان نبودند ولی حالا دلسوز شده اند . امروز کشورهای آفریقایی به استثنای کشورهای شمال آفریقا که زبانشان عربی است ، اکثرا زبانشان یا انگلیسی است یا پرتغالی یا فرانسوی . جالب است که همین فرانسه متمدن و مبادی آداب که قبله گاه برخی روشنفکران بدبخت و بی ریشه ما می باشد تا همین الآن نه تنها اجازه تغییر زبان ( البته آنها دیگر زبانی هم برایشان نمانده ) بلکه اجازه تغییر واحد پول ملی به 14 کشور آفریقایی را هم نداده و واحد پول 14 کشور آفریقایی « فرانک سی اف ای » است و این 14 کشور آفریقایی ملزم هستند که 50 درصد ذخایر ارزی خود را در بانک مرکزی فرانسه ذخیره کنند حالا روشنفکران بی اصالت ما که عشقشان سارتر است و مدام سنگ آموزش به زبان های قومی ( توجه کنید آموزش به زبان قومی و نه آموزشِ زبان قومی ) را به سینه می زنند کجایند تا ببینند این قبله گاهشان وقتی نوبت به خودشان می رسد چه می کنند و روشنفکرانشان هم پشتوانه شان و مدافع منافع ملیشان ( و اگر غیر این بود این کشورها به این عظمت نمی رسیدند ).

واقعا فکر کنید چطور جزیره کوچک 250 هزار کیلومتری انگلیس زبانش را بر همه عالم تحمیل کرده و فرانسه نیز همین طور و اسپانیا هم همینگونه و...

اروپاییان متمدن میلیونها بومی قاره آمریکا را با انحای مختلف مثل : جنگ و رواج بیماری های مسری و نابود کردند و تمدن و قومیت و فرهنگ و زبان خود را جایگزین آن کردند ! ( امروز زبان حدود 60 کشور انگلیسی و ۲۹ کشور فرانسوی و ۲۰ کشور اسپانیایی است ) اروپایی ها به ویژه انگلیسی ها سخت ترین ضربات را بر ایران و هویت ایرانی و زبان فارسی زدند . علاوه بر تکه و پاره کردن تن و جسم ِسرزمین و میهنمان ، زبان فارسی که روح و روان ایران است را از شبه قاره زدودند ( در اینجا آرزویی می کنیم ایکاش می شد و عُرضه آن را داشتیم تا زبان فارسی را در بخشی از شبه قاره ، یعنی پاکستان ، زنده و احیا می کردیم چرا که تا پیش از انقلاب ما ، زبان فارسی در این کشور تدریس می شد ولی بعد از انقلاب از ترس نفوذ انقلاب در پاکستان ، تدریس آن تعطیل شد . مشابه اتفاقی که در تاجیکستان هم افتاده یعنی تاجیکستان فارسی زبان ، حاضر نیست رسم الخطش را از سریلیک به فارسی برگرداند چرا که از رسوخ اندیشه های به قول خودشان افراط گرایانه می ترسند ولی ما باید این دو کشور را به هر طریقی شده مجاب کنیم تا فارسی و ایران را دوست و رفیق و یار خود بدانند و البته نباید با آنها از موضع برادر بزرگتر برخورد کرد بلکه با کمال دوستی و صمیمیت آنها را به زبان فارسی و رسم الخط فارسی دعوت کرد و آشتی داد )  به هر حال اروپاییان و خصوصا انگلیسی ها حالا هم در رسانه هایشان دم از حقوق زبانی قومیت ها می زنند . با این وضعیت بیم آن می رود که آنها بتوانند زبان فارسی

را در دراز مدت ، در ایران هم نابود کنند . کشورهای اروپایی

حالا که با انواع جنایت و یا اقسام نیرنگ ، زبان و فرهنگ خودشان را جهانی و حتی می توان گفت جاودانه کردند و خیالشان راحت شده است ، مدافع و طرفدار سینه چاک قومیت های دیگر کشورها شدند .

 باید همه مواظب باشیم که فرهنگ و هویت و زبان ایرانی بیشتر از این تضعیف و تحقیر نشود و مبادا در معرض نابودی سریع قرار گیرد. باید توجه داشت زبان قومیتها محترم است اما نباید گذاشت زبان فارسی ، این زبان ملی ما ، نابود یا نحیف تر از این شود وقتی مقام معظم رهبری ابراز می کند : نگران زبان فارسی است . آیا نباید همگان فکری برای احیای این زبان کنند ؟ باید توجه داشت زبان فارسی متعلق به همه ایرانیان است و اساسا بیان اینکه این زبان ، زبان مادری قوم فارس است حیله ای است مزورانه ؛ چرا که اصلا قوم فارس وجود خارجی ندارد .  بزرگی می گفت زبان مادری ( به معنای زبان مادر نسبیشان ) سعدی و حافظ هم فارسی نبوده بلکه آنان چه بسا به خاطر گستردگی این زبان و عشقشان به آن ، به این

 زبان فرهنگ ایران ، یعنی فارسی ، شعر می سرودند . و اساسا همه اقوام ایرانی چه مهاجر و چه بومی همه به زبان فارسی به عنوان محور پیوند و مایه همدلی و زبان ِهمزبانی می نگریستند که اگر این زبان پیوند دهنده اقوام ایرانی بیش از این تضعیف و تحقیر شود پس ما دیگر چه ملت واحدی خواهیم بود ؟! ملتی که زبان هم را نفهمند اساسا چگونه یک ملت خواهند بود ؟!  آیا این امر خود مقدمه تجزیه و تکه و پاره شدن دوباره و بیشتر ایران نیست ؟!  باید به شدت مراقب بود و از قومیت پرستهای داخلی ترسید و نیز از پشتیبانان خارجیشان نیز به شدت هراسید . باید دانست که وظیفه دولت و حاکمیت ، رواج زبان ملی ،  که عامل پیوند تمام اقشار جامعه است ، می باشد ؛ و نه ترویج زبان های قومی و قبیلگی که موجب از هم گسیختگی و افتراق ملت می شود .

باید توجه داشت اصطلاح زبان مادری فقط یک اصطلاح است که متاسفانه برای تحریک احساسات و عواطف قومیتها به کار می رود چرا که اساسا هر فردی زبانی را پیش از سن بلوغ فراگیرد و بتواند به آن تفکر و تکلم کند این اصطلاحا زبان مادری او می شود خواه مادر نسبیش به آن تکلم کند یا نکند و خواه یک زبان باشد و خواه چند زبان . و اساسا دلبستگی ما به زبان فارسی باید به عنوان زبان ملی مان و زبان رسمی مام میهنمان باشد . و اساسا حفظ زبان ملی مادر میهن ، که اساس هویت تاریخی و نیز اصول میراث فرهنگی ما و در واقع ستون فقرات فرهنگ و تمدن ما را می سازد مهمتر از ترویج و اشاعه زبان های قومی و قبیلگی است . باید توجه داشت آنچه ما ایرانیان را ایرانی نگه داشته تنها و تنها زبان فارسی است . چرا که ما در طول تاریخ دین خود را و مذهب خود را و بسیاری از باورهای خود را تغییر دادیم ولی یگانه چیزی که کمابیش حفظ کردیم همین زبان فارسی است که رشته اتصال ما به پدران و نیاکان باستانیمان است که اگر همین رشته نیز گسسته شود ما نیز به سرنوشت ملتهای استحاله شده و نابود شده و هضم و هدم شده تاریخ ، دچار خواهیم شد و دیگر چیزی ازمان باقی نمی ماند .

به هر روی این جستار را به بیاناتی از یک ترک زبان ولی مادرمیهن دوست ، که البته از این دست ترکان ِایران دوست کم هم نبوده و نیستند ، یعنی غلامحسین ساعدی به پایان می بریم . وی درباره زبان فارسی

 و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در مصاحبه ای به نقل از ویکی پدیای ، چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من می‌خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند» . امیدواریم همه ما دست در دست هم برای عظمت و یا حداقل جلوگیری از نابودی یا ذلت بیشتر این زبان بکوشیم . ان شاء الله .

 

 

 

 

بسمه تعالی

7)نگاهی تازه به مبانی فلسفی اقتصاد اسلامی

نگارنده :

ابوالفضل چمروشیان نژاد 

 ( کارشناس الهیات اسلامی و پژوهشگر علوم انسانی )

 

 

در خصوص نظام اقتصادی اسلام مطالب بسیاری منتشر شده است ، اما در خصوص مبانی فلسفی کاری کمتری شده است ، در این مقاله سعی و تلاش ما بر آنست که به درنگ و تامل در مبانی فلسفی نظام اقتصادی اسلام پرداخته و حتی المقدور از منظری نو بدان بنگریم .

پیش از ورود به بحث اصلی باید بگوییم ما قایل به وجود تنها یک نظریه منحصر به فرد در خصوص اقتصاد اسلامی نیستیم بلکه برآنیم همانطور که در تمدن غرب مدرن چندین و چند رویکرد و نظر و نگرش در خصوص نظام اقتصادی و اساسا همه مباحث بشری و بخصوص علوم انسانی ، وجود دارد (  نگرش هایی که حتی متعارض و مخالف یکدیگرند ؛ مثلا در اقتصاد هم نظام لیبرال و هم نظام سوسیالیستی وجود دارد که کاملا با هم در تضادند ) . در تمدن اسلامی نیز نگرش ها و تفکرات مختلفی راجع به امور مختلف و نیز مساله اقتصاد داریم و اگر نداریم ضرورت دارد که داشته باشیم . ( چرا که یک تمدن برای اینکه حقیقتا تمدن باشد باید خود اتکا و دارای تنوع و تکثر درونی باشد ) باید توجه داشت که قرآن به عنوان متن محوری در تمدن اسلامی به قول امیر المومنین " حمال ذو وجوه " و تاویل پذیر است و اساسا همین تاویل پذیری قرآن ، رمز جاودانگی قرآن است زیرا که انسانها شاکله های مختلفی دارند و هر انسانی در تلاش است تا شاکله اش را در روابط رقابت آمیز با دیگران تشخص بخشد بنابراین داشتن شاکله منحصر به فرد هر انسان و نیاز و اراده انسانها به تشخص آن ایجاب می کند که قرآن پاسخگوی این نیاز بنیادین هر انسان باشد . البته داشتن نظرات مختلف در باب عالم و آدم و در اینجا اقتصاد ، این فایده و ثمر را دارد که در شرایط مختلف

می توان از آن نظرات گوناگون بهره برد و نیز با تغییرات زمان در نظرات و نگرش ها تغییر ایجاد نمود .

 به هر روی در این جستار کوتاه می کوشیم که در مبانی فلسفی اقتصادی اسلام تامل کنیم و برای ایجاد نظام اقتصاد اسلامی پیشنهادهایی ارائه دهیم . جا دارد در اینجا این نکته را متذکر شویم که حداقل فعلا ضرورتی ندارد ما در تمدن اسلامی یک نوع نظام اقتصادی بسیار خاص و ویژه  از پیش خود تاسیس و ابداع کنیم ، چون اساسا ادیان برای اصلاح و تعدیل و متخلق کردن آمده اند و نه برای ابداع و تاسیس و خلق کردن ( باید توجه داشت ابداع و تاسیس و خلق کردن ، از عقل خود بشر که موهبتی الهی است نیز ساخته است ولی تعدیل و تخلق و اخلاقی زیستن نیازی به نیرو و داوری بیرون از انسان و وجدان او دارد که دین و ایمان و پیامبران متصدی آن هستند ) . در واقع کار ما آنست که بکوشیم یک نوع نظام اقتصادی که تایید بیشتری از عقل جمعی بشر گرفته است را اخذ کنیم و متناسب با شرایط دینی و فرهنگی و بومی خود در آن تعدیلات و اصلاحاتی انجام دهیم ، همین کفایت می کند.

 در ادامه پیشنهاداتی در خصوص نظام اقتصادی اسلام ارائه می دهیم :

 اول  مساله رباست . ربا نیروی محرک اقتصاد است و البته موجب بی عدالتی هم هست ( عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو ) . اگر ربا و نیز استعمار کشورهای دیگر نبود ، که هر دو اموری غیر اخلاقی اند ، انقلاب صنعتی که بشر را یک گام پیش آورد در غرب رخ نمی داد . ( چرا که با انباشت ثروت حاصل از ربا و استعمار و البته انقلاب علمی بود که بشر توانست کارخانه های بزرگ تاسیس کند و دست به انجام کارهای بزرگ که موجب جهش اقتصادی و در نتیجه رفاه بیشتر بشر بود بزند ) . به هر حال مساله ربا و دو وجه جلالی و جمالی آن ، توسط برخی اندیشمندان اهل سنت و یکی از مراجع زمان شناس و مآل اندیش شیعه حل شده است . ایشان با تقسیم ربا به ربای استهلاکی و ربای تولیدی ؛ فقط ربای استهلاکی یا ربای نیازی که فرد برای رفع ضروریات زندگی مجبور است وام بگیرد را حرام دانسته است و اخذ ربای تولیدی که برای سرمایه گذاری  و توسعه کار و کسب و تحصیل سود و منفعت بیشتر است را بی اشکال دانسته اند ، این نظریه نوین می تواند بسیار راهگشا باشد ، زیرا همانطور که بیان شد انباشت ثروت یکی از علل پیشرفت اقتصادی غرب مدرن است ، چرا که با پول ها و سرمایه های اندک نمی توان کارهای بزرگ کرد. 

 البته وظیفه دولت هم هست که با اختصاص منابع مالی ، که می تواند از اخذ مالیات و عوارض بیشتر از ثروتمندان و مرفهان و یا بالا بردن درصد بهره ربای تولیدی ، آن را به دست آورد ، امکان گرفتن وام های ضروری  بی بهره یا حداکثر کم بهره را  برای قشر ضعیف و متوسط جامعه مهیا کند و بکوشد تا رفاه و تامین اجتماعی و نیز عدالت ، عدالتی که این همه مورد تاکید دین و آیین ماست ، را برای همه مردم فراهم کند.

دوم  در نظام سوسیالیستی اصالت با جمع است و در نظام لیبرال اصالت با فرد ؛ ما می توانیم در نظام اقتصاد اسلامی ضمن احترام در درجه اول به فرد و در درجات بعدی به جمع ،  اصالت اصلی را به خانواده دهیم ، چرا که خانواده به شدت مورد اهتمام و احترام اسلام است . در این راستا شاید بتوان نوعی مالکیت خانوادگی نیز در کنار مالکیت فردی و عمومی و دولتی و تعاونی تعبیه کرد  ، بدین طریق که مثلا سهام بنگاههای اقتصادی را که امروزه در کشور ما تحت عنوان سهام عدالت به هر فرد داده می شود ، به جای هر فرد به سرپرست خانواده داد و نیز یارانه که به سرپرست خانواده ها داده می شود ، به همین ترتیب به سرپرست خانواده داده شود و البته باید برای مادرانی که بیرون از خانواده مشغول کار هستند ، امکانات و وسایل رفاهی مکفی ، مثل مرخصی های طولانی برای زایمان ، به وجود آورد تا نهاد خانواده که محور اصلیش مادر است ، پاس داشته شود و اینطور نباشد که مانند نظام های لیبرال ، به هر قیمتی زنان و مادران در عرصه بازار مشغول کنیم و حریم خانواده و فرزندان را از نعمت حضور ایشان بی بهره سازیم (  البته برای جمع کردن میان اشتغال زنان ، که از عوامل توسعه اقتصادی است ،  و حضور آنان در کنار فرزندان و گرمی نهاد خانواده ، می توان به گسترش مشاغل خانگی به ویژه صنایع دستی و نیز دورکاری و ...  اقدام کرد ).   .

 سوم  داعیه و شعار و آرمان محوری در اقتصاد اسلامی باید " حرص در تولید و قناعت در مصرف " باشد . البته می توان این شعار را به زبان فلسفی ، که بحث را عمق بیشتری می بخشد ،  اینطور تعبیر کرد که شایسته است انسان به حدی از تعالی برسد که " برخوردار باشد از بیشترین قادریت ایجاد نمایی ، با داشتن کمترین قابلیت ایجاد پذیری " . توضیح  بیشتر آنکه در عالم به سه گاه قایلیم :  یک گاه كه در واقع بالاترین مرتبه است ؛ همانا وجودیت محض یا ذات خداست. ذات خدا ، در عالم ، قابلیت ایجادپذیری و تاثیر پذیری از غیر ، ندارد . بلكه فقط می توانند ایجاد نماید و منشا اثر باشد . گاه دیگر که پایین ترین گاه است موجودیت محض است که جماد و نبات و حیوان در آن جای دارند این ویژگی را دارند كه صرفا در عالم هستند و ایجاد را از دیگران می پذیرند بی آنكه خود بتوانند ایجادی نمایند و منشا اثری گردند. اما گاه سوم كه در میانه گاه خدا و گاه جماد و نبات و حیوان قرار دارد ، گاه انسان است . انسان هم قابلیت ایجادپذیری دارد و هم از قادریت ایجادنمایی برخوردار است اما کمال و اوج انسان ، نکته مهم در اینجاست ، که کمال و اوج انسان در این است که همچون ذات خدای تعالی ، تنها ایجاد نمایی کند و ایجاد نمای محض باشد و به هیچ وجه ایجاد پذیر نباشد .  البته این را بگوییم که انسان به دلیل ساختار وجودی خاصش نمی تواند ایجاد نمای محض باشد و ایجاد پذیر نباشد اما برای تعالی و تکامل خود باید ایجاد پذیریش را به حداقل و ایجاد نماییش را به حداکثر رساند تا شبیه ذات خداوندگار شود ؛ چنین است که قرآن کریم می فرماید : صِبْغَةَ اللَّهِ  وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً  وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ 138 بقره. و نیز پیامبر فرمود : تخلقوا باخلاق الله . به هر روی " ایجاد نمایی حداکثری " که می توان از آن با عنوان " حرص در تولید و آفرینشگری " یاد کرد و " ایجاد پذیری حداقلی" که می توان از آن با نام " قناعت در مصرف " یاد کرد . می تواند ضمن پیشبرد و پیشرفت جامعه ، روحیه مصرف زدگی در جامعه را نیز ، که از بلایای تمدن غرب مدرن است ، کاهش دهد . البته برای نهادینه کردن آرمان و شعار " حرص در تولید و آفرینشگری " و " قناعت در مصرف " باید تمام رسانه ها نسبت به تبلیغ آن اهتمام ورزند و نیز باید قوانینی وضع شود که مسئولان و مدیران عالی و ارشد کشور ، مثل رهبری ، رییس جمهور ، هیات دولت ، نمایندگان مجلس و قضات عالی رتبه و... ،  که الگوی جامعه محسوب می شوند باید زندگی ساده و قانعانه و بی زرق و برق خالصانه داشته باشند .

چهارم در بالا گفتیم که به سه گاه در عالم قایلیم که عبارتند از : خدا یا وجودیت محض که بالاترین مرتبه است و جماد و نبات و حیوان یا موجودیت محض که پایین ترین مرتبه است و گاه آدمی که میان آن دو است . اما نسبت گاه خدا یا وجودیت محض به گاه موجودیت محض یا جماد و نبات و حیوان و گاه آدمی ، در مقام تمثیل ، نسبت خورشید است به پرتو هایش . و همانطور که خورشید جدای از انوارش نیست ، وجودیت محض هم جدای از  آن دو گاه نیست ؛ وجودیت محض هم آفریدگار و هم هدایتگر دو گاه دیگر است البته نکته مهم آنست که آفریدگاری و هدایتگری وی ، از بیراه بی قانونی صورت نمی بندد ، بلکه تنها از راه قوانین خاص خودش ، کار را سامان می بخشد . ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا. 189 سوره بقره ) .

البته در دوران جدید با کشف و شناخت قوانین آفرینش و اعطای عنوان قوانین علمی بدانها ، پنداشته می شود که می توان از این رهگذر وجودیت محض را در تضاد و تعارض  با این قوانین قرار دهد و عذر وی را خواست ؛ اما حقیقت آنست که این قوانین علمی خود عین خواست وجودیت محض اند ، و وی از قوانین خود تخلف نمی کند . بنابراین شناخت آفرینش و قوانین آن ، عین شناختِ ایجاد نمای آنان است و نباید اینان را دو چیز مقابل هم پنداشت ؛ زیرا قوانینی که برای جهان وضع شده نافی واضعش نمی تواند باشد . ( یکی از این قوانین ِوجودیت محض ، آزادی اراده و اختیار آدمی است و البته در آدمی یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی است ، که در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن نیز معطوف به تشخص شاکله است . « قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا » . از این نیروی بنیادین در وجود آدمی می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ معطوف به تشخص شاکله " یاد کرد) . به هر روی وجودیت محض به آدمی اختیار و آزادی تکوینی داده که در چارچوب روابط رقابت آمیز با دیگران به تشخص شاکله خود بپردازد . ( باید دانست که تمام مردمان به طور کلی در دو دسته طولی و نه عرضی قرار می گیرند : دسته راست که مظهر اسم جلالی خدایند که به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازند و دسته یسار که مظهر اسم جمالی خدایند که به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می پردازند ؛ آنچه موجب جنبش و تکاپوی جامعه ایرانی به ویژه در پس از انقلاب شده ، تعارض و رقابت مردمانی که مظاهر این دو اسم هستند ، می باشد ).

به هر ترتیب باید به این نکته هم توجه داشت که وجودیت محض برای نشان دادن حضور خود در هستی ، هر جا نیاز و ضروری ببیند ،  قوانین معمول و روال عادی امور که خودش ایجاد نموده را خرق می کند و مستقیما دخالت می کند و چه بسا بتوان معجزات و تصادفات و اتفاقات نا مترقبه و شرور  در زندگی آدمی را بخشی از این حضور نمایی های وجودیت محض تلقی کرد.

به هر روی شاید کسی بپرسد مقصودتان از این حرفهای نسبتا فلسفی تقریبا مفصل چیست ؟ و چه ربطی به اقتصاد دارد ؟ در پاسخ می گوییم  مقصود ما این است که همانطور که وجودیت محض تا ضروری و نیاز نبیند ، نظم معمول جهان و اسباب اداره امور را به هم نمی زند ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا. 189 سوره بقره ) . و در کار آن دو گاه دیگر دخالت نمی کند. دولت نیز که در جامعه مظهر خداوندگار است باید تا زمانی که ضرورت و منفعت و مصلحت و عدالت ( که تفسیر همین مفاهیم نیز باید مورد اتفاق اکثریت جامعه قرار گیرد ) اقتضا نکند در کار جامعه و اقتصاد و بازار دخالت نکند .( اینجا باید این را بگوییم که نظام سرمایه داری لیبرال مبتنی بر فلسفه دئیستی است . در فلسفه دئیسم  بیان می شود که خدا جهان را ساخته و به هیچ وجه در کار آن دخالت نمی کند و لذا دولت هم که مظهر خداست نباید به هیچ وجه در کار بازار دخالت کند و در واقع او همچون معمار باز نشسته ای می ماند که عمارتی ساخته و حال آن عمارت خود به حیاتش بی نیاز از معمارش ادامه می دهد . اما در  فلسفه جدیدی که ما بدان قایلیم ، بیان می شود که خدا جهان را ساخته و در کار آن حتی المقدور دخالت نمی کند اما این به معنای بسته بودن دست خدا نیست بلکه او هرگاه مصلحت اقتضا کند ، دخالت می کند لذا دولت که مظهر خدا در جامعه است نیز حتی المقدور نباید در کار جامعه و بازار و مردم دخالت کند اما وقتی که مصلحت جمعی و جامعه اقتضا کند باید دخالت کند. شاید بتوان در مقام تشبیه ، دولت را به والدین دلسوز و البته آگاهی تشبیه کرد که فرزندانی بالغ و عاقل در خانه دارند و فرزندان در کارهایشان آزادند اما هر گاه والدین تشخیص دهند که آنان دارند طریق خطا یا ظلم و اشتباه را می پیمایند بدانان تذکر و اخطار می دهند ). به هر روی دولت در نگرش جدید اقتصاد اسلامی تا جایی که جا دارد و امکان دارد ، در کار جامعه و اقتصاد و بازار ، که افراد در آن در چارچوب روابط رقابت آمیز بایکدیگر در جهت تشخص شاکله مشغول کارند ، نباید مداخله کند ، بلکه دولت باید اجازه دهد تا نظم خود جوش بازار ، که عین اراده اوست ، امور را پیش ببرد. 

در پایان جا دارد این را بگوییم که شاید از نظر عده ای بحث های فلسفی و هستی شناسانه در مسایل اقتصادی زاید و بی جهت باشد اما حقیقت آن است که علت آن که تلاش های زیاد از سوی باورمندان به نظام های مختلف اقتصادی ، چه سوسیالیسم و چه لیبرال و بازار آزاد ، در جامعه ما هیچگاه تحقق نمی یابد همین نداشتن پشتوانه و نقطه اتکا در فلسفه و فرهنگ و مغایر بودن به فلسفه موجود ما ، که همان فلسفه صدرایی است ، می باشد . برای مثال مسئولان جمهوری اسلامی ، اقدام به اعلام  سیاستهای کلی اصل 44 می کنند و بر اساس آن درصدد بر می آیند که 80 درصد اختیار اقتصاد را به بخش خصوصی و بازار آزاد واگذار کنند ولی موفق نمی شوند ؛ چرا ؟ به نظر می رسد چون اقتصاد بازار آزاد و لیبرالی بر فلسفه دئیست که خدا را معمار بازنشسته می داند  متکی است در حالیکه فلسفه ما یعنی فلسفه صدرایی قایل به " دایم الفضل علی البریه " بودن خدا و دخالت مدام خدا در خلقت است . در نتیجه از مظهر خدا که همان دولت است انتظار دارد که دخالت دایم در بازار کند و طبیعی است این تفکر با سیاستهای اصل 44 که در پی لیبرال اقتصادی و عدم دخالت دولت در بازار است ، جور در نیاید و متناقض باشد و همین امر است که موجب شده نه تنها مشکلی از کشور حل نشود بلکه وضعیت پیچیده تر و بغرنج تر نیز شود . به علاوه آنکه لیبرال اقتصادی موجب و تمهیدی برای لیبرال سیاسی نیز می شود که این با نظام سیاسی ما که جمهوری اسلامی است متعارض می گردد و در نتیجه باید مراقب بود به دست خودمان ریشه خودمان را نخشکانیم .  

در پایان مجددا بیان می کنیم که برای ایجاد یک نظام اقتصادی پایا و پویا و کارآمد و شکوفا که ریشه در فرهنگ و جامعه مان داشته باشد ؛ یک نظام فلسفی قوی و غنی و قانع کننده ، که نگاهی تازه به عالم و آدم دارد ،  پی افکنیم . ما در این مقاله حتی المقدور به این امر پرداختیم . چهار پیشنهاد ما در خصوص مبانی فلسفی اقتصاد اسلامی ( که البته اولی برگرفته از نظرات راهگشای دیگر اندیشمندان بود ) که به اختصار بیان کردیم امیدواریم که مفید افتد و صاحب نظران عرصه فلسفه و اقتصاد با نقد و نظر خود ، در تکمیل آن یاری رسانند .

 

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

عنوان :

8)نیاز کشور به افزایش سه برابری تعداد پزشکان

نویسنده :

ابوالفضل چمروشیان نژاد 

متاسفانه در کشور ما فضای جامعه بگونه ای شده است که همه فکر می کنند تعداد پزشکان ما بیشتر از حد استاندارد جهانی و یا حداقل در حد استاندارد جهانی است . اما حقیقت چیز دیگری است . بر اساس  استاندارد جهانی ، در ازای هر هزار نفر ( سه و نیم ) نفر پزشک باید وجود داشته باشد. این آمار در ایران، حدود ( یک و شش دهم )  است که ایران ما  را در بین ۲۴ کشور خاورمیانه در رتبه 18 قرار داده است و همین مساله کمبود پزشک به ویژه پزشک متخصص ، مردم را به خصوص در شهرهای دور از مرکز و نیز روستاها دچار مشکل جدی کرده است . ( جالب است که بنا به اذعان وزیر سابق بهداشت پزشکان عمومی حتی در قبال دریافت حقوق بالا نیز حاضر به ترک تهران و مراکز استانها و عزیمت به نقاط  دورتر نیستند ) . خوب است بدانیم کشور قطر به ازای هر هزار نفر ( هفت و هشت دهم ) نفر پزشک دارد و یا کشور یونان به ازای هر هزار نفر ( شش و دو دهم ) پزشک دارد حال این را مقایسه کنید با ایران ما که به ازای هر هزار نفر تنها ( یک و شش دهم ) پزشک دارد . تاسف وقتی بیشتر می شود که وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی کار چندانی برای افزایش حداقل سه برابری تعداد پزشکان نمی کند و حتی می توان حدس زد ، ایکاش این حدس باطل و اشتباه باشد ، این وزارتخانه دوست دارد تا تعداد پزشکان محدود بماند تا به قول معروف بازار پزشکان کساد نشود . این حدس زمانی شاید قوی تر شود که می بینیم با توجه به علاقه مندی بیش از 60 درصدی از داوطلبان کنکور به رشته تجربی و طبیعتا به رشته شاخص تجربی یعنی گروه پزشکی ، وزارت بهداشت اقدام شایانی برای افزایش ظرفیت پذیرش در این رشته مورد علاقه جوانان و نیاز مردم  نمی کند . به هر روی وضعیت پزشکی و پزشکان کشور ما و مهمتر از آن اخلاق پزشکان ما چندان مطلوب نیست ( این بد اخلاقی را می توان تا حدودی ناشی از کمبود پزشک دانست که هم موجب شلوغ بودن سر پزشکان و هم مایه تبختر و تفرعن پزشکان نیز می شود) و این مساله تا حدی جدی است که صدای گله و شکایت رییس جمهور در هنگام معرفی وزیر بهداشت به مجلس را درآورد . امیدواریم وزارت بهداشت در درجه اول با توجه به نیاز جامعه ، به ویژه مردم شهرهای دور از مرکز ، به مطلوب شدن سطح پزشکی و افزایش تعداد پزشکان و در درجه دوم با توجه به تقاضای جوانان به تحصیل در رشته پزشکی نسبت به بیشتر شدن تعداد پزشکان به ویژه پزشکان متخصص به حداقل سه برابر وضع فعلی اقدام جدی به عمل آورد و البته در کنار درس و بحث علمی به ترویج اخلاق پزشکی اقدام کند . متاسفانه اخلاق حرفه ای در همه حرفه های کشور و به ویژه اخلاق حرفه پزشکی روز به روز در حال اضمحلال است ( به نظر می رسد برای تعیین معیار برای اخلاق این متر را قرار دهیم که هر عملی را با عمل خلاف آن مقایسه کنیم و سپس منصفانه قضاوت کنیم کدام زیباتر و پسندیده تر است ) خلاصه بعضی پزشکان متاسفانه اخلاق را زیر پا گذاشته و طبابت را با تجارت اشتباه گرفته اند و این بر خلاف سنت پزشکان بزرگ در سنت اسلامی و ایرانی ماست  برای مثال ابن ندیم در کتاب الفهرست خود می‌نویسد:  زکریای رازی همه بیماران به ویژه بیماران فقیر را مورد تفقد و مهربانی قرار می‌داد و از حالشان مرتب جویا شده و به عیادتشان می‌رفت و برای آنها مقرری معین می‌کرد.

، حال این را مقایسه کنید با وضع اخلاق تعداد زیادی از پزشکان امروزی که حتی حاضر به نصب یک کارتخوان نیز نیستند .  به هر روی امیدواریم همانطور که در رشته های مهندسی خوشبختانه کشور ما جزو 5 کشور برتر از نظر تعداد مهندسان شده است . روزی برسد که کشور ما از نظر سلامت و بهداشت و پزشکی نیز ، که یک جزو مهم آن تعداد پزشکان است ، جزو 5 کشور برتر جهان شود . ان شاء الله .  

 

بسمه تعالی

9)ایرانیان و پایه گذاری تمدن نوین در جهان 

ابوالفضل چمروشیان نژاد 

ابتدا باید اذعان کنیم که به احتمال زیاد عنوان این جستار تا حدودی تعجب برانگیز و پرسش ساز باشد ، زیرا تقریبا همگان این اندیشه هگلی و به تبع او فرانسیس فوکویامایی را پذیرفته اند که تمدن فعلی که تمدن غرب است تمدن نهایی و پایانی بشریت است . به هر ترتیب با اندکی درنگ مطلب روشن می شود.

ابتدا لازم است مقدماتی مطرح شود ؛ طبق تواریخ ، فیثاغورس نخستین کسی بوده که خود را فیلسوف ،( philosophos ) نامیده و به جای اینکه خود را مردِ دانا (sophos) بنامد، خود را philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) نامیده ، ظاهرا بدین دلیل که نامیدن خود با عنوان  مردِ دانا را نشانه گستاخی و بی پروایی می‌دانست.  اما وی این نام و عنوان " دوستدار دانایی " را از کجا آورده است ؟!

برای پاسخ به این پرسش نگاهی کوتاه می کنیم به زندگی فیثاغورس ، طبق تواریخ چنین به نظر می رسد که احتمالا وی در حدود سال 570 پیش از میلاد به دنیا آمده باشد . بنا به نقل تاریخ ، وی مسافرتهای زیادی انجام داد طبق نوشته ویکی پدیا فارسی : « در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با افکار مصریان باستان، بابلیان و مغ‌های ایران آشنا شود. تقریباً، ۲۲ سال در سرزمین‌های خارج از یونان بود و چون پولوکراتوس (شاه یونان) برای او نزد فرعون مصر سفارش کرده بود به آمازیس رفته و توانست به سادگی به رازهای کاهنان مصری دست یابد. سال‌ها در مصر ساکن بود و در خدمت کاهنان و روحانیان مصری به شاگردی پرداخت و علوم مختلف آموخت. سپس از آنجا روانه بابل شد و شاگردی را از نو آغاز کرد. او در بابل به حالت اسارت زندگی می‌کرد تا اینکه به همراه داریوش اول به پارس آمد و از تخت جمشید که در حال ساخت بود دیدن کرد ». در خصوص مسافرتهای فیثاغورس به اطراف و اکناف جهان و به ویژه به ایران مطالب زیادی وجود دارد . همچنین سفرنامه ای وجود دارد با عنوان " سیاحتنامه فیثاغورس در ایران " که سالها پیش توسط مرحوم یوسف اعتصامی ترجمه و تالیف شده است . گرچه در صحت این کتاب تردیدهایی وجود دارد اما آنچه تقریبا مسلم است . مسافرتهای زیاد فیثاغورس به اطراف جهان آن روز است که بی تردید نمی توانسته طی این سفرها از اوضاع بزرگترین امپراطوری جهان باستان یعنی امپراطوری یا بهتر بگوییم تمدن ایران هخامنشی بی اطلاع باشد . دبلیو . کی . سی گاتری در کتاب خود با نام " تاریخ فلسفه یونان (3) فیثاغورس و فیثاغوریان . ترجمه مهدی قوام صفری که انتشارات فکر روز منتشر کرده ، از شمار نسبتا زیادی از مورخین و محققین باستانی نقل می کند که معتقدند فیثاغورس یا به ایران مسافرت کرده و مستقیما با اندیشه های ایرانی به ویژه زرتشتی آشنا شده و یا در نواحی دیگر با مجوسان مراوده داشته و یا حداقل با واسطه دیگران از اندیشه های ایرانی و زرتشتی آگاه شده است . تعدادی از این افراد که این دعوی را کردند بنا به نقل گاتری عبارتند از : « سیسرون ، دیوگنس لائرتیوس ، فرفوریوس ، کلمنت اسکندرانی ، پلوتارک و... » ( گاتری ، 1375 : 187-189) . به هر روی با این مطالب دیگر نمی توان تردید کرد که فیثاغورس با تمدن ایران هخامنشی آشنایی داشته است.

اما علت نقل این مطالب چیست ؟ گفتیم که فیثاغورس نخستین کسی بود که خود را philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) نامیده است . اما وی این لقب را از کجا آمده است ؟! شاید بگویید : چرا قضیه را می پیچانید این می تواند کاملا ابداع خودش باشد ! اما به نظر می رسد چنین نیست چرا که بنابر اینکه فیثاغورس آگاهی و آشنایی با اندیشه های زرتشتی و ایرانی و تمدن ایران هخامنشی و به ویژه نام هخامنشی و هخامنش داشته است ، وی به احتمال زیاد نام و عنوان فیلسوف یا دوستدار دانایی را با ترجمه کردن نام هخامنش بر خود گذاشته است . شاید برایتان جالب باشد که بدانیم هخامنش معنایی ندارد جز همان دوستدار دانایی که فیثاغورس بر خود گذاشت . مرحوم دهخدا در لغت نامه ارزشمندش ذیل واژه هخامنش ، چنین آورده است : « هخامنش یا هخامنیش در پارسی باستان مرکب از دو جزء است . جزء اول هخی به معنی دوست و یار و جزء دوم منیش از منه به معنی حس باطنی ، فهم و شعور و اندیشیدن و جمعا به معنی " دوست منش" است ».  در واقع هخامنش یعنی دوستدار و یار و یاور اندیشه و فکر و منش که ترجمه اش می شود همان فیلسوف philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) . که فیثاغورس برای اول بار در تاریخ اندیشه بر خود گذاشت .

در اینجا شاید عده ای بگویند : صرف نامیدن دوستدار دانایی و سپس ترجمه کردن آن به زبان دیگر ، چه فضیلت مهمی محسوب می شود ؟! در پاسخ ایشان باید گفت : اینکه هخامنشیان دوستدار دانایی و یا به ترجمه غربی فیلسوف بودند تنها در لفظ نیست بلکه عمل ایشان ، بر درستی عنوان ایشان گواهی می دهد . گشودگی اندیشه و سعه سینه  هخامنشیان و به عبارت بهتر تمام ایرانیان ، که هخامنشیان برآمده از ایشان بودند ، حتی از دید مورخانی که در جبهه مقابل ایشان بودند نیز پنهان نمانده است . هرودوت یونانی که پدر تاریخ است و در آن روزگار در صف دشمنان ایران بوده است در خصوص گشودگی اندیشگی ایرانیان می نویسد : « هیچ نژادی به اندازه ایرانیان آمادگی پذیرش شیوه های بیگانه را ندارد ». ( به نقل از دان ناردو در کتاب " امپراطوری ایران " . ترجمه مرتضی ثاقب فر . تهران : انتشارات ققنوس . 1382 . صفحه 64 ) . البته این تنها قول هرودوت نیست از همه روشن تر برخورد انسانی و کم نظیر کوروش ذوالقرنین با مردم بابل به هنگام فتح این شهر است که در منشور کوروش مندرج است و به حق به عنوان نخستین " اعلامیه حقوق بشر " شناخته می شود . ( البته طبیعی است که نباید انتظار داشت منشور کوروش ذوالقرنین به پیشرفتگی اعلامیه حقوق بشری که 25 قرن بعد از آن نوشته شده است ، باشد . بلکه آن را باید مقدمه ای و گامی بلند بدان سوی دانست . چنانکه برای مثال نمی توان دموکراسی آتن را از لحاظ پیشرفتگی با دموکراسی های فعلی مقایسه کرد ). البته ظرفیت وجودی و گشودگی اندیشگی و فروتنی ایرانیان در برابر حقیقت به همین مطالب خلاصه نمی شود . جالب است که صدها سال پس از تمدن هخامنشی و در دوران اسلام ، ایرانیان وقتی با تفکر و تامل بدین نتیجه رسیدند که اسلام دینی قانع کننده تر ، جذاب تر و کارآمدتر از دین خودشان است در برابر آن سینه گشودند و به بهانه دفاع از دین آبا و اجدادی خویش ، خود را به تعصب نیالودند و دین غیر ایرانی ولی الهی اسلام را با آغوش باز پذیرفتند . جالب است که در تفسیر آیه 198 و 199 سوره شعرا که قرآن در خصوص تعصب اعراب می فرماید : « وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ  198 فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ 199 :  اگر آن را بر یکی از عجمان نازل کرده بودیم 198 و برایشان می خواندش ،( اعراب )  بدان ایمان نمی آوردند 199 » . امام صادق (ع ) می فرماید : « اگر قرآن بر عجم { ایرانیان } نازل شده بود ، عرب به آن نمی آورد ؛ ولی قرآن بر عرب نازل شد و عجم { ایرانیان } به آن ایمان آورد و این فضیلتی برای عجم است ». ( به نقل از قرآن حکیم و شرح آیات منتخب . ترجمه آیت الله مکارم شیرازی ).

به هر حال می بینیم روح دریایی و وجود با ظرفیت و فکر ترکیب گر و تمدن فراگیر ایرانی با هاضمه فرهنگی شگفت آور ، از زمان تمدن هخامنشی تا اسلام نیز ادامه دارد ( باید توجه داشت که ایرانی بودن در منطق ایرانی ، نژاد نیست بلکه نژادگی است در واقع نجابت و اصالت و فروتنی است که بزرگترین فروتنی ، فروتنی در برابر حقیقت است ) و البته تجلیل از ملت ایران توسط اولیای اسلام محدود به همین یک مورد نیست .. در قرآن دست کم در سه آیه از قومی یاد شده که خواهند آمد و رسالت انسانی اسلام را به دوش خواهند گرفت . این آیات عبارتند از : آیه 54 سوره مائده . آیه 38 سوره محمد (ص ) و آیه 3 سوره جمعه که نقل است  که هنگامی که اصحاب از تفسیر این آیات پرسیدند پیامبر به انحای مختلف به سلمان و قوم سلمان اشاره کرد و حدیث معروف " لو کان العلم ( او الدین ) معلقا بالثریا لتناوله رجال من ابناء الفارس: اگر علم ( یا دین ) به ستاره ثریا بسته باشد و در آسمانها قرار گیرد، مردانی از فارس آن را در اختیار خواهند گرفت ". جالب آن که بنا به نقل ویکی پدیا در 7 کتاب کلمه علم آمده و در 5 کتاب دیگر کلمه دین بیان شده است . البته همانطور که محققان غیر ایرانی نظیر ابن خلدون و جرجی زیدان نیز اذعان کرده اند اکثر اندیشمندان و دانشمندان اسلامی ، ایرانی بودند و شاید بی وجه نباشد اگر تمدن اسلامی را تمدن اسلام و ایران بنامیم .

به هر روی روح و روی گشاده ایرانیان به عروس حقیقت موجب استقبال آنان از اسلام شد و چنین است که علیرغم گفته برخی محققان که از دو قرن ابتدایی حضور اسلام در ایران با نام " دو قرن سکوت " نام برده اند بهتر است از این دو قرن با نام " دو قرن تفکر " نام ببریم که ملت ایران دچار حیرت در برابر سطوت حقیقت بود و مشغول تامل و تدبر در دین جدید بود تا بی جهت چیزی را نپذیرد یا چیزی را از دست ندهد .

خوشبختانه این  گشودگی روحی و روحیه گشادگی در برابر حقیقت تا دوران معاصر نیز ادامه داشته و در انقلاب اسلامی کاملا متبلور شد . ملت ایران در انقلاب اسلامی با تامل و تفکر با مدرنیته برخورد کرد و متوجه شد نکات مثبت بسیاری به ویژه از لحاظ قدرت ابزار و تکنیک و فناوری و رفاه و توسعه مادی در مدرنیته موجود است و البته مدرنیته ضعف هایی هم دارد که آن بحران اخلاق و بی معنایی و نیهیلیست و پوچ انگاری است . لذا درصدد برآمد با روح ترکیب گر خویش به تلفیق و ترکیب این هر دو ضد ، مدرنیته و دین ، بپردازد و بکوشد با حفظ اصول اساسی دین ، نه جزییات و فروعات ، دستاوردهای مدرنیته را در هاضمه فرهنگی خود هضم و حل کند و بکوشد هم ابزار مدرنیته را بکار گیرد و هم معنای دین را از دست ندهد . کار افرادی امثال اقبال لاهوری و دکتر علی شریعتی و استاد مرتضی مطهری را باید در این چارچوب تلقی کرد که البته این پروژه هنوز نا تمام است و در واقع پروژه انقلاب اسلامی هنوز احتیاج به زمان و البته تفکر و اندیشه و اراده و عمل دارد تا تحقق بخش تمدن نهایی بشر که همان تمدن اشراق است و به دنبال ترکیب علم با ایمان و تکنولوژی با اخلاق و ماده با معنا و دنیا با جاودانگی هست باشد . به هر روی چشم تاریخ به ملت ایران دوخته شده است که آیا می تواند با هوش و نبوغ ترکیب گر خویش این هر دو ضد را آشتی دهد و از دل آن راه سومی که معایب کمتری داشته باشد ، برای خودش و حتی دیگر ملل مسلمان و چه بسا همه بشریت پیدا کند .  و این رسالتی است که به دوش همگان است و آیندگان در مورد اعمال امروز ما قضاوت خواهند کرد و ان شاء الله که در انجام این کار سر بلند باشیم و وارث ناخلفی برای گذشتگان بزرگ خویش نباشیم و در برابر آیندگان نیز شرمنده نشویم . 

 

 

 

بسمه تعالی

10)آیا سرطان پان ترکیسم فرهنگ و تمدن ایرانی را نابود می کند ؟

 

( این مقاله واکنشی است به هتاکی های پان ترکان نه کنشی هتاکانه به ترکان ایراندوست اما با وجود این از همه ترکان ایران دوست پیش تر معذرت می خواهم )

ابوالفضل چمروشیان نژاد 

متاسفانه در سالهای اخیر فعالیتهای گسترده ای علیه زبان فارسی از جانب برخی پان قومیتها در ایران صورت گرفته است . پان عربها به رهبری ناصر پور پیرار توده ای که به علت دزدی از حزب توده اخراج شد و مشغول دزدی تاریخ و فرهنگ شد .  و پان ترکها به رهبری محمد تقی زهتابی خائن که مزدوری عراقی ها را کرد ،  دست به فعالیتهای گسترده ای علیه زبان فارسی که مهمترین رکن هویت ایرانی است زده اند در ادامه می کوشیم به برخی از ادعاهای آنها پاسخ می دهیم .

نکته دیگری که در ابتدا باید بگوییم این است که ایران کشوری کثیر القوم می باشد و این وضعیت را ما از همان تمدن ایران هخامنشی ، که نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ و سر آغاز تاریخ ایران است ، به وضوح شاهدیم . بنابراین طبیعی است که آنها حق داشته باشند با زبان قومی خود با خانواده و خویشاوندان و همسایگان و هر کس دیگری که به زبان آنها تکلم می کند به زبان قومی خود تکلم کنند . اما باید به این نکته بسیار اساسی توجه داشت که زبان فارسی یگانه زبان رسمی و ملی همه ایرانیان می باشد و تنها پل ارتباطی اقوام متعدد و  مختلف ایران زمین با یکدیگر می باشد . براستی اگر بنا باشد هر قومی زبان خود را در مدارس آموزش ببیند و با آن زبان بزرگ شود ، دیگر چه چیزی می تواند عامل پیوند او با اقوام دیگر باشد ؟ و اصلا چه وجه مشترکی موجب می شود تا ما همه ایشان را ایرانی بدانیم و بنامیم ؟ اگر قرار باشد هر قومی در مدارسش به زبان قومیش آموزش ببیند آیا این چیزی جز تضعیف وجه شباهت و عامل همبستگی همه ایرانیان و تقویت عامل جدایی و وجه تفاوت ایشان خواهد بود ؟ در این صورت چه وجه شباهتی یک بلوچ را به یک ترک و یا یک عرب را به یک کرد پیوند می دهد و موجب می شود تا همه آنها ایرانی شمرده شوند ؟ آیا این مقدمه ای نخواهد بود بر تجزیه و تکه تکه شدن کشور عزیزمان ؟ جالب است که عده ای می گویند دولت و حکومت باید زبان های قومی یا به اصطلاح مادری هر قوم و قبیله را آموزش دهد نه زبان ملی را . در حالیکه وظیفه حکومت و دولت آموزش زبان ملی است نه قبیلگی یا مادری و این وظیفه همان قوم و قبیله و مادران است که زبان خود را آموزش دهند و نه زبان ملی را ( گرچه زبان قبیلگی و مادری نیازی هم به آموزش ندارد و هر فردی به طور طبیعی آن را می آموزد ).

به هر روی به نظر می رسد زبان فارسی تنها رابط و وسیله اتصال اقوام ایرانی با یکدیگر و در واقع زبان میانجی  است و چنین مقامی را هیچ چیز دیگر ، باز تاکید می کنیم هیچ چیز دیگر ، ندارد . حتی دین و مذهب نیز در ایران ما دارای تنوع و تعدد است و حداقل چهار دین در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده است که هر کدام از ادیان و به ویژه دین رسمی یعنی اسلام حداقل دارای دو مذهب شیعه اثنی عشری و تسنن است . بنابراین ما حتی از دین و مذهب هم نمی توانیم توقع مرکز ثقل و نقطه اتصال اقوام ایرانی بودن را داشته باشیم و این مقام در درجه اول مختص به زبان فارسی و در درجه بعدی به دین مبین اسلام و مذهب تشیع اختصاص دارد .

در همین رابطه مطلب مهم دیگری که وجود دارد این است که ما ایرانیان از معدود ملت هایی هستیم که دچار گسست تاریخی چشمگیری نشدیم و تقریبا دارای پیوستگی تاریخی با اجداد و نیاکان خود ، به ویژه اجداد هخامنشی خود هستیم ، و تنها چیزی که ما را به آن اجداد پر افتخار متصل می کند چیزی جز زبان گرانمایه پارسی نیست . متاسفانه عده ای پان قومیت های بی هویت که در برابر زبان غنی فارسی احساس حقارت و حسادت می کنند زبان فارسی را لهجه 33 زبان عربی می شمرند در حالیکه هر ابلهی می داند لهجه های یک زبان زمانی لهجه حساب می شوند که قابل فهم برای هم باشند حال آنکه هیچ فارسی زبانی با آنکه سالها در مدارس آموزش زبان عربی می بیند و نماز و قرآن عربی می خواند سخن عرب زبانها را در نمی یابد و عربها نیز همچنین و بعلاوه آنکه زبان فارسی جزو زبانهای هندو اروپایی است و عربی جزو زبانهای سامی . به این پان قومیت های بی اصل و نسب باید این مطلب را بگوییم تا از حسد و حقارت بمیرند که زبان فارسی زبان اولین امپراطوری جهان و بزرگترین امپراطوری جهان باستان است که به قول هگل تاریخ با آن شروع می شود و نیز زبان فارسی جزو 10 زبان برتر جهان از نظر تعداد واژگان ( لغت نامه 50 جلدی دهخدا در جهان کم نظیر است ) و جزو 3 زبان برتر جهان از نظر ضرب المثل ( امثال و حکم 4 جلدی دهخدا در جهان کم تر همتایی دارد ) همچنین زبان فارسی دومین زبان جهان بعد از زبان یونانی است که متن فلسفی دارد ( پاولوس پارسی در زمان انوشیروان به تالیف و شرح برخی آثار یونانی به زبان پهلوی دست می زند و روشن است که اهمیت فلسفه داشتن برای یک تمدن چقدر زیاد است ). ضمنا زبان فارسی جزو 4 زبان کلاسیک جهان است .  ( در سال ۱۸۷۲ در نشست ادیبان و زبان‌شناسان اروپایی در برلین، چهار زبان یعنی یونانی، فارسی، لاتین و سانسکریت به عنوان زبان‌های کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایه تعریف، زبانی کلاسیک به شمار می‌آید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد ؛ در نشست برلین زبان شناسان پذیرفتند که ادبیات فارسی در قرون وسطی در صدر و پیشگاه ادبيات ديگر ملت‌‌ها بوده و ايران در آن سده‌ها بيش از هر ملت ديگري سراينده، نويسنده و انديشمند ( حکیم یا فيلسوف) داشته‌ است . همچنین در نشست‌هاي سال‌هاي 1922 و 1936، جايگاه زبان فارسي ، به عنوان یک زبان كلاسيك هند و اروپايي بار ديگر تاييد شد ) .

  از نظر تعداد گویشوران هم اگر نبود خیانت و جنایت انگلیس خبیث در فارسی زدایی از شبه قاره هند و بخصوص پاکستان ( که عمران خان نخست وزیر پاکستان به این جنایت انگلستان اذعان کرد ) و اگر چنان بود که هنوز پاکستان که بیش از 200 میلیون جمعیت دارد به زبان فارسی سخن می گفتند زبان فارسی پنجمین زبان پر گویشور جهان محسوب می شد گرچه همین الآن هم بنا به نقل موسسه کریستال سیزدهمین زبان پر کاربرد جهان و در مرتبه ای بالاتر از زبان ترکی قرار دارد . ( البته مقامات کشور ما باید برای تدریس زبان فارسی در تمامی مقاطع تحصیلی پاکستان  و قرار دادن زبان فارسی به عنوان یکی از زبان های رسمی این کشور از هیچ کوششی فروگذار نکنند و اگر لازم باشد سرکیسه را شل کنند و حتی گاز ارزان قیمت به این کشور دهند و یا همانند زمان شاه کمک مالی  به این کشور بکنند تا زبان فارسی مجددا به عنوان زبان رسمی این کشور پر جمعیت که ششمین کشور پر جمعیت جهان است قرار بگیرد و راه برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل هموار شود . ان شاء الله ) .  

به هر روی ما ایرانیان در طی بیش از دو هزار و پانصد سال حداقل دو بار دین خود را عوض کردیم ولی به تصریح همه زبان شناسان زبان ما ، با همه تغییراتی که کرده ، در ادامه و دنباله زبان اجداد باستانیمان محسوب می شود و این بزرگترین افتخار ماست که مانند ملتهایی حتی ملتهایی به کهنی مصر زبان خود را از دست ندادیم و عرب زبان نشدیم و یا مانند مردم آناتولی ، زبان خود را از دست ندادیم و ترک زبان نشدیم . اگر چه این افتخار تمام نیست زیرا برای مثال نواحی بین النهرین که زمانی فارس زبان بودند و پایتخت تاریخی ایران یعنی تیسفون در آنجا قرار داشت متاسفانه در عربیت استحاله شدند و عرب زبان شدند و یا نواحی مثل مرو و سمرقند و بخارا و فرغانه و خوارزم و بسیاری از جاهای دیگر که زمانی یا فارس زبان و یا ایرانی زبان بودند در فرهنگ مهاجم و متجاوز ترک استحاله شدند و ترک زبان شدند . اما خوشبختانه کانون اصلی زبان فارسی ، یعنی ایران فعلی و نواحی مهمی از افغانستان و تاجیکستان ، به همت بزرگانی چون رودکی و فردوسی و سعدی و ناصر خسرو و مولوی و ... و نیز عواملی دیگر از استحاله در فرهنگ های مهاجم عرب و ترک ، حداقل تا به حال ، در امان ماندند . ( ایکاش مسئولان ایران ، حاکمان تاجیکستان را مجاب می کردند تا رسم الخط خود را از سیریلیک روسی به فارسی برگردانند تا امکان مفاهمه بیشتر شود . این کاری است که کشورهای ترک زبان کردند و رسم الخط خود را یکی کردند ولی کشورهای فارسی زبان از اهمیت آن غافلند ).

اما متاسفانه در سالهای اخیر برخی از اقوام ، به ویژه پان ترکها ، با زیاده خواهی های خود موجبات تهدید این یگانه عامل پیوند ایرانیان با یکدیگر و تنها عامل پیوند با پیشینیانشان شدند . پان ترکها با انجام کارهایی چون نامه نوشتن به رییس جمهور ( متاسفانه جناب رییس جمهور در زمان تبلیغات ریاست جمهوری برای دستیابی به یک مسند دنیایی کم ارزش ، وعده هایی خلاف مصلحت ایران به اقوام داد و حالا باید چوبش را فرهنگ و هویت ایرانی ما بخورد . ایکاش در قانون اساسی این ماده قرار گیرد که : " کلیه نامزدهای مقامات انتخابی کشور ، اعم از ریاست جمهوری ، ریاست قوه قضاییه ( در صورت انتخابی شدن آن ) ، نمایندگی مجلس شورای اسلامی ، نمایندگی مجلس خبرگان در تبلیغات انتخاباتی خود وعده و شعاری ندهند که بر خلاف اصول اساسی اسلام ، قانون اساسی ، منافع ملی و تمامیت سرزمینی و اصالت ایرانی باشد و اگر نامزدی چنین وعده ای یا شعاری مطرح کرد ، پس از سه بار تذکر اگر از عمل خود بازنگشت با تشکیل جلسه فوق العاده ای توسط شورای نگهبان صلاحیت او مورد بررسی مجدد قرار می گیرد و در صورت لزوم از نامزدی آن سمت کنار گذاشته می شود  ) .

به هر روی پان ترکها از ریاست جمهوری تقاضای رسمی شدن زبان ترکی در ایران و نیز تدریس به زبان ترکی و نیز تاسیس فرهنگستان زبان و ادبیات ترکی ؛ درخواست های نامشروع و گستاخانه دیگر کرده اند و باید با اندوه بگوییم که می خواهند از این راه به شکستن کمر زبان فارسی و به تبع آن اصالت و ماهیت ایران کهن بپردازند . ( بعضی از این خائن های بی ریشه فکر می کنند اگر تقاضای به رسمیت شناختن زبان ترکی کنند بهتر است تا تقاضای تجزیه طلبی کنند . در حالیکه تمام اصالت و شخصیت ایران ، به زبان فارسی است و اگر این زبان آسیب ببیند دیگر ایرانی وجود نخواهد داشت و ما با شرمندگی در برابر تمام کسانی که برای ایرانیت ایران جان باختند و به ویژه فردوسی ، ایران را به توران تبدیل کردیم و خودمان یوغ بندگی ترکان و تورانیان را بر گردن نهادیم و ای وای از آن روز ) .

در اینجا باید مطلبی را به همگان تذکر دهیم که ترکهای ایران را باید به دو دسته تقسیم کرد : یکی ترک زبان ترک تبار و دوم ترک زبانان ایرانی تبار .

الف )  ترک زبانان ترک تبار : ترک زبانان ترک تبار که ترکهای اصیل و واقعی هستند ، اقوامی نیمه وحشی از نژاد زرد می باشند که گرچه در گذشته بیشتر در غرب چین و مغولستان قرار داشتند ولی اینکه بر اثر مهاجرت ها و تهاجم ها در آسیای غربی و تا بخش‌هایی از اروپای شرقی نیز ساکن‌ شده اند. اینها به زبان‌هایی از خانواده زبان‌های ترکی‌تبار سخن می‌گویند.
خاستگاه اصلی مردمان ترک‌تبار واقعی ، غرب چین و مغولستان بوده و این مردمان زرد پوست مغول سان به تدریج و با مهاجرت و تهاجم و تجاوز به زنان غیر ترک و قهر و غلبه در غرب آسیا، خاورمیانه، آناتولی و اروپای شرقی سکونت یافتند. و بخش‌های بزرگی از مردم هندواروپایی نواحی جدید نیز  ترک‌زبان کردند. بررسی دی‌ان‌ای در ترکیه نشان می‌دهد که مردم ترکیه نوادگان مردم مختلف ساکن آناتولی مانند یونانی، ارمنی، قفقازی (آسیانی) و کرد میباشند که در سده‌های معاصر ترک‌زبان شده‌اند و از لحاظ ژن از نژاد ترک (زردپوست مغول‌سان) بهره بسیار کمی برده اند. کمتر از ۱۰% مردم ترکیه دارای این نژاد می‌باشند. در مورد ترک زبانان آذربایجانی نیز این قضیه صادق است که از لحاظ ژن به سان مردم ایرانی و قفقازی هستند . این را از تفاوت در ظاهر و فیزیک ترکان ایران و آناتولی که آریایی تبارند با ترکان زرد پوست آسیای مرکزی مثل قرقیزستان و قزاقستان و ازبکستان و ... می بینیم .  .
بسیاری از اقوام ترک شده و ترک‌زبان، زبان ترکی را بر اثر تجاوز مردان ترک شبه وحشی و یا ارتباط و آمیزش با ترک‌زبانان اخذ کرده‌اند، ( شبیه اتفاقی که در جاهایی مثل مصر و تونس و خوزستان ایران ... شد که مردم آن نواحی با آن که عرب نژاد نبودند بر اثر قهر و غلبه اعراب زبان اصلی و مادری خود را از دست دادند و عرب زبان شدند و بدین وسیله در هویت عربی استحاله و آسیمیله شدند . جالب این است که حتی بعضی ازاین  عرب شده ها در تفکرات پان عربی و تعصب عربی از اعراب واقعی و اصیل که ساکنان حجازند گوی سبقت را ربودند ! شبیه بعضی از ایرانیان و آریایی تباران خودمان که در فرهنگ و زبان ترکی چنان استحاله و الینه و آسیمیله شده اند و خود را ترک واقعی و اصیل می شمارند و چنان در حمایت از فرهنگ گرگ پرست ترکی سینه دری می کنند که آدم نمی داند به حال این بی هویت ها بگرید یا بخندد ! ( اینکه می گوییم ترک گرگ پرست توهین نیست آنها خود را از نسل گرگی خاکستری به نام " آسنا " می دانند و داستانی هم دارند که مجال نقلش نیست و علت این همه جنایت آنها هم از تخم و ترکه گرگ بودن است ) .
از میان اقوامی که امروزه ترک نام گرفته‌اند بسیاری از اقوام ایشان ، در تاریخ قدیم هیچ‌گاه خود و قوم خود را ترک نمی‌نامیدند. در مورد بخشی از این اقوام ساکن آسیای میانه تنها پس از وارد شدن نظریه پان‌ترکیسم توسط آرمینیوس وامبری یهودی و فرستاده پنهانی وزارت خارجه بریتانیا به عثمانی این نام رفته‌رفته برای این اقوام نیز رواج یافت . به هر روی این ترک تباران ترک زبان زرد پوست هستند و به هیچ وجه جزو ساکنان اصلی ایران محسوب نمی شوند .

ب ) ترک زبانان ایرانی تبار : این ترکها که ترکهای اصیل و واقعی و زرد پوست نمی باشند بلکه در آذربایجان ایران زبانشان ، پیش از ورود ترکان ، پهلوی آذری بوده است ولی در بعد از اسلام و با برداشته شدن سد حکومت مرکزی قوی ای مثل ساسانیان که دایم با اقوام ترک زرد پوست در نبرد بودند ، پای اقوام زرد پوست به ایران بازشد این اقوام زرد پوست توسط حکام مسلمان سامانی ، اسلام آورده و صرفا با گفتن شهادتین وارد جهان اسلام و ایران می شدند ؛ که بهترین نمونه آن آلب تگین غلام و بعدها سردار سامانیان است که توسط سامانیان وارد تمدن اسلام و ایران شد ( جالب است که این ترکها پیش از این پیرو ادیان ابتدایی و شمنی یا دین ایرانی مانوی بودند و هیچ دینی از خود و یا پیامبری از خود نداشتند و این ایرانی ها بودند که آنها را به دینی پیشرفته تر و کارآمد تر یعنی اسلام ، آشنا و مشرف کردند و تا حدودی از بدویت نجات دادند )  . روند  ورود ترکان در ایران در دوره سلجوقی تشدید شد و با تشکیل حکومت سلاجقه روم حضورشان در آذربایجان شدت گرفت و  بعدها در دوران مغولان ، که هم نژادان و برادران ترکان محسوب می شوند ، ادامه پیدا کرد و در زمان ایلخانان که پایگاهشان در آذربایجان و پایتختشان مراغه بود تشدید شد و در دوره صفوی به اوج رسید . این ترک تباران زرد پوست در نواحی آذربایجان که جایگاه صفویان بود به طور جدی تری ساکن شدند و با قهر و غلبه و تجاوز ، زبان خودشان را بر ایرانیان آریایی تحمیل کردند . همانطور که گفتیم بررسی دی‌ان‌ای در ترکیه نشان می‌دهد که مردم ترکیه نوادگان مردم مختلف ساکن آناتولی مانند یونانی، ارمنی، قفقازی (آسیانی) و کرد میباشند که در سده‌های معاصر ترک‌زبان شده‌اند و از لحاظ ژن از نژاد ترک (زردپوست مغول‌سان) بهره بسیار کمی برده اند. کمتر از ۱۰% مردم ترکیه دارای این نژاد زرد پوست می‌باشند. در مورد ترک زبانان آذربایجانی نیز این قضیه صادق است که از لحاظ ژن به سان مردم ایرانی و قفقازی هستند ، که بر اثر تهاجم و تجاوز دچار آسیمیلاسیون فرهنگی شده و ترک زبان شده اند . این را از تفاوت در ظاهر و فیزیک ترکان ایران و آناتولی که آریایی تبارند با ترکان زرد پوست آسیای مرکزی مثل قرقیزستان و قزاقستان و ازبکستان و ... می بینیم .

به هر روی ما به پان ترکهایی که ترک زبان ترک تبار هستند و به ایران آمده اند و خواهان رسمی شدن زبان ترکی در ایران و نیز تدریس به زبان ترکی و نیز تاسیس فرهنگستان زبان و ادبیات ترکی  و دارای دیگر درخواست های نامشروع هستند ( عده ای گمان می کنند که بهتر است در برابر پان ترکها کوتاه آمد و در برابر خواسته های آنها تسلیم شد اما حقیقتا اشتباه می کنند !  واقعا اشتباه می کنند ! یقینا اشتباه می کنند ! دریغا که نمی دانیم به این افراد ساده لوح به چه زبانی بگوییم که اشتباه می کنید ؟! ) به هر روی ما به این پان ترکهایی که از فرط بی ریشگی و بی هویتی و بی اصالتی به جعل تاریخ و جغرافیا و شخصیت برای خود می پردازند چنانکه ولادیمیر مینورسکی  خاورشناس روس در مورد ایشان گفته  : «هر جا که پرسش حل‌نشده‌ای در زمینه فرهنگ قوم‌های شرق باستان پدید آید ترکان بی‌درنگ دست خود را همان‌جا دراز می‌کنند » .

همچنین مینورسکی ضمن انتقاد از روش مورّخان پان‌ترکیست، بیان می‌دارد که «مسائل علمی حل‌نشده‌ای در زمینه فرهنگ اقوام شرق باستان» بستری برای جعل تاریخی و توجیه مقاصد ایدئولوژیک پان‌ترکیسم فراهم ساخته‌ است .

همچنین جالب است بدانیم این پان ترکها که نسب خود را به گرگ آسنا می رسانند در جنایت و آدم کشی و بی ناموسی و تجاوزگری و خباثت و رذالت دست کمی از گرگ نیز ندارند و اگر چنین نبودند نمی توانستند مثل غده سرطانی از مغولستان و غرب چین تا شرق اروپا نفوذ و سایه کثیف و بد خیم خود را گسترش دهند و جالب است بدانیم که این پان ترکیستهای آدم کش تنها پنج نسل کشی آنهم در قرن بیستم انجام دادند : 1) نسل کشی ارامنه با یک و نیم میلیون کشته ؛ 2) نسل کشی یونانیان با 500 هزار کشته ؛ 3) نسل کشی آشوریان با 300 هزار کشته ؛  4 ) نسل کشی کردها با دهها هزار کشته ؛ 5 ) نسل کشی علویان با دهها هزار کشته  .( البته اینها تنها جنایت آنها در قرن بیستم است و خدا می داند در گذشته اینها چه جنایتهایی مرتکب شده اند ؛ برای مثال یکی از اولین کشتارهای های ترکان ، کشتار ایرانیان از قرن پنجم تا قرن هفتم و هشتم است . متاسفانه این نسل کشی ها مغفول مانده است . نسل کشی و وحشی گری اقوام ترک تا حدی بوده است که اصطلاح ترکتازی در زبان فارسی برای بیان وحشیگری است . برای مثال انوری شاعر عصر سلجوقی قصیده ای دارد در بیان وحشی گری ها و تجاوزگری های قوم ترک غز که با این دو بیت شروع می شود : به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر   نامهاهل خراسان به بر خاقان بر  نامه‌ای مطلع آن رنج تن و آفت جان   نامه‌ای مقطع آن درد دل و سوز جگر ) ) در خصوص ترکها باید بدانیم این ملت هیچ ریشه ای در تاریخ ندارد . گرچه سعی می کند برای خود ریشه تراشی و تاریخ سازی و هویت بافی کند مثل اینکه بگویید سومری ها چون زبان التصاقی داشتند و چون ترکی نیز زبان التصاقی است پس سومری ها ترک بوده اند و این از بزرگترین جوکهای تاریخ است زیرا اگر داشتن زبان التصاقی نشانه ترک بودن است پس بسیاری از آفریقایی ها که زبانشان باتنو است پس ترک هستند چون زبانهای باتنو هم التصاقی است و یا کره ای ها و ژاپنی ها هم ترک هستند و یا مالزی ها و اندونزی ها هم ترک هستند چون زبانشان جزو زبان‌های استرونزیایی است و این زبان التصاقی است و البته زبانهای التصاقی زیادند و همین بسنده است . در خصوص ترکها همانطور که گفتیم بی ریشه ترین قوم جهان هستند آنها نه اسطوره خاصی دارند ( دده قورقود یک حماسه 200 و 300 ساله است و همانطور که می دانیم حماسه با اسطوره فرق دارد ) و نه فیلسوف خاصی دارند ( تنها فیلسوفی که برخی می گویند ترک بوده فارابی است حال آنکه می دانیم فاراب آن زمان شهری مرزی در خراسان بزرگ بوده و آن زمان ایرانی نشین بوده ولی بعدها که ترکها هجمه و حمله آوردند ترک نشین شد و نامش هم به اترار تغییر کرد و البته بعضی هم معتقدند که وی اهل فاریاب افغانستان فعلی بوده است ) . همچنین ما هیچ پیامبر ترک سراغ نداریم و هیچ دین ترکی نمی شناسیم و این دلالت بر بی ریشگی این قوم دارد که نه دینی خاص خود دارد و نه پیامبری بر آمده از فرهنگ خود   . چنانکه در دوران معاصر هم ما روشنفکر و متفکر شاخص ترک در حد و حدود نصر حامد ابو زید مصری یا محمد ارکون الجزایری یا محمد عابد جابری مراکشی و یا عبدالکریم سروش ایرانی یا نقیب الطاس مالزیایی و یا فضل الرحمان پاکستانی و...  سراغ نداریم .

به هر حال شاید علت این همه اصرار و تعصب ترکها بر زبانشان همین باشد که اینها اصلا چیز دیگری ندارند که بخواهند بدان تمسک جویند . نه دینی و نه پیامبری و نه فیلسوفی و نه متفکری و ... ( جالب است در فهرستی که در آن 100 شخصیت تاثیرگذار تاریخ معرفی شده اند  به جز چنگیز خان هیچ ترکی وجود ندارد در حالیکه سه شخصیت ایرانی یعنی : مانی و کوروش کبیر و زردشت وجود دارند ).

به هر روی این پان ترکهای ترک تبار زرد پوست و گرگ نسب از نواحی دیگر به ایران کوچ کرده اند و ما به آنها می گوییم : ایران کشور شما نیست و شما با رعایت احترام و ادب حداکثر مهمان ما هستید و مهمان باید حرمت صاحب خانه را نگهدارد و درخواست ناحق نکند و اگر باز هم نمی توانید ایران آریایی را تحمل کنید بهتر است به نزد اجداد زرد پوست نیمه وحشیتان  در غرب چین و مغولستان بازگردید و ایران را برای ایرانیان آریایی بگذارید . ( البته بهتر است دستاویزهای پان ترکها از دست آنها گرفته شود ؛ مثلا اصل 15 قانون اساسی که بر خلاف اصالت ایرانی است حذف شود و یا تیم تراکتورسازی که نماد پان ترکها شده از لیگ فوتبال کنار گذاشته شود ) .  اما خطاب ما به برادران هم میهن ترک زبان اما ایرانی و آریایی تبار خود که بر اثر قهر و غلبه ترک تبارهای زرد پوست گرگ نسب  ، دچار آسیمیلاسیون فرهنگی شده و ترک زبان شده اند می گوییم که زبان اصلی شما پهلوی آذری است که از خانواده زبانهای ایرانی است و شما اگر می خواهید به اصل خویش بازگردید و در فرهنگ ترک تباران زرد پوست استحاله و آسیمیله نشوید و همانند اجدادتان به زبان آذری ایرانی تکلم کنید بهتر است دست از زبانی که به زور بر شما تحمیل شده بردارید و به زبان فارسی که نزدیکترین زبان به زبان آذری است برگردید و به این زبان سخن بگویید و ان شاء الله همه دست در دست هم نگذاریم غده سرطانی پان ترکیسم ، تمدن و فرهنگ اصیل ما را نابود کند و این تمدن ریشه دار را ریشه کن کند .

 

 

بسمه تعالی

عنوان :

11)پیشنهاد تدوین دائره المعارف اساطیر و افسانه های ایرانی

ابوالفضل چمروشیان نژاد 

اندیشمندی می گوید : ملتها ، تاریخ خود را بر اساس اساطیرشان می سازند .

 این تنها یک سطر سخن در اهمیت اساطیر است و هر چه در اهمیت اساطیر سخن گفته آید ، به گزافه نیست .

 باید اذعان کرد توجه به اساطیر و افسانه های ملل در سده های اخیر فزونی فراوانی یافته است چرا که همگان به کارکرد سترگ اساطیر و افسانه ها در شکل دهی به فرهنگ مردم ، فلسفه و نیز ادبیات و هنر پی برده اند .

در کشور ما توجه به اساطیر و افسانه ها ، گرچه نسبت به گذشته بسی بیشتر شده ، ولی هنوز تا رسیدن به نقطه مطلوب فاصله بسیاری دارد . برای مثال هنوز جای یک دائره المعارف کاملا علمی و استخوان دار که به مقولات اساطیر و افسانه های ایرانی ، بپردازد خالی است . همانطور که بیان شد اساطیر و افسانه ها نقش شایانی در شکل دهی و ژرفا بخشی به  ادبیات و انواع هنر دارند و البته در عصر جدید اساطیر می توانند هنر سینما را نیز عمق و قوت و غنا بخشند ؛ ولی متاسفانه هنر و سینمای ما در این زمینه بسیار ضعیف عمل کرده است . شما مشاهده می کنید که چگونه سینمای کره جنوبی با ساخت سریال هایی بر اساس اساطیر و افسانه هایش ، خود را در جهان مطرح کرده است .( سریال هایی چون : افسانه دونگ یی ، افسانه خورشید و ماه ، افسانه دریای آبی ، افسانه جومونگ ، افسانه اوک نیو ) .

 در واقع کره جنوبی با توجه کردن به افسانه هایش و شاخ و برگ دادن و پروراندن و به روز کردن آنها سینمای خود را غنا بخشیده و تقریبا جهانی کرده است . ولی جایگاه سینمای ما کجاست ؟! چرا داستان نویسان و فیلمنامه نویسان و حتی فیلسوفان ما به اساطیرمان بی اعتنا یا کم اعتنایند ؟!

در هر حال شاید با تدوین و تالیف یک " دائره المعارف اساطیر و افسانه های ایرانی "  با نظم و نسق علمی و مستند بتوان برای صعود از اسطوره به هنر و سینما و البته سیر کردن از اسطوره به فلسفه گام نخستین را برداشت . جا دارد در پایان این نکته را بگوییم که پیشنهاد تدوین دائره المعارف اساطیر پیشنهاد بدیع ، نگارنده نیست بلکه خیلی پیش تر مرحوم مهرداد بهار چنین پیشنهادی ارائه داد که متاسفانه نتیجه اش را ندید و آرزویش را به خاک برد . به هر حال انجام این مهم ، کاری گروهی است و از توان یک فرد خارج است امید که نهادهایی چون مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی به این مهم اهتمام ورزند .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسمه تعالی 

12)تاسیس استانهای جدید بجای فدرالیسم

ابوالفضل چمروشیان نژاد 

 

چندی پیش یکی از مقامات ارشد سابق کشور بیان کرده بود که بهتر است ایران به صورت فدرالیسم اداره شود . این نظر گرچه محترم است اما باید توجه داشت که در صورت اجرایی شدن خطرات بسیاری برای ایران عزیز ما دارد که بزرگترین آن آماده کردن بستر لازم برای تجزیه و پاره پاره شدن کشور و تضعیف و تحقیر بیشتر کشور است . باید توجه داشت تجربه تاریخی ایران نشان داده هرگاه کشور دارای مدیریت متمرکز بوده بسیار بیشتر پیشرفت کرده است ( بهترین مثال دو دولت ساسانی و صفوی است ) و هر گاه فدرال و یا شبه فدرال یا به قول قدما ملوک الطوایف بوده دچار مشکل بوده است ( بهترین مثال اشکانیان است ) . به نظر ما اگر خواهان خدمت رسانی بهتر به مردم و نیز توسعه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی سریع تر و نیز امنیت مطلوب تر هستیم ، با توجه به پهناوری کشورمان ایران بهتر است استانهای جدیدی شکل بگیرد .

کشور ما با توجه به گستردگی که دارد تعداد استانهای کمی دارد در حالیکه ترکیه که نصف ایران وسعت دارد بیش از 80 استان دارد و ما تنها 31 استان داریم .( البته هر کشوری شرایط خاص خود را دارد و این صرفا یک مثال است ) . به هر روی به نظر می رسد کشور و مردم ما در درجه اول برای پیشرفت مادی و توسعه اقتصادی و آسایش و در درجه بعدی برای امنیت و آرامش به استانهای جدید نیاز دارند که ما در ادامه پیشنهادهایی در این خصوص ارائه می دهیم :

1)بهتر است استان سیستان و بلوچستان به سه استان تقسیم شود  : استان سیستان و بلوچستان در شمال به مرکزیت زاهدان ، استان ایرانشهر در وسط به مرکزیت ایرانشهر و استان مکران در جنوب به مرکزیت چابهار . البته باید حساسیتهای قومی را در نظر گرفت  .

2) استان کوروش ذوالقرنین در جنوب استان فارس به مرکزیت جهرم.

3) استان جیرفت به مرکزیت جیرفت در جنوب کرمان.

4) استان زاگرس در شرق لرستان به مرکزیت بروجرد .

5) استان سیلک در شمال اصفهان به مرکزیت کاشان .

6)استان سهند در جنوب آذربایجان شرقی به مرکزیت مراغه .

7)استان خرداد به مرکزیت ورامین .

8)استان طبرستان به مرکزیت تنکابن .

9) استان آذرگشسب در جنوب آذربایجان غربی به مرکزیت مهاباد .

10)استان شوش به مرکزیت درفول در شمال خوزستان.

11) استان مغان در شمال استان اردبیل .

البته اینها صرفا پیشنهاد ماست و به معنای بی نیازی از کار کارشناسی و مطالعات عمیق تر نیست . و باید مراقب بود که مبادا با سهل انگاری به حساسیتها و تنش های قومی و قبیلگی دامن زد .  این را هم در پایان بگوییم که در بعد از انقلاب تنها 7 استان جدید در کشور ایجاد شده است و تاسیس استانهای جدید با توجه به پهناوری کشور و گستردگی استانهای فعلی نیاز کشور است ( برای مثال استان کرمان 183 هزار کیلومنر وسعت دارد که کمی کوچکتر از کشور سوریه است که 185 هزار کیلومتر وسعت دارد ، می باشد و همچنین در سیل سال 1398 دیدیم که استان وسیع سیستان و بلوچستان باید کوچک تر شود تا امکان مدیریت آن بهبود یابد ) . البته با توجه به اینکه عده ای معتقدند که انتخابات مجلس استانی باید شود ، در صورت کوچک شدن استانها مساله استانی بودن انتخابات و نمایندگان  ، مضرات کمتری خواهد داشت چرا که در استانهای کوچکتر امکان ارتباط مردم با نمایندگان خود بیشتر خواهد بود . به هر حال این نظر و پیشنهاد ماست که ممکن است خیلی ها با آن مخالف باشند ولی به نظر می رسد ارزش تامل و تفکر و بررسی را دارد و البته در هر حال بهتر از  فدرال کردن و ملوک الطوایف کردن کشور خطر بسیار بزرگ و اشتباه تاریخی و فراموش نشدنی خواهد بود .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:55 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

عنوان :

درآمدی بر جامعه شناسی انتقادی ابراهیمی

نویسنده :

رضا مهریزی

بحث بومی کردن علوم دست کم از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی بطور جدی مطرح شد. هر چند پیش از آن نیز به طور جسته و گریخته این اندیشه ، به ویژه در حوزه اقتصاد ، مطرح می گشت و طرفداران و مخالفینی نیز داشت . اما بحث جدی راجع به بومی کردن علوم را باید به پس از انقلاب اسلامی و تعطیلی دانشگاهها و آغاز انقلاب فرهنگی منتسب کرد . از آن پس بومی کردن یا به تعبیر دیگر اسلامی کردن علوم به طور جدی مطرح شد و البته اگر چه در برخی حوزه ها ، مثل اقتصاد یا روانشناسی ، موفقیت هایی کسب شد . اما حقیقت این است که کار جدی ای که قابلیت عرضه جهانی باشد به هیچ وجه صورت نگرفت.
اما با همه این احوال یک رشته بسیار مهم و اساسی در علوم انسانی وجود داشت که حتی همان موفقیت های کوچکی که در اقتصاد و روانشناسی صورت گرفت در آن رخ نداد که این رشته جامعه شناسی می باشد که آن را پس از فلسفه باید زیربنایی ترین علم در علوم انسانی قلمداد کرد . ( علوم انسانی دو بال دارد یکی فلسفه و دیگری جامعه شناسی ).  .
در این جستار سر آن داریم که مقدماتی راجع به جامعه شناسی ابراهیمی مطرح نماییم ، باشد که با ارائه نظرات و انتقاداتِ اندیشمندان ، بر پر باری این بحث افزوده شود.
مبحث اصلی :
ابتدا باید توجه داشت که در « تعریف و بکارگیری اصطلاح نظریه یا نظریه در جامعه شناسی ، مانند دیگر مفاهیم و اصطلاحات اساسی ... توافق کامل وجود ندارد ، بلکه هر جامعه شناس به طرح دوباره مفاهیم اساسی در جامعه شناسی پرداخته و از آن تعبیر و تفسیر جدیدی ارائه کرده است » ( آزاد ارمکی ، ۱۳۷۵ : ۱۳)  بنابراین ما نیز در این مقاله تنها از منظری خاص به جامعه شناسی می پردازیم و می کوشیم تبیین دقیقی از جامعه شناسی ابراهیمی ارائه دهیم .
دکتر توسلی در کتاب نظریه های جامعه شناسی ، در فصلی که به طبقه بندی نظریه ها و مکاتب جامعه شناسی می پردازد ، این نظریات و مکاتب را به سه دسته تقسیم می کند : « الف ) طبقه بندی بر حسب کشورها { مثل جامعه شناسی فرانسوی ، جامعه شناسی آمریکایی و... } .

ب ) نامگذاری بر اساس رشته علمی پیوسته به جامعه شناسی { مکتب روانشناسی تارد ، مکتب مکانیسم و بیولوژی پارتو و... }.

 ج)  طبقه بندی بر اساس گرایشهای علمی و شقوق فرعی آن {که خود به سه دسته تقسیم می گردد } : اول نظریه های اثباتی ؛ دوم جامعه شناسی تفسیری ؛ نظریه های فلسفی و انتقادی » ( توسلی ، ۷۴ : ۴۰ ) اگر بخواهیم جایگاه جامعه شناسی ابراهیمی را بر اساس این تقسیم بندی تعیین کنیم ، آن را باید در گروه نظریه های فلسفی و انتقادی قرار دهیم .
بنابراین جامعه شناسی ابراهیمی ، را نباید با مکاتب پوزیویستی یا تفهمی و تفسیری مقایسه کرد زیرا هدف جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه ارائه نظریه ای همچون کارکردگرایی یا ساخت گرایی و یا کنش متقابل نمادین نیست . بلکه هدف این مکتب گشودن یک منظر جدید به جامعه و تلاش برای نقد و اصلاح آن می باشد ؛ در واقع بهتر است این مکتب را با مکتب فرانکفورت و فمنیسم و جامعه شناسی مسیحی مقایسه کرد.

( البته منظور از این مقایسه نوع رویکرد است نه نوع مطالب ارائه شده زیرا در نوع مطالب همه این مکاتب با هم تفاوتها دارند ) به عبارت دیگر جامعه شناسی ابراهیمی یک مکتب انتقادی و اصلاحی است که با یک پیش فرض خاص خود ، وارد می شود و بر مبنای آن پیش فرض به نقد جامعه مدرن و روندهای جاری در آن می پردازد.
در واقع در جامعه شناسی ابراهیمی سعی بر آنست که با مبنا قرار دادن و پیش فرض گرفتن اندیشه های مشترکِ ادیان ابراهیمی ، یعنی اسلام و مسیحیت و یهود ، به نقد جامعه و حرکت به سوی اصلاح وضع موجود جامعه بپردازد .

مهم ترین اندیشه هایی که مبنا و محور و موضع جامعه شناسی ابراهیمی در نقد جامعه مدرن است عبارتند از :

1) ضرورت برقراری عدالت و به ویژه عدالت اقتصادی ، که زیر بنای عدالت در باقی عرصه هاست ، در جامعه .

 2) ضرورت توجه جدی به نهاد خانواده و تلاش برای قرار گرفتن خانواده در محور همه حرکت های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی جامعه .

 3) ضرورت وجود روحیه اعتدال در مصرف و پرهیز از مصرفبارگی : مصرفبارگی فقط شامل مصرف کالا نیست بلکه مصرف هر چیز یا کس دیگری حتی انسانها را نیز شامل می شود . مصرف دیگری یا دیگری گساری یعنی دیگران تنها برای تو ابزاری اند برای وصول به هدف و تنها طریقیت دارند نه موضوعیت و در واقع دیگران در حکم دستمالند که هر وقت حاجتت روا شد دورشان می اندازی این اوج مصرفبارگی و دیگری گساری است  .

  4)ضرورت ترویج و نهادینه ساختن " پرستش علی وار  و عبادت احرار " در میان جامعه و جوانان . عبادت احرار و علی وار یعنی عبادتی بدون هیچ چشمداشتی چه در دنیا و چه در عقبی از هیچ کسی چه بنده خدا و چه خود خدا . این چنین پرستشی است که درمان درد بی معنایی و نیهیلیست و پوچ انگاری بشر مدرن است .

 5) مخالفت با سرمایه سالاری و بورژوازی و زر سروری چرا که زرسروران اغلب مظهر و سالار ایجاد نمایان در اقلیم برون ذات و بی اعتنایی به اقلیم درون ذات  هستند.

6)مخالفت با اندیشه های فمنیستی و اصالت زن و زن پرستی در جامعه ؛ چرا که از موجبات گسترش ظاهر پرستی و یکی از علل فروپاشی خانواده و شیوع ولنگاری و بی بند و باری همین تفکرات زن پرستانه است .

 7)مخالفت با سیطره تکنولوژی و ابزار بر زندگی انسان .

( این سه مورد آخر را اگر بخواهیم خلاصه کنیم می شود : مخالفت با سیطره زر و زن و ابزار ) .  
در واقع جامعه شناسی ابراهیمی از این لحاظ با نظرات ماکس شلر ، پایه گزار جامعه شناسی مسیحی ، هم نواست که « انسان فاقد غریزه ، گرفتار بند عادات است و سرمایه داری معاصر نیز با استفاده از همین بند عادات انسان را از ارزشهای اصلی جدا نموده و در منجلاب بی اخلاقی فرو برده است . در این میان مردم عادی ، که اکثرهم لایشعرون ، قدرت بازنگری ، به معنای هوسرلی آن را از دست داده اند . پس این روشنفکران و جامعه شناسان هستند که می توانند به مرحله بازنگری رسیده و با کشف خودنیتی تاریخی خود ، راه رهایی از استثمار فرهنگی و اقتصادی جامعه را یافته و موجب هشیاری و تحرک مردم شوند» ( تنهایی ، ۱۳۷۵ : ۱۸۹ )

 می توان گفت جامعه شناسی ابراهیمی که مکتبی انتقادی و اصلاحی است در طریقه نقد و انتقاد خود بر جامعه مدرن سرمایه داری به جامعه شناسی مسیحی و مکتب فرانکفورت نزدیک می شود. ولی این تفاوت اساسی را دارد که مشکل جامعه شناسی ابراهیمی و نقد آن تنها علیه نظام سرمایه داری نیست بلکه علیه تک اقلیم بودن مردم است .

 

.

توضیح یک مساله : .

در اینجا این مساله را مطرح می کنیم که برای شناخت جامعه ابتدا باید انسان و مردم را شناخت . به باور ما  مردم دو اسم دارد : یکی اسم جلالی که اسم اصلی است و یکی اسم جمالی که اسم تبعی است و با اسم جلالی در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی می کند و با اسم جمالی اقلیم درون ذات ، ایجاد نمایی می کند .

البته نکته مهم این است که مردمی باید در هر دو اقلیم ایجاد نمایی کند تا لنگ و تک چشم نباشد و جامعه نیز برای اینکه جامعه ای لنگ و تک چشم نباشد باید امکان ایجاد نمایی در هر دو اقلیم را برای مردم فراهم آورد . :

به هر حال رساترین و کامل ترین مردم و نیز رساترین و کامل ترین جامعه ، آن است كه ژرف ترین و بی کران ترین و بی سابقه ترین ایجاد نمایی ها را در هر دو اقلیم ، البته به طور هم عرض و هم ارز ،  محقق سازد و چنین مردمی و چنین جامعه ای مظهر اسم اعظم خدا گشته است و جامعه شناسی ابراهیمی به دنبال ایجاد چنین جامعه آرمانی است .

ادامه مبحث اصلی :  

پس باید دانست که جامعه شناسی ابراهیمی به دنبال ایجاد جامعه و مردمی است که در هر دو اقلیم ایجاد نمایی می کنند و از این رو نه دل خوشی از جامعه سنتی و متدین دارد ( چرا که در جامعه سنتی بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بودند ) و نه روی خوشی به جامعه مدرن نشان می دهد ( چرا که جامعه مدرن بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ). البته این را هم اضافه کنیم جامعه شناسی ابراهیمی جامعه مدرن را کم خطاتر و کم اشتباه تر از جامعه سنتی می داند و جامعه مدرن را بر جامعه سنتی ارجح می داند . البته ما در این مقاله به دلیل اینکه دیگر جامعه سنتی وجود ندارد یا بسیار کمرنگ شده است ،  بیشتر انتقادات خود را خطاب به جامعه مدرن معطوف می داریم .  
البته به این نکته باید توجه داشت که جامعه شناسی ابراهیمی برای وصول به جامعه ایده آل به هیچ وجه به دنبال انقلاب و خشونت و اجبار و اکراه نیست .( لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ : آیه 256 سوره بقره . وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ : آیه 45 سوره ق . لَسْتَ‌ عَلَيْهِمْ‌ بِمُسَيْطِرٍ :  آیه 22 سوره غاشیه ). بلکه معتقد است آنچه وظیفه اوست آگاهی بخشی به مردم به طور اعم و به جوانان به طور اخص است تا آهسته آهسته آنها بر معایب وضع موجود آگاهی یابند و خود با میل و رغبت و رضای خود به سوی جامعه مطلوب رهسپار شوند در واقع جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه وضع موجود را به رسمیت نمی شناسد و خواهان اصلاح و بهسازی و سامان دهی اجتماع ، البته از طریق آگاهی بخشی و متنبه سازی است و از همین رو جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه وظیفه جامعه شناسی را صرف شناخت جامعه نمی داند بلکه همچون اریک فروم معتقد به « تلاش در بازسازی نظام اجتماعی معاصر با تکیه بر انسانی تر نمودن حوزه عمل اجتماعی » است ( آزاد ارمکی ، ۱۳۸۱ : ۱۲۷ ) البته جامعه شناسی ابراهیمی انسانی بودن را  به معنای انسانی می داند که به دنبال ایجاد نمایی در هر دو اقلیم برون ذات و درون ذات است .
به این نکته باید اذعان داشت که جامعه شناسی ابراهیمی اگر چه از نظریات مختلف استفاده می کند اما آنچه محور و اصل اساسی آنست انتقاد از وضع موجود بر مبنای ارزش های الهی و ابراهیمی است . برای مثال یکی از مواردی که جامعه شناسی دینی بدان باور دارد و از ابتکارات این مکتب است اعتقاد به این مطلب است که در جامعه مدرن بر اثر انقلاب صنعتی و تکنولوژیک از یک سو و همچنین گسترش تفکرات فمنیستی و اصالت زن که به تحقیر مقام مادری و کارهای خانه داری می پردازد و زنان را از کد بانو به کار بانو تبدیل کرده است و مادری و سیادت خانه را تحقیر ولی هرزه گردی و ولگردی در بازار و مصرفزدگی را تکریم کرده و قیمت بالا و گرانی پرده اتاق را بر ارزش پرده بکارت ارجح دانسته  و زنان را به عروسکی تبدیل کرد که صرفا ظاهری زیبا و دلربا دارند و تنها به درد بازی می خورند و نه زندگی که نیاز به باطنی زیبا و ایثارگر و انسانی دارد و... ( و اینها  همه از نشانه های تک اقلیمی شدن و ارجح شدن اقلیم برون ذات ، انسان و جامعه مدرن است ) تفکرات و دستاوردهای فمنیستها و زن پرستها علاوه بر مسایل بالا ، این است که قایل به یکسانی شخصیتی و روحیه ای زن و مرد میباشند و همین ادعای غیر علمی و نیز سست شدن روابط اخلاقی و دینی و ارتباط و اختلاط گسترده زن و مرد در محیط های مختلف ، به ویژه در محیط کار و درس ، و تاثیرپذیری خودآگاه و ناخودآگاه آنها از یکدیگر موجب شد که هویت مردانه مردان و هویت زنانه زنان دستخوش تغییر و دگرگونی شود به طوری که دیگر سخن گفتن از دو جنسیت زن و مرد اشتباه است ( البته جنسیت با جنس تفاوت دارد منظور از جنسیت بیشتر روحیات است و منظور از جنس جسمیات ) بلکه باید از جنسیت واحد سخن گفت جنسی که نه زن است و نه مرد و در عین حال هم زن است و هم مرد .
از شواهد این مدعا نیز نزدیک شده سیمای ظاهری زن و مرد به یکدیگر و نیز گسترش شدید میل افراد به زندگی مجردی و نیز همجنس گرایی می باشد ؛ بنابراین مکتب جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که مدرنیته علاوه بر آن بلایی که بر سر بسیاری از امور زندگی انسان ، به ویژه انسان شرقی ، آورد؛ مثلا : لباس های محلی آنها را به دست خودشان از تنشان درآورد و کت و شلوار و کروات بر تن آنان پوشاند و نیز آن بلایی که بر سر زبان های محلی و بومی درآورد به طوری که تاکنون آن طور که برخی آمار نشان می دهند حدود ۲۰۰۰ زبان نابود شده است و این طور که پیش می رود با توجه به گسترش اینترنت ، ماهواره و از همه مهمتر پروژه غربی سازی که اسم فریبنده جهانی سازی را بر پیشانی اش گذاشته ، احتمال دارد تا چند دهه دیگر حتی زبان های بزرگی مثل فارسی نیز در معرض اضمحلال و نابودی قرار می گیرند و زبان انگلیسی زبان تمامی مردم جهان می شود – متاسفانه کار جهانی سازی و یکدست سازی بشر به جایی رسیده که به قول یکی از اندیشمندان : به هر کجای جهان که بروی گویا در شهرهای غربی مسافرت کردی و به هر کسی که مواجه شوی گویی با یک غربی مواجه شدی . علاوه بر همه این کارها نظام سرمایه داری مدرن بلایی دیگر هم بر سر بشر آورد و آن هم نابودکردن هویت مرد بودگی مردان و زن بودگی زنان است که اساس تشکیل و استمرار خانواده می باشد ، بوده است و از این رهگذر خانواده نیز نابود شده است.

به هر روی  باید اذعان کرد ، سرمایه داری انسان را علاوه بر تبدیل به موجود تک اقلیمی به موجودی تک جنسیتی نیز بدل کرده است ، موجودی که نه مرد است که در او بتوان شجاعت و سخاوت و عزت و جوانمردی جست و نه زن است که نجیب باشد و باوقار و عاطفی و با ناز و دور از دسترس و ابتذال ؛ و در عین حال هم مرد است و هم زن ؛ موجودی که معلوم نیست چیست ملغمه ایست از صفات رذیله هر دو جنس و البته برخی صفات حسنه آنها ، انسانی که دچار نفاق جنسیتی شده است و چون مارماهی نه این تمام است و نه آن تمام. به هر روی شاید بهتر باشد که این موجود عجیب الخلقه و جدید الولاده را همان " انسان تک جنسیتی " بنامیم که از نخستین عواقب تولد نه چندان فرخنده اش فرو ریزی بنیاد اخلاق و نجابت و خانه و خانواده و مردانگی و زنانگی و از دست دادن آرامش ، با وجود گسترش آسایش ، و نیز رشد شدید پدیده نامیمون همجنس گرایی است و عواقب دیگرش نیز احتمالا در پی خواهد آمد.. همچنین متاسفانه مکتب فمنیست یا زن پرستی  موجب رویگردانی زن و مرد از ازدواج و تشکیل خانواده و تشدید بی کس و کاری و بی همه چیزگی انسان مدرن شده که از جمله عوارض آن رشد زندگی مجردانه و نیز ازدواج با خود " سولوگامی " شده است .  ( متاسفانه زنان ازدواج با مردان را موجب تن دادن به سیطره مردان می دانند چرا که معتقدند اساسا روابط زناشویی بر استیلای مرد مبتنی است و مردان نیز وقتی سهل و آسان در محیط کار و درس به زنان متنوع دسترسی دارند دیگر تمایلی به ازدواج و قناعت یه یک زن واحد ندارند ).
نظر بالا یکی از نظرات انتقادی مکتب جامعه شناسی ابراهیمی است مکتبی که همانطور که بیان شد نباید آن را با نظریاتی همچون ساخت گرایی و یا کارکردگرایی مقایسه کرد بلکه از نظر نوع رویکرد باید با مکتب فرانکفورت و فمنیسم که صرفا به نقد وضع موجود جامعه می پردازند مقایسه نمود . .
یکی دیگر از اندیشه های مطرح در جامعه شناسی مبارزه با مصرف بارگی که درد عام البلوای جامعه جدید است و نیز داشتن انتقادات به تکنولوژی است که امروز پسر بزرگتر از پدر شده است و انسان در چنگال ابزاری که خودش ساخته ، سخت فشرده می شود و هر شکلی که آن ابزار اقتضا کند به خود می گیرد و تکنولوژی در حکم دوال پایی شده که بر دوش انسان مدرن سوار شده و هر چه که دستور دهد باید انسان اطاعت کند وگرنه راه تنفس او را خواهد فشرد .

 در واقع تکنولوژی که قرار بود در خدمت انسان باشد امروز انسان را به خدمت خود درآورده است .البته جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه خواهان حذف مصرف و تکنولوژی نیست ، زیرا بر محاسن و هنرهای آن معترف و مذعن است ، بلکه خواهان تعدیل اثرات منفی و عیب های این دو می باشد . انتقادات جدی جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن تاحدی است که دوران مدرن از نظر این مکتب ، همانطور که گفته شد ، عرصه استیلای زر و زن و ابزار است و باید تا جاییکه می توان از استیلای آنها کاست و این سه اقنوم اهریمنی را تا حد ممکن مهار کرد و برای برقراری نظام پیشرفته و اخلاقی و ابراهیمی کوشید .

به نظر می رسد تنها راه مهار و یا بهتر بگوییم کاهش عوارض تکنولوژی و کاستن از سیطره ابزار ، پرستش علی وار و یا عبادت احرار است که عبادتی است بدون هیچ چشمداشت مزد و منتی چه در دنیا و چه در آخرت از هیچ کسی ، حتی از خود خدا ؛ این چنین عبادت بی چشمداشتی است که می تواند انسان را دمی به خود بیاورد و از مشغولیت تکنولوژی که منهدم کننده شاکله انسانی اش هست ، دمی رهایی بخشد .  
یکی دیگر از ویژگی های مکتب جامعه شناسی ابراهیمی نگاه خاص او به انسان مدرن است زیرا از منظر این مکتب انسان مدرن که بیش از هر چیز به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است تمایلی گریز ناپذیر به فساد و افساد در زمین دارد. بنابر همین ویژگی است که بی بند و باری اخلاقی و سقط جنین و مصرفبارگی ، خواه مصرف کالا یا مصرف جنسی است ، به عنوان ویژگی انسان مدرن درآمده است . در نظر انسان مدرن همه چیز و همه کس یک بار مصرف است ( اصلا برای انسان مدرن کس وجود ندارد که ارزش داشته باشد ؛ بلکه علاوه بر خود چیزها ، همه کس ها نیز چیز می شوند که قیمت دارند و نه ارزش و البته خود این فرد نیز توسط دیگر چیزها به چیز تبدیل می شود که صرفا قیمت دارد و قابل خرید و فروش است و کس نمی ماند که ارزش داشته باشد و ورای هر قیمت گذاری و معامله گری باشد. ) به هر روی انسان مدرن دنبال مصرف چیزها و به دیگر سخن دیگری گساری است . این دیگری خواه همسر یا دوست یا همکار و همکلاسی باشد و خواه وسایل زندگی و مواد خوراکی و اتومبیل و...  .
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی رویکرد انتقادی نسبت به ورزش های حرفه ای که مورد حمایت رسانه های بورژوازی نیز هستند ، دارد . در واقع این مکتب ورزش ها و بازی هایی چون : فوتبال ، بسکتبال ، والیبال و کلا تمام ورزش هایی که در آنها توپ و تور وجود دارد، را ناشی از تلاش آدمیان برای ارضای خواسته اهریمنی ضمیر ناخودآگاه آدمی ( در اینجا از تفکرات فروید بهره مند می شود ) تلقی می کند. در این منظر جامعه شناسی ابراهیمی با استفاده از نظریات نشانه شناسانه برخی محققان داخلی ، به نشانه شناسی ورزش های توپ و تور دار می پردازد و توپ را نماد نرینگی می داند که با تلاش و همکاری و همه کاری مردان سعی بر آنست که آن را وارد پرده و تور دروازه نمایند ؛ که این تور و پرده و دروازه  می تواند نماد مادینگی و بکارت و عصمت زن باشد. ( این نظر برگرفته از برخی اندیشمندان ایرانی است ).

 در واقع علت اصلی استقبال از این ورزش ها ، به ویژه ورزش های توپ و تور دار و به خصوص فوتبال ، توسط شهروندان و به ویژه مردان جامعه مدرن این است که ایشان چون هدف و معنایی ماورای زندگی تکراری و کسالت بار هر روزه  در زندگانی ندارند راه و چاره و هدف و دلخوشی ای جز سرگرمی به شهوت جنسی و  فساد و تباهی ندارند ( باید بدانیم که نیاز به شهوت جنسی طبیعی است ولی آز و حرص و دلگی نسبت به شهوت جنسی شاید غیر اخلاقی باشد که همین آز جنسی و دلگی شهوانی بزرگترین دیوی است که بشر با اینکه حریف بسیار چیزها شده ولی در برابر قدرت و سطوت آن سپر انداخته است ) به هر روی انسان مدرن می کوشد به وسیله تماشا و حظ بصری که از  ورزش های توپ و تور دار ، میبرد آز جنسی و دلگی شهوانی خود را ارضا کند و البته می کوشد بی معنایی زندگی خود را نیز با لذت بردن تسکین بخشد در واقع این ورزش ها به قول برخی اندیشمندان افیونی برای تسکین و نه درمان ، درد بی معنایی زندگی انسان مدرن است .
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی بر جامعه مدرن ، مساله فروپاشی خانواده است . در جامعه شناسی ابراهیمی مطرح می شود که در دنیای جدید به علت تاکید بیش از حد بر فرد و فردگرایی لیبرالیستی از سویی و تاکید بر جامعه و جامعه گرایی سوسیالیستی از سویی دیگر موجب تضعیف و تحقیر خانواده و تنزل جایگاه آن شده است . جامعه شناسی ابراهیمی در کنار این دو نظر ، نظر سوم یعنی خانواده گرایی را مطرح می کند و معتقد است که باید تمام نظام های سه گانه یک جامعه ، یعنی نظام سیاسی ، نظام اقتصادی ، نظام فرهنگی ، مبتنی بر حفظ و حراست و اصالت و محوریت خانواده شکل بگیرد . از این منظر گرچه فرد و جامعه نیز مهم اند ولی اصالت و اصلیت تنها به خانواده تعلق دارد .
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی از تخصصی شدن بیش از حد همه کارها و امور در جامعه مدرن انتقاد می کند و معتقد است که گرچه تخصصی شدن کارها ، تا حدی ، موجب پیشرفت و تسریع امور می شود اما افراط در تخصصی کردن امور نتیجه ای جز ایجاد انسان تک بعدی و انسانی که تبدیل به آچار گوشتی شده ندارد لذا معتقد است که باید در برابر تخصصی شدن بیشتر کارها و امور ، و حتی علوم ، ایستاد و سعی کرد با ایجاد رشته های میان رشته ای به این تفکیک شدید رشته ها خاتمه داد و همچنین انسان را ضمن متخصص کردن در یک رشته و شغل ، نسبت به امور دیگر به ویژه مسایلی که به نوعی به پرورش ایمانی و اخلاقی خود و یا خانواده اش مربوط می شود ، آگاه ساخت  .
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن به سیستم اداری و نظام بوروکراسی حاکم بر آنهاست . جامعه شناسی ابراهیمی نظام ادارای جوامع مدرن را مانند اسید Acid می داند که تمام حیثیت و شخصیت کارکنانش ، در درجه اول ، و مراجعانش ، در درجه دوم ، را در خود مستحیل می کند و ذوب می کند و نابود می کند . در واقع نظام خشن و غیر انسانی بوروکراسی اداری کارمند و مراجع هر دو را به " شرف فروشی برای سود و ثروت خری " وا می دارد و شاکله شخصیت کارمند و مشتری در بوروکراسی له  و هضم می شود . شاید بتوان گفت بوروکراسی کارمندان و مشتریان را به عدد صفر و یک ، فرو کاسته است . در واقع پیش تر کارمند یک بود و مشتری صفر و به تازگی کارمند صفر شده است و مشتری یک .  به هر روی جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که باید راهکاری برای تعدیل این نظم و نظام اسیدی اداری یافت .
از دیگر نظرات جامعه شناسی ابراهیمی در خصوص جامعه مدرن و زندگی مدرن است . جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است زندگی مدرن به زندگی سگی تبدیل شده است و افراد جامعه مدرن به کلب هایی تبدیل شدند که از بام تا شام در حال سگیدن و دیگری گساریدن هستند. انسان مدرن شبیه به یک مغازه بنجل فروشی شده که ویترین بسیار زیبا و فریبنده و درونی بسیار زشت و زننده و غیر قابل تحمل دارد و یکی از اسباب فروپاشی خانواده ها همین غیر قابل تحمل شدن انسانها می باشد .
همچنین از نظر جامعه شناسی ابراهیمی آنچه جامعه را تشکیل می دهد و به حرکت وامی دارد طبقات اجتماعی است اما آنچه موجب ایجاد یک طبقه می شود در درجه اول اشتراک افراد در داشتن یک تفسیر از هستی و یک تلقی مشترک از عالم و آدم است . به عبارت دیگر از منظر جامعه شناسی ابراهیمی افراد جامعه خصوصا جامعه ایرانی و چه بسا جوامع اسلامی دو دسته و یا دو طبقه اند : 1)دسته یسار که مظهر اسم جمالی اند و بیشتر متمایل به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات هستند. 2)دسته راست که مظهر اسم جلالی اند و بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات هستند . البته این دو دسته و یا دو طبقه مانند طبقات مارکس عرضی نیستند بلکه دسته ها و طبقاتی عمودی اند . 
باید دانست که تضاد و نزاع و رقابت نفسگیر بین این دو تفسیر از هستی و نگرش به عالم و آدم و این دو نوع ایجاد نمایی و بهتر بگوییم این دو اسم است که سبب حرکت جامعه می گردد. البته جنگ و درگیری با دیگری که بین طالبان ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات و طالبان ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات ، رخ می دهد نه تنها موجب حرکت و دگرگونی جامعه می شود بلکه موجب حرکت تاریخ بشر از ابتدا تاکنون نیز بوده است.


نتیجه و سخن پایانی :
در پایان باید بیان کنیم که آنچه ما در این مقاله کوتاه سودای طرحش را داشتیم بحثی مقدماتی راجع به جامعه شناسی انتقادی ابراهیمی بود که البته بحث مبسوط تر آن محتاج به مجالی بیشتر و مشارکت دیگران است.
آنچه بیان شد به طور مختصر این بود که جامعه شناسی ابراهیمی را باید به عنوان مکتبی انتقادی که به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد تلقی کرد ، از این لحاظ شبیه به مکتب فرانکفورت است ، البته این تفاوت اصلی را نیز با مکتب فرانکفورت دارد که نه بر اساس مبانی مارکسیستی بلکه بر اساس مبنای ارزش های مشترک تمام ادیان ابراهیمی ، که ممکن است اشتراکاتی هم در مسایلی با مارکسیستها داشته باشد ، به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد .

 البته دیدگاه انتقادی و اصلاحی مکتب جامعه شناسی ابراهیمی به معنای تایید همه جانبه جامعه متدین و سنتی نیست و حتی از نظر جامعه شناسی ابراهیمی ، جامعه مدرن بر جامعه سنتی برتری و رجحان دارد . ( چرا که جامعه مدرن به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که تبعا می شود مظهر اسم جلالی که اسم اصلی است ؛ حال آنکه جامعه سنتی به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است که لاجرم می شود مظهر اسم جمالی که اسم تبعی است . و بنابراین بدیهی است که جامعه مدرن که مظهر اسم جلالی است برتر و افضل و پیش تر از جامعه سنتی که مظهر اسم جمالی است ، می باشد ). اما به هر روی باید از همین جامعه مدرن نیز بی رحمانه انتقاد لفظی و قلمی ، صرفا انتقاد لفظی و قلمی برای آگاهی و تنبه جامعه ، کرد و تا می توان جامعه را در جهت اصلاح آن تشویق کرد . در واقع جامعه شناسی انتقادی – اصلاحی ابراهیمی دوست دارد  جامعه ای بسازد که هم مانند جامعه مدرن در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی کند و هم مانند جامعه سنتی در اقلیم درون ذات ایجاد نمایی کند ، جامعه ای که هم مدرن باشد و هم متدین و هم متدین باشد و هم مدرن این جامعه مطلوب خواهد بود . ان شاء الله .  

منابع و مآخذ :

۱- آزاد ارمکی ، تقی ( ۱۳۸۶ ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سروش

۲- آزاد ارمکی ، تقی (۱۳۷۵ ) نظریه در جامعه شناسی . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی

۳- توسلی ، غلام عباس ( ۱۳۷۴ ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سمت

۴- تنهایی ، حسین ابوالحسن (۱۳۷۵ ) نظریه های جامعه شناسی ۲ . تهران : انتشارات پیام نور

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:50 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد و آل محمد استغفر الله ربی و اتوب الیه اللهم صل علی محمد و آل محمد یا حافظ کل شی توکلت علیک احفظ اشیاءنا و شرفنا اللهم صل علی محمد و آل محمد

13 داستانک از رضا مهریزی

 

 

 

داستان اول : عشق سركاري

دختر كمي آن سوتر ايستاده بود و به پسر مي‌نگريست، پسر نشسته بود و در عالم خودش كه متوجه دختر شد، دختر خرامان و دلبرانه از جلوي او گذشت، وجود پسر غرق در شور و شهوتي مشكوك شد. پسر با حالتي زار و عاشقانه به پشت سر دختر كه از او دور مي‌شد نگريست. اين چندمين بار بود كه دختر در جايي از دانشگاه او را بدين حال زار مي‌انداخت. پسر اين بار اما ، بر زاری و سرگيجه مبهمش غلبه كرد و تصميم آخر را گرفت و دنبال دختر دويد.

دختر كه متوجه دويدن كسي به سويش گشته بود سريع به عقب برگشت و به پسر كه نفس‌ زنان  بود نگاه كرد و گفت : بله امري بود؟

پسر از او خواستگاري كرد و آن هم با لحني ملتسمانه. اما جواب دختر خشك بود و قاطعانه : من دغدغه ازدواج ندارم، لطفاً مزاحم نشويد.

پسر كه در فضا سير مي‌كرد، ناگهان بر زمين سقوط كرد و آسمان بر سرش خراب شد.

 

داستان دوم : پيرمرد

پيرمرد كه كارگر شهرداري بود و در پارك مشغول، گهگاهي به بهانه رفتن به دستشويي به كتابخانه كه وسط پارك بود مي‌آمد و با كتابدار درد دل مي‌كرد.

زنِ پيرمرد در جواني‌اش به دليلي كه نمي‌گفت از پيرمرد طلاق گرفته بود و او را با يك دختر كوچك تنها گذاشته بود، او دختر را با زحمت بزرگ كرده بود و شوهر داده بود و آنهم به فردی که بعدها فهمید معتاد است آنها حالا دختري كوچك هم داشتند. اما مدتي بود كه اعتياد دامادش شديدتر شده بود و عصبي‌ ، چون از كار بيكارش كرده بودند. زنش مجبور بود براي مخارج زندگي كار كند در خانه مردم و يا هر جاي ديگر. گاهي هم شوهرش از او تشكر مي‌كرد البته با كتك زدنش، پدرش هميشه به دخترش سفارش مي‌كرد بسازد و طلاق نگيرد و فرزندش را بيچاره نكند، پيرمرد به اشاره گاهي مي‌گفت كه دخترش حالاتي غيرطبيعي دارد و عصبي است و تندخو شده.

مدتي شد كه پيرمرد پيدايش نبود ولي پيدايش شد با صورتي فرتوت شده و خُرد گشته، وقتی کتابدار علت نبودنش را پرسید  گفت : نبود چون دخترش خودش را آتش زده بود و مرده بود.

چندي بعد باز پيرمرد آمد با صورتي پيرتر و تكيده‌تر و گفت دامادش ترياك خورده و خودكشي كرده و او مانده با نوه كوچكش كه بايد بزرگش كند، پيرمرد مي‌لرزيد و مي‌گفت اين حرفها را.

چند روز بعد باز پيرمرد سروكله‌اش پيدا شد حتماً اين بار نيز خبر بدي داشت كه اعصاب كتابدار را خرد مي‌كرد.

قراردادم را تمديد نكردند، شهردار جديد كه آمده گفته براي صرفه‌جويي بايد تعديل نيرو كرد و من هم جزو تعديلي‌هايم. پيرمرد اين بار خيلي چهره‌اش عجيب بود سفيد سفيد. كتابدار كمي ترسيد بدش نمي‌آمد كاري براي پيرمرد كند. اما، او چه مي‌توانست بكند. خودش كتابداري بود كه تازه سركار آمده بود و عقد هم كرده بود يكي لازم بود به خودش كمك كند.

چند روز گذشت كتابدار صبحي كه سركار مي‌رفت جلوي ساختمان شهرداري در ابتداي پارك متوجه پيرمرد شد به سمتش رفت چقدر جوان شده بود جوان جوان. برخلاف دفعات پيش، كتابدار ايستاد كمي شگفت‌زده و كمي ترسيده، ولي باز آهسته آهسته به سمتش رفت كتابدار نزديك ديوار كه رسيد، دستش را لرزان لرزان روي عكس اعلاميه گذاشت و شروع كرد به گريه كردن.

 

داستان سوم : روشنفكر زن دوست

- ما حرف هم را نمي‌فهميم، ما به درد هم نمي‌خوريم، ما هم شأن هم نيستيم. زن اين سخنان را كه گفت به اتاق رفت و در را پشت سرش بست.

مرد كه گويا آب سردي روي سرش ريخته باشند از هم وا رفت و در حالي كه مات و مبهوت بود روي مبل نشست و دستش را روي پيشاني‌اش گذاشت و به گل ظاهرا زيبا فرش نگريست، حالا متوجه برخوردهاي سرد و بهانه گيري‌هاي چند ماه اخير زنش شد ، مرد چشمش را فرو بست و به گذشته‌ها رفت، وقتي با زنش كه دختر همسايه‌شان بود ازدواج كرد هر دوشان تازه ديپلم گرفته بودند آنها از كودكي عاشق هم بودند. پس از ازدواج پسر رفته بود در كارگاه پدرش كارگري و زن هم چون دوست داشت ادامه تحصيل دهد رفت دانشگاه آزاد، مرد هزينه دانشگاه همسرش را به سختي تأمين مي‌كرد و گاهي مجبور بود تا ديروقت مسافركشي هم بكند چون دوست داشت زنش كاري را كه دوست دارد بكند و از زندگيش راضي باشد.

شش سال هم بچه‌دار نشده بود با اينكه او خيلي بچه دوست داشت اما چون زنش مي‌گفت بچه‌دار شدن مانع درس خواندش است او كوتاه آمده بود چون دوست داشت زنش پيشرفت كند و مايه افتخارش شود چون خودش دوست داشت زنش با درس خواندن او را هم سرافراز كند.

پس از شش سال، چند ماهي بود كه زن فوق ليسانس قبول شده و در اداره‌اي هم مشغول به كار و با كمال تعجب در همين ماه‌هاي اخير غرغركردن‌ها و بهانه‌تراشي‌هاي بي‌سابقه زن آغاز شده بود و مرد شگفت‌زده متوجه دليل اين كارهاي زنش نمي‌شد ولي اذيت‌هاي او را تحمل مي‌كرد چون زنش را دوست داشت و دوست نداشت زنش فكر كند او روشنفكر نيست و در حق او ظلم مي‌كند ولي امروز همه چيز روشن گشت و مرد متوجه موضوع شده بود او ديگر در شأن زنش كه با زحمت او درس خوانده بود نبود.

چند روز بعد، مرد به همراه زنش به دادگستري رفته و مرد عليرغم علاقه شديدي كه به زنش داشت براي اينكه زنش احساس نكند مرد او را به بردگي آورده بود و از زندگي با او هم خاطره خوشي برايش باقي بماند قبول كرد مهريه‌ 500 سكه‌اي زن را تمام و كمال بپردازد، فقط به طور قسطي چون نداشت يكجا بپردازد و درخواست طلاق دو طرفه را هم پر كردند، پس از چندي دادگاه حكم به طلاق داد.

زن نزديك يك سال بعد با يكي از همكارانش كه در شأنش بود ازدواج كرد. مرد پس از اينكه شنيد زنش ازدواج كرده، ابتدا ناراحت شد. اما بعد به خودش آمد كه آدم نبايد حسود باشد و به خوشي ديگران حسادت كند و او هم از اينكه زن سابقش زندگي جديدي آغاز كرده كه مي تواند راضيش كند خوشحال شد.

 

داستان چهارم : همسايه هوسي

زن زيرچشمي به جوان نگاه كرد و از كنارش رد شد او چند هفته‌اي بيشتر نبود كه در آن محله ساكن شده بود ، به تازگي او را به اين شهر انتقال داده بودند. خانه‌اي اجاره كرده بود و به تنهايي زندگي مي‌كرد با اين كه سي‌سالش بود هنوز ازدواج نكرده بود به هزار و يك دليل كه يك دليل آن بيكاري بود او تازه سر كار رفته بود.

زن همسايه ديوار به ديوار او با همسرش و پسرش زندگي مي‌كرد.

چند روزي گذشت كه زن به بهانه دادن نذري در خانه‌اش آمد چشم به چشم زن شد و هنگامي كه كاسه آش را از دستش مي‌گرفت دستش به انگشتان زن خورد و احساس آتشين و خاصي او را در بر گرفت و در همان حال زن گفت شما تنها زندگي مي‌كنيد. پسر گفت : بلي. زن گفت : چه بد. اگر خواستيد به خانه ما هم سر بزنيد، صبح‌ها تنهايم.

  تمام وجود جوان را احساسي مبهم فرا گرفته بود .

تا حالا كه سي سالش شده بود با يك دختر حتي چند جمله هم صحبت نكرده بود، اما اين بار بخت دم خانه‌اش را زده بود زني زيبا همسايه ديوار به ديوار خانه او بود مي‌توانست يك روز زودتر مرخصي بگيرد و بيايد و ...

از آن روز به بعد چند بار ديگر هم زن را ديد و زن به او لبخند زد. اگرچه زن 8 و 9 سال از او بزرگتر بود اما قيافه خوبي داشت و از همه مهمتر خودش طالب بود اما ...

جوان روز جمعه‌اي براي اينكه به كولر خانه‌اش سر بزند رفت بالا پشت بام هنگامي كه از پشت بام پايين مي‌آمد ناگهان نگاهش به حياط زن همسايه افتاد زن لخت و عور تنها شورت و سينه بند به تن داشت از حياط گذشت و رفت داخل اتاق.

جوان كه اين صحنه را ديد گويا آسمان به سرش خراب شد دست به ديوار گرفت و با حالي زار پايين آمد نمي‌دانست چه كند.

آن روز و آن شب جوان چون مار بخودش مي‌پيچيد. چه كند خدايا چه خاكي به سرش مي‌تواند بريزد؟ اگر حداقل شوهر نداشت با او ازدواج موقت مي‌كرد، اما مگر مي‌شود ؟ زن شوهر دارد، صاحب دارد. چه كند ؟ بارها از خدا خواست كه كمكش كند و فکر و خیال زن را از سرش ببرد اما نمي‌شد ، نمی شد . حريف خودش نمي‌شد هيكل زيباي زن، آن  قد متناسب ، آن بدن تنومند و سفید ، آن  پستان های برآمده ، آن كفل‌هاي فربه و...  او را مثل خوره مي‌خورد. جوان تا صبح به خودش پيچيد، وسط شب پاشد و از خدا كمك خواست و به حال خودش و بيچارگي خودش گريست اما باز حريف خودش نشد با خود فكر كرد من ديگر حريف خودم نمي‌شوم.

با يد فردا مرخصي بگیرد و بیاید و كار زن را بسازد . همين دفعه اول و آخرش بود و ديگر ول مي‌كرد و مي‌رفت و توبه مي‌كرد خدا تواب است توبه‌پذير است اما ...

فردا صبح جوان حدود ساعت 10 مرخصي ساعتي گرفت و به طرف خانه زن رفت، خدا مي‌بخشد خدا توبه‌پذير است، خودش هم مي‌داند من تا حالا از اين غلط‌ها نكردم اين دفعه اول و آخر است ديگر تمام می شود. خدايا مرا ببخش من تا حالا هر چقدر مي‌توانستم خودم را كنترل كردم اما الان ديگر نمي‌توانم ديگر 30 سالم است چه كنم چه خاكي به سرم بكنم به قول سعدی نه طاقت دارم كه صبر كنم نه پول دارم كه زن كنم چه كنم.

جوان وقتي به خانه آمد براي اينكه بهانه‌اي داشته باشد كاسه آش که زن آورده بود را از خانه برداشت به طرف خانه زن رفت و زنگ خانه را به صدا درآورد.

ناگهان صداي زني گفت : بله

اما صدا صداي آن زن نبود صداي زن ديگري بود.

گفت : ببخشيد كاسه آش‌تان را آوردم.

بعد از چند لحظه زني مسن آمد دم در. جوان گفت ببخشيد اين ظرف را من از يك خانم ديگه گرفتم. زن مسن گفت بله دخترم است. بدهيد به من دست شما درد نكند. جوان كه گويا آب سرد بر سرش ريخته‌اند مات زده ظرف را داد بعد از رفتن زن و بسته شدن در به ديوار تكيه داد و دست بر پيشاني‌اش گذاشت و نفس عميقي كشيد. بعد از چند لحظه جوان راه افتاد و چند دقيقه بعد وارد بنگاهي شد كه خانه‌اش را همانجا اجاره كرده بود. و پس از كمي اين پا و آن پا گفت  :مي‌خواهم اجاره‌ خانه ام را لغو كنم و خسارتش را هم مي‌پردازم.

 

داستان پنجم : خيانت

- آقا، آقا، ببخشيد

- بله، بفرماييد.

- ببخشيد يه چيزي مي‌خواستم بگم، فكر نكنيد من زن فضولي‌ام ها، اما راستش بخواين يه خورده بيشتر حواستون به زن و زندگيتون باشه.

زن اين را گفت و رفت داخل و در را بست.

مرد كه كمي جا خورده بود گفت زنك فضول و خاله زنك. كاري نداري جز دخالت در زندگي مردم. چقدر بدش مي‌آمد از اين خاله زنكهايي كه بزرگترين تفريحشان به هم زدن زندگي مردم است.

مرد جوان چند سالي مي‌شد كه با همسرش ازدواج كرده بود بيش از آن چند سالي با هم دوست بودند و خيلي خاطر او را مي‌خواست و از هيچ كاري براي خوشبخت كردن زنش كوتاهي نمي‌كرد.

گرچه با ازدواج آنها مادر و خواهرش هم راضي نبودند و از زنش بدشان مي‌آمد اما او از يك سري زن امل كه چشم ديدن جوانهاي روشنفكر را نداشتند خوشش نمی آمد حتی اگه اون زنهای امل مادر و خواهرش باشند . او زنش را خودش انتخاب كرده بود و او را عاشقانه مي‌پرستيد و اجازه نمي‌داد كسي او را از او جدا كند.

چند روز ديگر تولد همسرش بود، مي‌خواست يك هديه فوق‌العاده بگيرد تا دلش را با زندگي خوش‌تر كند. زنش گفته بود يك گوشي نو و بي‌نظير مي‌خواهد با هر زحمتي كه بود گوشي را برايش گرفت مي‌خواست زنش بداند كه چقدر خاطرش برايش عزيز‍است.

روز تولد زن فرا رسيد قرار آنها براي شب بود ولي او مي‌خواست زن را سورپرايز كند لذا آن روز را مرخصي گرفت مي‌خواست ظهر برود خانه تا ناهار را با همسرش باشد و بعدازظهر هم بروند سينما.  براي سورپرايز بیشتر به اوخبر نداد و ناهار هم سر راه گرفت زنگ در را كه زد از آیفون تصویری صداي وحشت زده زن را شنيد تو هستي؟ مرد که انتظار هر چيزي را داشت جز صداي وحشت زده ، گفت : آره در و باز کن . پس از چند دقيقه ، در  باز شد . مرد در حالي كه سعي مي‌كرد سوء ظن نداشته باشد به بالا رفت. زن که شتابزده، مضطرب، رنگ پريده می نمود سعي مي‌كرد كه خود را خوشحال نشان دهد ، از علت زود آمدنش پرسيد مرد گفت امروز روز تولدت است. زن دستپاچه گفت : اما قرار ما كه شب بود. مرد گفت اما آمدم تا شب با هم باشيم. مرد مشغول اين حرفها بود كه به سمت ميز آشپزخانه رفت تا ناهار را روي ميز بگذارد كه متوجه گوشي موبايلي روي ميز شد. گفت : اين چيه؟

زن دستپاچه تر و عصبی تر گفت : هيچي، هيچي، مال خواهر شوهر خواهرم هست كه بهت گفتم گاهي مي‌آيد بهش درس بدم.

مرد سعي كرد سوء ظن را از خودش دور كند. چون روانشناسان گفته‌اند خوش قلبي اساس زندگي مشترك است. اما هر چه كرد نتوانست موبايل را برداشت و از زنش خواست شماره را بگويد و گفت و گرفت . اما دختر گفت كه گوشي براي او نيست و او اصلا چند وقته خونه اونها نیمده

مرد وقتي اين را شنيد در حالي كه خون خونش را مي‌خورد از زنش خواست حقيقت را بگويد زن گفت حقيقت همان است كه گفته.

مرد فرياد زد فريادي بلند گرچه دلش نمي‌خواست. اما باز هم فرياد زد. در اتاق خواب باز شد و مردي از آن بيرون آمد. زن هراسان شد و در حالي كه عقب مي‌رفت شروع  كرد به گريه كردن، گريه‌اي عصبي.

مرد كه از ديدن اين صحنه به حالت نيمه جنون درآمده بود. فرياد زد و به سمت مرد يورش برد و با او گلاويز شد. زد و خورد شدت گرفته بود، شوهر به زنش نگاه كرد گفت كمكم كن، كمكم كن. زن هراسان به آن دو مي‌نگريست.

شوهر باز به زنش نگاه كرد و گفت كمكم كن برو چاقو بيار.

زن اين را شنيد هراسان به سمت آشپزخانه دويد و آنگاه كه برگشت كارد بزرگي در دست داشت او مرددانه به آن دو مي‌نگريست. مرد به زنش گفت بده به من تا كار اين كثافت را بسازم.

زن ترسيد و كارد را در سينه‌اش گرفت. مردك فاسق به زن گفت بده من زن در حالي كه به شوهرش نگاه مي‌كرد. كارد را در دستانش فشرد.

مردك فاسق گفت : اگر زنده بماند كار هر دومان تمام است. بده به من. زن كمي شل شد دستش. مردك فاسق باز گفت : مطمئن باش بعد از من سراغ تو مي‌آيد بده من آن لعنتي را. زن كه از هراسش كاسته شده بود كمي فكر كرد و باز به شوهرش و آن مرد ‌نگريست. ناگهان تصميمش را گرفت و كارد را به دست فاسق‌اش داد و فاسق با چشماني كه از خشم چون کاسه خون شده بود. چند ضربه بر پهلوي مرد زد و مرد فريادي زد، فريادي بلند،‌ فرياد بلندي كه از درد کارد نمي‌تواند چنين بلند باشد و در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود ، دستان خوني‌اش را به طرف هديه‌اي كه در جيبش بود برد و آن را در آورد و به سمت همسرش انداخت.

 

داستان ششم : نرگس

ترم دوم بود كه پسر در دانشگاه بود، ترم اول اصلاً متوجه نشد كه چگونه گذشت اين ترم تازه داشت كمي قرار مي‌يافت كه ناگهان پيدا شد، نمي‌داند از كجا آمده بود ، او را ترم پيش اصلاً نديده بود.

او را كه ابتداي ترم ديد آسمان بر سرش خراب شد، اين همكلاسي جديدش بود. در آغاز ترم دوم اميد داشت كه آرام بگيرد، ترم اول نفهميده بود كه چگونه گذشت. درگير ثبت نام و اين جور مسائل بود، حالا از ابتداي ترم دوم دختری همكلاسي او شده بود که او را بي‌قرار كرده بود. از بد حادثه يا خوب حادثه اكثر كلاس‌ها همه با هم بودند كلاس خلوت بود. 7 و 8 نفر در يك كلاس اين همه حادثه‌اي بود كه ديگر تكرار نشد لااقل براي او . دختر زيبايي خاصي داشت. گونه‌هايي برآمده، بي‌آنكه چاق باشد، قدي نه بلند و نه كوتاه، چشماني ميشي و ابرواني مشكي كه در زمينه صورت سفيدش مي‌درخشيد. معمولاً مقنعه مشكي با چادر مشكي مي‌پوشيد كه اين زيبايي‌اش را افزون مي‌كرد چند دفعه هم شال سبز انداخته كه ديگر نگو و نپرس.

دختر علاوه بر زيبايي وقار هم داشت. آرام بود و حتي يكبار با پسرهاي ديگر نديده بودش. بيشتر با دختري كه خيلي از او زشت‌تر بود مي‌گشت. همراهي هميشگيشان خيلي تو ذوق مي‌زد.

پسر گمشده خويش را يافته بود دختر هماني بود كه عمري در انتظارش بود، گرچه عمري هم نداشت. اما چه بايد كرد شرايط مناسبي نداشت نه سربازي رفته بود، نه شغل داشت، نه كار و كسبي تازه هم ترم دوم بود. كو تا ترم هشتم و فارغ التحصيلي. خانواده ثروتمندي هم نداشت كه بتواند او را حمايت كند، اما اين دختر اين دختر هماني بود كه مي‌خواست، مي‌دانست كه اگر از دستش بدهد يك عمر حسرتش را خواهد خورد.

پسر چندين بار خواست دل به دريا بزند و خواستگاري كند اما هر چه به خودش فشار آورد نتوانست، هر وقت كه مي‌خواست برود  گویا يک قفل سنگي به پايش وصل مي‌شد كه اجازه حركت به او نمي‌داد. آن ترم گذشت هر لحظه‌اي كه در كلاس بود يا زيرچشمي دختر را نگاه مي‌كرد يا كاري مي‌كرد كه توجه دختر را به خود جلب كند، دختر اما دختر خوب و باوقاري بود ، از آن عوضی ها نبود و اين عشقش را شعله‌ورتر مي‌كرد.

آن ترم گذشت با همه سختي‌هايش ولي او را خواستگاري نكرد گفت بگذار كمي بگذرد شايد گشايشی شود ، اما نشد.

ياد دختر هیچگاه پسر را رها نمي‌كرد هر جايي كه مي‌رفت فكر مي‌كرد آن دختر هم در نزديكي اوست. هميشه منتظر بود ببيندش در جايي در اتوبوس، در تاكسي، در صف نانوايي،‌حتي مسافرت هم كه مي‌رفت انتظار داشت دختر را ببیند اگر دختري پشتش به او بود و هيكلی شبیه آن دختر داشت فكر مي‌كرد اوست ولي همينكه برمي‌گشت افسرده مي‌شد چون او نبود، هيچوقت او نبود، در هيچ مسافرتي، در هيچ اتوبوسي و در هيچ صف نانوايي او را نديد. هيچ زني كه برمي‌گشت صورتش صورت او نبود.

تابستان تمام شد، انتخاب واحد كرد و رفت سر كلاس‌ اما او ديگر همكلاسي‌اش نبود. دخترهاي رنگارنگ زيادي اين ترم همكلاسي داشت اما او ديگر نبود. ديگر درس‌هاي تخصصي آغاز شده بود.

دختر هم گويا گرايش رشته‌اش با او فرق مي‌كرد، ترم سوم گذشت و او را خيلي كمتر مي‌ديد گاهي در حياط، اما همان گاهي او را بس بود بعد از این همه آشفتگي خيلي دوست داشت با او كمي صحبت كند اما نه خودش مي‌توانست نه آن دختر.

ترم چهارم شروع شد، پسر با خودش دل‌دل مي‌كرد كه حالا كه نصف درسم تمام شده بهتر است بروم سراغش كار را يكسره كنم خدا بزرگ است، خدا روزي‌رسان است اين فكرها را مي‌كرد اما باز نمي‌توانست خودش را صددرصد قانع كند هنوز ترديد داشت ، عشق دختر از سويي و ترديد از سويي ديگر وجودش را مي‌خورد اما اواسط ترم چهارم ديگر همه چيز تمام شد.

روزي كه در حياط دانشگاه با عجله به سمت كلاس مي‌رفت او را ديد چهره‌اش تغيير كرده بود عوض شده بود، دقيق‌تر نگاه كرد و دختر با دست چپش روسري‌اش را درست كرد و پسر آسمان بر سرش خراب شد. حلقه‌اي درشت و زرين روي انگشت‌هاي دختر جا باز كرده بود. پسر حالش بد شد نفهميد كه چگونه سركلاس رفت و چگونه بيرون آمد، كلاس بعدي را نرفت و روي چمن‌ها نشست. شب در خانه به ياد دختر بسيار گريه كرد. او را خيلي دوست داشت با تمام وجودش دوستش داشت. اولين دختري بود كه او را تا اين حد دوست داشت. مي‌دانست كه ديگر چون اويي برايش تكرار نمي‌شود.

از آن ترم به بعد ديگر حال خوبي نداشت دو ترم پشت سرهم مشروط شد و اگر ترم ديگر هم مشروط مي‌شد از دانشگاه اخراج مي‌شد.

با اين حال و اوضاع در دانشكده می كوشيد شاد باشد و سرحال. مثل روزهاي اول. اما يكبار يكي از همكلاسي‌هايش به او گفت تو از ترم دوم عوض شدي ديگه آن كه مي‌شناختم نيستي، تو خودت رفتي اصلاً آشفته شدي. پسر كه فكر مي‌كرد كسي متوجه حال و روزش نيست و او خوب فيلم بازي مي‌كند از اين حرف ديگر فهميد كه تمام نقش بازي كردنهايش بيهوده بوده است. بارديگر هم يكي ديگر به او گفت البته نه به اين صراحت و او يكبار هم در راهروي دانشكده در ترم‌هاي آخر دختر را با همان همراه ديد به طرز عجيبي براي دقايقي بدو نگريست و سپس معني نگاه آنها را فهميد او فرو پاشيده بود كسي كه با تمام وجودش مي‌خواست رفته بود و او متحير و پراكنده او بايد زودتر انتخاب مي‌كرد انتخاب . انتخاب حالش از اين كلمه به هم مي‌خورد هميشه انتخاب كردن برايش سخت بود و موقع انتخاب گويي كسي گلويش را مي‌فشرد.

دانشگاه تمام شد، دختر را روزي ديد با شوهرش كه سوار ماشين مي‌شد، ديگر همه چيزي تمام شد از آن دانشكده كذايي از آن محيط لعنتي يك خاطره تلخ برايش باقي ماند كه تا آخر عمر فراموشش نخواهد كرد و از دل آن خاطره نامي كه هميشه دلش را مي‌لرزاند : نرگس.

 

داستان هفتم : مرغ در دام

روي نيمكت گوشه پارك كه در مجاورت خيابان فرعي و خلوتي قرار داشت نشستم و كيفم را كنارم گذاشتم و روزنامه را در آوردم و مثل هميشه ابتدا رفتم سروقت صفحه حوادثش.

گهگاهي به اين پارك مي‌آمدم و مي‌نشستم و روزنامه مي‌خواندم.

نزديك خانه‌مان بود و جاي نسبتاً خلوتي بود و بدك نبود.

مشغول مطالعه بودم كه ديدم ناگهان كسي آن سوي نيمكت نشست سرم را ناخودآگاه برداشتم و نگاهي انداختم و باز پايين انداختم. اما يكدفعه كه گويا برق بهم وصل كرده باشد سرم را دوباره برداشتم. دختري بود، آن هم چه دختري، هيكلي، قد بلند، سفيد، خوشگل، اما عجب چيزي بود.

سرم را انداختم. مي‌خواستم ادامه مطلب را بخوانم كه هرچه سعي كردم نتوانستم، اين دختر چرا اينجاست؟ اين همه نيمكت خالي،‌ مستقيم آمد اينجا، ور دل ما نشست.

خواب شايد خسته بود اينجا هم سر راهست خوب نشست نيمكت كه ملك تو نيست.

بعد از فكر خواستم مطالعه‌ام را ادامه بدهم كه نتوانستم.

چرا خودت را به خريت مي‌زني قيافه‌اش را نمي‌بيني اين از آن دخترهاست كه دنبال تفريحند.

استغفرالله از كجا مي‌داني هميشه سوء ظن داري به همه كس و همه چيز.

چه سوء ظني اين همه نيمكت اين دختر آمده اينجا ور دل من با اين قيافه نشسته، سوء ظن

مي‌خواستم ادامه مطلب را بخوانم كه دختر گفت پارك خيلي قشنگي‌ايه.

با يك قيافه كه گويا مثلاً تا حالا تو اين عالم نبودم و غرق در مطالعه بودم و تازه متوجه شده‌ام، سرم را بالا آوردم گفتم : بله. بله

باز سرم را انداختم.

بيا اين دختره دنبال تفريحِ، خاك بر سر اين بهترين موقعيت.

سي سالت شده پس كي مي‌خواي طعم جواني و لذت را بچشي، خرِ خاك بر سر. مرغ به پاي خودش به دام آمده.

استغفرالله اين چه حرفي من 7 و 8 سال دانشگاه بودم توي شهر غريب اين غلط‌ها را نكردم حالا بكنم آنم اينجا نزديك محله‌مون آبروم مي‌ره.

خفه شو خاك بر سر هميشه از آبروت مي‌ترسي. تو از آبروت مي‌ترسي يا از خدا. مگه مي‌خواي چيكار كني. چهار كلام حرف مي‌زني و بعد جاي ديگه مي‌ري سروقتش.

چيكارش كنم؟

خوب هيچي عقد موقتش مي‌كني و بعد هم مي‌روي سروقتش

احمق عقد موقت چيه اين دختر نمي‌بيني چقدر جوان، دختر را كه نمي‌شه عقد موقت كرد حتماً اجازه باباش را مي‌خواد.

دخترك صدا كرد ببخشيد تو اين روزنامه چي نوشته كه شما اينطور مشغوليد. با يك قيافه كه انگار نه انگار به اون فكر مي‌كردم گفتم هيچي راجع به حوادث اين چيزها.

شما هميشه صفحه حوادث مي‌خونيد؟

نه هميشه ولي بعضي وقتها.

دخترك پوزخندي زد و ساكت شد.

باز رفتم تو فكر خودم. احمقِ الاغ. اين بار بخت خودش آمد دنبالت ديگر از اين فرصت بهتر نمي‌شود. ديگر داري پير مي‌شي. نمي‌خواي براي يك بار هم شده لذت اين زن را ببري، ببيني كه اين زن زن كه مي‌گن چيه.

چطوري بي‌شعورم. گفتم كه اين دختره.

احمق برو يه عقدي بخوان ديگه فضول بقيه‌اش نباش.

خاك بر سرت كه جواني‌ات را سر حرف اين آخوندها بر باد دادي فردا كه پير شدي و پس فردا كه مردي حسرت اين جواني از دست داده‌ات را خواهي خورد. آخر هم از تو خيري نيست.

در اين فكرها بودم و مي‌خواستم كم‌كم سر صحبت را كم‌كم باز كند كه ديد هنوز نمي‌توانم يك خورده بيشتر به خودم فشار آورد اما باز نتوانستم يه كمي بيشتر فشار آوردم اين بار توانستم و خواستم بگويم كه ...

ناگهان صداي بوق ماشيني به گوشم رسيد ديدم كه دخترك مثل گل موشك از جايش پريد و به سمت آن ماشين رفت چه هيكلي هم داشت. راننده ماشين سرش را بيرون آورده بود.

كثافت تا ديد دختر به طرفش مي‌آيد نيشش باز شد و مرا هم كه ديد دستي به تمسخر براي من تكان داد و دختر كه در ماشين را باز كرد و خواست بنشيند نگاهي به من كرد و لب و لوچه‌اش را به حالت تمسخر ترش كرد و بعد هم نشست و رفت با آن سگ پير رفت تا تفريح كند و من تنهاي تنها آنجا نشستم حسرتزده مثل آدم شكست خورده بيچاره. تا ببينم خدا خدايي كه ما به خاطرش داريم همه اين لذتها را از دست مي‌دهيم چه خوابی برای ما دیده است.

 

داستان هشتم : گل چيدن

اول كه او را ديد، دلش تپيد، نفسش به شماره افتاد

و خون در صورتش دويد، چشمهايش ديگر پلك نزد و با خود انديشيد

اين هماني است كه سالها در روياهايش مي‌ديد، او روياي مجسم او بود

كمي اين و پا كرد و كمي ترسيد بالاخره جلو رفت و او را خواستگاري كرد

گونه‌هاي زيباي دختر كمي سرخ گرديد و گفت بعداً‌ مي‌گويم بايد با خانواده‌ام مشورت كنم كه بياييد يا نيايد.

و او رفت كه خبر بياورد ولي نيامد . فردا شد و پس فردا و چند روز ديگر هم سريع پشت هم رفت ولي او نيامد چند روز بعد خبري در دانشكده پيچيد، يكي از بچه‌ها تصادف كرده بود و بعد از چند روز مرده بود او كه بود؟

اعلاميه‌اي را ديد، نزدیک شد عکس او را ديد . دستش را کنار عکس گذاشت و زار زار گريست، دست خودش نبود عروسش رفته بود گل بچيند ولي اين بار گل او را چيده بود.

او ديگر نيامد، هيچگاه نيامد و داغش به دل پسر تا ابد ماند.

 

 

 

داستان نهم : پير زن

پير زن جلوي مغازه بقالي چند بار نگاه‌هاي به جعبه‌ شير پاكتي انداخت و فكر رفت، حتماً داشت حساب و كتاب مي‌كرد كه آيا اگر شير بخرد جايي كم مي‌آورد يا نه، باز به شيرها نگاه كرد پس از اندك زماني راه افتاد، من از دور كه نزديك مي‌شدم حركاتش را زير نظر داشتم پيرزن كه تو فكر بود نگاهي به من انداخت و سرش را پايين انداخت بعد انگار كه فكري به سرش بزند سرش را بالا آورد و آب دهانش را قورت داد نزديك كه شدم نگاهي معصومانه و مظلومانه به من انداخت و گفت :‌ ننه يه كمكي مي‌كني مي‌خوام براي نوه‌ام شير بخرم پول كم آوردم خير از جوانيت ببيني.

من دست تو جيبم كردم طبق معمول هميشه براي پيدا كردن پول بايد تمام جيبهايم از شلوار و پيرهن گرفته تا كاپشن را مي‌گشتم گشتم يك 5000 تومني داشتم و يه دويست تومني، 5000 تومني را پنهان از چشم پيرزن گذاشتم تو جيب پشت شلوارم و دويست تومني را با كمي حالت دودولي و اندوهي كه به خودم گرفتم به پيرزن دادم و گفتم ننه من پول خوردم همين 200 تومنه. اشكال نداره؟ پيرزن نگاهي كرد و گفت : پول يه پاكت شيره بده، شير شده پاكتي 500 تومن. گرون شده.

گفتم ننه شرمنده پول خرد ندارم. همين و بگير.

200 تومني تو دستش گذاشتم و راه افتادم كمي كه رفتم با خودم گفتم ايكاش مي‌رفتم از مغازه 5000 تومن را خرد مي كردم و 500 تومن بهش مي‌دادم، اما باز گفتم ولش كن ديگه گذشت اما باز كه بيشتر رفتم پشيمان شدم. مثل هميشه كه هر كاري كنم چه خوب و چه بد، بعدش پشيمان مي‌شوم، پشيمان شدم و برگشتم به سوي مغازه بقالي، به مغازه كه رسيدم ديدم پيرزن نيست كمي اين طرف و آن طرف را نگاه كردم پيرزن رفته بود، خيلي دلم گرفت راه افتادم به دفترخونه، محل كارم كه رسيدم، تو خودم بودم آن روز با حالم گرفته كار را شروع كردم.

اواسط روز احتياج به دستشويي پيدا كردم، وارد دستشويي كه شدم و شلوارم را كه پايين كشيدم ديدم اسكناس 5000 تومني افتاد داخل چاهک دستشويي، و آنهم درست وسط کثافات داخل چاهک ، چیکار باید می کردم هیچی دیگه طبعم نمی گرفت بهش دست بزنم اعصابم خرد شد نمي‌دانم چرا اينطور شد! آيا اتفاقی بود ؟ یا تنبيه خدا بود؟ يا تنبيه ضمير ناخودآگاه خودم؟ نمي‌دانم هر چه بود تنها اسكناسم افتاده بود تو چاهک دستشويي. کاری هم نمی شد کرد ، همين دو تا  اتفاق براي اينكه روز مزخرف و اعصاب خرد كني داشته باشم بس بود، آن روز بیخود تمام شد و از محل کار به دليل نداشتن پول پياده به خانه برگشتم كه 40 دقيقه وقتم را گرفت و در راه دايم به این موضوع فکر می کردم که افتادن اسکناس داخل دستشویی اتفاقی بوده ؟ یا تنبيه خدا بوده ؟ يا تنبيه ضمير ناخودآگاه خودم؟ شما می دانید ؟  

 

 

داستان دهم : مرگ و معاد

روزي كه پدربزرگ در حال احتضار وصيت كرد كه دوست دارد در همان قبر مادرش كه سالها پيش حدود 60 سال پيش مرده بود، دفن شود را فراموش نمي‌كنم. او گفته بود كه از باقي فرزندان مادرش چه تني و ناتني چه مرده و چه زنده براي اين كار اجازه گرفته است كه او در قبر مادرشان به خواب ابديت رود.

پدربزرگ مرد و ناله و فرياد كه چندان هم جدي نبود همه را فرا گرفت گريه‌ها بيشتر جنبه آبرودارانه داشت نه عاشقانه كه همه معتقد بودند او عمرش را كرده بود و شايد هم پيش از حد عمرش را كرده بود گرچه اين را كسي نمي‌گفت اما حركات و رفتارشان آن را داد مي‌زد اما من گريستم و هيچگاه نيانديشدم كه براي كسي كه عمرش را كرد نبايد گريست.

دايي‌ام اما به ما گفت شما برويد دنبال دو كارگر كه قبركن هم بودند و ببريد آنها را و برويد بر سر قبر مادر پدرتان، من بودم و پسرخاله‌ام، پسردايي‌ام كه او بلد بود قبر را و من نه رفتيم و كارگران را برداشتيم و برديم.

در اين اثنا آنچه فكر مرا مشغول مي‌كرد اين بود كه چگونه خواهد بود گور كسي كه حدود 60 سال از مرگش گذشته، گوشت و پوستي كه نمانده نه چشمي و نه صورتي و نه لبي و نه گونه‌اي شايد آنچه باقي مانده مشتي استخوان باشد و ... همين بيش از استخوان چه خواهد بود.

من در اين افكار غرق بودم و اما پسرخاله‌ام و پسردائي‌ام بيشتر از چاپ اعلاميه و گرفتن مسجد و غذا دادن و شام و نهار مي‌گفتند و دو كارگر نيز ساكت بودند و يكي تنها سيگار مي‌كشيد، پياده رفتيم و رفتيم تا به گورستان روستا رسيديم، پسردايي‌ام كه قبر مادر پدربزرگ را بلد بود، راهمان برد به قبر، قبري در گوشه گورستان كه تنها آجر چيني دورتادوش مانده بود و سنگي كوچك شايد 20 در 30 سانتيمتر كه نامش را نوشته بود بي‌بي فاطمه دختر كدخدا صادق و متعلقه مشهدي رضا. سنگ شكسته بود فرسوده يكي از كارگرها گفت همين است ديگه پسردايي او گفت: آري، سنگ را برداريد و بكنيد و برويد پايين و كارگرها شروع كردند، يكي كلنگ مي‌زد و ديگري پس از مدتي با بيل خاكها را کنار قبر مي‌ريخت و من ملتهب و ساكت كه الان چه خواهد بود؟ آيا اين كار از لحاظ شرعي درست است يا نه؟ اگر استخوان بود به استخوان رسيديم چه بايد كرد، پسرخاله‌ام گفت چرا آنقدر ساكتي.

گفتم هيچي مي‌خواهم ببينم چه مي‌شود.

چه چي مي‌شود. گفتم استخوان آيا هست يا نه اگر بود چه مي‌كنيد.

هيچي غصه‌اش را نخور. 60 سال گذشت چيزي باقي نمانده و احتمالاً راست مي‌گفت اما باید صبر کنم تا ببينيم چه مي‌شود.

گوركن هي كند و كند و رفت پايين‌تر و پايين‌تر.

اضطرابي مرا گرفته بود خدايا عاقبت انسان همين است يعني 70 سال زندگي كني و آنگاه نابود شوي و عدم شوي و هيچ و پوچ شوي.

گوركن‌ها كندند و كندند تا ديگر به معمول قبر رسيدند اما نه از جسد خبري بود و نه حتی استخوان شکسته یی !

گفته ديگه شصت سال گذشته است چيزي نمونده.

پسردايي‌ام گفت كمي ديگر بكنيد تا مطمئن‌تر شويم.

و آنها با كمي ناز و ادا ادامه دادند ولي خبري نبود.

حالتي عجيب مرا گرفته بود خدايا آيا اين سرنوشت انسان است انساني كه آفريده شد و با اين همه غرور و تكبر زندگي كرده و عاقبت نابود مي‌شود آيا معادي ممكن است آيا رستاخيز وجود دارد آيا خدا خواهد توانست ما را برانگيزاند.

در آن حين كه كارگران داشتند مي‌كندند يك استخوان كوچك نمودار شد فرياد زدم استخوان استخوان. پسردايي‌ام و پسرخاله‌ام گفت. ديدي گفتم،‌ كارگرها گفتند يك استخوان كوچك چيست مگر.

پسردايي‌ام گفت بيشتر بكنيد بيشتر بكنيد و آنها كندند بيشتر و بيشتر تا شايد به عمق دو قبر معمولي اما ... اما  ديگر حتي استخوان كوچكي پديدار نشد.

پسردايي‌ام كه نوميد شد گفت خوب الان ديگر جنازه را مي‌آورند خيلي عميق است لطفاً آن را پر كنيد و كارگرها كردند.

پسردايي‌ام رو به من كرد و گفت نبود ديدي. آدم چه زود عدم مي‌گردد و من باقي و وجود معاد شك كردم. آيا خدا خواهد توانست ما را برانگيزد پس از آنكه مرديم و هيچ چيز از ما نماند و بي‌ همه چيز شده‌ايم خدايا هيچ بار اين گونه وجود معاد شك نكرده بودم آيا معادي هست و يا معاد تنها اسطوره ايست كه ذهن آدمي براي فرار از درد نابودي برساخته و گرنه ماهيت ما همه پوچي است. در اين افكار بودن كه صداي جمعيت از دور به گوش رسيد : لا اله الا الله عزت و شرف لا اله الا الله بگو لا اله الا الله.

 

داستان یازدهم : آتش فحش

اعصابم خرد است ، دارم جان می دهم ، از درون در حال منهدم شدنم ؛ سی و یک سالم است نه کار دارم ، نه پول دارم و نه خانه و نه ماشین . هیچ چیز ندارم فقط یک دهان فحاش دارم که دایم در حال فحش دادن است به همه . به پدرم به مادرم به خواهر و به برادرم به آشنا و به غریبه و حتی به خدا . خدایا نجاتم بخش . از درون دارم می سوزم خدایا چه آتشیست که در جان و روان من افکنده ای ؟ خدایا نجاتم بخش خواهرم عقد کرده آنهم با پسری که سه سال از من کوچکتر است و من دارم از حسادت جلز و ولز می زنم چون پسره هم کار دارد و هم خانه و هم ماشین . چه حسادتی است که در من است ؟ ! امتحان دارم امروز ساعت 10 صبح امتحان ICDL   که  برای سر دفتری ازدواج لازم است خواهرم با شوهرش که تازه عقد کرده اند می خواهند بروند قم و من در آتش حسادتم. برای اینکه مرا نبیند تا مجبور به سلام نشوم ( هنوز پس از دو هفته که از عقد می گذرد با او سلام و علیک نکردم ) با اینکه وقت امتحان دارد می گذرد صبر می کنم تا بروند ( صبر آنهم منی که نمی دانم صبر چیست ) و چون دیر می روند من شروع می کنم به فحاشی و بدترین فحش ها را نثار داماد جدید و پدرش که مرده است می کنم مادرم جلوی دهان مرا می گیرد به او هم فحش می دهم و او مثل همیشه می ترسد و کنار می رود من چقدر او را اذیت می کنم خدایا .  همه کمبودها و عقده هایم را بر سر او خالی می کنم . بالاخره می روند و من هم به سمت محل امتحان می روم . در حین رفتن حس کینه شدیدی نسبت به داماد جدید وجودم را می گیرد ولی بی اعتنایی می کنم . این امتحان خیلی مهم است اگر رد شوم بد بخت می شوم و احتمال زیاد سر دفتری ازدواج را هم از دست می دهم همانطور که کار در بنیاد ایرانشناسی را پارسال از دست دادم . اضطراب تمام وجودم را فراگرفته . نمی دانم چرا آنقدر اضطراب دارم . اضطراب داشتن بخشی از وجودم شده دایم مضطرب و وحشت زده ام . به محل امتحان می رسم . امتحان شروع شده باید کمی صبر کرد تا یک کامپیوتر خالی شود پس از مدتی می شود و می نشینم پشت کامپیوتر دو دختر مسئول آزمون گیری هستند خدایا چقدر متنفرم از این زنان که تمام مملکت را گرفته اند . صفحه سئوالات را می گیرم و نگاهی می کنم هیچ بلد نیستم علی رغم میل درونیم و چون این را آخرین راه می دانم از دو دختر بچه که طرفین من نشسته اند می پرسم اما درست جواب نمی دهند . احساس حقارت می کنم . دختری که مسئول آزمون است بالای سرم می آید و سئوالاتی از او می پرسم جوابی می دهد و برگه را از من می گیرد می گویم برگه را بده می گوید وقت تمام است اصرار می کنم و می گویم پنج دقیقه نیست که نشسته ام می گوید یه بچه هشت ساله پنج دقیقه ای حل کرد بعدا تو نمی توانی . خرد می شوم از فرط عصبانیت چیزی به ذهنم نمی رسد بگویم ( مشکل همیشگی من ) به من می گوید بلند شو بلند نمی شوم چند بار می گوید و من بی اعتنایم و می گویم برگه را بده . که ناگهان دختری که پشت میز نشسته می گوید بندازش بیرون . این را که می شنوم دیگر هیچ چیز نمی فهمم صندلی را محکم به میز کامیوتر کوبیده طرف دختر پشت میز می روم و می گویم : زنیکه جنده من فقط پنج دقیقه است که نشسته ام . او چیزی نمی گوید و من هم از در می زنم بیرون دارم نابود می شوم از درون در حال سوختنم به سمت آموزشگاه کامپیوتر می روم . به آنجا که می رسم مسئول آموزشگاه را مشغول ور رفتن به اتوموبیلش می بینم جلو می روم و می گویم به ما وقت ندادند برای آزمون . می گوید : پس مهریزی تویی . می گویم : آری ( خبر چه زود رسیده ) می گوید رفتی کامیوتر را شکستی و فحش دادی . من دوباره شروع می کنم به فحش دادن که یک مشت زن جنده مملکت را برداشته اند و همه جا را گرفته اند و چند فحش دیگر هم می دهم . او هیچ نمی گوید من راه می افتم که بروم به من می گوید : منتظر عواقب کارت باش . می گویم : برو گمشو و راه می افتم در راه که می آیم به حرفش بیشتر فکر می کنم : منظر عواقب کارت باش . خدایا چه کنم با این همه گناهی که کردم خدایا چه کنم با این همه دشنامی که به خرد و کلان و حتی به تو داده ام ای خدا . من منتظر عواقب کارم هستم اما منتظر رحمت تو ای خدا بیشترم مرا نجات ده مرا رهایی ده مرا آزاد کن که دارم می سوزم  و می گدازم که دارم منهدم می شوم و نابود می شوم . خدایا کمکم کن :           یا رب این آتش که در جان منست                     سرد کن زان سان که کردی بر خلیل

 

داستان دوازدهم : نمازم

دیرم شد ای بابا ساعت30 :7 صبح با بچه ها قرار داریم الآن ساعت شش ِ . خیلی دیر شده نمی رسم . صدای مادرم به گوشم می رسد : رضا نمازت قضا نشه این را می گوید و دراز می کشد . دیرم شده چه کار کنم ؟ نماز هم که نخوندم . نمی دونم اگه بخوام وضو بگیرم و نماز بخونم  خیلی دیر می شه . چه خاکی به سرم بریزم . ( رضا کمی دل دل می کند و مضطرب و نگران است اما بالاخره دلش را به دریا می زند و می گوید : ) خدایا این دفعه من و ببخش حالا سی سال نماز خوندیم این دفعه رو بی خیال شو و من و ببخش . سریع لباس هایم را می پوشم و به سمت در می روم در و که باز می کنم مادرم با صدای خواب آلود می پرسد نمازت رو خواندی . با اکراه و عصبانیت می گویم : آره و ادامه می دهم من دارم می رم کوه نزدیکای ظهر بر می گردم . مادرم چیزی نمی گوید و من هم می روم . خیلی دیر شده ساعت هشتم برسم هنر کردم با عجله از کوچه و پس کوچه ها می گذرم به خیابان می رسم و منتظر ماشین می ایستم صبح جمعه مگه ماشین پیدا می شه ! در حالیکه منتظرم با خودم فکر می کنم ایکاش نمازم و می خوندم وقتی نمی گرفت فوقش 10 دقیقه اما باز با خودم می گم ولش کن 10 دقیقه هم 10 دقیقه است . اتوبوسی می آید و سوار می شوم

بالاخره بعد از دو سه بار ماشین عوض کردن به نزدیک کوه می رسم در حالیکه با عجله می خواهم از خیابان رد شوم از شانس گندم یک موتوری محکم به من می کوید . نقش زمین می شوم می خواهم چیزی بگویم و فحشی بدهم اما می بینم موتور سوار پایین می آید و کلی عذرخواهی می کند و پاهایم را می مالد چیزی نمی گویم بعد از مدتی بلند می شوم به سوی قرارمان می روم ساعت یک ربع به هشت است کمی این ور و اونور و نگاه می کنم اما کسی نیست شاید آمده باشند و دیدند که من نیستم رفته باشند . اما فکر نمی کنم چون همیشه یک ربع بیست دقیقه را صبر می کنند باز هم این طرف و آن طرف را نگاه می کنم خبری نیست نمی دانم چرا دل تو دلم نیست بازم تو دلم می گم ایکاش نمازم خونده بودم ولی باز با خود می گویم حالا وقتش نیست ولم کن پام هنوز درد می کند کمی می مالمشان .

به سوی دکه ای که آن نزدیکی است می روم و از صاحب دکه می پرسم که آیا کسانی با چنین نشانی هایی اینجا آمده اند و شما دیده اید؛ جوابش منفی است . بهتره که به خونه یکیشون زنگ بزنم . از همان دکه دو ریالی می گیرم و از تلفن عمومی که کمی آن طرف تر  است زنگ می زنم به بهرام که سرپرست گروه کوهنوردیمان است . خودش گوشی را بر می دارد و با صدای خواب آلود می گوید : بفرمایید . می گویم بهرام ! تو که هنوز خونه ای پس چرا کوه نیامدی ؟ بهرام که گویا خواب از سرش پریده می گوید مگه عباس بهت نگفت . گفتم چی رو . گفت : اینکه قرار امروزمون لغو شده می گویم نه می گوید : ای پسره گیج بابا من دیشب خودم بهش گفتم بهت زنگ بزنه و بگه عجب آدمیه این بشر . مثل یخ وا می رم و بی آنکه چیزی بگم گوشی را می ذارم سرم درد گرفته و دارم از حال می رم .

داستان سیزدهم : عاقبت یزید

با خانواده آمده بودیم قم ، زیارت . از شهر قم خوشم می آمد گرچه برخی خاطرات تلخ از این شهر داشتم اما از فضای معنوی شهر خوشم می آمد . از ماشین پیاده شدم و بدون اینکه منتظر کسی بمانم راه افتادم زیارت رو تک و تنهایی دوست داشتم در راه که می رفتم از دور متوجه پیرمرد روحانی شدم که گوشه پیاده رو نشسته بود و کتابی در دست داشت و به رهگذرها پیشنهاد خرید کتاب می داد اما تا اونجا که من دیدم کسی کتاب رو نخرید و همه بی اعتنا  گذشتند . نزدیکتر که شدم به اسم کتاب که در دست پیرمرد بود دقت کردم ، نوشته بود : معاد و پایینش هم اسم نویسنده ، چیز دیگری ننوشته بود بالای سر پیرمرد که رسیدم ایستادم کنارش چند جلد از همین کتاب بود.  پیرمرد روحانی رو به من کرد و گفت کتاب را بخر خودم نوشتم حاصل سی سال مطالعه ام . کتاب را از دست پیرمرد گرفتم و به جلدش نگاه کردم کتاب چندان حجیمی نبود نگاهی به چهره پیرمرد کردم و با خود فکر کردم گمان نمی کنم مطلب تازه ای داشته باشد آنقدر کتاب راجع به معاد توسط آدم های بزرگ و مشهور نوشته شده که کتاب این پیرمرد گمنام حتما توش گمه . پیرمرد به من نگاه کرد و گفت بخر ضرر نمی کنی به پولش احتیاج دارم . صورتم را خوارندم و با خودم کلنجار رفتم پول زیادی نداشتم که بخواهم حالا یه کتابم بخرم  چه کار کنم بسوز پدر بی پولی با خجالت کتاب را به پیرمرد دادم و پیرمرد نگاهی به من کرد و هیچ نگفت و من هم سرم را پایین انداختم ، راه افتادم . در راه مثل همیشه دچار وجدان درد شدم با خودم گفتم : ایکاش می خریدمش من این که همه کتاب خریده و نخونده دارم این هم روش . پول هم که کار دیگه نمی خوام بکنم تا لازم داشته باشم بالاخره این همه کتاب خوندیم که آدم شویم و انسان باشیم حالا این کتاب هم روش بلکه ما که با خوندن کتاب آدم نشدیم بلکه با یه کار آدم شویم .

با خودم گفتم از حرم که برگشتم کتاب را ازش می خرم رفتم حرم و زیارتی کردم و نمازی خواندم و بازگشتم در راه که می آمدم با خودم فکر کردم این پیرمرد به قول خودش سی سال عمر صرف کرده تا راجع به معاد کتابی بنویسد اما حالا برای فروشش باید منت هزارتا مثل من و بکشد . نمی دانم یک عمری زحمت کشیده حالا پول زندگی روزمره اش را ندارد . یاد خاطره ای که دکتر شریعتی نقل می کرد افتادم روحانی به شریعتی گفته بود در حاشیه دعایی در مفاتیح نوشته کسی که این دعا را بخواند چندین و چند قصر در بهشت بهش می دهند آن روحانی به شریعتی گفته بود ما اون قصرهای بهشتی  را نمی خواهیم خدا یک اتاق تو جنوب شهر به ما بده برای ما بس است . در همین افکار بودم که به جاییکه پیرمرد نشسته بود رسیدم اما پیرمرد نبود این طرف و آن طرفم را نگاه کردم نبود دلم سوخت . من همیشه آدم مرددی بودم و کم پولیم هم همیشه مرددترم می کرد ایکاش خدا آنقدر به هم پول همراه سخاوت  می داد که هر کاری که درست می دونستم انجام دهم . راه افتادم در حالیکه باز یاد جمله ای از شریعتی افتادم که می گفت : چرا ملتی که علی دارد ، حسین دارد ، زینب دارد باید دنیاش از آخرت یزید بدتر باشد . ( گرچه متاسفانه امروزه برخی مردم و روحانیان ما چنان در دنیا فرو رفتند که دنیایشان هم شده دنیای یزید ) .

 

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:48 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

هدف و معنای زندگی :1-

رضا مهریزی

دو ، سه سالی بود که نزدش می رفت . خواهرش معرفیش کرده بود ، از همکارانش تعریفش را شنیده بود و معرفی کرده بود . دکتر بدی نبود ، آن طور که بر سر مطبش نوشته بود عضو هیات علمی دانشگاه هم بود ، خوش رفتار بود و به بیمارانش احترام می گذاشت البته زیاد مسن نبود حدود 43و 44 سالش بود بنابراین با اکثر بیمارانش و از جمله این جوان  فاصله سنی زیادی نداشت . البته ادب افراد به سن و سال آنها چندان ربط نداره اما خوبی این دکتر این بود که مثل بعضی از دکترها از دماغ فیل نیافتاده بود و به بیمارش نگاه عاقل اندر سفیه نداشت و این ویژگی برای او که روانپزشک بود و با بیماران روان سر و کار داشت یک امتیاز مثبت محسوب می شد .

قاب عکسی از صادق هدایت را تو اتاق داشت البته به دیوار نزده بود بلکه پشت سرش روی زمین گذاشته بود . قاب عکس کوچکی هم از دکتر شریعتی داشت که پشت کتابهایش پنهان کرده بود فقط یکبار برای اینکه نشان دهد سر طاسش مثل سر دکتر شریعتی است و از این لحاظ شکل دکتر شریعتی است ، قاب عکس را از پشت کتاب ها درآورده بود .

با جوان صمیمی شده بود و او را با نام کوچک صدا می زد تازه چند دفعه ای که با خواهر و مادرش به مطب رفته بود آنها را با اسم کوچک صدا زده بود والبته جوان خوشش نیامده بود .

از اینها بگذریم ؛ جوان حالا بعد از دو سه سال ، که اوایل ماهی یکبار و بعد دو ماه یکبار و جدیدا هم سه ماه یکبار نزدش می رفت ، الآن  دوباره داشت می رفت به مطب آن دکتر روانپزشک.

جوان در راه با خودش فکر می کرد که چه بگویم و چه نگویم و از وسواس شدیدم بگویم ، از تند خویی و عصبی مزاجیم بگویم یا از ...  در این افکار بود که دید رسیده دم در مطب ؛ وارد شد ؛ مطب در یک سوئیتی بود که سه تا دکتر در آن مطب داشتند . سوئیت یک هال 30 و 40 متری داشت که جایگاه منشی و اتاق انتظار محسوب می شد . از منشی که مثل اغلب منشی ها ، یک دختر جوان آرایش کرده و نسبتا زیبا  بود نوبت گرفت و البته ویزیت را که نسبت به سال قبل ده هزار تومان گران شده بود پرداخت و رفت روی یک صندلی نشست بیماران بیشتر زن و دختر بودند . جوان یک مجله قدیمی را از روی میز وسط اتاق برداشت و  مشغول مطالعه شد..

حدود دو ساعتی منتظر بود تا نوبتش شد و منشی اسمش را خواند و وارد مطب شد دکتر مثل همیشه به گرمی پذیرایش شد و او را دعوت کرد که بنشیند و جوان نشست . دکتر برگه ای که سوابق بیمار در آن نوشته شده بود و منشی بهش می داد را خواند تا یادآوری شود .  بعد از اندکی از حال او پرسید و جوان گفت که داروها را می خورد و در مجموع بهتر است ( این حرفی بود که همیشه می زد ولی چندان بهتر نبود ) . سپس دکتر از او خواست که بلند شود ، چشمهایش را ببندد و چند قدم بردارد . هر چند منظوردکتر را نفهمید آنچه خواسته بود را انجام داد و بی آنکه چیزی بپرسد دوباره نشست. دکتر که زیاد پر حرف نبود این بار شروع کرد به نصیحت کردن که وسواس چیست ؟ و وسواس را کنار بگذار و جهالت را کنار بگذار و کمکم کن تا اهریمن را از تو دور سازم و به من کمک کن نه اهریمن و از این صحبت ها .

دکتر مشغول این صحبت ها بود که ناگهان جمله ای گفت که جوان را برای همیشه درگیر آن کلام کرد.

دکتر گفت که به جای وسواس و مرض روانی گرفتن بهتر است تا با 4و 5 نفر سکس کنی و از زندگیت لذت ببری . دکتر این را گفت و جوان شنید و در فکر فرو رفت . کمی گذشت ، دکتر هیچ نگفت و جوان انگار افسونش کرده بودند به دکتر خیره ماند . دکتر ادامه داد که زندگی بدون سکس کردن معنا ندارد و تمام مزه و لذت زندگی به سکس کردنش هست و اگر سکس نباشد در این زندگی همه آدم ها دیوانه می شوند . دکتر این را گفت و از جوان که خیره و حیران مانده بود خواست تا دفترچه اش را بدهد و او هم داد ولی همچنان حیرت زده بود . دکتر دارو نوشت و دفترچه را داد دست جوان ؛ دکتر که فهمیده بود جوان افسون سخنش شده دوباره گفت : هدف زندگی سکس کردن است و والسلام ؛ اگر سکس رو از زندگی بگیرن زندگی دیگه هیچ لذت و فایده ای نداره و آدم زنده با مرده فرقی نمی کنه . دکتر سپس گفت : رو حرفام بیشتر فکر کن و سپس خداحافظی کرد .

پسر جوان از مطب زد بیرون و تو پیاده رو روان شد در حالیکه حیران حرف دکتر بود که معنای زندگی سکس کردن است و بدون آن زندگی معنا ندارد . تا حالا از کسی چنین سخنی را نشنیده بود و الآن تازه با چنین تفکری  آشنا می شد آنهم از سوی یک دکتر روانپزشک و عضو هیات علمی دانشگاه ، که کار و شغلش درمان بیماران روانی و معنا بخشی به زندگی آنان است .

جوان همچنان مبهوت و حیران کلام دکتر مانده بود و با خود می اندیشید : آیا واقعا هدف زندگی سکس کردن است ؟! یعنی اگر سکس نبود یا نباشد زندگی معنا و مفهوم و مقصود و منظوری ندارد ؟!  آنهم سکس با چندین نفر و نه با یک نفر و به صورت ازدواج ؟!  جوان سپس با خود گفت : پس من که تا حالا 35 سال از سنم می گذرد و سکس نکردم زندگیم بی هدف و بی معنا بوده است ؟! شاید به خاطر سکس نکردن و حسرت گناه و لذت به دل ماندن است که دچار این بحران های روحی و روانی شدم !

 کلام دکتر او را به خود مشغول کرده بود کمی به حال خودش و عمر بی سکس و معصیت طی شده اش تاسف خورد . جوان حیران  با خود تکرارمی کرد آیا معنای زندگی سکس کردن است ؟!  آیا برای همه آدم ها اینگونه است ؟!  آیا خود اون دکتر با آن هم تحصیلات اینگونه بود ؟! اصلا سکس بهتر است یا وسواس ؟! سکس و لذت معصیت بهتر است یا حسرت گناه به دل داشتن و هر دختری را که می بینی افسوس بخوری ؟!  اصلا سکس بهتر است یا درس خواندن ؟!  سکس بهتر است یا نماز خواندن ؟! سکس بهتر است یا روزه گرفتن ؟! لذت سکس کجا و صعوبت عبادت کجا ؟!  آیا همه آدم ها ، بی استثنا  ، سکس را ترجیح می دهند ؟! آیا سکس واقعا هدف از زندگی همه آدمهاست یا سکس فقط یک سرپوش است و یک سرگرمی است که انسان را مشغول کند تا  پوچی و بی معنایی و سختی زندگی روزانه را فراموش کند ؟!  آیا جوان که تا حالا سکس نکرده سرش کلاه رفته و از جوانیش بی نصیب مانده ؟!  نمی دانست چه باید کند و اصلا چه کار می توانست بکند ؟! عمر بی سکس رفته ، عمر از دست شده و جوانی بی حاصل رفته و سر بی کلاه مانده و حسرت لذت معصیت به دل مانده !

جوان نگاهی به اطرافش کرد انواع و اقسام زنان رنگارنگ و دلنشین در پیاده رو مشغول رفت و آمد بودند . دوباره با خود گفت :  یعنی من که تا حالا با این زن ها سکس نداشتم اشتباه کردم ؟!  

دلم می خواست سکس کنم ، من هم سکس کردن را دوست داشتم من هم شهوت دارم  اما چکار کنم که من خواستم ولی خدا نخواست . چه باید کنم ؟! یعنی به جنگ خدا بروم ؟!  آیا باید به جنگ خدا رفت تا زندگی لذیذی داشت ؟!

جوان غرق این افکار بود که در میان جمعیت گم شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

   2- من مسخره ام ؟

رضا مهریزی

 

جوان دانشجو اولین بار بود که آن دختر را می دید گرچه ترم پنجم بود ولی تا بحال آن دختر را ندیده بود احتمالا گرایش تحصیلیشان تفاوت داشت .

دختر را سر کلاس درس مشترک همه گرایش ها دیده بود . دختر قدی متوسط داشت و صورتی سفید با گونه های برآمده و چشمانی نه چندان درشت که معمولا مداد کشیده بود در مجموع دختر خوش بر و رویی بود. اما پسر چندان اعتنایی نکرد چون از این دست دخترها در دانشکده زیاد بودند .

اولین بار که با دختر هم کلام شد زمانی بود که استاد کلاس فوق العاده گذاشته بود و گفته بود : طبقه اول کلاس است . جوان دانشجو آمده بود و دیده بود در طبقه اول خبری نیست و به گمان آن که کلاس تشکیل نشده رفته بود توی حیاط و نشسته بود غافل از آنکه کلاس درجایی دیگر تشکیل شده است .

بعد از پایان کلاس بود که دختر آمده بود و پسر را دیده بود و متوجه موضوع شده بود و به سراغ او آمده بود و قضیه را گفته بود .

گفتن آن حرف برای دختر چند لحظه بود اما آنچنان دلبرانه موضوع را بیان کرده بود که جوان را تا مدتی مشغول خود کرد . دختر گرچه چشمان نسبتا کوچکی داشت اما زیبا و ناز بود پسر تا چند روز مشغول فکرکردن به دختر بود اما چه کار می توانست بکند؟

هنوز ترم تمام نشده بود و دو سه جلسه باقی مانده بود . سر یکی از این جلسات جوان دانشجو که خوش پوش و بلند بالا و جذاب نیز بود وارد کلاس درس شده بود و سر صندلی اول مشغول صحبت با یکی از هم کلاسی ها ایستاده بود . دختر که همان حوالی نشسته بود او را دیده بود و با حالتی دلبرانه از جلوی پسر گذشته بود و نیم نگاهی زیرچشمی به او انداخته بود و رفته بود کنار پنجره کلاس و همانجا به طوری که پسر متوجه شود پشت به پسر کرده بود و دولا شده بود از پنجره  و به بیرون نگریسته بود و پس از مدتی دوباره آمده بود و نگاه زیر چشمی دیگری به پسر کرده بود و رفته بود سر جایش نشسته بود .

 جوان دانشجو که آن زمان متوجه منظور دختر نشده بود و رفته بود گوشه ای در کلاس نشسته بود و کلاس تشکیل شده بود .

جوان در راه که به خانه می رفت با خود فکر می کرد که منظور دختر از آن نگاه زیر چشمی و آن کاری که کرد چه بوده است ؟ چیزهای بدی به ذهنش خطور کرد اما با خود گفت اینها همه توهم است و علاوه بر اینکه کاری نمی توانست بکند ازدواج دائم که امکانش را نداشت و ازدواج موقت هم که با دختر باکره اجازه نداشت . پس سنگین تر بود که دیگر به موضوع فکر نمی کرد .

نزدیک به یک هفته گذشت وپسر گرچه سعی می کرد بی اعتنا باشد ولی نمی توانست . فکر دختر او را راحت نمی گذاشت . یک کلاس مشترک با دختر هنوز مانده بود . پسر در این فکر که بود آن کلاس را شرکت کند یا نه که بالاخره شرکت کرد . اما شاید باور کردنی نباشد این بار نیز دختر به محض دیدن پسر از جایش بلند شده بود و به طرف پنجره رفته بود و همان حرکت را تکرار کرده بود .

پسر که گویا آب سردی بر سر و رویش ریخته باشند و رفته بود و گوشه ای نشسته بود . دختر که او را زیر نظر داشت از جایش بلند شد و آمد پشت سر پسر نشست . گر چه دختر دیگر چیزی نگفت اما خدا می داند که آن کلاس بر سر پسر چه گذشت .

پسر تو راه رفتن به خانه و در خانه و غیر خانه مشغول فکرکردن به دختر بود منظور دختر از آن حرکات چه بود ؟

پسر بالاخره به هر مشقتی که بود خود را از شر فکر آن دختر رها کرد خوشبختانه دیگر کلاس مشترک هم نداشتند و این کمک کرد که کم کم فراموشش کند .

البته دختر را چند مرتبه ای در حیاط دانشکده دیده بود ولی به او توجهی نکرده بود و دختر هم با بی محلی از کنار پسر رد شده بود .

بالاخره آن ترم و دیگر ترم ها هم تمام شد و پسر به ترم نهم رسیده بود گرچه ترم ها گذشته بود اما توانی که از پسر سر جنگ و جدال با افکار مزاحم آن دختر و دیگر دختران گرفته بود پسر را نحیف و ضعیف کرده بود . به عبارت بهتر پسر دچار بیماری روحی و روانی شده بود ، دچار افسردگی و به قول روانشناسش افسردگی حاد شده بود .

روح و روان جوان خسته بود و خسته و فرسوده و گوشه گیر و پژمرده . بیماری روحی پسر به حدی بود که دو ترم مشروط شده بود و فکر این مشروطی نیز اذیت و آزارش می داد . چه خاکی باید به سرش می ریخت ؟ نمی دانست .

پسر علاوه بر آنکه جسم و جسدش لاغر و نزار شده بود ، بسیار هم حساس و زود رنج  شده بود حالتش طوری شده بود که حتی یکی از همکلاسی هایش نیز متوجه شده بود و به او گفته بود : تو دیگر حالت طبیعی نداری . این جمله برای جوان گران تمام شد ولی نتوانست کاری بکند .

به هر روی گذشت آنچه گذشت بر آن جوان ؛ اما اواخر ترم آخر بود که آن دختر را دوباره دید .

پسر از طبقه زیر زمین ساختمان دانشکده که نمازخانه بود ، بعد از خواندن نماز که یگانه همنشینش شده بود ، بیرون آمده بود و وارد حیاط دانشکده شده بود . دختر روی چمنهای فضای سبز با یکی ، دو نفر نشسته بود پسر از مقابل آنها رد می شد که ناگهان صدای دختر همانند جیغی بلند شد و به حالت مسخره ای گفت : هوهه

پسراول خودش را باخت داد و دست و پایش را گم کرد فهمید که دختر می خواهد مسخره اش  کند اما پس از چند لحظه خودش را جمع و جور کرد و به راهش ادامه داد .

دختر و دوستانش به پسر نگاهی انداختند و دیگر چیزی نگفتند  بالاخره دختر انتقام خودش را گرفته بود و دلش خنک شده بود و تمام شد .

کار آن روز دختر را و جیغکی که کشید و هواش کرد ، پسر هیچگاه فراموش نکرد . خوشبختانه آن ترم ، ترم آخر بود و همه درس ها را پاس کرد و تمام شد و دیگر به آن دانشکده خراب شده نرفت اما خاطره آن دختر و مسخره ای که کرد و البته دیگر خاطرات هیچگاه از خاطرش پاک نشد . 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 3- ماجرای زن گرفتن

رضا مهریزی

 

 

دیگر وقتش رسیده بود زن بگیرد . دیگر از تنهایی و مجردی خسته شده بود . حالا بیست و هشت سالش شده بود .

البته از خیلی وقت پیش به فکر زن گرفتن افتاده بود تقریبا از هنگام ورود به دانشگاه و در سن بیست سالگی . اما آن موقع نه سربازی رفته بود و نه کار و باری داشت و نه خانواده متمولی که حمایتش کند . بنابراین علیرغم نیاز شدید به زن و وجود دخترهای خوب در دانشکده بی خیالش شده بود . هنگام ورود به دوره فوق لیسانس هم که بیست و شش سالش شده بود و سربازی هم رفته بود دوست داشت از هم کلاسی هایش کسی را بگیرد ولی گزینه مناسبی پیدا نکرده بود .

اگرچه الان هم کاری نداشت ، و همین باعث تردید و دودلیش بود ، ولی امید داشت که اگر مدرکش را بگیرد جایی کاری برایش پیدا شود بنابراین مصمم شده بود که زن بستاند . اما دوست داشت زنش را خودش پیدا کند چون آن کسی که او دنبالش می گشت با خواستگاری رفتن های معمولی قابل پیدا کردن نبود . مادر و خواهرانش هم عرضه زیادی برای پیدا کردن زن مطلوب او نداشتند بنابراین بهتر بود خودش راسا اقدام می کرد .

از زمانی که سرباز بود دریافته بود که دانشکده علوم حدیث شهر ری که در مجاورت حرم حضرت عبدالعظیم قرار داشت ، دوره های فشرده آشنایی با علوم و معارف حدیثی برگزار می کند و او هم که علاقه مند به این مباحث بود شرکت کرده بود . خوبی کلاس ها این بود که دخترهای مذهبی از آن استقبال کرده بودند و زیاد شرکت می کردند و او می توانست همسر مطلوب خود را از میان آنها انتخاب کند .

حالا سه سال از زمان سربازیش می گذشت و از دوره فوق لیسانس فقط پایان نامه اش مانده بود و فرصت مناسبی بود برای زن گرفتن . منتظر بود که تابستان شود و کلاس های دوره فشرده آغاز شود ؛ از طریق سایت دانشکده پیگیر بود . بالاخره تابستان شد و دوره فشرده هم مثل سنوات قبل برقرار شد .  ثبت نام کرد وارد کلاس ها شد اما این بار نه برای آشنایی با علوم و معارف حدیثی بلکه برای کار خیلی مهمتر زن پیدا کردن .

کلاس ها در دو آمفی تئاتر دانشکده برگزار می شد بچه ها دو گروه بودند هر گروهی در آمفی تئاتری . آمفی تئاترها زیاد بزرگ نبود حدود 200 یا 300 نفرگنجایش داشتند .

 یک طرف آمفی تئاتر را دخترها می نشستند که تقریبا پر می شد و طرف دیگر را پسرها که 10 یا 20 نفر بیشتر نبودند مثل همه جاهای آموزشی زنها در اکثریت آنهم اکثریت مطلق بودند .

روز اول شروع شد عناوین درس ها برای او تکراری بود بنابراین سعی کرد بیشتر روی برنامه خودش متمرکز شود . بنابراین از اول کلاس شروع کرد به نگاه کردن طرف دخترها از بالا به پایین از پایین به بالا کله اش مثل پنکه می چرخید اما نتوانست گزینه مطلوبی بیابد و آن روز تمام شد .

هنگام بازگشت به خانه که سوار مینی بوس شده بود باز تردید سراغش آمد با خود فکر کرد هنوز که شغل ندارد چگونه می خواهد زن بگیرد خیلی ها چند سال کار می کنند بعدش به فکر زن گرفتن می افتند اما باز هم زیر مخارج سنگین کمر خم می کنند .او حالا چطور می توانست از پس مخارج سنگین برآید . ضمنا اگر زن بگیرد دیگر نمی تواند برای دکترا بخواند .پسر دچار تردید شد اما باز به خودش گفت که خدا بزرگ است و ان شا الله همه کار درست می شود .

فردا شد پسر با امید و آرزو و البته کمی هم تردید و دودلی روانه کلاس شد . کلاس ها بعد از ظهر برگزار می شد .

این بار تصمیم گرفت که به دیگر کلاس و دیگر آمفی تئاتر برود که مگر همسر دلخواهش را آنجا بیابد خودش از اعتماد به نفسش که می خواست با دست خالی بهترین زن دنیا را بگیرد خنده اش گرفته بود .

در این کلاس هم هر چقدر دید زد و نگاه کرد نتوانست گزینه مطلوبی را پیدا کند . شاید قسمت نبود همانطور که در دوره فوق لیسانس قسمت نبود که گزینه خوبی پیدا کند .

یک لحظه تصمیم گرفت که دیگر نرود گرچه هزینه کلاس ها را پرداخته بود اما درس ها که تکراری بود و مورد مناسب هم که نبود اما گفت فردا هم می روم خدا را چه دیدی شاید موردی پیدا شد .

فردا رفت سر کلاس خودش که روز اول رفته بود . این بار با دقت بیشتر به دخترها نگاه می کرد گرچه سن زیادی نداشتند چون معمولا مذهبی بودند زود ازدواج کرده بودند و دست او را می بستند در انتخاب کردن . اما بالاخره چشمش به یک دختر افتاد تا حالا ندیده بودش احتمالا تازه آمده بود . دختر محجبه ای بود که مقنعه اش را تا روی ابروها پایین کشیده بود و به سختی هم رو گرفته بود قیافه اش چندان معلوم نبود اما به نظرش آمد دختری که دنبالش می گشته را پیدا کرده است .

دختر را زیر نظر گرفت تا بلکه چادر و مقنعه اش باز شود و او بهتر ببیند اما هر چقدر نگاه کرد فایده ای نداشت . البته برایش جالب بود که این همه که به دختر نگاه کرده بود اما دختر به او نگاه نکرده بود گویا متوجه او نشده بود اما بعید بود احتمالا از فرط حیا و عفت التفاتی به او نکرده بود و این پسر را در تصمیمش مصمم تر کرد .

پسر برای چند روز حرکات و سکنات دختر را زیر نظر گرفت اما چیزی بیشتر از آنچه روز اول فهمیده بود ، دستگیرش نشد .

پسر گرچه هنوز هم تردید داشت ولی تصمیم گرفت موضوع را مطرح کند اما نه با خود دختر بلکه با کسی که کنار دستش می نشست و ظاهرا زن متاهلی بود .

زنگ تفریح میان دو کلاس سراغ زن رفت و در مورد دختر از او پرسید . زن گفت : او را نمی شناسد و در همین کلاس ها با او آشنا شده اما تا حالا چیزی جز خوبی از آن دختر ندیده و همه هم از او تعریف می کنند ضمنا گفت به نظرش کسی که میان این همه دختر این دختر را پیدا کرده آدم کیسی است .

 پسراز تعریف زن خرسند شد و از زن خواست که از دختر بپرسد آیا قصد ازدواج دارد یا ندارد و چند سالش است؟ زن قبول کرد .

پس از پایان کلاس پسر دوباره سراغ زن رفته بود و ازش شنیده بود که بله قصد ازدواج دارد و 25 سالش است . از زن تشکر کرده بود و آمده بود .

تو راه دوبار دچار تردید شد : حالا چطوری به پدر و مادرم بگویم با دست خالی برایم بروند خواستگاری ؟ باید پول گل و شیرینی خواستگاری را هم از پدرم می گرفتم ؛ رویم می شد ؟ اما چکار کنم دیگر 28 سالم شده چیکار کنم بیکارم وقتی کار پیدا نمی شود . مگر میل جنسی آدم هم کار و بیکاری سرش می شود ؟ تا حالا چقدر زجر بی زنی کشیده بودم و دچار مشکلات روحی شده بودم یعنی بازهم باید صبر می کردم که الصبر مفتاح الفرج این فرج پس کی می خواهد بیاید و بشود ؟

جوان باز هم به هر زوری بود بر تردیدش غلبه کرده بود و تصمیم گرفت کارش را ادامه دهد . اما با خود گفت : به دختر می گویم آیا می تواند دو ، سه سال صبر کند تا او اوضاعش مساعد شود یا نه ؟

فردا شد  اول کلاس سراغ زن کنار دستی دختر رفت و گفت : آیا می تواند از دختر بپرسد که می تواند دو سه سال صبر کند یا نه ؟ زن قبول کرد .

زن زنگ تفریح آمد و گفت دختر می گوید : پیغام و پسغام بس است و اگر پرسشی دارید از خودم بپرسید .

پسر ابتدا اکراه داشت از دختر بپرسد نمی خواست قبل از آنکه از جانب دختر مطمئن شود با او هم کلام شود اما به ناچار قبول کرد آخر کلاس با هم حرف بزنند .

پسر دوباره دچار تردید شده بود از یک طرف بیکاری و بی پولی از یک طرف هم شور جوانی و شهوت چه خاکی باید به سرش می ریخت .

پسر آن ساعت به کلاس دوم نرفت و رفت زیارت حضرت عبدالعظیم که در مجاورت دانشکده بود .

تو حرم دو رکعت نماز خواند و شروع کرد به دعا کردن : ای حضرت عبدالعظیم من باید چه کار کنم ؟ خودم هم نمی دانم ؟ شما یک راهی جلوی پای ما بگذار . با جیب خالی به دختر مردم چه بگویم ؟ چکار کنم من هم آدمم من هم زن می خواهم .

جوان هر چه توانسته بود با حضرت عبدالعظیم درد دل کرده بود و بالاخره با چشم تر حرم را ترک کرده بود و به کلاس آمده بود . کلاس هنوز تمام نشده بود نگاهی به دختر انداخت مشغول صحبت با زن کنار دستیش بود .

جوان سرش را پایین انداخت و دوباره به فکر رفته بود : ایکاش می شد باهاش حرف نمی زدم !

کلاس تمام شد ، بیرون کلاس منتظر دختر ماند اما زن آمد و گفت : گفته بیرون دانشکده با هم صحبت کنیم . قبول کرد و رفت بیرون دانشکده دم در ایستاد.

دختر آمد و نگاهی انداخت به اطراف ؛ گفت اینجا سر راه است بریم تو صحن حرم . قبول کرده و رفته بودند تو صحن حضرت عبدالعظیم و کنار چراغ برقی ایستادند.

دختر گفت : بفرمایید

جوان گفت : می خواستم بپرسم آیا شما می توانید دو ، سه سال صبر کنید چون من بیکارم تا کار پیدا کنم ضمن اینکه می خواهم برای دکترا بخوانم

دختر لبخندی زد و گفت : چرا شما اول کاری این را مطرح کردید مگر مسایل مهمتری نیست ؟

جوان : آخه این مطلب خیلی برام مهمه می خواهم ببینم نظر شما چیه ؟

دختر : به نظر من مسایل مهمتری هم هست

جوان : مثل چی ؟

دختر : اینکه آیا شما نون حلال درآوردن براتون مهمه یا نه

جوان : گفتم بله مهمه . اما آیا شما می توانید از خانواده تان بپرسید که می توانند دو ، سه سال صبر کنند یا نه ؟

دختر : باشه می پرسم

جوان : ایکاش از طریق همان خانم همکلاسیتون جواب می دادید

دختر : چرا مگر چه فرقی دارد ؟

جوان : هیچی پس کی جواب می دهید ؟

دختر : فردا

دختر رفت و جوان هم رفت.

در میان راه جوان با خودش فکر کرد که ایکاش نامش را پرسیده بود حیف شد البته درگیری جوان با خودش همچنان ادامه داشت : حالا با چه رویی به ننه و بابام قضیه را مطرح کنم . داداشم که سر کار می رفت با این حال تا حالا حرف زن نزده بود من بیکار چطوری می خواستم حرف زن بزنم .

باز با خودش درگیرشد ، صدایی در وجودش می گفت دختر زیاد قشنگ نبود آنچه می خواستی نبود و صدایی دیگر می گفت : اگر زن بگیری دیگر دکترا قبول نمی شوی

نمی دانست چه کار باید بکند. آن شب هم با خودش درگیر بود و موضوع را با خانواده اش مطرح نکرد .

فردا شد همچنان درگیر بود بیکاری ، زیاد خوشگل نبودن دختر و مساله قبول شدن دکترا دست به دست هم داده بود و مشغولش کرده بود .

بالاخره بعد از ظهر شد و موقع رفتن به کلاس اما هر کاری که کرد نتوانست برود . نرفت

در کمال ناباوری از خودش و در کمال نامردی در حق آن دختر نرفت نه آن روز رفت نه فردایش و نه هیچ وقت دیگر هنوز هم باورش برایش سخت است که چطور آن نامردی را در حق دختر کرد و او را چشم به راه گذاشت . دختر احتمال زیاد موافق بود ولی او در حقش جفا کرد هنوز که هنوز است خودش ناراحت است از کاری که کرده الان هشت سال از آن موقع می گذرد و وی چند جای دیگر خواستگاری رفته ولی از آن دختر بهتر و همه چی تمام تر پیدا نکرده و اصلا فکر دختر رهایش نمی کند هنوز که هنوز است بیکار است و دکترا هم قبول نشده او مانده هشت سال عمر به هدر رفته اش

پسر همه بدبیاریش را از آه آن دختر می داند . وضع روحیش از همان اول که مناسب نبود و بعد از آن ماجرا خیلی بدتر هم شد و کارش به روانپزشک کشید . نمی داند آیا آن دختر ازدواج کرده است یا نه ؟

اگر ازدواج کرده باشد شاید بچه دار هم شده باشد اما من هنوز باید زجر آن کارم را بکشم !

ایکاش هیچوقت آن کلاس ها را نمی رفتم ! ایکاش هیچوقت ندیده بودمش ! ایکاش لااقل با او هم کلام نمی شدم ! ایکاش حداقل نامش را پرسیده بودم که می شد دنبالش گشت ! خیلی وجدان درد دارم خدا خودش مرا ببخشد و به دل آن دختر بیاندازد که مرا ببخشد . ایکاش این دود و آتشی که به احتمال زیاد از آه آن دختر در زندگی من افتاده تمام شود. دخترخیلی مذهبی و خوبی بود و حتما آه و ناله اش گیراست .

 اگر دختر ازدواج نکرده باشد چه ؟ الان سی و سه سالش شده ، یعنی می شود یکبار دیگر او را ببینم و لااقل ازش غذر خواهی کنم  یعنی می شود خدا هم مرا ببخشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

4- رو کم کنی !

رضا مهریزی

 

 

باید رویش را کم می کردم ؛ باید بهش می فهماندم به چه کسی جواب رد داده است ، باید می فهمید من کیستم .

بار اولی که دیدمش تو آموزشگاه کامپیوتر بود . در کلاس مشغول صحبت با کسی بود . مانتو پوشیده بود بلند بالا و سفید رو بود در همان نگاه اول به دلم نشست وبا خود گفتم به درد ازدواج می خورد گرچه همان موقع به دلم افتاد که به من جواب رد می دهد چون واقعا از من سر تر بود اما با خود گفتم خدا را چه دیدی شاید قبول کرد و من هم با یک زن از خودم بهتر ازدواج کردم .

یک بار دیگر هم رفتم آموزشگاه دیدمش که البته جای منشی نشسته بود و کار منشی گری می کرد باهاش هم کلام شدم خیلی به دلم نشست واقعا جذاب بود البته به روی خودم نیاوردم و طوری رفتار کردم که کاملا رسمی و عادی بود .

از آموزشگاه که بر می گشتم با خودم فکر کردم اگر قبول کند و با من ازدواج کند چقدر خوب می شود ! باید شماره تلفنش را می گرفتم .

دفعه بعد که رفتم آموزشگاه منشی فرد دیگری بود و البته خدمتکار آموزشگاه هم نشسته بود . رفتم و سلام کردم یک سئوال بیخود درباره کلاس ها پرسیدم که جواب داد ، مانده بودم که چطوری پای حرف آن دختره را وسط بکشم که ناگهان کشیدم و با پر رویی پرسیدم : ببخشید اون خانومی که چند روز پیش جای شما نشسته بود کی بود ؟ دختر جواب داد : چطور ؟

گفتم : برای امر خیر

گفت : امر خیر ؟

گفتم : ازدواج ، می خواستم بدونم ازدواج کرده یا نکرده ؟ اسمش چیست ؟ چند سالش است ؟ و کارش چیست ؟

گفت : ما نمی توانیم اطلاعات بدهیم .

گفتم : چرا ؟ کار بدی که نمی خواهم بکنم . شما بگویید : اسمش چیست ؟ آیا ازدواج کرده یا نه ؟

خدمتکار که پیرمردی بود و نشسته بود و حرف ما را می شنید گفت : نه ازدواج نکرده است ، اسمش هم داوودی است .

تو دلم گفتم : خدا را شکر . و بعد بلند گفتم رشته اش کامپیوتر است ؟ و اینجا مربی است ؟

دختر گفت : نه رشته اش مدیریت است و بله اینجا مربی است .

گفتم : می شود شماره اش را به من بدهید تا بگویم مادرم باهاشون صحبت کند ؟

گفت : نه اجازه ندارم

گفتم : پس من چیکار کنم ؟

پیرمرد خدمتکار که مرا زیر نظر داشت گفتم : بگویید فردا ظهر حدود ساعت یک تماس بگیرد او اینجاست

گفتم : دست شما درد نکند

پیرمرد خدمتکار ادامه داد : ضمنا این خانم خواهر ایشان است

گفتم : جدا . من دیدم ته چهره شان شبیه ایشان است .

دختر خندید .

( البته فقط ته چهره شان مانند هم بود وگرنه اون خواهری که من پسندیدم خیلی زیباتر و قد بلند تر بود ) .

از شون خداحافظی کردم و زدم بیرون ، شماره آموزشگاه را داشتم فردا می دهم مادرم تماس بگیرد .

آن روز تو هول و هراس بودم که جواب دختر چه خواهد بود . دختره مرا به اسم می شناخت چون آن دفعه که رفته بودم نزدش اسمم را داده بودم برای آزمون

فردا شد ساعت یک بعد از ظهر گوشی را دادم به مادرم که تماس بگیرد . ضمنا گفتم تلفن را بگذار روی آیفون تا من هم بشنوم چه می گویید.

مادرم تماس گرفت و دختری گوشی را برداشت و گفت : بفرمایید

مادرم گفت : با خانم داوودی کار داشتم

دختر : من خودم هستم بفرمایید

مادرم : همون خانم داوودی که مربی هم هست ؟

دختر : بله من خودمم

مادرم : من مادر احمدی هستم تماس گرفتم برای امر خیر

دختر : من قصد ازدواج ندارم

مادرم : چرا ؟ من خودم هم دختر دارم سنتون می  رود بالا و ازدواج مشکل تر می شودها!

دختر من و من کرد و در حالیکه صدایش از چیزی شبیه حجب و حیا می لرزید گفت : ببخشید قصد ازدواج ندارم

مادرم : خوب پس موفق باشید ان شا الله که خوشبخت بشوید .

دختر هم خداحافظی کرد و تماس قطع شد .

 خیلی به هم ریختم و ناراحت پرسیدم : مامان چرا جواب رد داد

مادرم گفت : شنیدی که گفت قصد ازدواج ندارد

من گفتم : یعنی راست گفت ؟

مادرم : چرا دروغ بگوید ؟

گفتم : شاید از من خوشش نیامده

مادرم : نمی دانم

خیلی ناراحت شدم حالا هم یک بار من از دختری خوشم آمده بود ، او از من خوشش نیامده بود . البته حق هم داشت ، او از من سر تر بود . من هم خواستم شانسم را امتحان کنم ببینم چه می شود حالا اشکالی ندارد این نشد یک شخص دیگر این را گفتم ولی آن روز فکر دختره راحتم نگذاشت علاوه بر زیبایی محجوب و خجالتی هم بود و این کمال خوبی است برای یک دختر .

حدود دو سال از ماجرا گذشت من کمابیش به فکر آن دختر بودم جای دیگری خواستگاری نرفتم داشتم کم کم از حال و هوای ازدواج بیرون می آمدم که خانواده دوباره فشار آورد که باید ازدواج کنی .

من که هنوز فکر داوودی در ذهنم بود گفتم من با هیچ کس جز داوودی ازدواج نمی کنم

مادرم گفت : او یکبار به تو جواب رد داد حالا می خواهی باز هم جواب رد بشنوی

گفتم : خدا را چه دیدی شاید این بار قبول کرد

مادرم : قبول نمی کند

خواهرم که در جمع ما بود گفت : می خواهی من بروم شماره اش را بگیرم

با خوشحالی گفتم : آره خیلی خوب است

خلاصه قرار شد خواهرم فردا  برود آموزشگاه و شماره اش را هر جوری شده به دست بیاورد

خیلی خوشحال شدم از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم بالاخره بعد از دو سال فرجی شده بود .

فردا شد و ظهر هنگام ، خواهرم رفت آموزشگاه .

نمی دانم آمدن خواهرم طول کشید یا من از بس که اضطراب و هیجان داشتم وقت برایم طولانی نمود ؟!

بالاخره خواهرم آمد ، چهره اش گرفته بود تا لباسهایش را درآورد و نشست  من جانم به لبم رسید .

خواهرم گفت : ندادند

گفتم : ندادند ؟

خواهرم : منشی آموزشگاه گفت اجازه ندارد شماره خانم داوودی را به کسی بدهد .گفت : خود خانم داوودی گفت شماره مرا به احدی ندهید .

این حرف را شنیدم اول خیلی ناراحت شدم اما بعد با خودم گفتم : دختره مغرور حتما از بس که خواستگار دارد گفته شماره اش را به احدی ندهند اگر طعم بی خواستگاری را چشیده بود این گونه رفتار کردن فراموشش شده بود . با خود گفتم تلافی می کنم باید حالش را بگیرم که آنقدر از خود راضی نباشد .

از این ماجرا گذشت و اما من هنوز فکر این بودم که دختر را از جواب رد دادن به خودم پشیمان سازم .

آن سال قرار بود انتخابات مجلس برگزار شود . نزدیک ثبت نام انتخابات شده بودیم که ناگهان فکری به سرم زد . کاندیدای نمایندگی مجلس شوم . خیلی خوب است وقتی داوودی عکس مرا که کانیدا شدم روی در و دیوار شهر ببیند چشمش از حدقه می زند بیرون و خیت می شود و آنگاه است که دل من خنک می شود .

به نظر خودم که فکر بکری کرده بودم ، خیلی خوب بود .

موقع ثبت نام انتخابات رسیده بود . گوشهایم را تیز کردم که بشنوم شرایط و مدارک ثبت نام را چه معرفی می کنند ؛ تلوزیون مدارک و شرایط را معرفی کرد. همه را داشتم جز عکس که رفتم و گرفتم ، و البته سعی کردم عکسم خوش تیپ بیفتد که داوودی ببیند کنف شود ، مدرک کارشناسی ارشدم را هم گم کرده بودم که شکر خدا پیدا کردم . مدارکم را آماده در کیفی گذاشتم تا فردا بروم فرمانداری برای ثبت نام .

فردا  تو راه با خودم فکر کردم که قیافه داوودی موقع دیدن عکس من بر در و دیوار شهر ، جالب خواهد بود . تاکسی جلوی فرمانداری نگه داشت و پیاده شدم . داخل فرمانداری اعلان هایی زده بودند که مسیر را برای ثبت نام کنندگان مشخص می کرد با راهنمایی آنها رفتم زیر زمین داخل زیر زمین که شدم دیدم  اتاقک هایی با در و دیوار فلزی ، به صورت پارتیشن بندی درست کردند . اتاق ثبت نام را پیدا کردم شلوغ بود علاوه بر نامزدها هوادارانشان هم همراه آمده بودند و نشسته بودند یکی از آنها وقتی فهمید من برای ثبت نام آمده ام از جایش بلند شد و صندلیش را به من داد تشکر کردم نشستم . مسئولان ثبت نام سه تا خانم بودند که جلوی هر کدامشان کامپیوتری بود . مسئول ثبت نام من که نفر وسطی آنها بود خانم خوش بر و رویی بود که از دو تا همکارانش زیباتر بود . مدارکم را دادم و روند ثبت نام شروع شد.

پس از نزدیک به دو ساعت روند ثبت نام تمام شد . و گفتند کمی صبر کنید صبر کردم بالاخره گفتند بروید اتاق شورای نگهبان رفتم اتاق شورای نگهبان شلوغ بود سه نفر دور میز بزرگی نشسته بودند و بقیه ایستاده بودند بعد از اندکی اتاق خلوت شد و آن سه نفر ماندند و من .  دعوتم کردند که بنشینم و نشستم شروع کردن به پرسیدن که انگیزه ات از شرکت در انتخابات چیست ؟

من ماندم چه بگویم اگر بگویم رو کم کردن داوودی که نمی شود ، پس چی بگویم ؟ خلاصه چرت و پرتی جور کردم و گفتم .

همین جوری سئوالاشون را ادامه دادند که شما که سرشناس نیستید و حزب و گروهی ندارید چطوری می خواهید رای بیاورید ؟

 گفتم با اتکا به جوانان .

گفتند : هزینه انتخابات را می خواهی از کجا بیاورید ؟

 که چیزی نداشتم بگویم و من و من کردم .  

خلاصه آنقدر پرسیدند که مرا در تنگنا گذاشتند .

آخر کار یکیشان حرف دل همه شون را زد و گفت با توجه به اینکه شما سرشناس نیستید احتمال تایید صلاحیتتون کم است و بهتر است انصراف دهید چون اگر مهر رد صلاحیت یا عدم احراز صلاحیت شورای نگهبان در پرونده تان بخورد برای سابقه تان خوب نیست پس توصیه من این است که انصراف دهید .

این حرف مثل آب سردی بود که رو سرم ریختم ماندم که چه جواب بدهم و چه بکنم گفتم حالا فکر می کنم . این را گفتم و زدم بیرون .

تو راه خیلی با خودم کلنجار رفتم که چکار کنم مثلا می خواستم روی داوودی را کم کنم حالا این جوری جوابم دادند و جوابم کردم . این حرفشان که رد صلاحیت شورای نگهبان برای سابقه ات خوب نیست تاثیر بدی رویم گذاشت چه کار بایست می کردم . بعد از کلی فکر به این نتیجه رسیدم که بهتر است حالا که شروع کردم ادامه بدهم .

شب شد در خانه نشسته بودم و مطالعه می کردم که گوشی زنگ زد مردی پشت تلفن بود اول نشناختمش بعد خودش را معرفی کرد که داماد عمه فاطمه است گفت : مبارک باشد که آمدی وسط میدان !

گفتم : کدام میدان ؟

گفت میدان انتخابات دیگر .

با خنده گفتم : خواهش می کنم

ادامه داد : ببینید آقای احمدی پرونده شما دست من است و من شماره تان را از پرونده تان برداشتم . پرونده شما را به من دادند برای رسیدگی می خواستم بگویم من شما را می شناسم و پدر و مادرت را هم می شناسم و می دانم آدم خوبی هستید اما شناخت من از روی فامیلی است نه از روی سر شناسی شما  یعنی حتی اگر من هم شما را تایید کنم و پرونده تان برود مراجع بالاتر احتمال دارد آنها عدم احراز صلاحیت برایتان بزنند بنابراین بهتر است از کانیداتوری انصراف دهید چون برای آینده تان بد می شود .

من که این حرف را شنیدم تو دلم خالی شد ناراحت شدم این حرف برای آیندهتان بد می شود رویم تاثیر زیادیی گذاشت آنهم من که برای هدف مقدسی وسط میدان نیامده بودم و فقط حساب رو کم کنی بود با خودم گفتم بهتر است انصراف دهم .

گفتم : حالا اگر بخواهیم انصراف بدهیم باید چیکار کنیم ؟

گفت : برو فرمانداری همانجا که ثبت نام کردی

گفتم : کی بروم ؟

گفت : هر چه زود تر بهتر ، اصلا همین فردا برو

گفتم : باشه می روم

خداحافظی کردیم و تماس قطع شد .

آن شب خیلی با خودم فکر کردم که چکار کنم دیدم همانطور که گفتند بهتر است تا برای آینده ام بد نشده انصراف بدهم .

فردا رفتم فرمانداری که انصراف دهم رفتم همان اتاق . اول خجالت کشیدم که بگویم به این زودی آمدم انصراف دهم اما پس از مدتی گفتم . کسی نمی دانست برای انصراف باید چه کار کرد یکی گفت زمانش بعدا اعلام می شود یکی گفت که باید روی دو ، سه تا کاغذ انصراف بنویسید تعجب کرده بودم. که بالاخره یکیشان گفت که روی یک کاغذ کتبا انصرافتان را بنویسید و انگشت بزنید آنچه گفته بود کردم و آمدم بیرون .

چند روز بعد از فرمانداری تماس گرفتند و گفتند که بیایید و مجددا انصراف بدهید که چون سایت تازه باز شده است و رفتم و دوباره انصرافم را نوشتم و دادم  و آمدم بیرون فرمانداری .

خیلی گرفته بودم حالم زیاد خوش نبود خیت شده بودم تا خانه پیاده قدم زدم و به بد بیاریم فکر کردم می خواستم روی داوودی را کم کنم که مثل همیشه روی خودم کم شده بود با خودم فکر کردم راه دیگری برای رو کم کنی داوودی پیدا کنم . اما با خودم گفتم : ولش کن اصلا رو کم کنی به من نیامده است .

خدا را چه دیدی شاید  یه چیزی به دلش انداخت که از من خوشش آمد.

از آن موقع تا حالا دوبار دیدمش یک بار داخل یک کفش فروشی که با خواهرش بودند و متوجه من نشدند و یک دفعه هم موقعی که از نماز عید فطر می آمدیم که متوجه من شد و سرش را انداخت پایین .

این دو دفعه با پوشش چادر بود ، دختر خوبی است حالا ببینم چه می شود و شاید خدا خواست و گرفتمش صبر کنم ، شاید فرجی شد.   

 

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

نام داستان :

شمسعلی و خاله تاجی

رضا مهریزی

 

تنها دکان روستای جعفر آباد ، روستایی در پهنه دشت ورامین  ، تعلق داشت به شمسعلی . دکانی کوچک که از طرف کوچه پنجره ای به بیرون داشت برای مشتریان و از داخل هم با دری کوتاه به حیاط خانه شمسعلی راه داشت ، خانه شمسعلی عبارت بود از ساختمانی قدیمی و کاهگلی با چند اتاق و یک پستو و حیاطی نه چندان بزرگ که درخت توت نر و بی بری هم در کنار آن قد برافراشته بود . خانه و دکان شمسعلی در کوچه ای باریک که منتهی به مسجد و گورستان دهات می شد قرار داشت . بیشتر خواربار دکان ، اندکی ادویجات و مشتی حبوبات و کمی تنقلات و نیز چند پیت نفت بود ، درآمد شمسعلی بیشتر از فروش نفتی بود که از شهر برایش می آوردند و آنهم به ویژه در فصل های سرد به روستاییان می فروخت و اندک پولی می گرفت . زن شمسعلی تاج الملوک نام داشت که به خاله تاجی معروف بود ، زن خوش مشرب و خنده روی روستایی که علاوه بر انجام کارِ خانه و زندگی خودش در خانه افراد روستا که کمی مرفه تر بودند کلفتی می کرد ، چرا که عایدی آن دکان کوچک در آن روستای کم جمعیت کفاف زندگیشان را نمی داد . گرچه شمسعلی هیچگاه سپاسدار زنش نبود و پول زنش را می گرفت و چیز چشمگیری به خودش نمی داد البته نه هیچ چیز . چرا که خاله تاجی گاه با التماس و لابه و گاه با شیرین زبانی و لاغه خرج خورد و خوراک روزانه خانه را با هزار منت از شمسعلی گدایی می کرد . تمام روستا شمسعلی را به بد خلقی و خساست و ناخن خشکی می شناختند و خودش هم می دانست .

شمسعلی همیشه کلید در دکان را به زیر پیراهن مندرسش سنجاق می کرد و هیچ کس جز خودش به هیچ عنوان حق ورود به مغازه را نداشت . شمسعلی همیشه لباسی کهنه و چرک و چغر به تن داشت و هر چقدر خاله تاجی اصرار می کرد تا لباسش را بشوید یا نو کند حاضر نبود چرا که معتقد بود و می گفت : هر چقدر بشوری باز کثیف می شود و هر چقدر نو کنی باز کهنه می شود . خاله تاجی هر گاه چیزی می خواست باید مدتها مجیز شمسعلی را می گفت و اندر باب حکمت و ضرورت آنچه می خواست به تفصیل داد سخن می داد ؛ تا مگر دلش نرم شود و قلبش به رحم آید و برود و نیازش را بیاورد . زندگی شمسعلی و خاله تاجی به سختی و صعوبت می گذشت که البته مردم دهاتی آن دوران ، کمابیش هم دردشان بودند ولی شمسعلی می توانست کمی بر اهلش سهل تر بگیرد ولی دلش نمی آمد . هر گاه خاله تاجی لب به شکایت باز می کرد شمسعلی با زبان و لحن کاملا جدی می گفت : خجالت بکش زن ! این زندگی که تو می کنی ، پادشاه نمی کنه !

خاله تاجی بر سر جوی آب یا در حمام  ضمن بذله گویی هایش با همسایه ها  ، گاه این را هم به شوخی یا به جد می گفت که : ایکاش حتی اگه یه روزم شده من دیر تر از شمسعلی بمیرم تا بتونم یه چایی شیرینِ شیرین بخورم .

این حرفها گاه به گوش شمسعلی می رسید ولی گوشش بدهکار نبود .  شمسعلی بیشترِ همان شندر غازی هم که کاسبی می کرد دور از چشم خاله تاجی در صندوقچه ای می گذاشت که آن را در چاله ای که در پستوی خانه حفر کرده بود  ، پنهان ساخته بود و البته  روی آن یک تخته سنگ نسبتا بزرگ و مسطح ،  نهاده بود تا خیالش کاملا راحت و آسوده باشد که احدی بدان دسترس ندارد . او معتقد بود  این پولها برای روز مبادا به درد می خورد.

بر عکس شمسعلی ، خاله تاجی ، با اندک مایه پولی که با کار کلفتی به کف می آورد و به قول خودش از دست شمسعلی در هفت سوراخ قایم می کرد گاهی به فقرای مفلوک تر از خودش هم انفاق می کرد البته سفارششان می کرد مبادا به گوش شمسعلی برسد .

شمسعلی و خاله تاجی ، دو تا بچه داشتند یک دختر به نام کوکب و یک پسر به نام حسن . بچه هایشان بیشتر از این دو تا نمانده بودند و در نوزادی یا کودکی مرده بودند . شمسعلی این دو را خیلی دوست داشت تا جایی که گاهی برایشان آبنبات و آدامس و اگر حالش بهتر بود و می خواست چوبکاریشان کند کمی تخمه و تنقلات می آورد و از اینکار احساس کرامت و بزرگی می کرد. البته علاقه شمسعلی به حسن طور دیگری بود . وقتی حسن به سن بلوغ رسید او تنها کسی بود که گاه شمسعلی ، البته با ترس و لرز ، کلید دکان را به او می داد و حتی وقتی حسن بزرگتر هم شد به شرط آنکه به ننه اش و هیچ احدی نگوید جای صندوقچه پولها را در پستوی خانه افشا کرد مبادا که بمیرد و پولها آنجا بماند و تباه شود .

 بچه ها بزرگ می شدند ولی شمسعلی بر همان مرام قدیم خود بود حتی تازگی ها بدتر هم شده بود برای قناعت بیشتر ، در منزلش مستراح نمی رفت بلکه آفتابه را بر می داشت و می رفت از حوض مسجد آب می کرد و به مستراح مسجد می رفت و بعد هم با آب مسجد دست نماز می ساخت . با مردم هم خیلی بیشتر از گذشته بد خُلقی و بد عُنُقی می کرد و سر به سر و دهن به دهنشان می گذاشت و گاه با کوچک ترین بهانه ای دنبال بچه هایشان می کرد تا بزندشان ... با اینکارهایش بیشتر انگشت نمای خَلق شده بود گرچه مردم با شمسعلی مدارا می کردند و احترام ریش سفیدش را داشتند اما بچه هایش خیلی خجالت می کشیدند ، مخصوصا حسن که آقا جونش را با همه خساستش خیلی دوست داشت و بی اجازه او آب نمی خورد و البته ننه اش ، خاله تاجی ، که تاج سرش بود و همه کسش و دوست داشت که والدینش همیشه عزیز باشند نه انگشت نما .

کوکب و حسن به بار نشسته بودند مخصوصا حسن که دیگر مردی شده بود و به تازگی از سربازی برگشته بود و در یک کارگاه در ورامین مشغول کارشده بود.

زمستان سال 1341 و بهار سال 1342ش بود که اوضاع کشور به هم ریخت پس از ماجرای انقلاب سفید و درگیری روحانیت با رژیم ، اوضاع متشنج بود . خاله تاجی همیشه به  پسر دردانه و سوگلیش ، که به قول خودش به دندان کشیده بود و کثافات لباس مردم شسته بود تا به این رعنایی شده بود ، سفارش می کرد که مواظب باشد و خودش را درگیرِ درگیری با حکومت و اینجور کارهای بی آخر و عاقبت نکند . اما حسن که جوان بود و مانند همه هم جرگه هایش از اوضاع زمانه شاکی و گله مند ، گوشش بدهکار این نصایح نبود . شمسعلی با اینکه چیزی به زبان نمی آورد ولی در دلش خیلی نگران بود برای تنها پسرش ، پشتوانه اش ، عصای پیری و کوریش و نسل و دنباله اش ، سر نمازهایش برای حسن دعا می کرد . اما یک روز اتفاقی افتاد .

روز 15 خرداد 42 13حسن که معمولا نزدیک غروب به خانه بر می گشت ، چند ساعت زودتر به خانه آمد . هوای خرداد دشت ورامین بسیار سوزنده بود . حسن در حیاط زیر درخت توت ، آشفته و مضطرب و غرق در اندیشه و عرق قدم می زد .  شمسعلی از دکان و خاله تاجی و کوکب ، از خانه ، تعجب زده به سراغش آمدند و از علت زود آمدن و آشفتگیش پرسیدند  . حسن گفت که  ورامین شلوغ شده و عده ای از مردم با گروهی که از پیشوا می آمدند برای آزادی آقای خمینی به طرف تهران راه افتادند و اوضاع شهر پریشان است .

خاله تاجی این را که شنید گفت : پس خدا رو شکر که عقلی کردی و زود آمدی !

اما حسن سرش را پایین انداخت و بعد از مدتی سرش را بالا گرفت و گفت :

من نیومدم بمونم ، اومدم برای رفتن اذن و اجازه بگیرم !

خاله تاجی این را که شنید با دست محکم به پایش کوبید گفت : خدا مرگم بده اجازه چی ؟!

حسن گفت : اجازه برای رفتن با جمعیت به طرف تهران .

خاله تاجی این را که شنید وسط حیاط روی زمین نشست و وا رفت  .

حسن گفت : ننه من باید برم قرآن در خطره جان آقا در خطره بی شرفها مملکت را نابود کردند  .

خاله تاجی کف دست را بر صورتش گذاشت و چیزی نگفت .

حسن نگاهی به شمسعلی کرد و گفت : آقا جون شما چی می گید ؟

شمسعلی که غرق در خودش بود ، شروع کرد به قدم زدن ، حیرانی و ترسانی از رخساره اش پیدا بود ،   ولی جوابی نداد .

حسن رو به ننه اش کرد و گفت : ننه تو رو خدا بذار برم

حسن پس از مدتی دوباره رو به باباش کرد و باز پرسید : آقا جون شما چی می گید ؟

شمسعلی که غرورش اجازه نمی داد واهمه و نگرانی و اضطراب شدیدش را بروز دهد ، از قدم زدن باز ایستاد و کمی بر خود مسلط شد و نگاهی به حسن و خاله تاجی انداخت و بعد به آسمان نگریست و گفت : اگر به خاطر قرآن و مملکت می ری من حرفی ندارم ، برو ؛ اما ننه ات را راضی کن ، بعد برو

حسن به طرف ننه اش رفت و دست ننه را از صورتش برداشت و صورت پر اشکش را بوسید و گفت : ننه من باید برم مملکت و دین و قرآن در خطره همه چیز را نابود کردند .

خاله تاجی چیزی نمی گفت و فقط اشک می ریخت

حسن به التماس افتاد و دست و پای پینه بسته ننه اش را بوسید ولی خاله تاجی چیزی نمی گفت .

شمسعلی که این صحنه را دید با لرزشی که در صدایش بود گفت : زن بذار بچه بره معطلش نکن دین و قرآن نابود شد بذار بره ایشالا که چیزی نمی شه توکلت به خدا باشه

خاله تاجی این را که شنید با عجز دست به سوی آسمان برد و گفت : به خدا سپردمت

حسن خوشحال دوباره دست و صورت مادرش را بوسید و دست و صورت پدرش هم بوسید و با کوکب هم خدا حافظی کرد و از خانه بیرون زد .

پدر و مادر تا دم در به بدرقه اش آمدند و تا جاییکه چشم کار می کرد با نگاه نگران و نومید خود قد و بال رعنای پسر را دنبال کردند .

بعد از اذان مغرب خبر رسید که بر سر پل باقرآباد نظامیان جلوی مردم را گرفتند و شلیک کردند و خیلی ها را کشتند و خیلی ها هم زخمی شدند و عده ای هم گریختند .

خاله تاجی بعد از این خبر مثل اسفند روی آتش بالا و پایین می پرید و مدام می رفت سر کوچه و سرک می کشید تا ببیند حسن آمد یا نه ؟ اما هر چه چشم انتظاری کشید خبری از پسرش نشد . شب شد اما حسن نیامد . حالا شمسعلی هم که غرور مردانه اش پیش تر مانع ابراز نگرانیش بود آشکارا نگران بود و به خود می پیچید . شب از نیمه گذشت اما حسن نیامد .

خاله تاجی آن شب تا صبح دعا کرد و ناله زد و شمسعلی هم تا صبح ذکر گفت . اما صبح هم خبری نشد . خاله تاجی و شمسعلی به ورامین رفتند و از عده ای که شاهد ماجرا بودند ما وقع را پرسیدند و راه چاره خواستند اما شنیدند که بهتر است فعلا پیگیر قضیه نشوید چرا که رژیم  پاپیتان می شود و پدرتان را در می آورد ، حالا بگذارید چند وقت بگذرد شاید خبری بشود ، اگر نشد بعد که اوضاع کمی آرام شد دنبال قضیه را بگیرید .

اما مدتها گذشت و خبری نرسید . دیگر شمسعلی و خاله تاجی با برخی افراد واردتر راهی تهران شدند و هر جا که می شد سر کشیدند ولی خبری از حسن نبود . هر جا که فکر می کردند یا گمان می بردند از زندان و بیمارستان و گورستان و... سر زدند و به هر که احتمال می دادند بتواند کاری کند روی زدند و لابه کردند و به پایش افتادند  اما فایده ای نداشت ، نشد که نشد . دیگر خاله تاجی شاد و خوش مشرب کارش شده بود گریه و  ناله ، شب و روزش به ضجه و زاری می گذشت  . سر جوی قنات می رفت برای ظرف شستن با زاری و شیون ؛ به حمام می رفت با هق هق گریه ؛ به یخچال ده می رفت همین گونه ... آنقدر می گریست و صدا می کشید تا زنها تسلیتش گویند و دلداریش دهند تا کمی آرام گیرد و کارش را انجام دهد  .

خاله تاجی مرتب می گفت : خدایا من بچه ام را از تو می خوام من بچه ام را بتو سپردم اون رو به من بر گردون.

 اما شمسعلی درخودش بود چیزی نمی گفت و حتی گاه به زنش پرخاش می کرد  اما خدا می دانست در دلش  چه غوغایی است دیگر شمسعلی ، شمسعلی سابق نبود دیگر با کسی کاری نداشت و زیاد بد عنقی نمی کرد و حتی  با بچه های ده تا حدی مهربان شده بود و گاهی مشتی آبنبات و آدامس در جیبش می گذاشت و به بچه ها مخصوصا پسر بچه ها می داد . شمسعلی نه تنها دیگر به مستراح مسجد نمی رفت بلکه هر شب جمعه به نمازگزاران خرمای خیراتی می داد و التماس دعا می گفت  .

شمسعلی بعضی روزها خیلی پیش تر از اذان و نماز به مسجد می رفت  و گوشه ای می نشست و به محراب خیره می شد ولی اشکش را کسی ندید .

گاهی وقتها که صدای گریه و شیون خاله تاجی خیلی جگرخراش و دلریش می شد ، شمسعلی که از شنیدن سخنان شکایت آمیز خاله تاجی که بچه اش را از خدا می طلبید لرزان و هراسان می شد با وجودی که خودش هم در دلش آشوب بود می گفت : زن خجالت بکش مگه آدم واسه چیزی که به خدا داده آنقدر بی تابی می کنه  ؟ سر خدا منت نذار زن ، خدا قهرش می آد !

اما خاله تاجی مثل شمع می گداخت و در خودش می سوخت و فرو می ریخت.

مدتی بعد کوکب ، تنها فرزند مانده شان ، نیز مریض شد و در بیمارستان فیروز آبادی شهر ری بستری . اما چندی بعد که سراغش رفتند گفتند که وی مرده و چون کسی همراهش نبوده ، آنها هم جنازه را دفن کردند . اولیای بیمارستان مدت زیادی آنها را سرگرداندند ولی آخر هم آدرس درست و حسابی از قبر او  ندادند ، اعتراض و شکایت هم راه به جایی نبرد .  

خاله تاجی دیگر چیزی ازش نمانده بود مدام کارش ضجه و زاری بود آنهم چه ضجه هایی که مو بر تن انسان سیخ می کرد و دل مومن و کافر را کباب می کرد . خاله تاجی صبح و بعد از ظهر راه می افتاد توی کوچه های دهات تا قبرستان ده می رفت و سر دو تا قبر که با انگشتهایش بر روی خاک می کشید ضجه می زد و بر سر و رویش می زد و بر می گشت . می رفت و بر می گشت . ناله کنان می رفت و بر می گشت .  شمسعلی هم می رفت در مسجد می نشست و خیره به محراب می شد .

یک روز غروب شمسعلی صندوقچه کوچکش را از پستو بیرون کشید و با خود به مسجد برد و به پیشنماز مسجد داد که خرج فقرا و خیرات و مبراتی که صلاح می داند بکند .

فردای آن روز ، صبح خروس خوان  ،  صدای جیغ خاله تاجی مردم ده را به خانه شمسعلی کشاند . شمسعلی مرده بود . مردم جنازه شمسعلی را از خانه اش بیرون آوردند و در گورستان ده دفن کردند ، سر قبرستان خاله تاجی فقط نگاه می کرد و دیگر نه جیغ می زد و نه گریه نمی کرد .

روز بعد ، پس از اذان ظهر ، این بار صدای جیغ و گریه همسایه های خاله تاجی بلند شد  آری خاله تاجی هم مرده بود آنهم درست یک روز بعد از مرگ شمسعلی .

آری خاله تاجی هم مرد ؛ چای شیرین شیرین !!!  زجر کش شد ؛ در حالیکه حسرت آب خوش هم بر لب و گلویش ماند .

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:46 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسمه تعالی

عنوان داستان :

مرغ نیم بسمل

نگارنده :

رضا مهریزی

 

جوجه مرغابی از وقتی که سر از تخم درآورده بود و خود را شناخته بود یک چیزی همیشه برای عذاب دادنش وجود داشت اصلا خود را با عذاب کشیدن شناخته بود . مادرش را خیلی دوست داشت همچنین چهار جوجه دیگر که برادر و خواهرانش بودند اما همیشه میان خودش با آنها تفاوت قایل بود . از آنها بود ولی از آنها نبود . گویی یک تفاوت اساسی با آنها داشت ولی خودش آن را درست تشخیص نمی داد . جوجه مرغابی همیشه دنبال چیزی می گشت اما نمی دانست آن چیز چیست . همیشه منتظر بود اما نمی دانست منتظر چیست . همیشه اضطراب داشت اما نمی دانست دلیل این همه اضطراب چیست . همیشه اعتراض داشت اما نمی دانست چرا اینگونه است . جوجه مرغابی دلش تنگ بود اما نمی دانست برای چه کسی . از همه اینها مهمتر جوجه مرغابی نمی دانست این حالات و دلواپسی ها و رنج کشیدن هایش چه موقع سپری می شود و او برای همیشه راحت می شود . جوجه مرغابی نمی دانست برای رها شدن و راحت شدنش چه باید بکند .

چندی بود که فکری به سرش زده بود . تصمیم گرفته بود که فرار کند اما نمی دانست به کجا و نمی دانست آیا سودی دارد یا نه و نمی دانست اصلا به کجا باید فرار کند . خسته بود با اینکه جوجه ای بیش نبود و کار چندانی هم نمی کرد ولی همیشه خسته بود خیلی وقت ها از این همه خسته بودنش هم خسته می شد اما راه نجاتی نداشت .

بالاخره تصمیم به فرار گرفت روزی به دور از چشم مادر و برادر و خواهرانش فرار کرد از برکه ای که جایگاهشان بود فرار کرد و به سوی برکه ای که اوصافش را به تازگی از زبان مادرش شنیده بود و نزدیک برکه خودشان هم بود ، روانه شد .

 برکه جدید زیباتر و دلپسند تر از برکه خودشان بود . البته شاید هم نبود اما به چشم او اینگونه می آمد .

جوجه مرغابی دور و بَر برکه جدید با شادی و غرور خاصی ، که گاهی به دلش می آمد ، کمی چرخید احساس خیلی خوبی داشت بعد از مدتی چرخش و گردش تصمیم گرفت بخوابد سرش را به زیر بالش برد و لختی خسبید .

جوجه مرغابی هنوز زیاد نخسبیده بود که سر و صدایی او را از خواب بیدار کرد گربه ای بالای سرش نعره می زد و چنگ و دندان نشان می داد . جوجه مرغابی تا او را دید تمام آرامش گذرایش را از دست داد و از سر ترس شروع به فرار کرد اما گربه دنبالش آمد . گربه دنبالش می دوید و به سویش پنجه می انداخت . جوجه مرغابی بال بال زنان می دوید که ناگهان پنجه گربه به زیر بالش کشیده شد درد تمام وجود جوجه مرغابی را گرفت و چشماهیش سیاهی رفت و بیهوش افتاد .

جوجه مرغابی روی زمین افتاده بود که ناگهان صدای مادرش را شنید که با گربه درگیر شده است و دید که مادرش به سوی گربه حمله کرده است . پس از مدتی گربه فرار کرد و مادرش بالای سرش آمد مادرش او را نوازش کرد و با منقارش او را از زمین بلند کرد . مادرش که متوجه زخم زیر بالش شده بود چند پر از خود کند و روی زخم جوجه اش گذاشت . جوجه مرغابی کمی احساس آرامش کرد و همراه مادرش به سوی برکه شان روانه شدند . جوجه مرغابی آن هنگام که همراه مادرش راه می رفت بهترین اوقات زندگیش بود پر مادر هم زیر بال داشت و این احساس مطلوب تری به او می بخشید .

وقتی به برکه خودشان رسیدند و برادر و خواهرانش گردش جمع شدند و با او مهربانی کردند جوجه مرغابی از این همه مهربانی به وجد آمده بود و خیلی خوشحال بود در این میان یکی از خواهرانش خواست او را به خاطر فرارش ملامت کند اما چندی نگفته بود که مادر جلوی او را گرفت و او هم ادامه نداد .

خلاصه جوجه مرغابی آنشب را به آسودگی گذراند . بعد از مدت ها رنج ، آسودگی دلپسندی بود .

فردا صبح شد . دیگران همه خاطره دیروز را فراموش کرده بودند در حالیکه جوجه مرغابی هنوز خاطره برایش زنده بود جوجه مرغابی ناراحت شد و باز به کنجی خزید و شروع کرد با خود زمزمه کردن . کسی دیگر به او توجهی نکرد و او هم بی توجه به دیگران با زخم دیروزش شروع به بازی کردن کرد . زخم تفریح تازه ای برای او بود وَر رفتن با زخم هم عذابش می داد و هم خوشنودش می کرد ، سرگرمی خوبی بود .

مدتها گذشت اوضاع به همان منوال بود جوجه مرغابی روزها به کنجی می خزید و با زخمش بازی می کرد و دیگران هم مشغول کار خودشان بودند کسی به او توجهی نمی کرد. فقط مادرش موقع غذا او را فرا می خواند .

دردها و غم های جوجه مرغابی دوباره داشت اوج می گرفت . جوجه مرغابی خیلی ناراحت بود نمی دانست برای رها شدن از غمهایش چه باید بکند .

جوجه مرغابی خو گرفته با غمهایش ، بزرگ می شد حالا سنش بجایی رسیده بود که باید مسایل زندگی را می آموخت برای همین مادرش او را گذاشت در کلاس درسی که جوجه مرغابی های دیگر هم می آمدند معلم کلاس یک مرغابی پیر بود .

جوجه مرغابی به کلاس درس که می خواست برود هیجان داشت و امید داشت که غمهایش تمام شود اما امیدش زود نومید شد . در کلاس درس همیشه احساس تنهایی می کرد اصلا نمی توانست با باقی جوجه مرغابی ها رابطه برقرار کند چه برسد که بخواهد با آنها دوست شود و همیشه در اضطراب و واهمه بود همیشه منتظر یک اتفاق بد بود . همیشه احساس خاصی نسبت به معلم داشت احساس می کرد معلم نیز به او احساس خاصی دارد .

جوجه مرغابی در کلاس گهگاهی مورد تمسخر و گاه هم اذیت باقی جوجه ها قرار می گرفت از خیلی از آنها متنفر بود اما نمی دانست چه کار باید بکند ؟ همیشه به درون خودش فرار می کرد در درون خودش احساس امنیت بیشتری می کرد از دیگران می ترسید خیلی می ترسید . در کلاس درس هر وقت کسی نبود بالش را باز می کرد و با زخمش بازی می کرد این کار کمی التیامش می بخشید .

جوجه مرغابی بزرگ و بزرگ تر می شد ولی حالت های درونی اش تفاوتی نمی کرد . خیلی تنها بود . 

چندی بود که اتفاق جدیدی افتاده بود یک مرغابی جوان ماده وارد کلاسشان شده بود . جوجه مرغابی که حالا خودش هم جوان شده بود به او علاقه مند شده بود فکر می کرد که می تواند با دوستی کردن با او کمی آرامش و خوشی بیابد . مرغابی جوان ماده خیلی زیبا بود دلفریب بود و او عاشق او بود اما نمی دانست که آیا او هم عاشق او هست یا نیست ؟ مرغابی جوان فکر می کرد اگر با او باشد غمهایش پر می زند و می رود اما نمی دانست چگونه باید با او باشد چگونه باید عشقش را با وی در میان گذارد .

 بارها سعی کرده بود که به او نزدیک شود و ابراز علاقه کند ولی جرات نمی کرد می ترسید همیشه ترس داشت همیشه واهمه داشت همیشه دودل بود همیشه شک داشت . مرغابی جوان ماده گاهی زیر چشمی به او نگاه می کرد و این علاقه او را بیشتر می کرد چند بار قصد کرد که از عشقش پرده بردارد ولی باز ترسید ، جرات نکرد ، تردید داشت چهره مرغابی جوان ماده همیشه جلوی چشمش بود حتی شب ها که می خوابید او را می دید و صبح ها که بلند می شد قبل از هر چهره ای چهره او را می دید . همیشه منتظرش بود همه جا چشم انتظارش بود هر کس را که می دید فکر می کرد اوست و هر جا که می رفت دنبال او می گشت .

 بالاخره مرغابی جوان ماده با یکی دیگر دوست شد و رفت ؛ رفتند که ازدواج کنند و مرغابی جوان تنهای تنها ماند . دیگر حتی رویش را ندید و در حسرت رویش ماند . نمی دانست کجا رفتند . او هیچ گاه مرغابی جوان  ماده را فراموش نمی کرد هروقت که می خواست کمی فراموشش کند به گوشه ای می خزید و با زخم کهنه اش بازی می کرد.

رفتن جوجه مرغابی ماده ضربه سنگینی به او بود باور نمی کرد کسی که امید داشت از اندوهش بکاهد این چنین بر اندوهش بیفزاید .

دیگر خیلی ضربه خورد بود چهره اش بسیار پیرتر از سن جوانش نشان می داد . مرغابی جوان دیگر خیلی غریبه بود حتی در خانه خودشان هم غریبه بود کنار برادر و خواهرانش هم غریبه بود تنها امیدش مادرش بود .

در کلاس درش مرغابی پیر که معلم بود روزی از کوچ گفت  و گفت که دسته ای از مرغابیان اول پاییز کوچ می کنند و می روند و هر کس که بخواهد می تواند با آنان همراه شود . این حرف ، فکر تازه ای را در ذهن مرغابی جوان رویاند : کوچ .

آیا با کوچ کردن می تواند از شدت تنهایی و غمهایش بکاهد ؟ شاید در جایی دیگر و میان افرادی دیگر می توانست کمی استخوان سبک کند و از اندوهش بکاهد .

روز بعد در مورد کوچ از مرغابی پیر پرسید و مرغابی پیر که در جوانیش اهل کوچ بود از خوبی های کوچیدن گفت . شب هنگام مرغابی جوان از مادرش هم راجع به کوچ پرسید مادر هم بی خبر از همه جا سخنان خوبی راجع به کوچ  گفت . کم کم مرغابی جوان داشت امیدوار می شد که تنها چاره کار او در کوچیدن و رفتن است . مرغابی جوان روزهای بعد باز هم راجع به کوچ از مرغابی پیر و دیگران پرسید و سرانجام تصمیمش را گرفت باید کوچ می کرد کوچ علاج همه دردهایش بود . اما تا فصل کوچ هنوز مدتی مانده بود و او باید تا آن زمان صبر می کرد .

مرغابی جوان با هر جان کندنی بود تا فصل کوچ صبر کرد در این مدت زمان با مادرش و نزدیکانش از قصدش برای کوچ پرده برداشت و از همه به جز مادرش تحسین شنید اما مادرش با او مخالفت کرد و گفت کوچ مشکلی از مشکلات او حل نمی کند .

به هر روی مرغابی جوان منتظر دسته مرغابی هایی بود که از مشرق می آمدند و به سوی کوچگاه خود در مغرب می رفتند . دسته مرغابی ها رسیدند و مرغابی جوان بدانها ملحق شد و مادرش را با چشم اشک آلود تنها گذاشت و همراه آنها شد.

مرغابی جوان گرچه در میان دسته مرغابی های مهاجر تنها بود و این غم غربت آزارش می داد اما کوشید با مرغابی جوانی هم سن و سال خودش دوست شود و هر چند از او خوشش نمی آمد. علی رغم این دوستی ظاهری باز مرغابی جوان احساس تنهایی می کرد و این احساس آزارش می داد فکر می کرد همه به طرزی خاص بدو می نگرند .
چند روزی گذشت مرغابی جوان خسته شده بود ولی هنوز تا مقصد روزهای زیادی مانده بود از هر کسی که می پرسید جوابی متفاوت می شنید یکی می گفت دو روز دیگر یکی می گفت یک هفته دیگر یکی می گفت ده روز دیگر هیچ کس جواب درست و حسابی به او نمی داد و این رنج مرغابی جوان را بیشتر می کرد .

دو سه روز دیگر هم با همه خستگی و کسالت سپری شد اما دیگر خیلی خسته شده بود نمی دانست چکار باید بکند . یاد حرف های مادرش افتاد که او را از کوچ منع کرده بود افتاد . دلش هم برای او خیلی تنگ شده بود . بالاخره مرغابی تسلیم خستگی اش شد و تصمیم گرفت بیش از این نرود لذا از دسته مرغابیان جدا شد و تصمیم گرفت که باز گردد . و دسته مرغابیان را وا گذارد بسیار خسته و گرسنه بود . مرغابیان که متوجه واماندن مرغابی جوان شدند هر کدام سخنی به مرغابی گفتند و او را از تنها ماندن نهی کردند اما مرغابی جوان به حرف آنها بی اعتنایی کرد . مرغابی جوان وقتی آخرین مرغابی که دوست ظاهریش بود هم از کنارش رفت روی شاخه ای نشست . مرغابی جوان اگر چه دسته مرغابیان را رها کرده بود اما ترس و هراس زیادی داشت و نسبت به راه بازگشتش واهمه داشت ضمن اینکه گرسنه بود و  دنبال آب و غذا می گشت ناگهان متوجه زمین شد مشتی دانه دید به سمت دانه رفت اما ناگهان دمش در دام گرفتار شد .

مرغابی جوان شروع به بال زدن کرد تا بلکه رهایی یابد اما فایده ای نداشت مرغابی هر چقدر توانست بیشتر بال زد اما راه به جایی نبرد ترس و اضطراب تمام وجودش را گرفته بود . حالا هم معنی حرف مادرش که او را از کوچیدن منع کرده بودن فهمیده بود و هم معنی حرف کسانی که او را از ترک کردن دسته مرغابی نهی کرده بودند .

 هر چقدر بال می زد دام سفت تر می شد گویا فایده ای نداشت بال زدنش بیخود بود . مرغابی که دام را سفت دید تصمیم گرفت از غذاها بخورد و کمی از آنها خورد و بعد باز شروع به پر زدن کرد اما فایده ای نداشت مرغابی جوان که خسته شده بود بالش را باز کرد و شروع کرد با زخم کهنه اش بازی کردن تا کمی التیام یابد .

آن روز گذشت و روز بعد رسید مرغابی همچنان با بال زدن سعی می کرد خودش را نجات دهد اما سودی نداشت .

روز سوم فرا رسید در این روز هم مرغابی سعی کرد فرار کند اما هر چقدر بیشتر بال می زد کارش بیهوده تر جلوه می کرد .

بر همین منوال روزها گذشت و گذشت و مرغ بال بال می زد و فایده ای نداشت . در این مدت علی رغم میل باطنی اش با حیواناتی دوست شده بود که آنها از سر دلسوزی برایش کمی غذا می آوردند وبا اینکار نیمچه رمقی برای زنده ماندن در تنش می ماند دیگر از بال بال زدن خسته شده بود اما هر از چندگاهی این کار را تکرار می کرد تا باشد نجات یابد .

روزها گذشت و گذشت و مرغابی در دام بود خیلی خسته شده بود . دیگر آرزو می کرد صیاد هر چه زودتر بیاید و نجاتش دهد هر چند بعد از آن سرش را قطع کند . آمدن صیاد این حسن را داشت که از آن وضعیت نجاتش می داد . حتی اگر مرگ را ارمغان می آورد برایش . اما افسوس که صیاد نیامد و هیچ خبری از کسی که دام را گذاشته بود نشد.

زندگی مرغابی جوان شده بود بال بال زدن و با زخم کهنه بازی کردن و دگر هیچ .

چند ماهی بر همین منوال گذشت مرغابی دیگر در تمنای مرگ له له می زد و هر لحظه آرزوی مرگ می کرد اما فایده ای نداشت دیگر حتی کسی نبود تا او را به آرزوی مرگ برساند و از این بال بال زدن نجاتش دهد .

مرغابی جوان خسته خسته بود و دلش برای مادرش هم خیلی تنگ شده بود دلش برای همه چی تنگ شده بود از خدا می خواست یا رهایش کند تا به دیدار دیگران نایل شود یا مرگش را برساند اما این دعاها فایده ای نداشت و گویا خدا هم او را فراموش کرده بود و دیگر صدای او را نمی شنید . 

مرغابی روزها را با بال بال زدن و جان کندن سر می کرد که بعد از چند ماه متوجه دسته مرغابی ای شد که داشتند از مغرب به مشرق می رفتند کمی که دقت کرد متوجه شد همان دسته مرغابی هستند که پیش تر با ایشان همراه بود . مرغابی شروع کرد به سر و صدا کردن و دوست ظاهریش را صدا کرد . بسیار سر و صدا کرد تا بالاخره دوستش متوجه شد و باقی مرغابی ها را هم متوجه کرد . آنها به طرف پایین و به سمت بیشه ای که مرغابی در آن گرفتار بود آمدند . پس از نشستن بر شاخه ای از حال و روز مرغابی پرسیدند و مرغابی جوان هم پاسخ داد آنها شروع به ملامت کردن مرغابی کردند مرغابی جوان از ملامت متنفر بود از آنها خواست بجای ملامت بیایند نجاتش دهند . دو سه مرغابی آمدند و به زور دام را از دور دمش باز کردند و نجاتش دادند . مرغابی از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید . دسته مرغابی ها خواستند پرواز کنند و از مرغابی جوان خواستند همراهشان برود . مرغابی گفت الآن توانایی پرواز ندارد و فردا خود به تنهایی می آید دوست مرغابی خیلی اصرار کرد که مرغابی جوان حاضر شود همراه آنها برود اما فایده ای نداشت و مرغابی جوان گفت الآن نمی تواند و فردا خودش به تنهایی به سوی خانه و مادرش پرواز می کند . دسته مرغابی ها وقتی اصرار خود را بی فایده دیدن پر زدن و رفتن .

مرغابی جوان پس از پر زدن آنها همچنان احساس خاصی داشت نمی دانست چه باید بکند آنشب خیلی فکر کرد نمی دانست با چه رویی باز گردد و نمی دانست اصلا با بازگشتش مشکلش حل می شود یا نه آنشب جان کند و با جان کندن فکر هم کرد بسیار مردد و دو دل بود و نمی دانست اگر باز گردد حال و روزش بهتر می شود یا باز هم باید غصه بخورد و اذیت و آزار ببیند .

بالاخره صبح شد و مرغابی که دیشب را جان کنده بود به نتیجه نهایی نرسیده بود اما با اینکه شک داشت به سمت دام باز گشت و با شک تمام دمش را در میان دام گذاشت و دام دمش را گرفت و آنگاه او دوباره شروع کرد به بال بال زدن .

بال بال زد و بال بال زد . رنج کشید و گریه کرد و افسوس خورد و حسرت برد زجر کشید و اندوه خورد. گویا اندوه خوردن و خود را زجر دادن و خود را شکنجه کردن جزو ذاتش بود که از آن گریزی نداشت .  

 

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:44 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ف 3

 

 

نگارنده :

رضا مهریزی

 

 

تابستان 1391

 

 

 

بیرونی ،نزدیک غروب ، پارک خزان زده

میلاد می گوید : بیژن ! واقعا دلم برات می سوزه که آنقدر احمقی !

بیژن می گوید : باز شروع کردی ؟!

میلاد که جوانی بور است و چشم رنگین دارد و حدود 29  و 30 سال دارد ، ادامه می دهد  : خواب راست می گم دیگه خیلی خری !

بیژن : هر کی مثل تو نباشه خره ، نه ؟

میلاد : هر کی قدر عمر و جوانیش رو ندونه خره .

بیژن که سفید رو و سیه چشم جوانی است خوش بر و رو ، و هم سن و سال میلاد ، باز می گوید : قدر عمر و جوونی دونستن یعنی اینکه مثل تو باشم ، آره !

میلاد کمی سرش را تکان می دهد  : وای چی می شد اگه من پول و ثروت و موقعیت تو را داشتم چی می شد خداجون ؟

بیژن نگاهی به میلاد می اندازد : حالا هم که نداری ، چیزی کم نیاوردی .

میلاد خنده ای می کند و می گوید  : راست می گی ؛ اما اگه بابام مثل بابای تو کارخونه دار بود می ترکوندم .

بیژن : خدا خرش رو شناخت که بهش شاخ نداد .

میلاد : اتفاقا خدا به خیلی خرها شاخ داده ، اطرافت رو نمی بینی ؟ دنیا را نمی بینی ؟ نمی بینی چه خبره ؟ نمی بینی زن و مرد دارن چی کار می کنند ؟ همه فقط به فکر خوش بودن و لذت بردن اند . واقعا بعضی وقت ها حسودیم می شه فکر می کنم بی عرضه ام که اونها این همه لذت می برند ولی من هیچی .

بیژن : چقدر تو هم هیچی

میلاد : می خندد . خوب به نسبت اونها هیچه دیگه ؟!

 

 

.  

بیژن سرش رو پایین می اندازد .

میلاد به دختر زیبایی که از مقابلشان رد می شود شهوانی  نگاه می کند و می گوید : نمی دونم این لاکردار چیه که آدم سیر نمی شه ازش ! کم خوشگلند تازه خودشون خوشگل ترم می کنند ! عجب چیزی خدا ساخته ! تعجبی ِ ها !

بیژن : آنقدر نگاه نکن ! آدم هی نگاه کنه بدتره .میلاد آدم میل هر چیز رو تو خودش پرورش بده ازش سیر نمی شه . وقتی صبح تا شب داری به زن فکر می کنی همینه دیگه ؟

میلاد : یعنی تو فکر نمی کنی ؟

بیژن : چیزی نمی گوید .

میلاد : بی مروت اصلا آدم رو دنبال خودش می کشه ، اتوماتیکه . اصلا دست کسی نیست ، ناخودآگاهه ، قبول داری ؟ 

بیژن : آره ، احتمالا تو ذات آدم هست دیگه ، مگه نه ؟  

میلاد : راست می گی  تو ذات آدمِ برای همین آدم حریفش نمی شه

بیژن ( حرف میلاد را تکرار می کند ) : آدم حریفش نمی شه ! راستی ها چطوره که آدمیزاد با این ادعاش حریف خیلی چیزها شده اما حریف این شهوتش نشده ؟ حریفش که نشده هیچ روز به روز هم بیشتر بهش باج می ده ؟!

میلاد پوز خندی می زند و می گوید  : بهتر .  چرا آدم باید حریفش بشه ؟ مگه خُله ؟  مگه خودآزاری داره ؟ گور پدر همه چیز و همه کس ، بذار خوش باشیم . مگه ما چند بار به این دنیای صاحب مرده  می آیم ؟ مگه چند بار به ما جوونی می دهند ؟ مگه ما چند بار می تونیم جوونی کنیم و از جوونیمون لذت ببریم ؟

بیژن نگاهی عمیق به میلاد می کند و چیزی نمی گوید .

میلاد : راست می گم چرا باید با خودم بجنگم ؟ مگه دیوانه ام ؟ مگه احمقم که مدام با یه غریزه که خود خدا به هم داده بجنگم و کشتی بگیرم و انرژی خودم رو هدر بدم و پدر خودم در بیارم و به هیچ کار دیگه ای هم نرسم .  

بیژن دوباره نگاهی به میلاد می اندازد و باز هیچ نمی گوید .

میلاد : بازم می گم بیژن جون ، خیلی احمقی  واقعا تو هیچ لذتی از جوونیت نبردی هیچ کامی از جوونیت نگرفتی ؛ واقعا جوون ناکام که می گن تویی . میلاد این را می گوید و می خندد.

بیژن : چقدر احمق ، احمق می کنی ؟ حالا من احمق هستم و از جوونی ام لذت نمی برم تو بجاش احمق نیستی و داری لذت می بری.

میلاد این بار قهقهه می زند و می گوید  : لذت من برای خودم . من دارم برای خودت می گم ، چون رفیقتم بهت می گم  بدون که داری عمرت رو مفت از دست می دهی ، جوونیت رو هدر می دهی ، زیباییت رو هرز می دهی . تو اصلا با پیرمردها چه فرقی داری ؟ هان ؟ خداوکیلی چه تفاوتی با پیره ها داری ؟. جدی بهت می گم خیلی بی عرضه ای . خیلیییی بی عرضه ای . برو لذت ببر از جوونیت ؛ کیف کن ؛ عشق کن ،  فکر می کنی تا کی دخترها بهت نگاه می کنند ، هان ، تا کی ؟ مطمئن باش اگه یه خورده سن و سال پیدا کنی هیچ کی بهت که نگاه نمی کنه که هیچ ، سگ محلت هم نمی ذارن . مطمئن باش.  

بیژن که ناراحت شده می گوید : ببین شرایط خونوادگی من با تو فرق داره من واقعا هم اگه خودم هم می خواستم دختربازی کنم پدر و مادرم ، پدرم رو در می آوردند مخصوصا مادرم فهمیدی ؟ مادرم خیلی زن ِ مذهبی و معتقدی ِ متوجه شدی ؟ چون این جور کارها رو  هر چی هم بخوای مخفی کنی بالاخره یه جوری همه می فهمند دیگه . فهمیدی ؟

میلاد به بیژن نگاه می کند و در حالیکه خنده اش محو شده می گوید : البته این هم حرفیه

بیژن : آره . پس فکر نکن من بی عرضه ام

میلاد نفسی عمیق می کشد و نگاهی دوباره به بیژن می کند و می گوید  : خواب بچه مثبت تو که حالا اهل حال و صفا نیستی یا به قول خودت  آب نمی بینی ، چرا زن نمی گیری ؟ اقلا از زن خودت لذت ببر . کاچی به از هیچی

بیژن : پدر و مادرم هم می گن زن بگیر اما به نظرم زوده

میلاد : چی زوده ! بابا 30 سال ت ِ. زوده ؟. مشکل مالی و کاری که نداری . تو کارخونه بابات مشغولی . اهل حال هم که نیستی پس زن بگیر دیگه . زن خوبه گرچه گفتند کسی که شیر می خواد باید بره دو کیلو شیر بخره نه اینکه بره یه گاو بخره سر خر . میلاد این را می گوید و باز می خندد . بیژن در حالیکه چهره ای غم زده و غبن زده دارد بدو می نگرد و چیزی نمی گوید .

میلاد ادامه می دهد : این رو بدون که زن هر چی خوب باشه باز هم مثل دوست دختر نمی شه

بیژن : چرا نمی شه ؟

میلاد : تا دوست دختر نداشته باشی نمی فهمی چی می گم .

بیژن : لابد اون هم 7 و 8 تا دوست دختر

میلاد باز دهنش را به خنده باز می کند و می گوید : آخ جووونم فدای همه شون . ببین این و بدون تو حروم لذتیه که تو هیچ حلالی نیست .

بیژن نگاهی به چهره خندان میلاد می اندازد و چیزی نمی گوید و سرش را پایین می اندازد .

میلاد که متوجه ناراحتی بیژن شده می گوید : خوب ولش کن موضوع بحث را عوض کن . راستی حال مادرت چطوره ؟

بیژن : مثل قبل

میلاد : بهتر نشده ؟

بیژن : بهتر ؟ چه بهتری . این مرض دعوا نداره که

میلاد : اه ، راست می گی .

میلاد ادامه می دهد : یه چیزی بگم ناراحت نمی شی ؟

بیژن : نه ، بگو

میلاد : بابات داره سر زن دومش رو هم می خوره ها .

بیژن تلخندی می کند : نمی دونم ، شاید .

میلاد : راستی داداشهایت چطورن ؟ هنوز رابطتون شکر آب ِ ؟

بیژن : داداش من نیستن . تو این دور زمونه داداش تنی هم داداش نمی شه چه برسه به ناتنی . گور پدر جفتشون .

میلاد : چرا آنقدر شاکی هستی ؟

بیژن : بهههه میلاد صد دفعه گفتم دیگه . بابام هوا اون دوقلوها را بیشتر داره .البته حق هم داره چون اونها مثلا خودشون زرنگ ترند ، تو دست و بال بابام بیشترن .  اصلا  ولشون کن .

میلاد : باشه . راست می گی . ان شاء الله که مادرت هم خوب می شه

بیژن : ان شاء الله . اما چند وقته بنده خدا گیر سه پیچ داده که دوست داره عروسیم رو ببینه و ...

میلاد : اااه ه ه . خواب پس چرا معطلی ؟ زن بگیر دیگه جونت در بیاد .  تو مثل اینکه عرضه هیچ کاری نداری نه دختربازی . نه زن گرفتن نه هیچی

بیژن : زن از کجا پیدا کنم

میلاد : زن نه دختر

بیژن نگاهی به میلاد : خوب دختر

میلاد : بابا چیزی که زیاده دختر . به مادرت بگو یکی پیدا کنه

بیژن : مادرم همه دخترها رو خوب می بینه . نمی تونه دختر پیدا کنه . فقط ظاهر براش مهمه .

میلاد : خوب اصل هم ظاهره دیگه .

بیژن : مادرم  خیلی زن دهن بین و ساده ای ِ . اگه یه کسی بهش بگه این دختر خوبه فوری قبول می کنه . البته تو همه چیز همین طوری ها ؟

میلاد : پس تو  به مادرت رفتی؟  

بیژن : من کجا این طوری ام ؟!

میلاد : هیچی ولش کن .  

در همین اثناست که صدای اذان مغرب بلند می شود . میلاد با حالت مسخره و مضحکه به بیژن می گوید  : ول کن این حرف ها را . پا شو برو مسجد الآن نمازت قضا می شه.

بیژن در حال بلند شدن : میلاد تو هم خوب بلدی آدم رو دست بندازی ها .

درونی ، شب ، داخل منزل پدر بیژن

بیژن وارد خانه می شود و پس از پوشیدن لباس های راحتی به سمت آشپزخانه می رود کوکب خانم ، خدمتکارشان که حدودا پنجاه ساله است ، داخل آشپزخانه مشغول پخت و پز است . بیژن به او سلام می کند و او هم پاسخ می دهد . بیژن به سوی یخچال می رود و درش را می گشاید و آبمیوه برمی دارد و می نوشد و سپس خطاب به کوکب خانم می گوید : مامانم کجاست ؟

کوکب : خانم تو اتاقش است ، رفت نماز بخونه .

بیژن : امروز هم مثل دیروز بود ، آره ؟

کوکب با تاسف سری تکان می دهد و می گوید : آره

بیژن مشغول خوردن است که صدای مادرش را می شنود : بیژن مادر اومدی ؟

بیژن : بله مامان . سلام

مادر : سلام . چرا دیر کردی ؟ کارخونه بودی ؟

بیژن : نه . یه کار کوچیک پیش اومد دیر شد .

مادر : تو کارخونه که چیزی پیش نیامده ؟ نکنه باز هم با بابات و داداشات دعوات شده ؟

بیژن : نه مادر من . امروز شکر خدا با کسی دعوام نشده .  با دوستام بودم .  

مادر : با اون پسره میلاد بودی ، نه ؟!

بیژن پیشانی اش را می خواراند و بعد کمی درنگ می گوید : آره

مادر : مادرجان چند دفعه بگم با این پسره بی بند و بار نگرد تو را هم مثل خودش می کنه ها .

بیژن : نه خیال راحت باشه من مثل کسی نمی شم .

مادر : آره نمی شی تو هم عین داییت دمدمی مزاج و دهن بینی یه کسی چهار بار در گوشت یه حرف رو تکرار کنه قبول می کنی . ایکاش به بابات می رفتی که آنقدر سفت و سخت است .

بیژن : بالاخره بچه حلال زاده به داییش می بره دیگه !  

بیژن با غیظ و حرص ادامه می دهد : خدا رو صد هزار مرتبه  شکر که به بابام نرفتم که سفت و سخت بشم و فقط خودم برای خودم مهم باشم .

مادر :  صد دفعه گفتم پشت بابات حرف نزن .

مادر سپس می گوید  : حالا بیا تو اتاقم کارت دارم

بیژن : چیکار داری ؟

مادر : بیا تا بهت بگم

بیژن در پی مادر به سوی اتاق روانه می شود .

مادر روی تختش می نشیند و بیژن می ایستد .

مادر : مادرجان چرا چند وقته کاهل صلاه شدی ؟ چرا کاهلی می کنی ؟

بیژن پیشانی اش را می خواراند : کاهل نشدم یادم می ره .

مادر : چرا از وقتی که با اون پسره میلاد رفیق شدی داری تغییر می کنی

بیژن : ای بابا . شما حالا گیر دادید به میلاد همه چی رو گردن اون می اندازید

مادر کمی درنگ می کند . بیژن آهنگ خروج می کند ولی مادر دوباره صدایش می زند : وایسا یه کار دیگه هم باهات دارم

بیژن : بله . بفرمایید .

مادر :  ببین مادرجان من دیگه از این مریضی پا نمی شم

بیژن : خدا نکنه . این چه حرفی است

مادر در حالیکه چشمش اشکین شده می گوید : اما یه آرمان دارم و اون اینکه دوست دارم قبل از مردنم تو رو در لباس دامادی ببینم بعد بمیرم .

بیژن در حالی که متاثر شده : باشه هر چی شما بگین من حرفی ندارم

مادر می گوید : دختر جاری اقدس خانم ، همسایه مون ، رو خود اقدس خانم معرفی کرده می گه یه پارچه خانم است حرف نداره . من هم دیدمش مثل پنجه آفتاب می مونه

بیژن : اسمش چیه ؟ کارش چیه ؟

مادر : اسمش سودابه است و مهندس مکانیکه فکر کنم تو یه شرکت کار می کنه

بیژن : فامیلیش چیه ؟

مادر : فامیلیش باباخانی است دختره مهندس باباخانی است خونه شان دو سه تا خیابان بالاتر است .

بیژن : حرفی نیست بریم ببینیم به درد بخور هست یا نه

مادر که خوشحال شده می گوید : قربونت برم زنگ می زنم وقت می گیرم .

 

بیرونی ، روز ، داخل بوتیک میلاد

بیژن از خیابان وارد بوتیک میلاد می شود . میلاد مشغول نشان دادن لباس به یک زن جوان و بگو و بخند با اوست . بیژن کمی صبر می کند تا زن خریدش را کند و برود .

میلاد : ببخشید معطل شدی چه عجب از این طرفها ؟

بیژن : هیچی رد می شدم گفتم یه سری بهت بزنم ضمنا یه خبر هم دارم.

میلاد : چه خبری ؟

بیژن : دارم می رم قاطی مرغها .

میلاد با ریشخند : به سلامتی خوش به حالت ما که اصلا نمی دونیم مرغ چیه یه دستی هم به سر ما بکش

بیژن : می کشم

میلاد : حالا اون دختر خوشبخت کی هست ؟

بیژن : همسایه مون معرفی کرده خونه شون نزدیک است همین خیابون بالاست.

میلاد : اسمش چیه ؟

بیژن : سودابه بابا خانی ؟

میلاد کمی رنگش می پرد و آهسته می پرسد : همون که باباش مهندسه شرکت نفته ؟

بیژن : باباش مهندسه نمی دونم مهندس کجاست فکر کنم همون باشه مگه تو می شناسیش ؟

میلاد آب دهنش را قورت می دهد و در حالیکه اندکی دستپاچه شده می گوید : نه ، نه

بیژن : خلاصه قرار شده پس فرداشب بریم خواستگاری.

میلاد : به سلامتی

بیژن : سلامت باشی . خواب ما بریم دیگه . کاری نداری ؟

میلاد : نه

بیژن به سمت در روانه می شود . میلاد که اندکی ناراحت است ناگهان صدایش می کند : بیژن وایسا .

بیژن به طرفش بر می گردد : بله

میلاد : فقط بیژن یه چیزی بهت بگم .

بیژن : بگو

میلاد : ببین چولمنگ بازی در نیاور حواست رو جمع کن . دخترهای این دوره و زمانه قابل اعتماد نیستن ها. به صد نفر چشم و آبرو نشون می دهند و از همه دلبری می کنند . فهمیدی ؟ این دخترها فقط دنبال یه شوهر پولدار می گردن که افسارش کنند و خرجشون بده و اونها برن رد پسر بازی و مردبازیشون . فهمیدی ؟  یه دفعه خر نشی این دخترها مار خوردن افعی شدن ها مراقب باش ها.

بیژن لبخندی می زند و از در بیرون می شود .

میلاد که بیرون رفتن بیژن را می نگرد سری تکان می دهد و می گوید : ای احمق اگه سرت کلاه نرفت !

یک سال بعد

درونی ، شب ، داخل آپارتمان بیژن

قاب عکسی از مادر بیژن که روبانی سیاه دارد در گوشه ای از اتاق دیده می شود . بیژن و همسرش سودابه روی کاناپه لمیده اند و در حالیکه میوه می خورند به تلوزیون که فیلم پورنو پخش می کند می نگرند . در همین اثنا صدای تلفن به گوش می رسد . سودابه می گوید : من بر می دارم و به سمت تلفن می رود و بر می دارد . صدای مردی است . سودابه کمی هل می شود و پشت به بیژن می کند و آهسته می گوید : مگه نگفتم خانه زنگ نزن

مرد پشت تلفن چیزی می گوید و بعد از اندکی سودابه می گوید : فردا تو اداره بیشتر صحبت می کنیم و گوشی را می گذارد و به نزد بیژن می رود .

بیژن بدو می نگرد و می پرسید : کی بود خانمم ؟

پروانه : هیچ کس . یکی از همکارام بود

بیژن : چیزی نمی گوید و ادامه میوه اش را می خورد و به تلوزیون نگاه می کند .

 

داخلی ، فردا صبح ، بیرون آپارتمان بیژن

بیژن از خانه بیرون می آید و درب را می بندد و از پله ها پایین می آید . در پاگرد با زن همسایه ، که کامل زنی است ، روبه رو می شود و سلام می گوید و سلام می شنود . کامل زن که از بیژن جدا شده و یک دو پله ای بالا آمده پس از کمی تردد و دودلی بیژن را که چند پله ای پایین رفته صدا می زند .

بیژن : بله ، کاری داشتید ؟

زن همسایه : بله یه لحظه بیاید.

بیژن به سوی کامل زن برمی آید.

بیژن : بله امری بود ؟

زن همسایه کمی این پا و اون پا می کند و سپس می گوید : ببینید آقای گودرزی . فکر نکنید من آدم فضولی هستم یا می خوام زندگیتون برهم بزنم نه اما ...

بیژن : چی شده بگید ؟ راحت باشید

زن همسایه : هیچی فقط بیشتر مراقب زنتون باشید.

بیژن : مراقب خانمم ؟ از چه لحاظ ؟ مگه چیزی شده ؟

کامل زن : از همه لحاظ

کامل زن این را می گوید و از پله ها بالا می رود . بیژن از پشت متفکرانه به او نگاه می کند و درنگ می کند و سپس راه می افتد . به پارکینگ می رود خودروی گران قیمتش را روشن می کند و از خانه خارج می شود ، در خیابان در فکر است.

سپس بلند می گوید : حالم به هم می خوره از این زنهای امل فضول که عشقشون اینه که زندگی دیگران رو به هم بزنند . احمق ها

بیژن سپس بلند با خودش می گوید : فدای سودابه جون خودم . خانم خودم . قربونت برم خانومی .

بیژن این را می گوید و ضبط ماشین را روشن می کند .

درونی ، شب هنگام ، داخل آپارتمان بیژن  

بیژن تنها نشسته و تلوزیون که فیلم پورنو پخش می کند نگاه می کند . بیژن دلهره مندانه به ساعتش نگاه می کند و سرش را به سوی درب منزل می چرخاند و سپس به تلوزیون نگاه می کند که ناگهان صدای باز شدن در را می شنود و از جایش بلند می شود . سودابه است که وارد منزل می شود .

بیژن کمی تند : کجا بودی تا این وقت شب ؟

سودابه : سلام بلد نیستی ؟

بیژن : گفتم کجا بودی تا این وقت شب ؟

سودابه : نمی دونی ؟ اداره

بیژن : تا ساعت نه شب ؟

سودابه : آره . مگه نگفتم یه پروژه بزرگ گرفتیم باید اضافه کار کنیم تا برسونیم

بیژن سرش را پایین می اندازد و در فکر فرو می رود و سر بالا می آورد و می گوید : لازم نیست دیگه اضافه وایسی

سودابه که به اتاق خواب رفته و مشغول درآوردن لباس هاش هست می گوید : چی گفتی ؟ به تو چه ؟ تو مگه رییس منی ؟

بیژن : درست صحبت کن.

سودابه : آخه حرف بی خود می زنی .

بیژن : همینی که گفتم .

سودابه : بیخود گفتی . خوبه همون روز اول بهت گفتم من یه زن سنتی نیستم من یه دختر تحصیلکرده مدرنم که کارمندم اختیارم دست خودم هست نه دست آقامون .

سودابه کلمه آقامون را با ادا و اصول و تمسخر بیان می کند و به سمت آشپزخانه می رود. نگاهش به ظرفشویی پر از ظرف می افتد و می گوید : اگه بجای این فکرها و حرفها این ظرف ها را می شستی عیبی داشت ؟  

بیژن نگاهی به او می اندازد و می گوید : سودابه شانس آوردی که خیلی خاطرت عزیزه ، خیلی دوست دارم وگرنه حالت رو می گرفتم .

بیژن به طرف سودابه می رود و در همین حال می گوید : عسلکم ، قربونت برم ، فدات بشم .  

سودابه لبخندی می زند ولی سریع آن را پنهان می کند و می گوید : برو بشین طرف من نیا . اصلا حوصله تو یکی رو حوصله ندارم .

بیژن که انگار آب سرد بر سرش ریختند جا می خورد و ناراحت به سرجای اولش بر روی کاناپه و مقابل تلوزیون بر می گردد .

سودابه که ناگهان چیزی به ذهنش رسیده می گوید  : ضمنا بگم من جمعه هم سرکارم

بیژن غمزده سرش را به طرف آشپزخانه می گرداند و حرف سودابه را می شنود ولی چیزی نمی گوید و ادامه فیلم پورنو تلوزیون را تماشا می کند .

درونی ، جمعه ، داخل آپارتمان بیژن

بیژن در حالیکه با خودش صوت می زند و آواز می خواند مشغول درست کردن غذاست که ناگهان تلفن زنگ می زند . بیژن دستانش را تمیز می کند و به سمت تلفن که در هال است می رود و گوشی را بر می دارد .

صدای مردی که پشت گوشی است  : منزل آقای گودرزی ؟

بیژن : بله ، بفرمایید.

صدا : من از اداره پلیس تماس گرفتم ، شما آقای بیژن گورزی هستید ؟

بیژن : بله ، بفرمایید.

صدا : می خواستم بدونم که خانم سودابه باباخانی همسر شماست ؟

بیژن با کمی تعلل و ترس : بله چطور مگه ؟

صدا پس از کمی درنگ  : لطفا بیاید کلانتری شماره 3 قدوسی.

بیژن : چرا مگه چی شده ؟

صدا کمی آرام تر: تشریف بیارید بهتون می گیم.

بیژن : آقا من تا اونجا بیام صد دفعه مرده ام و زنده شدم بگو ببینم چی شده ؟

دیگر هیچ صدایی شنیده نمی شود . پس از مدتی بیژن که ایستاده بود خودش را روی کاناپه می اندازد ، و دستش را روی پیشانی اش می گذارد .

شش ماه بعد

درونی ، داخل بوتیک میلاد

بیژن روی صندلی نشسته و میلاد مشغول راه انداختن مشتری زن خود است و طبق معمول ناز و لبخند رد و بدل می شود . مشتری که می رود میلاد می گوید : نمی دانم چرا هر وقت من مهمان دارم سرم آنقدر شلوغ می شه حالا وقتهای دیگه مگس می پرانیم ها .

بیژن : عیبی نداره . راحت باش.  

میلاد در حالیکه روبه روی بیژن می نشیند : پس خلاص شدی ؟ خوب کردی ، راحت شدی .

بیژن : چه خلاصی ؟!  تازه اول بدبختیم ِ

میلاد : چه بدبختی تازه اول خوشبختی ت ِ

بیژن : ای بابا

میلاد : دیدی بهت گفتم حواست رو خیلی باید جمع کنی ! دیدی بهت گفتم دخترهای این دوره و زمونه قابل اعتماد نیستن ؟ این ها رو که یادت ِبهت گفتم ؟

بیژن : آره بابا ، خدا لعنتش کنه فکر نمی کردم این طوری باشه .

میلاد : دخترهای مدرن همه شون این طوری اند، اینها یه مشت ماچه سگ فمنیستند که دنبال مردهای روشنفکر بی بو و خاصیت و پول دار می گردند تا هم آزادشون بذارند و هم با پولش راحت برن دنبال مرد بازی . این دخترهای مدرن عین آب خوردن خیانت می کنند؛ از آب خوردن هم راحت تر. اونها اصلا خیانت رو حق خودشون می دونن . این دخترهای بی در و پیکر  فقط به درد دوستی و عشق و حال چند روزه و حداکثر چند هفته می خورند نه به درد زندگی یه عمره . فهمیدی عزیز دل برادر  

بیژن : حالا چیکار کنم ؟ سودابه با احساسم و با جوانیم و با آبروم و با شرفم و با همه چیزم بازی کرد .  

میلاد : گور پدرش . گذشته رو فراموش کن ، برو رد عشق و حال خودت . یعنی تو از یه زن کم تری ؟ زنی که شوهر داره برای عشق و حال خودش به این راحتی به شوهرش خیانت می کنه  بعدا تو که مثلا مردی می خوای عین این بی خاصیت ها بشینی و تماشا کنی .

بیژن : زنک پست فطرت .

میلاد : فحش دادن فایده نداره باید جبران کنی

میلاد : یعنی چیکار کنم

میلاد : انتقام بگیر

بیژن : چطوری ؟ طلاقش دادم رفت دیگه دلم نمی خواد ریخت نحثش رو ببینم .

میلاد : از اون عتیقه نه از بقیه

بیژن : از کدوم بقیه ؟

میلاد : چقدر  گیج می زنی . از بقیه زنها دیگه .

بیژن : از بقیه زن ها ؟! به بقیه زن ها چه مربوط ؟!

میلاد : چون بقیه زنها هم مثل سودابه خانم شمایند . همه زن ها اگه گزینه بهتری از شوهرشون گیرشون بیاد خیانت می کنند حالا بعضی ها گیرشون می آد بعضی ها گیرشون نمی آد . مطمئن باش هم زن ها سودابه اند .

بیژن پس از کمی درنگ و فکر : یعنی حالا باید  چیکار کنم.

میلاد : یعنی هر شب برو یه زن رو بلند کن بیار عشق و حالت و بکن صفا بکن و اون رو هم بی حیثیت کن بعد هم صبح که شد عین کیسه آشغال بندازش دم در .

بیژن محزون است و نسبتا عصبانی است و در فکر فرو رفته و چیزی نمی گوید.

میلاد ادامه می دهد : نمی دونی چه صفایی داره این بی حیثیت کردن یه زن . اولش آدم وجدان درد می گیره  اما یکی دو دفعه که بکنی وجدان مجدان رو می اندازی دور و  مشتری می شی اصلا سیر نمی شی . نمی دونم این گاییدن چیه که آدم هر چی می کنه سیر که نمی شه هیچ تشنه تر هم می شه .

بیژن : خوب تجربه داری ها !

میلاد با خنده : چیکار کنیم دیگه . ما تنها کار مثبتمون تو این دنیا گاییدن است ولاغیر

میلاد ادامه می دهد : ببین هر شب یکی رو بیار و بزنش زمین ، هم خودت حال می کنی هم اون رو بی سیرت می کنی . هم احساس قدرتمندی و مفید بودن بهت دست می ده . واقعا یعنی تو از یه دختر 50 کیلویی هم کمتری ؟! دخترهای این دوره و زمونه دیگه به یه مرد قانع نیستن.  می رن با مردهای مختلف حال می کنند عشق می کنند می خوان بیشترین لذت و از زندگی و جوونیشون ببرن . تو بعدا لابد می خوای باز دوباره بری یه زن دیگه  بگیری که دوباره اون هم بهت خیانت کنه و تِر بزنه به عشق و عاطفه و آبرو و حیثیت و همه چیزت هان ؟! تازه بعدش هم  مجبور باشی مهریه سرکار خانم رو تمام و کمال بدهی . خر مش حسن هم اندازه تو خر نیست .

بیژن : ازدواج ؟! غلط بکنم همین یه دفعه هم برای هفت پشتم بسه

میلاد : پس چیکار می خوای بکنی بهترین راه همینه که گفتم ؛ پول که داری ، خونه خالی که داری ، سرخر هم که نداری دیگه چی می خوای ؟

بیژن : خونه خالی ندارم .

میلاد : اِه ، پس خونه ات چی شد ، پس دادی ؟

بیژن : آره

میلاد : پس شبها کجا می ری ؟

بیژن : قبرستون ( تلخندی و درنگی ) خونه بابام هستم . میلاد ، چطور می تونستم تو خونه ای که این همه تو اون قربون و صدقه زنم رفتم که بعدا فهمیدم با همکارش از قبل ازدواج هم رابطه داشته ،  زندگی کنم .  میلاد باورم نمی شه اون همه لبخندها و ناز و عشوه ها و دوستت دارم های سودابه ظاهر سازی بوده و قبلا این حرفها رو نصیب یه نفر  دیگه کرده

میلاد : شاید هم بیشتر از یک نفر

بیژن نگاهی خجالت زده و غمین به میلاد می کند و چیزی نمی گوید و سرش را پایین می اندازد .

میلاد : بهت می گم باید انتقام بگیری . گوش نمی دی . وقتی یک کسی به آدم نارو بزنه فقط با انتقام دل آدم خنک می شه .

بیژن نگاهی به میلاد می کند و همچنان سکوت را ترجیح می دهد میلاد : با این کار مردونگی خودت رو هم نشون می دی . جدی می گم . چطور اون زن ها که یه مشت ناقص العقلند این همه عشق و حال کنند و احساسات هیچ کس هم براشون مهم نباشه اما ما که مثلا مَردیم بشینیم و تماشا کنیم . واقعا تو حسودیت نمی شه ؟

بیژن نگاهی به میلاد می اندازد.

میلاد ادامه می دهد : حالا حسودی هیچی ولش کن . با این کار اساسا حال زن سابقتم می گیری .

بیژن چیزی نمی گوید و در حالیکه هنوز ناراحت و نسبتا عصبانی است از میلاد خداحافظی می کند و به سمت در مغازه می رود .

میلاد : رو حرف هایم فکر کن . ضرر نمی کنی

بیژن که برای شنیدن میلاد صبر کرده و ایستاده دوباره راه می افتد و از مغازه خارج می شود .

 

درونی ، شب هنگام ، داخل منزل پدر بیژن

بیژن و پدرش ، حاج داوود ، به تماشای تلوزیون نشسته اند که کوکب خانم وارد می شود و می گوید شام حاضر است .

بیژن و پدر به سمت میز غذا که در اتاق دیگری است روانه می شوند . پشت میز می نشینند و بی آنکه چیزی بگویند برای خودشان غذا می کشند و شروع می کنند . بیژن چهره اش محزون و مغبون می نماید همین می شود که پدر گهگاهی زیر چشمی بدو نگرد . پس از گذشت مدتی ، پدر به سخن می آید و می گوید : ببین پسرم از وقتی که زنت رو طلاق دادی من باهات صحبت ِ زیادی نکردم و حرف خاصی نزدم چون می دونستم که خودت به اندازه کافی غصه و مصیبت داری و کسی نباید سر به سرت بذاره . اما حال که یه چند وقتی گذشته دو تا حرف می خوام بهت بزنم . گوش می دهی ؟

بیژن : بفرمایید

پدر : بیژن از وقتی که اومدی تو این خونه من ندیدم نماز بخونی . چرا ؟

بیژن سرخ می شود : یعنی من وقتی نماز  می خونم باید همه رو خبر کنم .

پدر : لازم نیست خبر کنی همه خودشون خبردار می شن .

بیژن دیگر چیزی نمی گوید و پدر هم ادامه نمی دهد . اما بعد از زمانی . پدر می گوید : حرف دومم را می شنوی ؟

بیژن : بله بفرمایید .

پدر : ببین بیژن پسرم . هر چی به سر یه مرد می آد از دست خودش است این مرد است که می تونه افسار زن و زندگی خودش  رو محکم نگه داره و زندگیش رو سر وسامون بده یا که نه برعکس ، افسار رو ول کنه که زن و بچه اش هر غلطی خواستن بکنن . داداشات رو ببین چقدر باوجودند . چقدر زنهاشون ازشون حساب می برند .

بیژن ظاهرا مشغول غذا خوردن است و چیزی نمی گوید ولی دقیق گوش می دهد .

پدر : ببین بیژن هر چی به سر آدم می آید به خاطر بی عرضگی خودش ِ

چهره بیژن از این حرف تغییر می کند ولی چیزی نمی گوید و به ظاهر ، به غذا خوردنش ادامه می دهد .

پدر ادامه می دهد : حالا هم چیز زیادی نشده دیگه طلاق دادیش رفت . اما ان شا الله دوباره که زن گرفتی حواست رو جمع کن افسارش رو سفت نگه دار از قدیم گفتن سگ بی صاحب باشه اما زن بی صاحب نباشه

بیژن در حالیکه همچنان سرش پایین است و آهسته غذا می خورد می گوید : من دیگه زن نمی گیرم

پدر لقمه اش را قورت می دهد و می خواهد چیزی بگوید ولی منصرف می شود .

بیژن : فکر نمی کردم سودابه آنقدر بی وفا و بی شرف باشه !

پدر : همه آدم ها اگه از کسی نترسن بی شرف می شن . ببین بیژن آدمیزاد ذاتا بی شرفه فقط بعضی ها مجال بروز دادن بی شرفی رو پیدا می کنند ولی بعضی ها پیدا نمی کنن . وگرنه آدمیزاد اصلا بی شرف به دنیا می آید . همیشه باید یکی مراقب آدم باشه تا بی شرفی نکنه .

بیژن : حالا که همه بی شرفند پس چرا می گید من دوباره برم زن بگیرم ؟ به یه بی شرف چطوری اعتماد کنم ؟ تازه می گید که خود هم بی شرف به دنیا اومدم دیگه دو تا بی شرف چطوری به هم اعتماد کنن  

پدر :  اعتماد نکن . به هیچ کس اعتماد نکن . به خودت هم اعتماد نکن

بیژن : پس چی می گید ؟  

پدر : می گم زن بگیر اما چهار چشمی مراقبش باش

بیژن : گور پدرش من نمی تونم چهار چشمی مراقب کسی باشم ، اصلا زن و زندگی نمی خوام

پدر : ببین بیژن جان پسرم تو برای آبروی خودت هم که شده باید دوباره زن بگیری .

بیژن : چرا ؟

پدر : چون با این نارویی که اون دخترک به تو زد همه فک و فامیل دوست و آشنا فکر می کنن بی وجودی ، بی عرضه ای که نتونستی جلو زنت رو بگیری و اون رو جمعش کنی اما اگه یه زن درست و حسابی بگیری و زندگی خوبی تشکیل بدهی همه می فهمند که نه این جوری ها هم نیست و خیلی اشتباه می کردند . تازه با اینکار سودابه رو هم کنف می کنی . فهمیدی ؟

بیژن : گور پدر سودابه ( بیژن اندکی صبر می کند و سپس ادامه می دهد :  ) یعنی وجود و عرضه آدم ها به زن داریشون ربط داره

پدر : آره دیگه ؟ پس به چی ربط داره ؟ آدمی که نتونه زن خودش رو هم جمع کنه دیگه به درد لا جرز دیوار هم نمی خورد . مرد باید واقعا مرد باشه نه زن خایه دار . مرد اگه زن خایه دار باشه زنش دیگه زنش نیست می شه مرد بی خایه بعدا اونوقت زن خایه دار باید به مرد بی خایه باج بده ، کولی بده ، سواری بده . فهمیدی ؟  از داداشات یاد بگیر از همه لحاظ مردند هم تو کار و کسب هم تو زن و زندگی داری از تو با وجود ترند .

بیژن این سخن را که می شنود ، چهره اش سرخ می شود و ناگهان از جایش بلند می شود و با صدای بلند می گوید : آره من به درد لاجرز هم نمی خورم . من زن خایه دارم . من بی عرضه ام ، من بی وجودم ،  من همه چیز هستم . من اصلا از سگ کم ترم . خوب شد ؟!

بیژن اینها را می گوید و از سر میز بلند می شود و خشمگینانه می رود .

کوکب که در آشپزخانه به ظاهر مشغول کار است ولی زیر چشمی پدر و پسر را می پاید ؛ درپی بیژن می دود و می گوید : آقا چی شد ؟ بیاید غذاتون رو بخورین . اما بیژن بی اعتنا می رود . پدر به کوکب اشاره می کند که دنبال بیژن نرود و کوکب باز می گردد.

بیژن در حالیکه به شدت خشمناک است و می لرزد ، لباسهایش را بر تن می کند و از در هال بیرون می رو در را محکوم پشت سرش می کوبد . پدر همچنان مشغول خوردن شام است و بیژن سوار خودرویش می شود و از حیاط خارج می شود .

 بیرونی ، شب هنگام ، داخل خیابان های شهر

بیژن هنوز عصبانی است و پریشان و غمزده و با این حالت در خیابان های شهر که در شب خلوت شده اند پرسه می زند. پس از مدتی پرسه زنی در حالی که خسته شده روبه روی پارکی خودروی خود را نگه می دارد و پیاده می شود و به داخل پارک می رود و روی نیمکتی می نشیند . او همچنان محزون است ، پس از آنکه لختی نومیدانه به اطراف و اکناف و به درختهای ظلمت زده پارک نگریست دستش را زیر سرش می گذارد و اندکی نگذشته اشک چشمانش را تر می کند و در همین حال نیز چرتی می زند .

او در چرت است که جوانی هم سن و سال خودش کنارش می نشیند و دستی به پای بیژن می زند و او را از چرت می پراند .

بیژن مات و مبهوت به جوان می نگرد و می گوید : شما ؟

جوان : یکی مثل خودت .

بیژن که حیرتش بیشتر شده مثل من ؟ یعنی چطوری ؟

جوان : یعنی بنده خدا . بنده خدا که خدا فراموشش کرده

بیژن که بهش برخورده می گوید : جناب نابغه از کجا فهمیدی که خدا من را فراموش کرده ؟

جوان : اگه فراموش نکرده بود . این حال و روزت نبود و اینجا هم نبودی .

بیژن ناراحت شده و می خواهد پرخاش کند ولی نمی کند و در حالی که رویش را از جوان برمی گرداند  می گوید : حالا فرمایش ؟

جوان : هیچی می خواستم بگم اگه امشب مکانی نداری برای موندن ما جا داریم .

بیژن : آهان . پس خیری ! آره ؟ نصف شبی دنبال آدم های بی جا و مکان می گردی تا بهشون جا بدی ؟

جوان : یه چیزی تو همین مایه ها . البته خیر و شرش رو زیاد مطمئن نیستم.

بیژن به او می نگرد و می گوید : چرا می خوای جا بدی در ازاش چی می خوای ؟

جوان : خیلی ساده است : پول . ازون ماشین مدل بالات معلومه که پولداری . لابد امشب با زنت یا کسی دعوات شده و از خونه زدی بیرون . من بهت جا می دم چیزهای دیگه هم می دم در ازاش یه پول قلمبه ام می گیرم .

بیژن : پول قلمبه ؟ یعنی چقدر ؟

جوان : یعنی 300 هزار تومن .

بیژن پوزخند می زند و می گوید : بهترین هتل هم شبی 300 هزار تومن نیست .

جوان : جای ما از هتل هم بهتره یه بار بیا تا مشتری بشی . تازه ما مخلفات هم داریم در حالیکه هتل خشک و خالیه

بیژن : چه مخلفاتی ؟

جوان : بیا تا ببینی .

بیژن کمی ترسیده و کمی هم کنجکاو شده ولی مردد است .  اینها از چهره اش پیداست .

جوان که تردید او را می بیند ادامه می دهد : نترس سرت را نمی بریم ما کاسبیم نه دزد و آدمکش . ما دنبال دردسر نمی گردیم فقط هر کسی یه جور کاسبی داره کاسبی ما هم این جورِ. ما مشتری ثابت هم کم نداریم .

بیژن این حرف را که می شنود کمی اطمینان خاطر پیدا می کند و آرام می شود ولی هنوز درفکر است و لختی هم دودل است .

جوان در حالیکه بلند می شود ، می گوید : به هر حال خود دانی من که دارم می رم .

جوان این را می گوید و روانه می شود .

بیژن پس از اینکه به پشت سر جوان نگاه می کند از جا بر می خیزد : وایسا من هم می آم .

چشم جوان برقی می زند و لبخند به لب بر می گردد : خوب زود باش .

بیژن با جوان سوار خودرو می شوند و راه می افتند .

پس از مدتی روبه روی خانه ای ، خودرو توقف می کند و جوان و بیژن از خودرو پیاده می شوند . جوان می گوید : ببین چه قشنگه ! حیاط خوبی هم داره بریم تو تا می بینی .

جوان کلید می اندازد و وارد حیاط می شود و در را پشت سرش را باز می گذارد .

بیژن هنوز واهمه و خوف دارد . ولی پس از زمانی غالب می آید و در ماشین را قفل می کند و در حالیکه به اطراف که بیشتر خانه های مخروبه و قدیمی و حیاط دارست می نگرد وارد خانه می شود.

درونی ، همان شب ، داخل خانه

بیژن که با احتیاط حیاط را پشت سر گذاشته وارد ساختمان که قدیمی می نماید می شود و از راهرو عبور می کند و به در چوبی ای می رسد . صداهای پچ پچی می آید که صدای نازک شبیه صدای  زن هم داخلش هست ، گوشش را تیز می کند ولی چیزی نمی فهمد در تردید است که در را باز کند یا نکند و چه کند و چه نکند که ناگهان در باز می شود . جوان است که در را گشوده  : پس چرا تو نمی آی ؟ همه منتظرتن

بیژن که هول شده ، سریع وارد می شود . تعجب می کند .

دو زن جوانِ نیمه عریان داخل هال ایستاده اند .

بیژن همچنان شگفت زده است که جوان دستی به پشتش می زند و می گوید : این هم مهمون امشبمون . راستی اسمت چی بود ؟

بیژن : بیژن

جوان : آقا بیژن .

بیژن که کمی ترسیده می گوید : تو که نگفتی اینجا زن دارین ؟

جوان : مگر نگفتم مخلفات داریم !

بیژن به او نگاه می کند و چیزی نمی گوید .

جوان : نترس . از چی می ترسی ؟ یه شب که هزار شب نمی شه .

جوان به دو زن اشاره می کند که جلوتر آیند و می آیند . جوان دستش را بر شانه بیژن می گذارد و فشار می دهد و به دو زن نیز چشمک می زند و می گوید : کدوماشون قشنگ ترند ؟

بیژن با احساسی مبهم و درهم از ترس و شوق ، به دو زن نگاه می کند و چیزی نمی گوید .

جوان : می دونم هر دوتاشون خوشگلند . اصلا زنها همه شون خوشگلند . حالا تو کدوماشون رو بیشتر می پسندی ؟

بیژن هنوز مشغول تماشای قد و بالای و قیافه زنهاست و بعد کمی تردد نگاهش روی زن قد بلند تر و هیکلی تر متوقف می شود .

جوان که نگاه بیژن را نگاه می کند به زن خوش هیکل اشارت می کند و زن جلو می آید و دست دراز می کند بیژن با او دست می دهد و سپس زن لبهای شیرین و گرمش را روی لب های بیژن می گذارد و با او روبوسی می کند بیژن هم صورت سفید و توپول زن را می بوسد و پس از مبلغی بغل گیری ، به سوی اتاقی روانه می شوند .

بیرونی ، فردا صبح ، خیابان

بیژن پشت فرمان خودرو اش در حال راندن است . موسیقی شادی در حال پخش از خودرو است . در چهره بیژن نه تنها نام و نشانی از اضطراب و اندوه دیروز نیست بلکه از آن ، شادی و خرسندی و انبساط می بارد . پس از گاهی بیژن جلوی بوتیک میلاد می رسد و متوقف می کند و خارج می شود و وارد بوتیک می شود .

درونی ، همان وقت ، بوتیک

بیژن : میلاد نمی دونی چقدر حال داد ؟! خستگیم دراومد . کمرم وا شد . اصلا هر چی غم و غصه داشتم فراموش کردم .

میلاد : نوش جون . نوش جونت . ببین تو این دنیا لذتی بالاتر از سکس نیست ، سکس بر هر درد بی درمان دواست . اصلا تمام مزه زندگی تو این سکسِ ، قبول داری ؟

بیژن : حالا آنقدرم بزرگش نکن .

میلاد : باور کن از این هم بزرگتره . تو فرض کن یه روز از همه آدم ها شهوت رو بگیرن . فرض کن . ببین دنیا چی می شه ؟ مطمئن باش دنیا یه روزه خراب می شه .

بیژن پس از کمی درنگ و فکر : نمی دونم ، شاید .

میلاد ادامه می دهد : بیژن فکر کن اگه سکس نبود آدم ها این زندگی مزخرف و خسته کننده رو چطوری تحمل می کردند ؟ ( لختی تامل ) واقعا نمی دونم این سکس چیه که خستگی آدم و در می آره . یه زن توپ اصلا آدم رو می سازه . ( باز لختی تامل )  زن واقعا بهشته واقعا بهشته ها . فدای این بهشت ،  این بهشت چیه که آنقدر به آدم می چسبه . یعنی واقعا چه حکمتی توشِ ؟ ( کمی مکث ) واقعا چه حکمتی توشِ که بی وجدان چشم آدم رو روشن می کنه ، قبول داری ؟  اصلا بعد یه سکس خوب آدم فکر می کنه تازه متولد شده . مگه نه ؟

بیژن : خوب آره

میلاد : اصلا سکس بی وجدان یه جوریه که هم شهوت آدم رو ارضا می کنه هم به آدم احساس قدرت و توانمندی می ده . قبول داری آدم بعد یه سکس خوب خیلی احساس قدرتمندی و مفید بودن بهش دست می ده .

بیژن : احساس قدرت ؟

میلاد : همچنین احساسی نداشتی ؟

بیژن : دقت نکردم

میلاد : این دفعه دقت کن می فهمی .

بیژن : باش ِ . اما من کاری به احساس قدرتش ندارم اون احساس لذتش بیشتر حال می ده . مخصوصا دیشب که خیلی چسبید از زن خودم بیشتر چسبید

میلاد : معلومه که بیشتر می چسبه چون تو حروم لذتی است که تو حلال نیست .

بیژن ناگهان درهم می شود و می گوید : یعنی من گناه کردم ؟!

میلاد : چه گناهی ؟ این حرف ها چیه ؟ اصلا گناه چیه ؟

بیژن : من گناه کردم . من معصیت کردم

میلاد : برو بابا . دیوونه نشو . لذتت رو کوفت خودت نکن .

بیژن چهر ه اش ترسان و پریشان شده است و سرش را پایین می اندازد .

میلاد که چهره ترس زده بیژن را می بیند ، ادامه می دهد : بهههه چرا باز توهم گرفتی ؟ حالا یه شب خوش بودی ها و می خوای از دماغ خودت دربیاری ؟  حروم چیه ؟ حلال چیه ؟ حالا اگه یه جمله عربی بلغور می کردی حلال بود حالا چون اون یه جمله رو نگفتی حروم شد . دیوونه ای پسر . اینها همه دکان آخوندهاست . اصل اینکه دو طرف راضی باشن . مجبور نشن . به کسی صدمه نزنن . حالا می خوای عربی بلغور کن می خوای نکن .

بیژن سرش را بالا گرفته و دقیق به حرفهای میلاد گوش می کند . میلاد ادامه می دهد : یعنی اون دخترهای بی نوایی که به اجبار پدرشون  شوهر شرعی و دینی می کنند حلال اند در حالی که از ته دل راضی به وصلت نیستند اما شما دو تا آدم عاقل و بالغ با میل و رغبت بدون هیچ اجبار و اکراه با هم حال کردین حرومید ؟! چه قدر تو احمقی !

بیژن : راست می گی ؟!

میلاد : معلومه که راست می گم . بریز دور حرف این آخوندها رو اونها می خوان همه چیز زیر نظر اونها باشه تا قدرت و موقعیت خودشون رو حفظ کنن . این آخوندها خیلی قدرت طلب و حسودند ؛ وگرنه چرا باید با رابطه دو تا کفتر عاشق مخالفت کنن ؟ مگه ازدواج غیر اینه ؟ اصلا کدوم آدم سالمی خوشی کردن و لذت بردن رو حروم می دونه . مطمئن باش اونهایی که این حرفها رو می زنند یا سادیسم دارند یا مازوخیسم و یا هر دو .

بیژن هنوز در اندیشه است .

میلاد با پوزخند  : اصلا اگه دو تا آدم با هم حال کنن به کسی چه مربوط داره ؟ حال کردن دیگه به خودشون مربوط داره . اصلا مگه حالا چی می شه ؟ آسمون به زمین آمده یا زمین به آسمون رفته ؟  تو دیروز کلی غم و غصه داشتی و نگران بودی ، افسرده بودی ، اصلا داشتی می مردی . دیشب رفتی یه سکس کردی با رضایت کامل طرف ، حالا سر حال اومدی . حالا به کجای عالم  برخورده ؟ کدام آدم سالمی می گه که از خیر سکس بگذر ؟ هان . اگه قرار بود بگذریم چرا خدا به ما دادشون ، درسته ؟ هر کی هم غیر این می گه حرف مفت می زنه . حالا اگه تو دیشب اون زن رو نگاییده بودی و تو تنها می خوابیدی اون هم تنها ؛ خوب بود ، مثلا چی می شد ؟ دل خدا خنک کی شد ؟ اگه اونجای تو و اونجای اون هدر می رفت خدا خوشحال می شد خدا دلش خنک می شد ؟ حالا تو رفتی حال کردی و از غصه دراومدی اون هم حال کرد و به یه پولی رسید . چی شد مگه ؟ ول کن این آخوندها را . این آخوند ها غم و غصه آدم ها براشون مهم نیست ، عذاب و بدبختی شون مهم نیست . از رنج و زجر آدم ها چیزی نمی گن اما همین که می بینن یکی خوش ِ و داره لذت می بره و کیف می کنه ، فوری پای جهنم و آتش و قهر و غضب خدا را می کشن وسط . مگه غیر اینه ؟  حسودیشون می شه این آخوندها خیلی حسودن . خیلی هم جاه طلبند . ول کن حرفاشون رو . مطمئن باش خود خدا هم  آدم هایی که غم و غصه دیگران و خودشون رو کم می کنند از این آخوند های مزخرفِ حسود که فقط تنها فایده شون این که یا با عملشون یا با زبونشون دیگران را اذیت و آزار کنند و عذاب دهند بیشتر دوست داره . شک نکن چون خدا که مثل آخوندها سادیسم نداره ؟

بیژن که کمی چهره اش باز شده سراپا گوش شده

میلاد ادامه می دهد : تازه این آخوندها و آدم های خر مقدس این حرفها رو برای دیگران می زنن نه برای خودشون ، می دونی بعضی هاشون چند تا صیغه دارند ؟ هان . پدرِ مادر بزرگِ من خودش از اون خر مقدس ها بود اما چهار تا زن دایم داشت . سه چهار تا هم صیغه . برای همین فامیلیش را گذاشتند زیاد زن . قدیم همه همین طور بودن قدیم تر ها علاوه بر این کنیز هم داشتند . حالا به ما که رسیده ما باید یه زن داشته باشیم و با یه زن یه عمر سر کنیم . به قول معروف به ما که رسید آسمون تپید ؟! گور پدرشون ول کن این حرف ها رو . برو از جوونیت لذت ببر .

بیژن : راست می گی .  فکر کنم بابام ... هیچی ولش کن .

میلاد : چی می خواستی بگی ، بگو  

بیژن : هیچی  ... فقط چند وقت بابام و یکی از منشی های شرکت  ،  مشکوک می زنند . فکر کنم صیغه اش کرده .

میلاد : بیا . قربون دهنت . این هم از حاج داوود . تازه این یکی رو تو فهمیدی ببین چند تا صیغه داره که تو نمی دونی ؟ اصلا این مذهبی ها همه شون همینند . دو روز بی زن نمی تونند سر کنند .

بیژن با ناراحتی  : حالا تو می تونی ؟

میلاد : چرا ناراحت می شی ؟ من هم نمی تونم . هیچ کس نمی تونه . اصلا چرا بتونه ؟

بیژن چیزی نمی گوید .

میلاد : ببین از من ناراحت نشو من برای خودت می گم برو لذتت رو  ببر . برو زندگی کن . برو خوش باش .  الکی احساس گناه نکن . اصلا گناه وجود نداره فقط این خود آدم است که به خاطر یه مشت خرافات احمقانه احساس گناه می کند . من هم اول از این احساس های زهرماری داشتم و حالگیری بود لذتی که برده بودی رو کوفتت می کرد اما کم کم تموم شد رفت به زباله دان وجودم . به نظرم آدم تو این دنیا مخصوصا تا جوونه فقط باید به فکر حال کردن باشه چون اگه اینطوری نباشه  پس فردا که پیر شد و پسون فردا که مرد افسوس گذشته رو می خوره و دلش می سوزه. قبول داری ؟

بیژن : راستی میلاد به قیامت اعتقاد داری ؟

میلاد پس از مکثی غیر بعید  : نه . برای خودم نه

بیژن : یعنی چی  ؟

میلاد  : به نظرم قیامت هست بهشت و جهنم هست ولی برای کسانی که بهش معتقد باشند نه برای همه کس . کسی که به قیامت و  بهشت و جهنم اعتقاد نداره ، مثل من ، بعد از این دنیا هیچی وجود نداره . مطمئن باش .

بیژن : یعنی چی ؟

میلاد : یعنی اینکه اون هایی که به قیامت اعتقاد دارند خودشون با تخیلشون با نیروهای روانی و فکریشون قیامت رو می سازند . اونهایی هم که اعتقاد ندارند دیگه چیزی رو تخیل نمی کنند تا بخواهند بسازنش . فهمیدی ؟

بیژن : چه حرف هایی می زنی ! از کجا می گی ؟

میلاد : تو یه کتاب خوندم . اصلا بابا ول کن این حرف ها را سرمون درد گرفت .

بیژن در فکر فرو رفته که ناگهان میلاد می گوید : راستی . یه خبر خوش

بیژن : چه خبری ؟

میلاد : شب جمعه . یه پارتی گرفتم اساسی

بیژن : اِه مبارکه

میلاد : شما هم دعوتین .

بیژن دوباره لبخند می زند

میلاد : قبلا هم می گرفتم اما جرات نمی کردم دعوتت کنم حالا که خودت اومدی تو راه . شب جمعه همین هفته بیا خونمون ببین چه حالی کنی

بیژن : باشه چشم

میلاد : راستی با بابات چیکار می کنی ؟

بیژن : نمی دونم خودمم

میلاد با خنده : دیشب که باهاش دعوا کردی به نفعت تموم شد از خونه زدی بیرون و یه دلی از عزا درآوردی . حالا اگه دعوات نشده بود باید شب تا صبح لحاف و تشک رو بغل می کردی و کلی حرص می خوردی .

بیژن : آره والله

میلاد : یه چیزی بگم ، نمی گی فضولی

بیژن : چرا بگم ؟!

میلاد : به نظرم برو سهمت رو بگیر و مستقل شو

بیژن : سهم چی رو ؟

میلاد : سهم خودت و سهم مادرت رو از کارخونه از گاوداری از ملک و املاک . بیژن جدی می گم برو سهمت رو بگیر . مستقل شو خودت خونه و زندگی کار و کسب جدا مال خودت داشته باش تا آخر عمر می خوای زیر یوغ بابات باشی ؟

بیژن ساکت است و سرش پایین

میلاد با پوزخندی ادامه می دهد : اگه سهمت رو نگیری بابات و دادشات همه اش را بالا می کشن ها . باور کن سهم تو رو بر می دارند و  خرج خودشون و زن هاشون می کنند !

بیژن به میلاد نگاهی می کند و پس از بهری تامل می گوید  : یعنی بابام قبول می کنه ؟

میلاد : اگه اصرار کنی یه خورده هم کولی بازی دربیاری  مجبور می شه قبول بکنه

بیژن : خوب چیزی گفتی . بهش فکر نکرده بودم . دمت گرم .

بیژن : خوب میلاد کاری نداری من برم ؟

میلاد  : نه فقط شب جمعه یادت نره ؟

بیژن : نه باشه .

 

بیرونی ، همان روز ، پشت درب منزل پدری بیژن

بیژن زنگ را می زند و صدای کوکب را می شنود : کیه ؟

بیژن : منم بیژن

کوکب : بله آقا بیژن چه کار دارید ؟

بیژن : اومدم وسایلم را ببرم .

کوکب در را باز می کند . بیژن وارد حیاط و خانه می شود و یک سر به سراغ اتاقش می رود . و به جمع کردن وسایلش می آغازد .

کوکب وارد اتاق می شود : چی شده آقا بیژن ؟

بیژن برمی گردد و به کوکب نگاه می کند : دارم گورم رو گم می کنم .

کوکب : دور از جون . چرا  ؟ حاج آقا ناراحت می شه ها.  

بیژن : به درک که ناراحت می شه

کوکب : اما ...

بیژن حرف کوکب را قطع می کند : ول کن کوکب بذار به درد خودم بمیرم . گیر نده دیگه ، فقط مونده بود تو به ما گیر بدی

کوکب کمی درهم می شود .

بیژن مشغول جمع آوری است که کوکب می گوید : آقا بیژن یه چیزی می خوام بهتون بگم . بگم ؟

بیژن در همان حالت : راجع به چی ؟

کوکب : راجع به ... راجع به ... ببینید آقا بیژن شما پسرحاج داوود هستید دیگه باید همه چیز رو بدونید ؟

بیژن : اِه . من پسرشم ؟ نه من پسرش نیستم اون دو تا دودقلو . اون دوتا سوگلی ها پسراشند . من یه وصله ناجورم . آره . بچه زن دوم . آره برو به اون دو تاپسر قند عسل حاج داوود حرفت رو بزن .

کوکب : اما شما پسر مریم خانم خدا بیامرزید ، من می خوام به شما بگم .

بیژن نام مادرش را می شنود کمی بر خودش تسلط می یابد و می گوید : بگو . بگو کوکب .

کوکب پس از کمی این دست و اون دست :  ببینید آقا بیژن من و پدرتون با هم محرم شدیم

بیژن : دست از کار می کشد و شطری صبر می کند و می گوید : چی شدید ؟

کوکب : محرم شدیم . رفتیم محضر یه صیغه 10 ساله خوندیم و با هم ازدواج کردیم .

بیژن در فکر می غلطد .

کوکب :  ناراحت شدین ؟

بیژن خودش را  از فکرش بیرون می کشد و کارش را از سر می گیرد و می گوید : نه به من چه . به من چه که من ناراحت شم من چیکاره ام . من سر پیازم یه ته پیاز .

کوکب : آقا بیژن باور کنید چیز خاصی نبود . فقط حاج داوود به من گفت تو که می آی خونه ما کار میکنی ، چون من دیگه زن ندارم احتمال داره به گناه بیفتیم پس بیا یه صیغه بخونیم که خدایی نکرده معصیت نکرده باشیم.

بیژن : اِ پس نگران معصیتش بود . خوب حالا کی عقد کردید ؟

کوکب : پیش پیروز

بیژن که کارش تمام شده روبه روی کوکب می ایستد و می گوید : البته کوکب من هم یه بو هایی برده بودم ها فکر نکنی من خرم هیچی نمی فهمم. البته خر هستم اما گاهی یه چیزهایی هم می فهمم .  

کوکب : دور از جون .

بیژن : آهان .  تازه دارم می فهمم ...  اون فیلمی که دیشب بابام  سر من درآورد برای این بود که من رو دک کنه مگه نه ؟

کوکب : نه آقا بیژن . این طور فکر نکنید ..

بیژن : این طوری فکر نکنم . پس چطوری فکر کنم .. بالاخره من باید با یه بهونه دک می شدم تا عروس و داماد راحت باشین دیگه ، آره دیگه ؟  

کوکب در حالی که چشمش تر شده  : نه به خدا اشتباه می کنید.

بیژن : بعدا حاج داوود مومن و مسلمون برگشته به من می گه چرا نماز نمی خونی . نماز نخوندن من رو بهونه کرده برای بیرون کردنم . ... خوب باشه حاج داوود خوب باشه . به هم می رسیم

کوکب : باور کنید اشتباه می کنید شما کج خیالید .

بیژن :  اشتباه یا درست کج خیال یا راست خیال .  بالاخره این حق شماست . به کسی هم ربطی نداره . فقط به حاج داوود شوهر عزیزت بگو من سهمم رو می خوام فهمیدی ؟ سهمم رو . سهمم رو بده تا من برم گورم رو برای همیشه گم کنم . سهمم رو بده تا اون با دوقلوها و سوگلی هاش تنها بذارم .  فهمیدی ؟

کوکب با ناراحتی : باشه چشم .

بیژن : سهمم آنقدر باید باشه که بتونم یه خونه خوب بخرم و یک کار پردرآمد راه بندازم . فهمیدی ؟ بهش بگی ها . بهش بگو اگه سهمم رو نده حیثیت براش نمی ذارم . بهش بگو به همه می گم منشی اش را صیغه کرده تو هم کوکب خوب بدون که هوو داری !

کوکب تعجب کرده و ترسیده ، چیزی نمی گوید  .

بیژن : آره . همه اینها رو بهش بگو .  من رفتم . خداحافظ

بیژن از خانه پدریش خارج می شود و وسایلش را که یک چمدان بیشتر نیست روی صندلی های عقب ماشینش می اندازد و با عصبانیت پشت فرمان می نشیند و راه می افتد .

 

بیرونی ، همان روز ، داخل اتوموبیل

بیژن به شدت ناراحت و عصبی است و با خودش غرولند می کند : مردتیکه از زن سیرمونی نداره ؟! چهار تا . تازه چهارتاش رو من می دونم بقیه اش رو فقط خدا می دونه . خوب جا نماز آب می کشی حاج داوود گودرزی  . به من می گه چرا نماز نمی خونی ؟ به تو چه ؟ همین تو می خونی بسه ؟ از زن سیرمونی نداره . تو کمرت بزنه اون نمازت .

بیژن همینطور مشغول ژکیدن است .  پس از مدتی به خود می آید و می گوید : حالا کجا برم ؟ کجا رو دارم برم ؟ نه فامیلی نه آشنایی . ای ریدم به این زندگی .

خونه اون شبی که حال کردم برم ؟ هان ؟ نه ولش کن . ولش کن نمی شه . هان . حالا شاید یکی ، دو دفعه دیگه رفتم اما دیگه هر شب که نمی تونم برم سیصد هزار تومن پیاده بشم .

کجا برم ؟ می رم یه هتلی همون جا می مونم تا سهمم رو بگیرم .

پس از مدتی بیژن جلوی هتل معمولی ای نگاه می دارد و پیاده می شود و وارد می شود و اتاق می گیرد و به اتاقش راهنمایی می شود و وارد می شود و وچمدانش را به گوشه ای پرتاب می کند و خودش روی تخت ولو می شود و پس از مدتی سکوت با غیظ می گوید : سهمم رو ازت می گیرم : حاج داوود گودرزی .

 

 

بیرونی ، شبِ جمعه ، شب هنگام

بیژن از هتل خارج می شود ، سراغ اتوموبیلش می رود و سوار می شود و راه می افتد . چهره بیژن گشاده و شاد است . ضبط خودرو را روشن می کند و موسیقی ای تند و طربناک می گذارد . به ساعتش نگاه می کند با خود می گوید : فکر کنم دیر شده .  

پس از گاهی رانندگی به پشت منزل میلاد می رسد . در حالیکه دارد کتش را از صندلی عقب بر می دارد نگاهش به خودرویی که جلوتر از او نگاه داشته خیره می شود . خودروی شیکی نگاه می دارد و ابتدا زن جوانی پیاده می شود که پشتش به اوست پس از مدتی مردی جوان نیز پیاده می شود . حال چهره زن را درست می بیند . چشمانش درشت می شود و نفسش به شماره می افتد . سودابه است زن سابقش  : سودابه است زن قبلیم .

نگاه زن به سمت خودروی بیژن می گردد بیژن فوری سرش را می دزدد و به پایین می برد پس از مدتی دوباره بالا می آورد . بله سودابه و مرد جوان در حال ورود به منزل میلاد هستند . بیژن خشکش می زند ،گویی آب سردی بر سرش ریخته اند . گاز ماشین را می گیرد و از آنجا دور می شود .

بیرونی ، فردا ، بوتیک میلاد

بیژن روبه روی بوتیک میلاد نگاه می دارد  و سریع و عصبانی از اتوموبیل پیاده شده و به سمت مغازه می رود ، همین که در مغازه را باز می کند . میلاد به او سلام می کند .

بیژن عصبانی : چه سلامی چه علیکی ، مردک این بود رسم رفاقت ؟!

میلاد : به خدا من هم نمی دونستم سودابه رو می آرند . من اصلا اون رو دعوت نکرده بودم . دوست پسرش آوردش . دوست پسر تازه اش رفیقم بود گفتم دختر بیار اون هم سودابه رو آورد باور کن اصلا نمی دونستم

بیژن : باشه ، باشه دمت گرم

میلاد : چرا آنقدر عصبانی شدی به جان مادرم من خبر نداشتم . یعنی هنوز دوستی من هنوز بهت ثابت نشده ؟

بیژن : از همین دارم می سوزم که تنها رفیقم با من این کار رو کرد

میلاد : بیژن به خدا به جان مادرم ، من روحمم خبر نداشت ، بابا چرا اینطوری می کنی ؟ بیا . بیا بشین تا کمی آروم بشی بیا بیا .

بیژن جلو می رود و روی صندلی ای که میلاد برایش گذاشته می نشیند . میلاد یه لیوان آب برایش می ریزد و دستش می دهد و بیژن سر می کشد .

میلاد : بیژن جان به خدا خیلی بدشانسی این همه پارتی گرفتم تا حالا پروانه نیومده بود برعکس همین دیشب پسره بی شعور اون رو برداشته آورده که تازه باهاش رفیق شدم و...

بیژن : دیشب داغم کردی . داغ دلم رو تازه کردی . نمی دونی چقدر داغون شدم . مثلا بعد از چند روز دوندگی این ور و اون ور خواستم یه حالی بکنم که کوفتم شد .

میلاد : بابا ببخشید . غلط کردم

و ادامه می دهد : حالا دوندگی برای چی ؟

بیژن : هیچی دیگه سهمم رو گرفتم

میلاد : اِه مبارکه پس شیرینیش کو ؟

بیژن : خیلی پر رویی با اون کار دیشبت شیرینی هم می خوای ؟

میلاد : ای بابا صد دفعه گفتم ببخشید ، ول کن دیگه !

بیژن : باورت می شه که هنوز چشمم دنبالشِ ؟ باور می کنی هنوز خیلی دوستش دارم ؟

میلاد : آره بابا چرا نشه ؟ یکی از مضرات نداشتن روابط پیش از ازدواج همین ِ .

بیژن : چه ربطی داره ؟!

میلاد : ربطش این است که تو اگر قبل از ازدواج ، تجربهِ داشتن رابطه با افراد مختلف و تجربه ترک رابطه و به هم زدن رو داشته باشی برای ازدواج دیگه آب دیده می شی و  دیگه آنقدر وابسته به زنت نمی شی که اگر یه جوری شد و نتونستین ادامه بدین این طوری از هم بپاشی.

بیژن پس از کمی تامل : شاید حق با تو باشه .

میلاد : البته این رو هم بگم تو خیلی حساس هستی ها .

بیژن : آره بابا خیلی ها بهم می گن . ( پس از شطری درنگ ) ای کاش سودابه اون رفتار رو با من نمی کرد . ایکاش حداقل من نمی فهمیدم .

میلاد : خواب خودت رو می زدی به نفهمیدن

بیژن : خواستم بزنم اما نتونستم

میلاد : پس فراموشش کن . اون عین آب خوردن بهت خیانت کرد تا حالا هم ده تا دوست پسر عوض کرده تو هنوز تو  خماریش موندی ؟!

بیژن سرش رو پایین می اندازد : دیشب که دیدمش داغ دلم تازه شد. هنوز باورم نمی شه کسی رو که عین جونم دوست داشتم عین آب خوردن به هم خیانت کنه .

میلاد : ای بابا . ول کن نیستی . راستی پیشنهاد من چی شد ؟ بهش فکر کردی ؟

بیژن : کدوم پیشنهاد

میلاد : همون که گفتم ازش انتقام بگیر

بیژن : انتقام . انتقام

میلاد : آره انتقام

بیژن : من اگه به خوام انتقام بگیرم از خیلی ها باید بگیرم اولش از بابام

میلاد : چرا از بابات ؟

بیژن : آقا رفته دو تا صیغه کرده

میلاد می زند زیر خنده

بیژن به او نگاه می کند : نخند

میلاد : دیدی بهت گفتم این مذهبی ها سرشون بی کلاه نمی مونه . ببین بیژن خیلی بدبختی ها اون از بابات که دوتا دوتا زن می گیره . اون از زنت ، یعنی زن قبلیت ، که عین لباس زیر عوض کردن ، دوست پسر عوض می کنه اونم از من که ته عشق و حالم . فقط تو موندی که عین چولمنگ ها نشستی و کاری نمی کنی

بیژن : چیکار کنم ؟

میلاد : بابا صد دفعه گفتن انتقام بگیر

بیژن : چطوری ؟

میلاد : سهمت رو که گرفتی دیگه مشکل مالی نداری  ؟

بیژن : نه

میلاد : برو  هر شب یه زن بلند کن

بیژن : همین کار رو می کنم . هزارتا زن بلند می کنم

میلاد : آفرین . یه حالی می ده من تا حالا حدودا ترتیب  17 و 18  زن رو دادم

بیژن : من ترتیب هزار تا زن رو می دهم

میلاد : باز لاف زدی

بیژن : نه راست گفتم من هزار تا زن رو بی حیثیت می کنم

میلاد : بشین باباجان شوخی نکن . باز رفتی تو عالم رویا

بیژن : رویا چیه ؟ جدی گفتم  من هزار تا زن رو ...

میلاد که جدیت بیژن رو می بیند حرفش را قطع می کند و می گوید : راست می گی ؟

بیژن : آره

میلاد : مرد هست و قولش ، نامرد هر کی این کار رو نکنه

بیژن : نامرد هرکی نکنه

میلاد : اگر روزی یه زن بلند کنی می شه هزار روز یعنی تقریبا سه سال . البته عمرا روزی یکی که نمی تونی اما اگه هفته ای یکی بلند کنی ( با کمی مکث ) می شه تقریبا سالی 50 تا و 10 سال می شه 500 تا و 20 سال می شه 1000 تا . یعنی می خوای 20 سال این کار رو ادامه بدی ؟

بیژن : آره . کار دیگه ندارم که چیکار کنم . صبح ها می رم کار می کنم شب ها می آم حال می کنم . البته 20 سال کمتر طول می کشه

میلاد : خوب آره . هفته ای یه زن که بیشتر می تونی بلند کنی . البته اگه خسته نشی و کم نیاری .

بیژن : کم بیارم و خسته بشم ؟!  پس بشین و نگاه کن ببین کی خسته می شه

میلاد : واقعا

بیژن : آره . پس چی فکر کردی .

میلاد :  امضا کن . مرد و مردانه امضا کن که ترتیب هزار تا زن رو می دی 

بیژن : امضا می کنم بده من . کجا رو امضا کنم ؟

میلاد : بیژن واقعا دیوونه شدی ها ؟ دست بردار

بیژن : دست بر نمی دارم .  آره  دیونه شدم . بده دیگه  بده یه جایی رو امضا کنم تا بفهمی من هر کاری رو اراده بکنم که بکنم ، می کنم و از همه بهتر می کنم .

میلاد : باز لاف زدی ؟ 

بیژن : لاف چیه ؟ خوب نشونت می دم دیگه . بده من یه چیزی رو تا امضا کنم دیگه .

میلاد با خنده : چی بدم

بیژن : یه دفتری ، یه کاغذی

میلاد که کمی گیج شده لحظه ای فکر می کند و به اطراف می نگرد که ناگاه چشمش برق می زند و به سمت قفسه لباس ها می رود و می گوید : کاغذ به درد نمی خوره . یه چیز بهتر می آورم .

بیژن به میلاد نگاه می کند .

میلاد در حالی که یه لباس زیر زنانه در می آورد می گوید : بیا اینجا رو امضا کن

بیژن : لباس زیر ؟!

میلاد : آره دیگه باید تناسب داشته باشه .

بیژن پوزخندی می زند و لباس رو ازش می گیرد و بو می کند

میلاد خنده کنان : از این به بعد با این لباس زیاد سر و کار داری .

بیژن : حالا با چی امضا کنم ؟ ماژیک داری ؟

میلاد : نه ندارم  . برم بگیرم

بیژن با کمی درنگ و تامل  : نه ، نمی خواد .  تیغ داری ؟

میلاد : آره می خوای چیکار ؟

بیژن : بده به من

میلاد تیغی از کشوی میزش در می آورد و به دست بیژن می دهد . بیژن : حالا ببین چیکار می کنم.

بیژن خراشی کوچک به انگشتش می زند و کمی خون می آید .

میلاد : پسر تو دیگه قاطی قاطی شدی

بیژن با حالتی نیمه جنون امضایی روی لباس زیر زنانه می زند .

8 سال بعد

بیرونی ، صبح یک روز تعطیل ، حیاط منزل بیژن

بیژن از خانه اش بیرون می آید و داخل حیاط بزرگ و پر دار و درخت و با صفایش می شود ، درب حیاط را باز کرده و پشت ماشین می نشیند و ماشین را عقب برده و وارد کوچه می کند .

زنی از خانه مجلل ، بیرون شده وارد حیاط و سپس کوچه می شود و بر صندلی جلو می نشیند .

بیژن درب حیاط را می بندد و باز به ماشینش بر می گردد و به سرعت ماشین را می راند .

داخلی ، همان روز ، فروشگاه لباس

بیژن جلوی فروشگاه بزرگ لباس نگه می دارد و از ماشین پیاده می شود و به طرف فروشگاه می رود . در این اثنا صدای اذان بلند می شود مبلغی در پیاده رو درنگ می کند و به مسجدی که کمی آن سو تر است می نگرد . مردم دانه دانه و آهسته آهسته وارد مسجد می شوند . بیژن نگاهی به کلمه الله که بالای گنبد مسجد تعبیه شده است می اندازد و پس از چند لحظه وارد فروشگاه می شود .

بیژن وارد فروشگاه می شود و از یکی از فروشنده ها که دختر جوان و زیبایی است ، می پرسد : آقای گرگین تشریف دارند ؟ و پاسخ مثبت می گیرد و راهنمایی می شود .

بیژن به پشت اتاقی می رسد در می زند و با اذن میلاد وارد می شود .

میلاد : به . به ببین کی اومده !

بیژن : سلام چطوری .

میلاد : از احوال پرسی های شما ! چرا بد باشم .

بیژن : حالا خوبه من دیر یا زود بهت سر می زنم اما تو که هیچ وقت به ما سر نمی زنی.

میلاد : راست می گی آنقدر این دوره و زمونه گرفتاری و دردسر زیاد شده که آدم خودش رو هم فراموش می کنه چه برسه به دوستانش را.

بیژن : عیب نداره . اصل حالت چطوره ؟

میلاد : خوبم . بگم یه چایی بیارن ؟

بیژن : نه نمی خواد .فقط اومدم یه چیزی بهت بگم و زود برم .

میلاد : چی ؟

بیژن : اون عهد قدیمی که یادت هست ؟

میلاد می زند زیر خنده و می گوید : مگه می شه یادم بره . با اون امضا کذایی

بیژن : دیشب ترتیب پانصدمین زن رو هم دادم

میلاد : خسته نباشی . دستت درد نکنه . نازِ ...  

بیژن : شوخی نکن

میلاد : شوخی نمی کنم واقعا خسته نباشی

بیژن : چرا یه خورده خسته ام

میلاد : بابا مگه آدم از گاییدن هم خسته می شه ؟

بیژن : چرا نمی شه ؟ تازه من از گاییدن خسته نیستم از زندگیم خسته شدم . 37 و 38 سالم نه زنی ، نه بچه ای ...

میلاد حرفش را قطع می کند و می گوید : 500 زن رو گاییدی بعد می گی نه زنی ؟

بیژن : دست بردار اونها که زن آدم نمی شن تازه زن آدم هم بشن مادر بچه ات که نمی شن . غیر این ِ ؟

میلاد : ببین بیژن جان ، این راهی است که خودت انتخاب کردی عزیزم .

بیژن : راست می گی . ای لعنت بر روح پدر خودم

میلاد : حالا منظورت ازین حرفها چیه ؟ کم آوردی ، می خوای بزنی زیر قولت ؟

بیژن : هان نه ، نه ...

میلاد : اگر می خوای بزنی بزن چیزی نیست ؛ قرارداد رسمی که با کسی نبستی . برای من هم اصلا مهم نیست تا اینجاش هم که اومدی خیلی هنر کردی . هیچ کس این همت تو را نداره . مطمئن باش

بیژن : قرار داد با کسی نبستم... اما با خودم ... واقعا نمی دونم چیکار کنم .

میلاد : راستش رو بگو چی شده ؟

بیژن : راستش را گفتم هم خسته شدم و هم ...

میلاد : هم چی ؟

بیژن : هم یه خورده وجدان درد گرفتم

میلاد پوزخندی می زند : مگه وجدانم داری ؟

بیژن : تو چی ؟ تو داری ؟

میلاد : بیژن دست بردار . 500 زن رو گاییدی حالا دم از وجدان می زنی ؟

بیژن چیزی نمی گوید.  

میلاد : تو با 10 سال پیش و 15 سال پیشت هیچ فرق نکردی . همیشه مرددی . همیشه شک داری . همیشه سر درگمی . همیشه دودلی .

بیژن : راست می گی . مردم از بس دودلی و سر در گمی کشیدم به نظرت چیکار کنم ؟

میلاد : ببین برو لذتت رو ببر اگه جهنمی باشه که تو به خاطر گاییدن همین 500 تا زن ، تهِ تهِ اون تشریف داری . اگر از جهنم مهنم هم خبری نباشه ، که نیست ، الکی کارت رو نیمه تموم نذار حالا که شروع کردی تا تهش برو دیگه

میلاد ادامه می دهد  : اما بیژن قبول کن دیوانه ای . تو اول به دخترها نگاهم نمی کردی ، اما  یه دفعه جن گرفتت و هوس کردی هزار تا زن رو بگایی .

بیژن : چیکار کنم من اینجورم دیگه

میلاد : من رو ببین . یاد بگیر . هم به موقع دختر بازیم رو کردم هم به موقع زنم رو گرفتم هم به موقع بچه دار شدم هم ...

بیژن : باشه آنقدر از خودت تعریف نکن . آقای موفق بگو من چیکار کنم ؟

میلاد : گفتم که چند دفعه بگم . بالاخره یه راهی است که اومدی که از حق نگذریم کمتر کسی هم می تونست بیاد حالا مرد باش و کار رو تموم کن و تا تهش برو دیگه . ببین چی می شه .

بیژن : آره بالاخره عهد کردم با خودم .

میلاد : عهد مهد رو ول کن ، برو ببین تهش چی می شه .

بیژن : تهش ؟

میلاد : آره دیگه

بیژن با خود تکرار می کند : تهش ، تهش ، تهش

میلاد پوزخند می زند و  به بیژن نگاه می کند و چیزی نمی گوید .

بیژن بی آنکه چیزی بگوید یا خداحافظی کند از اتاق خارج می شود .

7 سال بعد

داخلی ، بامدادان ، داخل منزل بیژن

بیژن که حالا شکم درآورده و موی جلوی سرش هم ریخته روی تختش دراز کشیده ، زنی از دستشویی بیرون می آید . بیژن لبخندی می زند و با شوخی می گوید : ممنون . خسته نباشی .

زن می خندد و می گوید : شما هم .

بیژن : داخل کیفت رو نگاه کن .

زن کیفش را باز می کند و چند دسته پول بیرون می کشد .

بیژن ادامه می دهد : از اون که قرارمون بود هم بیشتر گذاشتم.  

زن لبخند می زند و می گوید : مرسی ( پس از کمی وقوف ) شماره مرا که داری . هر وقت خواستی زنگ بزن.

بیژن : نه دیگه . نه دیگه . همه چیز تموم شد . دیگه تو آخریش بودی . دیگه 15 سال برای هفت پشتم بسه .

زن : 15 سال ؟!

بیژن: هیچی . ولش کن  . منظورم این بود که می خوام توبه کنم . 

زن با پوزخند و سخره کنان : توبه ؟! خیلی خوبِ . تبریک می گم . من هم تا حالا 1000 بار توبه کردم اما نمی دونم چرا زود شکستمش  .

بیژن : خواب تو شکستی من که تو نیستم

زن : اه . بارک الله اما بدون به قول مادرم توبه گرگ مرگه .

بیژن : منظورت چیه ؟

زن : منظورم اینکه کسی که مزه سکس بره زیر زبونش دیگه حریف خودش نمی شه  .

بیژن چیزی نمی گوید فقط چهره اش از کنایه و سخن سخره آمیز زن در غم می شود .

 زن ادامه می دهد : ببین  فقط اگه یه دفعه خدایی نکرده خدایی نکرده  شیطون گولت زد و توبه ات را شکستی . یه ندا به من بدی ، در خدمتم.  زن خداحافظی می کند و می رود .

 بیژن جواب خداحافظی زن را نمی دهد و در حالی که همچنان بر پشت روی تخت افتاده ، در فکری عمیق فرو می رود . پس از زمانی خاموشی . بلند با خود می گوید : تموم شد بالاخره تموم شد . 1000 تا زن ، هزار تا کی باورش می شه ؟! واقعا هیچ کی باورش نمی شه ! خودمم باورم نمی شه ! اما واقعا حال دادا . چه صفایی کردیم ها ( پس از کمی مکث ) . اما به خاطر یه سوراخ چقدر چاپلوسی زن های لکاته رو کردیم و چقدر پول بی زبون خرج کردیم و چقدر گناه ...

بیژن اینجا که می رسد دیگر نمی تواند ادامه دهد و به روی سینه می چرخد و می خوابد .

داخلی ، همان روز نزدیک ظهر ، داخل منزل بیژن

بیژن خواب است که صدای زنگ بیدارش می کند . بر می خیزد و در را باز می کند . پیر زنی وارد خانه می شود .

پیرزن : ببخشید آقا . تا ناهار برای نوه هام درست کردم  یه خورده دیر شد .

بیژن : عیبی نداره بهتر .

پیرزن به اتاقی می رود و سریع لباس هایش را عوض می کند و شروع می کند به نظافت خانه .

بیژن می گوید : فعلا نمی خواد نظافت و گردگیری کنی برو ظرف ها رو بشوی که چند روزه مونده .

پیرزن : چشم

پیرزن به سمت آشپزخانه می رود . بیژن به اتاقش بر می گردد و دوباره روی تخت دراز می کشد و بلند می گوید :  بهتر که تموم شد .

  بیژن نگاهش به قاب پشت رو شده می افتد . به سمت آن می رود و آن را بر می گرداند. قاب عکس مادرش است که پشت رو شده بود . قاب را بر می دارد. بیژن پس از مبلغی نگاه کردن به قاب می زند زیر گریه و آهسته آهسته صدای گریه اش بلند می شود.

بیژن در حین گریه می گوید : مادر من رو ببخش جبران می کنم . جبران می کنم مطمئن باش . مطمئن باش . به خدا بگو من رو ببخشه . من جبران می کنم .

پیرزن که صدای گریه را شنیده به آستانه در اتاق می آید و می پرسد : چیزی شده آقا ؟!

بیژن سریع اشکش را پاک می کند و می گوید : نه چیزی نشده .

پیرزن بر می گردد و به آشپزخانه می رود.

بیژن به طرف کمد می رود و لباس بر تن می کند و خطاب به پیر زن می گوید : رعنا خانم من دارم می رم بیرون . معلوم نیست کی بر گردم . کارت هر موقع تموم شد برو . زودتر هم خواستی بری برو خونه تمیزه . فقط رفتی در رو محکم بزن به هم . یادت نره

رعنا : نه . حتما

بیژن به حیاط می رود و ماشین را بیرون می برد و در را می بندد و می رود .

بیرونی ، همان روز ، خیابان های شهر

بیژن آهسته می راند و بی هدف در شهر می چرخد و پس از گشت و گذاری کنار پارکی نگاه می دارد و پیاده می شود . از بوفه پارک آب میوه ای می خرد و روی نیمکت می نشیند و شروع به خوردن می کند . آب میوه زود تموم می شود . بیژن که در فکر بود انتظار  تمام شدن سریع آب میوه را نداشت می گوید : چه زود تموم شد !

بیژن پس از درنگی و تاملی دوباره تکرار می کند : چه زود تموم شد . چه زود تموم شد . چه زود تموم شد .

در همین اثنا صدای اذان بلند می شود . بیژن گوشش را تیز می کند و سرش را می گرداند تا مسجدی ببیند که نمی بیند .

بیژن ظرف خالی آب میوه را داخل سطل زباله می اندازد و به طرف اتوموبیلش می رود .

در حال رفتن به سوی اتومبیل است که زن گدایی به سراغش می آید : آقا کمک کنید . در راه رضای خدا . خیر امواتتون کمک کنید . بیژن دست در جیبش می کند و پول درشتی به او می دهد .

زن گدا که خیلی خوشحال شده دعا می کند : خدا خیرت بده . خدا عمرت بده . خدا از سر تقصیراتت بگذره

بیژن که سرش پایین بوده ، جمله آخر را که می شنود ، سرش را بلند می کند و می گوید : چی گفتی ؟

زن گدا که تعجب کرده و ترسیده : هیچی گفتم خدا از سر تقصیراتت بگذره .

بیژن پس از اندکی درنگ : فکر می کنی خدا از سر تقصیرات من می گذره ؟!

زن که بیشتر ترسیده و تعجب کرده می گوید : چرا نگذره ؟ خدا ارحم الراحمینِ .

بیژن : ارحم الراحمین ! ارحم الراحمین یعنی چی ؟!

زن این حرف بیژن را که می شنود . چیزی نمی گوید ،کمی عقب عقب می رود و سپس سریع از بیژن دور می شود.

بیژن پشت ماشینش می نشیند و راه می افتد . در مسیر در فکر است و محزون است .

در کنار خیابان زنی روسپی را می بیند طبق عادت ترمز می زند و نگاه می دارد که سوارش کند اما پس از اندکی پایش را بر پدال گاز می گذارد و سریع راه می افتد . زن روسپی بلند دشنامش می دهد : بی شرف

بیژن : بی شرف . من واقعا بی شرف شدم ؟! ( پس از کمی تامل ) آره دیگه بی شرف شدم دیگه . مگه بی شرف ها شاخ دارند یا دم .

بیژن ادامه می دهد :  هیچ وقت فکر نمی کردم یه بی شرف بشم.

  پس از مدتی ماشین بیژن جلوی فروشگاه لباس میلاد می رسد. نگاهی به تابلوی بزرگ و زیبای مغازه می اندازد " پوشاک زنانه گرگین " . بیژن کمی خیره می ماند و با خودش ور می رود و به خود می لولد . سپس بلند می گوید :   ولش کن هر چی می کشم از دست این میلادِ ...

بیژن این را می گوید و پایش را روی گاز می گذارد و سریع از فروشگاه میلاد دور می شود .

شش ماه بعد

بیرونی ، عصرگاه ، حیاط مسجد

بیژن از صاحبان عزا خداحافظی می کند و وارد حیاط مسجد می شود . کنار حوض مسجد می ایستد و به حوض زیبا و چند ماهی قرمز در آن می نگرد . سپس سر بلند می کند و به اطراف و اکناف مسجد زیبا می نگرد . صدای شیون از قسمت زنانه به گوش می رسد . بیژن ناراحت و غمگین است و با اینکه شاید چندان جالب ننماید کنار حوض می نشیند و دستش را روی پیشانیش می گذارد . چندی نمی گذرد که صدای آشنایی به گوشش می خورد . صدا ، صدای پیرزن خدمتکارش ، رعناست .

رعنا که چشمانش از گریستن پف کرده است : آقا خیلی زحمت کشیدید . راضی به زحمت نبودیم.

بیژن در حالی که از جایش بلند می شود : این چه حرفیِ رعنا خانم ! خدا بیامرزد دخترت را ، این رو بدون هم شما هم خواهرتون ، کوکب خانم ، خیلی حق گردن من و مادرم دارید  .

رعنا شروع می کند به گریه : خدا رفتگان شما را هم بیامرزد . نمی دونم این چه سرنوشتی خدا برای ما رقم زده . خدا خودش به داد ما برسه .

بیژن : خدا صبرت بده رعنا خانم خدا صبرت بده ( پس از کمی درنگ ) نمی دونم چی باید بگم اما واقعا سخته .

در همین اثنا دختر بچه ای به سراغ رعنا خانم می آید و می گوید : مادر بزرگ ، کارت دارند .

رعنا دستی به سر روی دختربچه می کشد و خطاب به بیژن می گوید : من ماندم دو تا بچه یتیم خدا خودش یه نظر لطفی کنه .

بیژن متاثر می گوید : رعنا خانم بی تعارف می گم هر کاری از دستم بر بیاد کوتاهی نمی کنم . مطمئن باشید .

رعنا که گویا منتظر شنیدن چنین حرفی بود کمی چهره اش باز می شود و می گوید : آقا من برم ببینم چی کارم دارند و راه می افتد .

دختربچه که 6 و 7 ساله می خورد . می ایستد و نگاهی به بیژن می کند . مادر بزرگ که رفته بود باز می گردد و دست دختربچه را می گیرد و با خود می برد .

بیژن دوباره کنار حوض می نشیند و غرق تماشای حوض و ماهی می شود .

چند روز بعد

داخلی ، نیم شب ، منزل بیژن

بیژن بر روی بستر افتاده و دایم از این پهلو به آن پهلو می شود و بسیار کلافه و جون به سر نشان می دهد . پس از ساعتی پهلو به پهلو شدن و آشفتگی و نشستن و دراز کشیدن ، بیژن از بستر بر می خیزد و به سوی تلفن می رود : من رو ببخش . دیگه نمی تونم تحمل کنم . همین یه شب هم می کنم و دیگه بی خیال می شم

بیژن گوشی را بر می دارد که تلفن بزند که ناگهان صدای زنگ در را می شنود .

بیژن بلند و با خود : کی می تواند باشد ؟

بیژن در را باز می کند .

پسر جوانی پشت در است .

بیژن : بله ؟!

پسر جوان : سلام . آقا بیژن شمایید ؟

بیژن : بله . بفرمایید .

پسر جوان : من احمدم . نوه داییتون . پسر آقا خسرو پسر داییتون .

بیژن : به به پسر خسرویی ؟! چه بزرگ شدی ؟! ماشا الله . بازم به خسرو با این پسرش.

پسر جوان : تو این شهر اومدم برای آموزش سربازی . مرخصی به همون دادم که بریم حموم و یه آب و هوایی عوض کنیم . بابام گفت اگه جایی نداشتی بری برو خونه پسر داییم  . راستی بهتون زنگ نزد ؟

بیژن : نه

احمد با ناراحتی : نمی دونم چرا زنگ نزده ؟

بیژن : زنگ نمی خواد که خونه فامیل رفتن مگه زنگ می خواد ؟  بیا تو . من هم خیلی تنها بودم . چه خوب شد اومدی . خوش آمدی

بیژن احمد را به داخل خانه راهنمایی می کند و خودش سرش را به آسمان بلند کرده و با حسرت و تاسف سری تکان می دهد.

دو هفته بعد

داخلی ، نزدیک ظهر یک روز تعطیل ، منزل بیژن

بیژن مشغول تراشیدن ریشش هست که صدای زنگ در را می شنود . در را باز می کند . رعنا خانم با دختربچه ای وارد می شود و سلام می کند .

بیژن : سلام رعنا مگه بهت کلید ندادم ؟

رعنا : چرا . اما چون می دونستم منزل تشریف دارید . برای همین زنگ زدم

بیژن : خوب کردی .

بیژن به داخل دستشویی می رود و کارش را تمام می کند و صورتش را می شوید  و بیرون می آید .

رعنا و دختربچه به داخل آشپزخانه رفته اند .

 بیژن : رعنا .  صبحونه خوردید ؟

رعنا : بله آقا

بیژن : رعنا چند بار تا حالا بهت گفتم ، بازم می گم . ایجا رو مثل خونه خودت بدون . هر چی خواستی بخور و بردار و ببر . پول هم هر وقت خواستی بگو . اصلا تعارف معارف هم نکن ، خوب

رعنا که به همراه دختربچه از آشپزخانه بیرون می آید : چشم ، خدا از آقایی کمتون نکنه

بیژن : راستی این خانوم خوشگل کیه ؟

رعنا : نوه مِ .

بیژن : آهان همون که تو مسجد دیدمش

رعنا : آره آقا ، اگه اشکال نداشته باشه از این به بعد با خودم می آرمش .

بیژن : نه چه اشکالی داره . خیلی هم خوبه . مادرم می گفت بچه فرشته است . تو خونه ای که بچه است شیطان نمی آید .  شاید این بچه  باعث بشه یه کم زندگی ما از این یه نواختی سگی در آد..  

رعنا : کنیز شماست

بیژن : خانم خانمهاست .

بیژن ادامه می دهد : اسمت چیه خانم کوچولو

دختر بچه : مریم

بیژن : به به چه اسم قشنگی ! می دونی اسم مامان من هم مریم بود .

دختر چیزی نمی گوید..

بیژن : راستی خواهر مادر بزرگت هم دوست مامان من بوده ، می دونستی ؟

دختر باز ساکت است .

رعنا می گوید : خدا هم کوکب و هم مادر شما را بیامرزد .

بیژن با پوزخند :  با پسری مثل من حتما می آمرزد !

رعنا سرش را پایین می اندازد و دستش را پشت سر دختر بچه می گذارد و دوباره داخل آشپزخانه می شوند .

بیژن داخل اتاق کارش می رود و بعد از چندی رعنا را صدا می زند . رعنا وارد اتاق بیژن می شود .

بیژن : رعنا خانم  بشین کارت دارم

رعنا می نشیند .

بیژن : رعنا خانم راست و درست به من بگو چرا دخترت خودش رو آتیش زد . من برام مهمه

رعنا حالش منقلب می شود ولی بر خودش کمی مسلط می شود و می گوید : از دست شوهر بی همه چیزش .

بیژن : چرا مگه چیکار کرده بود ؟

رعنا : مردتیکه معتاد بود بیکار بود بی عار بود بی همه چیز بود . برای همین دخترم  مجبور بود براي مخارج زندگي تو خانه مردم كار كنه مثل خودم اما شوهرش با اینکه از زنش پول می گرفت و خرج مواد می کرد  باز هم اذیتش می کرد با هر بهونه کتکش می زد فحش می داد و بهتون می زد می گفت با غریبه ها رابطه داره .  دخترم می خواست طلاق بگیره اما من نذاشتم گفتم صبر کن. تحمل کن.  خوب می شه . حالا از این طلاق گرفتی می خوای چیکار کنی ؟ بساز خوب می شه .   اما دامادم ول کن نبود تازه آخری ها پسرش را هم با خودش دنبال مواد و این جور کارها می برد . دخترم دیگه نتونست تحمل کنه و بعد از یه دعوای مفصل خودش رو  با بنزین آتیش زد .

حرف رعنا که به اینجا رسید . زد زیر گریه و هق هق گریه اش اتاق را پر کرد . بیژن ساکت شد . رعنا پس از رمانی گریه اشکهاش رو پاک کرد و از بیژن عذرخواهی کرد و بیژن باز به او گفت اگر کاری از دستش برآید کوتاهی نمی کند . رعنا تشکر کرد و حالت عادی گرفت و رفت .

 

چند روز بعد

بیرونی ، شب ، داخل خیابان های شهر

بیژن در خیابان با خودرو مشغول هرزه گردی است . و چشمش دنبال زن و دختری می گردد که سوار کند .

بیژن بلند و با خود : دیگه نمی تونم . مردم . امشب برای آخرین بار یه کی رو می زنم زمین و از جلو و عقب می گایمش . بعد دیگه کلا بی خیال همه چی می شم . بابا مردم از بی زنی . چقدر هوس کردم یه کسی رو بگایم . آخ جون

بیژن چشمانش به اطراف خیابان است و گاهی زنی رو می بیند و می گوید : این به درد نمی خوره خیلی لاغره و یا می گوید : این هم به درد نمی خوره خیلی پیره . و...

بیژن پس از مدتی گشتن ، خسته شده و این از چهره اش پیداست و می گوید بلند : هر چی بود دیگه بلندش می کنم . خسته شدم .

بیژن از دور زن قد بلندی می بیند و نزدیک می شود و نگاه می دارد . ماشینی از عقب که او هم به دنبال زن بود بوقی دراز می کشد و داد و فریاد می کند و بیژن جوابش را می دهد .

زن سوار ماشین بیژن می شود و به بیژن که از دعوا فارغ شده و راه افتاده می گوید : به به . آقای توبه گر . چی شد توبه ات را شکستی ؟!

بیژن به سمت زن بر می گردد و دقیق می شود . همان آخرین زنی است که با او همبستر شده بود .

بیژن تعجب کرده و چیزی نمی گوید .

زن با ناز و کرشمه و حالت تمسخر آمیز : خوبی آقا ؟ چطوری ؟ دیدی بهت گفتم که  نمی تونی ؟ یادت بهت گفتم من خودمم هزار بار قصد کردم توبه کنم اما حرف این دل بی صاحب خودم نشدم . هان دیدی ؟

بیژن در هم و ناراحت شده و خاموش است .

زن : عیبی نداره . آدمیزاد از پس هر چیزی بر بیاد از پس سکس بر نمی آد .

زن اشاره ای به آلت خودش و آلت بیژن می کند و می گوید :  این دو تا لامذهب رو کاریشون نمی شه کرد . دیگه هوس همدیگر رو بکنند هیچ خدایی جلوگیرشون نیست ، درسته ، آقای توبه کار .

زن می خندد .

بیژن همچنان ساکت است .

زن : من به این نتیجه رسیدم آدم اگه رییس جمهور هم بشه بازم پیش اونجاش خدمتکار است. ( زن می خندد )  قبول داری ؟

چیه چرا حرف نمی زنی ؟

بیژن ناراحتم کردی .

زن : اوه اوه ناراحت شدی ؟ از چی ؟ از حرف حق  ؟

بیژن : نه از حرف مفت .

زن : اوه اوه حرف مفت . نمی دونم چرا آدم ها از حرف مفت ناراحت می شن اما از کار مفت نه . هیچ دقت کردی . به آدمی که دزدِ اگه بگی دزد بهش بر می خوره . در حالی که واقعا دزده دیگه  یا مثلا اگه یه کی به من بگه لکاته به هم بر می خوره در حالی که واقعا لکاته ام دیگه یا اگه کسی به تو بگه ...

بیژن : بسِ دیگه .

زن : چرا ناراحت می شی دارم با هم حرف می زنیم که آماده بشیم دیگه .

بیژن دیگر چیزی نمی گوید

زن ادامه می دهد : نگفتی حرفم رو قبول داری یا نه ؟

بیژن : ببین . زیاد حرف نزن .  فقط یه امشبِ . آخرین شبِ . بی حرف می ریم بی حرف کارمون رو می کنیم و بی حرف تموم می کنیم . همین و والسلام . فهمیدی ؟

زن : من دوست دارم حرف بزنم اشکالی داره ؟

بیژن چیزی نمی گوید .

زن : چیه ؟ چرا ناراحتی ؟ چون توبه ات رو شکستی عقده ات رو سر من خالی می کنی ؟ ناراحت نباش همه آدم ها مخصوصا شما مردها از این توبه ها می کنید و بعد هم می شکنید . به قول یکی از دوست هام مرد اگه شیرم باشه پیش موش کوچولوش سوسکم نیست.

بیژن : خفه شو عوضی .  همین تو و امثال تو باعث می شین آدم به گناه بیفته و توبه اش رو بشکنه ؟

زن : اِه . یواش برو با هم بریم اتفاقا کاملا بر عکس امثال تو  باعث شدین  من تا حالا هزار بار توبه ام را بشکنم . فهمیدی ؟

بیژن : چیزی نمی گوید

زن : شما اگه مرد بودین و شرف داشتین این کارها را نمی کردین فهمیدی ؟ همون روز هم بهت گفتم که توبه نکن چون توبه گرگ مرگه یادته ؟

بیژن این حرف را اکه می شنود می زند روی ترمز و ماشین را متوقف می کند  : برو پایین .

زن : من رو این همه دور کردی . وقتم رو گرفتی حالا می گی برو پایین . نمی رم

بیژن : گفتم گم شو برو بیرون

زن : نمی رم

بیژن : نمی ری ؟!

زن : نه . وقت من رو گرفتی یه شبم رو هدر دادی یا با خودت می بری . یا جیغ می کشم مردم بیان . یا پول یه شبم رو حساب می کنی و می دهی و بعد هم می ری گورت رو گم می کنی .

بیژن عصبی است کمی تامل می کند سرش را روی فرمان ماشینش می گذارد و پس از مدتی سرش را از فرمان بر می دارد . دست در جیبش می کند و پول به زن می دهد .

زن : بیشترش کن ، کمِ

بیژن پول بیشتری می دهد . زن خوشحال می شود .

بیژن : حالا برو گم شو

زن در حالی که از ماشین پیاده می شود ، می گوید : من شب ها همون حول و حوشم اگه خواستی توبه ات رو بشکنی و خجالت می کشیدی اون طرفها نیا .

بیژن : برو گم شو لکاته

زن می خندد و برای مسخره کردن بیژن صیحه ای بلند می کشد .

بیژن عصبانی  پایش را روی پدال گاز می گذارد و به سرعت دور می شود.

 

 

یک ماه بعد

بیرونی ، قبرستان ، عصرگاهان

هفت ، هشت نفری بالای قبری ایستاده بودند و تنها یکی از آنها گریه می کرد . بیژن آن سو تر سر مزار مادرش نشسته و فاتحه می خواند کمی اشک می ریزد و سپس به سوی جماعت می آید .

کار دفن تمام شده است و جماعت در حال تفرق اند و رعنا و دختربچه آمدند و با بیژن رفتند و سوار ماشین شدند .

رعنا : آقا بیژن . خدا از آقایی و بزرگی کمتون نکنه . این چند وقت خیلی مزاحم شما شدیم .

بیژن : اِی بابا . عیبی نداره بجاش حال و هوام رو عوض کردید . می دونید چند وقت بود این جور جاها نیامده بودم ؟

رعنا ساکت می شود .

بیژن ادامه می دهد : ای داد و بیداد ، عجب آخر و عاقبتی داشت این آدم . زنش را اون جوری به کشتن داد ، خودش رو هم این جوری .

رعنا : خدا لعنتش کنه

بیژن کمی درهم می شود

رعنا : کسی نبود بهش بگه تو که آنقدر زنت رو دوست داشتی که نتونستی دوریش رو تحمل کنی . چرا آنقدر عذابش دادی چرا آنقدر زخم زبون زدی ؟!

بیژن : اون بدبخت هم مریض بوده . باید درمون می شد حیف که نشد .

رعنا : خدا از سر تقصیراتش نگذره

بیژن : حالا چقدر تریاک خورده که کشتش ؟

رعنا با حرص : نمی دونم . نمی دونم اما بالاخره تاوان گناهش رو پس داد . تو این دنیا هر کسی باید تاوان گناهش را پس دهد .

بیژن نگاهش به مریم می افتد و به فکر فرو می رود .

بیژن : مریم خانم ناراحت نباش

مریم چیزی نمی گوید

رعنا : خدا رو شکر حسین رو ، بابا بزرگش برداشت حداقل یه خورده غیرت داشت و فهمید که من نمی تونم دو تا بچه یتیم رو بزرگ کنم .

بیژن گوش می دهد .

رعنا فقط نمی دونم من پیر زن با این دختربچه چه کنم . خدا خودش کمک کنه

بیژن نگاهی به رعنا می اندازد که گویا با این حرف از او کمک خواسته و سپس نگاهی به مریم می کند و پس از مدتی درنگ می گوید :  من هستم . من تمام قد کمکت می کنم رعنا خانم من هم باید بالاخره یه جور تاوان گناهم را پس دهم .

15 سال بعد

بیرونی ، مقابل در دانشگاه ، عصرگاهان

بیژن که گرد پیری بر سر و صورتش نشسته و سرش هم حسابی طاس شده ، درون اتوموبیلش نشسته و منتظر است . دختران و پسران جوان از درب دانشگاه خارج می شوند . بیژن چشم به آنها دوخته است و به طرزی خاص بدان ها می نگرد . ناگهان مریم را می بیند که از در دانشگاه خارج می شود و این طرف و آن طرف را نگاه می کند . بیژن که متوجه جستجوی او می شود برایش بوق می زند . مریم که مانتوی چسبان به تن دارد و نیم موهایش هم بیرون است ، متوجه می شود و با خوشحالی به سوی خودرو بیژن می آید.

مریم : سلام ، ببخشید ، خیلی وقتِ اومدید ؟

بیژن : سلام دختر گلم . نه زیاد نیست .

مریم برای یکی از دوست هایش دست تکان می دهد .

بیژن : ماشین را روشن می کند : خوب بریم خانم خانمها .

مریم : بریم .

در راه مریم ساکت است و در فکر است.

بیژن : چرا ساکتی تعریف کن ببینم چه خبر از دانشگاه ؟

مریم : خبری نیست سلامتی مثل همیشه .

بیژن :  راستی امروز ناهار کجا بریم ؟

مریم : شما هنوز ناهار نخوردید ؟

بیژن : نه ، البته یه چیزی خوردم اما گفتم با هم بریم یه ناهار درست و حسابی بخوریم .

مریم : من هم یه چیزی خوردم اما گرسنه ام هنوز . ( پس از کمی مکث ) به نظرم بریم همان رستوران گل مریم ، خوبه ؟

بیژن : چرا بد باشه . دختر من همیشه بهترین چیزها رو انتخاب می کنه .

مریم از شنیدن این حرف کمی صورتش می گیرد .

 

بیرونی ، مقابل در دانشگاه ، چند روز بعد

بیژن داخل اتوموبیلش در حال چرت است که متوجه می شود مریم دارد سوار می شود .

بیژن : اومدی ؟

مریم : بله ، سلام .

بیژن : سلام ، خوبی ؟ بریم ؟

مریم : بریم .

در راه مریم کمی گرفته و محزون می نماید .

بیژن که متوجه شده ، می پرسد  : چی شده ؟ چی شده که دختر گلم آنقدر تو خودشِ و پکرِ

مریم : چیزی نیست .

بیژن : خوب بگو حرفت رو بزن شاید کمکت کردم .

مریم : چیزی نیست فقط کلاس هامون پشت سر هم بود خسته شدم .

بیژن سری تکان می دهد : خدا کنه اینجور باشه .

داخلی ، منزل بیژن ، شب

بیژن مشغول مطالعه روزنامه است . مریم در حالی که دامن به پا دارد و پایش لخت است . داخل آشپزخانه مشغول آماده کردن غذاست .

غذا آماده می شود و میز چیده می شود.

بیژن و مریم سر میز مشغول غذا خوردن می شوند .

بیژن : خسته شدی ؟

مریم : از چی ؟

بیژن : از کار خونه

مریم : نه چرا باید خسته بشم ؟!

بیژن : یعنی خسته نشدی هم درس و هم دانشگاه و هم کار خونه ؟!

مریم : نه خستگی نداره

بیژن : چقدر مغرور و کله شقی .

مریم : چرا ؟

بیژن : چون اول گفتی خدمتکار نمی خوایم . حالا هم رو حرفت وایسادی ، آره ؟

مریم : نه . این جوری نیست ، واقعا لازم نداریم . خوب اگه لازم بود می گفتم بگیرید . چرا لجبازی کنم ؟

بیژن : یعنی تو الآن به کار درس و دانشگاه و خونه می رسی و خسته نمی شی ؟

مریم : حالا شاید یه خورده خسته بشم . اما بازم بهتر از اون ِ که یه غریبه بیاد تو خونه و زندگی آدم .

بیژن چیزی نمی گوید .

مریم ادامه می دهد : اگه شما دلتون خدمتکار می خواد . بذارید هر وقت من ازدواج کردم و رفتم برای خودتون خدمتکار بیاورید .

بیژن کمی گرفته و ناراحت می شود : مریم اگه ازدواج کنی از پیش من می ری ؟

مریم : خوب آره دیگه ، آدم ازدواج می کنه که یه زندگی جدید رو شروع کنه دیگه باید چیزهای گذشته رو بذاره و بره دنبال یه چیزهای جدید .

بیژن : یعنی پیش من آنقدر بهت سخت گذشت .

مریم از خجالت  سرخ می شود : نه منظورم این نبود . منظورم اینکه خوب ازدواج باعث جدایی می شه دیگه . همه ازدواج ها همین طورند دیگه . اصلا خاصیت ازدواج این ِ.

بیژن : آره . اما من از دختر یکی یه دونه ام نمی تونم جدا بشم . یا شما می آید پیش من زندگی می کنید یا هر جا شما رفتین من هم می آم .

مریم : البته اون طرف هم باید قبول کنه دیگه .

بیژن : بار ک الله بارک الله خوش به حال اون طرف که همچنین زنی گیرش می آد که اینقدر هواش رو داره و به حرفش گوش می کنه .

مریم : خوب بالاخره این چیزها باعث می شه زندگی محکم بشه . البته من زیادم حرف گوش کن نیستم اما آدم باید به حرف طرفش گوش کنه و براش مهم باشه دیگه

بیژن : واقعا داره حسودیم می شه ها . چرا کسی به من این حرف رو نزد .

مریم : خوب دیگه بد شانس بودین

بیژن ناراحت می شود و دست از غذا خوردن می کشد .

مریم : ناراحت شدین ؟ خوب ببخشید . منظوری نداشتم

بیژن : نه راست گفتی من بد شانسم . حداقل تو زن گرفتن که بدشانسی آوردم .

مریم : بابا اما هیچ وقت درست و حسابی  نگفتی چرا از زنت ، اسمش سودابه بود دیگه ؟ ، جدا شدی .

بیژن : ولش کن . حرفش رو نزن . اعصابم به هم می ریزه .

بیژن یه لیوان آب برای خودش می ریزد و سر می کشد و می گوید : دستت درد نکنه و از سر میز بلند می شود و به سراغ روزنامه اش می رود .

مریم که از ناراحتی پدر غمگین شده است پس از کمی تامل و نگریستن به پدر به سراغش می رود و کنارش می نشیند و می گوید : بابایی از دست من ناراحت شدی ؟

بیژن در حالی که سرش در روزنامه است : نه . نه

مریم : دروغ نگید ناراحت شدید دیگه ؟

بیژن چیزی نمی گوید و ظاهرا مشغول مطالعه است .

مریم با ناز : بابایی ببخشید .

بیژن به تندی : بخشیدم حالا برو .

مریم : نه بخندید تا برم

بیژن لبخندی می زند .

مریم صورت بیژن را می بوسد و می گوید : آشتی شدیم ها . قربون بابام برم .

بیژن می خندد .

مریم : حالا که خندیدید و آشتی شدیم قول بده ماجرای خودت و  سودابه را تعریف کنی .

بیژن : باز که همو ن حرفت رو تکرار کردی ؟!

مریم : خوب بالاخره ما باید از زندگی دیگران درس بگیریم دیگه

بیژن : مطمئن باش هیچ چیز بهت نمی گم اما فقط یه چیزی بهت می گم من هر وقت تو رو می بینم یاد سودابه می افتم قیافه هاتون خیلی شبیه به هم ِ .

مریم  : اِه نمی دونستم پس این همه من رو دوست داری به خاطر این شباهته

بیژن : البته زیاد هم مطمئن نیستم شبیه هم هستید ؟ شاید من شبیه به هم می بینمتون

مریم : یعنی آنقدر دوستش داشتید ؟

بیژن : آره دیگه .

 مریم : پس خوش به حال اون . پس چرا از هم جدا شدین ؟

بیژن پس از لختی سکوت و خیره ماندن  : بی وفا بود.

مریم : یعنی چی بی وفا بود ؟

بیژن کمی سرخ می شود ولی بر خود مسلط می شود : هیچی هیچی بابا بلند شو برو میزت رو جمع کن و ببین چطوری داره زیر زبون من و می کشه . اگر نری خدمتکار بگیرم ها . بلند شو .

مریم با بی میلی بلند می شود و می گوید : یادتون باشه نگفتین ها .

بیژن چیزی نمی گوید فقط پاهای لخت مریم را نگاه می کند و سرش را دوباره متوجه صفحات روزنامه می کند.

 

داخلی ، شب ، منزل بیژن

بیژن در حیاط را باز می کند و ماشینش را داخل حیاط می آورد . سپس پیاده شده وارد خانه می شود . بیژن که در دستش پاکت میوه است ، آنها را داخل آشپزخانه می گذارد و چون مریم را نمی یابد ، او را صدا می زند : مریم ، مریم ، کجایی ؟

بیژن به پشت در اتاق مریم می رود و در می زند و جواب نمی گیرد و در را باز می کند مریم آنجا نیست .

بیژن تعجب کرده و بار دیگر مریم را صدا می زند و وارد یکی از اتاق های دیگر می شود که ناگهان صدای شرشر آب را از داخل حمام که گوشه اتاق قرار دارد می شنود . بیژن جلو می رود و در حمام را کمی باز می کند و با صحنه ای خاص رو به رو می شود . مریم داخل حمام است و پشتش به در است شرت پایش نیست ،  باسن های سفید و بزرگش لخت و عور معلوم است . باسن های بزرگ و تمیز و خیلی سفیدی است. بیژن غرق تماشای باسن های مریم است که مریم بر می گردد و آنجای او هم معلوم می شود . چشمش بسته است  بیژن پس از اندکی دید زدن سرش را می دزدد . بیژن به هال می آید و بلند و با خود می گوید : من رو که ندید ، نه زود برگشتم . اما عجب چیزهایی داره . قربونش برم .

بیژن به آشپزخانه می رود و مشغول آماده کردن شام می شود و در همین حین در فکرعمیق است .

پس از ساعتی مریم از حمام به در می آید و سلام می کند : سلام اومدی بابا .

بیژن : آره بابا جان . حموم بودی ؟

مریم : آره

بیژن : شام رو آماده کردم بیا بخوریم

مریم : دستت درد نکنه  

بیژن و مریم شام می خورند و پس از شام مریم وسایل شام را جمع می کند . و می گوید خیلی خسته است و می رود که بخوابد . بیژن وقتی که مریم به اتاقش رفت . یک فیلم پورنو گذاشته و به تماشا می نشیند و در این حال با خودش ور می رود .

پس از دیدن فیلم و تمام شدنش می رود که بخوابد اما قبل از خواب پس از کمی تامل به سراغ اتاق مریم می رود و آهسته در اتاق را باز می کند . پتو از روی مریم کنار رفته و باسن مریم از داخل شلوار تنگ و سپیدش برجسته تر و زیباتر از همیشه است. بیژن کمی با خودش ور می رود و سرانجام در اتاق را آهسته می بندد و به اتاق خودش می رود .

بیژن در تختخواب دراز کشیده اما خوابش نمی برد آشفته و پریشان است و مرتب از این پهلو به آن پهلو می چرخد . بالاخره پس از این پهلو آن پهلو شدن های بسیار به خواب می رود .

بیرونی ، مقابل دانشگاه ، بعد از ظهر

بیژن رو به روی در دانشگاه با خودرویش منتظر است پس از ساعتی مریم می آید و سوار می شود و سلام می کند و بیژن هم پاسخ می دهد و به راه می افتند . در میانه راه مریم در فکر است و بیژن زیر چشمی به او می نگرد ولی چیزی نمی گوید و می گذارد در حال خودش باشد . پس از مدتی مریم به سخن می آید و می گوید : بابا یه چیزی می تونم بهتون بگم ؟

بیژن : چی ؟ بگو

مریم پس از کمی این پا و اون پا  : یکی از پسرهای کلاسمون ازم خواستگاری کرده .

بیژن به مریم نگاه می کند و کمی بعد لبخندی می زند : به به مبارکه . چه خبر خوبی . عروس خانم .

مریم کمی خجالت کشیده و سرخ می شود .

بیژن : می دونی یه پدر چقدر دوست داره دخترش رو عروس کنه !

مریم : ممنون

بیژن : حالا این پسره چیکاره هست ؟

مریم : هم کلاسیم ِ ، دانشجوِ

بیژن : یعنی کار و کسبی نداره

مریم پس از کمی : نمی دونم فکر نکنم

بیژن کمی درهم می شود و می گوید : پس با چه درآمدی می خواد خرج یه زندگی رو بده .

مریم : البته مطمئن نیستم کار نداره حالا قرار شده بهش خبر بدم اگه خواستید ازش می پرسم .

بیژن :  آره دقیق همه چیز رو ازش بپرس بهش هم بگو من دختر دسته گلم رو به هر آسمون جلی نمی دهم .

مریم مبلغی غمزده می شود.

داخلی ، منزل بیژن ، فردا شب

بیژن دیروقت به خانه می رسد چهره اش خسته است . وارد خانه می شود . مریم به او سلام می کند و کتش را می گیرد و آویزان می کند . بیژن روی کاناپه لم می دهد . مریم می پرسد که شام خورده است یا نه ؟  و جواب بیژن منفی است. مریم میز غذا را می چیند و پس از دقایقی بیژن را دعوت به شام می کند و بیژن به پشت میز می رود و غذا می کشد و مشغول می شود .

بیژن مشغول غذا خوردن است و مریم زیر چشمی او را می پاید و پس از اندکی می گوید : بابا خیلی خسته اید ؟

بیژن زیر چشمی نگاهی به مریم می کند و می گوید : چطور ؟

مریم : آخه می خواستم یه چیزی بهتون بگم .

بیژن : خوب بگو . چیزی نیست

مریم : من با اون پسره خواستگارم رو می گم حرف زدم .

بیژن که کمی سر ذوق آمده : خوب ، خوب چی شد ؟

مریم : هیچی فعلا بی کاره . اما چند جا سفارش کرده ایشالا می ره سر کار

بیژن با حالتی ناراحت : ایشالا ماشالا نداره فعلا بی کاره دیگه

مریم : آره

بیژن : پس بهش بگو من به آدم بی کار دختر نمی دهم . حالا هر وقت ایشالا ماشالاش درست شد بیاد خواستگاری.

مریم چهره اش درهم می رود و ساکت می شود .

بیژن ادامه می دهد : حالا فوقش بره سر کار . مگه چی می شه ؟ پولدار می شه ؟ هان ؟ بهش بگو من دخترم رو به یه آدم سرمایه دار می دهم نه به هر کارمند و کارگر بی سر و پایی .

مریم با کمی تردد : اما بابا پسر خیلی خوبی ؟

بیژن : از کجا می دونی خوبه ؟

مریم جوابی نمی دهد .

بیژن : همه آدم ها خوبند اما تا زمانی که مجالی برای بدی کردن پیدا نکنن . اگه پیدا کنن گرگی می شن که هیچ خدایی حریفشون نیست .

مریم ساکت می شود و بی میلانه به غذا خوردنش ادامه می دهد . بیژن زیر چشمی نگاهش می کند و پس از زمانی ، چیه دوستش داری ؟

مریم : آره

بیژن : چقدر ؟

مریم کمی خجالت زده : دیگه قدرش رو نمی دونم

بیژن : از من بیشتر یا کمتر ؟

مریم پس از لختی تحمل و تامل : خوب شما پدرمید . خیلی فرق می کنه ؟

بیژن : راستش رو بگو . من که پدر واقعی تو نیستم خجالت نکش حقیقت رو بگو .

مریم سرخ شده و بلند می شود و می گوید : آخ یادم رفته بود . من باید یه تلفن بزنم .

مریم از سر میز می رود و بیژن نیشخندی می زند .

بیژن غذایش را تمام می کند و روی کاناپه روبه روی تلوزیون می نشیند . تلوزیون فیلم پورنو پخش می کند .

مریم تلفنش تمام شده و میز شام را جمع می کند . بیژن گاهی زیر چشمی به او نگاه می کند . مریم کارش تمام می شود و می گوید : بابا کاری ندارید . من دارم می رم بخوابم ؟

بیژن : چرا . کار دارم ؟

مریم : چیکار دارید ؟

بیژن : به اون پسره آدرس شرکت من رو بده بگو که هفته بعد شنبه

قبل از ظهر بیاد شرکت . تا باهاش حرف بزنم .

مریم چهره اش باز می شود و بسیار خوشحال می شود و در حالی به سمت بیژن می آید ، می گوید : ممنونم بابا . خیلی ممنونم . خیلی دوستون دارم

مریم جلو می آید و صورت بیژن را می بوسد .

بیژن دستش را از عقب برده و روی باسن مریم می گذارد و او هم صورت مریم را می بوسد . مریم کمی تعجب می کند و می ترسد ولی چیزی نمی گوید و پس از تشکر دوباره به اتاقش می رود .

بیژن با چشمانی خسته و خواب آلود ، مشغول تماشای فیلم تلوزیون می شود و پس از اندکی به خواب می رود. 

داخلی ، شرکت بیژن ، صبح روز شنبه

بیژن پشت میزش نشسته و مشغول کار هست که تلفن داخلی زنگ می زند و منشی می گوید : آقایی آمدن می گویند با شما قرار داشتن ؟

بیژن دستی به صورتش می کشد و بی حوصله می گوید : راهنماییش کنید .

پس از اندکی صدای در بلند می شود.

بیژن : بفرمایید .

جوانی وارد می شود . بیژن سرش پایین است . جوان سلام می کند . بیژن در همان حال که سرش پایین است جواب می دهد و پس از مدتی سرش را بالا می آورد و ناگهان مات و مبهوت می شود . پس از لحظاتی بر خودش چیره و می شود و می گوید : بفرمایید . بفرمایید . چقدر چهره تون آشناست .

جوان که لاغر اندام و بلند بالاست ، می خندد و می نشیند .

بیژن روبه روی جوان می نشیند و می گوید : خوب . خوبید ؟

جوان : بله ممنون

بیژن : چون هم من کار دارم و هم حتما شما ( با پوزخند ) بهتره بریم سر اصل مطلب . شما چی شد که آمدید خواستگاری دختر من ؟

جوان : ما هم دانشگاهی هستیم

بیژن : این رو می دونم

جوان : تو دانشگاه همدیگر رو دیدیم و خوشمان آمد و حالا می خواهیم ازدواج کنیم

بیژن : خوبه خیلی خوبه . ازدواج خیلی خوبه . اما می دونید که ازدواج لوازم می خواد ، مقدمات می خواد ، تمهیدات می خواد . درسته ؟

جوان : بله

بیژن : خوب حتما هم می دونید مهمترین لازمه ازدواج هم پوله بی زبونه درسته ؟

جوان سرخ می شود : بله

بیژن : حالا شما از این بی زبون ها چقدر دارید ؟

جوان : چیز زیادی ندارم ولی به دست می آرم .

بیژن : ببین عزیزم فکر نکنی من آدم بی ادبی هستم اما برو هر موقع پول به دست آوردی البته به میزان لازم و کافی تشریف بیار برای خواستگاری و زن گرفتن . اگر هم نداشتی برو از هم طبقه خودت زن بگیر . ملتفت شدی عزیزم ؟

بیژن این را می گوید و از جایش بلند می شود و می گوید : ممنون می شوم اگه دیگه طرف دختر من نیای و مخش رو نزنی و نخوای که تلکه اش کنی خوب ؟

بیژن به سمت در می رود و در را باز می کند و می گوید : خوشحال شدم .

جوان سرش را به زیر انداخته و سرخ و سیاه شده و در حالی که خارج می شود می گوید : توقع نداشتم با من این طور برخورد کنید . اصلا توقع نداشتم.

بیژن چیزی نمی گوید و همچنان مغرورانه دم در ایستاده تا جوان را بیرون کند . جوان جلوی در و کنار بیژن می رسد می گوید : آقای گودرزی من رو خرد کردید امیدوارم خدا خردتان کند . امیدوارم خدا خردتان کند.

جوان این را می گوید و خارج می شود .

داخلی ، منزل بیژن ، شب هنگام

بیژن ایستاده در پشت در اتاق مریم : چرا ناراحت شدی ؟ اون پسر به درد تو نمی خورد .

مریم در اتاق است و در را بسته و مشغول گریه است .

بیژن : چرا گریه می کنی ؟ من برای خودت می گم .

صدای گریه مریم به گوش می رسد .

بیژن : نمی دونم باید چه خاکی به سرم بیزم .

پس از اندکی صبر بیژن می گوید : باشه باشه هر چی تو بگی . من حرفی ندارم . اصلا غلط کردم خوبه ؟!

بیژن این را می گوید به هال می رود و روی کاناپه می لمد و بعد از مدتی به خوابی سبک می رود .

بیژن در خواب است که مریم بالای سرش می آید و گوشی تلفن را دستش می دهد : با شما کار دارند .

بیژن : کیه ؟

مریم می رود.

بیژن : بله

صدایی از پشت تلفن می آید

بیژن : میلاد گرگین ، به ، چی شد یاد ما کردید.

مریم در آشپزخانه مشغول آماده کردن غذا برای شام است . تلفن بیژن تمام می شود . بیژن به کنار آشپزخانه می آید : پس آشتی شدیم ؟

مریم جوابی نمی دهد و به کارش مشغول است .

مریم میز را می چیند و در همین حین از بیژن که پشت میز است می پرسد تلفن کی بود ؟

بیژن : یکی از رفقای قدیمی . نمی شناسیش

مریم : اسمش چی بود ؟

بیژن :  چطور مگه ؟

مریم : هیچی همین طوری .

بیژن : میلاد . میلاد گرگین .

مریم : چیکار داشت ؟

بیژن : برادرزاده اش بیکاره . می خواد براش تو شرکت یه کاری دست و پا کنم حالا قرار شد فردا جفتشون بیان شرکت هم بعد از ده و پانزده سال همدیگه رو ببینیم هم ببینم چیکار می تونم برای برادرزاده اش بکنم.

مریم : راستی بابا نمی شه تو شرکتتون یه کاری برای مهرداد پیدا کنید ؟

بیژن : نفسی می کشد : چی بگم والا .

مریم : اگه می تونید خوب درست کنید .

بیژن : بد جوری این پسره قاپت دزدیده ها

مریم : شما که گفتید هر چی من بگم قبول می کنید

بیژن سری تکان می دهد : آره دیگه ما که حریف زن ها نمی شیم نه حریف زبونشون نه حریف چیز دیگشون

مریم کمی سرخ می شود .

بیژن : اما خوش به حال اون پسره که همچنین زنی داره گیرش می آد . خانم خوشگل با وفا خوش قد و بالا شوهر دوست .

مریم : چیه دارید حسودی می کنید ؟

بیژن : آره خوب حسودیم داره . این همه زحمت بکشی دختر بزرگ کنی . اون هم همچین دختری . اونوقت یکی پیدا شه مفت و مجانی ازت بگیرش . زور داره .

مریم می خندد و چیزی نمی گوید .

خوردن شام که تمام می شود مریم میز را جمع می کند و به مرتب کردن و شست و شوی ظرف ها می پردازد .

بیژن جلوی تلوزیون روی کاناپه ، در جای همیشگی اش ، می لمد.

تلوزیون فیلم پورنو پخش می کند .

مریم که کارش تمام می شود می گوید : بابا کاری ندارین . ظرف ها را نشستم فردا می شورم شما نشوریدها . دارم می رم بخوابم .

بیژن : منظورت این که من بشورم دیگه آره ؟ راستی چی شده چند وقته زود می خوابی  ؟

مریم : آنقدر تو دانشگاه مشغول پروژه ام هستم که اصلا داغون می شم از خستگی .

بیژن : برو بخواب شب بخیر .

مریم به اتاقش می رود .

بیژن پس از مدتی تماشای تلوزیون بلند می شود و به آشپزخانه می رود و ظرف ها را می شوید .

کارش که تمام می شود به سمت اتاقش می رود ولی در نزدیک اتاق ناگهان می ایستد و چشمانش برق می زند و می ایستد . پس از کمی تامل به سمت اتاق مریم می رود . آهسته در را باز می کند . مریم پشتش به اوست و باسنش از پتو بیرون افتاده است .

بیژن دستش را به سمت باسن مریم می برد و آهسته شروع به مالیدن آنها می کند و بعد از مدتی هم خم می شود و دست روی سینه های برجسته مریم می گذارد و صورتش را می بوسد و سپس از اتاق خارج می شود .

داخلی ، فردا صبح ، شرکت بیژن

بیژن و میلاد روی دو کاناپه مقابل هم نشسته اند و برادر زاده بیژن هم آن سو تر نشسته است .

بیژن خطاب به برادر زاده میلاد : شما برو شنبه اول وقت همین جا باش

بردارزاده میلاد : چشم دست شما درد نکنه و ادامه می دهد : عمو شما نمی آید

میلاد : نه عمو جان شما برو من خودم می آیم

بردارزاده میلاد خداحافظی می کند و  از اتاق خارج می شود .

میلاد که از رفتن بردارزاده اش مطمئن می شود دستش را روی پای بیژن می گذارد و می گوید : راستی تو چیکار کردی ؟ بالاخره با هزار نفر سکس کردی یا نه ؟ پس چرا دیگه سراغ من نیمدی ؟ می دونی چند سال ندیدمت ؟

بیژن : آره بابا هزار نفر رو کردم تموم شد و توبه کردم برای همین هم دیگه سراغت نیمدم

میلاد : باورم نمی شه یعنی واقعا توبه کردی مگر می شه آدم از سکس توبه کنه ؟!

بیژن با کمی تردید : آره چرا نمی شه

میلاد : من که باورم نمی شه کسی که مزه سکس رو بچش و توبه کنه

بیژن : باور نکن

میلاد این حرف را که می شنود می گوید : حالا هر وقت که از توبه ات هم توبه کردی یه ندا به من بده ما مثلا رفیقیم ضمنا باید محبتت رو هم تلافی کنم .  

میلاد این را می گوید و از بیژن خداحافظی می کند و بیرون می رود .

میلاد در فکر فرو می رود بعد از مدتی دستی به سر و صورتش می کشد و می گوید : چیکار کنم خدایا دیگه بیشتر از این حریف خودم نمی شم .

داخلی ، منزل بیژن ، شب هنگام  

بیژن وارد خانه می شود صدای شر شر آب می آید مریم حمام است بیژن به سوی حمام می رود در حمام را کمی باز می کند ، اوه چه صحنه ای مریم لخت و عور مشغول شتستشو و آواز خواندن است . بیژن او را دید می زند

پس از مدتی بیژن کنار می آید دستش را روی آنجایش می گذارد و بلند می گوید : خدایا می خوای مرا امتحان کنی ؟ مرا امتحان نکن ازت خواهش می کنم

بیژن می رود لباسش را در می آورد فکر اندام مریم رهایش نمی کند

مریم از حمام بیرون می آید و سلام می کند

بیژن که مشغول تماشای تلوزیون است ، بدون اینکه نگاهش کند جواب سلامش را می دهد

مریم تعجب می کند و می گوید : بابا شام می خورید ؟

بیژن بدون اینکه به مریم نگاه کند می گوید : نه

بیژن تلوزیون را خاموش می کند و به سمت اتاقش می رود و می گوید : من رفتم بخوابم

مریم همچنان با تعجب به بیژن نگاه می کند .

بیژن می رود و خودش را روی تخت رها می کند با خودش می گوید : خدایا کمکم کن حریف خودم نمی شم چیکار کنم !

بیژن مثل مار به خودش می پیچد هر کاری می کرد خیال اندام مریم رهایش نمی کرد قبلا هم اندام مریم را دیده بود اما این بار یک چیز دیگر بود شاید خدا می خواست امتحانش کند نمی دانست چکار باید کند .

حدود یک ساعت گذشت و بیژن هنوز همان حال را دارد خوابش نمی برد .

ناگهان بلند می شود و می گوید : دیگه نمی تونم فقط یک بار .

بیژن قاب عکس مادرش را که روی دراور اتاقش هست بر عکس می کند و به سمت اتاق مریم می رود در را باز می کند مریم غرق خواب است .

بیژن کمی به مریم نگاه می کند و ناگهان پتو را از روی مریم کنار می زند . مریم هنوز خواب است فقط کمی تکان می خورد بیژن دست می برد و شلوار مریم را پایین می کشد .

مریم هراسان از خواب بیدار می شود و با واهمه می پرسد : بابا چی شده ؟!

بیژن می گوید : فقط همین یک دفعه مریم من نمی توانم خودم را کنترل کنم من رو درک کن و به سمت مریم هجوم می برد و...

داخلی ، شرکت بیژن ، فردا صبح

بیژن پریشان است و دایما دست به سر و صورتش می کشد از یک طرف از اینکه بعد از مدتها به کام دلش رسیده بود و سکس کرده بود خوشحال است از یک طرف دلش برای مریم می سوزد نمی داند خوشحال باشد یا ناراحت همین گونه مرددانه در فکر است .

داخلی ، منزل بیژن ، شب هنگام

بیژن از حیاط وارد خانه می شود . کسی در هال نیست به سمت اتاق مریم می رود ، در نیمه باز است . مریم در حالی که پکر و اندوهگین در فکر است گوشه تختش نشسته است. شلوار سفید چسبان پایش است . تا چشمش به بیژن می خورد از جا بر می خیزد و به سمت او می آید و می گوید : بابا دیشب هر کاری خواستین با من کردین حق هم دارین بالاخره مرا بزرگ کردین اما من امشب اومدم یه حرف به شما بزنم اینکه کمکم کن تا با مهرداد ازدواج کنم من پول ندارم و مهرداد هم پول ندارد ولی همدیگر را دوست داریم شما که همه چی دارید به ما کمک کنید .

بیژن در حالیکه نیمه دیوانه شده است می گوید : کمکت می کنم به شرطی که اولش زن من شی من بزرگت کردم حالا باید ازت لذت ببرم

مریم شروع می کند به گریه کردن و می گوید : فقط یکبار دیگه . این را می گوید و صدای هق هق گریه اش بلند می شود.

داخلی ، منزل بیژن ، فرداشب

بیژن وارد خانه می شود و مستقیم سراغ اتاق مریم می رود مریم که با لباس های بیرون نشسته است به محض دیدن بیژن جلو می آید و با لحنی اندوهگین و آرام سلام می کند

بیژن با خنده : سلام مریم خانم عزیزم قربونت بشم

مریم : من اومدم تا پولی را که دیروز قولش را به هم دادی بگیرم 

بیژن : می دم اما باهات کار دارم باید حداقل یک ماه دیگه زنم باشی

مریم که از این حرف تعجب کرده با ترس و لرز می گوید : اما شما دیروز گفتین همون یه بار

بیژن به طرف مریم می رود و می گوید : دیروز دیروز بود امروز امروز ِ .

مریم عقب عقب می رود و می گوید : اما امروز اگر دست بهم بزنی خودم و تو و این خونه رو آتش می زنم

مریم به سوی اتاقش می دود .

بیژن به دنبال او می دود

مریم از داخل مشمای مشکی ظرف چهار لیتری بنزین را در می آورد و می گوید : این بنزین ِ فهمیدی ! نباید دیگه دست به من بزنی چون می خوام شوهر کنم فقط پولی که گفتی رو بده تا بروم و دیگه پشتمم نگاه نکنم

بیژن که حالتی مست گونه دارد جلو می رود می گوید : فقط یکبار دیگه

مریم : دروغ می گی !

بیژن : به طرف مریم حمله می کند اما مریم از دستش فرار می کند و به داخل هال می رود . مریم که به شدت ترسیده در ظرف بنزین را باز می کند و روی فرش های هال می ریزد

بیژن در حالیکه ترسیده می گوید : چیکار می کنی ؟!

مریم : حرف نزن فقط پول را بده

بیژن با حرکتی سریع به طرف مریم می رود و ظرف بنزین را از دستش می گیرد و به گوشه ای پرتاب می کند و مریم را در آغوش می گیرد

مریم به شدت ترسیده و می گوید : طور خدا ولم کن

بیژن می خندد و شروع می کند به درآوردن لباس های مریم .

داخلی ، منزل بیژن ، چند ساعت بعد

بیژن از کنار مریم بلند می شود و به سمت دستشویی می رود .

مریم در حالیکه سر و مویش پریشان است و نیز می لرزد از جایش بلند می شود و رفتن بیژن را تماشا می کند که ناگهان نگاهش به ظرف بنزین می افتد .

وقتی بیژن به دستشویی می رود مریم آرام از جایش بلند و  به سوی ظرف بنزین می رود و ظرف بنزین که نیمه خالی شده را بر می دارد و روی خود می ریزد و فندکی از جیبش در می آورد و روی پیراهنش می گیرد و آتش می زند .

مریم گر می گیرد و فرش های هال هم آتش می گیرد . مریم جیغ می کشد .

بیژن ترسان و شتابزده از دستشویی بیرون می آید و جسم مریم را که شعله ور است را می بیند اول ماتش می زند ، پس از مدتی به سمت آشپزخانه می رود و ظرفی بر می دارد و پر از آب می کند و به طرف مریم می آید و آن را می ریزد . اما فایده ای ندارد . بیژن شروع می کند به گریه کردن و ناله زدن . مریم در حال کبابش شدن است بیژن زانو می زند و بر سر و صورتش می زند ، آتش اطراف بیژن را گرفته ، بیژن اما کاری نمی کند فقط گریه می کند .

نگاه بیژن ناگهان بر ظرف بنزین می افتد آن را بر می دارد هنوز کمی بنزین دارد ، بر سرش می ریزد در همین حین به سوی مریم می رود در حالی که گریه می کند ، او را بغل می کند آتش مریم به او سرایت می کند و هر دو در حالیکه گریه می کنند می سوزند در همین اثناست که بیژن که گر گرفته و مانند گلوله ای از آتش شده به سمت اتاق خودش می دود  . قاب عکس مادرش را که پشت رو روی دراور است بر می دارد و تفی بزرگ روی آن می پاشد قاب عکس را به گوشه ای پرت می کند و در آتش خودش می سوزد .

 

 

 

 

 

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:43 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

ف 2

نگارنده :

رضا مهریزی

 

 

 

تابستان 1390

 

بیرونی ، پیش از ظهر ، صحن دانشگاه بن

پسر جوانی با اندامی متوازن و قدی بلند و صورتی زیبا روی نیمکتی در گوشه ای از صحن دانشگاه با حالتی متفکرانه و محزون دست بر دست خود نهاده و چشم به زمین دوخته و نشسته است .

پسر غرق تفکر است که دختری از دور به سوی او آمده ، نزدیکش شده با لهجه آلمانی به زبان فارسی و لبخند زنان می گوید : سلام استاد .

پسر سرش را بالا آورده به دختر می نگرد  و با بی حوصلگی می گوید : سلام حالتون خوبه ؟

پسر باز سرش را پایین می اندازد .

دختر کنار او بر نیمکت می نشیند و با همان لهجه آلمانی به فارسی می گوید : چی شده چرا ناراحتی ؟

پسر : چیزی نیست.

دختر : راستش رو بگو یه چیزی هست ؟

پسر : نمی خوام ناراحتت کنم

دختر : اشکالی نداره ، وقتی تو ناراحتی من هم باید ناراحت بشم .

محمد صادق : برادرم تو جنگ ایران و عراق شهید شده

ماریا : شهید شده ؟

محمد صادق :کشته شده !

ماریا : جدی می گی ؟ واقعا متاسفم

ماریا این را می گوید و سرش را به سوی دانشجویانی که از اطرافشان می گذرند می چرخاند ؛ پس از لحظاتی سکوت محمد صادق به سخن می آید و می گوید : ماریا خانوم دیشب با خونه تماس گرفتم مادرم به هم ریخته و خیلی ناراحته !

ماریا : می دونم جنگ همینه پدر من هم همیشه از جنگ جهانی دوم همینطوری شاید خیلی بد تر تعریف می کنه . واقعا متاسفم.

محمد صادق در حالیکه قطره اشکی از چشمانش سرازیر می شود می گوید : من خیلی برادرم رو دوست داشتم

ماریا به محمد صادق می نگرد و می گوید : خوش به حالت که اقلا برادری داشتی که دوستش داشته باشی

محمد صادق : به نظرت چیکار باید بکنم  ؟

ماریا :  باید صبر کنی بهترین کار صبر است از دست ما کاری ساخته نیست

محمد صادق که گویا از شنیدن این جمله ناراحت شده دولا شده و دستش را لای موهایش می برد .

ماریا که متوجه ناراحتی محمد صادق از کلامش شده می گوید :  منظورم فقط تو نیستی از دست هیچ کس کاری بر نمی آید .

محمد صادق در حالیکه چهره اش بسیار ناراحت است هنوز در فکرست.

ماریا :  مطمئن باش اوضاع درست می شه ، برادرت به خاطر میهنش شهید شد این کم ارزشی نیست ، درسته ؟

محمد صادق بی آنکه جواب ماریا را دهد غرق در تفکر است پس از مدتی به ماریا نگاه می کند و می گوید : من باید برم .

ماریا از شنیدن این حرف به شدت جا می خورد و تعجب کنان می گوید : بری ؟ کجا بری ؟

محمد صادق : باید برگردم ،  باید به ایران برگردم .

ماریا که همچنان تعجب زده و متحیر است می گوید : برگردی به ایران ، یعنی چی ؟

محمد صادق : یعنی برگردم ببینم بر سر خانواده ام ، بر سر مملکتم چی داره می آد .

ماریا : یعنی چی ؟ پس من چی ؟ به همین راحتی می خوای برگردی ؟

محمد صادق : اتفاقا با همه سختی می خوام برگردم .

ماریا : نمی فهمم ! من رو می خوای تنها بذاری یا من هم می خوای ببری وسط جنگ ؟

محمد صادق از جایش بلند می شود و می گوید : حالا  ماریا خانوم باید بیشتر فکر کنم  من باید برم کلاس دارم شما مگه کلاس ندارید؟

ماریا با حالتی عصبی می گوید : نه و سرش را از محمد صادق بر می گرداند .

محمد صادق نگاهی به او می اندازد و می خواهد چیزی بگوید ولی منصرف می شود و راه می افتد .

ماریا سرش را آهسته بر می گرداند و رفتن محمد صادق را با حالتی محزون نگاه می کند .

درونی ، شب ، داخل اتاق

 نمایی از اتاق نه چندان بزرگ و نه چندان مرتبی گرفته می شود صدای محمد صادق که با تلفن حرف می زند به گوش می رسد ، محمد صادق با بغض می گویید  : رضا رو تشییع کردین ؟

محمد صادق : جواب مثبت می شنود و سپس می زند زیر گریه من شاید برگردم آره ، احتمالا مرخصی تحصیلی می گیرم بر می گردم . من تمام دلم اونجاست ؟ پس از شنیدن حرفهای اون طرف تلفن محمد صادق ادامه می دهد : خوب کاری نداری مراقب مادر باش خدا حافظ .

محمد صادق گوشی را می گذارد و با حالتی متفکرانه و محزون در حالیکه اشکهایش رو پاک می کند می آید و روی مبل می نشیند سرش را پایین می اندازد و دستش را اهرم آن می سازد و می گوید : خدا لعنتشون کنه و دوباره شروع می کند به گریه کردن .

 

بیرونی ، پیش از ظهر ، صحن دانشگاه بن

ماریا روی همان نیمکتی که دیروز محمد صادق نشسته بود نشسته است و منتظر است . محمد صادق با چهره ای محزون از دور به او نزدیک می شود و سلام می کند .

ماریا : سلام

محمد صادق کنارش می نشیند.

ماریا : خواب چه خبر ؟ آروم شدی ؟

محمد صادق این حرف را که می شنود کمی چهره اش در هم می رود و به سردی می گوید : از دیروز تا حالا چی عوض شده که من باید آروم بشم ؟!

ماریا : چیزی عوض نشده گفتم شاید بیشتر فکر کردی و عاقلانه تر فکر کردی دیگه از حرفای دیروز منصرف شدی .

محمد صادق باز گرفته تر و اندوهگین تر می شود و می گوید : از کدوم حرف ها

ماریا : اینکه می خوای برگردم

محمد صادق : نه من از هیچ چیز منصرف نشدم

ماریا از شنیدن این حرف برافروخته می شود و می گوید : یعنی هنوز می خوای برگردی ؟

محمد صادق سرش را پایین می اندازد و هیچ نمی گوید .

ماریا : با توام یعنی هنوز می خوای برگردی ؟

محمد صادق : ببین ماریا خانوم .... چطوری بگم ... هیچی ولش کن

ماریا : چرا حرف دلت رو نمی زنی ؟ بگو وعده ازدواج دروغ بوده . بگو خواستم بازیت بدم . خجالت نکش بگو

محمد صادق : من دروغ نمی گم  وعده ازدواج هم دروغ نبوده اما ببین ماریا خانوم شرایط فرق کرده برادرم شهید شده خانواده ام تنهاست  . جنگ لعنتی ام که فکر می کردم زود تموم بشه هنوز تموم نشده . تو این شرایط  من می تونم فقط به فکر خودم باشم ؟

ماریا  کمی آرام تر می گوید : می فهمم اما از دست تو کاری ساخته نیست من با بابام صحبت می کنم بری تو کارخونه اش کار کنی رشته ات مهندسی شیمیه بابامم که بهت گفتم یه شرکت بزرگ محصولات شیمیایی داره قبلا درباره تو و خودم حرف زدم گفتم تو کلاس سفارت ، فارسی درس می دهی  خیلی دوست داره ببینت . اگه بری شرکتش هم کار می کنی هم ازدواج می کنی و هم پول می فرستی به خانواده ات. تازه چند ساله دیگه که درس ات تمام شد و یه مهندس ارشد شدی بر می گردی .

ماریا این را می گوید و لبخندی می زند و به محمد صادق که سرش را پایین انداخته نگاه می کند

محمد صادق سرش را بالا می آورد و بی آنکه به ماریا نگاه کند می گوید : ماریا خانوم ببین در کشور من انقلاب شد من نبودم . بعد از انقلاب هزارتا اتفاق افتاد من نبودم ، جنگ شد ، من نبودم حالا برادرم شهید شده و جنگ هم روز به روز داره جدی تر می شه  .من باید خیلی آدم بی مسئولیت و خودخواهی  باشم که فقط فکر خودم و پیشرفتم باشم و  اینجا تو آلمان بنشینم و به کار و ازدواج و تحصیل این جور چیزها فکر کنم . شما جای من بودی چه می کردید ؟

ماریا : برادرت که کشته شد و تموم شد . هم خانواده ات و هم جنگ به پول بیشتر احتیاج دارند من جای تو  بودم کار می کردم و پول می فرستادم الآن اونجا به پول بیشتر احتیاج دارن  تا آدم . من هم کمکت می کنم بالاخره رشته من زبان فارسیه باید برا فارسی زبونها  یه کاری بکنم دیگه مطمئن باش آدم های که برن بجنگند ،  زیادند.

محمد صادق خنده تلخی می کند و می گوید : با اعتقاداتم چه کنم ؟ با وجدانم چه کنم ؟ وجدانم قبول نمی کنه ماریا ؟

ماریا : من و تنها بذاری وجدانت قبول می کنه ؟ من بیچاره رو بگو که عاشق صداقت و پاکیت شدم و فکر کردم می شه بهت اعتماد و تکیه کرد  شما مردها همه تون مثل همین یه آدم پاک تو شما نیست .

محمد صادق لبخند تلخی می زند و به ماریا نگاه کوتاهی می اندازد و می گوید من دنبال ویزا و پاسپورت و بلیط برای برگشتنم هستم .

ماریا : چی دنبال بلیط برگشتی ؟ پس من هم باهات می آم مگه قرار نبود بعد از ازدواج من و ببری ایران و به خانواده ات نشون بدی ؟ مگه قرار نبود من و ببری قم بعدش هم ببری اصفهان و شیراز و تهران رو به من نشون بدی ؟

محمد صادق : چرا قرار بود اما هنوز که ازدواج نکردیم . تازه الآن اونجا جنگ دیگه کسی دل و دماغ گردش و تفریح نداره !

ماریا : دل و دماغ نداره یعنی چی ؟

محمد صادق : یعنی حال و حوصله نداره .

ماریا کمی سکوت می کند و سپس با حالتی دلبرانه و لطیف می گوید : من دوستت دارم محمد صادق . من خیلی دوستت دارم . اول بار که آمدی سر کلاس سفارتخونه عاشقت شدم و گفتم این همون کسی که یه عمر دنبالش می گشتم . من و تنها نذار ؛ من می میرم من از پسرایی که دایم دنبال یه دخترند خوشم نمی آد من می خوام مرد زندگیم پاک باشه می خوام مرد زندگیم تو باشی.

محمد صادق در حالیکه از خجالت سرخ شده و سرش را پایین انداخته می گوید : من آنقدرهاهم که فکر می کنی پاک نیستم

ماریا : من همین که هستی رو می خوام

محمد صادق : می گی چه کار کنم ؟

ماریا : نرو همین

محمد صادق به فکر فرو می رود و در حالیکه محزون است از جایش بلند می شود و می گوید بذار بیشتر فکر کنم .

ماریا : لبخند می زند  پس برو بلیط ها رو پس بده

درونی ، شب هنگام ، داخل منزل پدر ماریا

پدر ماریا در هال بسیار شیک خانه مدرن و بزرگش پایش را روی پایش انداخته و مشغول روزنامه خواندن است . پس از مدتی ماریا با سینی ای که در آن دو فنجان قهوه است وارد هال می شود و سینی قهوه را روی میز عسلی رو به روی پدر می گذارد و به زبان آلمانی می گوید : پدر دیگه چه خبر ؟ کارها تو شرکت خوب پیش می ره ؟

پدر که هنوز سرش در روزنامه است به زبان آلمانی می گوید : خوبه ، همه چی خوبه !

پس از اندکی ، پدر ماریا روزنامه را می بندد و به گوشه ای می نهد و می گوید : به تازگی داریم یه معامله خوب خارجی کردیم ؟

ماریا : با کدوم کشور ؟

پدر ماریا : ولش کن از خودت بگو ؟ راستی اون جوونه که گفتی خیلی پاکه و ایده آله چی شد ؟

ماریا : نمی دونم می خواد برگرده .

پدر ماریا :  برگرده ؟! کجا برگرده ؟!

ماریا : به کشورش ، به ایران ؟

پدر ماریا : چرا ؟

ماریا : چون برادرش کشته شده

پدر ماریا : متاسفم  ؛ پس قرار ازدواجتون چی می شه ؟

ماریا : می گفت ازدواج نکنیم اما منصرفش کردم ، حالا می خوام یه کارخوب تو شرکتتون با پول خوب بهش بدین که درست و حسابی هوای رفتن از سرش بپره .

پدر ماریا : خواب بهش بگو بیاد شرکت تا ببینمش

ماریا : باشه فردا می گم بهش . بفرمایید قهوه .

پدر نیمی از قهوه را سر می کشد و بعد از آن سرش را پایین می اندازد و با حالتی غمگنانه می گوید : من خیلی دوست دارم خوشبخت بشی . من که خوشبخت نشدم مادرت که تمام عشق من بود از اعتماد من سوء استفاده کرد و مال من رو بالا کشید رفت با دوست پسرهایش . اما تو سعی کن تو زندگی هیچ وقت از اعتماد کسی سوء استفاده نکنی .

ماریا : حالا که اون پسر داره از اعتماد من سوء استفاده می کنه .

ماریا این را می گوید و می خندد  و پدر هم لبخند تلخ می زند .

درونی ، شب هنگام  ، سوئیت محمد صادق

محمد صادق مشغول حرف زدن با تلفن است وی می گوید : مادر چطوره ؟ آرومتر نشد ؟ تنهاش نذارین ها !

در تلفن جواب او داده می شود بعد از اندک مدتی محمد صادق می گوید : من تا چند روز دیگه بر می گردم ویزا و پاسپورت و بلیط هم گرفتم .

در تلفن چیزی گفته می شود و محمد صادق می گوید : باشه باشه خداحافظ .

محمد صادق تلفن را می گذارد و می آید تلوزیون را روشن می کند روی کانایه قدیمی و زه وار در رفته ای می نشیند  و کانال ها را عوض می کند در یک شبکه تلوزیونی راجع به جنگ عراق علیه ایران مطالبی به آلمانی می گوید و تصاویری از جنگ نشان می دهد . محمد صادق که به تلوزیون زل زده تصاویری از شهدا و مجروحان ایران می بیند و ناخودآگاه یاد برادرش می افتد و شروع می کند به گریستن .

محمد صادق بعد از مدتی گریه کردن . تلوزیون را خاموش می کند از جایش بلند می شود و به سمت میز تحریرش می رود و کاغذ و خودکاری در می آورد و شروع به نوشتن مطالبی می کند .

بیرونی ، پیش از ظهر ، صحن دانشگاه بن

ماریا روی نیمکتی که قبلا با محمد صادق می نشست نشسته است و به این سو و آن سو می نگرد پس از مدتی جوانی می آید و با زبان فارسی می گوید شما ماریا خانوم هستین ؟

ماریا : بله

جوان : من از دوستهای محمد صادقم چند روز پیش اومد یه نامه ای به من داد و گفت امروز بدم به شما .

جوان نامه را به ماریا می دهد و خداحافظی می کند و می رود .

ماریا نامه را باز می کند و شروع به خواندن می کند پس از خواندن اشک به آرامی از گونه اش روان می شود . دختر در حالیکه اشکهایش را پاک می کند از جایش بلند می شود و راه می افتد .

داخلی ، خانه پدر ماریا ، شب هنگام

پدر مشغول خواندن روزنامه است و ماریا در آشپزخانه ، پس از مدتی با سینی ای که در آن دو فنجان قهوه است وارد هال می شود و سینی را روی میز عسلی مقابل پدر می گذارد و خودش هم بی آنکه چیزی بگوید می نشیند . پدر از لابه لای صفحات روزنامه نگاهی به چهره غمگین دختر می اندازد و دوباره سر به روزنامه می برد پس از مدتی روزنامه را تا کرده و در گوشه ای می نهد و به زبان آلمانی می گوید : دختر کوچولو من چرا ناراحته ؟

ماریا دستش را به هم می مالد و می گوید : رفت

پدر : چه کسی رفت ؟

ماریا : محمد صادق رفت

پدر کمی تامل می کند و می گوید : مهم نیست

ماریا : برای من مهمه

پدر : اما ظاهرا تو برای اون مهم نبودی

ماریا : چرا مهم بودم اما خانواده اش و کشورش براش مهمتر بود .

پدر : خوب عیبی ندارد اون رفته دنبال خانواده و کشورش تو هم بمون پیش خانواده و کشورت

ماریا : نه ، من نمی تونم فراموشش کنم من خیلی دوستش دارم .

پدر : پس می خوای چه کار کنی ؟

ماریا : هنوز نمی دونم شما کمکم کنید

پدر به فکر فرو می رود و پس از مدتی می گوید : تو که به حرف من گوش نمی دهی چی بگم

ماریا : به هم پیشنهاد بکنین ، مشورت بدین

پدر : چی بگم هر کاری که به نظرت درسته انجام بده

ماریا : به نظرم درسته که برم ایران دنبالش

پدر ناگهان سرخ می شود و می خواهد چیزی بگوید ولی بر خودش غلبه می کند . روزنامه را باز دوباره بر می دارد و باز می کند پس از تورق بی حوصله روزنامه می گوید : به هر حال تو دختر بالغ و درس خوانده ای هستی من تو کارت دخالت نمی کنم اما بهت پیشنهاد می دم که با مادرت هم مشورت کنی .

ماریا : باشه حتما

داخلی ، پیش از ظهر ، شرکت مادر

ماریا وارد شرکت مادر که ، در ساختمانی مدرن و چند طبقه قرار دارد ، می شود و به سمت اتاقش پیش می رود . منشی مادر سر جایش نیست او هم در اتاق را باز کرده وارد می شود و با صحنه ای رو به رو می شود ؛ مادرش مشغول معاشقه با مردی است .

ماریا سرخ شده و می گوید : ببخشید

ماریا می آید و روی یکی از صندلی های اتاق انتظار می نشیند پس از مدتی منشی می آید و با او سلام و احوال پرسی می کند .

پس از مدت دیگری مرد از اتاق خارج می شود ماریا نگاهی به او می اندازد و منشی به او می گوید : بفرمایید داخل

ماریا وارد اتاق می شود و می گوید : سلام ببخشید بد موقع مزاحم شدم  .

مادر می خندد و می گوید : ایرادی نداره عزیزم از اینکه می بینمت خوشحالم ، کاری داشتی ؟

ماریا : اومدم  ببینمتون تا باهاتون مشورت کنم .

مادر : بشین ، راجع به چی ؟

ماریا می رود روی یک صندلی می نشیند

مادر تلفن را بر می دارد و می گوید : دو فنجون قهوه

ماریا : راستش رو بخواین من با یه دانشجو ایرانی تو کلاس زبان فارسی ای که سفارت ایران می گذاشت آشنا شدم ، استاد اونجا بود و به من هم درس می داد البته رشته اش مهندسیه اما اونجا هم درس می داد . من خیلی ازش خوشم اومد و کم کم باهاش بیشتر آشنا شدم و دیدم اون هم به من علاقه منده و قرار شد با هم ازدواج کنیم اما اون گفت که من مسلمون بشم ولی من قبول نکردم و قرار شد کمی صبر کنیم هم درس اون نموم بشه هم من بیشتر فکر کنم اما حالا برادرش تو جنگ ایران و عراق  کشته شده و اون هم من و گذاشته و رفته فقط یه نامه داده دوستش به هم بدن ؛ حالا به نظرتون من چیکار کنم ؟

مادر ماریا : هیچی تو هم اون و ول کن برو دنبال زندگی خودت ، برو از زندگیت لذت ببر

ماریا : به همین راحتی ؟

مادر : چرا نه اون تو رو به راحتی ول کرده تو هم اون و به راحتی ول کن

ماریا : اما اون من رو ول نکرد مجبور شد برود ، به خاطر خانواده اش ، به خاطر کشورش ، به خاطر عقیده اش

مادر : خواب تو هم مجبور شو به خاطر خودت ، به خاطر جوونیت  ، تو جوانی باید از جوانیت لذت ببری نمی تونی که معطل کسی بشی .

ماریا که عصبی شده است کمی به خود می پیچد و می گوید : اما من می خواهم برم دنبالش .

مادر که مشغول خوردن بیسکویت است ناگهان چهره اش سرخ می شود و بعد از اندک زمانی می گوید : تو دیوانه ای!

ماریا : من دیوانه ام ، دیوانه بودن بهتر از خودخواه و خائن بودنِ .

ماریا این را می گوید و از جایش بلند می شود و به طرف در می رود در ناگهان باز می شود خانم منشی سینی قهوه به دست وارد می شود .

ماریا رو به مادرش می کند و می گوید : این رو بدونید که من مثل شما نیستم که فقط به پول و خوشگذرونی خودم فکر کنم و دیگران حتی بچه ام هم برام مهم نباشه . اگه ندیدمتون تو جهنم ملاقاتتون می کنم .

ماریا با حالتی غمزده و پریشان از اتاق خارج می شود .

مادر او را صدا می زند : ماریا ، ماریا

اما ماریا بی اعتنا به راهش ادامه می دهد

مادر کمی در فکر فرو می رود و ناراحت می شود ولی پس از مدتی خطاب به منشی اش که ایستاده می گوید : دیوانه شده قهوه رو بیار برای خودم ولش کن .

بیرونی ، پیش از ظهر ، خیابان

ماریا با حالتی غمگنانه و نومیدانه و متفکرانه در خیابان مدرن و شیکی به آرامی گام بر می دارد .

پس از مدتی پیاده روی به پارکی بسیار زیبا می رسد و روی نیمکتی می نشیند در حالیکه هنوز محزونانه غرق در تفکراست .

 

داخلی ، ظهر هنگام ، شرکت پدر ماریا

پدر ماریا مشغول سخن گفتن با شخصی که در دفتر مجللش نشسته است به زبان آلمانی است : آره ما صادرات هم آغاز کردیم به کشورهای خاورمیانه مثل لیبی و عراق و اینها

شخص : خیلی خوبه ، خیلی خوبه

در همین اثنا منشی وارد می شود و می گوید ببخشید دخترتان اومده و باهاتون کار داره .

پدر ماریا : بگو منتظر باشد

منشی : چشم

شخص : خوب من دیگه می رم امیدوارم موفق باشی

پدر ماریا : امیدوارم بتوانیم با هم بیشتر همکاری کنیم

شخص : من هم امیدوارم ، به امید دیدار

پدر ماریا به احترام او بلند می شود و می گوید : به امید دیدار

شخص از اتاق خارج می شود و از جلوی ماریا که نشسته است رد می شود ، منشی به ماریا می گوید : بفرمایید داخل .

ماریا وارد اتاق می شود و سلام می کند

پدر : سلام ماریا چطوری دخترم ؟

ماریا با ناراحتی : خوبم

ماریا می رود و می نشیند

پدر : چی شده دخترم ناراحته ؟

ماریا : هیچی

پدر : با مادرت صحبت کردی ؟

ماریا : آره

پدر : چی شد ؟

ماریا : اون حرف همیشگی خودش و می زنه می گه فراموشش کن ، برو از جونیت لذت ببر

پدر : لابد همون کاری که خودش با من کرد ؟!

ماریا : فقط با شما نکرد با من هم کرد حسرت یه مادر به دلم مونده ، ازش بیزارم  ایکاش نمی رفتم باهاش مشورت کنم

پدر نیم نگاهی به چهره خسته ماریا می اندازد و می گوید : الآن به چه نتیجه ای رسیدی ؟

ماریا : می خوام برم گرچه سخته ، اما چاره ای ندارم

پدر ماریا : ببین دخترم گرچه من هر چی بگم تو کار خودت رو می کنی اما اونجا جنگ ها  

ماریا : می دانم اما شهرهاشون که جنگ نیست من به شهر می روم

پدر : ماریا گرچه به نظر من هیچی بهتر از وفاداری و عشق نیست اما اگه کمی صبر کنی بهتره

ماریا با حالتی غمزده به پدر نگاه می کند و می گوید اگه یه کم صبر کنم باید تا ابد صبر کنم و برای همیشه فراموشش کنم . به نظر شما درسته ؟

پدر ماریا سرخ شده و محزون سرش را پایین می اندازد و چیزی نمی گوید .

ماریا : پدر من تصمیمم و گرفتم می خواهم برم دنبالش . شما کمکم کنید . می خوام ویزا و پاسبورت و بلیط بگیرم

پدر سیگاری را در می آورد و روشن می کند و می گوید : آدرسی ازش داری ؟

ماریا : نه اما از سفارتخانه می گیرم حتما دارن چون براشون تدریس می کرد .

پدر : راستی می خوای بری ایران باید حجاب داشته باشی ، می دونستی ؟

ماریا : حجاب ؟!

پدر : آره حجاب

ماریا اندکی درنگ و تامل می کند و بعد می گوید : باشه ، اشکالی نداره . تا این سن حجاب نذاشتیم حالا یه مدت حجاب می ذاریم ببینیم حجاب چطوره ! چیزی نمی شه ؟

پدر : یعنی با حجاب مشکلی نداری ؟

ماریا : نه ، امتحانش ضرر که نداره

پدر ماریا پک سنگینی به سیگار می زند و به حالتی عصبی می گوید : ببین دخترم من هر چی بگم تو کار خودت رو می کنی اما اینم بدون که درسته ایران همه جاش جنگ نیست اما بالاخره کشور در حال جنگه باید خیلی مواظب خودت باشی یه دفعه به سرت نزنه کارهای خطرناک بکنی ؟!

ماریا : نه خیالتون راحت باشه

پدر پک سنگینی به سیگار می زند و در اندوه فرو می رود

داخلی ، صبح هنگام ، داخل هواپیما

دوربین هواپیمایی را نشان می دهد که چندان شلوغ نیست در گوشه ای از آن ماریا با چهره ای مضطرب ، متفکر و محزون ، در حالیکه حجاب دارد ، نشسته است و بیرون را نگاه می کند . پس از مدتی ماریا دفترچه کوچکی را از کیف دستیش در می آورد و شروع به نوشتن می کند .

داخلی ، بعد از ظهر ، فرودگاه مهرآباد

ماریا از ازدحام داخل فرودگاه در حالیکه ساکی در دست دارد می گذرد و بیرون می رود وی با نگاهی کنجکاوانه و در عین حال تا حدودی مضطربانه به اطراف نگاه می کند در این اثنا کاغذی از جیبش در می آورد و به آن می نگرد .

راننده تاکسی ای به سمت او می آید و می پرسد : خانم کجا می خواستید برید ؟

ماریا پس از اندک مدتی که سرش پایین است سرش را بالا می آورد و کاغذ را به دست راننده می دهد .

راننده کاغذ را می خواند و می گوید : آدرست مال قم ِ ، تهران نیست می خوای بری ؟

ماریا : به زبان فارسی می گوید : بله

راننده : کرایه ات زیاد می شه ها ؟!

ماریا : اشکال ندارد

راننده : پس برو اون تاکسی رو بشین من هم ساک ات رو می آرم

 

داخل تاکسی ، همان روز ، جاده قم

ماریا در صندلی عقب خودرو پیکان که چندان نو هم نیست ، نشسته است و با حالتی متفکرانه و چشمانی اشک آلود  به بیرون نگاه می کند

راننده از داخل آینه وسط اتوموبیل به او نگاه می کند .

پس از چند ساعت رانندگی  آنها به آستانه شهر قم می رسند . راننده می گوید : این هم شهر قم

ماریا : به اطراف با کنجکاوی و هیجان می نگرد . راننده از آینه به او می نگرد و بعد از کوته زمانی آدرس را از جلوی ماشین برداشته و نگاهش می کند و می گوید : می خواین برین به این آدرس ، دیگه ؟

ماریا در حالیکه به اطراف می نگرد نیم نگاهی به راننده می اندازد و می گوید : بله

پس از مدت زمانی جستجو بالاخره آدرس را پیدا می کنند . ماشین وارد کوچه باریکی می شود و جلوی در خانه قدیمی ای پارک می کند .

ماریا با حالتی مبهوت و گیج از اتوموبیل پیاده می شود و راننده هم پیاده می شود و به طرف صندوق عقب می رود .

ماریا همچنان مردد است . راننده مشغول درآوردن ساک است ، به ماریا می گوید : در بزنید دیگه تا در نزنید کسی در رو باز نمی کنه .

ماریا دستش را با کندی تردیدی آمیزی به سوی زنگ می برد و بالاخره آن را می فشارد .

راننده ساک را کنار ماریا زمین می گذارد و می گوید : بی زحمت کرایه ما را هم بدین .

ماریا دو تا اسکناس از جیبش در می آورد و به سوی راننده می برد و می گوید : کافیه ؟

راننده با خوشحالی : بله خدا بده برکت و سوار می شود و می رود .

 پس از رفتن راننده صدای نوجوانِ دختری  از پشت در به گوش ماریا می خورد : کیه ؟

ماریا مردد از اینکه چه بگوید این پا و اون پا می کند  .

صدا باز می پرسد : کیه ؟

ماریا : من

صدای پای صدا نزدیک تر می شود و در قدیمی با سر و صدا باز می شود .دختر بچه توپول 15 16 ساله ایست . دختر می پرسد : بله ؟

ماریا این پا و اون پا می کند و می گوید : من شاگرد و دوست محمد صادق هستم قراره با هم ازدواج کنیم . اسمم ماریاست

دختر  نگاهی تعجب آمیز به او می کند و بر می گردد و صدا می کند : مامان ، مامان

پس از مدتی مادرمحمد صادق که کامل زنی است 50 تا 60 ساله با صورتی نورانی و گوشتالو در حالیکه چادر به سر می کشد و از کنار حوض وسط حیاط می گذرد به سوی در می آید و ماریا را که می بیند و با لهجه ترکی به زبان فارسی می گوید : بله ؟

ماریا : سلام  حالتون خوبه من شاگرد و دوست محمد صادق هستم قراره با هم ازدواج کنیم . اسمم ماریاست

مادر کمی درنگ می کند و بعد از مدتی بر خودش مسلط می شود و لبخندی به لبانش می اندازد و می گوید : سلام سلام بفرما تو ، خوش آمدی خوش آمدی دخترم

درونی ، همان روز ، هال خانه مادر محمد صادق

مادر در حالیکه ظرف میوه را جلوی ماریا می گذارد ، می گوید : خوش آمدی خیلی خیلی خوش آمدی

ماریا : ممنون

ماریا به خانه قدیمی و با اصالت و در عین حال ساده می نگرد

مادر نگاهی به ماریا می اندازد : شما از آلمان اومدید آلمانی هستید ؟

ماریا : بله

مادر : پس چه خوب فارسی حرف می زنید ؟!

ماریا : من تو دانشگاه بن زبان فارسی می خونم ، البته تو کلاس های زبان فارسی سفارت هم شرکت می کردم همون جا بود که با محمد صادق آشنا شدم اون به ما فارسی درس می داد .

مادر آهسته روی دستش می زند ولی چیزی نمی گوید

ماریا سپس ادامه می دهد : من خیلی زبان فارسی رو دوست دارم زبان فارسی زبان عشقه ، من عشق و عاشقی را از زبان فارسی یاد گرفتم

مادر لبخندی می زند

ماریا : محمد صادق چیزی درباره من به شما نگفته

مادر : نه ، چیزی نگفت البته چند بار گفته بود شاید در همانجا ازدواج کند اما اسمی از کسی نیاورد ، راستی دخترم اسمت چیه ؟

ماریا : ماریا

مادر : ماریا چه اسم قشنگی

ماریا : ممنون

دختر نوجوان می آید و دو لیوان شربت داخل سینی به دستش است به طرف ماریا می رود و به او تعارف می کند و او بر می دارد و به طرف مادر می رود و او نیز هم

مادر می گوید : دخترم چی شد که به ایران اومدی ؟

ماریا : من و محمد صادق با هم قرار ازدواج گذاشته بودیم و بنا شد بعد از اینکه من مسلمون شدم و تز فوق لیسانس محمد صادق هم تموم شد با هم ازدواج کنیم و بعد هم بیایم ایران برای دیدن شما . اما یه دفعه محمد صادق گفت برادرش کشته شده و اون باید برگرده همین بود که همه برنامه هامون به هم ریخت . محمد صادق اصلا از این رو به اون رو شد و می گفت : حتما باید برگردم

ماریا ادامه می دهد : محمد صادق می گفت تو ایران انقلاب شد من نبودم ، جنگ شد من نبودم حالا برادرم کشته شده من بازم نیستم . می گفت حتما باید بیاد ببینه چه بر سر کشورش داره می آد. من هم هر چی اصرار کردم فایده نداشت من رو رها کرد و اومد .

ماریا پس از اندکی مکث : راستی تسلیت می گم شهادت پسرتون رو

مادر : ممنونم دخترم

 مادر سپس اشاره ای به عکس روی تاقچه می کند و می گوید اینهاش این پسرم شهید شد و اشک از چشمانش جاری می شود

ماریا محزون می شود و سرش را  پایین می اندازد

مادر پس از مدتی گریستن بر خودش مسلط شده لبخند زورکی بر لبانش می نشاند و می گوید : دست خودم نیست ببخشید دخترم

ماریا : ایرادی نداره

مادر : بفرما میوه

ماریا دستش را به سوی ظرف میوه می برد و در این حین می گوید : راستی محمد صادق  کجاست ؟

مادر آهسته روی دستش می زند و می گوید : رفت جبهه

ماریا : جبهه؟!

مادر : بله ، رفت جنگ هر چی بهش گفتم نرو صبر کن تو مرد این خونه ای به خرجش نرفت که نرفت .

ماریا : اون که می گفت چون شما تنها شدین می خواد بیاد پیشتون

مادر : بهونه اش بود ، از همون دو ، سه سال پیش که جنگ شروع شد ، هی این پا و اون پا می کرد که برگرده اما من نمی ذاشتم اما برادرش که شهید شد دیگه برگشت کسی حریفش نشد و که برنگرده

مادر ادامه می دهد : دخترم غریبه که نیستی محمد صادق و برادرش بچه بودند من این دختر رو هم حامله بودم که باباشون تصادف کرد و مرد من مونودم این سه تا بچه ؛ با هزار مکافات بزرگشون کردم . رضا زیاد علاقه ای به درس نداشت و از همون بچگی رفت ور دست داییش ولی محمد صادق درس و دوست داشت برای همین  محمد صادق رو گذاشتم درس بخونه .  نمی دونی چه قدر خوشحال شدم وقتی بورسیه خارج قبول شد ؟! مادر اشکی که از گوشه چشمش روان است را پاک می کند و می گوید :  هزارتا آرزو برای دو تا پسرام  داشتم هزارتا دختر براشون زیر سر کرده بودم  اما  رضا که اون جور از دستم رفت محمد صادق هم که یه دفعه برگشت و بی هیچ چیزی و هول هولکی گفت باید برم جبهه انگار پرش رو آتش زدن .

مادر کمی سکوت می کند و می گوید : نمی دونم والله

مادر به ماریا که گویا کمی ناراحت شده  نگاه می کند و می گوید : اما محمد صادق انتخابش از من بهتره  محمد صادق همیشه بهترین ها را انتخاب می کند

ماریا لبخندی می زند

مادر در حالیکه از جایش پا می شود می گوید : پا شو پا شو لباسات رو عوض کن اینجا نا محرم نداریم .

بیرونی ، صبح روز بعد ، داخل کوچه

مادر محمد صادق در حالیکه زنبیلی که در آن سبزی و نان و حبوبات است دستش وارد کوچه قدیمی می شود هیکل درشت کامل زن و سن نسبتا بالای او موجب می شود یک پایش کمی روی زمین کشیده شود کامل زن که چهره ای نورانی دارد آهسته آهسته قدم بر می دارد تا به در خانه می رسد و کلید می اندازد و در را باز می کند .

درونی ، همان روز ، داخل خانه

مادر می رود و زنبیلش را داخل آشپزخانه می گذارد و دخترش را صدا می کند و با زبان ترکی از او می پرسد : هنوز خواب است ؟

دختر با زبان ترکی جواب می دهد : آره

مادر سبزی ها را داخل ظرف شویی می گذارد

ماریا که داخل اتاق قدیمی و زیبایی خوابیده چشمهایش را باز می کند و از خواب بیدار می شود اثرات لذت و رضایت ناشی از خواب بر چهره اش هویداست بعد از مدتی بر می خیزد و در بستر می نشیند و با علاقه به اتاق قدیمی ولی زیبا و اصیل نگاه می کند

درونی ، همان روز ، ظهر

ماریا و مادر و دختر هر سه بر سر سفره نشستند و دارند خورش قیمه می خورند .

ماریا : چه قدر خوشمزه است !

مادر : نوش جونت

ماریا : اسمش چیه ؟

مادر : قیمه ، خورش قیمه

سکوت دوباره بر سفره سایه می افکند بعد از مدتی ماریا به حرف می آید و می گوید : می تونم برم  شهر رو ببینیم ؟ خیلی دوست دارم ؟

مادر : باشه ، اشکال نداره  ناهارت رو بخور و استراحت کن بعد از ظهر با هم می ریم شهر رو ببینیم ؛ تنهایی گم می شی

بیرونی ، بعد از ظهر ، داخل شهر

مادر با ماریا و دختر بچه از خیابان ها و بازار شهر قم دیدن می کند و مادر و ماریا هر کدام چیزهایی برای خود می خرند ماریا معمولا با حیرت و کنجکاوی ای که ویژگی افراد غریبه است به شهر می نگرد . بعد از گشت و گذار نسبتا طولانی در شهر و هنگام بازگشت به منزل چشم ماریا به گنبد و گلدسته حضرت معصومه می افتد .

ماریا با حیرت : این چیه ؟!

مادر : این اسمش حرمه ؛ اینجا حرم حضرت معصومه است .

ماریا : چه کسی بوده ؟

مادر : دختر موسی بن جعفر و خواهر امام رضا که امام ما هستند بوده خودش هم زن بزرگی بوده

ماریا : یعنی قدیس بوده

مادر کمی تامل می کند و می گوید : بله

ماریا همچنان ایستاده و قدم از قدم برنمی دارد و با حیرت به گنبد و گلدسته های حرم می نگرد پس از مدتی حیرت و نگاه

ماریا به مادر نگاه می کند و می گوید : می شه رفت اونجا

مادر که از شنیدن این حرف خوشحال شده می گوید : چرا نمی شه رفت اما امروز دیگه دیر شده من شام درست نکردم بذار فردا برای نماز صبح می ریم . عیب نداره که ؟

ماریا : نه و دوباره با حیرت به گنبد و گلدسته ها می نگرد .

داخلی ، شب هنگام ، داخل هال خانه

دختربچه در حال جمع کردن سفره است و مادر هم در آشپزخانه است . ماریا در سوک اتاق غمبرک زده و زانویش را در سینه اش جمع کرده و غرق در تفکری محزونانه است . پس از مدتی مادر از آشپزخانه به در می آید و چشمش به ماریا می افتد .

مادر : ماریا دخترم چرا ناراحتی ؟

ماریا لبخندی زورکی می زند و می گوید : ناراحت نیستم فقط دارم فکر می کنم

مادر : به چی دخترم ؟

ماریا : به محمد صادق به اینکه چیکار کنم ! به حرم اون قدیس ! به پدرم ! به مادرم ! به همه چی راستی نمی شه با محمد صادق تماس گرفت ؟

مادر : نه خودش باید زنگ بزنه

ماریا از شنیدن این حرف ناراحت می شود

ماریا : خوب اگه زنگ نزنه

مادر : چرا زنگ می زنه عجله نکن .

ماریا خجالت می کشد و سرخ می شود و سکوت می کند . مادر به طرف آشپزخانه بر می گردد که ماریا با صدای بلند می گوید : ببخشید کی می ریم حرم اون قدیس ؟

مادر با لبخند : فردا صبح حالا هم برو بخواب تا خواب نمونی

مادر : ریحانه ریحانه بیا جا ماریا خانوم بنداز .

 

 

بیرونی ، فردا صبح زود ، داخل کوچه

در قدیمی خانه باز می شود و اول مادر و بعد از او ماریا از خانه خارج می شوند و داخل کوچه راه می افتند . بعد از مدتی از این کوچه به کوچه شدن به خیابان اصلی می رسند و از آنجا به طرف حرم راه می افتند پس از اندکی پیاده روی گنبد و گلدسته حرم که در فضای معنوی صبح در هاله ای از نور قرار گرفته هویدا می شود ماریا غرق تماشای آن می شود . بالاخره به حرم می رسند در آستانه در ورودی ماریا چادری تحویل می گیرد و با راهنمایی مادر به سر می کند و سپس وارد صحن و سرای حرم حضرت معصومه می شوند.

داخلی ، همان روز ، درون حرم

مادر مشغول نماز خواندن است و ماریا نشسته و اطراف و شبستان های آینه کاری شده را با نگاهی حیرت زده و تحسین آمیز می نگرد همچنین او با شگفتی رفت و آمد مردم و دعا خواندن و نماز خواندن و زیارت کردن آنها را می نگرد در این اثنا نگاه ماریا به مادر که نمازش تمام شده و مشغول ذکر است می افتد و به چهره مهربان و نورانی او با عشق نگاه می کند تو گویی عشق مادرِ ترک کرده اش را در این زن می جوید . ماریا چشم بر مادر دارد که  متوجه قطرات اشکی می شود که از چشم مادر روان است .

مادر وقتی متوجه می شود ماریا به او نگاه می کند اشکهایش را پاک می کند و می گوید :  می خوای بریم زیارت ؟

ماریا : آره

مادر از جایش بر می خیزد و ماریا هم ، به سمت ضریح می روند چندان شلوغ نیست مادر به سمت ضریح می رود و ضریح را با دستهایش می گیرد و چیزی زیر لب زمزمه می کند و بعد از زمانی رو به ماریا می کند و می گوید : دخترم بیا اینجا هر حاجتی داری بگو ایشالا که خدا به آبروی این خانم حاجت روات کنه

ماریا جلو می رود و ضریح را می گیرد و زیر لب چیزهایی زمزمه می کند .

داخلی ، همان روز ، داخل خانه

ماریا و مادر و دختر سر سفره نشستند و مشغول ناهار خوردن هستند . ماریا غمگین و متفکر به نظر می رسد مادر زیر چشمی به او نگاه می اندازد و به او تعارف می کند . ماریا چیزی نمی گوید . پس از مدتی زنگ تلفن به صدا در می آید ، دختر بچه پا می شود و تلفن را بر می دارد .

دختر بعد از سلام و احوال پرسی که به زبان ترکی می کند . به زبان فارسی می گوید : محمد صادق است و گوشی را به مادر که به کنارش رفته می دهد و مادر هم با او به زبان ترکی احوال پرسی می کند و سپس به زبان فارسی می گوید : یه خبر خوش برات دارم یه خبر خیلی خوش یه دقیقه گوشی دست باشه

مادر از ماریا می خواهد گوشی را بگیرد و حرف بزند ماریا مادر کمی خجالت می کشد اما بالاخره گوشی را می گیرد .

ماریا : سلام

محمد صادق پس از کمی درنگ و با حیرت : سلام ، شما ؟!

ماریا : منم ماریا

محمد صادق سکوت می کند سکوتی که ناشی از اوج تعجب است  و پس از مدتی می گوید : حالتون خوبه ؟ خوش اومدید . خیلی خوش آمدید

ماریا : ممنون تو کجایی ؟

محمد صادق که هنوز در شوک است می گوید : من منطقه ام

ماریا : منطقه ؟! منطقه چیه ؟!

محمد صادق : من منطقه جنگی ام

ماریا : می تونی آدرسش رو دقیق بگی ؟

محمد صادق : جبهه غربم ، سردشت

ماریا : اونجا چطوره ؟

محمد صادق : خوبه بد نیست بالاخره جنگ دیگه ، من بیشتر نمی تونم حرف بزنم وقتم تموم شده

ماریا : باشه مواظب خودت باش خدا حافظ

محمد صادق : خداحافظ

ماریا گوشی را می گذارد و به مادر نگاه می کند و ناخودآگاه دست مادر را می گیرد و می گوید : خدا رو شکر که صداش رو شنیدم نمی دونید چقدر دلم براش تنگ شده بود ؟!

مادر خنده زورکی ای می کند و آهسته بر دستش می زند ولی چیزی نمی گوید

ماریا می رود و سر سفره می نشیند و با اشتیاق شروع به خوردن می کند

مادر هم این بار واقعا خوشحال شده و او هم برای ماریا خورشت در بشقابش می ریزد .

داخلی ، همان روز غروب ، داخل حرم حضرت معصومه

مادر مشغول نمازست و ماریا غرق در تفکری محزونانه . این بار دیگر کمتر به زوار و دعا و زیارت آنان می نگرد و در حین هر نگاه ، نگاهش در جایی قفل می شود و به تفکر فرو می رود . نماز مادر تمام می شود و مشغول ذکر می گردد ماریا به سمت مادر که مشغول ذکرست خم شده و می گوید : من باید یه چیزی به شما بگم ؟

مادر به ماریا نگاه می کند و می گوید : بگو دخترم

ماریا کمی دست دست می کند و سپس می گوید : من باید بروم

مادر با تعجب نگاهی به ماریا می اندازد و می پرسد : کجا ؟

ماریا : پیش محمد صادق

مادر با حیرت نگاهی به ماریا می کند و می گوید : یعنی چی ؟! مگه عقل از سرت پریده  دختر

ماریا لبخند می زند و می گوید : آره

مادر پس از کمی تفکر می گوید : تو دختر منی تو مهمان منی من نمی تونم مهمانم را بفرستم جنگ

ماریا : چرا محمد صادق رو فرستادین

مادر : اون مهمونم نبود تازه گفتم که زورم بهش نرسید

ماریا می خندد و می خواهد چیزی بگوید ولی منصرف می شود

داخلی ، همان شب ، داخل هال

مادر : آخه مادر کجا می خوای بری ؟

ماریا می خندد و می گوید : گفتم که پیش محمد صادق

مادر : می دونم اما اونجا جنگِ ، جنگ که جای زنها نیست ؟!

ماریا که مشغول بستن ساکش هست کمی سکوت می کند و می گوید : مادرم همیشه می گفت زن و مرد هیچ فرقی با هم ندارن

ماریا این را می گوید و به مادر می نگرد . مادر ساکت می شود

ماریا سپس با خنده می گوید : تازه من که نمی خوام برم جنگ می خوام برم محمد صادق رو پیدا کنم و برگردونمش

مادر آهسته رو دستش می زند و می گوید : آخه تو که حریف اون نمی شی اون که بر نمی گرده فقط خودت رو اذیت می کنی .

ماریا لبخندی می زند

ریحانه ، خواهر محمد صادق ، که در کنار مادر نشسته لبخند می زند و می گوید : عجب دل و جگری داری ماریا خانوم ؟!

ماریا می خندد و می پرسد یعنی چی ؟

ریحانه : یعنی خیلی شجاعی !

مادر نیشگونی از پای او می گیرد و او را خاموش می کند .

مادر : ببین دخترم من که شما دخترای جدید رو نمی فهمم اما اگه چند ماه صبر کنی محمد صادق بر می گرده

ماریا : اوه چند ماه ! من چند روز هم نمی تونم صبر کنم

ماریا کمی سکوت می کند و سپس ادامه می دهد : نگران نباشید اتفاقی نمی افتد

مادر : اگه اتفاقی افتاد من جواب پدر و مادرت رو چی بدم ؟

ماریا از شنیدن این جمله صورتش از آن شادی به غم می نشیند و زیپ ساک را می کشد و کنارش می نشیند

ماریا : من ، مادر ندارم یعنی مادرم ول کرده و رفته ، البته طلاق نگرفته  همینطوری رفته  دنبال زندگی خودش دنبال پول درآوردن و دوست پسراش  و... مطمئن باشید آنقدر دغدغه داره که از من نمی پرسه پدرم هم تقریبا همانطور البته بابام مرد خوبیه همین که من رو مثله مادرم ول نکرد و نرفت ازش ممنونم . اما من کسی رو ندارم که بخواد زیاد نگرانم بشه فوقش بابام ناراحت بشه که او هم بعد از مدتی فراموشم می کنه

مادر که می بیند ماریا ناراحت شده ، او هم ناراحت می شود و می گوید : دخترم نمی خواستم ناراحتت کنم برای خودت گفتم صبر کن بالاخره محمد صادق بر می گرده

ماریا : می دونم .

ماریا خودش را در بغل مادر محمد صادق  می اندازد و می گوید : ببخشید اما  دوست دارم خودم برم دنبالش تازه دوست دارم جاهای جدید رو ببینم خیلی خوشحالم از اینکه شما را دیدم شاید اونجا هم چیزهای جالبی باشه من عاشق چیزهای جدیدم

مادر اندکی سکوت می کند و سپس می گوید : حالا ازش آدرس گرفتی ؟

ماریا : آره نشنیدید ؟ گفت سردشته ، راستی سردشت کجاست ؟

مادر : غرب ایران فکر کنم باید بری سنندج از اونجا بری سردشت . حالا زنگ می زنم به برادرم برات می پرسم تو ترمینال کار می کنه اون این چیزا را خوب می دونه می گم برات بلیط هم بگیره

ماریا : ممنون

بیرونی ، بعد از ظهر، ترمینال مسافری

مادر و دختر آمده اند به بدرقه ماریا . ماریا ساکش را به دست کمک شوفر می دهد و رو به مادر و دختر می کند و با آنها رو بوسی می کند و می گوید : خیلی خوش گذشت این چند روز از بهترین روزهای زندگیم بود خدا کنه بازم ببینمتون .

قطره اشکی از چشم ماریا سرازیر می شود .

مادر باز با همان لهجه ترکی : دخترم به ما هم خوش گذشت ایشالا محمد صادق رو پیدا کنی و برگردونیش ما که حریفش نشدیم بلکه تو حریفش بشی ؛ ایشالا عروسیتون رو ببینم

مادر بار دیگر گونه دختر را می بوسد .

صدای راننده بلند می شود : مسافرهای سنندج بروند بنشینند اتوبوس می خواد حرکت کنه .

ماریا می رود داخل اتوبوس بر روی یکی از صندلی ها می نشیند . اتوبوس حرکت می کند و مادر و دختر برای ماریا دست تکان می دهند و ماریا نیز هم

 

داخلی ، همان روز ، داخل اتوبوس

ماریا در حالیکه بیرون را تماشا می کند ، در حال تفکرست چهره اش محزون و خسته است . دفتر چه ای را از کیف دستیش در می آورد و شروع به نوشتن می کند اما کمی که می نویسد خستگی بر او مسلط می شود و خوابش می برد و دفترچه از دستش می افتد

داخلی ، فردا صبح ، ترمینال مسافری سنندج

مسافران از اتوبوس در حال پیاده شدن هستند ماریا هنگام پیاده شدن از راننده می پرسد : ببخشید من می خواستم برم سردشت چیکار باید بکنم ؟

راننده که آدمی بد عنق است : نگاهی به او می اندازد و چیزی نمی گوید

ماریا : من خارجیم دنبال کسی می گردم باید برم سردشت چطوری باید برم می شه کمکم کنید ؟

راننده ، با لهجه کردی کمکش را صدا می زند : آی پسر بیا با این خانوم برو بلیط سردشت رو براش بگیر

ماریا از راننده تشکر می کند و همراه مهدی راه می افتد . داخل ترمینال می شوند به سراغ یک تعاونی می روند

 صدای مارش پیروزی از رادیو داخل تعاونی به گوش می رسد در همین حین کمک راننده با لهجه کردی از مسئول فروش تعاونی می پرسد  : بلیط سردشت رو دارین ؟

فروشنده : آره

کمک راننده : یه بلیط به این خانوم بدین

فروشنده مشغول بلیط دادن است که کمک راننده  می پرسد : چی شده ؟ مارش می زنه ؟ عملیات شده ؟

فروشنده هم که لهجه کردی دارد می گوید : آره بچه ها عملیات کردند عملیات والفجر 4 ،  دمشون گرم

فروشنده سپس  بلیطی به ماریا می دهد و می گوید : البته حرکتمون دو ساعت دیگه است

ماریا : ایرادی ندارد

ماریا از کمک راننده تشکر می کند و او بر می گردد .

ماریا می رود بیرون ترمینال و در فضای سبزی که هست روی چمن می نشیند و با کنجکاوی و علاقه  به اطرافش نگاه می کند  در همین اثنا دفترچه خاطراتش را در می آورد و شروع به نوشتن می کند . مشغول نوشتن است . خانواده ای متشکل از پدر و مادر و پسرکی 7 یا 8 ساله و دخترکی 2 یا 3 ساله ، کمی آن سوتر روی چمن می نشینند . ماریا پس از آنکه کمی می نویسد متوجه این خانواده می شود و غرق تماشا کردن آنان که مشغول گفتگو و خنده و شوخی هستند ، می شود و با نگاهی حسرت بار به آنها می نگرد .

بیرونی ، همان روز ، بعد از ظهر  

ماریا پایین اتوبوس است و مسافران در حال سوار شدن بر اتوبوس هستند پس از مدتی ماریا نیز سوار اتوبوس می شود و بر صندلی ای می نشیند .

داخلی ، همان روز ، داخل اتوبوس

پس از مدتی در حالیکه ماریا مشغول تماشای بیرون است ، صدایی می شنود : ببخشید خواهر می تونم اینجا بشینم ؟ جا دیگه نیست .

ماریا به سوی صدا بر می گردد  رزمنده ای است با چهره روشن و لباس خاکی و پارچه ای به دور گردن

ماریا در حالی که خود را جمع و جور می کند می گوید : بفرمایید

رزمنده می نشیند و اتوبوس به راه می افتد . ماریا مشغول تماشای بیرون است که متوجه می شود رزمنده کناریش مشغول خواندن کتابی است . حس کنجکاویش تحریک می شود و همچنین برای اینکه سر سخن را با رزمنده باز کند پس از کمی این دست و اون کردن می پرسد : ببخشید چه کتابی می خوانید ؟

رزمنده : صحیفه سجادیه

ماریا : موضوعش چیه ؟

رزمنده : دعا و نیایش

ماریا : نویسنده اش کیه ؟

رزمنده نگاهی به ماریا می اندازد و سپس می گوید : امام سجاد

ماریا : می شه پس از اینکه مطالعه کردید بدید من هم نگاهی کنم ؟

رزمنده : حتما

ماریا دوباره به بیرون نگاه می کند که ناگهان صدای رزمنده به گوشش می رسد  : ببخشید شما خارجی هستید

ماریا : بله ، آلمانی ام

رزمنده لبخندی می زند و چیزی نمی گوید .

ماریا پس از مدتی که بیرون را تماشا کرد یکدفعه چشمانش برق می زند و به سوی رزمنده بر می گردد و می پرسد : شما دارید می رید سردشت برای جنگ ؟

رزمنده تبسمی می کند و می گوید : بله

ماریا : من هم دنبال یه نفر می گردم که گفته تو سردشته

رزمنده : خواب اونجا رزمنده زیاده اسمش چیه ؟

ماریا : محمد صادق ، محمد صادق رضوانی

رزمنده اسم محمد صادق رضوانی را چند بار تکرار می کند و سپس می گوید من نمی شناسمش اما اگه بخواید رسیدیم سردشت می برمتون دم پادگانی که اکثر رزمندها اونجا هستند احتمالا همونجا باشه . چون من خودم ساکن سردشتیم و تو پادگان نیستم .

پس از شنیدن این جمله گل از رخ ماریا می شکفد و خیلی خوشحال می شود و می گوید : خیلی ممنون و دفتر خاطراتش را در می آورد و شروع به نوشتن می کند . پس از اینکه مطالب کوتاهی نوشت دفتر را در کیفش می نهد و در همین حین  رزمنده صحیفه سجادیه را به سوی او می گیرد و می گوید : بفرمایید اگه می خواید بخونید بفرمایید .

ماریا صحیفه را می گیرد و مشغول خواندن می شود .

بیرونی ، همان روز ، داخل ترمینال سردشت

مسافران در حال پیاده شدن هستند . محمد صادق ابتدا پیاده شده و منتظر ماریا می ماند . پس از اینکه ماریا هم پیاده شد به طرف خیابان راه می افتند و رزمنده جلوی ماشینی را می گیرد و می گوید : پادگان ؟

ماشین نگه می دارد و سوار می شوند .

رزمنده و ماریا جلوی پادگان از ماشین پیاده می شوند و رزمنده کرایه را حساب می کند و به دنبال ماریا می آید و می گوید : این پادگان سردشتِ ، احتمال زیاد همین جاست من باید بروم اما خونه ام نزدیکه اگه پیداش نکردین و یا مشکلی براتون پیش آمد بیاد منزل ما ، خانم من هم تنهاست خوشحال می شه شما رو ببینه

رزمنده کاغذ و خودکار کوچکی از جیبش در می آورد و شروع به نوشتن آدرس می کند و پس از آنکه نوشت ، می دهد به ماریا و خداحافظی می کند و می رود . ماریا پس از تشکر و خداحافظی از رزمنده ؛ متوجه سر در پادگان می شود و نگاهی به آن می اندازد .

 

داخلی ، همان روز ، اطلاعات پادگان

ماریا جلو می رود و به رزمنده ای که هم سیمای رزمنده قبلی است و پشتِ میز بلندی است و سرش در دفتریست می گوید : سلام

رزمنده سرش را بالا می آورد و می گوید : سلام بفرمایید ؟

ماریا : ببخشید من دنبال محمد صادق رضوانی می گردم . گفتن اینجا خدمت می کنه .

رزمنده نام محمد صادق رضوانی را چند بار تکرار می کند و پس از مدتی دفتری را باز می کند و دنبال نام او می گردد . پس از آنکه نامش را پیدا کرد می گوید : محمد صادق رضوانی جمعی گردان امام حسن دسته اول . بله اینجا خدمت می کنه اما الآن رفتن ماموریت فردا بر می گردن

ماریا با تعجب و ناراحتی می گوید : فردا ؟

رزمنده : بله

ماریا کمی در فکر فرو می رود و سپس تشکر می کند و از پادگان بیرون می آید .

ماریا غرق تفکرست و در خیابان بیهوده راه می رود پس از مدتی چشمانش برق می زند و آدرسی که رزمنده به او داده بود را از جیبش در می آورد و به راه می افتد. پس از مدتی رفتن و پرس و جو کردن ماریا به در خانه ای می رسد و زنگ را به صدا در می آورد . زن جوان چادر به سر ، مقابل در حاضر می شود .

ماریا : سلام ببخشید من آدرس خونه تون از همسرتون گرفتم من آلمانی ام و کسی رو تو این شهر نمی شناسم شوهرتون رو تو اتوبوس دیدم  به من گفت اگه خواستی بیا خونه ما ، زن من هم ، یعنی شما ، تنهاست اجازه می دهید من امشب مهمان شما باشم دنبال نامزدم اومدم گفتند رفته ماموریت و فردا صبح بر می گرده  

زن چادر به سر که به نظر می رسد باردار است لبخندی می زند و می گوید : بفرمایید من هم تو این شهر غریبم اتفاقا الآن هم تو فکر مادر و خواهرهام بودم  خدا شما رو فرستاد

زن از جلوی در کنار می رود و ماریا وارد می شود .

 

بیرونی ، فردا صبح ، مقابل پادگان

ماریا به همراه زن جوان چادر به سر ، که دیشب ماریا فهمیده اسمش فاطمه است ، از دور به پادگان نزدیک می شود و سپس وارد اطلاعات پادگان می شوند .

درونی ، چند لحظه بعد ، اطلاعات پادگان

ماریا به طرف رزمنده ای که مسوول است می رود و می گوید : سلام

رزمنده : سلام

ماریا : من دیروز دنبال همسرم آمدم گفتید رفته ماموریت امروز صبح می آید

رزمنده : اسمش چی بود ؟

ماریا : محمد صادق رضوانی

رزمنده : بله بله ایشون دسته یکم هستند هنوز نیامدند یکی ، دو ساعت دیگه می رسند

ماریا : اما شما گفتید فردا صبح ؟

رزمنده لبخندی می زند و می گوید :یکی ، دو ساعت دیگه ام صبحه دیگه شما خیلی زود اومدید .

ماریا به فاطمه نگاه می کند و می گوید : حالا چه کار کنیم فاطمه خانم

فاطمه  : این نزدیکی ها یه پارکه بریم اونجا بشینیم

ماریا : باشه

بیرونی ، داخل پارک ، یکی دو ساعت بعد

ماریا و فاطمه مشغول صحبتند که چند خودرو وانت تویوتا نظامی که پشتش رزمنده ها نشستند وارد پادگان می شود .

ماریا : فکر کنم دیگه اومدند خودش باید باشه و بلند می شود به طرف پادگان راه می افتد

فاطمه : پس من می رم خونه ماریا

ماریا : چرا ؟

فاطمه : کار دارم ناهار منتظرتونم

ماریا : ببخشید با این حالتون خیلی راهتون بردم  

فاطمه : راه رفتن برام خوبه خداحافظ

ماریا : خداحافظ

ماریا به سمت پادگان راه می افتد و وارد بخش اطلاعات می شود

داخلی ، اطلاعات پادگان

ماریا جلو می رود از رزمنده مسوول اطلاعات می پرسد : آمدند

رزمنده با لبخند : بله الآن صدایش می کنم

رزمنده بلند می شود و به درون پادگان می رود

ماریا به شدت هیجان زده است و دستانش را به هم می فشرد

پس از مدتی رزمنده باز می گردد و می گوید : الآن می آید

ماریا التهابش بیشتر می شود و قلبش به شدت می زند

پس از دقایقی محمد صادق می آید و چشمش به ماریا می افتد . اول چهره اش تعجب زده و هیجان زده می شود ولی بعد از چند لحظه گیجی و زل زدن به ماریا لبخندی می زند و جلو می آید و می گوید : شما اینجا چیکار می کنید ؟

ماریا با لبخند : تو خودت اینجا چه کار می کنی ؟

محمد صادق لبخندی می زند و به رزمنده مسوول اطلاعات می گوید : من یه چند دقیقه می رم بیرون بر می گردم

رزمنده : باشه

محمد صادق و ماریا با هم بیرون می روند

ماریا : این نزدیکی یه پارکه بریم اونجا

محمد صادق : باشه

ماریا و محمد صادق به سمت پارک می روند و روی نیمکتی می نشینند

محمد صادق : ماریا خانوم ناراحت نشیا اما چرا اومدی اینجا ؟

ماریا : این سئوال رو یه بار دیگه هم پرسیدی !

محمد صادق : اما جواب خوبی نگرفتم

ماریا : اومدم دنبال تو  . فهمیدنش خیلی سخته

محمد صادق : آره واقعا خیلی سخته . آخه تو مگه کار و زندگی نداری ؟

ماریا : من کار و زندگیم همینه من دوست دارم این طوری زندگی کنم

محمد صادق کمی به فکر می رودو بعد از مدتی : حالا تا اینجا اذیت که نشدید ؟

ماریا : نه اتفاقا خیلی هم خوش گذشته کلی چیز جدید دیدم و کلی چیز یاد گرفتم .

محمد صادق سرش رو پایین انداخته و به حرف ماریا گوش می دهد

 ماریا با لبخند ادامه می دهد : فکر کردی برای تو اومدم ؛ اومدم اینجا ایران و ببینم کلی فارسیم بهتر شده ، بیچاره

محمد صادق به او نگاه می کند و لبخند تلخی می زند ولی همچنان چهره اش محزون و متفکرست

محمد صادق : حالا می خواهید چیکار کنید ؟

ماریا : یا تو با من بر می گردی یا من همین جا می مونم

محمد صادق نگاهی به ماریا می اندازد و چه جوری اینجا می مونید کجا می مونید ؟

ماریا : همین جا ازدواج می کنیم و یه خونه می گیریم و با هم زندگی می کنیم .

محمد صادق سرش را پایین می اندازد و به فکر فرو می رود و سپس می گوید : راستی به کسی نگویید ما ازدواج نکردیم بگویید عقد کردیم

ماریا : دروغ بگم

محمد صادق سرخ می شود

ماریا : تو از مردم می ترسی ؟

محمد صادق : آره  کسی که از مردم نترسه از خدا هم نمی ترسه

ماریا : اما خدا می داند که بین ما هیچ چیز نبوده

محمد صادق : مگه قرار بود چیزی هم باشه

ماریا سکوت می کند و پس از مدتی می گوید : بیا ازدواج کنیم و همین جا بمونیم

محمد صادق : اینجا خطرناکه ، عراق هر چند وقت یکبار اینجا رو بمباران می کنه

ماریا : راست می گی ؟

محمد صادق : آره مثل اینکه شما هنوز متوجه نشدی اینجا جنگه ؟! ما عملیات کردیم احتمال اینکه شهر رو بزنند خیلی زیاده

ماریا : عملیات ؟ عملیات چیه ؟

محمد صادق : یعنی داریم به دشمن حمله می کنیم تا خاک خودمون رو پس بگیریم

ماریا : عملیات همین جاست ؟

محمد صادق : نه پایین تر بین بانه و مریوان اما فرق نمی کنه اوضاع خطرناکه

ماریا : نه من بر نمی گردم این جا که عملیات نیست  

محمد صادق نگاهی تا حدودی خشمگینانه به او می اندازد و چیزی نمی گوید

ماریا پس از اندکی سکوت و تفکر با شادی و لبخند و امید می گوید : خواب عیب نداره  من یه دوست خوب پیدا کردم امروز ناهار خونه شونیم ناهار که خوردیم باز بیشتر راجع به موضوع فکر می کنیم ، باشه محمد صادق ؟

محمد صادق : دوست ؟ دوست پیدا کردید ؟

ماریا : به قول شما ما اینیم دیگه

محمد صادق : چطوری ؟

ماریا : بلند شو بریم برات تعریف می کنم

محمد صادق : اول من باید برم مرخصی بگیرم بعد بریم

ماریا : باشه

 

داخلی ، خانه رزمنده ، پس از ناهار

ماریا و فاطمه در گوشه ای گرم گفتگو هستند و محمد صادق و رزمنده صاحب خانه در گوشه ای دیگر

رزمنده : خلاصه موقعیت خطرناکه ، بچه ها می گن عراق تا حالا تو دشت شیلر بدجوری ضربه خورده احتمال اینکه صدام دیوانه بخواد عقده اش رو یه جای دیگه سر مردم بیچاره وا کنه خیلیه . من تصمیم گرفتم مدتی زنم رو بفرستم خونه پدرش خرم آباد ، بذار اگه قراره اتفاقی بیفته فقط برای خودمون بیفته . شما هم همین کار رو بکن زنت رو بفرست پیش خونواده ات

محمد صادق سری تکان می دهد و می گوید : من اصلا موافق نبودم بیاد خودش بلند شده اومده اینجا ؛ نمی دونم اگه یه اتفاقی بیفته چیکار کنم ؟!

رزمنده : زن من هم اول راضی نمی شد اما به زور راضیش کردم

محمد صادق : خانم شما چند وقته اینجاست ، فهمیده جنگ یعنی چی . زن من ( محمد صادق این کلام را با توپوق و لکنت بیان می کند ) هنوز نفهمیده جنگ یعنی چی ؟ همه بدبختی من همینه

رزمنده : می خوای بگم زنم باهاش صحبت کنه شاید راضی بشه

محمد صادق بعد از کمی تامل : بی فایده است قبول نمی کنه . ممنون

رزمنده : خلاصه اگه از دست من کاری ساخته است در خدمتیم

محمد صادق : من یه خواهش داشتم ؟

رزمنده : بفرمایید

محمد صادق : خانم شما تا کی اینجاست ؟

رزمنده : تا یکی دو روز دیگه

محمد صادق : خواهش من این ِ که تا خانمت هست اجازه بده پیش اون باشه

رزمنده : از نظر من ایرادی نداره ، من خوشحال هم می شم زنم هم خوشحاله از تنهایی در آمده می دونی ما هم تو این شهر غریبیم

محمد صادق : ممنون

رزمنده : خواهش می کنم

محمد صادق نگاهی به ماریا می اندازد و اشاره می کند که برخیزند و بروند . ماریا نیز بر می خیزد و خداحافظی می کنند و از خانه خارج می شوند

بیرونی ، داخل پارک ، نزدیک مغرب

محمد صادق : ببینید بهتون گفتم عملیات شده و عراق بدجوری شکست خورده ممکنه این صدام دیوونه یه کار دیوانگی کند ها ، برگردید !

ماریا : صد بار دیگه هم بگی من بر نمی گردم من فقط در یه صورت بر می گردم اون هم وقتی که تو همراه هم برگردی

محمد صادق به او نگاه می کند و می گوید : چقدر دختر سرتقی هستی

ماریا می خندد و می گوید : سرتق یعنی چی ؟

محمد صادق : یعنی همین که تو هستی یعنی آدمی که هر چی بهش می گی بازم کار خودش رو می کنه

ماریا باز می خندد و با عشق به محمد صادق می نگرد .

محمد صادق : حالا باید چه کار بکنیم ؟

ماریا : ازدواج کنیم

محمد صادق در فکر فرو می رود و پس از مدتی تامل ، با حالتی اندوه بار : چطوری ازدواج کنم من برادرم تازه شهید شده

ماریا : ما که کار بدی نمی کنیم تازه خودت گفتی به بقیه بگم ما عقد کرده ایم

محمد صادق کمی خودش را می خورد و این دست و اون دست می کند

ماریا ادامه می دهد : تازه مادرت هم خوشحال می شود خودش گفت آرزوی دامادی تو را داره

محمد صادق بعد از کمی تعلل می گوید :  باشه ، فردا می رویم پیش یه روحانی ، عقد می کنیم . بعد هم باید بگردم ببینم می شه خونه پیدا کرد

ماریا گل از رخش می شکفد و می گوید : آفرین محمد صادقِ عزیز این بهترین تصمیم ِ

محمد صادق نیز لبخندی می زند و پس از اندکی می گوید : راستی پدرت راضی بود به ازدواج ما دیگه

ماریا : آره ، خیلی دوست داره تو رو هم ببینه ایشالا جنگ تموم بشه بریم تا بابام تو رو ببینه

محمد صادق سرش را بالا می کند و به دور دست می نگرد و به فکر فرو می رود و بعد می گوید : راستی سر عهدت هستی ؟

ماریا : کدوم عهد؟

محمد صادق :  این که مسلمون بشی ؟

ماریا : سرش را زمین می اندازد و چیزی نمی گوید

محمد صادق به ماریا نگاه می کند و بعد از مدتی : امشب رو چیکار می کنی تازه امشبم فقط نیست چند روز طول می کشه تا من بتونم یه خونه دست و پا کنم

ماریا : می رم خونه فاطمه زن خیلی خوبیه خیلی مهربونه تازه داره مادرم می شه .

محمد صادق : اون می خواد برگرده

ماریا : حالا چند روزی هست اگه تو چند روز خونه پیدا کردی که هیچ اگه پیدا نکردی می رم مسافرخونه

محمد صادق کمی به فکر فرو می رود و بعد می گوید : خونه فاطمه اینها تنها نمونی هر وقت خواست بره بیرون تو هم باهاش برو خیلی مواظب خودت باش گرچه شوهرش مرد خوبیه اما کار شیطون حساب نداره

ماریا : خیالت راحت باشه شوهرش خیلی مرد خوبیه

ماریا :  پس قرار عقد کی شد ؟

محمد صادق : فردا نزدیک نماز ظهر می آم دنبالت می ریم پیش روحانی یه مسجد که با هام رفیقه

ماریا : باشه

محمد صادق : پس من می رم پادگان ، خیلی مواظب خودت باش

ماریا : خیالت راحت باشه خدا حافظ

ماریا از محمد صادق جدا شده و به سمت منزل فاطمه راه می افتد

داخلی ، داخل منزل فاطمه ، شب هنگام

ماریا : ببخشید فاطمه جان ، همسرتون نمی آید

فاطمه : نه رفته خونه دوستش

ماریا : مزاحمتون شدم ببخشید

فاطمه با لبخند : نه این چه حرفیه ؟! بالاخره بذار چند شب ما مجرد بشیم  و از شر شوهر راحت باشیم

ماریا نیز لبخندی می زند

فاطمه : راستی قرار عقدتون کی شد ؟

ماریا : فردا ظهر محمد صادق گفت می ریم پیش یه روحانی

فاطمه : خوب الهی شکر

ماریا : ببخشید فاطمه جان یه چیزی بگم ؟

فاطمه : بگو

ماریا : فقط به کسی نگو ما هنوز عقد نکردیم

فاطمه : باشه خیالت راحت باشه اما شما که کار خلافی نکردین

ماریا : می دونم اما  محمد صادق ناراحت می شه

فاطمه : باشه حتما

ماریا و فاطمه مشغول گفتگویند که آژیر قرمز کشیده می شود و بعد از اندک زمانی هم برق می رود

فاطمه : ماریا بلند شو بریم تو زیر زمین

فاطمه دست ماریا را می گیرد و به سوی زیر زمین می دوند

فاطمه : خدا رحم کنه این صدام از نظامی ها شکست خورده و حالا داره سر مردم بی دفاع عقده اش رو خالی می کنه

ماریا همین طور ترسان و مات و مبهوت است

صدای بمباران و غرش عجیبی تو دل ماریا را خالی می کند

فاطمه : خدایا خودت رحم کن یا فاطمه زهرا

پس از مدت زمان نسبتا طولانی که سر و صداها می خوابد فاطمه می گوید : فکر کنم رفتند بریم بالا

وقتی از زیر زمین بیرون می آیند دود و آتش غلیظی نظر آنها را به خود جلب می کند

فاطمه : می خوای بریم ببینیم چی شده ؟

ماریا با کمی حالت ترس که با کنجکاوی آمیخته شده می گوید : بریم

فاطمه و ماریا به بیرون می روند

بیرونی ، مقابل ساختمان بمباران شده ، همان شب

صدای گریه و شیون زنها و بچه ها به گوش می رسد نیروهای امداد در حال کمک رسانی هستند و آتش نشانی نیز مشغول خاموش کردن آتش

ماریا خیلی ناراحت است و با حالتی ترس زده صحنه را نگاه می کند

فاطمه که ماریا را در این وضعیت می بیند می گوید : برگردیم ؟

ماریا : برگردیم

و به سوی خانه راه می افتند

درونی ، داخل خانه فاطمه ، همان شب

ماریا در گوشه هال نشسته و با چهره ای محزونانه در تفکر عمیق است ، بعد از زمانی ، فاطمه در حالیکه سینی چایی در دست دارد وارد هال می شود وسینی را جلوی ماریا می گذرد . وقتی نگاهش به چهره غمگین ماریا می افتد می گوید : چی شد ؟! خیلی ترسیدی ! نکنه جا زدی

ماریا : لبخندی به زور می زند و می گوید : جا زدن یعنی چی ؟

فاطمه : یعنی اینکه نمی خوای جلوتر بری یعنی از راهی که اومدی پشیمون شدی

ماریا : نه پشیمون نیستم اما راستش بخوای یه کم ترسیدم و ناراحت شدم

فاطمه با لبخند:  یه کم که بیشتر ترسیدی

ماریا لبخند می زند و چیزی نمی گوید

فاطمه : زیاد ناراحت نباش کم کم عادی می شه من اول خیلی می ترسیدم و ناراحت می شدم  اما کم کم عادت کردم ؛ البته نگه نترسم اما جنگه دیگه خدا نابود کنه کسی که این جنگ رو شروع کرد ، خدا نیست و نابود کنه اون آمریکا و اروپا را

ماریا : اسم اروپا را که می شنود سرخ می شود

فاطمه که متوجه حرفش شده ، سرخ می شود و می گوید : ببخشید

ماریا پس از مدتی سکوت : ایکاش محمد صادق قبول می کرد برگردیم

فاطمه : ایشالا قبول می کنه بذار عقد که کردین مرتب بهش بگو شاید قبول کرد

ماریا همچنان غرق در تفکرست که فاطمه می گوید : ناراحت نباش شب عقدت ناراحتی خوب نیست بخند ، خدا بزرگه  خدا هر کاری کنه صلاح بنده اش در همونه

ماریا اسم عقد را که می شنود لبخند به لبش می نشیند

فاطمه سپس در حالیکه بلند می شود می گوید : من می رم رختخوابمون رو بندازم

ماریا اون شب تا صبح خوابش نمی برد و مشغول تفکرست  دایم این پهلو و اون پهلو می شود

 

داخلی ، خانه فاطمه ، فردای همان روز نزدیک ظهر 

ماریا مشغول پوشیدن لباس است که فاطمه از آشپزخانه بیرون می آید و می گوید : می خوای من هم بیام ؟

ماریا : اگه کاری نداری خوشحال می شم

فاطمه : نه غذام و بار گذاشتم

ماریا می خندد و فاطمه به داخل آشپزخانه باز می گردد

پس از مدتی فاطمه بیرون می آید و به ماریا که مشغول پوشیدن لباس تیره اش هست نگاه می کند و می گوید : بابا مثلا  تازه عروسی چرا لباس تیره می پوشی شگون نداره ها

ماریا از شنیدن این حرف ناراحت می شود و بغض گلویش را می گیرد

فاطمه : می خوای یه لباس سفید بهت بدم

ماریا بی آنکه چیزی بگوید فقط سرش را به علامت رضایت تکان می دهد فاطمه به سمت کمد لباسهایش می رود و لباس سفید و زیبایی را از داخل کمد بیرون می آورد و به سمت فاطمه می رود و می گوید : بفرما عروس خانوم

ماریا نگاهی به لباس می اندازد و لبخندی به زور می زند و سپس به داخل اتاق می رود تا آن را بپوشد .

فاطمه داخل هال مشغول پوشیدن لباس های خودش می شود . پس از مدتی صدای گریه ماریا را می شنود و به سمت اتاق می رود

فاطمه : ماریا ، ماریا چی شده خانمم ؟

ماریا با یک دست جلوی دهانش را می گیرد و با دست دیگر اشاره می کند که هیچی

فاطمه پهلوی ماریا می نشیند و می گوید : گریه نکن شگون نداره اگه مشکلیه به من بگو اگه بتونم حلش می کنم اگه نتونم هم لااقل سبک می شی ماریا پس از مدتی سکوت و سر تکان دادن به علامت تاسف می گوید : خیلی دوست داشتم مادرم کنارم بود !

فاطمه : خواب این راهی که خودت انتخاب کردی می تونستی تو همون آلمان ازدواج کنی تا مادرت هم کنارت باشه این راه را خودت انتخاب کردی پس ناراحت نباش

ماریا : نه از این ناراحت نیستم از این ناراحتم که اگه تو آلمان هم ازدواج می کردم احتمال زیاد مادرم در کنارم نبود

فاطمه : چرا ماریا ؟

ماریا  سری تکان می دهد و می گوید : هیچی ، ولش کن بجاش تو کنارمی

ماریا این را می گوید و خودش را در آغوش فاطمه می اندازد و می گوید :  از بچه گی خیلی دوست داشتم یه خواهر یا یه برادر داشته باشم بابام هم دوست داشت ولی مادرم به دلیل مشغله اش قبول نکرد می گفت :  بچه مانع پیشرفت زنهاست  ، تو هم مجبوری به دنیا آوردم

فاطمه : مادرت بهت می گفت ؟!

ماریا : البته به شوخی می گفت اما پشت هر شوخی یه جدی ای هست

فاطمه : متاسفم

ماریا : آخرم به خاطر کارش ما را ول کرد و رفت حتی طلاق هم نگرفت

فاطمه : جدی می گی ؟

ماریا : آره ، اما ولش کن بجاش یه خواهر خوب مثله تو پیدا کردم

ماریا کمی سکوت می کند و بعد ادامه می دهد : خدا را شکر که تو این موقعیت تو کنارم هستی

فاطمه کمی ماریا را نوازش می کند و سپس می گوید : داره دیر می شه ها ، آقا داماد الآن می آیدها

ماریا سر از آغوش فاطمه بر می دارد و اشکهایش را پاک می کند و می گوید : باشه باشه بریم

فاطمه و ماریا آماده رفتن می شوند که زنگ خانه به صدا در می آید .

فاطمه : بالاخره آقا داماد اومد  

فاطمه می رود تا در را باز کند پس از مدتی فاطمه خندان وارد می شود و می گوید : آقا داماد  اومد زود باش

ماریا خوشحال می شود .

 فاطمه و ماریا به سمت در می روند . ماریا چشمش به محمد صادق که کنار ماشین ایستاده می افتد لبخند می زند محمد صادق هم لبخندی می زند و در ماشین را باز می کند .

ماریا و فاطمه سوار می شوند و ماشین به راه می افتد .

داخلی ، درون اتوموبیل ، همان روز

همه در اتوموبیل ساکتند که ناگهان محمد صادق خطاب به فاطمه می گوید : ما خیلی شما را زحمت دادیم

فاطمه : چه زحمتی ؟! ماریا هم مثل خواهر خودم می مونه

ماریا و فاطمه به هم نگاه می کنند و ماریا دستش را تو دست فاطمه می گذارد .

دوباره همه ساکت می شوند فضای ماشین خیلی سنگین شده است به طوری که گویا سایه مرگ بر آن افتاده است

پس از مدتی راننده به سخن می آید و خطاب به محمد صادق می گوید : دیشب حمله هوایی شد یعنی احتمالش هست که بازم بشه

محمد صادق : آره از این صدام دیوانه هیچی بعید نیست

ماریا از شنیدن این حرف دوباره ترس و نگرانی بر چهره اش می نشیند

محمد صادق بر می گردد و به عقب و به چهره ماریا نگاه می کند و متوجه می شود و می گوید : خدا بزرگه  نترس همه چی دست خداست

راننده :  این که درسته همه چی دست خداست ، اما گاهی بنده های گناهکارش کارهایی می کنن که خدا را هم خوش نمی آید

ماریا خطاب به محمد صادق : آقای راننده درست می گه و سپس ساکت می شود

ماشین در حال حرکت است و چهره ماریا و همه سرنشینان خودرو دچار ترس و اضطراب است .

پس از مدتی حرکت خودرو داخل خیابانی می پیچد و جلوی مسجدی نگه می دارد . از بلندگوی مسجد صدای قرآن پخش می شود . ماریا و محمد صادق و فاطمه از ماشین پیاده می شوند و محمد صادق کرایه ماشین را می دهد .

ماریا و محمد صادق و فاطمه آهسته آهسته به سوی مسجد حرکت می کنند که ناگهان  صدای قرآن قطع شده و آژیر قرمز به صدا در می آید هر سه نفر هراسان می شوند ماریا می پرسد چی شده ؟

محمد صادق : چیزی نیست ، چیزی نیست نترسین

پس از اندک زمانی صدای غرش هواپیماهای دشمن به گوش می رسد و یکی از آنها در ارتفاع پایینی  دیده می شود .

محمد صادق : برید گوشه دیوار

 آنها به سوی دیوار می روند .خیابان به هم ریخته است و هرکسی از ترس به سویی فرار می کند.

فاطمه : ایکاش می رفتیم داخل مسجد ؟!

محمد صادق : نه بدتراست اگر بمب بندازن رو سرمون خراب می شه

هواپیماها مشغول جولان دادن هستند و صدای انفجار از چند نقطه دور به گوش می رسد . ناگهان هواپیمایی در نزدیکی آنها بمبی را می اندازد

محمد صادق : دماغش را کمی تیز می کند و می گوید : این بوی خردل ِ ، این بوی خردل ِ فکر کنم شیمیایی زدن

در همین اثنا بمب دیگری درست نزدیک آنها منفجر می شود و گرد و دود گاز خردل از آن متصاعد می شود .

محمد صادق داد می زند و می گوید : شیمیایی زدن ، شیمیایی زدن

محمد صادق سپس رو به فاطمه و ماریا کرده می گوید جلوی دهنتون رو بگیرین بلند شید فرار کنیم

محمد صادق و فاطمه و ماریا هر سه به شدت می دوند .

اوضاع پیرامونشون بسیار به هم ریخته است و مردم در حال فرار و داد و هوار هستند .

در حالی که در حال فرار هستند صدای مهیب غرش هواپیما دوباره به گوش می رسد و فاطمه زمین می خورد . محمد صادق و ماریا به سوی او بر می گردند و ماریا دستش را می گیرد تا بلندش کند که بمبی دیگر در نزدیکی آنان منفجر می شود .

بوی تند گاز شیمیایی به مشامشان می رسد کم کم پوست صورتشان شروع می کند به تغییر کردن .

در صورت محمد صادق چند تبخال کوچک شروع کرده به بزرگ شدن صورت ماریا و فاطمه هم به شدت ملتهب شده است آنها باز با تمام توان خود می دوند . مردم در اطراف آنها با صورت تبخال زده به زمین می افتند و در حال جان دادنند . کودکی در آغوش مادرش جان سپرده و مادرش در حالیکه گریه می کند خودش هم دارد جان می دهد اوضاع بسیار مشوش است .

ماریا و محمد صادق و فاطمه دیگر توان رفتن را از دست داده اند صورت هر سه آنها پر از تبخال شده است.

فاطمه می نشیند و می گوید و با صدای زاری می گوید : من نمی توانم دارم می میرم

ماریا هم نگاهی خسته به محمد صادق می کند و می گوید :  من هم نمی توانم

اندکی بعد فاطمه بر روی زمین می افتد و در حالیکه صورتش پرتبخال است جان می دهد .

ماریا به او نگاه می کند و در حالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده است خطاب به محمد صادق فریاد می زند : فاطمه مرد ، اون تازه داشت مادر می شد . ایکاش نمی اومد

محمد صادق هم در حالیکه اشک می ریزد می گوید : بلند شو برویم

ماریا به سختی بلند می شود و با محمد صادق راه می افتند

محمد صادق در حالیکه افتان و خیزان راه می رود  : خواب عروس خانوم این هم از عروسیت ! دیدی گفتم نیا ! دیدی چی شد ! دیدی من شرمنده ات شدم !

ماریا :چرا تو شرمنده باشی ، راهی بود که خودم انتخاب کردم

محمد صادق با تلخی می گوید : اگه آلمان می موندی اینطوری نمی شد ، پشیمون نیستی ؟

ماریا لبخند تلخی می زند : در کنار دوست مردن بهتر از کنار دشمن زندگی کردن ِ ، چرا پشیمون باشم ؟ !

محمد صادق : هنوز هم سرتقی

ماریا : سرتقم و عاشق

ماریا بعد از اندکی سکوت ادامه می دهد : تو دنیایی که عشق مرده و همه دنبال سکسند ما خیلی خوشبخت بودیم که یه عشق پاک رو تجربه کردیم  

ماریا بعد ادامه می دهد : ایکاش مادرم می فهمید فرق عشق و سکس را

بعد از کمی راه رفتن ماریا به زمین می خورد و محمد صادق هم کنارش به زمین می نشیند و با حالتی زار به ماریا می نگرد و می گوید : باز هم می گم من رو ببخش من شرمندتم

ماریا : تو هم من رو ببخش

محمد صادق : مثل اینکه خدا نخواست ما به هم برسیم

ماریا : خدا خواست اما ...

محمد صادق : آره ، راست می گی ، خدا خواست اما وقتش هنوز نرسیده بود

ماریا  چیزی نمی گوید فقط دستش را به سوی محمد صادق دراز می کند .

محمد صادق به سختی لبخندی می زند و می گوید : ما هنوز نامحرمیم

بعد از گفتن این جمله محمد صادق به زمین می افتد و می گوید : ایشالا بهشت می بینمت و جان می دهد .

ماریا در حالیکه می کوشد دستش را بر گونه محمد صادق بگذارد اجل امانش نمی دهد و جان می دهد .

 

 

یک سال بعد آلمان ، داخلی ، آسایشگاه روانی

دکتر و پرستاری بر سر پدر ماریا ایستاده اند .

دکتر : آروم باش آروم باش این آمپول رو بزن بعد هم راحت بگیر بخواب

پرستار پدر ماریا را روی تخت می خواباند و آمپولی بهش می زند و بعد از مدتی او به خواب می رود .

دکتر و پرستار همچنان دارند او را نگاه می کنند که خانم دکتری  از دور به دکتر نزدیک می شود و با عشوه و نازی خاص دستش را به سوی دکتر دراز می کند و می گوید : سلام ، بیمار جدیدتون ِ آقای دکتر

دکتر با لبخندی هیزآمیز به خانم دکتر دست می دهد و  می گوید : بله

خانم دکتر :  مشکلش چیه ؟

دکتر : این آقا صاحب یه شرکت بزرگ صادرات مواد شیمیایی بوده که به عراق هم مواد ساخت بمب شیمیایی صادر می کرده و گویا دخترش هم که به ایران رفته بود با بمب های شیمیایی کشته می شه حالا بیچاره فهمیده چه کرده و به این روز افتاده  

خانم دکتر : جدی می گی ؟ بیچاره ، ...  متاسفم

دکتر تلخندی می زند

خانم دکتر : حالا تکلیف مال و اموالش و شرکتش چی می شه ؟

دکتر : نمی دونم احتمالا می رسه به همسرش چون می گه کس دیگه ای رو ندارم البته اگه خوب نشه

خانم دکتر : می خندد و می گوید : پس خوش به حال همسرش

دکتر پوزخندی می زند و دست خانم دکتر را که هنوز در دستش هست می فشارد و از اتاق خارج می شوند .

 

 

پایان

والسلام علی محمد و آل محمد

29 رمضان المبارک 1432

8 شهریور 1390

شنبه 19 اسفند 1402برچسب:, :: 13:39 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 ف 1

 

نگارنده :

رضا مهریزی

 

 

 

 

 

 

 

تابستان 1389

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بیرونی ، صبح زود ، نمای بالا از روستا

از نمای بالا روستایی نسبتا سر سبز نشان داده می شود در این نما هم ساختمان های سالم وجود دارد و هم تعدادی خانه مخروبه همچنین گنبد فیروزه ای امامزاده ای هم دیده می شود . در انتهای نما دوربین روی حیاط یک گاوداری توقف می کند . در حیاط نیسانی پارک کرده است و سه نفر در اطراف آن دیده می شوند .

 

 

 

بیرونی ، صبح زود ، حیاط گاوداری

راننده نیسان که حدود پنجاه سال دارد و نامش داوود است کنار آن ایستاده و یک مرد حدود چهل سال که نامش عباس است و یک جوان بیست و شش ساله که رضا نام دارد مشغول آوردن ظرف های فلزی شیر از درون گاوداری و قرار دادن آن در پشت نیسان هستند .

داوود راننده نیسان با لبخند : آقا رضا نمی خوای زن بگیری دیگه داره دیر می شه ها

عباس که شوهر خاله رضا است در حالیکه یک ظرف شیر را پشت ماشین می گذارد می گوید : تو فکرش هست خبر دارم رفته خواستگاری دختر اکبر مشهدی .

داوود : آنکه هفته پیش با پسر حاجی خان عقد کنانش بود مگه نه ؟

عباس : آره دیگه بالاخره این وصلت را کردند بلکه از جنگ و دعواهاشان کم بشه تازه پسر حاجی خان پول داره کدام دختری حاضر پول رو ول کنه ؟

رضا در حالیکه چهره اش از خشم افروخته است و ظرفی شیر در دست دارد نگاهی غضب آلود به عباس می کند .

عباس متوجه این نگاه می شود و می گوید اصلا دختره هم دختر خوبی نبود همان بهتر که نشد می گفتند از وقتی رفته بود دانشگاه سر و گوشش می جنبید . البته مردم می گن ما که چه می دونیم خدا آخر و عاقبت همه را ختم بخیر کنه . اما به اعتقاد من دختر رو باید زود شوهر داد دختر که بالغ می شه مثل میوه است اگر نچینیش می گنده اگرم می خواد بره دانشگاه اول شوهر کنه بعد بره مگه چی می شه ، بعد می گم آقا رضا .

رضا هیچی نمی گوید و آخرین ظرف شیر را عقب نیسان می گذارد .

داوود می رود و پشت فرمان می نشیند و می گوید زود بیاین بالا که امروز دیگه خیلی دیر شد الآن صدای ماست بند ها در می آد.

عباس می رود می نشیند بعد هم رضا می رود پهلوی عباس می نشیند و ماشین حرکت می کند .

بیرونی  ، در جاده ، داخل نیسان ، صبح زود

داوود  نگاهی به رضا می اندازد و می گوید : آقا رضا از حرف من که ناراحت نشدی .

رضا : نه حرف بدی نزدید که . اما من اگه زن نمی گیرم علتش اینه که نشستیم درس خوندیم لیسانس گرفتیم و آنم لیسانس ادبیات حالا باید تو گاوداری کار کنیم و هر روز برا یه مشت ماست بند شیر ببریم با این وضعیت کی می آد زن من بشه .

عباس : چرا نمیشن از خداشون هم هست

رضا : آن دختری که من میخوام نمیشه .

عباس : مگه چه دختری میخوای

رضا : میخوام درس خونده باشه ، با کلاس باشه .

عباس نگاهی به داوود می کند و می گوید : زیاد بالا بالا نپر زن باید خونه دار باشه کدبانو باشه شوهر دوست و بچه دوست باشه زن با کلاس به درد تو کلاس میخوره نه به درد زندگی .

داوود : آقا رضا هم به دایی اش رفته تو آسمونا می پره از قدیم هم گفتند بچه حلال زاده به داییش می بره حالا فرق نمی کنه دایی تنی باشه یا ناتنی. داوود کمی مکث می کند و بعد می گوید اگر چه احمد داداشت زیاد مثل رضا...

عباس نمی گذارد حرف داوود تمام شود و می گوید : راستی از بهرام خبری داری یا نه

داوود : نه آخرین خبری که دارم اینکه یه شرکت زده

عباس : شرکت چی ؟

داوود : نمی دونم از این شرکتای خصوصی که هر کسی می زنو میفتن تو کار دلال بازی .

عباس : چند سال پیشم که دیدمش می گفت میخوام یه شرکت بزنم و برم تو کار صادرات و واردات .

داوود : گفتم که تو آسمونا می پرید .

عباس دستش را روی زانوی رضا می گذارد و می گوید : راستی چند وقتا با ما بر نمی گردی ناقلا نکنه کسی را زیر سر کردی .

رضا : ما سری نداریم که بخوایم زیر سری داشته باشیم یعنی سری برامون نذاشتند .

عباس : کیا نذاشتند

رضا : زمونه نذاشته ، زمان از هر دشمنی دشمن تره .

ماشین داخل شهر شده و بعد از چندی رو به روی یک مغازه نگه می دارد و بعد از آنهم به چند مغازه ماست بندی دیگر می رود و جلوی هر مغازه رضا و عباس ظرف های فلزی شیر را پایین می گذارند .

بیرونی ، روبروی یک مغازه ، صبح

رضا ظرف های پر شیر را پایین می گذارد و ظرف های خالی را بالا می گذارد .

داوود : این دیگه آخرین مغازه بود رضا با ما بر می گردی

رضا : نه

داوود : عباس پس بیا بالا که زودتر بر گردیم .

عباس : الان میام .

داوود می رود پشت فرمان می نشیند و عباس به سمت رضا می آید .

عباس : رضا من چند وقته پشت دستم رو داغ کردم که تو کار کسی دخالت نکنم اما برای آخرین بار یه دخالتی میخوام بکنم ، بکنم ؟

رضا : دخالت چیز بدی نیست ، دخالت نکردن یعنی اینکه تو برام مهم نیستی ، دخالت چیز خوبیه .

عباس : ببین رضا جان هوا دختر عموت رو داشته باش خیلی خاطرت رو میخواد میدونم که دانشگاه نرفته و تو هم دنبال زن دانشگاه رفته ای اما دختر خوبی خونه دار کدبانو خیلی هم خاطرت رو میخواد این دیگه خواجه حافظ شیرازی هم فهمیده پس زیاد کلاس نذار و بگیرش ضرر نمی کنیا . عباس کمی مکث می کند و وقتی می بیند رضا همچنان ساکت است و سر به پایین دارد ادامه می دهد خلاصه از ما گفتن بود به قول قدیمی ها صلاح مملکت خویش خسروان دانند .

عباس با رضا دست می دهد و و می رود سوار ماشین می شود و ماشین حرکت می کند و رضا همچنان خاموش دور شدن ماشین را نظاره می کند و پس از مدتی براه می افتد .

رضا داخل پیاده رو در حالیکه دست در جیب دارد و سر به پایین است و در تامل است و چهره ای حزین دارد حرکت می کند .

پس از مدتی پیاده روی به درب بوتیکی می رسد ، مریم در آن نیست و به جای آن دختری دیگری که خواهر مریم است داخل مغازه است .

رضا کمی دودل است که داخل برود یا نرود بالاخره وارد می شود .

رضا : سلام

دختر : سلام

مریم خانم نیستند .

دختر : می بینید که

رضا : امروز نمیان .

دختر : نمیدونم .

رضا : ممنون

رضا پشت به دختر می کند و در حال خارج شدن از مغازه است که دختر صدایش می کند .

دختر : ببینید آقا بهتره فکر مریم و از سرت بیرون کنی من خواهرشم اون اصلا هیچ تناسبی با شما نداره یعنی اصلا خانواده ما با خانواده شما تناسب نداره ، بهتر بری یه دختر مثل خودت پیدا کنی .

رضا : من اگه حرفی داشته باشم با خودش می زنم اونم اگه حرفی داشته باشه با خودم می زنه .

دختر : خواستم بگم که بیشتر از این خودت اذیت نکنی .

رضا : ممنون .

رضا ناراحت و پژمرده از بوتیک می آید بیرون چهره اش از قبل هم افسرده تر شده و در پیاده رو حرکت می کند و پس از دقایقی به یک پارک می رسد و در گوشه ای از پارک روی نیمکتی می نشیند.

رضا در فکراست و ناراحت .

پس از چند دقیقه از روی نیمکت پا می شود و در داخل پارک حرکت می کند در حال حرکت است که صدای دخترکی را می شنود .

دخترک : وزن کنید وزن ، وزن کنید وزن .

دخترک همانند ساعت کوک شده هر از چندگاهی این جمله را تکرار می کند.

رضا نگاهش به دخترک می افتد . دختری نابینا با لباس هایی شبیه کولی ها و سن و سالی حدود شانزده ، هفته ساله و بسیار زیبا . دخترک اگر چه نابیناست اما صورتی گرد و گونه هایی برآمده و بسیار زیبا دارد ، پسر با خود فکر می کند چقدر شبیه نرگس است که سال اول دانشگاه با او آشنا شد و وعده ازدواج داد ولی پس از مدتی با یک دانشجوی فوق لیسانس ازدواج کرد البته کمی هم شباهت به مریم که امروز به هوایش آمده بود ولی بجای او خواهرش را دیده بود ، دارد .  کنار دخترک ، دختر بچه ای دوازده ، سیزده ساله نیز نشسته است .

رضا بالای وزنه می رود و به عقربه وزنه نگاه می کند .

رضا خطاب به دخترک : سبک شدم روز به روز دارم سبک می شم .

دخترک می خندد و می گوید بیشتر غذا بخور

رضا : بخاطر غذا نخوردن نیست به خاطر غصه خوردن .

دخترک سرش را پایین می اندازد و هیچ نمی گوید . رضا دویست تومان از جیبش در می آورد و در دست دخترک می گذارد و می گوید : دویست تومن بس

دخترک : آره

رضا در حالیکه به دخترک و چشمان نابینایش می نگرد از او دور می شود . دختر بچه که کنار دخترک نابینا نشسته متوجه نگاه های رضا می شود .

رضا به روستا باز می گردد.

درونی ، داخل هال خانه ، شب

رضا جا نماز را سر تاقچه می گذارد و به پشتی تکیه می دهد و سر را به پایین می اندازد .

مادرش که از آشپزخانه بیرون می آید و حالت رضا را می بیند خطاب به او می گوید : امروز زن عموت آمده بود اینجا و می گفت برا نرگس خواستگار آمده

رضا سرش را بر می دارد و می گوید مبارک ِ .

زن عموت آمده بود ببین قرار مداری که ما گذاشته بودیم هنوز سر جاش هست .

رضا : چه قرار مداری ؟ اوه همان قراری که صد سال پیش که ما بچه بودیم گذاشته بودید ؟

مادر : آره دیگه بالاخره دوتا بزرگتر حرف زدن حالا خودتون بزرگ شدین اگه میخواین که بسم الله و اگه هم که نه دیگه همه چیز تمام بشه اما حواست باشه مثل نرگس دیگه گیرت نمی آدا.

رضا : حواسم هست اما من صد دفعه گفتم این بارم می گم که نرگس برا من مثه خواهر نمی تونم به عنوان زنم بهش نگاه کنم .

مادر : این حرفا رو الآن می زنی وقتی رفتین  زیر یه سقف وقتی دیدی چه دختر خانمیه چه زن کدبانو و زبر و زرنگیه این حرفا فراموشت می شه .

رضا : اینها را میدونم اما ... من دنبال یه دختر بهتر می گردم مگه آدم چند بار ازدواج می کنه ؟ دوست دارم بهترین گزینه رو پیدا کنم .

مادر : دختر بهتر از نرگس دیگه گیرت نمی آد نجیب ، خوشگل با خدا کدبانو .

رضا : شما مگه علم غیب داری که میگین دختر بهتر از نرگس گیرم نمی آد ؟

مادر : علم غیب ندارم اما زنا را خوب می شناسم مطمئن باش که بعدا پشیمون می شی مخصوصا اینکه نرگس خیلی خاطرت رو می خواد . می دونی زن اگه یه مرد و واقعا بخواد چقدر حاضر فداکاری کنه و کوتا بیاد . مگه الهه رو نمی بینی چقدر هوای داداشت داره عین پروانه دورش می گرده .

رضا : هر زنی اگه بچه دار نشه مجبور هوا شوهرش رو داشته باشه دیگه .

مادر : خودتم می دونی که معلوم نیست عیب از کدوماشون یعنی خودشون نذاشتن دکنرا بهشون بگن .

رضا : به هر حال زیاد فرق نمی کنه مهم اینه که این دو نفر آدم با هم نمی تونن بچه دار بشن .

مادر : خوب نشن می رن از پرورشگاه بچه میارن میدونی چقدر ثواب داره؟

رضا : هیچی بچه خود آدم که نمیشه .

مادر در حالیکه ناراحت و عصبانی است : باشه رضا تو برو بهترین دختر دنیا رو بگیر صد تا بچه ام به دنیا بیار .

رضا : چرا انقدر زود عصبانی می شی مگه من چی گفتم.

رضا سکوت می کند و مادر به آشپز خانه بر می گردد.

بیرونی ، حیاط گاوداری ، صبح

مطابق دیروز رضا و عباس مشغول بار کردن ظرف های شیر هستند و داوود هم کنار نیسانش ایستاده است پس از آنکه کار بار زدن شیرتمام شد سوار ماشین می شوند و به شهر می روند .

داخلی ، بوتیک مریم ، صبح

مریم داخل بوتیک است و متوجه رضا می شود که از پشت ویترین به داخل مغازه نگاه می کند ، رضا هم وقتی مریم را می بیند لبخندی زده و وارد بوتیک می شود.

رضا : سلام

مریم : سلام چطوری ؟

رضا : از احوالپرسی های شما ؟ خوب ما رو قال می ذاریا ؟

مریم سرخ شده و سرش را پایین می اندازد ، رضا با محبت تمام به او نگاه می کند و می گوید : مریم خانم راست حسینی یه کلام جواب ما رو بده که خداییش خسته شدم خودت می دونی این بار چندم اومدم ؟

مریم : باور کن من خودم موافقم اما پدرم مخالف است

رضا : چرا مخالف ؟

 مریم : بابام می گه باید با یکی ازدواج کنی که خانوادش به خانواده ما بخورِ

رضا : یعنی چی یعنی خانواده ما به هم نمی خوره ؟

مریم : حقیقتش رو بخواین نه ، خانواده شما مذهبیه ؛ ما نیستیم ، خانواده شما تو روستا زندگی می کنه و ما نمی کنیم ، اصلا خود شما هم کارتون تو گاوداریه خودتون بذارین جای بابای من به فامیلامون بگه دامادم تو یه گاوداری کار می کنه ؟

رضا سرخ شده و بسیار عصبی سرش را پایین می اندازد : من که از اول همه اینا رو به شما گفته بودم پس چرا حالا دارین این حرفا رو می زنین ؟

مریم : باور کنید فکر می کردم بتونم بابام رو راضی کنم اما نشد ؟ حالا هم یه فرصت دیگه به من بدید می رم رو مخش شما که سه سال صبر کردید ، چند روز دیگه ام صبر کنید مطمئن باشد من ازون دخترایی نیستم که راحت با احساس کسی بازی می کنن بعدش هم میروند دنبال یه کیس  بهتر

رضا هیچی نمی گوید و سرش را پایین انداخته و مغازه را ترک می کند . رضا در حالیکه دست در جیب دارد و بسیار غمین است به سمت پارکی که دیروز در آن نشسته بود می رود . باز دخترک را در همانجاییکه دیروز دیده بود می بیند و بر نیمکتی که مشرف به اوست می نشیند ولی به او نگاه نمی کند و دستانش را در هم انداخته و بدنش را دولا می کند و در فکری عمیق فرو می رود پس از دقایقی از آن حالت خارج شده به خانه اش در روستا باز می گردد.

بیرونی ، داخل حیاط خانه ، نزدیک ظهر

رضا از در ورودی خانه داخل حیاط می شود که برادرش احمد و همسرش لیلا را که خانه شان آن سوی حیاط است می بیند که دارند از خانه خارج می شوند .

رضا : سلام داداش ، سلام دختر عمو

احمد و همسرش جواب سلام او را می دهند و همسر احمد لیلا می گوید : آقا رضا یه کارت داشتم .

لیلا به احمد می گوید : تو برو الآن من میام و سپس جلو آمده به رضا می گوید دیشب نرگس اومده بود پیش من یه کاری داشت یه حرفی هم راجع به تو زد مثل اینکه به مادرت گفتی قصد ازدواج با او را نداری ؟

رضا : گفتم نرگس مثل خواهرم من نمی تونم به اون مثل همسرم نگاه کنم .

لیلا کمی مکث می کند و فکر می کند و بعد می گوید : خوب خودت می دونی ، اما نرگس می خواست برای یه بارم شده با خودت حرف بزنه

رضا : اشکالی نداره فقط کی و کجا ؟

لیلا : کی و کجاش و هنوز نمی دونم ازش می پرسم و بهت می گم .

لیلا سپس از رضا خداحافظی می کند و به نزد احمد می رود .

احمد خطاب به لیلا می گوید : چه کارش داشتی راجع به همان موضوع نرگس که دیشب بهت گفتم دیگه .

احمد : چی گفت ؟

لیلا : چیزی نگفت فقط قبول کرد که با نرگس حرف بزند حالا من باید از نرگس بپرسم که کی و کجا حرف بزنند .

درونی ، داخل هال خانه ، شب

رضا گوشه خانه نشسته و با چهره ای غمین مشغول خواندن دفتر خاطرات خودش است ، مادر مشغول نماز است و نمازش که تمام می شود رضا خطاب به او می گوید : از دایی فرهاد چه خبر ؟

مادر : خبری ندارم

رضا : هنوز اون شرکتش و داره ؟

مادر : آره چطور مگه ؟

رضا : اگه بشه می خواهم بروم پیشش .

مادر به رضا نگاه می کند و چیزی نمی گوید .

رضا : دیگه خسته شدم بسکی تو این گاوداری مزخرف کار کردم ، نا سلامتی ما لیسانس داریم حالا باید تو گاوداری کار کنیم ؟

مادر : فکر می کنی اگه بری تهران پیش اون می شی مدیر عامل ؟

رضا : بالاخره هر چی بشم از گاو دار بودن که بهتره .

مادر چیزی نمی گوید و سرش را پایین می اندازد و ذکر می گوید.

درونی ، بوتیک مریم ، صبح

رضا از پشت ویترین داخل مغازه را نگاه می کند مریم را می بیند و سپس وارد بوتیک می شود. مریم چهره اش را افسرده و غمین می سازد و سرش را پایین می اندازد ، رضا چهره مریم را که می بیند کمی مکث می کند و از عصبانیت دندان قروچه می کند چشمانش پر از نفرت و خشم می شود و دهانش را می گشاید که چیزی بگوید ولی منصرف می شود و پشت به مریم کرده به سوی در می رود . مریم سرش را بالا می آورد و او را نگاه می کند. رضا وقتی که از در بیرون می رود باز می گردد و به مریم می نگرد مریم باز سرش را سریع به زمین می اندازد . رضا باز می خواهد که چیزی بگوید ولی دو مرتبه پشیمان شده و چیزی نمی گوید و می رود .

مریم وقتی مطمئن شد که سعید از مغازه خارج شده سرش را بالا می آورد چهره اش کمی محزون است بعد از کمی مکث می گوید : پسر خوبی بود اما من کمی برای دهنش بزرگ بودم.

 

بیرونی ، پارک ، صبح   

رضا با چهره ای افسرده بر نیمکتی نشسته است و در فکری عمیق فرو رفته است ، پس از مدتی نشستن در حالیکه بسیار عصبانی به نظر می رسد در پارک قدم می زند و این شعر را زیر لب زمزمه می کند :                                                             چون نقش وفا و عهد بستند                بر نام زنان قلم شکستند

رضا پس از آنکه چرخی در پارک می زند در حالیکه چهره اش تا حدودی آرام تر شده صدای اذان را می شنود و می رود وضو می گیرد و در نماز خانه پارک نماز می خواند .

از نماز خانه که بیرون می آید  در حالیکه دارد از پارک خارج می شود متوجه دخترک وزن کش میشود که این بار نیز همان دختری که دفعه اول که دیده بودش کنارش نشسته بود اکنون نیز کنارش نشسته است .

رضا پس از کمی دودلی به سوی او و دختر بچه همراهش می رود .

رضا بالای وزنه می رود و وزنش را نگاه می کند می گوید باز سبک شدم یادتون هست اوندفعه هم بهتون گفتم دخترک چیزی نمی گوید ولی دختربچه کناریش می خندد .

رضا زیر چشمی به دخترک نابینا نگاه می کند دختر بچه که متوجه نگاه های رضا شده به او می گوید آدم اگه کسی رو دوست داره باید کمکش بکنه .

رضا به دختر بچه نگاه می کند می گوید منظورت منم ؟ دختر بچه می گوید : آره واقعا اگه مهتاب و دوست داری باید کمکش کنی مگه نمی بینی چشماش کور شده دکترا می گن اگه بره تهران تو یه بیمارستان درست و حسابی و کلی پول خرج کنه احتمال زیاد چشماش خوب می شه .

رضا نگاهی به دخترک می کند که ساکت و معصومانه نشسته و سرش را پایین انداخته است .

مگه این مهتاب خانم شما پدر و مادر و خانواده ندارد ؟

دختر بچه می گوید : اگه داشت که اینجا نبود باباش معتاد بوده و ننه اش ازش طلاق گرفته و مهتابم پیش ننه ش مونده ، باباش چند وقت پیش تصادف کرده و مرده و ننه شم هوایی شده و شوهر کرده و مهتابم رو سپرده به دختر عمه مادرش که یه مشت بچه بی ننه و بابا را نگه می داره و برا گدایی و گل فروشی وزن کشی این ور و ان ور می فرسته .

رضا : حالا همون دختر عمه ننه اش نمیتونه پول دوا و درمون مهتاب و بوده ؟

دختر بچه : اون پول غذامونم به زور می ده چه برسه پول دوا و دکتر را.

رضا نگاهی به چهره زیبا و آرام مهتاب می اندازد و کمی سکوت می کند و فکر می کند سپس حالا بر فرض اگه کسی بخواد مهتاب ببره دوا و درمون کنه و مرد باشه اون رییس تون اجازه می ده ؟

دختر بچه که کمی خوشحال و برافروخته شده است می گوید : آره بابا چرا نه اگرم نذاشت خودتون با هم برید دیگه می خوای چشمش و درمون کنی دیگه ؟

رضا کمی به فکر فرو می رود و سپس به دخترک نابینا نگاه می کند و می گوید : مهتاب قبول می کنه ؟

دختر بچه نگاهی به چهره آرام و سر به زیر مهتاب می کنه و می گوید : مهتاب فعلا می خواد چشمش پیدا کنه این براش از همه چی مهمتره تازه شما هم آدم خوبی هستی دیدم که رفتی نماز خوندی مگه نه ؟

رضا سرش را پایین می اندازد و پس از کمی فکر می گوید : حالا می بینمتون باید فکر کنم و از اونها جدا می شود .

دختر بچه هم در حالیکه لبخندی به لب دارد رفتن او را نظاره می کند .

 

درونی ، هال خانه ، شب

رضا پس از آنکه دقایقی با حالت عصبی در خانه قدم می زند : خطاب به مادرش که مشغول تماشای تلوزیون است کرده و می گوید : من میخوام برم تهران پیش دایی فرهاد کار کنم .

مادر که گویی جا خورده است کمی به رضا نگاه می کند و چیزی نمی گوید .

رضا : مامان من گفتم که می خوام برم پیش دایی فرهاد ، شنیدی

مامان : چی بگم خوب برو من به تنهایی عادت دارم پانزده سال پیش که بابات رو زدن کشتن و  تنها شدم حالام تو برو هر کاری دوست داری بکن .

رضا : تنها چرا مگه احمد پیشت نیست

مادر : چرا دیگه اما احمد یه بچه ام تو چی ؟

رضا : اوه حالا آمریکا که نمی خوام برم می خوام برم تهران کار کنم چند وقت یه دفعه هم می آم سرت می زنم .

مادر که چهره اش درهم رفته بود ناگهان یاد چیزی می افتد و چهره اش کمی باز می شود و می گوید : لیلا دم غروبی امده بود و کارت داشت برو ببین چیکارت داره .

رضا : باشه الآن پس شما رضایت دادینا

مادر دوباره چهره اش گرفته می شود و چیزی نمی گوید .

رضا می رود و شلوارش را می پوشد و به سمت خانه برادرش که در آن سوی حیاط خانه خودشان است می رود .

رضا در خانه برادرش را می زند و صدای برادرش را می شنود که می گوید : بیا تو کی هستی ؟

رضا : منم داداش مثل اینکه لیلا خانم کارم داشت ؟

احمد : آره بیا تو دیگه

رضا : تو نمی آم بگو یه لحظه لیلا خانم بیاد دم در .

رضا ناگهان صدای لیلا را می شندو که می گوید : آمدم

لیلا در حالیکه چادرش را درست می کند در را می گشاید و بیرون می آید .

رضا : سلام

لیلا : سلام آقا رضا ، حال شما خوبه

رضا : به خوبی شما مامانم گفت کارم داشتین راجع به نرگسِ دیگه ؟

لیلا : آره ، امروز آمد بود اینجا گفت که فردا عصرحدود ساعت  4که امامزاده خلوت ِ با هم صحبت کنین اشکالی نداره که سر کار نیستین که ؟

رضا : نه

لیلا : آقا رضا فقط یه چیزی

رضا : چی بگید .

لیلا : شما مثل برادرم می مونید خودتون می دونید نرگس دختر خوبیه امیدوارم با فکر بیشتری تصمیم بگیرید

رضا : خودم می دونم باشه ممنون .

بیرونی ، صحن امامزاده ، عصر

رضا از در امامزاده داخل می شود تعظیمی می کند و داخل صحن راه می افتد ، هیچ کس داخل صحن نیست رضا به در گنبد خانه می رسد و کفش هایش را در می آورد و زیارتی می کند که متوجه نرگس می شود که آن سوی ضریح نشسته است. رضا زیارتش را نیمه تمام می گذارد و به سوی نرگس می رود .

رضا : سلام

نرگس : سلام

رضا : من به موقع اومدما

نرگس : می دونم این به موقع اومدنا زیاد مهم نیست آدم یابد تو بزنگاه ها به موقع بیاد .

رضا : منظورتون چیه ؟

نرگس : به موقعش می فهمید .

رضا : حالا کجا حرف بزنیم

نرگس : همین جا خوبه مطمئن باش تا نزدیکی مغرب کسی نمی آید .

رضا کمی به اطراف ضریح و خود ضریح می نگرد و با کمی اکراه می گوید : اینجا فضاش خیلی سنگینه اگه براتون زیاد فرق نمی کنه بریم تو صحن ، اونجا هم محیط بازه هم با صفاست .

نرگس : نه ، چندان فرق نمی کنه ، بریم

رضا و نرگس از گنبد خانه بیرون می روند و داخل صحن زیر درخت چناور بزرگی می نشینند .

رضا با لحنی مهربان : خواب دختر عمو چی کارم داشتی

نرگس که از لحن رضا کمی خجالت کشیده با صدایی آرام می گوید : اگه خواستم شما را ببینم خواست مادرم بود که گفت برید برای یکبار حرفتون رک و پوست کنده به هم بزنید .

رضا : خوب خیلی خوبه اما من راجع به این موضوع چیزی به مامانم نگفتم گرچه می دونم حتما لیلا خانم همه چی را به مادرم گفته .

نرگس : پسر عمو بی هیچ مقدمه ، خودت می دونی که از بچگیمون اسم ما رو هم بود و همه ما را برا هم می دانستند

رضا سرش را پایین می اندازد .

نرگس : شما هیچ وقت حرفی یا حرکتی که نشان از بی میلیتون به این مساله باشه از خودتون نشان ندادید تا اینجا را قبول دارید ؟

رضا سرش را که همچنان پایین است تکان می دهد.

نرگس ادامه می دهد : از وقتی که رفتید دانشگاه اخلاق و رفتار تون کم کم عوض شد ، شاید خودتون متوجه نبودید اما من که همیشه شما را دورا دور زیر نظر داشتم کاملا متوجه بودم ، این را هم که قبول دارید ؟

رضا : سرش را بالا می آورد و می گوید عوض شدن و تغییر کردن که چیز بدی نیست ، آدم تا تغییر نکنه و عوض نشه که پیشرفت نمی کنه.

نرگس : درسته اما به شرطی که درست عوض بشه

رضا : منظورتون چیه ؟

نرگس : منظورم اینکه شما از وقتی رفتید دانشگاه و چشمتون به دخترای رنگارنگ  اوفتاد دیگه همه چیز رو فراموش کردید حتی خودتون را هم فراموش کردید.

رضا : ببین دختر عمو من هیچ چیز را فراموش نکردم فقط شناختم از دنیای اطرافم بیشتر شد از اون پیله ای که تو این دهات دور خودم پیچیده بودم درآمدم . تازه دختر عمو قبول دارم من تا قبل از دانشگاه مخالفتی از خودم نشان ندادم ، اکراهی نداشتم این را قبول دارم اما شما هم قبول کنید که من هیچ وقت وعده و قول و قراری هم به کسی ندادم .

نرگس : این را قبول دارم اما چرا من ... من ... من حقیقتا بهت علاقه دارم ، این علاقه برات مهم نیست

رضا سرش را پایین می اندازد و آرام می گیرد و می گوید علاقه باید دو طرفه باشه

نرگس : یعنی نیست ؟

رضا : اگه بود که اینجا ...

رضا حرفش را قورت می دهد و دیگر ادامه نمی دهد.

نرگس : پسر عمو تو فریب اون دخترای دانشگاه رو خوردی اما نمی دونی اون دخترای پر افاده شهری هیچ وقت حاضر نمی شن با یه پسر دهاتی زندگی کنن این را بدون

رضا در حالیکه ساکت است به فکر فرو می رود و یاد حرف دیروز مریم می افتد که گفته بود : خانواده های ما با هم تناسب ندارند زیرا ما تو شهر زندگی می کنیم و شما تو روستا.

رضا پس از لحظاتی سکوت : می دونم اما

نرگس : اما چی ؟

رضا : نمی دونم

نرگس : پسر عمو اینو بدون شاید یه دختر بعنوان یه هم کلاسی دختر خوبی باشه یا به عنوان یه همکار همکار خوبی باشه اما این دلیل نمی شه که بعنوان یه همسرم همسر خوبی باشه .

رضا سرش همچنان پایین است و به حرف های نرگس گوش می دهد .

نرگس : زن خوب با همکلاسی خوب با همکار خوب فرق می کند ؛ زن باید نجیب باشه ، شوهر دوست باشه ، چشم پاک باشه کدبانو باشه زن بساز و اهل زندگی باشه اون زنایی که تو دنبالشونی نمی گم همشون اما خیلیاشون اینطوری نیستن یه دفعه خیالات برت نداره و گول ظاهرشون نخوری . گول حرفای مودبونه شون رو نخوری .

رضا : من گول هیچ کس رو نمی خورم اما دختر عمو تو همیشه برا من مثل یه خواهر بودی من همیشه به چشم خواهری بهت نگاه کردم نه به چشم همسری متوجه هستی ؟

نرگس سرش را پایین می اندازد و چیزی نمی گوید .

رضا : این حرفایی که می زنی همه اش درسته خودم همین دیروز یه نمونه اش را دیدم چند سال پیش نیز یکی دیگه اش را دیده بودم

نرگس سرش را بالا می آورد و به رضا نگاه می کند

رضا : اما چیکار کنم من دلم گرفته خسته ام می خوام از این دهات خراب شده برم اگه با تو زندگی کنم نمی تونم من اصلا میخوام برم تهران پیش دایی فرهاد برای همین می خوام تمام پل های پشت سرم را خراب کنم .

نرگس : این حرف آخرت بود

رضا با کمی مکث : بله

نرگس : من به تو دلبسته بودم اما تو خیلی راحت دلم را شکستی

رضا : منم تو را دوست دارم تا آخر عمرم دوست خواهم داشت اما به عنوان خواهر نه به عنوان همسر

نرگس : امیدوارم موفق بشی و خوشبخت بشی برات دعا می کنم

نرگس کمی مکث می کند و می گوید مادرم از مامانت شنیده کمی کاهل صلات شدی درسته ؟

رضا : مامانم که آبرو مرا پیش همه برده نمی دانم چرا حرف تو دهنش بند نمی شه

نرگس : رضا به عنوان همان خواهر که قبول داری برای آخرین کلام می گم نماز و ول نکن چون اگه ول کنی خدا هم ولت می کنه ؛ تو که همه پل های پشت سرت را داری خراب می کنی اما این آخرین پل رو خراب نکن شاید یه زمانی به دردت خورد.

 درونی ، هال خانه ، شب

رضا از اتاق بیرون می آید و خطاب به مادرش می گوید : با دایی فرهاد تماس گرفتم بهش گفتم تا چند روز دیگر می رم پیشش

مادر چهره اش درهم می رود و چیزی نمی گوید .

بیرونی ، داخل پارک ، روز  

رضا در جوار همان پارک دیروزی ایستاده است که می بیند از دور دختربچه دیروزی در حالیکه دست مهتاب را در دست دارد با شتاب به سوی او می آیند.به او که نزدیک می شوند بی آنکه سلام کند می گوید : دیدی آوردمش ، تمام رخت و لباس او را هم تو این ساک گذاشتن فقط مواظبش باش یاد قولت هم باش که گفتی خوبش می کنی باش .

رضا : هستم و به طرف مهتاب می رود و دستش را در دستش که دستکش دارد می برد و با هم به سمت ترمینال اتوبوسرانی راه می افتندو پس از رسیدن به ترمینال اتوبوس های تهران را سوار می شوند .

داخلی ، اتوبوس ، وسط روز

رضا که در کنار مهتاب  نشسته است هر از چندی به صورت او نگاه می کند و با خود فکر می کند چرا این دختر اصلا حرف نمی زند در همین هنگام اتوبوس به ایستگاه پلیس می رسد و مامور پلیس بالا می آید و به چهره مسافران نگاه می کند و متوجه چهره رضا و مهتاب می شود

مامور پلیس : شما چه نسبتی با هم دارید ؟

رضا  با کمی ترس : خواهرم هست ، پدرم براش نوبت بیمارستان گرفته من هم دارم می برم پیش پدرم ، خودم هم شب بر می گردم .

مامور پلیس با کمی دقت بیشتر به آن دو نگاه می کند و چیزی نمی گوید و از ماشین خارج می شود.

با خارج شدن مامور پلیس و حرکت اتوبوس رضا نفس راحتی می کشد.

داخلی ، بیمارستان ، بعد از ظهر

پرستار با حالتی عصبانی می گوید : ببینید آقا یه بار گفتم تا پول ندید ما مریضتون را نمی خوابانیم متوجه شدید یا ده مرتبه دیگر هم باید بگویم

رضا می رود از پس انداز خود پول می گیرد و آنها مهتاب را بستری می کنند .

رضا پس از بستری کردن مهتاب شب را در یک مسافرخانه سر می کند و صبح روز بعد به سراغ دایی فرهاد می رود که آدرسش را تلفنی ازش گرفته بود .

داخلی ، دفتر اداره ، صبح

رضا وارد محیط کوچکی می شود به محض ورود دختر جوانی که منشی است می گوید : بفرمایید کاری داشتید ؟

رضا : بله با آقای فرهاد اکبری کار داشتم

منشی : شما ؟

رضا : من خواهر زاده شون هستم

منشی : خیلی خوش آمدید بفرمایید بنشینید

منشی گوشی را بر می دارد : آقای اکبری خواهر زاده تون تشریف آوردند

منشی می گوید : چشم چشم

بعد از لخظاتی در اتاق باز می شود و دختر جوانی در حالیکه لباس خود را مرتب می کند از اتاق خارج می شود .

منشی نگاهی به رضا می اندازد پس از چند لحظه می گوید : بفرمایید

رضا وارد اتاق می شود و هنگام ورود نیم نگاهی به دخترکی که از اتاق بیرون آمده بود می کند .

رضا وارد اتاق می شود و دایی فرهاد را می بیند که در حال پوشیدن کتش هست

رضا : سلام

فرهاد : سلام ، به به از این طرفا

رضا : ما که همیشه مزاحم هستیم

فرهاد : این چه حرفیه مراحمید  ؛ دایی چرا به ما سر نمی زنی مگه ما چند تا خواهرزاده داریم ؟

رضا : مخلصم حالا دیگه اومدیم دیگه .

فرهاد : خوش آمدی .

فرهاد گوشی را بر می دارد و می گوید : دو تا چایی

خواب دایی جان تعریف کن از مادرت از داداشت از هم دهاتیات چه خبر ؟

رضا : خوب سلام می رسونه احمد سلام می رسونه بقیه هم همه خوبند

فرهاد : خواب دایی چی شد که یاد ما کردی

رضا : راستش بخوای دایی من دیگه تو اون دهات نمی تونستم زندگی کنم چهار سال درس خوندیم لیسانس گرفتیم حالا باید بریو تو گاوداری کار کنیم برا همین گفتم بیام تهران پیش شما بلکه یه کار آبرومند پیدا کنم .

فرهاد : اما می دونی که وضع کار خرابه ، راستی لیسانست چی بود ؟

رضا : ادبیات یعنی برا من کار نیست ؟

فرهاد : کار که هست اما اون کاری که تو دلت می خواد شاید نباشه .

رضا : عیب نداره حداقل اینجا کسی من و نمیشناسه دیگه خجالت نمی کشم

دختر سومی که با دو دختری که قبلا رضا دیده فرق می کند وارد اتاق می شود و چایی را تعارف می کند و سپس از اتاق خارج می شود .

فرهاد : ببین اینجا دفتر اصلی کار ماست کارگاه ما تو یه جایی نزدیکی کرج است

رضا : عیب نداره کارش چیه

فرهاد : کارش را دقیقا نمی دونم سفارش می کنم یه کار خوب دستت بدن چون کارش صنعتیه تو ام رشته ات علوم انسانیه باید یه مقدار وردست وایسی و تحمل کنی گرچه حق و حقوقت سر جاشه

رضا : ممنون

فرهاد خواهش می کنم بهر حال ما یه خواهر بیشتر که نداریم حالا تنی و نا تنیش زیاد فرق نمی کمه

رضا از شنیدن این حرف کمی سرخ می شود و تو هم می رود

فرهاد : بفرما بفرما چاییت و بخور

رضا فنجان چایی را بر می دارد و می خورد ، فرهاد هم فنجان چاییش را بر می دارد و پیش از خوردن می گوید : راستی نگفتی آباجی ما چه طور ؟

رضا : گفتم الحمدلله خوب

فرهاد : خدا لعنت کنه اون حسن غول نامردو ایل و تبارش رو که سر یه تیکه زمین به نا حق خون بابات رو ریختن و مادرت رو با دو تا بچه سر جوونی بیوه کردند .

رضا : خدا لعنتشون کنه اما من هنوز بعد از بیست سال درست و حسابی ته و توه این قضیه رو نفهمیدم

فرهاد : ولش کن دیگه همه چیز تموم شد از این دعواها تو دهاتا زیاد بوود یا سر زمین بود یا سر آب بود یا سر گاو بود یه موقع ها هم سر ناموس اما همه چیز تمام شده با زخم کهنه اگر زیاد ور بری خون تازه می زنه بیرون دیگه همه چیز گذشت .

رضا : گذشت اما مثل سیخی که از لای کباب می گذره جلز و ولز همه را درآورد و گذشت

فرهاد نگاهی به رضا می کند و می گوید دیگه زیادم سیر داغ پیاز داغش زیاد نکن و بعد ادامه می دهد حالا شبا می خوای چیکار کنی کجا بخوابی راستی دیشب کجا خوابیدی ؟

رضا : دیشب که تو مسافرخونه خوابیدم امشبم تو همون مسافرخونه می خوابم تا شبای دیگه ام خدا بزرگ

فرهاد : یه چند شب و تو مسافرخونه بخواب تا سفارشت رو به چند تا از بچه های کارخونه بکنم تو کارخونه هستند جونایی که چند نفری جمع شدند و خونه اجاره کردند و با هم زندگی می کنند .

البته باید باهاشون بجوشیه و کمی لارج بشی

رضا : ما که سعی می کنیم با همه بجوشیم

فرهاد : باید با اینا بیشتر بجوشی و کارم بکارشون نداشته باشی هر غلطی می کنند بذار بکنند تو سرت به کار خودت باشه

رضا : باشه ، راستی دایی فضولیه اما شما هنوز ازدواج نکردید ؟

فرهاد : نه بابا ازدواج می خوام چیکار آدم عاقل مگه زن می گیره پول داشته باش همه زنتن

رضا : می خندد و می گوید درسته اما ازدواج یه چیز دیگه است آدم آرامش می گیره ..

فرهاد : ببین دایی جان این حرفا به درد همون دهاتتون و یا حداکثر ورامین می خوره اینجا تهران است پایتخت ایران یه شهر صنعتی مدرن اینجا از این حرفا نداریم 

رضا : خواب اما یه دلیل که باعث شد بیا تهران برای این بود که ازدواج بهتری داشته باشم

فرهاد : ایشالا و می خندد .

فرهاد : پس دایی فردا ساعت هشت صبح جلوی کارخونه باش من هم تماس می گیرم همه هماهنگی ها را می کنم ، آدرس کارخونه را هم از خانم منشی بگیر

رضا از جاش برخاسته و خداحافظی می کند فرهاد می گوید : ببین دایی اگه به خونم دعوتت نکردم علتش اینکه خونه من جای درست و حسابی نیست

رضا : خواهش می کنم شما همینکه کار مرا راه انداختی از شما ممنونم .

فرهاد : راستی هر موقع پول لازم شدی بالاخره یه خورده هم رو من حساب کن

رضا : چشم

داخلی ، کارخانه ، صبح

یکی از مسئولان کارخانه کار رضا را که حالا لباس کار بر تن کرده بدو توضیح می دهد و او را با هادی آشنا می کند و می گوید که اونا سه نفرند و دنبال نفر چهارمی برای خونه مجردیشان می گردند

تا کرایه خونه شان کمی کاهش پیدا کند .

رضا از این آشنایی خیلی خوشحال می شود و قرار می شود امشب به منزل اونها برود

داخلی ، بیمارستان ، عصر

رضا در بیمارستان با جراح چشمی که قرار است  چشم مهتاب را عمل کند صحبت می کند و متوجه می شود که فردا مهتاب را جراحی می کنند ، رضا خیلی خوشحال می شود و از دکتر که مردی مسن و  موجهی است تشکر می کند به نزد مهتاب می رود و با او حرف می زند و این خبر را به او می دهد ، مهتاب خوشحال می شود و می گوید : که خدا کند چشمانش خوب شود

رضا : خوب می شود از دکتر پرسیدم گفت به احتمال خیلی زیاد چشمات بر می گرده

مهتاب خدا کند اگه اینطور بشه هیچ وقت محبتت را فراموش نمی کنم

رضا شاد و خندان به خانه مجردیشان که هادی و دوستانش هستند می رود .

 

داخلی ، خانه مجردی ، شب  

 رضا وارد خانه می شود و با فریدون و ایرج آشنا می شود  ایرج همانند هادی در کارخانه کار می کند ولی فریدون دانشجوست و مسافرکشی می کند

داخلی ، بیمارستان ، عصر 

رضا متوجه می شود که عمل جراحی انجام شده و عمل موفقیت آمیز بوده ولی باید تا چهل و هشت ساعت چشمان دختر بسته باشد و تحت مراقبت باشد .

رضا به سراغ مهتاب می رود ، وقتی وارد اتاق می شود می بیند دکتر با حالتی خاص دارد به مهتاب نگاه می کند و در حالیکه دست مهتاب را در دست دارد با او سخن می گوید ، رضا کمی جا می خورد ولی بر خودش مسلط می شود و آهسته به در می زند . دکتر متوجه حضور رضا می شود با صدایی بلند به مهتاب می گوید خواب من دارم می رم بیشتر مراقب خودت باش

رضا به دکتر سلام می کند و از او تشکر می کند دکتر هم با غرور خاصی جواب او را می دهد و از اتاق خارج می شود . رضا به سراغ مهتاب می رود

رضا : سلام مهتاب منم رضا خیلی خوشحالم عملت خیلی خوب بود

مهتاب لبخند می زند و می گوید : خیلی دوست دارم زودتر پانسمان را بردارم و چهره کسی که این همه به من کمک کرده را ببینم ، ایکاش می تونستم جبران کنم .

رضا : این حرفا چیه من هم خیلی دوست دارم چشمان شما را ببینم

داخلی ، خانه مجردی ، شب

هادی و فریدون و ایرج مشغول کشیدن مواد مخدرند که زنگ در به صدا در می آید ایرج می گوید : رضا است بساط رو جمع کنیم

فریدون : چرا جمع کنیم بالاخره می فهمه دیگه بذار تا هنوز اول کاریم حساب کار بیاد دستش خوشش اومد میمونه خوشش نیمد هم می رود دیگه

هادی : منم موافقم جنگ اول به از صلح آخره

هادی بلند می شود و در را باز می کند

رضا وارد می شود و بساط آنها را می بیند پس از کمی سکوت می گوید : اینا چیه ؟

هادی : اینا بساط صفاست ببین آقا رضا ما تو این خونه تریاک می کشیم ورق بازی می کنیم و هزارتا کار دیگه ام اگه پا بده می کنیم این حرفا رو دیشب بهت نزدیم که ضد حال نباشه اما امشب که شب دوم باید حساب همه چی دستت بیاد

ایرج : حالا اگه اهلش هستی یا نیستی اما می تونی تحمل کنی بسم الله اگر هم که دیگه خودت می دونی

هادی : ببین آقا رضا ما می دونیم تو خواهر زاده رییس مایی اما رییس خودش هم اهل این کاراست پس ناراحت نشو زیاد سخت نگیر فکر می کنی چرا تو را برای یه شبم شده خونه اش نبرد چون مزاحمش بودی

رضا ناراحت می شود و سرش را پایین می اندازد

هادی : حالا ناراحت نشو ، من حقیقت رو گفتم تو این شهر درندشت بی سر و صاحب سگ ساراون که همه گرگ همند اگه بخوای زنده بمونی یا باید منگی باشی یا بنگی جور دیگه نمی شه تو این خراب شده زندگی کرد

فریدون خطاب به هادی : حالا کم کم سرش می آد تو حساب همه ما اول اینطوری بودیم من که از تو هم بدتر بودم اما شرایط آدم مجبور می کنه به خیلی چیزها که شاید هیچ وقت به مخیله اش هم خطور نمی کرد که انجام دهد تن در دهد .

رضا روی زمین مینشیند و پس از مدتی به اتاقش می رود و لباسش را عوض می کند .

داخلی ، بیمارستان ، عصر روز بعد

رضا به بیمارستان می رود و با مهتاب سخن می گوید برخورد مهتاب خیلی سرد است

رضا از نحوه بر خورد او تعجب می کند و علتش را می پرسد

مهتاب : آقا رضا واقعا هدفت از کمک به من چی بود ؟

رضا : هدفم ؟ مگه برای شما مهمه ؟

مهتاب : فکر می کنید نیست ؟

رضا به آرامی : باشه تو الآن خسته ای بعدا در این مورد با هم صحبت می کنیم اما لحن حرف زدنت با کسی که کمکت کرده درست نیست

مهتاب خجالت زده می شود و رویش را از رضا بر می گرداند .

داخلی ، خانه مجردی ، شب

رضا در گوشه خانه در فکر عمیقی فرو رفته و چهره اش محزون می نماید .

هم خانه ای هایش که مشغول ورق بازی هستند به او زیر چشمی نگاه می کنند .

فریدون : بابا زیاد سخت نگیر همه سختیش همین صد سال اول

رضا : ایکاش فقط همین صد سال اول بود می ترسیم وقتی مردیم و رفتیم اون دنیا هم بریم جهنم

ایرج : ای بابا تو به این حرفا اعتقاد داری مثلا درس خونده این مملکتی مطمئن باش هر چی هست همین دنیاست هیچ جا خبری نیست

رضا نگاهی به او می اندازد و سپس رو می گرداند

هادی : من می دونم درمون دردت چیه ؟ این جور مواقع فقط دود که درد آدم و درمان می کنه ؟

رضا از جایش بر می خیزد و به طرف اتاقش می رود و صدای خنده آن سه نفر بلند می شود .

داخلی ، بیمارستان ، عصر روز بعد

رضا برای ترخیص مهتاب به  بیمارستان می رود و با مهتاب سخن می گوید برخورد مهتاب امروز از دیروز هم سرد تر است

رضا از نحوه بر خورد او تعجب می کند و می گوید : امروز مرخص می شوی

 سپس به سراغ حسابداری می رود ولی متوجه می شود خرج بیمارستان حساب شده است

مسئول حسابداری به او می گوید دکتر پرهام مخارج را حساب کرده و گفته که هر وقت شما آمدید بهتون بگم بروید به اتاقش .

رضا آدرس اتاق را می گیر در حالیکه هم بسیار تعجب کرده است و هم احتمال مسایلی را می دهد عصبانی است به اتاق دکتر پرهام می رود .

داخلی ، بیمارستان ، اتاق دکتر پرهام

دکتر پرهام پشت میزش نشسته که در کوبیده می شود

دکتر : بفرمایید

رضا سرش را تو می برد و می گوید اجازه هست ؟

دکتر : بفرمایید

رضا داخل اتاق می شود و دکتر بی آنکه از جایش بلند شود و یا با او دست بدهد از او می خواهد بر روی صندلی ای بنشیند

دکتر : ببین پسرم من می دونم که تو هیچ نسبتی با اون دختر نداری و اگه الآن زنگ بزنم به پلیس می آیند دستگیرت می کنند پس پات رو از زندگی اون دختر بکش بیرون ؟

رضا با عصبانیت از جایش بلند می شود و می گوید : درست حرف بزن مرد ناحسابی

دکتر به شدت عصبانی می شود ولی بر خشمش مسلط شده ادامه می دهد : بنشین

دکتر لیوان آبی را سر می کشد و می گوید : ببین من می دونم که تو برای چی دختر اوردی معالجه اما این هم می دونم که تو از روستا اومدی و چیزی تو دست و بال نداری حالا می خوای با این دختر چیکار کنی

رضا : خودم تو فکرش هستم الآن سر کارم ، می خوام یه خونه اجاره کنم یه عقد مختصر و زندگی رو شروع کنم

دکتر نیشخندی می زند : ببین به این راحتی ها هم که می گی نیست اینجا تهرون قیمت ها سر به فلک می کشه اینجا اصلا نمی تونی زندگی کنی باید گرگ باشی تا بتونی گلیمت رو از آب بکشی

رضا : من گلیمم را از آب می کشم

دکتر : ببین پسر ، تو نمی تونی این دختر را خوشبخت کنی من از زنم جدا شدم بچه ها یم هم خارجند و یه دنیا مال و ثروت هم دارم من به این دختر همه چی می دم به تو هم یه پول خوبی می دهم تو برو سر زندگیت من هم می روم سر زندگیم

رضا : اما مهتاب می خواد با من زندگی کنه

دکتر : تو از کجا می دونی

رضا سکوت می کند

دکتر : من خودم باهاش صحبت کردم ، دل اون پیش من یعنی پیش پول من ، عنوان من ، موقعیت من .. تو هنوز زنها را نشناختی زنا مثل گل آفتابگردون می مونن هر طرف که پول و عنوان و موقعیت باشه همان طرف می چرخند ، عشق مشقم سرشون نمی شه ، اگه می خوای تو زندگی از زن نارو نخوری این رو بدون . زن من سی سال باهام زندگی کرد همین که یه خونه و ویلا به اسمش کردم هزار جور بامبول درآورد تا طلاقش بدم و بره رد حال و صفاش فهمیدی پسر جون

 

رضا در حالیکه بسیار عصبانی : اما  ناموس دزدی کار مرد جماعت نیست

دکتر : زیاد تند نرو اولا اون ناموس تو نیست دوما این حرفا برای دهات و شهر های کوچیکه ، اینجا این حرفا رو نداریم اینجا اصلا مرد نداریم زنم نداریم اینجا همه آدما یه جنسیند

دکتر می خندد و دست در کشو میزش می کند و یک بسته اسکناس پنج هزار تومانی روی میز می گذارد

رضا : از جایش بلند می شود و می گوید : خیلی نامردی

دکتر اینبار نیز می خندد و با صدای بلند تر و می گوید : مرد ، نامرد ؛ زن ، نازن اینجا شهر تک جنسی هاست .

رضا در حالیکه به شدت عصبانی است از اتاق دکتر خارج می شود و در اتاق را به هم می کوبد و با سرعت به سمت اتاق مهتاب می رود

داخلی ، بیمارستان ، اتاق مهتاب

مهتاب در حالیکه خوابیده و نقش رویایی شیرین در چشمانش وجود دارد ، ناگهان متوجه ورود رضا می شود.

رضا : دختریه کثافت بی شرف فقط می خواستی من و بازی بدی

مهتاب : درست حرف بزن

رضا : خودت و دوست من و خر کردین حالا اومدی اینجا با یه پیر مرد ریختی رو هم

مهتاب : تو خودت از اولش خر بودی کسی خرت نکرد با هر کسی هم ریختم رو هم خودم می دونم

رضا : به این زودی فراموش کردی که گفتی یه روز جبران می کنم ؟

مهتاب : جبران می کنم به دکتر گفتم یه پولی بهت بده

رضا : خیلی پست فطرتی ، برای پول من ...

مهتاب : آره برای پول تو رو فروختم من دیگه نمی تونم گرسنگی بکشم تو از کوری چشم نجاتم دادی دکتر از کوری بی پولی

رضا : کی گفت که قراره با من گرسنگی بکشی

مهتاب کسی لازم نیست بگه از سر و پات معلوم

رضا : از سر و پام معلوم تو تازه امروز سر و پای من و دیدی

مهتاب کمی درنگ می کند : دیگه هر کاری کردم به خودم مربوطه من نمی تونم بخاطر تو زندگیم رو خراب کنم مگه من چند دفعه به دنیا می آم مگه من چند دفعه می تونم جوونی کنم ؟ هان البته ازت ممنونم مطمئن باش پول هر چی بخوای به دکتر می گم بهت بده برات دعا هم می کنم اما خدا می دونه که من طاقت گرسنگی کشیدن ندارم

رضا : قرار نبود گرسنگی بکشی می خواستم اگه شد تو تهران اگر هم نشد تو شهر یا دهات خودم زندگی کنم یه تیکه زمین هم بابام ارث گذاشته بود اون را هم می خواستم بفروشم مشکل تو گرسنگی کشیدن نبود می خواستی زیادی بخوری وگرنه تو حتی با من حرف هم نزدی که چه برنامه ای دارم .

مهتاب سرش را پایین می اندازد و رضا هم پس از کمی نگریستن به او با خشم از اتاق خارج می شود .

رضا در خیابان های تهران راه می رود ساختمان های بلند در اطراف اوست تا غروب در خیابان ها پرسه می زند و شب هنگام به خانه مجردیشان باز می گردد .

داخلی ، خانه مجردی ، شب

رضا بسیار ناراحت است ، دوستان علت ناراحتی اش را می پرسند ولی او جواب سر بالا می دهد یکی از اونها به شوخی می گوید درمان دردت پیش من بیارمش ولی او پاسخی نمی دهد و به اتاقش می رود و می خوابد .

داخلی ، کارخانه ، صبح

رضا در کارخانه نیز بسیار ناراحت است و با کسی حرفی نمی زند آنقدر در فکرست که اشتباهی می کند و نزدیک است که دستش را قطع کند . سر کارگر به او بشدت پرخاش می کند

بیرونی ، سطح شهر تهران ، عصر

رضا دو سه روز است در سطح شهر در خیابان های شمال شهر سرگردان است و خودش هم نمی داند که دنبال چه هست صحنه های متعددی از روابط دختر و پسر در شمال شهر می بیند ماشین هایی که برای دخترها بوق می زنند و آنها را سوار می کنند بعض ها آنها را پیاده می کنند ؛ دختر و پسرهایی که مشغول قهقهه هستند و...

رضا پس از دو سه روز سرگردانی در شهر تهران در گوشه پارکی می نشیند و تصویر دختر های سه گانه ای که به آنها دل سپرده بود از جلو چشمش می گذرد پس از چندی به ناگاه اشک به چشمش میآید و شروع به گریستن میکند .

هر عابری که از کنارش می گذرد چپ چپ به او می نگرد و او همچنان بی توجه به دیگران گریه میکند. در این اثنا پیرمردی متوجه او می شود و در کنارش می نشیند پیر مرد ریش سفید بلند و چهره مهربانی دارد .

پیر مرد : چی شده جوون

رضا بدون اینکه سرش را بالا بیاورد می گوید : هیچی ولم کن آقا

پیر مرد : اگه هیچی پس چرا برای چی گریه می کنی ؟

رضا با کمی مکث سر بر می دارد و با دیدن چهره پیر مرد می گوید : چی بگم از چی بگم ؟!

پیر مرد : بگو هر چیزی که سبکت می کنه بگو شاید تونستم کمکت کنم

رضا که گویا دنبال همچنین فرصتی می گشت شروع می کند از گفتن داستان تصمیمش برای ازدواج و دلبستنش به همکلاسی اش و قول او برای ازدواج ، ولی سپس نامردی او و ازدواج با یک دانشجوی فوق لیسانس ، سپس دلبستنش به دختری دیگر که او نیز ابتدا وعده ازدواج داد ولی وقتی فهمید دهاتی است به بهانه مخالفت پدر پس از کلی سرگرداندن او او را رد کرد همچنین کمک به دختری نا بینا کهه او هم اورا یر کار گذاشته بود .

پیرمرد که داستان او را شنید لبخندی زد و گفت : عیب نداره حتما تو همه این ماجراها مصلحتی بوده

رضا : مصلحت چه مصلحتی ؟ چرا همیشه مصلحت تو نشدن هاست نمی شه یه دفعه هم مصلحت تو شدن ها باشه

پیرمرد : چرا می شه اگه دقت کنی شده

رضا : اما من نمی دونم چیکار کنم

پیر مرد : فراموششون کن همه را فراموش کن

رضا : نمی تونم مخصوصا این آخری را خاطره اش بد جوری مرا عذاب می دهد

پیرمرد : خیلی وقت ها آدم به یه چیز هایی امید می بندد و فکر می کند اگه به اونها برسد دنیایش عوض می شود اما وقتی به اونها می رسد می فهمد که اگر نگویم همه اش اما بخش زیادش توهم بوده ساخته و پرداخته ذهن خود آدم بوده وگرنه تو عالم واقع همچین آش دهن سوزی هم نبوده

رضا : اما آدم مگه چند بار به دنیا می آید آدم دوست داره به همه آرزوهاش برسه من خیلی دوست داشت حداقل به این آخری برسم وقتی چشم باز کرد نمی دونی چه چشم های قشنگی داشت حاجی

پیرمرد : مطمئن باش حتما یه خیریتی توش بوده

رضا : چه خیریتی ؟

پیرمرد : آخه دختری که آنطوری که گفتی  پدرش معتاد بوده و مادرش ازش جدا شده و رفته دنبال همکارش با همکارش ازدواج کرده ؛ قابل اعتماده ؟ آخه دختری که با هفده هجده سال سن بی هیچ ترسی رد یه پسر غریبه راه می افتده می آد یه شهر غریبه چطوری قابل اعتماده ؟ تو چطوری می خوای همچنین زنی را تو خونه تنها بذاری ؟ چطوری می تونی همچنین زنی را به عنوان مادر بچه هات قبول کنی ؟ تو اگه از حق خودت بتونی بگذری از حق بچه هات که باید یه مادر خوب داشته باشن نباید بگذری

رضا به شدت در فکر فرورفته است پیر مرد که حرفش تمام شده کمی به او نگاه می کند و پس از مدتی از او خداحافظی می کند و می رود رضا هم پس از مدتی فکر به خانه باز می گردد.

داخلی ، خانه مجردی ، شب

رضا در سوک اتاق نشسته است و مشغول فکر به حرف های پیرمرد است ، هم خانه ای هایش مشغول کشیدن تریاک هستند که فریدون می گوید : تو این چند روزی که آمدی در این خانه فقط تو فکری حرف درست حسابی هم نمی زنی باور می کنی که از دیدن چهره ات خسته شدیم حداقل یه چیزی بگو شاید تونستیم کمکت کنیم ؟

رضا : که این بار انگار دنبال کسی می گردد که درد دلش را به او بگوید شروع می کند و ماجرای خود و مهتاب را از اول تا به آن وقت تعریف می کند

بچه ها که از شنیدن داستان او تا حدودی شگفت زده شده اند هر کدام شروع به اظهار نظر می کنند

فریدون : این دخترها و زن ها همه شان نامردند خداییش من تا حالا ندیدم کسی به آنها اعتماد بکنه و نامردی نکنند

ایرج : راست می گه من هم صابون این دخترها به تنم خورده این دخترها خیلی پر رو شدند ، سربازی که نمی روند برای همین دانشگاه را گرفتند ، ، شغل هم که بهتر از ما پیدا می کنند . خواستگاریشون هم که می روی اصلا داخل آدم حسابت نمی کنند و تازه 500سکه و هزارتا سکه هم مهریه می ذارند راستی این مهریه چه صیغه ای ؟ ازدواج یه لذت دو طرفه حالا مرد که می خواد لذت ببره باید پول بده زن که می خواد لذت ببره باید یه پول بگیره این یعنی باج سبیل

هادی : تمامی این بدبختی ها سر همینه که این زن ها روز به روز دارن توانمند تر و پر رو تر می شوند و مردها دارند ضعیف تر و بی خاصیت تر می شوند .

فریدون : دیگه دوران مدرن دوران زن سالاری چه خوشتون بیاد چه بدتون بیاد باید بپذیرین

ایرج : یکی از استادان مون می گفت تو دوران سنت سیطره با زر و زور و تزویر بوده اما در دوران مدرن سیطره با زر و زن و ابزار است .

 فریدون : ول کن این حرف ها را این حرف ها چیزی را تغییر نمی ده  ، دیگه الآن دور ، دور زن هاست تا یه کلمه هم بهشون حرف بزنی می گویند دارید حق ما را پایمال می کنید اما اگه خودشون حق مردها را پایمال می کنند دیگه هیچ مردی وجود نداره بهشون اعتراض کنه ، بچه باید مال زن باشه حق طلاق باید مال زن باشه مهریه باید مال زن باشه حق گرفتن نفقه باید مال زن باشه زن ها این همه در عین حال سربازی هم نمی روند و هر جایی هم که بری برای استخدام حق اولویت با خانم هاست به ویژه اگر قد بلند و کمر باریک و چشم آبی هم باشند . پس بهتره بی خیال این حرف ها بشویم

هادی : حالا می خوای چیکار بکنی ؟

رضا : والله خودم هم نمی دونم

فریدون : ولش کن فراموشش کن

ایرج : به نظر من برو پول رو از دکتره بگیر بعد هم برو دو تا تف تو صورت دختره بکن و بعد هم برگرد دهات خودت از همانجا زن بگیر باز هم دخترهای دهات قابل اعتماد ترند.

رضا در حالیکه ساکت است به حرف های آنها گوش می دهد

هادی : اما به نظر من باید حال دختره را بگیرد

ایرج : حالش را که باید بگیره اما چطوری ؟

هادی : نمی دونم اما یه جور اساسی که دیگه جرات نکنه با احساسات یه جوون بازی کنه و اون هم یه کسی که آنقدر کمکش کرده

رضا : خودم هم دلم می خواهد یه درس درست و حسابی بهش بدم

ایرج با خنده : برو آدرس خونه دکتره از بیمارستان یه جوری پیدا کن و بعد هم بست بشین جلوی در خونه اش هر وقت دختره اومد بیرون با چوپ بزنش

فریدون : اما به نظر من بی خیالش شو چون هر کاری کنی یه دردسری برای خودت هم درست می شه ، به خدا بسپارش خدا خودش حالش را می گیره

ایرج : نه بابا اینطوری اگر ولش کنی تا آخر عمر می سوزی ، ازش انتقام بگیر حداقل دلت خنک بشود حالا عواقبی هم داشت آدم تحمل مکی کنه اما بجاش دلش خنک شده

هادی : راست می گه آدم وقتی نارو می بینه هیچی مثل انتقام دلش را خنک نمی کند

رضا : خودم هم می دونم این چند روز از درون دارم می سوزم هم از نارو این دختره هم از ناروهایی که قبلا از این دخترها خوردم

بچه ها می خندند ولی  فریدون تنها پوز خندی می زند ومی گوید : خواب پس عقده بقیه را هم می خواهی سر این خالی کنی

رضا : اول عقده خودش را بعد هم عقده بقیه را

هادی : پسر اگه واقعا می خوای انتقام بگیری بشین یه فکر درست و حسابی کن

رضا : آره چند روزه دارم  سعی می کنم ازش بگذرم ولی هر کاری با خودم می کنم حریف خودم نمی شوم فقط انتقام می تونه دل مجروحم را خنک کنه

هادی : اگه واقعا پایه ای بهترین کار این که اسید بپاشی تو صورتش

رضا : اسید ؟!

هادی : آره

فریدون : هادی دست بردار این چه کاریه ؟!حالا بر فرض اون یه غلطی کرده سزاش اسید نیست .

هادی : سزای خیانتکار همینه

رضا : اما اسید خیلی بده

هادی : از کاری که اون با تو کرده که بدتر نیست هست ؟

رضا سرش را پایین می اندازد

فریدون : بابا بی خیال شو می دونی اگه بعدش بگیرنت چیکارت می کنند ؟

هادی هیچی یه مدت زندانه و بعدش هم دیه می دهد و می آید بیرون

فریدون : به همین راحتی

هادی : من دارم پیشنهاد می دهم خودش می دونه کسی که می خواهد دلش خنک بشه تنها راهش همینه بالاخره از اینکه تا آخر عمر بسوزه که بهتره

فریدون : چی تا آخر عمر بسوزه ، باور کن حداکثر دو سه ماه دیگه فراموشش می کنه اگه زن هم بگیره که زودتر

رضا : من تا انتقام نگیرم به هیچ زنی فکر نمی کنم

هادی خطاب به فریدون : جوابت رو گرفتی

فریدون از جایش بلند می شود و به رضا می گوید : یه بار برای محبت به دخترها زندگیت هدر دادی یه دفعه هم به خاطر نفرت از آنها ؛ تو در زندگی کار مهمتری نداری

فریدون این را که می گوید به طرف اتاقش می رود و در را هم پشت سرش می بندد

هادی : ولش کن اون هنوز صابون دختر جماعت به تنش نخورده که بفهمه چه سوزشی داره

رضا : اما تا یه حدودی راست می گه اسید خیلی زیاده

هادی : پس می خوای برو با خلال دندون کتکش بزن

رضا : نمی دونم والله

ایرج : ما هم از این جلسه بریم بهتر است دیگه داره کار به جاهای باریک می کشه

هادی : خوش گلدی

رضا سرش را پایین می اندازد و در حالتی عصبی دستش را داخل موهایش می کشد

هادی : ببین رضا بزدل نباش نارو خوردی باید جواب نارو را هم بدی دیگه آنچه عوض داره گله نداره دیگه

رضا : آخه اسید خیلی زیاده

هادی : ببینم مگه این دختره کور نبود

رضا : آره

هادی : مگه تو چشماش را بهش بر نگرداندی

رضا : چرا

هادی : پس دیگه چی می گی تو همان چشم هایی را که بهش دادی ازش پس بگیر ؛ اگه می ترسی اسید زیاد نریز فقط آنقدر بریز که چشم هاش را ازش بگیره

رضا از شنیدن این سخن ناگهان جا می خورد و صورتش برافروخته می شود و می گوید : جدی می گویی ؟

هادی : آره بابا تو نمی خوای که اون رو اذیت کنی فقط می خوای آنچه دادی را پس بگیری

رضا : اما پول بیمارستان را که من ندادم

هادی : ای بابا ، چه فرقی می کنه تو اون دختر را آوردی شهر که چشم بهش بدی هم چشم بهش دادی و هم یه شوهر پولدار ولی اون به جای تشکر نامردی کرد حالا تو می خوای یکی از اون دو تا چیزی که دادی را پس بگیری تازه اگه این را هم پس بگیری باز یه چیز دیگه ازش طلبکاری

رضا با صدایی نرم و متفکرانه : راست می گویی

هادی که می بیند رضا در تفکری که ناشی از پذیرش حرف اوست فرو رفته از جایش بلند می شود و می گوید : رو حرفم فکر کن من رفتم بخوابم

رضا بی آنکه چیزی بگوید هنوز در تفکر است

داخلی ، خانه مجردی ، فردا صبح

رضا از خواب بلند شده و مشغول آماده شدن برای رفتن به کارخانه است ، فریدون که از همه زودتر از خانه بیرون می زند تا قبل از رفتن به دانشگاه چند سری مسافر ببرد رضا را در اتاقش تنها می یابد و به او می گوید : ببین من زیاد دوست ندارم کسی را نصیحت کنم چون اینجا به این کارها می گویند فضولی اما می خوام برای یه بار هم شده نصیحتت کنم

رضا : بگو

فریدون : ببین این هادی از دختر ها کینه به دل گرفته و کمی عقده ای شده

رضا : چرا ؟

فریدون : می دونی که هادی دیپلمه است تو همین کارخونه که الآن توهم هستی قبلا یه خانم مهندس کار می کرد این هادی عاشق اون شد ولی خانم مهندس محلش هم نذاشت و یه دفعه هم هر چی از دهنش در شد به هادی گفت ؛ هادی هم از همان وقت عقده کرد و بعد از چند روز ماشین خانم مهندس را نزدیک کارخونه آتش زد البته کسی نفهمید فقط من و ایرج فهمیدیم البته همین کارش باعث شد خانم مهندس از اون کارخونه برود از آن زمان تا حالا هم یه جوری های عقده ای شده برای اصلا به حرفش گوش نده چون بیچاره ات می کنه ؛ البته از قبلش هم آدم عوضی ای بود خود بی شرفش مرا معتاد کرد

رضا : من حرف همه را گوش می دهم اگه درست بود می پذیرم اگر نبود نمی پذیرم

فریدون : حرف این حیوون را اصلا نباید بشنوی چون مثل شیطون می مونه یه جوری استدلال می کنه که آدم خر می شه

رضا ساکت در فکر فرو می رود

فریدون : ببین درست تو از اون دختر عقده به دل گرفتی و می خوای انتقام بگیری حق هم داری اما بدون همانطور که عشق خیلی شدید به تنفر منجر می شود حس انتقام شدید هم به پشیمانی و حسرت سخت منتهی می شود

رضا به فریدون نگاه می کند و همچنان ساکت است

فریدون : ببین رضا اون یه دختر بدبخته درست که در حق تو نامردی کرده اما بچه طلاق پدر و مادر درست و حسابی نداره ، اون اصلا وفا از کسی ندیده که حالا بخواهد به تو وفا کنه مادر که از همه به آدم مهربون تر و نزدیک تره به خاطر شوهر ولش کرده حالا انتظار داری همچنین دختری به تو وفا کنه مطمئن باش اون به آقای دکتر هم وفا نمی کنه چون اصلا وفا کردن را یاد نگرفته ، پس بی خیالش شو اون یه دختر بدبخت بی بابا و ننه است مطمئن باش اگه زنت هم می شد به تو هم وفا نمی کرد .

رضا : همچنان ساکت است و متفکر

فریدون : به هر حال از ما گفتن بود دیگه صلاح مملکت خویش خسروان دانند

رضا : ممنون

فریدون از منزل خارج می شود پس از مدتی هادی به سراغ رضا می آید

هادی : رضا چی شد تصمیمت را گرفتی ؟

رضا با کمی تردید می گوید : آری

هادی : اگه واقعا تصمیمت را گرفتی پس محکم حرف بزن

رضا : آره

هادی : خواب پس امروز بعد از کار برو آدرس دکتر را پیدا کن و بعد هم برو اندازه یه لیوان کوچک اسید بخر که فقط به چشم های دختر اثر کنه

رضا با تردید و پس از کمی درنگ : باشه

هادی : باز که شک داری ببین آدم وقتی به کاری شک دارد یا اون شکش را برطرف می کند یا آن کار را نمی کند تو می خوای چیکار کنی ؟

رضا : نه من هیچ شکی ندارم

هادی : آفرین پس برو کارهایی که گفتم را انجام بده

رضا : باشد

داخلی ، خانه مجردی ، شب

رضا در گوشه ای نشسته است و در فکر فرو رفته که هادی سراغش می آید

هادی : چیه بازم که تو فکری

رضا : چیزی نیست

هادی : نکنه هنوز تردید داری

رضا : نه

هادی : پس چیه

رضا : دارم به این زندگی لعنتی فکر می کنم نمی دونم چرا اینطوری شدم اصلا دایم در زندگی مشغول کشمکشم یا با خودم یا با دیگران همیشه تردید دارم نمی دونم چی درسته چی غلط از وقتی رفتم دانشگاه این جوری شدم نه دلم می آید از گذشته ام دل بکنم نه می تونم نسبت به آنچه اطرافم می گذرد بی تفاوت باشم نه راه سومی بلدم دایم در تناقضم دایم تردید دارم چیکار کنم ؟

هادی : گذشته ات و آن دهات لعنتی را فراموش کن اینجا دیگه تهران باید کم کم یه تهرانی بشوی الآن هنوز حال و هوای دهات تو سرت ِ ، اما یه کمی که بگذرد ، نشئه تهران که بشوی نمی تونی ازش دل بکنی با همه دود و دمش با همه آلودگی هاش با همه سر درگمی هاش مستش می شوی دیگه اصلا به جای دیگه فکر نمی کنی

رضا : اره راست می گی همین چند روز هم که اینجایم خیلی مرا گرفته

هادی : تازه این اولش راستی آدرس دکتر را پیدا کردی

رضا : آره فکر کنم شمال شهر باشه اسم منطقه اش سعادت آباد

هادی : سعادت آباد ، دختره تو را قال گذاشت حالا رفته سعادت آباد می خواهد سعادتمند بشه و به ریش تو بخنده

رضا : به ریش من بخنده باور کن ریشه اش را آتش می زنم

هادی : ریشه اش را نمی خواد فقط همان دو چشمی را که بهش دادی پس بگیر

رضا : پس می گیرم فردا دکتر از صبح بیمارستان است حدود ساعت 10 و 11 می روم دم خانه اش می کشمش بیرون و آنچه دادم پس می گیرم

هادی : فقط مواظب باش وسط راه پشیمان نشوی

رضا : نه مطمئن باش تا چشمی که دادم پس نگیرم و دلم را از این آتش نجات ندهم پشیمان نمی شوم

هادی پوزخندی می زند و دیگر چیزی نمی گوید

بیرونی ، خیابان منتهی به خانه دکتر ، صبح روز بعد

رضا در حالیکه ظرف اسید را در مشمایی سیاه پنهان کرده آهسته آهسته به طرف خانه دکتر قدم بر می دارد و هر از چند گاهی به این طرف و آن طرفش نگاه می کند هر چقدر که به خانه دکتر نزدیک تر می شود تپش قلبش بیشتر شده و صورتش سرخ تر می شود کمی عرق بر سر و رویش نشسته است در همین حالت به خیانت هایی که دو دختر قبلی و نیر خود مهتاب در حقش کرده اند فکر می کند به در خانه دکتر می رسد به این سو و آن سوی خود نگاه می کند خیابان بسیار خلوت است از این خلوتی قلبش به تپش می آید و دستش را آهسته آهسته یه سوی زنگ آیفون نزدیک می کند دستش نزدیک است که به دکمه برسد که ناگهان دستش را عقب می کشد دچار تردید عجیبی است کمی دستش را روی دیوار به این سو و آن سو می کشد و سپس بلند می گوید جواب نامردی نامردی است و سپس دکمه آیفون را محکم و با تمام قوا فشار می دهد و سپس خودش را از جلوی آیفون کنار می کشد تا اگر تصویری است او را نبیند

پس از چند لحظه گوشی آیفون برداشته می شود و صدایی می گوید : بله کیه دم در ؟

رضا که صدای مهتاب را هر چند کم شنیده اما تشخیص می ده و می گوید : نامه دارم لطفا چند دقیق تشریف ییارید باید امضا کنید .

مهتاب : چند لحظه الآن می آیم

رضا باز دچار اضطراب و لرزش شدید می شود در حالیکه دستش می لرزد آن را به سوی مشما می برد تا ظرف اسید را در بیاورد در همین حین به اطراف خود نگاه می کند کسی نیست با خودش آرزو می کند ایکاش کسی بود و او را از این مهلکه نجات می داد ولی کسی نیست هیچ کس نیست ناگهان صدای در را می شنود که باز می شود رضا سریع ظرف اسید را از مشما بیرون می کشد و بر می گردد و مهتاب را می بیند

مهتاب : تویی ؟ اینجا چیکار می کنی ؟

رضا  که مهتاب را در لباسی زیبا می بیند که بر زیباییش افزوده دلش فرو می ریزد و فریاد می زند : حیوون اومدم اون چیزی را که دادم پس بگیرم

رضا در حال گفتن این جملات است که اسید را به طرف چشم مهتاب می پاشد و می گوید : بسوز که من را سوزاندی

مهتاب فریاد می زند : سوختم سوختم کمک کمک

رضا که کار خود را تمام شده می بیند ظرف اسید را به گوشه ای پرتاب کرده و باسرعت فرار می کند سرعتی که در تمام عمرش به این سرعت ندویده ترس و وحشت از صورتش می بارد در راه که می دود تصویر تمام زندگیش به سرعت از جلوی چشمش رد می شود چند کوچه و خیابان را می دود همه رهگذران با حیرت به سرعت و وحشت او می نگرند در راه به چند نفر هم برخورد می کند که در پاسخ به او دشنام می دهند.

پس از آنکه چند خیابان دوید و خیالش راحت شد در پارکی که درختان خشکیده دارد ، می رسد و نفس نفس زنان روی یک نیمکت می نشیند .

در تمام عمرش آنقدر ترس را تحمل نکرده بودو آنقدر ندویده بود همین که می نشیند دستش را روی صورتش گذاشته و شروع به گریه می کند های های گریه می کند هر کس از کنارش رد می شود با تعجب تمام به او می نگرد .

پس از آنکه مدتی بلند بلند گریه می کند در حالیکه هنوز اشک می ریزد دست خود را بر سر و رویش می کوبد و می گوید من چیکار کردم من چیکار کردم خدا مرا لعنت کنه خدا مرا لعنت کنه

در همین اثنا مرد میانسالی به سویش می آید و می گوید : چی شده پسرم ؟

رضا : می گوید هیچی و از جایش بلند می شود و با همان حال از پارک خارج می شود.

در راه از پیاده رو هایی می گذرد که دو طرفش ساختمانهای بلند قرار و ماشین های شیک می گذرد و او در حالیکه همچنان اشک از چشمانش جاری است از کنار آنها می گذرد و در راه دختر و پسرهایی را می بیند که مشغول خوش و بش هستند و آنها با تعجب بدو می نگرند و بعضا متلک هایی هم بدو می گویند .

 

 

درونی ، خانه مجردی ، شب

رضا در اتاقش مشغول گریه است و درب اتاق بسته است که هادی از در خانه وارد می شود و صدای او را می شنود از فریدون و ایرج که مشغول صحبت با هم هستند می پرسد که چی شده ؟

فریدون : از ما می پرسی چی شده خودت که بهتر می دونی !

هادی : چی را بهتر می دونم ؟

ایرج : این را که رفته اسید پاشیده رو صورت همان دختره

فریدون : خواب حالا مگه چی شده ؟

ایرج و فریدون به هم نگاه می کنند و فریدون می گوید : نمی دانم برو از خودش بپرس چی شده

هادی به سمت اتاق رضا می رود و در را می گشاید و داخل می شود ، رضا که سرش را میان زانوان گذاشته همچنان می گرید

هادی : چی شده

رضا که صدای هادی را می شنود سرش را بر می دارد و فریاد می زند : خفه شو عوضی خدا لعنتت کنه ، خدا لعنتم کنه که به حرف تو گوش دادم

هادی آرام می گوید : مگه چی شده ؟

رضا : دیگه چی می خواستی بشه اسید پاشیدم تو چشماش

هادی : خواب این کاری بود که دیشب با شور و شوق تعریفش را می کردی ؛ چی شد امشب داری آه و ناله می کنی ؟

رضا کمی آرام می شود و سرش را از روی زانوانش بر میدارد و می گوید : دیشب هنوز نفهمیدم چه غلطی می خوام بکنم امروز قبل از اینکه کارم را بکنم باز دیدمش آسمان رو سرم خراب شد هنوز دوستش داشتم اما نمی دونم چرا اون کار را انجام دادم ؟!

هادی : حالا انجام دادی تمام شد رفت

رضا : کجا رفت تازه اومده اون یه دختر بدبخت بی بابا ننه بود اون از کسی وفا ندیده بود که به من وفا کنه من نباید این کار را با او می کردم  

هادی : ول کن این خزعبلات را بیا بریم بساط را بپا کنم یه بست که بکشی فراموشش می کنی همانطور که اون دختره و دخترهایی که قبلا می خواستیشون ، فراموشت کردن

رضا عصبانی فریاد می زند : خفه شو و گم شو بیرون من هیچ چیز را نمی توانم فراموش کنم

هادی از اتاق خارج می شود و به ایرج و فریدون می گوید بابا یکی از شما برید آرامش کنید

فریدون : تو ناآرامش کردی حالا ما بریم آرامش کنیم ؟

هادی : من نمی دونستم اینطوری پشیمون می شه ، کسی نیست بهش بگوید که تو اگه به این زودی می خواستی پشیمان بشوی پس چرا این کار را کردی  این اصلا دیوانه است

ایرج : دیوانه است دیوانه اش کردن

هادی : خودش خودش را دیوانه کرده است

فریدون از جایش بر می خیزد و بی آنکه چیزی بگوید به سمت اتاق رضا می رود و در را می گشاید و وارد می شود .

فریدون : رضا جان بلند شو ، حالا یه اشتباهی کردی یه کاری کردی اگه واقعا پشیمانی می تونی جبران کنی

رضا : جبران کنم مگه می شه ؟

فریدون : چرا نمی شه ؟

رضا : نمی شه من چشمهای اون دختر بی گناه را کور کردم چطوری جبران کنم

فریدون : همچنین دختر بی گناهی هم نبود

رضا : چرا خیلی بی گناه بود تو اگه اون لحظه اون چشمهای گربه ایش را می دیدی اون اخم دلرباش را می دیدی می فهمیدی چقدر بی گناه بود

فریدون : بازم داری احساساتی می شوی همه بدبختی تو این است که دستت را از دست خدا و عقلت درآوردی و گذاشتی تو دست احساست

رضا : خدا ، خدا مرا فراموش کرده

فریدون : خدا هیچ کس را فراموش نمی کند

رضا : خدا مرا فراموش کرده من هم او را فراموش کردم قبلا خدا را خیلی دوست داشتم الآن نه ، قبلا اسم خدا را می شنیدم مو به تنم راست می شد الآن نه ، می دونی چند وقت نماز نخوندم

فریدون : عیب نداره خواب پاشو حالا بخون من هم الآن چند ماه نماز را گذاشتم کنار البته از سر تنبلی نه بی اعتقادی ، پاشو یه بسط نماز بزنیم شارج بشیم

رضا : دیگه فایده نداره همه چی تموم شده

فریدون : آدم تا خودش نخواد هیچ چیز تمام نمی شود همیشه سر خطیم

رضا : اما من می خوام تمومش کنم

فریدون : بیخود می خوای مگه دست تو پا شو مطمئن باش اگه توبه کنی و بری از اون دختره حلالیت بطلبی فوقش اگه مجازاتی هم داشت تحمل کنی  آدم که نکشتی اعدامت که نمی کنن فوقش باید دیه بدی خودم کمکت می کنم مطمئن باش خدا تو را می بخشه

رضا پس از کمی سکوت شروع می کند به گریه کردن و می گوید : نه نه همه چیز برای من تمام شده حتی اگر خدا هم مرا ببخشد من خودم نمی توانم خودم را ببخشم باید همه چیز را تمام کنم ایکاش می شد خودم را راحت کنم

فریدون این حالت رضا را می بیند کمی به او نگاه می کند و سپس از اتاق خارج می شود.

ایرج و هادی که منتظر فریدون هستند می گویند چی شد ؟

فریدون : نمی دونم اصلا دیوانه شده حالتش طبیعی نیست می ترسم

ایرج : از چی ؟

فریدون : می ترسم یه دفعه کار دست خودش بدهد

ایرج : چه کاری ؟

فریدون : نمی دونم ولش کن

هادی : چی خودکشی

فریدون : آره شاید

ایرج : بهتر نیست با خانواده اش تماس بگیریم ؟

فریدون : چرا اما شماره شون را نداریم

ایرج : خواب ازش می گیریم

هادی : اون هم می ده ؟!

فریدون : راست می گوید شماره نمی دهد تازه چند وقت پیش که از خانواده اش پرسیدم به من گفت فراموششون کرده و می خواد تمام پل های پشت سرش را خراب کند و یک زندگی جدید بسازد.

ایرج : چطوره با دایی اش تماس بگیریم؟

فریدون : بد فکری نیست

هادی : فکر می کنید جواب بده مردتیکه هوسباز اون مشغول منشی هاشِ کاری به کسی نداره از اون وقتی که اومد کارخونه تا حالا یه بارم باهاش  تماس نگرفته خود رضا به هم گفت همون اول هم خونه اش راهش نداده بود .

فریدون : پس چه خاکی به سرمان بریزیم .

ایرج : بهتره که امشب را صبر کنیم فردا من می روم شرکت از داییش شماره خانواده اش را می گیرم

فریدون : بهترین فکر همینه

هادی : کار دیگه ام از دستمون بر نمی آید.

فریدون : تو هم کم مقصر نیستی ها آقا هادی

هادی : من اشتباه کردم من فقط می خواستم حال اون دختره را بگیره نمی دونستم که آنقدر زود پشیمان می شود

فریدون :  حالا اگر پشیماون نمی شد کارت درست بود ؟

هادی : آره چون این زن ها خیلی پر رو شدند باید یه جایی جلوشون در شد

ایرج : بابا بی خیال هادی شو ، تا صبح هم با هاش حرف بزنی اون حرف خودش را می زند

درونی ، خانه مجردی ، صبح

صبح که فریدون از خواب بلند می شود متوجه می شود که رضا سر جایش نیست بچه ها را بیدار می کند و آنها نیز ابراز بی اطلاعی می کنند .

ایرج : نرود کاری دست خودش دهد ؟!

فریدون : نمی دونم خدا کمکش کنه

بیرونی ، خیابان ، صبح

رضا دست در جیب با حالتی بسیار غمین و آشفته در خیابان های شیک بالای شهر در حالیکه سرش پایین است در حال گذر است رضا از خیابان های متعددی می گذرد و در بعضی وقت ها نیز اشکی از گوشه چشمش فرو می غلطد چند بار هم به دلیل آنکه حواسش نیست به چند نفر می خورد و آنها هر کدام عکس العملی نشان می دهند و هر کدام بد و بیراهی به او می گویند.

رضا با همان چهره خسته و فرسوده وارد فضای سبزی می شود که در مجاورت امامزاده ای قرار دارد در صحن امامزاده قبور بسیاری قرار دارد رضا از پشت نرده های امامزاده به آن قبور نگاه می کند و پس از مدتی نظاره به آنان به آهستگی می گوید : تا چند ساعت دیگه پیش شما می آیم منتظرم بمانید.

رضا می رود و بر روی نیمکتی که نزدیک به امامزاده است و از لای نرده های بالای دیوار امامزاده ، قبور کاملا پیداست می نشیند و شروع به گریستن می کند و پس از شطری گریستن سر بر می آورد رو به نام الله که بر روی گنبد امامزاده با لامپ نئون نصب شده می کند و می گوید : خدایا چرا با من این کار را کردی ؟ من سزاوار این سرنوشت نبودم .رضا کمی مکث می کند و سرش را به زمین می دوزد و پس از لختی سر بر می آورد و دوباره می گوید : خدایا من بنده خوبی برای تو نبودم اما تو هم قبول کن که خدایا خوبی برای من نبودی ؛ من اشتباه کردم اما تو جلوی مرا نگرفتی خدایا من غلط کردم اما گوشمالیم ندادی خدایا من خسته ام خیلی خسته ام خدایا راحتم کن از این زندگی راحتم کن ، یه چیزی از درونم مرا دارد می سوزاند ، دارم جزغاله می شوم ، دارم گر می گیرم ، راحتم کن .

رضا مشغول این سخن هاست که می بیند زنی چادری همراه پسرش دارند به او نزدیک می شوند ، رضا سخنانش را قطع می کند و سرش را پایین می اندازد و چیزی نمی گوید مادر و پسر از او رد می شوند کمی جلوتر از رضا پسر بچه از مادرش می پرسد : مامان بذار روی این تابلو را بخوانم .

پسر سعی می کند نوشته یی که روی تابلوی کوچکی که به نرده های بالای دیوار امامزاده چسبانده اند ، بخواند . اما نمی تواند .

مادرش می گوید  : بلد نیستی که ، بذار برات بخونم .

پسر بچه : بخون

مادر : قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا

پسر بچه : معنیش چی می شه ؟

مادر معنی آن را که با خط ریز تری زیرش نوشته می خواند : بگو ای بندگان من که در حق خود ستم کردید از رحمت خدا مایوس نشوید زیرا خدا همه گناهان شما را می بخشد

پسر بچه : مامان یعنی چی ؟

مادر : یعنی اینکه اگه هر گناهی هر چقدر بزرگ هم بکنید باز خدا شما را می بخشه

پسر بچه : یعنی خدا اونهاییکه امام حسین را هم شهید کردند و بچه هایش را هم دستگیر کردند می بخشه؟

مادر : آره مامان خدا آونها را هم اگه توبه کنند می بخشد.

پسربچه : اه چه خوبه خدا ، خواب بریم اون جلوتر یه تابلو دیگه هم هست.

پسر بچه و مادرش پس از این گفت و شنود به سراغ تابلوی دیگری که جلوتر روی نرده قبرستان وصل است می روند.

رضا که سر در پایین انداخته بود و سخنان مادر و پسر را گوش می داد سر بر می آورد و دور شدن آنها را نظاره می کند و دوباره سر بر زمین می اندازد و پس از مدتی سر بر میآورد و به گنبد آبی امامزاده می نگرد پس از مدتی می گوید : اما همه چیز برای من تمام شده ، خدایا از این دنیات خیلی خسته ام دیگر نمی توانم تحمل کنم خیلی خسته ام خیلی روحم زخم خورده حتی تو هم اگه مرا ببخشی من دیگه نمی توانم خودم خودم را ببخشم این راهی که من اومدم راه بی بازگشت است .

رضا این جمله را می گوید و از جایش بر می خیزد و در حالیکه آرام اشک می ریزد مقداری پیاده می رود تا به نزدیکی خیابان بزرگی که دورتا دور آن ساختمان های بلند است  می رسد رضا به خیابان نگاه می کند تا جاییکه چشم کار می کند ماشین است و دود است و بوق و سروصدا و ترافیک رضا نگاهی به آسمان می اندازد آسمان از شدت گرد و غبار و وجود ساختمان های بلند چندان مشخص نیست رضا سپس به خیابان چشم می دوزد و پس از کمی مکث و درنگ می گوید اینجا سرعت ماشین ها خیلی کم است فایده ای ندارد در همین اثنا ست که متوجه تابلو ایستگاه مترو می شود ناگهان فکری از ذهنش خطور می کند و به سرعت به سمت ایستگاه مترو می رود .

ایستگاه مترو خیلی شلوغ است گویا مترو تازه مسافران خود را پیاده کرده است رضا از آن شلوغی رد می شود و آرام آرام به پایین می رود از پله ها پایین می رود از پله برقی پایین می رود در حال پایین رفتن است که صدای فردی را می شنود که به رفیقش می گوید : اینجا چقدر پایین است نمی دونی چند متر زیر زمین است ؟

رفیق : نمی دونم اما اگه اینجا زلزله بیاد یه گور دسته جمعی می شه

رفیق دیگر : نه بابا اینجا خیلی محکم است هیچ زلزله ای نمی تواند آن را خراب کند

رضا این حرف ها را می شنود و همچنان به پایین می رود .

حالا دیگر رضا به محل اصلی ایستگاه رسیده است ، ایستگاه خیلی شلوغ است زن و مرد تو هم می لولند رضا فردی را می بیند که دستش را در جیب دیگری فرو می برد و کیفش را می دزدد ، دختر بچه دست فروشی را می بیند که دستمال کاغذی می فروشد و دو پسر جوان که به دو دختر متلک می گویند و می خندند و مردی را می بیند که مشغول صحبت کردن با موبایل است و از خرید و فروش و داد و ستد حرف می زند و همچنین زنی را می بیند که مشغول حرف زدن با مویایل است و می گوید : بهش بگو مطمئن باشه من به هر قیمتی که شده طلاقم را ازش می گیرم مهریه ام را هم تا قرون آخر ازش می گیرم ، کور خونده که فکر کنه من می تونه راضی کنه بچه را هم نخواستم ،  باشه پیش خودش ؛ من فقط طلاق می خوام تا جونم را راحت کنم . در سویی دیگر کودکی در آغوش مادرش که چادر مشکی به سر دارد گریه می کند .

رضا این حرکت ها و حرف ها را می بیند و می شنود سر گیجه ای عجیب به او دست می دهد گویی تمام ایستگاه با مسافرانش دارد دور سرش می گردد در همین اثناست که صدای بلند  بوق قطارمترو در گوشش طنین انداز می شود .

رضا در  حالیکه حالت طبیعی ندارد و دستش را روی پیشانیش گذاشته به کناره سکوی ایستگاه می رود قطار وارد ایستگاه شده و مجددا بوق می زند روی پیشانی قطار نام " قهار" نقش بسته است ، قطار با سرعت نزدیک می شود و باز بوق می زند و در همین حال است که رضا در حالیکه اشک به چشم دارد نعره می زند و خودش را جلوی قطار مترو پرتاب می کند و صدای نعره رضا و بوق قطار و جیغ و فریاد مسافران درهم مخلوط می شود.

 

 

کار  نگارش فیلمنامه بی در جا در روز 18 ماه مبارک رمضان 1431 برابر با 7 شهریور 1389 به اتمام رسید الحمدلله رب العالمین ، البته این فیلمنامه احتیاج به باز نگری و باز نگاری دارد که ان شاالله به توفیق الهی در آینده انجام خواهد شد و من الله توفیق و علیه التکلان  

سه شنبه 1 اسفند 1402برچسب:, :: 1:36 ::  نويسنده : ابوالفضل چمروشیان نژاد

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان :  

نگاهی نو به تاریخ تمدن جهان

حسین رضا تاجیک

( کارشناس الهیات و کارشناس ارشد ایرانشناسی )

 

 

چکیده :

ما در این پژوهش می کوشیم ابتدا از تکامل تاریخ از منظر قرآن و روایات سخن بگوییم  و این بدان جهت است که در میان مسلمین به تکامل تاریخ چندان وقعی نهاده نشده و این موجب به وجود آمدن تفکرات واپس گرایانه و سلفی شده است . سپس با طرح مبنایی جدید از تکامل تاریخ در چهار مرحله سخن به میان می آوریم و آنگاه بر آن مبنای جدید چهار تمدن بزرگ  و دامنه دار و محوری تاریخ را نسبتا به تفصیل توضیح داده و در پایان از امکان تحقق تمدن نهایی یا همان تمدن اشراق سخن می گوییم .

کلید واژه ها :

تکامل تاریخ ، قرآن و حدیث ، چهار تمدن بزرگ تاریخ ، تمدن نهایی یا اشراق

 

 

 

1-نگاهی به تکامل تاریخ از دیدگاه قرآن و حدیث  :

الف ) منظور از تکامل تاریخ و تمدن هم بعد مادی است و هم بعد معنوی  :

منظور از پیش آمدن و ارتقا این است که همه چیز یک تمدن  اعم از ابعاد مادی یعنی عالم برون گوهر آدمی و ابعاد معنوی یعنی عالم درون گوهر آدمی ، آباد شود و بهبود یابد و بهتر شود و اتساع و اشتداد بیابد . باید بدانیم هم عالم برون گوهر آدمی و هم عالم درون گوهر آدمی بدترین عالم های ممکن است و در حالت طبیعی ، ویران و خراب و فاسد است و از آن بدتر متصور نیست . و وظیفه و رسالت آدمی و هدف از آفرینش او ، آنست که این دو عالم ویرانه و کثیف و بدترین را ، آباد و بهترین کند و هر چه این دو عالم را آبادتر کند ، بر مرتبه انسانیت او افزوده می شود . البته این را بگوییم که غالبا منظور از تکامل و فراز شدن تمدن در امور مادی و برون گوهر مثل علم و هنر و فلسفه و تکنولوژی برای همگان روشن و کاملا قابل فهم است چرا که بشر در این امور توانسته جهان ویران را تا حدودی آباد گرداند و بدترین عالم ممکن را کمی بهتر گرداند . ولی در خصوص اینکه امور معنوی و درون گوهر مثل ایمان و پرهیزگاری و جاودانگی نیز با گذشت زمان تکامل یافته و منزه تر و بی غل و غش تر شده و پالوده تر شده است ؛ کسی آن را نمی پذیرد و معمولا افراد نسبت به ایمان دیدی گذشته گرا دارند و ایمان ناب را مخصوص سلف صالح می دانند . در حالیکه حقیقت اینست که هم علم و هم  ایمان هر چقدر زمان گذشته و فراز آمدیم اینها نیز فراز تر گشته اند و اساسا تکامل تاریخ بی تکامل ایمان معنای درست و کاملی نخواهد داشت .

آیه 106 سوره بقره به مساله تکامل بشری اشارتی دارد :

«مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

ترجمه :  « هر آیه و نشانه ای را  نسخ یا متروک می کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم آیا نمی دانستی که خداوند بر هر چیز تواناست ».

از آنجا که کلیت عالم و نیز اجزای عالم ، اعم از تک تک افراد انسان و نیز تمامی اشیاء و نیز تمام امور حقیقی و اعتباری مثل : انسانهای مختلف ، خانواده های متفاوت ، جامعه های مختلف و تمدن های گوناگون ، نشانه و آیه و اسم خداست و جهان سراسر پر از  آیه ها و اسم های خداست ؛ می توان با استفاده از آیه بالا حدس زد که هر چیزی که از این عالم نسخ می شود و یا در واقع نابود می شود ، چیزی بهتر و فرازتر از آن یا حداقل مثل آن توسط خدا آورده می شود و این نزدیک به همان مفهومی است که ما از تکامل تاریخ در نظر داریم .

علاوه بر آیه بالا از آیه 48 زخرف نیز می توان مفهوم تکامل تاریخ را استنباط کرد :

« وَمَانُرِيهِمْ‌مِنْ‌آيَةٍإِلاَّهِيَ‌أَکْبَرُمِنْ‌أُخْتِهَاوَأَخَذْنَاهُمْ‌بِالْعَذَابِ‌لَعَلَّهُمْ‌يَرْجِعُونَ‌»

.ترجمه :  ما هیچ آیه ای به آنان نشان نمی دادیم مگر اینکه از دیگری بزرگتر بود و آنها را به انواع عذاب گرفتیم شاید بازگردند .»

از آنجا که تک تک انسانها و تاریخ و جامعه و تمامی تمدن های بشری یک سر آیتی از آیات و اسمی از اسمای خداست از این آیه هم می توان تکامل تاریخ را فهمید .

 در زیر ما احادیثی را می آوریم که به همین تکامل تاریخ و به تبع آن تکامل ایمان اشاره دارند ( همانطور که گفتیم تقریبا همگان به تکامل و ترقی مادی و برون گوهر آدمی باور دارند ولی گروهی به تعالی و تکامل معنوی و درون گوهر باور ندارند ، که ما در ادامه روایاتی در خصوص تکامل و تعالی معنوی نیز می آوریم ) :

عُلَماءُ اُمَّتی أفضَلُ مِن أنبِیاءِ بَنی إسرائیل  : دانشمندان امت من از پیامبران بنی اسراییل برترند . ( باید توجه داشت همانطور که هر پیامبراولوالعزمی نسبت به پیامبر پیش از خود برتری ایمانی دارد پس از پیامبر اسلام نیز چنین است و حتی می توان گفت پیروان پیامبر اسلام نیز گاه بر خود ایشان فضیلت دارند ) .

ـ سُئل‌ علي‌ بن‌ الحسين عليه السلام عن‌ التوحيد، فقال‌: ان‌ الله‌ تعالي‌ علم‌ انه‌ يكون‌ في‌ اخرالزمان‌ اقوام‌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ تعالي‌: «قل‌ هو الله‌ احد، الله‌ الصمد» و الايات‌ من‌ سورة الحديد الي‌ قوله‌: و هو عليم‌ٌ بگوهرالصدور، فمن‌ رام‌ ماوراء ذلك‌ فقد هلك

از امام‌ سجاد عليه السلام درباره توحيد پرسيده‌ شد، حضرت‌ فرمود: خداوند دانست‌ كه‌ در آخرالزمان‌ گروه‌هايي‌ اهل‌ تعمق‌ يافت‌ خواهند شد، لذا سوره‌ توحيد و آياتي‌ از سوره‌ حديد را [آيات‌ 1 تا 6] نازل‌ فرمود؛ حال‌ هر كس‌ در پي‌فهم‌ فراتر از اين‌ آيات‌ بر آيد، نابود خواهد شد.

عن ابی عبدالله قال : قال رسول الله : سيأتي قوم من بعدكم ، الرجل الواحد منهم له أجر خمسين منكم ، قالوا : يا رسول الله نحن كنا معك ببدر وأحد وحنين ونزل فينا القرآن ، فقال : إنكم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم "

از امام صادق ( ع ) نقل شده است که فرمود : پيامبر ( ص ) فرمود : قوم و گروهى بعد از شما خواهند آمد ، كه اجر و پاداش يك مرد آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر باشد . گفتند : اى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) ما در ( جنگ ) بدر و احد و حنين با شما بوديم و قرآن در زمان وميان ما نازل شد . حضرت در پاسخ فرمود : اگر به اندازه آنها بار تكاليف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمىكنيد و مانند آنها صبر نداريد.

در حدیث دیگری آمده است که :

 قال الصادق علیه السلام  :  « الْعِلْمُ‏ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً » .

امام صادق علم و دانش بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز به آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد، آن را بین مردم نشر و گسترش می‌دهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و مجموع بیست و هفت حرف را در میان مردم منتشر می‌سازد » .

در حدیثی دیگری نیز از امام صادق ، به عنوان نماد کامل ایمان در زمان خودش ،  نقل است که در مورد حضرت صاحب الزمان ، به مثابه نماد اتم و اکمل ایمان در آخر الزمان ، فرمودند :

« قال لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی  : اگر ایشان را درک می کردم در طول زندگی ام حتما به او خدمت می کردم ».

بنابراین علی رغم این تصور که ایمان واقعی در میان گذشتگان و به اصطلاح سلف صالح بوده است می بینیم که ایمان واقعی در میان آیندگان و خلف اصلح خواهد بود . چرا که هر چه زمان جلوتر آمده و والاتر گشته است ایمان و مومنان نیز از شوائب و ناخالصی ها پاک تر شده اند . آیا ایمان مومنان در عصر معصیت و غلیان شهوت و ماهواره و اینترنت و فیلم های پورن و انواع و اقسام وسایل گناه و معصیت و شهوت محکم تر است یا ایمان صحابی ساده دلی که در معرض هیچ کدام از این آلودگی هایی نبودند ؟! آیا ایمان مومنان در عصری که بسیاری از پیش فرض های دینی با نظریات علمی متزلزل یا ویران شده است آسان تر است یا ایمان صحابی بی اطلاع و کم سوادی که در عصر جهالت و بی خبری می زیستند و هیچ سخنی از چنین چیزهایی نبود ؟!

ایمان هرچه والاتر آمده ناب تر و ایمان تر شده ( همچنان که کفر نیز هر چه جلوتر آمده ناب تر و کفر تر شده است ) امروز بسیاری از ابهامات و موهومات به ضرر دین و ایمان کهنه ، روشن گشته و همین امر موجب شده روز به روز از شمار مومنان هم کاسته شده است . این مرحله چونان سیر مرغان است به سوی سیمرغ که در هر قدمی مرغی پا پس کشیده است و تا رسیدن به حضرت سیمرغ راهی دراز مانده است .

ب ) پایان تاریخ :  

در منظری که ما از آن به تاریخ بشر می نگریم ، چهار تمدن به عنوان تمدن های اصلی و محوری و دامنه دار تاریخ شمرده می شوند ( پیش از این چهار تمدن نیز تمدن های کوچکی بودند که در شمار تمدن های بزرگ و محوری محسوب نمی شوند این تمدن ها از آنجا که آنچه می پرستیدن مظاهر طبیعت بود ، اغلب مظهر اسما جلالی خدا بودند ) این چهار تمدن ، عبارتند از  : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- تاثیرگزاری فزونتر بر تمدنهای و ملتهای دیگرِ همزمان .6- مدت زمان طولانی ترِ اقتدار و شکوفایی. 7- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ حتی بعد از دوران شکوفایی. بر اساس همین معیار هاست که ما تمدن هایی مثل چین و هند و مصر و ... در زمره این چهار تمدن محوری قرار ندادیم ).

به هر ترتیب ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار كه تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ،

تمدن ایران هخامنشی نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار است ؛ تمدنی که زاده نكاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست.  پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ كه حاصل نكاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به كاسموس ناسوتی " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است كه فرزند نكاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده. پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است كه مولود نكاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست.

 و سرانجام پس از این چهار تمدن که مظاهر اسمای جلالی و جمالی حق بوده اند در پنجمین خان ، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن كه افراخته ترین و افروخته ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می كند. و ما نام آن را تمدن اشراق می نامیم ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر )  .  

این تمدن مولود نهایی رقابت ها و سپس نكاح های متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسمای ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی كرد .

در ادامه از چهار تمدن بزرگ و محوری تاریخ به اختصار سخن می گوییم و وضعیت آنها را شرح می دهیم و در پایان از امکان تحقق اشراق سخن می گوییم .  
.

 


..

1-تمدن ایران هخامنشی ، نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :

اگر بخواهیم تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر را برشماریم باید تنها به چهار تمدن اشاره و اکتفا نماییم ، که به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ و دامنه دار ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ ).
ما در این جستار می کوشیم تاملی اجمالی در تمدن ایران هخامنشی داشته باشیم .
هخامنشیان که نخست تنها پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند با شکست مادها (۵۵۰ پ م) و تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و سپس فتح کامل لیدیه و بابل ، تبدیل به بزرگ‌ترین شاهنشاهی شناخته شده جهان و نخستین تمدن محوری تاریخ شدند . هنری لوکاس در تاریخ تمدن خود در مورد امپراطوری ایران هخامنشی می نویسد : « امپراطوری ایران ، دست کم از نظر وسعت ، بزرگترین کشوری بود که تا آن روزگار دیده شده بود . سامیها ، هیتی ها ، یونانیها و مصریها اتباع این امپراطوری بودند و اشراف ایرانی بر همه آنها حکومت می کردند . پادشاه بزرگ ایران در عین حال فرعون مصر و شاه بابل بود. ... ساتراپها که کارگزاران کارآمد هر ولایت بودند امپراطوری گسترده را به عنوان یک واحد کلی متحد نگاه می داشتند و در عین حال به هر ناحیه اعم از یونان ، آشور ، بابل ، فنیقیه و سرزمین های یهودی نشین بیشترین آزادی را در زبان ، دین و زندگی اقتصادی می دادند. این ترکیب حکومت مرکزی با آزادی محلی و گوناگونی ، دستاورد چشمگیری بود ، که سایر امپراطوری ها می توانستند محاسن آن را اقتباس کنند » ( لوکاس ، 1369 : 130 ) وی در جای دیگر چنین می گوید : « متحد شدن اقوام بیشمار زیر نفوذ یک فرمانروا ، سبب رونق اقتصادی بسیار گردید . حالت صلح و آرامشی که بر سراسر امپراطوری گسترده حاکم بود، برای کسب و کار نیز مغتنم بود . ... بدین ترتیب زندگی اقتصادی پیشین مصریها ، بابلیها ، لیدیها و سایر انواع امپراطوری ایران به تداوم خود ادامه یافت سهل است همچنان که در فصلهای پیش گفته شد ، بیشتر رونق گرفت ». ( لوکاس ، 1369 : 132 ) . در کتاب " تاریخ تمدن و فرهنگ جهان " چنین آمده : « داریوش ، فرمانروای ایران ، بر امپراطوری ای فرمان راند که تا آن زمان بزرگترین امپراطوری تاریخ جهان بود . امپراطوری ایران بسیاری از مراکز تمدن باستانی ، از جمله بین النهرین ، دره سند ، مصر ، سوریه و آناتولی را ضمیمه خود ساخت» . و در ادامه حکومت پارسها را حکومتی عادلانه و با کفایت می شمرد و می گوید : « پارسها با کفایت و عدالت حکومت کردند » .( ئی دان ، 1382 : 190 و 191 ) و همچنین در جای دیگر کتاب چنین ادامه می دهد : « ایرانیان محیطی فراهم آوردند که استعدادهای مردم توانست در آن شکوفا شود » .( ئی دان ، 1382 : 196 ) در کتاب " سرگذشت تمدن " نیز چنین آمده است : « پارسیان نشان دادند که در هنر دشوار کشورداری ، بیش از دیگر مردم دنیای کهن توانایی و جربزه دارند . امپراطوری بزرگی که کوروش تاسیس کرد ، به دست داریوش بزرگ ( 521 – 485 ق . م ) سامان یافت ) . ( بکر ، 1384 : 47 ) همچنین هربرت جرج ولز در کتاب کلیات تاریخ خود در مورد هخامنشیان چنین می گوید : « سازمان این شاهنشاهی بزرگ گویا بر پایه ای بسیار بالاتر و شایسته تر از دولتهای پیشین استوار بود شبکه وسیعی از راهها ، استانها را به هم می پیوست و چاپارخانه های سلطنتی به فاصله های معین ساخته شده و پیکها از آنها برای بردن پیامهای شهربانان با مسافرانی که اجازه سفر از حکومت داشتند برخوردار می شدند ... این نخستین سازمان پستی و نامه رسانی است که در جهان پدید آمده ». ( ولز ، 1365 : 383 ) . در واقع از این سخنان می توان استنباط کرد که تمدن ایران هخامنشی ، شکوه و شوکت بیشتری از دیگر تمدن های کهن مانند مصر و بین النهرین و چین و هند و... داشت و بی شک همین قدرت و عظمت بی نظیر هخامنشیان باشد که هرودوت ، نخستین مورخ جهان و پدر تاریخنگاری ، بخش اعظمی از کتاب تواریخ خود را به پارسیان و روابط آنها با سایر ملل ، اختصاص می دهد . و نیز همین بزرگی و نقش محوری هخامنشیان در تاریخ است که موجب شده هگل ، فیلسوف آلمانی ، چنین بگوید : « از دیدگاه سیاسی ، ایران زادگاه نخستین امپراطوری راستین و حکومتی کامل است که از عناصری ناهمگن { بی گمان به معنای نسبی } فراهم می آید. در اینجا نژادی یگانه ، مردمان بسیاری را در بر می گیرد ( ولی این مردمان ) فردیت خود را در پرتو حاکمیت یگانه نگاه می دارند . این امپراطوری نه همچون امپراطوری چین ، پدر شاهی ، و نه همچون امپراطوری هند ، ایستا و بی جنبش ، و نه همچون امپراطوری مغول ، زود گذر ، و نه همچون امپراطوری ترکان بنیادش بر ستمگری است. بر عکس ، در اینجا ملت های گوناگون در عین آنکه استقلال خود را نگاه می دارند ، به کانون یگانگی بخشی وابسته اند که می تواند آنان را خشنود کند . از این رو امپراطوری ایران ، روزگاری دراز و درخشان را پشت سر گذارده است و شیوه پیوستگی بخش های آن چنان است که با مفهوم ( راستین ) کشور یا دولت ، بیشتر از امپراطوری های دیگر مطابقت دارد » ( هگل ، 1379 : 304 ) .
البته در اینجا توجه به دو نکته ضروری است یکی اینکه این قولها را ما از آن رو نقل کردیم که بدانیم تقریبا همه از خویش و بیگانه ، در عظمت و بی نظیری حکومت هخامنشی ، تا آن برهه از زمان ، همداستان اند و این مطلب بسیار مهمی است .
دومین نکته این که ما میان شاهنشاهی هخامنشی با تمدن هخامنشی تفاوت قایلیم و معتقدیم که پایه گزار شاهنشاهی هخامنشی کوروش کبیر بود ولی پایه گزار تمدن هخامنشی داریوش بزرگ بود. چرا که در زمان داریوش است که امپراطوری هخامنشی سامان می یابد و مهمتر از آن به مسایلی که امروزه فرهنگی و هنری نامیده می شود و اساس شکل گیری یک تمدن است ، توجه جدی می شود . در این دوران است که کار ساخت تخت جمشید به عنوان مثل اعلا و مظهر تام و تمام هنر پارسی شروع می شود و خط میخی پارسی باستان ابداع می شود و کتیبه های مختلف برای تشریح اوضاع زمان برای آمدگان و آیندگان نگاشته می شود ، همچنین دوران هخامنشی را باید از لحاظ تفکر فلسفی در حکم مقدمه و تمهیدی برای فلسفه یونان دانست و اندیشه های فلسفی ایران هخامنشی بر هراکلیتوس ، امپدوکلس و افلاطون موثر بوده است ( اساسا فلسفه یونان در ایونیه که در غرب آناتولی و در همسایگی ایران بود شکل گرفت و نه در سرزمین اصلی یونان و آتن ، شاید یکی از عوامل این امر تاثیر پذیری آنان از جهان بینی ایرانی و نیز فرزانگان ایرانی امثال زرتشتِ پیامبر ، جاماسب حکیم و اوستن حکیم باشد. ) البته بحث در این مورد مجال جدایی می طلبد .
در زمان داریوش نیایشگاههای دینی نیز مرمت شد و اصلاحاتی در متون دینی و تفکرات دینی ایرانی صورت گرفت. جان رابرتس در خصوص دین و فرهنگ ایرانی در این زمان چنین می نویسد : « ابواب فرهنگ پارسی همیشه به روی نفوذ از خارج باز بوده است . مذهب ودایی و پارسی در قندهار با هم در آمیخت . این هر دو ریشه آریایی داشتند . اصل مذهب پارسی بر قربانی کردن و آتش متمرکز بود و در زمان داریوش ناب ترین و رسمی ترین آیین های مذهب پارسی تحول و توسعه یافت و به صورت آنچه که امروز زردشتی نامیده می شود درآمد و به سرعت در غرب آسیا که تحت حکومت پارسیان بود انتشار پیدا کرد . گرچه دین زردشت چیزی جز آیین اقلیتی از مردم نبود ، بر مذهب جوداییسم یا یهود و شعائر مذهبی که مقدار زیادی از زمینه اصلی مسیحیت را تشکیل می دهد اثر گذاشت . ( رابرتس ، 1386 : 196 ) و از همه مهمتر در زمان داریوش قوانین متقن و استواری برای اداره تمدن هخامنشی تدوین می گردد ، در کتاب مقدس ( عهدین ) دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفته‌است. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتاب‌ها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشته‌است، را نشان می دهد . حتی افلاطون نیز نقش قانون‌های داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کرده‌است.
به هر روی چنان که گفتیم کوروش را باید بنیانگزار شاهنشاهی هخامنشی و داریوش را باید بنیانگزار تمدن هخامنشی دانست .
پس از داریوش جانشینان او از قبیل خشایارشا و اردشیر درازدست کم و بیش اوضاع را به منوال گذشته ادامه دادند اما کم کم با کنار گذاشتن قانون و سنتهایی که موجب اعتلای تمدن ایران هخامنشی شده بود ، این تمدن در سراشیبی انحطاط و سقوط قرار گرفت و سرانجام با حمله اسکندر گجستک ، تمدن ایران هخامنشی به مثابه اولین تمدن بزرگ و محوری تاریخ از بین رفت و تمدن جدیدی ، با استفاده از دستاوردهای فراوانِ مادی و معنوی تمدن ایران هخامنشی و دیگر تمدن های کهن ، پا به عرصه تاریخ گذاشت و تاریخ را نیز وارد عرصه ای جدید کرد که این تمدن ، تمدن یونان و روم باستان بود .
در خصوص تمدن ایران هخامنشی توجه به نکاتی ضروری است : یکی اینکه تمدن هخامنشی تمدنی خدامحور و لاهوت گرا بود و از این رو با تمدن محوری بعدی خود ، که یونان و روم باستان باشد ، اختلاف ماهوی و بنیادین داشت و همانطور که عده ای از اندیشمندان غربی نیز گفته اند باید جنگهای ایران و یونان ، در زمان هخامنشی ، را نه جنگ صرف میان دو کشور بلکه جنگ دو فرهنگ و دو جهان بینی و تفسیر از هستی تلقی کرد. ( تفسیر از هستی ِ خداپرستانه و لاهوتی تمدن ایرانی که در واقع مظهر اسم جمالی خدا بود و تفسیر از هستی ِ دنیا پرستانه و ناسوتی یونانی که در واقع مظهر اسم جلالی خدا بود ) . نکته دیگر اینکه تمدن ایران هخامنشی مهمترین وصفش این بود که در برخورد با تمدن های کوچک ، رویی گشاده داشت و می کوشید با مروت و مدارا با تمدن آنان برخورد کند ، و البته در کنار آن ، از دستاوردهای آنان نیز بی هیچ تعصبی بهره گیرد . یکی از این موارد ، نحوه ورود و برخورد کوروش با تمدن بابل است .
به هر روی از دیگر اوصاف ایرانیان و تمدن ایرانی ، توانایی ترکیب نمایی و آمیزش گری و سازش دادن عناصر مختلف و نیز ایرانیزه کردن مسایل مختلف بوده و چه بسا هنوز هم باشد . در واقع آنان تمام آنچه از دیگر تمدن ها می گرفتند در هم ترکیب کرده و روح ایرانی را هم بدان اضافه می کردند و پدیده جدیدی می آفریدند و این از هنرهای استثنایی ایرانیان است .
در هر حال با سقوط تمدن ایران هخامنشی عجالتا ملت تمدن ساز ایران سکوت کرده و به محاق رفت و جای خود را به تمدن یونان و روم باستان داد . اما خدا چنین رقم زد که این سکوت و حاشیه نشینی همیشگی نباشد در نتیجه بار دیگر در دوران تمدن اسلام و ایران ، ملت ایران همچون ققنوسی جوان از زیر خاکستر گذشتگان سر برآورد و تمدنی جدید و پیشرفته تر را بنیان گذاشت.

منابع :
1 _ بکر . کارل ل و فردریک دنکاف ( 1384 ) سرگذشت تمدن . مترجم : علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
2 _ رابرتس . جان موریس ( 1386 ) تاریخ جهان : از آغاز تا پایان قرن بیستم . مترجم : منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت
3_ لوکاس . هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن ( جلد اول ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
4_ ولز . هربرت جرج ( 1365 ) کلیات تاریخ ( جلد اول ) . مترجم : مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش
5- هگل ، گ . و ( 1379 ) عقل در تاریخ . ترجمه حمید عنایت . تهران : انتشارات شفیعی .
6- ئی دان . راس و دیگران ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان ؛ پیوندهای فراسوی زمان و مکان ( جلد 1 ) . مترجم : عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .




:
2-تمدن یونان و روم باستان ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :

اینکه نقطه آغاز تمدن یونان و روم باستان را چه زمانی باید دانست منشا اختلاف است اما اینکه نقاط اوج آن تمدن کجاست تقریبا همه همداستان هستند . لذا ما از نقطه افتراق گذشته مبنای کار خود را نقطه اشتراک می گذاریم.
آغاز تمدن یونان باستان :
شروع نقطه اوج تمدن یونان و روم باستان را حرکت آتن به سوی دموکراسی باید دانست .« آتن گذار به دموکراسی کامل را از سال 508 پیش از میلاد در دوره فرمانروای روشن اندیشی به نام کلیستنس آغاز کرد . او بر اهمیت مجلس ، که هر ده روز یک بار جلسه داشت افزود . هر مرد آزادی حق داشت در مجلس سخن بگوید و رای دهد . کلیستنس همچنین شورا را تاسیس کرد که گروهی مرکب از پانصد شهروند بود که سالی یک بار به قید قرعه انتخاب می شدند تا قوانین و سیاست های جدید را تدوین کنند . این پیشنهادها سپس به مجلس ارائه می شد تا مورد بحث قرار گیرد . به رای گذاشته شود . سه سرپرست و ده فرمانده نظامی ... سالی یکبار از سوی مجلس انتخاب می شدند تا امور حکومت و فرماندهی سپاه را بر عهده گیرند . آتن گام جسورانه ای برداشته بود . داشت مفاهیم آزادی و خودگردانی را به آزمایش می گذاشت که پیش تر در هیچ کجای دنیا صورت نگرفته بود . آتنیها در لوای نظام دموکراتیک خود چنان توان و اعتماد به نفسی از خود نشان دادند که به زودی آن ها را وارد دوره شکوفایی اقتصادی و فرهنگی کرد . ( ناردو ، 1383 : 44 )
در خصوص دموکراسی آتن آنچه در اینجا قابل ذکر است این است که « زنان ، بردگان و غیر آتنیان قدرت سیاسی نداشتند با این حال از میان حدود 350000 تن جمعیت کل . نزدیک به 30000 تن فرد سالمند در تصمیم گیری های حکومتی شرکت داشتند . این عده برای خدمت در شورا واجد شرایط بودند و در هر گردهمایی شورا حضور داشتند . دموکراسی آتن به مدت تقریبا یک قرن دوام آورد ، در آتن احساسی از جامعه و همکاری ایجاد کرد . شهروندان در حکومت مستقیما شرکت و درباره مسایل عمده روز در شورا بحث و گفتگو می کردند »(دان ، 1382 : 188 ).
بنابراین آغاز صعود یونان باستان به چکاد دموکراسی و قله ای که آن را در زمره تمدن های بزرگ و محوری تاریخ قرار دهد در سال 508 پیش از میلاد و با فرمانروایی کلیستنس که دموکراسی کامل را در آتن پایه گذارد شروع می شود و این حدود 40 سال دیرتر از اوج گیری تمدن ایران هخامنشی است (550 پیش از میلاد ) می باشد به همین دلیل ما تمدن یونان و روم باستان را دومین تمدن محوری و بزرگ تاریخ می شماریم . البته دلیل دیگر دوام بیشتر تمدن یونان و روم باستان تا سال 529 میلادی است در حالیکه تمدن ایران هخامنشی در سال 330 پیش از میلاد از پای درآمد .
به هر روی تمدن یونان باستان دوران اوج خود را می گذراند که مواجه با تمدن ایران هخامنشی شد.
رویارویی تمدن ایران هخامنشی به تمدن یونان باستان :
آغاز رویارویی تمدن ایران هخامنشی با تمدن یونان را باید در زمان داریوش دانست .
داریوش ابتدا شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را فتح کرد و سپس در سال 512 پیش از میلاد با روانه کردن سپاهش به ساحل شمالی دریای اژه و گذشتن از تنگه داردانل هلسپونت ، مرحله اول فتح اروپا را به اجرا درآورد اما دیگر کاری از پیش نبرد تا اینکه در سال 499 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین سر به شورش برداشتند و فرمانروایان ایرانی خود را کشتند یا اخراج کردند . داریوش از این عمل یونانیان به خشم آمد و برای سرکوب شورشیان عازم مناطق غربی آسیای صغیر شد . داریوش تا سال 492 پیش از میلاد شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر را سرکوب کرد و آنگاه متوجه یونان شد . اما در نبرد ماراتن که نبرد نهایی که میان سپاه داریوش و یونانیان بود ایرانیان شکست سنگینی خوردند . شکست ماراتن شکست بزرگی بود که حتی جانشینان داریوش نیز علیرغم برخی موفقیتها نیز نتوانستند آن را جبران کنند .
شکست ایران یونان را از فشار خارجی نجات داد و موجب استحکام قدرت داخلی یونانیان نیز شد . اما آتنیان که از قدرت ایرانیان برحذر بودند در سال 477 پیش از میلاد به همراهی دیگر دولتشهرهای یونان در جزیره دلوس گرد هم آمدند و اتحادیه دلوسی را تاسیس کردند که هدف آن حفاظت از یونان در برابر تهاجم آینده ایران بود .
عصر طلایی یونان یا عصر پریکلس :
در سال 460 پیش از میلاد پریکلس در آتن قدرت را به دست گرفت و دوران طلایی تمدن یونان آغاز می شود .
پریکلس بنا به نقل هنری لوکاس در تاریخ تمدن خودش « بزرگترین پشتیبان فرهنگ والایی شد که تا آنوقت در یونان آفریده شده بود . تاریخنگاران دوره فرمانروایی او را بحق عصر پریکلسی نامیده اند . عصر پریکلس عهد سوفوکلس ، ائوریپیدوس ، فیدیاس و توکودیدس و نیز دوره مجد سیاسی و اقتصادی آتن بود . » ( لوکاس ، 1369 : 197 )
ظهور سقراط :
در اواخر عصر پریکلس یا عصر طلایی یونان است که شخصیتی بی نظیر یا کم نظیر مانند سقراط ظهور می کند سقراط که از اساطین حکمت و دانایی است هیچ نوشته ای از خود بر جا نگذاشت . آنچه از زندگی و عقاید او در دست است از طریق نوشته های شاگردان اوست ،
گزنفون از شاگردانش درباره او می گوید :« هر زمان که درباره خرد آدمی و شرافت خلق و سرشت وی می اندیشم می بینم که از یاد بردن سقراط هرگز در حدود توانایی من نیست و چون او را به یاد می آورم از ستایش وی خودداری نمی توانم کرد و اگر در میان جویندگان فضیلت کسی راهنمایی کامل تر از سقراط یافته باشد من آنکس را شایسته آن می دانم که سعادتمندترین مردمان خوانده شود » ( به نقل از دورانت ، 1376 : 417 )
البته پس از سقراط شاگردش افلاطون و شاگرد شاگردش ارسطو ظهور کردند که از قدرت فکری بی نظیری برخوردار بودند و اندیشه هایی تولید کردند که تا صدها سال تمام بشر بر سر سفره اندیشه های ایشان مهمان بودند .« روش جدلی سقراط که خود آن را از زنون اخذ کرده بود پس از وی به افلاطون و از افلاطون به ازسطو رسید و ارسطو منطق کامل خویش را که نوزده قرن بدون تغییر بر جای بود از آن پدید آورد » ( دورانت ، 1376 : 417 ) .
افلاطون از چنان قدرت فکری برخوردار است که یکی از فیلسوفان معاصر غربی کل تاریخ فلسفه غرب را حاشیه فلسفه افلاطون می داند و ارسطو نیز اسطوره خردمندی است . البته باید توجه داشت که ارزش کار این سه فیلسوف و در حقیقت همه دانشمندان و اندیشمندان و سخنوران یونان باستان « در نتیجه کارشان نیست بلکه در هدف و آهنگی است که در نظر گرفته بودند . همچنین ارزش راستین کار ایشان نه به پاسخ هایی است که به پرسش ها دادند بلکه به جرات و دلیری ایشان بود در طرح پرسش » ( ولز ، 1365 : 423 ) . مهم ترین شاخصه اندیشمندان یونانی در قدرت و جرات پرسشگریشان است از هستی یا کاسموس و این آن چیزی است که ما آن را وجود محوری یا موتور محرک تمدن یونان و روم باستان می دانیم .
نکته ای که در اینجا قابل ذکر است این است که افلاطون و نیز دو تن از متفکران پیش از او یعنی هراکلیتوس و امپدوکلس در تفکرات خود متاثر از اندیشه های ایرانی می باشند و این هم یکی از دلایلی است که ما تمدن یونان را بعد از تمدن ایران رده بندی می کنیم .
دیار فلسفه و تئاتر :
به هر روی در آتن دوچیز وجود داشت که باقی امور تحت الشعاع آنها بودند یکی فلسفه و دیگری تئاتر . این دو امر تا حدی موثر هستند که ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی معتقد است : « در یونان قرن پنجم قبل از میلاد تئاتر و فلسفه در حکم شاهرگی بود که خون را به قلب آتن می رساند و قلب می تپید و مردم با ضربان آن می زسیتند – با چشم باز ». ( دهقان ، 1385 : 62 ) .
در قرن پنجم قبل از میلاد « تئاتر یکی از مهم ترین مراکز تجمع شهر آتن گردید . هر زمان در تئاتر بزرگ شهر نمایشنامه ای اجرا می شد . تقریبا تمام مردم شهر به تماشای آن می رفتند . کنکور بزرگ سالانه برای تعیین بهترین نمایشنامه نویس ، یکی از مهمترین وقایع شهر بود . یک اصل مهم این دوران را از ادوار دیگر تاریخ بشر متمایز ساخته بود و آنهم جایگاه والای فیلسوف و نمایش نامه نویس بود » ( دهقان ، 1385 :61 ) .
دین یونانیان :
اما در خصوص دین یونانیان باید توجه داشت که « یونانیان هیچ مجموعه روشنی از اصول اعتقادی مذهبی و سیاسی نداشتند . آنها همچنین فاقد طبقهای به نام روحانیون بودند که در امور مذهبی متخصص باشند ( کشیشان و غیب گویانشان وظائف محدودتری به عهده داشتند ) در نظام اجتماعی آنان هیچ گونه کلیسایی وجود نداشت که معتقدانی با سازمانی بر روال شرکت های تجاری داشته باشند . « انچه یونانیان داشتند آمیزه ای بود از اساطیر ، منطبعات ذهنی و خرافات » ( رابرتس ، 1386 : 209 )
در واقع دین یونانیان بیشتر ، پرستش مظاهر قوای طبیعت بود که آن را از اجداد آریایی خود به ارث برده بودند . نکته جالب درباره خدایان یونانیان این است که « خیلی انسانی هستند . زئوس پادشاه خدایان بعضی اوقات شخصیت وحشتناکی پیدا می کند و موجب ایجاد رعد و برق و طوفان می شود و گاهی هم مانند نجیب زاده میانسالی یونانی رفتار می تماید که گویی اکنون دیگر کار تعقیب دختران شهر را کنار گذاشته است { همچنین } آفرودیت ، الهه عشق و حاصلخیزی خیلی زن است با همان ادا و اطوار زنانه و خواستن ها و نخواستن هایش . خدایان یونان خود را از امور مرتبط با مردمشان کنار نمی کشند و وقتی در این امور مداخله می کنند احساسات انسانی بسیار زیادی از خود بروز می دهند » ( رابرتس ، 1386 : 210 )
جنگ های پلوپونزی و پایان شکوه یونان :
از سال 431 تا 404 ق . م برای حدود ربع قرن ، کشمکش بزرگی در سراسر جهان یونان به وقوع پیوست . این کشمکش ها را جنگ های پلوپونزی نام نهادند.
« زیرا یک طرف جنگ را – پیمانی مرکب از دولت های پلوپونز به رهبری اسپارت ها تشکیل می داد که به مقابله با آتنیان برخاسته بودند. زمانی بود که تقریبا تمام کشورهای یونانی درگیر این جنگ بودند » ( رابرتس ، 1386 : 232 ) یک علت اساسی جنگهای پلوپونزی بی اعتمادی عمیق اسپارت نسبت به آتن بود جنگ های پلوپونزی سرانجام با شکست آتن به فرجام رسید « آتنی ها که از پا افتاده ، ثروتشان ته کشیده و خط تدارکاتیشان قطع شده بود در سال 404 تسلیم شدند . اسپارتی های پیروز دیوارهای طویل را خراب کردند ، دموکراسی آتن را ملغی ساختند و یک حکومت الیگارشی را جایگزین آن کردند . عصر شکوهمند اما کوتاه امپراطوری و عظمت فرهنگی آتن به سر رسید » ( ناردو ، 1386 : 100 )
بعد از جنگ های پلوپونزی تمدن یونان رو به خاموشی میرود تا سال 359 قبل از میلاد که مقدونیه به رهبری فیلیپ بر می خیزد . این قدرت یابی مقدونیه با به سلطنت رسیدن پسر فیلیپ یعنی اسکندر وارد عرصه جدیدی می شود که به فتح تمام جهان پونانی و نیز فتح تمام قلمرو ایرانیان هخامنشی و نابودی تمدن ایران هخامنشی در سال 330 قبل از میلاد منجر می شود اسکندر بر تمامی قلمرو هخامنشیان مستولی می شود البته پس از مرگش سردارانش وارث او می شوند و عصری که در تاریخ با عنوان عصر یونانی مآبی نام می برند شروع می شود که البته در طی چند قرن زوال دولت آنان نیز آغاز می شود : « پادشاهی مقدونی ، شامل آتن و دیگر دولتشهرهای جنوب یونان ، در سال 146 پیش از میلاد به دست رومیان افتاد . پادشاهی سلوکیان بیش تر دوام آورد اما آن نیز شکست خورد و در سال 64 به یک ایالت رومی تبدیل شد . تنها پادشاهی بطالسه باقی ماند . در سال 31 ، رومی ها کلئوپاترا ، آخرین بطالسی و مارک آنتونی ، معشوق رومی او را در یک نبرد بزرگ دریایی در ساحل غربی یونان شکست دادند . پس از آن آنتونی و کلئوپاترا خودکشی کردند در سال بعد { 30 پیش از میلاد } روم مصر را به امپراطوری خود ضمیمه ساخت » ( ناردو ، 1386 : 126 ) .
پس از ضمیمه شدن یونان به روم ، امپراطوری یونانیان به پایان رسید ولی فرهنگ و تمدن یونان باستان به حیات خود و البته با تاثیر پذیری از فرهنگ رومی ادامه داد . فرهنگ یونانی و رومی شباهت های بسیار زیادی به یکدیگر دارند ، فقط با این تفاوت که فرهنگ و تمدن رومی زمخت تر و خشن تر و البته عمل گرا تر از فرهنگ یونانی است . ولی به هر حال ما آنها را با کمی اغماض یک تمدن می انگاریم .
تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم این وضعیت را تا سال 476 پس از میلاد تحت سلطه امپراطوری روم و از سال 476 تا سال 529 میلادی تحت سلطه امپراطوری روم شرقی ادامه داد و سرانجام در سال 529 میلادی که یوستی نیانوس یکم امپراطور روم شرقی که معتقد بود فرایند آموزش باید تنها در دست مسیحیان باشد، آکادمی نوافلاطونیان را در آتن بست و فلاسفه ساکن در آن را مجبور به مهاجرت به ایران و پناهنده شدن به دربار خسرو انوشیروان کرد ، به پایان رسید .
بدین ترتیب تمدنی که ما آن را تمدن یونان و روم باستان می دانیم و آن را دومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا می شماریم در قرن ششم میلادی جای خود را به تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ است داد.


منابع :
1-دان ، راس ئی ( 1382 ) تاریخ تمدن و فرهنگ جهان پیوندهای فراسوی زمان و مکان جلد 1 ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات طرح نو .
2-دهقان ، هما ( 1385 ) گفت و گو با ژاکلین دو رمه ای یونان شناس برجسته فرانسوی . تهران : انتشارات کتاب روشن .
3-دورانت ، ویل ( 1376 ) تاریخ تمدن یونان باستان . ترجمه امیر حسین آریان پور و دیگران . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
4-رابرتس ، جان موریس ( 1386 ) تاریخ تحلیلی جهان از آغاز تا پایان قرن بیستم . ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت .
5-لوکاس ، هنری ( 1369 ) تاریخ تمدن جلد اول . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
6-ولز ، جرج هربرت ( 1365) کلیات تاریخ جلد اول . با تجدید نظر ریموند پوستگیت . ترجمه مسعود رجب نیا . تهران : انتشارات سروش .
7-دان ، ناردو ( 1386 ) یونان باستان . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .

3-تمدن اسلام و ایران ، سومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ :


در طول تاریخ بشر تمدن های بسیاری ظهور کردند ، شکوفا شدند ، افول کردند و جایگاه خود را به تمدنی دیگر سپردند. اما در میان آنها ، تمدن هایی بودند که محوری تر و دامنه دار تر بودند که به باور ما تمدن اسلام و ایران یکی از آنهاست. (تمدن های بزرگ و دامنه دار تاریخ بشر ، به ترتیب زمانی عبارتند از : تمدن ایران هخامنشی که مظهر اسم جمالی ابتدایی خداست ، تمدن یونان و روم باستان که مظهر اسم جلالی ابتدایی خداست ، تمدن اسلام و ایران که مظهر اسم جمالی پیشرفته خداست ، تمدن غرب مدرن که مظهر اسم جلالی پیشرفته خداست ) .
در این مقاله می کوشیم تاملی کنیم تازه ، در باب تمدن اسلام و ایران.
در ابتدا به تعریف تمدن از دیدگاه اندیشمندان نظری افکنده و سپس به سراغ بحث اصلی خود می رویم.
تایلر تمدن را اینگونه تعریف می‌کند: « فرهنگ یا تمدن، مفهوم گسترده‌ای دارد که شامل علم و دانش، اعتقادات، هنر، اخلاقیّات، قانون، رسوم، و بسیاری از توانایی‌ها و عاداتی می‌شود که هر انسان به عنوان عضوی از جامعه آنها را داراست». ( به نقل از قانع، 132:1379)
آرنولد‌توین بی ، تمدن را اینگونه تعریف می‌کند:« تلاش برای آفریدن جامعه‌ای که کل بشریت بتوانند با هم‌ْنوایی در کنار یکدیگر و به منزله اعضایی از یک خانواده کامل و جامع در درون آن زندگی کنند» . ( توین‌بی، 48:1376)
تعریف دیگری که از تمدن وجود دارد، از آن فوکوتساوا یوکیچی دانشمند ژاپنی است، از نظر یوکیچی تمدن« دو وجه معنوی و مادی دارد که اولی را روح درونی و دومی را شکل‌های بیرونی تمدن می‌نامد، دستیابی به تمدن نیازمند آن است که وجه نخست یعنی روح تمدن از اولویت برخوردارشود». ( یوکیچی،‌ 11:1379)
دکتر علی شریعتی متفکر ایرانی " تمدن" را اینگونه تعریف می‌کند: « تمدن عبارت است از مجموعه ساخته‌ها و اندوخته‌های فراهم‌آمده از گذشته یا از دیگران(مادی و معنوی) که جامعه بشری می‌سازد». ( شریعتی ، 1378 : 11)
در بالا تعاریفی که شماری از اندیشوران از تمدن ارائه دادند را نقل کردیم ، بهتر است اینجا تعریفی تازه از تمدن ، عرضه داریم :
«تمدن عبارت است از تفسیر خاصی که یک جماعت انسانی از هستی دارد و برپایه آن تفسیر و یا در خدمت آن تفسیر، تدبیر کرده و سپس دست به تغییر در هستی می‌زند و نیز پس از ایجاد تغییر، متناسب با آن تغییر ، دوباره تدبیر کرده و دست به تنظیم و تصحیح تفسیرِ پیشین از هستی می‌زند، که همه اینها در راستای تحقق هستی و چیستی آن جماعت است».
از آن جا که مرحله اول تغییر در هستی همان ساکن‌شدن در یک سرزمین و کشاورزی کردن است می‌توان گفت ظاهر تمدن‌ها در شهرها تبلور می‌‌یابد.
به هر روی درباب تمدن اسلام و ایران که سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ بشر ( تاریخ تمدن بشر را می توان خدای نامه نیز نامید زیرا تاریخ مظهر ظهور حرکت تکاملیِ تعارضی - تناکحی اسما جمالی و اسما جلالی خدا و پیش رفتن به سوی اسم اعظم خدا و مظهر آن در تاریخ یعنی تمدن کامل است ).
باید گفت تمهیدات این تمدن ، در ایران بنیان گذاشته شد . که البته مهمترین ِ این تمهیدات نیز در عهد خسروی اول مهیا گشت.
خسرو انوشیروان که یکی از بزرگترین حاکمان تاریخ ایران است ، در درازنای حکومت بلندش به اصلاحاتی دست زد تا اوضاع کشور را سامان بخشد که از آن جمله است : اصلاح نظام کشورداری ، اصلاح امور نظامی ، گسترش کمی و کیفی دانشگاه جندی شاپور به عنوان بزرگترین مرکز علمی جهان در آن زمان و توجه کم نظیر به علم و دانش ، به طوری که هنگامی که آکادمی افلاطون در روم بسته شد فیلسوفان آن به ایران و درگاه انوشیروان پناه آوردند . همچنین انجام اصلاحات در نظام مالیاتی و پولی و....
البته اصلاحات انوشیروان اقدامات مفیدی بود ولی از آنجا که در چارچوب تفسیر از هستی زرتشتی که دیگر کارایی ، پویایی و قانع کنندگیش را از دست داده بود صورت بست ، نتوانست مشکل گشا باشد ( چرا که تفسیر از هستی رکن بنیادین یک تمدن است و اگر آن قانع کنندگیش را از دست داده باشد دیگر هیچ اصلاح و اقدامی ، مثمر ثمر نخواهد بود ) فی الجمله نظام ساسانی به دلیل همین فرسودگی ِ تلقی از هستی اش کمتر از صد سال پس از انوشیروان فروپاشید .
علت آنکه ما ایران عهد انوشیروان را ( یعنی اواسط قرن 6 میلادی ) تمهید تمدن اسلام و ایران می دانیم این است که در دوران شکوفایی تمدن اسلامی از بسیاری از دستاوردهای این دوره ، استفاده و تقلید شد .
با ظهور حضرت ختمی مرتبت (ص) و نزول کلام الله مجید ، تاریخ جهان وارد عرصه ای جدید می شود و قلمرویی جدیدی در برابر انسانیت گشوده می شود . پیامبر اسلام (ص) در زمان خود موفق به نزول وحی و ارائه تفسیر تازه و باور پذیر از هستی شد .
پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) کار ایشان پی گرفته شد و اسلام در عهد خلیفه دوم از نظر وسعت جغرافیایی به فتوحات زیادی دست یافت . مهمترین این فتوحات فتح ایران بود که اعراب از آن به عنوان " فتح الفتوح " یاد کردند .
از رحلت رسول مکرم اسلام تا انتهای دوران بنی امیه گرچه از نظر فتوحات ، مسلمین تقریبا به نهایت کار خود رسیدند و زان پس دیگر بر وسعت جغرافیایی اسلام افزوده نشد اما اسلام هنوز یک امپراطوری و پادشاهی محسوب می شد نه یک تمدن ، چرا که یک تمدن تمام عیار باید برخوردار از علم و اندیشه و هنر و فرهنگ ، یا همان تغییر در هستی ، باشد .
با ظهور عباسیان و انقراض بنی امیه که با حمایت ایرانیان و به ویژه خراسانیان ، صورت بست . اوضاع تا حدودی عوض شد . « با زوال امویان ، زمام حکومت از دست اعراب بیرون آمد و به دست طرفداران بنی عباس یعنی ایرانیان افتاد و ایجاد بغداد نیز این تحول را نشان دار کرد. زبان کشور هنوز عربی بود اما ادبیات و رسوم زندگانی همه تحت تاثیر این تحول قرار گرفت و تمدن تازه ای آغاز شد . جنگ زاب { جنگی که به شکست و انقراض بنی امیه منجر شد } نقطه مقابل جنگ قادسیه بود و ایرانیان قدرتی را که در آنجا باخته بودند در اینجا به دست آوردند »( فیاض ، 1378 : 175 ) . .
انتخاب بغداد به عنوان پایتخت خلافت اسلامی که در نزدیکی تیسفون ، پایتخت ششصد ساله ایران و تا حدودی نزدیک دانشگاه جندی شاپور در خوزستان قرار داشت ، از دیگر نشانه های جدی شدن حضور اندیشه ایرانی در این دوران است ( جالب اینکه نام بغداد نیز ایرانی است ، بغ : خدا و داد : داده شده و عطا شده ، به معنای آنچه خدا داده است ، و همچنین منصور عباسی برای طراحی این شهر از دو طرح استفاده کرد.یکی از آن نوبخت معمار ایرانی و دیگری از آن ماشاءالله از اهالی خراسان ). علاوه بر این حضور پررنگ خاندانهای ایرانی ، مثل نوبختیان و برمکیان ، در دربار عباسی ؛ تاثیرات خود را بعدها کاملا آشکار ساخت و مقدمه ای بر تاسیس تمدن اسلام و ایران شد . تمدنی که صورت آن اسلامی و ماده آن ایرانی بود.
منظور از صورت اسلامی و ماده ایرانی این است که درست است که اساس و روح تمدن اسلام و ایران ، دین اسلام و وحی عظیم الشان قرآنی بود اما این ایرانیان بودند که با همت و تلاش فکری و فرهنگی خود توانستند اندیشه های بلند اسلامی را از اجمال به تفصیل درآورند و بر قامت آن جامه تحقق بپوشند. بهترین شاهد مدعای ما هم کثرت دانشمندان و فقیهان و مفسران و قاریان و... ایرانی می باشد ، این کثرت به حدی است که حتی خود اعراب هم که بسا دل خوشی از ایرانیان ندارند و مایلند که نقش ایشان را کتمان کنند یا کم نشان دهند بدان معترفند . ابن خلدون در مقدمه معروف خودش در فصلی با عنوان " در اینکه بیشتر دانشوران اسلام از ایرانیان اند " چنین می نگارد : « پس علوم هم از آیین شهریان به شمار می رفت و عرب از آنها و بازار رایج آنها دور بود و در آن عهد مردم شهری عبارت از عجمان ( ایرانیان ) یا کسانی مشابه و نظایر آنان بودند از قبیل موالی و اهالی شهرهای بزرگی که در آن روزگار در تمدن و کیفیات آن مانند : صنایع و پیشه ها از ایرانیان تبعیت می کردند ، چه ایرانیان به علت تمدن راسخی که از آغاز تشکیل دولت فارس داشته اند بر این امر استوارتر و تواناتر بودند ، چنانکه صاحب صناعت نحو ، سیبویه و پس از او فارسی و به دنبال آنان زجاج بود و همه آنان از لحاظ نژاد ایرانی به شمار می رفتند ، لیکن تربیت آنان در محیط زبان عربی بود و آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین وفنی درآوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند . همچنین بیشتر دانندگان حدیث که آنها را برای اهل اسلام حفظ کرده بودند ایرانی بودند یا از لحاظ زبان و مهد تربیت ایرانی به شمار می رفتند { زیرا فنون در عراق و نواحی نزدیک آن توسعه یافته بود } و همه عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام و همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ و تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود : اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند » ( ابن خلدون ، 1388 : 1150 ) .
البته علاوه بر این رشته هایی که ابن خلدون نام برد باید بدانیم در فلسفه اسلامی هم ، اکثر فیلسوفان ایرانی بودند . و نیز شایان توجه است که تمامی شش کتاب اصلی حدیثی اهل سنت یا صحاح سته و تمامی کتب اربعه شیعه را ایرانیان نوشتند . ( چیزی که بسا ذکرش در اینجا جالب باشد اینکه خود ابن خلدون با وجود اینکه ایرانی نبوده است بر اساس تحقیقات محققی عرب با نام محمود اسماعیل در کتاب " نهایه اسطوره، نظریات ابن خلدون مقتبس من اخوان الصفاء " ، بخش مشبعی از افکار خویش را از جماعت ایرانی اخوان الصفا اخذ کرده است ؛ این سخن به نقل از مدخل ابن خلدون در ویکی پدیا فارسی گفته می آید ).
جرجی زیدان ، مورخ معاصر عرب ، هم در خصوص اینکه اکثر دانشمندان اسلامی ، ایرانی بودند ؛ در کتاب تاریخ تمدن اسلام خود ، چنین می گوید : « همین که زبان عرب رو به فساد گذارد و قرائت ها مختلف شد خلفا به جمع آوری و تدوین قرآن برخاستند و بیشتر کسانی که با این عملیات همراه شدند ملل غیر عرب ( موالی ) بخصوص ایرانیان بودند که در آن روز تمدن و فرهنگ مهمی داشتند و عربها هم این را می دانستند و این از احادیث نبوی است که می فرماید : اگر دانش به آسمان آویخته باشد مردمی از ایران به آن دست می یابند . ... چنانکه گفتیم بیشتر مفسران و دانشمندان مانند وهبه بن منبه ، از راویان با سابقه اسلام و مفسران نامی ، از نژاد و تبار ایرانیان بوده است » . ( زیدان ، 1386 : 447 ) .
البته ابن خلدون و جرجی زیدان به نام دانشمندان زیادی اشاره نکرده است لذا ما در زیر نام تعدادی از دانشمندان برجسته ایرانی در تمدن اسلامی را به نقل از مقاله " سهم دانشمندان ایرانی در تمدن اسلامی " نگاشته محمد جواد شریعت که در یادنامه شیخ طوسی انتشار یافت ، با اندکی تغییر و تلخیص ، ذکر می کنیم :
در علم قرائت : نافع بن عبدالرحمن بن ابی نُعیم (یا ابی رویم) (م 169)، عبدالله بن عامر (م 118)، عاصم بن ابی النّجود معروف به ابن ابی النّجود (م 154)، عبدالله بن کثیر (م 120)، ابو عمرو بن العلاء (م 145) حمزة بن حبیب (م154 یا 158)، و ابوالحسن علی بن حمزة الکسائی (م 189)
در علم تفسیر : محمد بن جریر طبری (قرن سوم)، عبدالسلام قزوینی (قرن چهارم)، ابوعلی سینا (قرن چهارم)، ابو زید بلخی (قرن چهارم) ابوبکر احمد بن حسین بیهقی (م 458)، ابوالحسن علی بن محمد کیاهراسی طبری (م504) قطب الدین راوندی (م 573)، ابو الفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی (م 548)، امام ابوعبدالله فخر الدین محمد بن عمر رازی معروف به امام فخر رازی (م606)، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری خوارزمی (م 538)، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین سلمی نیشابوری (م412)، ابوالقاسم عبدالکریم قشیری نیشابوری استوائی (م465)، حجة الاسلام ابوحامد محمد غزالی طوسی (م 505)، رشید الدین ابوالفضل میبدی (در سال 520 تفسیر خود را نوشت)...، ابو محمد روزبهان بن ابو نصر شیرازی دیلمی (522-606) ابن شهر آشوب (583)، شیخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسی (385-460)، ابن ادریس حلی از نوادگان دختری شیخ طوسی (578)، ابو الفتوح جمال الدین حسین بن علی بن محمد رازی (متوفی در حدود 522)، ابو علی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548)
درعلم حدیث : ابن المبارک (م 181)، در خراسان عبیدالله بن موسی الکوفی (قرن دوم)، مسدد بن مسرهد بصری (قرن دوم)، امام محمد بن اسماعیل بخاری (م 256)، ابوالحسن مسلم بن الحجاج نیشابوری (م261)، ابن ماجه ابوعبدالله محمد بن یزید القزوینی (209-273)، ابی داود (م275)، ترمذی (279)، نسائی (م303)، ابو حاتم محمد بن حبان سمرقندی (م 354)، ابویعقوب السرخسی (م429 ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، قرن ششم ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی (م 329)، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن ، بابویه قمی (م 381) و محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی (385-460).
در علم فقه : پیشوای اهل رأی ابو حنیفه نعمان بن ثابت (80-150)، مالک بن انس که بعضی او را از موالی دانسته اند (97-179)، احمد بن محمد بن حنبل (164-241)، ابو سلیمان داود بن علی بن داود اصفهانی (م270)، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری (224-310)، ابوعبدالله البرقی القمی از اصحاب امام ابوالحسن علی الرضا (م 202)، حسن بن سعید اهوازی و حسین بن سعید اهوازی. وعبدالغافربن عبدالرحمن الدینوری، محمد بن علی قفَّال چاچی (م 365) ابوعلی حسن بن قاسم طبری (م 305)، احمدبن عمر بن سریج (م 306)، ابو اسحق مروزی (م 340)، ابو الحسن علی بن محمد الماوردی (450)، عبدالله بن داود سجستانی (م 316)، ‌شمس الائمه محمد بن احمد سرخسی (483)،‌سیف الدین ابوالحسن علی بن ابی بکر الامدی (م 631)، ‌ شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی (385 ـ 460).

در علم کلام : ابوحامد اسفراینی (م 406)،‌ ابوبکر محمد بن الطیب الباقلانی (م 403)،‌ ابوبکر ابن فورک اصفهانی( م 406)،‌ ابوعلی محمد بن عبدالوهاب جبائی (م 303) و پسرش ابوهاشم جبائی (429)،‌ ابوزید احمد بن سهل البلخی (م 322)، ‌ابوالقاسم عبدالله بن احمد الکعبی البلخی (م 319)،‌ قاضی عبدالجبار قاضی القضاة ری (415)،‌ ابومنصور ماتریدی (م 333)،‌ شیخ طوسی (385 ـ 460)،‌ ابوالقاسم حسین بن محمد اصفهانی معروف به راغب (م 502)،‌ نصیر الدین ابوالرشید عبدالجلیل بن ابی الحسین رازی (585)، ‌امیر ابوالمعالی محمد بن عبیدالله (م در حدود 500)، ‌سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، سیف الدین ابوالحسن علی بن محمد الآمدی امام الحرمین (م 478)، شمس الاسلام عماد الدین کیای هراسی طبری (م 631)، حجة الاسلام ابوحامد محمد بن محمد غزالی طوسی (م 505)،‌ ابوالفتح محمد بن ابوالقاسم عبدالکریم شارستانی (شهرستانی) (م 548)،‌ امام فخرالدین محمد بن عمر الرازی (م 606).

در علوم عقلی و ریاضی و نجوم و طب و ... : ابراهیم بن حبیب الفزاری ریاضی دان (م 183)،‌ نوبخت ایرانی و پسرش ابو سهل خرشادماه منجم و ریاضی دان،‌ احمد بن عبدالله بن حبیش الحاسب المروزی ریاضی دان (م 220)،‌ ابوعبدالله محمد بن موسی الخوارزمی ریاضی دان (198 ـ 218)،‌ ابوالعباس فضل بن حاتم النیریزی ریاضی دان (م 309)،‌ بنی موسی بن شاکر خراسانی یعنی محمد و احمد و حسن پسران موسی که خود موسی هم در علم هندسه مشهور بوده است. ابوالعنبس محمد بن اسحق الصیری (م 275)،‌ ریاضی دان و منجم،‌ عمر بن الفرخان الطبری ریاضی دان،‌ ابومعشر جعفر بن محمد بلخی (م 272)،‌ احمد بن الطبیب السرخسی حکیم و ریاضی دان (م 286) و ابو زید احمد بن سهل البلخی متکلم و حکیم معروف (م 322) ثابت بن قره الحرانی ( 211ـ 288)،‌ جورجیس بن بختیشوع جندی شاپوری طبیب،‌ ابوزکریا یوحنا بن ماسیویه طبیب‌ (م 243)،‌ حنین بن اسحاق العبادی طبیب. ابن رین طبری طبیب که تا سال 224 دبیر مازیار بن قارن بود. محمد بن زکریا رازی فیلسوف و طبیب و عالم طبیعی (251 ـ 313)،‌ ابونصر محمد بن محمد الفارابی الخراسانی فیلسوف بزرگ (259 ـ 339)،‌ ابوالحسن شهید بن حسین بلخی متکلم و حکیم (م 325)،‌ ابوسلیمان محمد بن طاهر الجستانی المنطقی فیلسوف و منطقی (وفات بعد از 391)،‌ ابوعلی الخازن احمد بن محمد بن یعقوب معروف به ابن مسکویه فیلسوف (م 421) ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا حکیم و طبیب مشهور (370 ـ 428)،‌ ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان فیلسوف شاگرد ابوعلی سینا (م 458)، ابو منصور محمد بن طاهر بن زیله اصفهانی عالم ریاضی (م 440)،‌ اخوان الصفا،‌ ( که ابن خلدون بسیاری از نظرات خود را از اخوان الصفا اخذ کرده بود ) .ابوالوفا البوزجانی ریاضی دان (228 ـ 378)،‌ ،‌ ابوجعفر الخازن خراسانی ریاضی دان (وفات او بین 349 ـ 360 است)،‌ ابو سعید احمد بن محمد الجزی منجم و ریاضی دان (م 414)،‌ (م 414) ابوالحسین عبدالرحمن بن عمر الصوفی الرازی منجم و ریاضی دان (291 ـ 376)،‌ ابوالحسن کوشیار بن لبان گیلی از منجمین بزرگ، ‌ابو نصرحسن بن علی القمی از منجمین بزرگ،‌ابوالعباس احمد بن محمد السرخسی از منجمان و اطباء (م 346) ،‌ ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی بزرگترین عالم ریاضی دان (362 ـ 440)،‌ ابوالحسن احمد بن محمد الطبری طبیب بزرگ قرن چهارم و ابو منصور حسن بن نوح القمری البخاری طبیب،‌ علی بن عباس مجوسی اهوازی طبیب (م 384)،‌ ابو سهل عیسی بن یحیی الجرجانی طبیب و حکیم (م 403)،‌ شاپور بن سهل گندی شاپوری علام طبیعی و گیاه شناس (م 255)، ‌ابو منصور موفق بن علی هروی نویسنده کتاب الابنیه عن حقائق الادویه،‌ قاضی ابوالحسن عبدالجبار بن احمد الهمدانی شیمی دان (م 415)،‌ ابوالعباس لوکری مروزی فیلسوف،‌ ابوالفتح میهنی حکیم و فقیه (م 527)،‌ حکیم عمر بن ابراهیم خیامی نیشابوری (509 یا 517) ،‌ شهاب الدین یحیی بن حسن السهروردی فیلسوف بزرگ ایران (549 ـ 587)،‌ امام فخر رازی متکلم بزرگ (543 ـ 606)،‌ بهاء الدین ابوبکر محمد بن احمد الخرقی المروزی ریاضیدان (م 533)،‌ شرف الدین طوسی ریاضی دان (م 609)،‌ ابوالحسن علی بن زید بیهقی مشهور به «ابن فنذق» حکیم و ریاضی دان (م 565)، ظهیر الدین ابوالمحامد محمد بن مسعود الغزنوی ریاضی دان،‌ ابن ابی الصادق نیشابوری ملقب به بقراط الثانی طبیب،‌ سید اسماعیل جرجانی طبیب (م 531).
کسانی را که نام برده شدند از مشاهیر علمای ایران تا نیمه قرن پنجم بودند و اگر بنا باشد در تمام قرون اسلامی و در تمام علوم نام یک یک آنان و کتب آنها ذکر شود از مجال یک مقال و حتی حوصله یک کتاب بیرون است و طالبان باید به کتب رجال و تاریخ ادبیات و تاریخ علوم مراجعه نمایند .
به هر روی بیان شد که با روی کار آمدن عباسیان روند تبدیل امپراطوری اسلامی به تمدن اسلام و ایران آغاز می شود. البته در میان خلفای عباسی کسی که بیشترین نقش را در تبدیل امپراطوری به تمدن ایفا کرد و او را می توان بنیانگزار تمدن اسلام و ایران نامید ، عبدالله مامون است . مامون که از مادری ایرانی متولد شده بود ، دست به اقدامات علمی - فرهنگی گسترده ای زد که مهمترین آنها تاسیس بیت الحکمه به تقلید از جندی شاپور بود . بیت الحکمه نقش اساسی در انتقال علوم از دیگر تمدن ها به جهان اسلام و بومی ساختن آن ایفا نمود . مامون خود نیز به مسایل علمی به شدت علاقه مند بود و طرفدار مکتب عقل گرای معتزلی بود.
در خصوص عهد مامون می توان به کتاب عصر المامون به قلم احمد فرید رفاعی و کتاب عصر الاسلام الذهبی المامون العباسی اثر علی محمد راضی مراجعه نمود . ( البته نگاه ما به مامون یک نگاه تاریخی است نه نگاه اعتقادی ورنه از دید اعتقادی او فردی غاصب است . در واقع در مورد او می توان همانی را گفت که امام باقر علیه السلام درمورد عمر بن عبدالعزیز ، خلیفه اموی ، فرمود : در زمین او را آفرین می گویند و در آسمان نفرین ) .
تمدن اسلام و ایران در طی قرون سوم ، چهارم و پنج و حتی شش هجری دوران شکوه و شوکت خویش را گذراند اما کم کم با گسترش تعصبات مذهبی و بلند شدن چماق های توهین و تکفیر و بستن راه تعقل و تاویل آزادانه قرآن ( قرآن یا جهان تدوین ، روح و صورت تمدن اسلامی بود که همه چیز تمدن اسلامی حول آن شکل گرفته بود و می چرخید و تاویل آزادانه قرآن ، ، موتور محرک این گردش و پویش بود ) . همچنین طرد تفکرات عقلی - معتزلی و نیز توجه بیش از حد و افراطی به نص و متن مقدس و " نص بس " شدن و بی توجهی یا کم توجهی به علوم طبیعی و تجربی و علوم ریاضی و فنی ، به عنوان نمایندگان جهان هستی یا قرآن تکوین ، موجبات قرار گرفتن تمدن اسلام و ایران در ورطه اضمحلال و نابودی شد. ( در تفکر اسلامی قرآن و جهان معادل هم اند از این رو به قرآن ، جهان تدوین و به جهان ، قرآن تکوین هم می گویند و معتقدند قرآن قول خدا و جهان فعل خدا و لذا هر دو محترم و مهم اند و باید اهتمام یکسان بدیشان داشت . اما در گذشته زمانی که یکی پای دگری ذبح شرعی شد انحطاط تمدن آغاز شد ) .
البته در انحطاط و اضمحلال تمدن اسلام و ایران ، مساله به حاشیه راندن ملت ایران ( که تنها ملت متمدنی بودند که یک سر و با تمام وجود اسلام را پذیرفت ) و همچنین مساله ورود اقوام زرد پوست از صحراهای آسیای میانه به جهان اسلام و به دست گرفتن زمام امور ، نقش اساسی داشت ؛ زیرا این اقوام بدوی ، مرد شمشیر و خون بودند نه مرد خامه و اندیشه و بدیهی است که نسبت به عقلانیت و دانش و ارزش آن ، شناخت درستی نداشتند و همین امر ، از جمله مهمترین عوامل پژمردگی و سپس فروپاشی تمدن اسلام و ایران شد . به گفته یکی از نویسندگان « مسیحیت فقط با اتحاد با مظاهر عهد باستان ، معنی و عظمت می یابد ، به همین جهت وقتی در نزد قبطیان و حبشیان باشد مسخره می نماید . اسلام تحت سیطره فرهنگ ایرانی و یونانی رونق و رواج گرفت ، ولی در دست ترکان بدل به بربریتی ویرانگر شد » ( به نقل از اونامونو ، 1380 : 162 ) .
البته مهمتر از حمله این زردپوستهای آسیای مرکزی ، حمله قوم مغول بود .
هجوم وحشیانه قوم مغول که حقیقتا یکی از عجایب تاریخ بشر است نقش زیادی در زوال تمدن اسلام و ایران داشت . اما به دلیل ریشه دار بودن این تمدن و تقید مسلمانان به دین و فرهنگ خود تمدن اسلامی کاملا نابود نشد و در این دوره نیز بزرگانی چون مولوی ، سعدی ، ابن عربی ، خواجه نصیر ، ابن خلدون و حافظ شیرازی ظهور کردند .
بنابراین اگر بخواهیم تاریخ مشخصی را برای نابودی تمدن اسلام و ایران مطرح کنیم باید هجوم تیمور گورکانی را مطرح کنیم .
تیمور تاتار ، با سه هجوم معروف سه ساله پنج ساله و هفت ساله به جهان اسلام و ایران ، در اواخر قرن 14 میلادی ، اندک جان باقی مانده در پیکر رنجور تمدن اسلام و ایران را گرفت و فرشته مرگ این تمدن شد. بدین ترتیب سومین تمدن بزرگ و اثرگذار و محوری تاریخ بشر به پایان کار خود رسید ، ولی آهسته آهسته تمدن بزرگِ جدیدی در آن سوی عالم با نام تمدن غرب مدرن ، کار خود را آغاز کرد.



منابع :

1-ابن خلدون ، عبدالرحمن (1388) مقدمه ابن خلدون . ترجمه محمد پروین گنابادی (جلد دوم ) . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
2-اونامونو ، میگل د ( 1380 ) درد جاودانگی ( سرشت سوگناک زندگی ) ترجمه بها الدین خرمشاهی . تهران : انتشارات ناهید .
3-توین بی، آرنولد (1376) بررسی تاریخ تمدن. ترجمه محمد حسین آریا. تهران : انتشارات امیر کبیر.
4-زیدان ، جرجی ( 1386 ) تاریخ تمدن اسلام . ترجمه علی جواهر کلام . تهران : موسسه انتشارات امیر کبیر
5- شریعتی، علی (1378) تاریخ تمدن، جلد اول، تهران : انتشارات قلم
6- فیاض ، علی اکبر ( 1378 ) تاریخ اسلام . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
7- قانع، احمد علی (1379) علل انحطاط تمدن ها از دیدگاه قرآن. تهران : شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی.
8- یوکیچی، فوکوتساوا (1379) نظریه تمدن. ترجمه چنگیز پهلوان. تهران : انتشارات امیرکبیر.

 



4- تمدن غرب مدرن ، چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ:

اگر تاریخ انقراض تمدن ایران و اسلام را در اواخر قرن 14 میلادی و همزمان به حملات تیمور لنگ به جهان اسلام بدانیم . برآمدن غرب مدرن را هم باید در همین سالها دانست .
غرب مدرن چهار پایه اصلی دارد : الف) رنسانس که در ایتالیا آغاز شد . ب) اصلاح دینی که از آلمان آغاز شد . ج ) انقلاب کبیر فرانسه . د ) انقلاب صنعتی که از انگلستان آغاز شد .
الف ) رنسانس :
شکوفایی هنرها و علم بین قرن چهاردهم و شانزدهم را گاهی به صورت مخفف و کوتاه شده آن رنسانس می خوانند « ریشه های رنسانس در کشف مجدد بخشی از گذشته اروپا قرار داشت که در قرون وسطی تحت الشعاع تمدن مسیحی قرار گرفته بود . رافائل با نقاشی های خود در بزرگداشت فلاسفه یونان کوشید و نویسندگان طرفدار شرف انسانیت ( هیومانیستها ) نیز شیوه سیسرو را در ارائه متونی وزین به زبان لاتین وجهه همت خود قرار دادند . تولد دوباره آموزهای کلاسیک چیزی بود که اطلاق واژه رنسانس را به آن باعث گردید . با این همه مهم ترین گواه عملکردهای رنسانس هنرهای آن بود . رنسانس در هنرهای نقاشی ، مجسمه سازی ، معماری ، موسیقی و شعر آثاری آن چنان زیبا از خود باقی گذاشت که قرن ها میزان و معیار سنجش زیبایی به شمار می رفتند . » ( رابرتس ، 1386 : 462 ) .
رنسانس همانطور که بیان شد در قرن چهاردهم از ایتالیا آغاز شد و در طول سه قرن در سراسر اروپا انتشار یافت. به‌ندرت در دوره‌ای چنین کوتاه ازنظر تاریخی، رخدادهای گوناگونی به وقوع می‌پیوندد؛ حال‌آن‌که این قرن‌ها سرشار از تغییرات اساسی و فعالیت‌های بزرگ است. جهان امروزی نتیجه همین فعالیت‌هاست، زیرا رنسانس پایه‌های اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدن‌های کنونیِ غرب را بنا نهاد.
به تعبیری دیگر ، دوره رنسانس دوره خردگرایی، ریاضیات، منطق و انسان‌مداری است. در این دوره کلیسا و تفکرات مذهبی کنار می‌رود و یک جنبش مردم‌سالارانه به‌وجود می‌آید و مثل روم و یونان باستان پیشرفت علمی مطرح می‌شود و رنسانس به‌وجود می‌آید. در این دوره، ما شاهد اختراعات زیادی هستیم، مانند باروت، صنعت چاپ، دریانوردی، کشف قطب‌نما، اختراع تلسکوپ و...

تاثیر تمدن اسلام و ایران بر رنسانس اروپایی :
از قرن یازده میلادی همه کوشش اروپاییان مصروف ترجمه آثار فلاسفه و دانشمندان اسلام گردید و چون آن زمان زبان های اروپایی هنوز قادر نبود محتوای علمی و فلسفی را در خود جای دهد و به اصطلاح فقط زبان محاوره بود ، لذا ترجمه ها به لاتین صورت می گرفت از جمله کتابهای : « حساب ، ریاصیات ، هیات و نجوم موسی خوارزمی ؛ مساحه الاشکال پسر موسی بن شاکر ؛ رسائل ابومعشر بلخی و محمد بن جابر تبانی ؛ هیات فرغانی ؛ صور عبدالرحمن صوفی اصفهانی ؛ مناظر و مرائا و رساله باد و باران یعقوب کندی ؛ نزهه المشتاق ادریسی ( در جغرافیا ) ؛ تقویم البلدان ابوالفدا ؛ کامل الصناعه ( در طب ) ؛ و سایر کتب علی بن عباس مجوسی پزشک مخصوص عضدالدوله دیلمی ، ابن بطریق ، ابن بیطار و کتاب حاوی و طب منصوری محمد بن زکریای رازی ؛ قانون ابن سینا ؛ کتاب جراحی و کتاب التریاق ابوالقاسم زهراوی ؛ کلیات ابن رشد اندلسی ؛ رساله های فارابی و ابن سینا در فلسفه ؛ مقاصد الفلاسفه غزالی و بسیاری دیگر پس از اختراع فن چاپ ، برخی از کتب مزبور مکررا چاپ گردید ، مثلا کتاب قانون ابن سینا ... در همان سالها سی بار چاپ گردید . ترجمه و نشر کتابهای مسلمین ، برخلاف شدت عمل کلیسا ، آشکار و نهان تا قرون چهارده و پانزده میلادی با شتاب ادامه یافت . ( آراسته خو ، 1386 : 459 ).
رنسانس و کشف انسان :
در قرن پانزدهم، در سراسر اروپا و خاورمیانه، محققین قفسه‌های غبار گرفته ساختمان‌های قدیمی را جستجو کردند و دست‌نوشته‌های یونانی و رومی را پیدا کردند. در نتیجه، نوشته‌های باقی‌مانده از نویسندگان کلاسیک از جمله افلاطون، سیسرون ، سوفوکل و پلوتارک به دوران رنسانس رسید. محققین با حمایت افراد توانگر کارشان را به خوبی انجام دادند و در سال ۱۵۰۰ آن‌ها تقریباً تمام دست‌نوشته‌هایی را که امروز موجود است، یافتند.
در آن زمان ضمن احیای علاقه به نوشته‌های کلاسیک، به ارزش‌های فردی نیز توجه شد. این گرایش انسانگرایی نام گرفت؛ زیرا طرفداران آن به جای موضوعات روحانی و الهی بیش از هر چیز مسائل انسانی را در نظر گرفتند. انسانگرایی نیز مثل خود رنسانس از ایتالیا ظهور کرد. دو عامل سبب ظهور انسانگرایی شد؛ یکی وجود بقایای امپراتوری روم و دیگری آوارگان امپراتوری در هم شکسته بیزانس.
آنچه تذکرش ضروری است اینکه رنسانس در جنب کشف طبیعت بیرونی ، به موفقیتی بزرگتر نیز نایل گردید : نخستین بار در این دوره تمامی طبیعت کامل انسانی کشف شد و در معرض روشنایی قرار گرفت « این دوره چنانکه دیدیم نخست فردیت را شکوفا ساخت و سپس فرد را بر آن داشت که منتهای کوشش را برای پژوهش همه جانبه در خویشتن به عمل آورد » ( بورکهارت ، 1376 : 289).
رنسانس و شخصیت فردی :
منش دولتهای ایتالیایی اعم از جمهوری و استبدادی علت اصلی – هر چند نه یگانه علت – شکوفایی شخصیت به معنی مدرن انسان ایتالیایی است ؛ و انسان ایتالیایی به همین جهت نخستین فرزند اروپا شده است « در قرون وسطی چنین می نمود که آدمی در حال رویا یا نیمه بیداری به سر می برد : هر دو جهت آگاهی او – آگاهی معطوف به درون و آگاهی معطوف به بیرون – در زیر پرده ای واحد قرار داشت . تار و پود این پرده از ایمان دینی و شرم و حجب کودکانه و وهم و خیال تشکیل یافته بود و از خلال آن جهان و تاریخ به رنگهای عجیبی نمایان بود ... این پرده نخستین بار در ایتالیا از میان بر می خیزد و آدمی آغاز می کند به اینکه دولت و جامعه و همه چیزهای این جهان را به طور عینی و چنانکه براستی هستند مشاهده کند » ( بورکهارت ، 1376 : 135 ).
عامل دیگر در رواج رنسانس گسترش صنعت چاپ بود که عملاً باعث می‌شد دسترسی به کتب راحت‌تر شود در نتیجه سرعت دانش کلاسیک و اندیشه‌های انسانگرایی را به طور چشمگیری افزایش داد. علاوه بر این‌ها در دوره رنسانس خواندن کتاب مانند قرون وسطی تنها به روحانیون محدود نبود. زن و مرد، فروشندگان، اشراف و... می‌توانستند بخوانند.
همچنین رنسانس عهد شکوفایی تجارت بود و در این دوران اروپا به طور کلی ثروتمند بود. بعضی از تجارت‌های دوران رنسانس جنبه بین‌المللی داشتند و درآمد حاصل از آن به اندازه‌ای بود که منجر به تکامل روش‌های مدیریت مالی شد. جامعه دوران رنسانس متشکل از سه طبقه بود: طبقه بالایی یا حاکم، طبقه متوسط یا تجّار و طبقه پایینی یا کارگر. اشراف طبقه بالا هنوز هم بیش‌ترین قدرت سیاسی را داشتند و صاحب املاک وسیعی بودند و افراد طبقه پایین مورد سوءاستفاده و خراج‌گیری آن‌ها قرار می‌گرفتند. افکار انسانگرایان نیز مخالف ثروت و ماده‌گرایی نبود.
انقلاب کوپرنیکی وآغاز انقلاب های فکری و علمی :
انقلاب کوپرنیک را باید سرآغاز انقلاب های فکری و علمی دوران رنسانس و حتی بعد از رنسانس دانست انقلاب هایی نظیر انقلاب گالیله ، انقلاب دکارت ، انقلاب کانت ، انقلاب داروین ، انقلاب مارکس و انقلاب فروید از این جمله اند .
کوپرنیک نظریه زمین مرکزی را مردود شمرد و بجای زمین، خورشید محوری یا خورشید مرکز را قرارداد. این نظرانقلاب فکری بزرگی بود زیرا هم با اصول پذیرفته شده نجوم بطلمیوسی در تعارض بود و هم با نص کتاب مقدس. « نظریه کوپرنیک در کتابش با نام گردش اجرام آسمانی در 1543 انتشار یافت تا آنجا که ابزارهای موجود او را برای مشاهده توانا می ساخت نظریه اش درست بود . فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود »( لوکاس ، 1368 : 86 ).فروریختن تصورات کهن آغاز شده بود اما با سرعت کم و با مقاومت های بسیار اما سرانجام جهان راهی جز تسلیم در بابر حقیقت نیافت .
رنسانس در یک جمله :
دکتر شریعتی در خصوص رنسانس می گوید : « رنسانس تنها یک طغیان علیه قرون وسطی نیست بلکه عکس العملی است همگانی که روح جامعه را بکلی عوض کرد و روح دیگر در آن دمید »(شریعتی ، 1375 : 16 )
ب) اصلاح دینی :
وضع مردم در آستانه اصلاحات دینی :
در قرون وسطی زندگی اکثریت اروپاییان حول محور کلیسا می چرخید « در دورانی که مردم به دلیل حوادث ، سوء تغذیه ، نبود دانش پزشکی و بیماری هایی چون طاعون عمر کوتاهی داشتند مضمون رستگاری خیلی مورد توجه بود آیا بعد از این زندگی کوتاه و احتمالا دشوار ، انسان نجات می یافت و خداوند برای زندگی جاودان در بهشت انتخابش می کرد ؟ این وعده مسیحیت بود ، ولی همیشه سئوالاتی باقی می ماند : چگونه می توان اطمینان پیدا کرد ؟ برای دستیابی به رستگاری چه باید کرد ؟ کلیسا پاسخ های متعددی ارائه می داد ، ولی همه به یک نتیجه می انجامید : از قوانین اطاعت کنید . این قوانین شامل ده فرمان و دستورات و محدودیت های دیگر انجیل بود » ( فلاورز ، 1381 : 17 ).

دلایل کلی اصلاحات دینی :
- سفرهای اکتشافی از پنجاه سال پیش از این دوره به سرزمین‌های آفریقا، خاور دور و آمریکا درهای زیادی را به روی اروپائیان گشوده بود. آشنایی با فرهنگ‌های پیشرفته، دستیابی به معادن دست نخورده، گسترش تجارت و...
-اختراع ماشین چاپ و در نتیجه متداول شدن کتاب که در آگاهی مردم تأثیر به سزایی داشت.
-شروع جنبش‌های انسان گرایانه در اروپا
-باطل شدن برخی مضامین مسحیت با پیشرفت علم از جمله گرد بودن زمین، کشف مناطق جدید و...
-شکاف‌های پیشین در جامعه مسیحیت کاتولیک که منجر به ایجاد دو مرکز مذهبی و حضور دو پاپ شده بود (اواخر قرن چهارده و اوایل قرن پانزده میلادی)
-فساد در دستگاه کلیسا و انجام رفتارهای ضد دینی از قبیل: فروش عفو برای گناه کاران، تجمل گرایی و...
-انزجار مردم از دخالت همه جانبه کلیسا در تمام جوانب زندگی مردم
علل اصلاح طلبی لوتر :
پاپ لئون دهم که برای اتمام بنای کلیسای سن پیر در روم پول کافی نداشت « بر آن شد که بوسیله بخشش گناهان وجهی به دست آورد . مقصود از بخشش گناه آن بود که مومنان می توانستند صدقه ای بدهند و آن را کفاره گناه خود بشمارند بدین ترتیب پولی که برای ساختن کلیسای سن پیر داده می شد سبب آمرزش گناهان بود ... علت دیگر اصلاح طلبی لوتر آن بود که برای جلوگیری از سو استفاده مذکور یعنی کسب وجوه از طریق بخشش گناهان دست به دامان لئون دهم زد اما پاپ حاضر به هیچ گونه اقدامی نشد لوتر ناچار به شورای عمومی کلیساها متوسل شد و سرانجام ناگزیر گردید که در ملا عام اعلام کند که حتی شورای عمومی کلیسا از خطا و لغزش مبری نیستند »(غفاری فرد ، 1387 : 257).
عقاید و آموزه های لوتر :
مارتین لوتر وجدان را در حدّ خدا برای انسان ارزش داد و با این وسیله، به فروش بهشت و بخشیدن گناهان که یکی از کارهای معمول و پردرآمد کلیسا بود حمله کرد. لوتر توبة از گناه را صرفاً تحول درونی معرفی می کرد و بس. « لوتر که با پریشان خاطری بسیار در اندیشه راه نجات بود ، به این اعتقاد رسید که پاسخ پرسشش در آیه 17 از باب اول رساله پولس به رومیان به این شرح آمده است : " عادل به ایمان خواهد زیست ". پس رستگاری آدمی به ایمان است نه کار نیک . این نظر زیر بنای آیین پر اهمیت پروتستان است که شرط رستگاری را تنها ایمان می داند . نظر لوتر طغیان علیه قدرت نظام یافته رسمی کلیسا بود و به شعار کسانی تبدیل گردید که از وضعیت حاکم بر کلیسا ناخرسند بودند و نقطه آغاز گسست رهبری فرهنگی کلیسا در جامعه اروپایی به شمار می رفت ».( لوکاس ،1368 : 66 ).
اختلاف اساسی پروتستان ها با کاتولیک ها را در سه موضوع مهم می توان خلاصه کرد: 1. تعریف ایمان؛ 2. خصائص باطنی عقیدة دینی؛ 3. آیین و رسوم ظاهری مذهب.
پیامدهای اصلاحات دینی :
اگر چه به نظر می آید جنبش لوتر در اصل یک جنبش اصلاح دینی و حرکتی دلسوزانه بوده باشد اما در واقع، حرکت لوتر مثال آن شخصی را تداعی می کند که از باران فرار کرد و زیر ناودان ایستاد. زیرا اولاً او شعائر دینی و مذهبی را شدیداً کاهش داد و دامنة نفوذ کلیسا را آموزش و پرورش و بسیاری از جاها کوتاه کرد، تا آنجا که مکاتب متعددی از دل این جریان جدایی دین و سیاست و سکولاریزم جوشید؛ و ثانیاً لوتر به این نکته تصریح می کرد که مردم برای امور دینی خود به پاپ احتیاجی ندارند و می توانند به مراتب پایین ترین نظیر اسقف اکتفا کنند. در حالی که اسقف ها را پادشاهان در ایالت ها تعیین می کردند. در نتیجه خواسته یا ناخواسته، مارتین لوتر امور دینی مردم را نیز به دست پادشاهان سپرد، و این شاهان بودند که از این پس بر دین و دنیای مردم تسلط یافتند؛ زیرا از آن پس، متصدیان امور مذهبی نیز مهره هایی در دست خود آنها بودند. لذا لوتری که به اصطلاح برای ایمان مردم قیام کرده بود کار را به جایی رسانید که دین و ایمان مردم هر منطقه را به دست سلطان همان جا سپرد.

ج ) انقلاب فرانسه :
علل انقلاب :
نخستین علت انقلاب « مساله مالی بود : جنگ های قرن هجدهم برای فرانسه بسیار گران تمام شد و دربار مخارج بی حساب داشت ملت از سنگینی مالیات به جان آمده بود و طبقات ممتاز برای بهبود اوضاع اقدامی نمی کردند . علت دوم وضع بورژوازی بود این طبقه که تمکن مالی و سواد کافی داشت طالب تساوی مدنی بود و نمی خواست که پایین تر از نجبا باشد و بنابراین با امتیازات مخالفت می کرد و در واقع انقلاب به وسیله همین طبقه انجام گرفت بقیه افراد ملت کارگران و روستائیان از بورژوازی پیروی می کردند منتهی زیاد به فکر برابری و آزادی نبودند چون در این موقع در فرانسه تقریبا سرف وجود نداشت . این طبقات بهبود وضع خویش را از لحاظ اقتصادی تنزل نرخ ها و تخفیف مالیات ها می خواستند » ( دولاندلن ، 1373 : 195 ) توده‌ها تحت هدایت افرادی مثل “میرابو”، “مارا”، “دانتون”، “روبسپیر” و تأثیرپذیری از ایده‌های فیلسوفان عصر روشن‌گری به ویژه افرادی مثل “ولتر” و “روسو” علیه سلطنت مطلقة لویی شانزدهم طغیان کردند و در 14 فوریة 1789 “زندان باستیل” را که نماد استبداد خاندان “بوربون” بود، ویران ساختند.
با عقب‌نشینی لویی شانزدهم، سلطنت مشروطه تشکیل شد و بورژوازی لیبرال، بخش عمده‌ای از قدرت را به دست گرفت. در فاصلة سال‌های 1790 - 1792 قدرت غالباً در دست کلوپ سیاسی “ژیروندَن”‌ها یعنی نمایندگان سرمایه‌داری لیبرالِ خواهان سلطنت مشروطه قرار داشت. اینان در مجلس ملی فرانسه، قوانین بسیاری به نفع سرمایه‌داران به تصویب رساندند، اما فکر چندانی به حال توده‌های فقیر دهقانان و کارگران نکردند. از این رو موج اعتراضات اقشار فرودست، دوباره بالا گرفت و این‌بار نمایندگان جناح تندرو و بورژوازی که “ژاکوبن”‌ها نامیده می‌شدند به قدرت رسیدند. ژاکوبن‌ها و رهبر آنها “روبسپیر” « برای سرکوبی همه مخالفت ها قانون معروف به قانون مظنونین در سپتامبر 1793 از کنوانسیون گذشت . در این قانون از مظنونین چنین تعریف شده بود : تمام کسانی که با رفتار ، رابطه ها ، گفته ها یا نوشته های خود نشان می دهند که طرفدار جور و ستم ... یا دشمن آزادی اند . برای دادرسی مظنونین دادگاه انقلابی برپا شد . بین مارس 1793 و ژوئیه 1794 ، این دادگاه نزدیک به 2600 نفر را دادرسی و محکوم به مرگ کرد » ( بکر ، 1384 : 288 )
در دوران ژاکوبن‌ها علاوه بر اعدام ها و زندان ها ا اصلاحات ارضی به نفع روستاییان انجام شد اما مشکلات معیشتی مردم اغلب ادامه یافت و حاکمیت صاحبان سرمایه، جانشین حکومت فئودال‌ها و اشراف‌ گردید. توده‌های فقیر روستایی و شهری چون روند اوضاع را به نفع خود ندیدند، از حکومت ناامید شدند و دست از حمایت از آن کشیدند و جناحی از سرمایه‌داری فرانسه که از دست ژاکوبن‌ها ناراحت بود در 27 ژوئیه 1794 (9 ترمیدور) کودتایی علیه “روبسپیر” و “ژاکوبن‌ها” صورت داد و آنها را سرنگون و روبسپیر را اعدام کرد.
نقش تاریخی انقلاب فرانسه که توسط ژاکوبن‌ها کامل گردید، لغو امتیازات فئودال‌ها و اشراف، برقراری حکومت سرمایه‌داران به جای فئودال‌ها، بسط سکولاریسم و زمینه‌سازی برای ایجاد یک نظام دموکراسی لیبرال در فرانسه بود که تا سال 1794 میلادی، تقریباً موفق به انجام همة اینها گردید؛ هرچند که انقلاب، روندی پرفراز و نشیب و بسیار خونین و پرنوسان را طی کرد.
پیامدهای انقلاب :
انقلاب فرانسه به لحاظ ایدئولوژیک تجسم آرمان‌های ایدئولوژی لیبرالیسم بود و به لحاظ اجتماعی توسط طبقة سرمایه‌داری فرانسه و به ویژه روشن‌فکران مدرنیست رهبری گردید؛ هرچند که سختی‌ها و مشقات و تلفات انسانی آن را توده‌های محروم روستایی و شهری متحمل شدند. انقلاب فرانسه به لحاظ میزان تأثیرگذاری و سیر حرکت و ایدئولوژی لیبرال بورژوایی رهبری کنندة انقلاب و نیز نتایج و تبعات گستردة آن در فرانسه و سراسر اروپا، به مظهر و نمونة کلاسیک انقلاب‌های مدرن تبدیل گردیده است. با انقلاب فرانسه، لیبرالیسم به صورت ایدئولوژی غالب و طبقة سرمایه‌داران صنعتی و تجاری و بانکداران به عنوان طبقة حاکم در فرانسه مطرح می‌گردد و نظام فئودالی و سیطرة اشرافیت منسوخ می‌گردد. انقلاب فرانسه به دلیل ماهیت لیبرال - مدرن آن، خصلت سکولاریستی داشته و دارد و در تاریخ دویست سالة پس از انقلاب‌، روند کلی جامعة فرانسه به سمت نهادینه شدن هرچه بیشتر سکولاریسم و صنعتی شدن روزافزون جامعة فرانسه بوده است‌؛ هرچند که مناسبات مذهب با حکومت‌های مختلف و وزن اجتماعی کلیسا در دو قرن پس از انقلاب فرانسه، تغییرات و نوساناتی داشته است، اما به هر حال سمت و سویی کلی حرکت رژیم‌های سیاسی فرانسه به سوی بسط سکولاریسم بوده است.
حقیقت این است که با انقلاب 1789 فرانسه، روح انسان گرایانه ای که با رنسانس آغاز به گستریدن کرده بود ، در اروپا و حتی تمام جهان گسترش یافته بود.




د ) انقلاب صنعتی
اروپا پیش از انقلاب صنعتی :
اروپا در آستانه انقلاب صنعتی « مانند هر بخش دیگر از جهان جامعه ای روستایی بود . بیش از سه چهارم مردم آن در کشتزارها کار و زندگی می کردند . حتی در کشورهای بیشتر شهری شده ای چون انگلیس و فرانسه که پایتخت هایشان ، یعنی لندن و پاریس ، شهرهای پر جنب و جوش بودند ، از میان جمعیت چندین میلیونیشان تنها چند صد هزار نفر در شهرها و شهرک ها زندگی می کردند . صنعت هم در داخل و هم در خارج از شهرها وجود داشت اما در مقیاسی کوچک بود و کم تر از پنج درصد جمعیت اروپا را در بر می گرفت . بیش تر این صنعت در پیرامون کشاورزی می چرخید نظیر تولید پارچه از پشم خام و پنبه » ( کوریک ، 1381 : 9 ).

ماشین بخار :
انقلاب صنعتی عبارتست از دگرگونی‌های بزرگ در صنعت، کشاورزی، تولید و حمل و نقل که در اواسط قرن هجدهم از انگلستان آغاز شد.
این تحولات در هنگام صنعتی شدن کارخانه‌ها و صنایع رخ داده است، صنعتی شدن به معنی استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان است. انقلاب صنعتی ابتدا از انگلستان شروع شد، چرا انقلاب صنعتی در انگلستان صورت گرفت « زیرا انگلستان در حالی که خاک خود را از ویرانگری جنگ مصون نگاه داشته بود در بر اروپا در جنگ های بزرگی پیروز شده بود ؛ زیرا بر دریاها تسلط یافته و به این وسیله مستعمراتی به دست آورده بود که مواد خام و کالاهای ساخته شده مورد نیاز آنرا فراهم می کردند ؛ زیرا ارتشها ، ناوگانها و جمعیت رو به افزایش آن بازاری رو به گسترش برای محصولات صنعتی عرضه می داشتند زیرا اصناف نمی توانستند پاسخگوی این تقاضاهای روزافزون باشند ؛ ... زیرا علم در انگلستان به وسیله مردانی هدایت می شد که تمایل عمل داشتند در حالی که در بر اروپا علم وقف پژوهش های مجرد و غیر عملی می شد و بالاخره به این علت که انگلستان دارای حکومت مشروطه ای بود که نسبت به منافع طبقه تجار و کسبه حساسیت داشت و به نحوی مبهم از این امر آگاه بود که تقدم در انقلاب صنعتی ، انگلستان را بیش از یک قرن رهبر سیاسی دنیای غرب خواهد کرد » ( دورانت ، 1370 : 907 ) . انقلاب صنعتی در انگلستان در سه زمینه بافندگی، زغال سنگ و ذوب آهن بیشتر نمود یافت. دو نتیجه مهم انقلاب صنعتی، گسترش استعمار اروپایی‌ها در کشورهای آسیایی و آفریقایی و بهره کشی از کارگران در داخل بود.
پیامدهای انقلاب صنعتی :
افزایش چشمگیر فراورده‌های کشاورزی و دامی از جمله نتایج مثبت انقلاب صنعتی بود . اما در این جریان، کارخانه‌ها ی متعدد با دودکش‌های بلند و غلیظ جانشین دهکده‌های سبز و خرم روستایی شدند . رشد و گسترش کارخانه‌ها منجر به از بین رفتن جنگل‌ها و فضاهای سبز، افزایش دود و آلودگی هوا، بوجود آمدن کوه‌های زغال و توده فضولات بود.
در عصر انقلاب صنعتی، هر اختراع تازه سبب می‌شد که ماشین‌ها ی تازه به جای عده‌ای از کارگران به کار بیفتند و گروهی را بیکار کنند. در نتیجه بیکار شدن عده‌ای از کارگران و هم چنین افزایش قیمتها به دلیل تغییر و تحولات صنعتی، فقر و تنگدستی بر آنها چیره شده و آنها ناچار بودند که برای سیر کردن خود و خانواده‌هایشان به گدایی و خوردن پسمانده غذاهای رستوران‌ها روی بیاورند. در شهر لندن ، که خاستگاه انقلاب صنعتی بود ، این معضل بسیار چشم گیر تر بود .


انقلاب صنعتی ادامه دارد :
انقلاب صنعتی اول در اواسط قرن هجدهم تا اواسط سده نوزدهم با استفاده از نیروی ماشین به جای نیروی انسان آغاز شد .
انقلاب صنعتی دوم از نیمه دوم سده نوزدهم تا جنگ جهانی اول را در بر می گیرد. شروع این انقلاب صنعتی از زمانی حدود تولید فولاد بسمر در دهه ۱۸۶۰ و اوج آن در تجهیز کارخانجات به برق، تولید انبوه و خط تولید در نظر گرفته می شود. انقلاب صنعتی دوم با توسعه خط آهن، تولید آهن و فولاد در مقیاس انبوه، کاربرد گسترده ماشین آلات در تولید کارخانه ای، افزایش شدید استفاده از نیروی بخار و ارتباطات الکتریکی مشخص می گردد. انقلاب صنعتی سوم با استفاده ار فناوری اطلاعات و اختراع کامپیوتر از پایان جنگ جهانی دوم تا پایان هزاره دوم ، 2000 میلادی ، شکل گرفت و اکنون با انقلاب صنعتی چهارم روبه‌رو هستیم که پایه‌های خود را بر انقلاب سوم بنانهاده است: انقلاب دیجیتالی که از میانه قرن گذشته به جریان افتاده است. مشخصه اصلی این انقلاب تلفیق تکنولوژی‌های مختلف است به گونه‌ای که مرزهای بین فیزیک، دنیای دیجیتال و بیولوژی بسیار کمرنگ شده است.
انقلاب صنعتی چهارم هر روز تغییر و تحولی جدید را در زندگی انسان ایجاد می کند و بشر را در برابر شرایط و اقتضاآت جدید قرار می دهد .
ه ) تمدن غرب مدرن همچنان زنده است ؛ آیا امکان تحقق تمدن اشراق وجود دارد :
تاریخ جهان را عرصه تجلی و ظهور چهار تمدن دانستیم ، تمدن ایران هخامنشی ، که محور آن دوآلیسم لاهوتی بود و مظهر اسم جمالی ابتدایی خدا بود ، تمدن یونان و روم باستان ، که محور آن کاسموس گرایی بود و مظهر اسم جلالی ابتدایی خدا بود ، و تمدن اسلام و ایران ، که محور آن قرآن کتاب توحید بود و مظهر اسم جمالی پیش آمده خدا بود ، این سه تمدن همگی منقضی گشته اند ( گرچه آثاری از آنان باقی است ) ولی تمدن چهارم یعنی تمدن غرب مدرن ، که روح آن انسان گرایی است و مظهر اسم جلالی پیش آمده خداست ، همچنان زنده و پویاست. باید توجه داشت که غرب مدرن علیرغم اشکالات و مشکلاتی که دارد همچنان می تازد .
گرچه ما امیدواریم تمدن اشراق که پنجمین تمدن تاریخ است و روح آن انسان گرایی ابراهیمی است و مظهر اسم اعظم خداست ، و با وقوع انقلاب اسلامی ملت ایران نوید ایجادش ایجاد شده است جایگزین تمدن غرب مدرن شود اما حقیقت این است که این یک آرزو است و محقق شدن آن بستگی به عوامل متعدد و متنوعی دارد.
در حالی که تمدن غرب مدرن با مطرح کردن جهانی سازی که چیزی جز غربی سازی دیگر امم و ملل نیست عرصه را بر همه شبه تمدن ها تنگ کرده است و سعی دارد با تبدیل جهان به دهکده جهانی به کدخدایی غرب و با ارزش های فرهنگی - سیاسی - اقتصادی غربی ، جهان را یک سر غربی سازد و همانطور که فرانسیس فوکویاما گفته : « امروزه نظام لیبرال دمکراسی به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده‌است، که، همه کشورها و جوامع باید، در برابر آن تسلیم شوند، آخرین حد تلاش‌ها و مبارزات ایده‌لوژوی‌های مختلف در نهایت در قالب ایدولوژی (لیبرال دمکراسی) سربرآورده‌است. بنابر این تصور این که نظام سیاسی بهتر و مناسب‌تری به عنوان آلترناتیو و یا بدیل جایگزین این نظام شود وجود ندارد. » بنابراین در چنین شرایطی دم زدن از تمدن نو کاری سخت و صعب است . اما این کار صعب اگر به ناکارآمدیهای تمدن غرب مدرن آگاه شویم کمی آسان می شود

در واقع می توان با رفع اشکالات تمدن غرب مدرن ، که تمدنی عقل محور است ، تمدن جدیدی ایجاد کرد .که البته برای اینکار باید نیروی محرکه ای در تمدن جدید تعبیه کرد که با آن تمدن جدید حرکت کند به نظر می رسد این نیروی محرکه چیزی نیست جز ” عقلانیت آزاد قرآنی ” . عقلانیت آزاد قرآنی در پی استقرای دانش در قرآن تکوین که همان طبیعت یا فعل خداست و یافتن معادل آن در قرآن تدوین که همان قرآن کریم و قول خداست ؛ می باشد . ( البته در صورت تناقض میان این دو ، اولویت با قرآن تکوین یا طبیعت است که همان فعل خداست چرا که ما بی واسطه با آن مرتبطیم در حالیکه قرآن تدوین و قول خدا با واسطه به دست ما رسیده است ). یکی از مواردی که در تاریخ موجب شد تمدن اسلامی سابق آنچنان که شایسته است و بایسته است شکوفا و عالمگیر نشود مساله تفسیق و تکفیر نمی ماند . اساسا این تفسیق و تکفیر کمر اسلام را شکسته است .
به هر روی علاوه بر قرار دادن ” عقلانیت آزاد قرآنی ” به عنوان موتور محرک تمدن اسلامی . باید برای پیشبرد و تکامل درون زا جوامع اسلامی و حرکت خود پیش برنده برای تشکیل تمدن مدرن اسلام و ایران یا همان تمدن اشراق از دو سویه به نقد و عیب گیری بپردازد . اول : در فروع دیانت به نقد و عیب گیری نسبت به سنت سلف صالح بپردازد و راه را برای به عرصه آمدن خلف اصلح آماده نماید .

گفتیم که نخست انتقاد و عیب گیری مسلمین باید از خود و سنت خودشان باشد . اما کار دومی که مسلمانان باید بکنند این است که بر اساس اصول اساسی اسلامی و حتی مشترکات ادیان ابراهیمی به نقد و عیب گیری نسبت به مدرنیته و تجدد غربی بپردازد . باشد که با این رویکرد و انتقاد دو سویه ضمن پیشرفت مادی از تکرار اشتباهات غرب و دچار شدن به دو مهلکه دنیای مدرن یعنی نیهیلیسم و پوچ انگاری و بحران معنا در درجه اول و ولنگاری و بی بندوباری اخلاقی و سقوط در نفسانیات در درجه دوم جلوگیری به عمل آورد و البته فقها هم نباید با متکلمان نو معتزله چونان رفتاری که با متکلمان معتزله قدیم کردند ، دوباره تکرار کنند و موجبات انحطاط و اضمحلال تمدن اسلامی را ایجاد کنند بلکه باید با واقع بینی به استقبال سخنان آنان روند و اگر نقد و عیب گیری هم می کنند با توجه به اقتضاآت زمان جدید باشد.
البته پیشنهاد ما به فقها هم این است که همانطور که سایر اندیشمندان و دانشمندان اسلامی با تمسک به دو منبع که اولی طبیعت یا قرآن تکوین و دومی قرآن یا طبیعت تدوین است ، حرکت می کنند . فقها نیز از یک فقه ” مفصل و صعب و ثابت و دست و پا گیر ” به سوی ایجاد یک ” فقه مختصر و سهل و سیال و دست گیر ” حرکت نمایند و پیشنهاد ما برای این امر بدین صورت خواهد بود که علمای ما در ادله اجتهادی تنها به دو منبع ” قرآن و عقل” بسنده کنند و در ادله فقاهتی نیز تنها به دو اصل “برائت و تخییر ” کفایت نمایند . تا ان شاء الله باشد که بدین طریق تمدن اسلامی از این خمود و رکود و جمود و وضع حقارت بار و تو سری خور غرب و حتی بلوک شرق ، رهایی و نجات یابد . ( البته جا دارد این را بگوییم که این تفاوت میان فکر و فقه وجود دارد که در فکر و فلسفه و علم اولویت با طبیعت و جهان عین و عالم خارج است و بعد کار به تطبیق یافته های آن با قرآن می رسد اما در فقه و احکام شرعی اولویت با قرآن است و بعد باید به عقل پرداخت ) .
در پایان این را هم اضافه کنیم در کنار متکلمان نو معتزلی امروز ما به فیلسوفان بسیار احتیاج داریم و حقیقتا جای فلاسفه مستقل الفکر در تمدن اسلامی بسیار خالی است و کاری که یک فیلسوف مستقل الفکر می کند بسیاری مهم تر و زیر بنایی تر از متکلم ، ولو متکلم نو معتزلی باشد ، است و ما متاسفانه صدها سال است که فیلسوف جدی نداریم و دردا که گویا قصد هم نداریم دست از سر ابن سینا و ملا صدرا برداریم و خودمان مستقل و متناسب با زمان فکر کنیم .
به هر روی در پایان امیدواریم که کشورهای اسلامی ، چه عرب و چه ایرانی و ترک و مالایی و … بیش از پیش به هم نزدیک شوند چرا که یک کشور به تنهایی نمی تواند تمدن ساز باشد و چنانکه در تمدن اسلام و ایران متقدم و یا در تمدن غرب مدرن می بینیم باید مجموعه ای از کشورها با هم یاری و هم افزایی یکدیگر ایجاد تمدن نمایند ) به هر حال ان شاء الله جوامع اسلامی حال که دیرهنگام به حد پیشرفت مادی غرب رسیده اند حداقل کم اشکال تر و کم اشتباه تر بدان تکامل مادی برسند  تمدنی کامل است که در آن برهان و عرفان و قرآن جدایی ناپذیرند و ما آن را تمدن اشراق می نامیم که مظهر اسم اعظم خداست ، وارد کرده و زمینه را برای ظهور انسانیت کامل و انسان کامل که موعود همه ادیان است مهیا کرد .


منابع :
1-آراسته خو ، محمد (1386 ) وامداری غرب نسبت به شرق به ویژه اسلام و ایران در حوزه علم ، معرفت و دانایی.تهران : انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
2-بکر ، کارل لوتوس و فردریک دنکاف (1384) سرگذشت تمدن . ترجمه علی محمد زهما . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی .
3-بورکهارت ، یاکوب ( 1376 ) فرهنگ رنسانس در ایتالیا . ترجمه محمد حسن لطفی . تهران : انتشارات طرح نو .
4-دورانت ، ویل و آریل ( 1370 ) تاریخ تمدن .جلد دهم ( بخش دوم ) روسو و انقلاب . ترجمه ضیا الدین علایی طباطبایی . تهران : انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی
5-دولاندلن ، ش (1373 ) تاریخ جهانی جلد دوم از قرن شانزدهم تا عصر حاضر . ترجمه دکتر احمد بهمنش . تهران : انتشارات دانشگاه تهران .
6-رابرتس ، جان موریس (1386) تاریخ جهان ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ) ترجمه منوچهر شادان . تهران : انتشارات بهجت
7-شریعتی ، علی ( 1375 ) تاریخ تمدن ( جلد دوم مجموعه آثار 12) . تهران : انتشارات قلم
8-فلاورز ، سارا ( 1381 ) اصلاحات . ترجمه رضا یاسایی . تهران : انتشارات ققنوس
9-غفاری فرد ، عباسقلی ( 1387 ) تاریخ اروپا ( از آغاز تا پایان قرن بیستم ). تهران : انتشارات اطلاعات.
10-لوکاس ، هنری ( 1368 ) تاریخ تمدن جلد دوم از نوزایی تا سده ما . ترجمه عبدالحسین آذرنگ . تهران : انتشارات کیهان .
11-کوریک ، جیمز . آ ( 1381 ) انقلاب صنعتی . ترجمه مهدی حقیقت خواه . تهران : انتشارات ققنوس .
12-ویکی پدیای فارسی . مدخل اصلاحات پروتستانی ، انقلاب صنعتی و رنسانس .

با سلام.به دنیای لوکس بلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز لوکس بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در لوکس بلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید.
در صورت نیاز به راهنمایی و پشتیبانی از قسمت مدیریت با ما در ارتباط باشید.برای حفظ زیبابی وبلاگ خود میتوانید این پیام را حذف نمایید.جهت حذف این مطلب وارد مدیریت وب خود شوید و از قسمت ویرایش مطالب قبلی ،مطلبی با عنوان به وبلاگ خود خوش امدید را حذف نمایید.امیدواریم لحظات خوبی را در لوکس بلاگ سپری نمایید...

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان نگاهی نو به تاریخ تمدن جهان و آدرس hosseinrezatajik.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: